ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا

ثواب عجیب زیارت امام حسین به روایت امام رضا

امام رضا(ع) فرمودند: «مَنْ‏ زَارَ قَبْرَ أَبِی عَبْدِاللَّهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ‏ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ» کسی که امام حسین(ع) را در کنار شط فرات زیارت کند، مثل این است که خدا را زیارت کرده است؛ آن هم بالای عرشش!

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، آيت‌الله روح‌الله قرهي مدير حوزه علميه امام مهدي(عج) حكيميه تهران در تازه‌ترين جلسه اخلاق خود به موضوع «اثر محرم و صفر در بيداري اسلامي و انساني» پرداخت كه مشروح آن در ادامه مي‌آيد:
*عقول بشر از درك صفات و اسماء ذوالجلال و الاكرام عاجز است عرض شد پروردگار عالم در باب تجلّي‌گاه اسماء و صفات، خلقت را به نور تمثيل كرد، «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» و هيچ احدي ولو انبياء عظام درك حقيقت توحيد را نمي‌تواند داشته باشد «عجزت العقول عن صفاته و اسمائه و بالتبع عن ذاته».
وجود نازنين حضرت شيخناالاعظم، حضرت مفيد عزيز تعبير بسيار عالي را دارند، مي‌فرمايند: ما راجع به ذات كه نبايد بحث كنيم؛ چون معلوم است، مي‌گويند: در ذات خدا تفكّر نكنيد و قائل به اين هستند كه اين محال است و اين معلوم و مشخّص است. پس اصلاً راجع به ذات حرفي نزنيم، بلكه بگوييم: ما قدرت درك اسماء و صفات پروردگار عالم، بما هي صفات و الاسماء را نداريم، «عجزت العقول».
بعد از ايشان، اولياء خدا هر كدام اين مطلب را به نحوي بيان كردند. ملّاي نراقي به نحوي در كتاب اعيان الشيعه‌اش، ملّا محسن فيض كاشاني، آن عارف بالله در كتاب كلمات المكنونه، در زمان ما، آيت‌الله العظمي شاه‌آبادي در كتاب رشحات‌البحار و امام راحل عظيم‌الشّأن در اربعين حديث، در باب جنود عقل و جهل اشارتاً اين مطلب را تبيين مي‌فرمايند كه عقول بشر از درك صفات ذوالجلال و الاكرام بما هي صفات و الاسماء عاجز است. اكمل عقلا انبياء هستند كه آن‌ها هم درك نمي‌كنند.
*مخلوق، مخلوق‌شناس است [fact()]درك صفات و الاسماء در نور است؛ چون همه اسماء و صفات خدا نور است. لذا بيان مي‌فرمايند: در نور بايد ببينيم و نور هم خودش خلقت است. [factend()] به تعبير ديگر، مخلوق، مخلوق‌شناس است، مخلوق، خالق شناس نيست - اين به عنوان نكته من النكات است – . تازه اوج حركت آن ادراكات عقليّه، اين است كه بتواند مخلوق را بما هو موجوده نه بما هي حقيقته؛ يعني آنچه كه هست بما هو موجوده بشناسد. يعني مخلوق را هم بما هي حقيقته نمي‌شناسد.
خيلي حرف است. اوج ادراكات عقليّه، كه به كساني كه اين حال را دارند، ذوي العقول مي‌گويند، اين است كه مخلوق‌شناس بما هو موجوده است، نه بما هي حقيقت شيء موجود. بما هي حقيقت درك نمي‌كند، بما هو موجوده؛ آنچه كه الان هست را مي‌تواند بفهمد، آن هم فقط ذوي العقول در باب ادراكات عقليّه مي‌توانند درك كنند!
شيخناالاعظم مي‌فرمايند: «ولا يمكن بالادراكات العقليه الّا بالتّقوا،إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏». خيلي عجيب است، معلوم مي‌شود معناي «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏» ‏ اين است كه هر كه در مقام تقوا رشد كرد، ادراكات عقلي او بيشتر مي‌شود؛ يعني در حقيقت اهل تقوا ذوي العقولند.
*كرامت در تقوا «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏». لام در «لقد»، معناي تحقيقيه دارد. اصلاً لام معاني مختلف دارد. - بحث ادبيات را گذرا بيان مي‌كنم - مي‌فرمايند: «كلامُنا لفظٌ مفيد كاستَقم، اسمٌ و فعلٌ ثمّ حرفٌ مِن كَلِم». در ادبيات بيان مي‌كنند: كلام، لفظ مفيد است، لفظ مهمل نيست. لفظ مستعمل هم بيان مي‌كنند، امّا لفظ مفيد بهتر است؛ چون هر دو استعمال مي‌شوند، امّا كلام، مهمل نيست.
«كلامُنا لفظٌ مفيد كاستَقم، اسمٌ و فعلٌ ثمّ حرفٌ مِن كَلِم» كلمه سه نوع است، اسم و فعل و حرف. پس حرف، خودش كلمه است و كلمه براي خودش معنا دارد. گاهي يك كلمه، يك كلمه است امّا معناي آن كثير است، در ادبيات به اصطلاح مي‌گويند: «كلمه واحده تدلّ علي معان مختلفه» كلمه واحده است، امّا معاني مختلفي دارد. مثل شير در فارسي ما، هم شير درنده مي‌گوييم، هم شير آب، هم شير خوردني. يك كلمه است امّا بستگي دارد كجا و چگونه از آن كلمه استفاده شود - كه ما در درس خارج اصول، باب الفاظ يك مقدار اين‌ها را توضيح داديم - .
لام مِن الحروف است. پس لام حرف است، امّا معنا دارد. كما اينكه پروردگار عالم در قرآن كريم و مجيد الهي در باب حروف مقطعه، مثل «الم»، «كهيعص» و قس علي هذا مي‌خواهد بيان بفرمايد كه روي اين حروف تأمّل كنيد. حروف خودش بار معنا دارد. اتّفاقاً اسم و فعل هم از حروف تشكيل مي‌شوند و معلوم مي‌شود در باب ارجحيّت، حرف، ارجح است من الاسم و الفعل. البته جايگاه ارجحيّتش ادلّه دارد كه الآن جاي اين بحث نيست؛ چون آقايان مي‌فرمايند: اوّل اسم بعد فعل بعد حرف است، حرف هم به خودي خود داراي معنا نيست الّا به اينكه درون كلمه قرار بگيرد، آن‌وقت داراي معناست - اين هم يك بحث جداست كه الان در ادبيات وارد نمي‌شويم -
لذا در باب الحروف، در باب لام، معاني مختلفي مي‌گويند كه در باب الحروف مغني بيان شده، ابن فارس و ديگران در كتب ديگر بيان كردند و مطالب مفصل است.
در «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏»، يك معناي لام، تحقيقيه است، يكي هم به معني ايجاد است. معناي ايجاب هم مي‌دهد، مثلاً «لتكون» يعني خدا واجب كرد. مي‌توانيم هر سه معنا را هم بگيريم.
«وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏» يعني پروردگار عالم تحقيقاً ايجاد و ايجاب كرده است كه بشر را كرامت دهد، به چه چيزي؟ خودش بيان فرموده: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُم‏». اكرم، اتقا مي‌شود. كريم، متّقي مي‌شود. پس كرامت در تقوا است. حالا كرامت چيست؟
*بالاترين ادراكات عقليه، درك مفهوم مخلوق بما هو موجود را دارند، نه بما هي حقيقه كرامت، ادراكات عقليّه است. تازه هر كه در مقام تقوا رشد كند، از ادراكات عقليه بيشتر استفاده مي‌كند. پروردگار عالم اين ادراكات عقليه را در تقوا رشد مي‌دهد.
[fact()]آن‌وقت آن‌ها كه به مقام اكرم مي‌رسند؛ يعني در مقام اتقا، بالاترين ادراكات عقليه اين است كه درك مفهوم مخلوق بما هو موجود را دارند، نه بما هي حقيقه. الآن را مي‌بينند. [factend()] البته اين هم خيلي مهم است، فكر نكنيد چيز كمي است. خيلي مهم است كه انسان بما هو موجود را درك كند - اولياء خدا چيزهايي بيان مي‌كنند كه انسان به تعبيرعاميانه مغزش سوت مي‌كشد، مي‌گويد: پس اصلاً ما يك عمري فقط داريم بيخود و بي‌جهت مي‌چرخيم، مي‌خوريم و مي‌خوابيم و بلند مي‌شويم، چيز ديگري بلد نيستيم - .
وقتي به اوج رسيدي، اين بما هو موجود را درك مي‌كني، حقيقتش را درك نمي‌كني. نهايت ادراكات عقليه‌ مخلوق همين است. معلوم مي‌شود ما بما هو موجود را هم درك نمي‌كنيم.
*طريق خداشناسي داريم نه خود خداشناسي كسي كه اوجش اين است كه بما هو موجود را براي مخلوق درك كند، نه حضرت حق كه وجود است، همين موجود را بما هي حقيقه درك نمي‌كند، چطور مي‌تواند اصلاً خدا را بشناسد؟ به يك تعبيري اصلاً ما تا آخر عمر خداشناس نيستيم. طريق خداشناسي داريم نه خود خداشناسي.
طريق خداشناسي، نور است - نكاتي كه از ابتداي جلسه تا به حال گفتم، نكات بسيار عجيبي است. معلوم مي‌شود ما هيچ نداريم - آن هم براي اينكه ما مخلوقيم و مخلوق، نهايت دركي كه داشته باشد، از باب ادراكات عقليه، اين است كه بما هو موجود من المخلوقين را درك ‌كند بما حقيقه المخلوق را هم درك نمي‌كند.
*ذوي‌العقول هم حقيقه الائمه را درك نمي‌كنند پس در مقام كرامت «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏» كه اكرم در مقام اتقا است و هر كه اتقا شد، كرّمنا مي‌شود؛ يعني آن ادراكات عقليه‌اش بيشتر مي‌شود و ذوي العقول است، او بما هو موجود مخلوق نوريه را مي‌بيند نه بما هي حقيقه النوريه؛ يعني هيچ‌‌گاه ما حضرات معصومين(ع) را هم درك نمي‌كنيم.
[fact()]ملّا محسسن فيض كاشاني، آن عارف بالله در باب امام‌شناسي مي‌فرمايند: «الامام هو الامام و المأموم هو المأموم لا يدرك المأموم اماماً الّا بالقول العجز» امام، امام است، مأموم هم مأموم است، پس مأموم امام را درك نمي‌كند، اگر هم چيزي بيان كند «الّا بالقول العجز» است. [factend()] پس ما اوجمان كه اتقا است، چه چيزي را درك مي‌كند؟ اصلاً اتقا كجا هست؟ اوجمان شيخناالاعظم است. حضرت شيخناالاعظم، مفيد عزيز چه درك مي‌كند؟ حقيقه الائمه را؟ خير، بل هو موجود؛ يعني حقيقت النور نيست بل هو موجود النور است؛ چون نور مخلوق است.
پس اينكه اوّل بحث عرض كردم، شيخنالاعظم مي‌فرمايند: در ذات كه شما نبايد چيزي بگوييد، آن را كه بايد كنار بگذاريد، امّا از اين جا به بعد بگوييد: در اسماء و صفات هم عجزت العقول؛ آن كه خود طبعاً، حالا مي‌خواهم بگويم حتّي نازله‌اش هم اين‌طور است.
ما چون مخلوقيم، اوج عظمتمان اين است كه مخلوق‌‌شناس مي‌شويم. آن هم حقيقت مخلوق، نه، موجوديّت مخلوق، آن هم از باب ادراكات عقليّه. كه معلوم شد كرامت، ادراكات عقليّه است و هر كه در مقام اتقي رشد كند، ادراكات عقليّه‌اش بيشتر است، بيشتر مي‌تواند قرب پيدا كند و موجوديّت نور را درك كند، نه حقيقت النور را.
اين يك نكته بسيار باعظمت است. اگر انسان در اين تأمّل كند، يك بحث حكمتيه فلسفي بسيار عالي است كه انصافاً انسان گيج مي‌شود. به قول ابوالعرفا گاهي ما اصلاً چيزي را نشنويم، برايمان بهتر است. البته از يك جهت خوب است كه انسان مي‌فهمد واقعاً هيچ است.
*اولياء خدا مي‌فهمند كه واقعاً هيچند اينكه اولياء خدا هر چه جلو مي‌روند، مي‌گويند: ما هيچيم، ما فكر مي‌كنيم اين‌ها شكسته نفسي مي‌كنند. خير، اتّفاقاً آن‌ها هر چه جلو مي‌روند، مي‌فهمند هيچند. ما چون هنوز چيزي نمي‌دانيم، فكر مي‌كنيم كه همه چيز هستيم امّا اولياء خدا مي‌فهمند كه واقعاً هيچند. هيچ ندارند. ما مثلاً دو كلمه ياد مي‌گيريم، كه اين‌ها تازه ظواهر است، فكر مي‌كنيم چيزي شديم.
فرمودند: خود آيات الهي هفت ظاهر دارد، يعني گاهي انسان مطالبي را مي‌شنود، بعد معني دوم را كه مي‌شنود، فكر مي‌كند ديگر اين تفسير است، خير اين هفت ظاهر است، معاني ظاهري دارد. آن‌وقت براي هر كدام از آيات، كلمات و حروف قرآن، هفتاد بطن است. ما گاهي دومين ظاهر را هم نمي‌دانيم. سومين ظاهر را هم نمي‌دانيم. بعضي خيلي هنر كنند چهارمين ظاهر را بدانند، يا پنجمين و ششمين ظاهر تا به هفتمي برسد. ديگر خيلي در مقام بالا باشد، اين بطن اول را هم براي او بشكافند. كجاست تا هفتاد بطن؟ لذا هر چه جلوتر مي‌روند، مي‌فهمند واقعاً عاجزند، هيچند.
حضرت شيخنالاعظم، حضرت مفيد عزيز به اذن آقاجانمان، حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالي فرجه الشّريف)، شصت و نه بطن را گرفت، يك بطنش را هم فرمودند: براي خود معصوم است. شصت و نه بطن شوخي نيست. چون بعضي از اعاظم توانستند تا پنج، شش تا پيش بروند، ماندند. شايد دو، سه نفر، در كلّ هستي، از ابتدا تا به حال، توانسته باشند به پنجاه يا شصت بطن برسندكه يكي از آن‌ها هم مثلاً ابوالعرفا بوده باشد. آيت‌الله العظمي شاه‌آبادي، با آن عظمتش، بيست بطن را بيشتر جلو نرفته است، اين‌طور كه بيان فرمودند.
غوغاست، هر چه انسان جلو مي‌رود، مي‌بيند واقعاً هيچ ندارد. خالي و تهي است. اولياء بهتر از من و شما مي‌فهمند تهي بودن يعني چه. اولياء بهتر مي‌فهمند فقيرند. «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّه‏». ‌اين را كه واقعاً فقيرند و هيچ ندارند، هر چه جلوتر مي‌روند، مي‌فهمند و از باب ادراكات عقليه درك مي‌كنند كه آن هم در مقام تقواست.
بايد اتقا باشي تا اكرم شوي؛ چون «وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‏ آدَم‏». «كرّمنا» به تقواست. معلوم مي‌شود «كرّمنا» يعني ادراكات عقليّه. ذوي العقول حقيقي كساني هستند كه در مقام تقوا رشد مي‌كنند.
*براي رسيدن به علم، اين سواد را هم بايد بخوانيم [fact()]چرا اولياء خدا اين همه به ما مي‌گويند: اوّل تزكيه، تقوا؟ چرا اين همه بيان مي‌كنند: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجا» ؟ چون همه چيز مي‌آيد، علم بما هو علم هم مي‌آيد. [factend()] البته عرض كردم اين سواد را هم بايد بخوانيم. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّور» گفتند اين ظلمات، سواد است، بايد ظلمات را بخواني، خيلي عجيب است، خدا خواسته است، ولي «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»‏، «الْعِلْمُ‏ نُورٌ » ‏ اصلاً خود علم نور است، بعد مي‌فرمايند: «يَقْذِفُهُ اللَّهُ فِي قَلْبِ مَنْ يَشَاءُ».
علم، في ذاته نور است و شما سواد را هم بايد بخواني. فقه، اصول، ادبيات و ...، همه سواد است، علم نيست. فيزيك و شيمي و ...، سواد است. حالا بعضي متوجّه نمي‌شوند و به سخره مي‌گيرند، خوب بگيرند. اصلاً بشر نمي‌فهمد. جنس بشر اين است كه درك نمي‌كند. تازه اولياء خدا در مقام تقوا يك چيزهايي را بعد مي‌فهمند كه بشر واقعاً نمي‌فهمد و هر چه جلو مي‌روند، مي‌فهمند هيچ ندارند و هر چه هست مِن ناحيه الله و از لطف خدا است، آن هم از طريق نور. «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ». نور هم حضرات معصومين(ع) هستند كه انسان فقط از طريق آن‌ها مي‌تواند جلو برود.
تازه مخلوقي مثل آن‌ها را هم كه خدا به صورت نور آورده، نمي‌توانيم حقيقتشان را درك كنيم. خيلي هنر كنيم در مقام تقوا يك چيزي بفهميم.
*تنها راه امام‌شناسي عزيز دل من! جوان عزيز! هر كس مي‌خواهد امام‌شناس و معصوم‌شناس شود، تنها راهش تقواست. امام‌شناسي فقط به خواندن نيست. نكاتي كه اولياء خدا بيان مي‌كنند، ما خيلي از اين‌ها را در خواندن‌ها نمي‌بينيم. همين كتاب كلمات المكنونه ملّا محسن فيض كاشاني، آن عارف بالله، كه نكاتي از آن را بيان كردم، يك چيز عجيبي است. كتاب كلمات المكنونه، يك جلد است، ولي خدا گواه است، انصافاً حداقل بيش از چهل جلد تفسير دارد. اين كتاب محشر است، غوغاست.
براي همين است كه ما مي‌بينيم هرچه بيان مي‌شود، براي اهل بيت(ع) است، از جمله وجود مقدّس حضرت اباعبدالله الحسين(ع). - مباحث اين جلسات، مثل قطعات پازل است، يعني هر شب، بايد مطالب جلسات گذشته را گوش داده باشيد؛ چون اگر كنار هم چيده نشود، آن‌ها را درك نمي‌كنيم - .
لذا گاهي اين رواياتي كه راجع به حضرات معصومين(ع) مي‌خوانيم، آن‌هايي كه ظاهربينند و اصلاً در پوچي محضند، مي‌گويند: يعني چه؟ امّا آن كسي كه با تقوا پيش مي‌رود، آرام آرام درك مي‌كند.
بيان كرديم نهايت ادراكات عقليه ما به كجا مي‌رسد؟ خدا كه هيچ، ما اصلاً صفات و اسماء خدا را هم درك نمي‌كنيم، هر چه هست بايد سراغ اهل بيت(ع) برويم كه نازله اسماء و صفات هستند.
امام راحل عظيم‌الشّأن فرمودند: من مسجد جامع بازار آمدم، ديدم آيت‌الله شاه‌آبادي نكاتي را راجع به مطالب عرفاني و سرّي دارند بيان مي‌كنند كه وقتي ما خدمتشان مي‌رسيم، مي‌گويند. بعد از جلسه گفتيم: آقاجان! شما اين‌ مطالب را براي اين‌ها مي‌گوييد؟! ايشان فرمودند: حاج آقا روح‌الله! بگذاريد اين‌ها هم از كفريّات يك چيزهايي بشنوند. چون منكر كه مي‌شوند، زود مي‌گويند: اين آقا دارد كفر مي‌گويد، مشرك است. حالا بگذاريد ما هم بشنويم. البته جوان‌ها بهتر متوجّه مي‌شوند كه اين مطالب چيست.
*خدا خير هر كس را بخواهد، حبّ ابي‌عبدالله(ع) و زيارتش را در دلش قرار مي‌دهد وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در روايت عجيبي مي‌فرمايند: «مَنْ‏ أَرَادَ اللَّهُ‏ بِهِ‏ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ ع وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ».
[fact()]شايد بعضي سؤال كنند مگر مردم بيكارند؟ ده روز، بيست روز، كار و زندگي‌شان را مي‌گذارند و به زيارت مي‌روند! خوب از همين جا يك سلام بده، اين كارها چه معني دارد؟ وقتي حساب و كتاب مي‌كنيم، عذر مي‌خواهم يك ريال را هم از طرف مي‌گيريم، امّا وقتي به خرج كردن براي امام حسين(ع) مي‌رسد، سر از پا نمي‌شناسيم. چند روز بيكار مي‌شود كه هيچ، تازه خرج هم مي‌كند. مي‌گويد: سر و جانم فداي اباعبدالله(ع)، پول چيست؟ [factend()] انسان نمي‌فهمد. امّا با آن مطالب و مقدّماتي كه بيان كردم، معلوم مي‌شود. چون اين زيارت، ما را به سمت نور و توحيد مي‌كشاند، پروردگار عالم خودش اين‌طور مي‌خواهد. «مَنْ‏ أَرَادَ اللَّهُ‏ بِهِ‏ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ» هر كس كه خدا خيرش را بخواهد و اراده كند بگويد: عبد من در خير است - كه خير و شر را در آن حديث عقل وجهل عرض كرديم كه خير وزير اعظم جنود عقل است و شر وزير جهل است - حبّ ابي‌عبدالله(ع) را در دلش قرار مي‌دهد.
خيلي عجيب است، چهار نفر از دوستاني كه رفته بودند، در تماسي كه داشتند، گفتند: وقتي رد شديم، نفري چهل هزار تومان مي‌گرفتند نجف مي‌بردند. يك تاكسي آمد، گفت: من شما را رايگان مي‌برم ولي يك شرط دارد، امشب بايد خانه من بياييد. به زور ما را خانه‌اش برد. مادر اين آقا، وقتي ما را ديد، جلوي هر كداممان به حالت سجده آمد و گريه مي‌كرد كه زائر حسين(ع) خانه ما آمده است. چه پذيرايي مفصّلي (صبحانه، ناهار و شام) از ما كرد و رايگان ما را نجف برد.
اين چيست؟ چه مي‌كنند؟ به صورت ظاهر كه بعضي عقل را آن‌طور مي‌بينند - كه اين عين جهل است و تفسير به عقل مي‌كنند، خدا گواه است ظلم به عقل شده و ظلم به ادراكات عقليه شده است. من از جوانان عزيز استدعا دارم اين دو جلسه را چندين بار گوش كنند و روي مطالب آن تأمّل كنند - مي‌گويند: مگر ديوانه است؟ طرف مي‌آيد به زور مي‌برد، نهار و شام و صبحانه مفصّل مي‌دهد و بعد هم رايگان مي‌برد؟!
يا حاج آقاي پناهيان تعريف كردند: اسلحه رو سر طرف گذاشته، گفته بايد امشب خانه ما بيايي؛ چون همه عشيره ما امشب مهمان دارند، ما بدون مهمان هستيم! اين چيست كه اين‌طور مي‌كشد؟ طرف به زور مي‌خواهد مهمان خانه‌اش ببرد، به زور مي‌خواهد پولش را خرج كند.
اين مستند افق نشان داد، طرف چند سال است مي‌خواهد خانه‌اش را بسازد، مي‌گفت: اينجا اتاق است و ...، چند جايش را هم بالا آورده بود، بعد گفت: زمين ديگري داشتم، آن را براي خرج زوّار فروخته بودم، تا اين را درست كنم. از او پرسيد: چرا شما اين كار را مي‌كنيد؟ شروع كرد به گريه كردن، گفت: آخر شما نمي‌دانيد چه چيزي در اين خرج كردن هست. حالا تازه دارم متوجّه مي‌شوم، حاضرم جانم را براي امام حسين بدهم، اينكه چيزي نيست.
[fact()]بالاترين عشق انسان پدر و مادر اوست. وجود انسان از پدر و مادر است، همه چيز ما از پدر و مادر است. اگر پدر و مادر نبودند كه ما نبوديم. ما مي‌گوييم: بهترين چيز ما پدر و مادر ماست. بعد در زيارت بيان مي‌كنيم: پدر و مادر ما به فدايت، ما كه قابل نيستيم «بأبي انت و أمّي»، بعد مي‌گوييم: «و نفسي». [factend()] اين چيست كه اگر خدا اراده كند به كسي خير بدهد، وزير عقل (همان تعبيري كه در اصول كافي جلد اول است) را بدهد، حبّ ابي‌عبدالله(ع) را در دلش قرار مي‌دهد؟ معلوم مي‌شود هر كه حبّش بيشتر است، خدا بيشتر او را دوست داشته اشت، خيرش بيشتر بوده است، بيشتر در خير دارد غوطه مي‌خورد.
با حاج آقاي كوثري مصاحبه كردند – مصاحبه ‌ايشان، هم تصويري و هم مكتوبش موجود است - ايشان گفت: وقتي حاج آقا مصطفي را به شهادت رسانده بودند، من نجف بودم، خدمت امام رفتم، در مجلس روضه، مدام گفتم: حاج آقا مصطفي اين‌طور بود، حاج آقا مصطفي آن‌طور بود، ديدم امام همان‌طوري سرشان پائين است، هيچ عكس‌العملي ندارند. تا گفتم: امّا شما جوان داديد، حسين فاطمه هم جوان داد. همين يك جمله را گفتم، هنوز سلام هم ندادم، يك مرتبه ديدم شانه‌هاي امام شروع كرد به لرزيدن.
اصلاً امام همين‌طور بود. در جماران نشان مي‌داد. يك موقع‌هايي فقط به آقاي كوثري مي‌گفتند كه مواظب باش، زياد نخوان، مراقب قلب امام باش. دست خودش نبود، همان يك «السّلام عليك يا اباعبداللّه» مي‌گفتند، شانه‌هاي امام مي‌لرزيد.
هر كس ادراكات عقلي‌اش بيشتر باشد، در خير باشد، مي‌داند كه اصلاً توحيد يعني حسين(ع). از طريق ابي‌عبدالله(ع) انسان به توحيد مي‌رسد و مي‌تواند موحّد حقيقي شود و الّا نمي‌تواند. «مَنْ‏ أَرَادَ اللَّهُ‏ بِهِ‏ الْخَيْرَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ وَ حُبَّ زِيَارَتِهِ»
ما دوستاني داشتيم كه بعضي‌هايشان امسال الحمدلله توفيق پيدا كردند و رفتند. هر سال هر كسي به يك عنواني، چه عرفه، چه اربعين، چه عيد و ... مي‌رفت، اين‌ها مي‌سوختند، مي‌گفتند: يعني ما اين‌قدر بي‌لياقتيم كه ابي‌عبدالله(ع) ما را نمي‌پذيرد يك زيارت برويم؟! همين كه مي‌ديدند اين‌ها مي‌روند، ديگر اين‌قدر اين سينه تنگ مي‌شد كه از اينجا فرار مي‌كردند و مشهد مي‌رفتند، به امام رضا(ع) پناه مي‌بردند، مي‌گفتند: آقاجان! ما در ايران حدّاقل شما را داريم، اگر شما هم نبوديد كه ما ديگر مي‌مرديم.
آن كسي كه خدا او را به عنوان انسان قرار داده و خلقت را براي او اراده كرده، قلبش تنگ مي‌شود و مي‌گويد چرا نمي‌توانم بروم؟! خيلي عجيب است.
در اين زيارت ابي‌عبدالله(ع) چه هست؟ تازه امثال من كه به آنجا مي‌رويم، فقط يك در و ديوار مي‌بينيم و آن حالات معنوي كه وجود دارد. «اشهد انّك تشهد مقامي» تو مي‌بيني، خودت متوجّه هستي «و تسمع كلامي» كلام من را مي‌شنوي. آن‌ها مي‌بينند و مي‌شنوند، امّا ما نمي‌بينيم. تازه ما نمي‌بينيم و اين‌طوري هستيم، اگر ببينيم كه اصلاً مي‌ميريم و ديگر نمي‌توانيم بايستيم.
اگر بخواهيد پرده هم بالا زده شود، راهش همين اتقي بودن است، هيچ ذكري هم نمي‌خواهد. دنبال ذكر نباشيم. عزيز دلم! هر چقدر تقوا بيشتر باشد، آن وقت پرده بالا زده مي‌شود. راهش فقط تقواست.
[fact()]خدا گواه است، با يك وليّ خدايي همين مشهد رفته بوديم. من گفتم: آقا! من مي‌روم تجديد وضو مي‌كنم و خدمتتان مي‌آيم، ايشان فكر كرد كه من تجديد وضو مي‌روم، مي‌خواهم بيت الخلاء بروم و حالا طول مي‌كشد تا برگردم. من سريع رفتم وضو گرفتم و آمدم، ديدم دارد همين‌طور به بالاي ضريح نگاه مي‌كند و مي‌گويد: بد نيستيم، حالا شما لطف كرديد آمديم، محبّت شماست، بزرگواري شماست. انگار حرف مي‌زد و جواب مي‌گرفت و همين‌طور اشك مي‌ريخت. چه مي‌گويد؟! خدا گواه است، من اصلاً وحشت داشتم، گريه‌ام گرفت. يك مرتبه برگشت و گفت: مگر شما برگشتي؟! براي اين‌ها كه مي‌بينند چيست و براي ما كه نمي‌بينيم چه عالمي دارد و چه وضعي است؟! [factend()] آيت‌الله مولوي قندهاري، آن كنز خفيّ الهي هميشه از جايي كه مدفن شهيد بزرگوار حاج آقاي ابوترابي و حاج شيخ جعفر مجتهدي، آن عارف بالله است، پابرهنه مي‌شدند و هميشه از آن در داخل مي‌شدند. اواخر عمرشان بود، به ايشان گفتم: شما چرا هميشه از اين در مي‌آمديد؟ فرمودند: آقاجان هميشه از اين طرف مي‌رود، از پايين پا- اين‌ها كه دكّان و بازار راه نمي‌اندازند -. ايشان مي‌فرمود: از بالاسر نرويد، مودّب باشيد از پايين پا وارد شويد.
پس اين‌ها يك چيزهايي مي‌بينند. ما نمي‌بينيم و خدا اين قدر محبّت زيارت را در دلمان مي‌اندازد. گاهي ديده‌ايد خودتان هم دلتان مي‌گيرد. همين اينجا هم دلتان براي زيارت ثامن‌الحجج(ع) مي‌گيرد. يك مرتبه مي‌گويي: مي‌خواهم بروم. يك دفعه اصلاً انسان - عذر مي‌خواهم، به تعبير عاميانه - ديوانه‌وار مي‌رود؛ يعني دست خودش نيست، بلند مي‌شود مي‌رود امام رضا(ع) را زيارت مي‌كند.
يكي از دوستان اين‌طور بود، مي‌گفت: من دلم مي‌گيرد، ديگر نمي‌توانم، مي‌گويم: خداحافظ و مي‌روم زيارت امام رضا(ع). اين چيست كه مي‌كشد؟ اين حبّ چيست؟ خير است. پروردگار عالم هر كس را اراده كند خير بدهد، حبّ ابي‌عبدالله و حبّ زيارت او را در دل او قرار مي‌دهد.
*ملاك حليّت نطفه «وَ مَنْ أَرَادَ اللَّهُ بِهِ السُّوءَ قَذَفَ فِي قَلْبِهِ بُغْضَ الْحُسَيْنِ ع وَ بُغْضَ زِيَارَتِهِ» - لا اله الّا الله، خدا نياورد- اگر كسي سوء باشد، بد باشد، شر باشد، انسان شروري باشد، نعوذبالله اين‌طور مي‌شود.
لذا حتّي در روايت داريم: اگر مي‌خواهيد بدانيد كه نطفه شما، نطفه حلال است يا خير - البته اين مخصوص روز عرفه است - روز عرفه، فقط حلال‌زاده را راه مي‌دهند. حالا مي‌خواهد اهل جماعت هم باشد، عيب ندارد. نمي‌فرمايد: فقط شيعه، مي‌فرمايد: هر كس حلال‌زاده باشد؛ يعني پدرش معلوم باشد، ولو از نصاري باشد، از يهودي‌ها باشد، آن اشتباهشان بحثش جداست، بالأخره حلال‌زاده باشد، خداي ناكرده مادر خيانت نكرده با كس ديگر نبوده، او را روز عرفه در كربلا راه مي‌دهند. غير حلال‌زاده را روز عرفه در كربلا راه نمي‌دهند.
ملّا محسن فيض كاشاني فرمودند: كسي را در كاشان داشتيم، مي‌گفتند: مادرش معلوم‌الحال بوده و فلان. ما خيلي ناراحت بوديم كه چرا اين‌طوري مي‌گويند. اتّفاقاً ايّام عرفه شد، يك مرتبه گفتيم: براي همين قضيّه برويم. رفتيم، او در راه تب شديدي گرفت و ما ترسيديم. دو روز مانده بود به عرفه مرد و نتوانست.
ببينيد حتّي ملاك حليّت نطفه، حضرات معصومين(ع) هستند. خود پيامبر فرمودند و اهل جماعت هم در كتبشان چند بار آمده است كه «يا علي مبغضك زانيه» هر كسي كه بغض تو را داشته باشد، نطفه‌اش نطفه حرام است و زنازاده است.
لذا اهل جماعت با اين وهّابيّت ملعون فرق مي‌كنند. وهّابيت ملعون را كنار بگذاريد. اين نانجيب‌ها و اين تكفيري‌ها يهودي‌اند، اين‌ها بازوي يهودند، امّا اهل جماعت اصلاً حبّ امير المؤمنين و اهل بيت را دارند و آن‌ها را قبول دارند. اين لطف خداست.
*فرداي قيامت همه آرزو مي‌كنند اي كاش به زيارت ابي‌عبدالله رفته بوديم
اين قدر مهم است كه خدا گواه است، هر كس به زيارت ابي‌عبدالله(ع) نرفته يك بار هم كه شده برود. هر كس هم كه مي‌بينيد پول ندارد، شما شريك زيارتش بشويد، كمك كنيد تا به زيارت برود. مشكلش را حل كنيد. اگر مشكل ديگري دارد،‌ آن را حل كنيد كه يك بار هم شده برود. چرا؟
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) مي‌فرمايند: «مَا مِنْ‏ أَحَدٍ يَوْمَ‏ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ يَتَمَنَّى أَنَّهُ زَارَ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع لَمَّا يَرَى لِمَا يُصْنَعُ بِزُوَّارِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ كَرَامَتِهِمْ عَلَى اللَّهِ» . مي‌فرمايند: هيچ كس نيست در روز قيامت، مگر اين كه آرزو مي‌كند اي كاش امام حسين(ع) را زيارت كرده بودم، آن موقعي كه مي‌بيند با زوّار امام حسين(ع) چه مي‌كنند و چگونه نزد خدا مورد كرامت واقع مي‌شوند. مي‌گويند: اي كاش ما هم زيارت رفته بوديم.
[fact()]نه تنها شيعه، بلكه هر كسي اين را طلب مي‌كند. نه تنها مسلمان بلكه نصاري هم طلب مي‌كند. شيخناالأعظم فرمودند: امم گذشته كه نبوده‌اند، مي‌گويند: خدايا! چرا ما نبوديم زيارتش برويم، بايد براي ما يك‌طوري جبران بشود، خود ابي‌عبدالله(ع) آن‌ها را شفاعت مي‌كند. لذا محبّين و شيعيان اهل‌بيت، غبطه مي‌خورند و مي‌گويند: اي كاش رفته بوديم. [factend()] بياييد يك گروهي تشكيل دهيد، آن‌هايي را كه نرفتند، بفرستيد. اگر اين‌ها بروند، ثواب زيارت اين‌ها را هم مي‌بريد.
خدا گواه است، لحظه مرگ، يكي از چيزهايي كه باعث مي‌شود انسان خيلي راحت جان بدهد؛ چون سخت است و به آن سكرات مي‌گويند. كنار همسر و بچّه‌ات هستي، بعد يك دفعه آن ملعون مي‌آيد، آن «الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ، الَّذي يُوَسْوِسُ في‏ صُدُورِ النَّاسِ» ، همزات دارد. لذا «اعوذ باللّه من همزات» مي‌گوييم. همزات، جنگ نرم است. خانه‌اش را جلوه مي‌دهد، ماشينش را جلوه مي‌دهد، مي‌گويد: اين خانه‌ات اين‌طور است، كارخانه‌ات اين‌طور است، اين‌ها را جلوه مي‌دهد، اموالش را جلوه مي‌دهد، سخت مي‌شود و مي‌خواهد جان بكند. امّا مي‌گويند يك چيزي مي‌آيد كه خيلي اين لحظه راحت مي‌شود. يكي از مطالبي كه در روايت داريم مي‌آيد، آن زياراتي است كه براي اهل بيت(ع) رفته و آن سلام‌هايي است كه داده. اصلاً در يك وادي ديگر است، يك مرتبه مي‌بيند يك نور آمد، يك آقايي مي‌آيد به او سلام مي‌كند، مي‌گويد: «السلام عليك». چنان سلام او روح‌بخش مي‌شود، چنان آرامش مي‌گيرد، چنان شربت گوارايي براي او است كه ديگر اصلاً دست از فرزند و همسر مي‌كشد. بايد دست بكشد. تا دست نكشد كه ديگر نمي‌تواند از اين دنيا برود. امّا آن‌هايي كه دست نكشند، بدجوري جان مي‌دهند.
لذا عزيز دلم! يكي از خصوصيّات اهل‌بيت(ع)، اين نور كه ما بايد به سمت نور برويم، اين است كه دوست ندارند كسي كه با آن‌ها مأنوس بوده است، سخت جان بدهد. مي‌آيند و آنجا ياري مي‌كنند.
آن‌قدر اين‌ها باوفا هستند و كريم‌اند «وَ سَجِيَّتُكُمُ‏ الْكَرَمُ»، مي‌دانند آن لحظه بچّه‌ها، همسر، ديگران، خانه‌، اموال، اين حبّ دنيا و ظواهر دنيا جلوه مي‌كند، از آخرت كه نديده‌، مي‌ترسد. لذا مي‌آيد و مي‌گويد: بگذار اين‌ها را از دلش بكنم. يك سلام مي‌دهد، مي‌گويد: «السلام عليك» و اسم او را هم مي‌برد، چنان اين سلام، انسان را آرام مي‌كند كه اصلاً انسان مي‌گويد: ديگر مي‌خواهم بيايم و با تو بروم. چيزي مي‌بيند كه مي‌خواهد با خود ابي‌عبدالله(ع) برود، با حسين فاطمه(ع) برود. از دنيا و حبّ دنيا دلش كنده مي‌شود.
قربان وفايتان بروم. خدا اين‌طور قرار داده‌است. خدا گفته: اگر من را مي‌خواهيد، دنبال حسينم برويد، من را مي‌خواهيد دنبال اميرالمؤمنين(ع) برويد، دنبال پيغمبر(ص) برويد و الّا شما نمي‌توانيد من را درك كنيد. شما مخلوق هستيد كه راه رسيدن به من از طريق مخلوق است.
آقا عليّ‌بن‌موسي‌الرّضا(ع) فرمودند: «مَنْ‏ زَارَ قَبْرَ أَبِي عَبْدِاللَّهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ‏ كَانَ كَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ [فِي‏] عَرْشِهِ» كسي كه امام حسين(ع) را در كنار شط فرات زيارت كند، مثل اين است كه خدا را زيارت كرده است، آن هم بالاي عرشش. اين روايت خيلي عجيب است.




نظرات کاربران