داستان (ابوالفضل)، کوچکترین زایر این روزهای کربلا
بین الحرمین داستان های فراوانی از امید و عشق مردم به امام حسین(علیه السلام) و برادر قهرمانش و ادای نذرهای خالصانه را در خود جای داده و این بار نیز ابوالفضل دو ماهه، میهمان بین الحریمن است و تقدیرش با عنایت حضرت ابوالفضل(ع) ماندن در این دنیا شد.
به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از كربلاي معلي، بين الحرمين مملو از جمعيت زاير است، از ميان اين همه زاير نگاهم را به يك خانواده ۵ نفره خيره ميكنم كه رو به حرم حضرت ابوالفضل (ع) كرده و راز و نياز ميكنند، سه فرزند اين خانواده در درون يك كالسكه قرار دارند و لحظه اي آرام و قرار ندارند و در اين فضاي معنوي در دنياي كودكانه خود غوطه ورند، همه سنشان را كه با هم جمع كني به ۵ سال نميرسد. براي اينكه از اين كودكان معصوم عكس بگيرم، كمي جلوتر ميروم، يكي از آنها بسيار كوچك است و نگاهش به دوربين ميافتد و لبخندي بر لبانش نقش ميبندد، اين لبخند زيبا مقدمه يك سوال ميشود، براي دقايقي خلوت اين خانواده را برهم ميزنم و كنجكاوانه از پدر و مادرش سوال ميكنم، چرا اين كودك را كه چند ماهي بيشتر ندارد، به كربلا آورديد.
عبدالحسين يوسفي، پدر ابوالفضل كه از شهرستان گراش، استان فارس به همراه خانواده به كربلا آمده، با ذكر اينكه ابوالفضل دو ماهه است، ميگويد: او زماني كه در شكم مادر ۷ ماهه بود، دچار يك مشكل حاد ميشود و مايع مغزي- نخاعي او به حدي بالا رفت كه پزشكان با قاطعيت گفتند، اگر زنده بماند، حداقل بخشي از بدنش فلج خواهد شد.
مادر ابوالفضل ميگويد: لحظههاي سختي بر ما گذشت، همه به دوماه پاياني سرآمدن اين انتظار سخت، اما شيرين فكر ميكردند، لباس براي او خريده بوديم و بيشتر از همه دو فرزند ديگرمان يسنا و ياسمن انتظار آمدن برادر خود را ميكشيدند، او حال جزء خانواده محسوب ميشد؛ اما حال بايد منتظر مرگ و يا فلج شدن پسرمان ميشديم، آن لحظات دوست داشتم هر ثانيه اي كه ميگذرد، روزها طول بكشد تا هيچ گاه اين خبر ناگوار را به چشم نبينم.
پدر ميگويد: شنيدن اين نظر پزشكان سخت بود، شايد اگر خدا، معصومين (عليهم السلام) و حضرت ابوالفضل (عليهالسلام) را باور نداشتم، اميدم را از دست داده بودم، اما من و همسرم از همان ابتدا از حضرت ابوالفضل (عليه السلام) خواستيم كه ابوالفضل را سالم به ما بدهد و نذر كرديم، او را بعد از تولد به پابوس علمدار كربلا و امام حسين (عليهالسلام) بياوريم؛ آن قدر به تحقق اين خواسته اطمينان داشتيم كه نام فرزندانمان را همنام علمدار كربلا نهاديم. ماه بعد سونوگرافي انجام شد و پزشكان در كمال تعجب گفتند، مايع مغزي به حد نرمال رسيده است و هرچند پزشكان از اين مسئله متعجب شده بودند اما من و مادرش ايمانمان به خداي متعال بيشتر شد.
از پدر ابوالفضل ميپرسم، در شرايط سختي كه پزشكان تشخيص ناگواري براي فرزندت داده بودند، چه قدر به حضرت عباس (عليه السلام) ايمان داشتي كه خواسته ات را برآورده كند و پدر ابوالفضل در حالي كه اشك در چشمانش حدقه زده بود، ميگويد: شايد باور آن براي شما سخت باشد، اما من حتي يك لحظه در ايمانم شك نكردم و همسرم شاهد اين مسئله است.
او ميافزايد: ما دوست داشتيم در همان ۱۰ روز ابتداي تولد ابوالفضل به كربلا بياييم اما به دليل برخي مشكلات در اولين فرصت كه اين روزها باشد، نذر خود را ادا كرديم و اميدوارم خدا به زودي فرزند چهارم را نيز به ما هديه كند.
مادر اين كوچكترين زاير اين روزهاي كربلا نيز ميگويد: شايد خيليها با ديدن خانواده ما سختيهاي سفر و سختيهاي حضور در كربلا با سه كودك كوچك به يادشان بيايد، اما اين روزها از زيباترين روزهاي زندگي خانواده ۵ نفره ماست.
ابوالفضل در دستان پدرش به خواب آرامي فرو رفته است؛ با ديدن او بيشتر از هميشه به اين حقيقت پي ميبرم كه كودكان مظهر رحمت الهي هستند؛ دو كودك ديگر نيز به فضاي بين الحرمين و رفت و آمد زايران توجه ميكنند؛ اين روزهاي بين الحرمين و بهتر است بگويم همه روزهاي بين الحرمين مملو از داستانهاي عجيب، زيبا و عبرت آموز است، قصهها با هم تفاوت دارد، اما نكته جالب اين است كه قهرمان داستان ها، حضرت امام حسين (عليهالسلام) و برادر باوفايش است.