ترنم عاشقی
حضرت دوست، منتظر یک ترنم عاشقی است تا اقیانوس رحمت و کرم و التفاتش را چون گشودن نیل بر موسی و قومش، بر اهالی مستعد صفا، بگشاید و ساحل امن و رهایی و قرار را مهیای پذیرش و ملجاء و نقطه تسلیم و آرامش سازد!
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنشها گر كند خار مغيلان، غم مخور
بستن كولهبار سفر دشواريهاي خاصه خود را دارد. اما وقتي به مقصد الهي فكر مي كني و افق وصال را ميانديشي و نزديك ميبيني، ديگر سفر؛ سفر مراد است و عطر ناب دلدادگي و حصول ميدهد.
سفر الهي رنگ آسماني دارد و شوق دريايي شدن را به نگاه و سرسراي دل ميافشاند و تو را ستارهباران شور و مشحون شرار دل انگيز عاشقي مي كند.
واضحتر بگويم؛ شرارههاي سركش بلاها و خار دشواريها را بر تو گلستان ميكند آن گونه كه آتش بر ابراهيم خليل (ع) گلستان شد و از بطن مخوف شعلهها، ريحان سلامت ابراهيم و بذر مصونيت وي از ابتلائات دنيوي، سر زد و رخ نمود و واقعه نبوت وي را به رخ كشيد و دلهاي پريشان و ملتهب دنيازده را مرهم شد.
ميگويند سفر را آدابي است."سفر دل" اما نه تنها آداب نميداند بلكه از هر كجا كه باشي و منتسب به هر قبيله و آداب دان، ناگهان گريبان روحت را ميگيرد و عاشقت ميكند و پرستوي ميل به عزيمت و هجرت و سوداگري را به جانت ميتند. به شرط آنكه اهل دل و اهليت دل را چشم داشته باشي! حضرت حق قرار نداشته و مقرر نفرموده دست عنايت از سر بندگان عاصي خويش بردارد!
حضرت دوست، منتظر يك ترنم عاشقي است تا اقيانوس رحمت و كرم و التفاتش را چون گشودن نيل بر موسي و قومش، بر اهالي مستعد صفا، بگشايد و ساحل امن و رهايي و قرار را مهياي پذيرش و ملجاء و نقطه تسليم و آرامش سازد!
حضرت عشق! صفايي دارد كه نپرس! ما بيتوشهايم و او منتظر قدم محدود و كوچك ماست تا ما را به آغوش عنايتش بسپارد و روح لجوج ما را صفا دهد.
حال بن و بار سفر بستهام. اقيانوس در يك قدمي من است. صداي دل انگيز و دلفريبش را از همين فاصله ميشنوم. موجها گويي مرا را به انس با دريا احضار مي كنند. خط بينهايت افق در قاب چشم من مسافر ميدرخشد و شوق و شگفتي افزون ميدارد وجودم را!
با همسر و فرزندانم، مجلس مودت و همايش مودت برپا ميدارم!