پیام ویژه جِبرئیل برای حج نهم هجری
پیامبر(ص) فرمود: فردا من پرچم را به دست کسی خواهم سپرد که او خدا و رسول(ص) را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند؛ «کرارٌ غیرُ فرّار».
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، آيتالله محمدعلي جاودان از اساتيد اخلاق شهر تهران در سخنراني خود به اقدامات رسول خدا(ص) براي پس از خودشان اشاره كرد كه مشروح آن در ادامه ميآيد:
أعوذ باللهِ من الشَّيطانِ الرَّجيم. بسم اللهِ الرَّحمن الرَّحيم. الحَمدُ للهِ رَبِّ العالمين وَ لا حَولَ وَ لا قوَة إلا بالله العَليِّ العَظيم وَ الصَّلاة وَ السَّلام عَلي سَيِّدِنا وَ نبيِّنا خاتم الأنبياء وَالمُرسَلين أبِي القاسِم مُحمَّد وَعَلي آلِهِ الطيِبينَ الطاهِرينَ المَعصومين سِيَّما بَقية اللهِ فِي الأرَضين أرواحُنا وَأرواحُ العالمينَ لِترابِ مَقدَمِهِ الفِداء وَلعنة الله عَلي أعدائِهم أجمَعين من الانِ إلي قيام يَوم الدّين
آدم خودش بايد دلسوز خودش باشد. شما اگر خودت دلسوز خودت بودي، ممكن است. اگر نبودي، هيچ دلسوزي ديگري به درد نميخورد. پدر خيلي براي بچهاش دلسوز است. به طور طبيعي اين طور است ديگر. پدر دلسوز بچهاش است. اما پسر نميخواهد. نميخواهد. معلم دلسوز است. اما شاگرد نميخواهد. هر چه اصرار و التماس كند نتيجه نميدهد تا خودش نخواهد نميشود.
رهبر يك كشور دلسوز است. بايد بخواهند. ديگران هم بايد بخواهند تا بشود. آدم خودش بايد دلسوز خودش باشد. اگر نباشد، هيچ دلسوزي ديگري سودي ندارد. يا حداقل كمتر سودي دارد. ببينيد ما مسلم ميدانيم كه امام زمان دلسوز ماست. اين مسلم است. اصلاً ما بچههاي ايشان هستيم. به سن هم كاري ندارد. ما بچههاي ايشان هستيم. پس ناگزير ايشان مثل بهترين پدر، مثل بهترين پدر دلسوز ماست.
اما درست شدن و خوب شدن ما موكول به اين است كه خودمان دلسوز خودمان باشيم. بحثمان سر اين است كه من ميخواهم خوب باشم يا نباشم. من اگر دلسوز خودم هستم، دلسوز چه هستم؟ براي خوبي خودم هستم. يعني مثلاً من حسوديام ميشود، خب! حسودي بد است. من دلم براي خودم ميسوزد، نميخواهم با حسودي زندگي كنم، ميگردم يك راه حلي پيدا كنم، يك وقت نه. باكي ندارم، پاي حسوديام ميايستم؛ يعني من به شما حسودي ميكنم و براي شما ميزنم، پشتسرت غيبت ميكنم. به تو بد گمان هستم. عرضم به حضورتان يك كاري ميكنم كه از كار بيكار شوي. يك كاري ميكنم كه از چشم مردم بيفتي. هي اين كارها را ميكنم، ميشود. يواش يواش هم آدم يك مدتي كه اين كارها را كرد، كاملاً عادت ميكند. ديگر حسادت را هم بد نميداند.
*چرا دربها به جز يك در به سوي مسجد النبي بسته شد
يواش يواش آدم به جايي ميرسد كه حسادت را بد نميداند، طبقش عمل ميكند. طبق بخل عمل ميكند. بد نميداند. اما اگر اولش باشد، من ميفهمم بخل بد است. اولش باشد من ميفهمم حسادت بد است. اگر دلسوز خودم باشم، ميكوشم يك راهحل پيدا كنم، ببينيد اين يادتان بماند تا آدم خودش دلسوز خودش نباشد، هيچ دلسوزي ديگري به حالش اثر ندارد. ثمر ندارد، اگر من در پنجاه سالگي دلم براي خودم سوخت، نجات پيدا ميكنم. شصت سالگي دلم براي خودم سوخت، ميتوانم نجات پيدا كنم، اما اگر بيست سالگي دلم براي خودم نسوخت، نميشود، خب! اين يك نكته اخلاقي بود كه به عنوان مقدمه عرض كرديم.
عرض كرديم رسول خدا(ص) در اين سالهاي آخر عمر مباركشان داشتند مقدمات بعد از خودشان و آنچه كه براي بعد از خودشان در نظر دارند، داشتند مقدمات انجام آن را عمل ميكردند، پيامبر(ص) در اين سالهاي آخر عمرشان براي اداره و مديريت حوادث بعد از مرگ خودشان ميكوشيدند، البته يادتان بماند، نميخواستند هيچ كاري را به زور بكنند، نميخواستند هيچ كاري را به زور بكنند، نميشد هم كه بكنند.
در اين دنيا نميشود كاري را به زور انجام داد؛ يعني آدميزاد تكليف دارد، خدا به او عقل داده. در حدي كه بفهمد و روشن شود و راه و چاه را تشخيص بدهد، برايش عمل ميكند، بنابراين پيامبر دارند يك چنين كاري ميكنند. يعني ميكوشند آيندگان، يعني كساني كه بعد از مرگ ايشان ميمانند و هستند، بفهمند راه و چاه چيست. يك چند تا از حوادث آن سالهاي آخر عمر مبارك ايشان را عرض كرديم.
يكي اين بود كه پيامبر(ص) دستور فرمود مسلماناني كه دور تا دور مسجد پيامبر خانه دارند و درب خانههايشان به مسجد باز است، همه دربها را ببندند و فقط در خانه اميرالمؤمنين(ع) باز باشد. ميخواستند نشان بدهند كه ايشان با شما فرق دارد. ببينيد هيچ كس اشكال نداشت كه درب خانه پيامبر(ص) را به مسجد باز باشد، اميرالمؤمنين(ع) را نميتوانستند تحمل كنند. خب! اين هم مثل ماست، ميخواست بفهمند كه اين مثل شما نيست. صد بار ديگر هم نشان داده بودند.
حالا نمونههاي ديگري را هم عرض ميكنم، خب! يكي بستن در همه خانهها و بازگذاردن در خانه اميرالمؤمنين(ع) بود، به ايشان اعتراض كردند. اعتراض كردند. اعتراض كنندگان هِي جريان درست ميكردند، پيامبر(ص) ميفرمود كه در خانههاي شما را من نبستم. خدا بسته. دستور است. دانه دانه دستور است، در خانه اميرالمؤمنين(ع) را من باز نگذاشتم. دستور است. خدا باز گذاشته، عباس عموي پيامبر(ص) عباس عمو بود، داستان قوم و خويشي نيست. اگر داستان قوم و خويشي بود، عباس عمو از نظر قوم و خويشي مهمتر بود. ايشان آمد گفت آقا اجازه بده من يك پنجره به مسجد بگذارم كه صداي اذان مسجد را بشنوم. اجازه ندارم. اجازه ندارم. هيچ. هيچ. پنجره. در. هيچي. به هيچ وجه. فقط در خانه اميرالمؤمنين بايد باز باشد. خانه اميرالمؤمنين(ع) چسبيده به خانه پيامبر(ص).
اگر كسي به مكه مشرف شده باشد و مدينه را ديده باشد، خانه پيغمبر(ص) در مسجد النبي است كه قبر مطهر ايشان در آنجاست. بعد هم در كنارش خانه حضرت زهرا(س) يا خانه اميرالمؤمنين(ع) است كه قبر حضرت صديقه(س) آنجاست. اينها دور و برش آهن كشيدهاند. الان ديگر از در و ديوار آن خانهها چيزي باقي نيست اما جايش كاملاً چسبيده به هم است. اين يكي بود. يك داستان نجوا اتفاق افتاد كه ديگر آن را عرض نميكنم.
*ديناري كه امام علي(ع) براي خصوصي صحبت كردن با پيامبر(ص) خرج كرد
يك داستان نجواي ديگر داريم. يك كساني براي اينكه نشان بدهند اينها جزء خواص پيغمبرند؛ مدام يك بهانه درست ميكردند و يك دقيقه كنار پيغمبر(ص) مينشستند و مدتي در گوشي با پيغمبر(ص) صحبت ميكردند. پيغمبر هم ناگزير بود كه جواب سخن آهسته را آهسته بدهد. يا اگر بلند جواب ميدادند هم فرقي نميكرد. در هر صورت[اين كار را ميكردند كه مردم بگويند] اينها جزء خواص پيغمبرند، روزي چندين بار به صورت خصوصي صحبت ميكنند و نجوا ميكنند. اصطلاح نجوا. آيه آمد و دستور داد كه هر كس مي واهد با پيغمبر نجوا كند و خصوصي صحبت كند، يك كمي صدقه بدهد و بعد خدمت ايشان بيايد. تمام بازيگران سياسي رفتند. يعني حتي حاضر نشدند يك يك قراني بدهند.
به نظرم اميرالمؤمنين يك يك ديناري داشتند. اين را خورد كردند و شد ده درهم. هر درهم را به فقير ميپرداختند و خدمت رسول خدا(ص) ميآمدند و مينشستند با ايشان نجوا ميكردند. سخن خصوصي ميگفتند. بعد ميرفتند و مثلاً فرض كنيد نيم ساعت ديگر ميآمدند. يك روز بود. فرض كنيد يك روز طول كشيد. ايشان 10 بار به صورت خصوصي خدمت پيامبر(ص) آمد. چه چيز را نشان داد؟ اين كار چه نشان داد؟ نشان داد آن نجواها دروغ بود. واقعيتي نبود. بازيگري بود. حالا اين هم هست كه آياتش در قرآن هست.
*چرا قريشيان يك حج متفاوت را پيريزي كردند
در سال نهم هجرت. ببينيد سال هشتم مكه به دست مسلمانها فتح شد و مردم مكه ظاهراً مسلمان شدند. سال نهم شده و در سال نهم حج اتفاق افتاده. حالا در سال نهم همه براي حج ميروند. البته حجشان همان حج عصر جاهليت است. در زمان جاهليت مردم به حج ميآمدند. قريشيها آن طور كه دلشان ميخواست حج را كم و زياد كرده بودند. حج، حج حضرت ابراهيم(ع) بود. حج حضرت ابراهيم(ع) در ميان عرب باقي مانده بود. در حج ابراهيم(ع) ابتدا عمره انجام ميدهند. بعد از لباس احرام بيرون مي آيند و بعد احرام حج ميبندند و به حج ميروند. وقتي حج تمام شد، تمام شد. الان هم اعراب خود جزيره العرب و كشورهاي خليج معمولاً [همين كار را ميكنند].
من يك بار شب نهم آنجا بودم. ديديم بحرينيها آمدند و دارند عمره انجام ميدهند. مردها آن مقام ابراهيم(ع) كه محل نماز خواندن است را محاصره كردند و خانمهايشان آنجا ايستادند و با چادر و پوشيه كامل نماز خواندند. بعد هم مثلاً كويتيها بودند. خود اعراب جزيره العرب بودند و آنها. حالا آنها طي سه چهار روز همه حجشان انجام ميشود. غير از ماهاست كه مثلاً الان يك ماه و بيست و هشت روز زمانش است. كاري ندارم. عمره انجام ميدادند و از لباس بيرون ميآمدند و دوباره احرام ميبستند و به عنوان حج ميرفتند. عمره تمتع و حج تمتع. اين از حضرت ابراهيم(ع) به جاي مانده بود.
اما اينها، عربهاي قريشي براي اينكه مردم دو بار به شهر مكه بيايند،[آن را عوض كرده بودند]، اگر دو بار بيايند، نياز دارند كه دو بار خريد كنند. نان بخرند. گوشت بخرند. اينجا زندگي تهيه كنند. همين جريان توريسم كه در جهان امروز هست. با يك چنين طرحي عمره را از حج جدا كرده بودند. عمره را در ماه رجب بياييد و حج را در ماه ذي الحجه بياييد. يعني حج به باد رفته بود. خودشان هم به عرفات نميرفتند. از تغييرات ديگري كه داده بودند اين بود كه خودشان به عرفات نميرفتند.
ميدانيد اولين حركت و اولين عمل حج اين است كه احرام ميبندند، معمولاً در مسجد الحرام يا در مكه احرام ميبندند و به عرفات ميروند، از ظهر روز عرفه واجب است كه آدم در عرفات باشد. ميگويند وقوف در عرفات. اين واجب ركني عمل حج است. تا دم غروب ميمانند، معمولاً الان نمازشان را ميخوانند و بعد براي منا ميروند. اين را هم نميرفتند. ميگفتند ديگران بايد بروند، آنهايي كه بيرون از شهر ما زندگي ميكنند بايد بروند. ما نبايد برويم. كاري نداريم، اين تغيير و تحولاتي بود كه عرض ميكنم انجام داده بودند.
خب! پيغمبر(ص) ميخواهد حج را به حج حضرت ابراهيم(ع) برگرداند. بنابراين به جنگ مردم قريش رفته براي اينكه آن عادتهاي غلط اينها را بشكند. عادتشان براي چيست؟ براي زندگيشان است كه مردم بيشتر به شهر مكه بيايند و خرج كنند. اينها زندگيشان آباد شود. مثلاً، بنابراين سخت در برابر پيغمبر(ص) مقاومت كردند. با پيغمبر جنگيدند. آدم مسلمان باشد كه با پيغمبرش نميجنگد. ميداند پيغمبر يك حرفي فرموده، حرفش، حرف خداست. از خودش كه حرف نميزند كه. بله؟
*پيام ويژه جبرئيل براي حج نهم هجري
در آيه 3 سوره نجم ميفرمايد: «مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي»؛ از هوا و هوس دلخواه خودش سخن نميگويد، هر چه ميگويد وحي الهي است، در هر صورت پيامبر ايستاد. با نهايت قدرت ايستاد و توانست مسأله را ثابت كند. همه را وادار كند عمره كنند و از احرام بيرون بيايند و بعد براي حج بروند. خب؟ اين مال سال دهم است. حج حقيقي. ما امروز وارث پيغمبريم. ما امروز حج را دقيقاً حج حضرت پيامبر(ص) انجام ميدهيم، حالا نميخواهيم بحث كنيم كه حج ديگران در اينجاها چه مشكلاتي دارد.
در هر صورت سال نهم هنوز پيامبر(ص) مأموريت نداشت كه حج را به مردم بياموزد، مردم طبق حج زمان جاهليت عمل ميكنند، پيامبر(ص) اميرالمؤمنين(ع) را فرستادند كه يك مشكل حج را حل كنند. حالا اين را عرض ميكنم. پيامبر(ص) ابتدا آقاي ابوبكر را فرستاد كه پيام پيامبر را، پيام خدا را به مردم مكه و كساني كه به حج آمدند برساند. پيامش چيست؟ چون آن حج، حج معمولي عربي است هم مشركان ميآيند و هم مسلمانها. همه هم همان حج تحريف شده را عمل ميكنند. اما در هر صورت مسلمان و مشرك همه به حج ميآيند. آقاي ابوبكر مأموريت يافت كه به حج برود و آنجا پيام خدا و پيغمبر(ص) را به مردم بگويد كه سال آينده كسي از مشركين به حج نيايد. ديگر جايز نيست. ما ديگر راه نميدهيم، هر كس ميآيد، بايد مسلمان باشد، مؤمن باشد. اين پيام.
احتمالاً بين مكه و مدينه 15 روز راه بود، ايشان سه روز از راه را حركت كرده. يعني چند روز از راه را حركت كرده. جبرئيل نازل شد. يا رسول الله! اين پيامي كه از طرف شما براي مردم مكه ميبرند، يا خودت بايد ببري يا يك كسي كه از توست. دقت كنيد. عبارت اين است. يا خودت. يا كسي كه از توست، «أنتَ أو رَجُلٌ مِنك»؛ يا تو يا كسي از تو، يا علي برخيز. جبرئيل نازل شده و يك چنين دستور داده. يا من بايد بروم يا تو. ايشان عرض كرد كه يا رسول الله! اگر بين من و شما منحصر است خب! من ميروم، رفتن پيامبر(ص) خطرناك بود. براي اميرالمؤمنين(ع) هم خطرناك بود. اين را جزء شجاعتهاي اميرالمؤمنين ميگويند، يك نفري و تنهايي ميخواهد به شهري برود كه پر از مشركين است، حالا مسلمان و مؤمن هم هست. اما مشركين هم پر است. وضع خود مردم مكه هم از نظر مسلماني مشكل است. مكه فتح شده و اينها آمدهاند مسلمان شدهاند. چارهاي نداشتند. در هر صورت براي جان اميرالمؤمنين(ع) خطرناك است.
خب! چشم من ميروم. سوار شتر خاص پيغمبر(ص) شد. اين شتر خاص پيغمبر(ص) يك زنگ مخصوصي داشت. يعني صدايش صداي مخصوصي بود. پيامبر(ص) انگشترشان را هم به دست ايشان داد. انگشتر من را هم به دستت كن كه بدانند از طرف من آمدهاي، برو وسط راه آن آقا را برگردان. خودت بايد پيام من را ببري. ايشان رسيد. حالا چند روز راه را رفته بودند. عرضم دارد تمام ميشود. برو پيام را بگير و ايشان را برگردان. ايشان بايد برگردد. شما بايد پيام را ببري. رفت و رسيد. ايشان از پشت سر صداي زنگ شتر پيامبر(ص) را كه ميشناخت شنيد. مضطرب برگشت ببيند چه خبر است. ديد اميرالمؤمنين(ع) آمده. تو اميري يا مأموري. من دستور دارم اين كار را بكنم. پيام را از شما ميگيرم. شما بر ميگردي. من بايد پيام را ببرم. چيزي در مورد من نازل شده؟ نه چيزي نيست. ايشان پيام را گرفت و رفت. ايشان هم برگشت و نقلها اين است كه گريان خدمت پيامبر(ص) رسيد. يا رسول الله! چيزي در مورد من نازل شده؟ نه. دستور اين است كه يا من بايد ببرم يا كسي كه از من است. اين از من مهم است. جاهاي ديگر هم هست كه حالا الان وقتش را نداريم. بايد يك وقت ديگر عرض كنم، علي از من است، او بايد پيام مرا ببرد.
در هر صورت ايشان رفت پيام را رساند، احتمالاً در منا. چون در منا همه جمعاند. كارشان هم اين است كه همه بروند سنگ بزنند و بر ميگردند، إنشاءالله همه شماها هم در عصر يك دولت مسلمان مشرف شويد و حج انجام دهيد، إنشاءالله، وقتي آدم به منا ميرود، روز اول سنگ ميزند، بعد قرباني مي كند. بعد سر ميتراشد. بعد ديگر هيچ كاري ندارد. فردا هم بايد يك سنگ بزند و ديگر هيچ كاري ندارد. روز سوم سنگ ميزند و هيچ كاري ندارد. شخص در طول روز در منا بيكار است، مثلاً خب! به عبادت ميپردازد و به كارهايش ميپردازد، مردم آنجا همه جمعاند. جايشان پراكنده نيست. همه را جمع كردند و آنجا با مردم صحبت كردند و پيام پيامبر(ص) به آنها رسيد كه سال آينده ديگر مشركين در اين حج شركت نكنند. كه سال بعد هم پيامبر(ص) به حجةالوداع رفتند و سال آخر عمرشان بود.
خب! هيچ كس ديگري جز علي(ع) نبايد پيام مرا به مسلمانان و غير مسلمانان برساند، دستور خدا را يا خودم بايد ببرم يا كسي كه از من است. دقت كنيد. دستور خدا را براي مردم يا خودم بايد ببرم و برسانم يا كسي كه از من است. حرفش سنگينتر از اينهاست. حالا من بايد به صور مختلف اين را برايتان عرض كنم تا برايتان مفهوم شود. يك نمونه ديگر هم عرض ميكنم كه بشود خلاصه كرد. آن بحثهاي بعدي كه كتاب آورده بودم از رويش بخوانم إنشاءالله هفته بعد.
*واژه «حيدر كرار» از كجا آمده است
ميخواهيم جنگ خيبر را عرض كنيم، در اين جنگ پيامبر(ص) يك ماه پشت ديوارهاي يك قلعه مانده است. حالا يا حدود يك ماه. مثلاً بيست روز. پشت ديوارهاي يك قلعه مانده و اين قلعه فتح نميشود، قلعهها مستحكم بود، قلعههاي خيبر كه قلعههاي يهوديها بود، بالاي كوه ساخته شده بود، البته كوه كه ميگوييم يعني تپههاي بلند. بالاي تپههاي بلندي ساخته شده بود، داخل اين قلعه ها آب بود. به كمبود آب گرفتار نميشدند؛ يعني اينجور نبود كه به كمبود آب و غذا گرفتار شوند و مجبور شوند.
نه! بنابراين راهي براي نفوذ به اين قلعهها وجود نداشت، قلعهها در بلندي ساخته شدهاند و مستحكماند و اندرونش هم به حد كافي همه چيز هست، هم اسلحه به طور كافي هست. هم مردان جنگي هست و هم آب و آذوقه. يك روز فرماندهي لشكر مسلماني كه به قلعه حمله ميكنند را به آقاي ابوبكر سپرد. ايشان رفت. يهوديها يك پهلواني به نام مرحب داشتند، اين وقتي از قلعه بيرون ميآمد هيچكس مقابلش نميايستاد، يك آدم غريبي بود.
نقلها اين است كه يك سنگ آسيا را به عنوان محافظت از سرش علاوه بر كلاهخود روي سرش گذاشته بود، حالا اين آدم چقدر گردن كلفت بود و چه قد و قامتي داشت را نگفتهاند اما اين را گفتهاند، اصلاً اين را ميديدند ميترسيدند، وقتي كه لشكر مسلمانها برگشتند فرمانده ميگفت سربازان من ترسيدند، سربازان ميگفتند فرمانده ترسيده. امروز گذشت. فردا پرچم فرماندهي اين سپاه را به دست آقاي عمر بن الخطاب سپردند، خب! ايشان هم رفت و به همان شكل بازگشت و هيچ كاري نكرد، وقتي برگشته بود سربازها ميگفتند فرمانده ترسيده و فرمانده ميگفت سربازها ترسيدند.
روز سوم پيامبر(ص) طبق بعضي نقلها، رئيس قبيله خزرج را فرستاد كه اولين رقيب براي اميرالمؤمنين(ع) اين آدم بود. بعد از وفات پيامبر(ص) اين اولين كسي بود كه حكومت بعد از پيامبر(ص) را ادعا كرد، سعد بن عباده. اين هم رفت و همچنان. اصلاً اينها تاي مرحب نبودند. هيچ كدامشان. آن روز سوم كه به شب رسيد، فرمود: فردا من پرچم را به دست كسي خواهم سپرد كه او خدا و رسول(ص) را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. «كرارٌ غيرُ فرّار»؛ ما اصطلاحاً ميگوييم حيدر كرّار. از اينجاست. كرّار يعني حمله كننده. فرّار هم معنايش معلوم است. او حمله ميكند. هيچ وقت پشت نميكند. اميرالمؤمنين(ع) رفت. باز مرحب آمد. اميرالمؤمنين(ع) يك ضربت زده. ضربت از كلاهخود عبور كرد. از سنگ عبور كرد. تا دندانهاي مرحب رسيد. تمام شد. مرحب كه به زمين افتاد سربازهاي يهودي فرار كردند، اميرالمؤمنين(ع) مقابل به اصطلاح آن خندقي كه در برابر قلعه ميكنند آمد و از خندق پريد. خندق كه پل نداشت. اگر پل ميگذاشتند كه سرباز عبور ميكرد. خندق را ميكندند و درونش آب ميريختند كه كسي عبور نكند، بنابراين ايشان از خندق پريد و در خيبر را كند و به عنوان پل روي خندق گذاشت. ما ميگوييم عابر پياده. همه هم پياده بودند.
حالا خيلي غصه نخوريد. مسأله خيبر حل شد. با حل مسأله خيبر، مسأله يهود در جزيرةالعرب حل شد. ما در جزيرةالعرب دو تا دشمن بزرگ در برابر اسلام داشتيم، يكي قريش بود. يكي يهوديها بودند، مشكل يهوديها در جنگ خيبر حل شد، ديگر توانايي مقابله با مسلمانها را نداشتند. يادتان باشد جنگ احد را اينها به پا كرده بودند. جنگ خندق را اينها به پا كرده بودند. پول داده بودند، همراهي كرده بودند. مثلاً فرض كن نقشه داده بودند، هر چيز ممكني را براي كمك به دشمن اسلام كرده بودند. حالا ديگر مشكلشان حل شد.