روایت یک شاهد عینی از حادثه منا:
فاجعه منا فاجعهای که هرگز نباید فراموش شود
یدالله قلیپور، یکی از شاهدان عینی، مصدوم و داغدارفاجعه منا درسالگرد این فاجعه تلخ با هدف زنده نگاه داشتن آن و بیان اتفاقاتی که درمنا بر سر حجاج مظلوم کشورهای جهان آمد، خاطرات خود را به رشته تحریر درآورده است.
فاجعه منا در۲ مهر۱۳۹۴ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ ميلادي و۱۰ ذيحجه ۱۴۳۶ قمري همزمان با عيد قربان درمراسم رمي جمرات در «خيابان ۲۰۴» در منطقهٔ منا رخ داد.
يكسال از اين فاجعهي خونين وغمبارمنا ميگذرد. فاجعهي عظيمي كه به شهادت بيش از هفت هزار و پانصد زائربيتاللهالحرام منجرشد كه در اين ميان، ۴۶5 حاجي نيزاز ايران اسلامي بودند.
اين واقعه مرگبارترين رويداد تاريخ حج است وپس از گذشت يك سال ازاين فاجعه ، هنوز آلام و رنجهاي خانوادههاي شهدا ومصدومان منا كاهش نيافته است. تعدادي ازشاهدان عيني فاجعه، دراين مدت با نگارش آنچه برآنها گذشت سعي در زنده نگه داشتن فاجعه منا دارند.
يدالله قليپور، يكي از شاهدان عيني، مصدوم و داغدار فاجعه منا از رامسر درسالگرد فاجعه تلخ و غمبارمنا با هدف زنده نگاه داشتن اين فاجعه ، بخشي از واقعيتي را كه درآن بر سر حجاج مظلوم كشورهاي جهان آمد، به رشته تحرير درآورده است.
وي نوشته خود را براي انتشار در اختيار پايگاه اطلاع رساني حج قرارداد كه اين پايگاه با حفظ امانت اين خاطرات را منتشر ميكند.
نوشته وي به شرح زير است:
«بسم الله الرحمن الرحيم»
وضو گرفتـهام از بهت ماجـرا بنويسم قلم به خون زدهام تا كه از مِنا بنويسم
به استخـاره نشستم كه ابتداي غـزل را ز مـاندهها بسُـرايم يا ز رفتهها بنويسـم
در آستانه سالگرد فاجعه تلخ منا كه بر اثر بيتدبيري حكومت آل سعود پيش آمد و منجر به شهادت جمعي از حجاج هموطن ما شد بر آن شدم خاطرات و آنچه را براي من در حج ۹۴ پيش آمد، بنويسم.
مقام معظم رهبري فرمودهاند: «فاجعه منا بايد زنده بماند» و گفتن و نوشتن از جمله راههاي ماندگاري پايدار اين فاجعه است.
پس از ده سال انتظار در معيت كاروان وفاق رودسر براي زيارت حرمين شريفين عازم مدينه منوره و مكه معظمه شديم. زيارت مضجع سبز پيامبر اعظم (ص) و قبور بيشمع و چراغ ائمه بقيع (ع) و توجه به مزار و موقعيت بي نام و نشان حضرت زهرا (س) و پس از آن طواف حرم امن الهي كعبه معهود، نصيب ما شد و زيارت دوره داشته و اعمالي را انجام داديم تا اينكه به عرفات رسيديم و وقوف در عرفات را درك كرديم.
در عرفات و پس از شركت در مراسم برائت از مشركين و به ويژه در دعاي عرفه امام حسين (ع) لحظات معنوي و خوشي داشتيم. اكثر حاجيان و بويژه شهدا در كنار هم بوديم، همشهريهاي من آقايان پوررستمي (دامادم)، برزگر، رضي كاظمي، كاكويي، اوشياني، بهرام پرور و علم جو و همچنين آقايان ديگر انزاهي، مصطفي زاده، غلامي، يحيي پور، فخري، موسوي و شهداي ديگر از شهرهاي استان گيلان كه البته اسامي آنها را بعداً متوجه شدم.
در شب عيد قربان در مشعر الحرام (مزدلفه) وقوف كردم و پس از نماز صبح و طلوع آفتاب بطرف منا آمديم. شايد اگر از كُنه ماجرا باخبر بوديم زبان حال ما اين ميشد «اي صبح تيره و تار، طلوع مكن» و ما با چه شوق و ذوقي براي رمي جمرات و قرباني كردن به سمت منا حركت كرديم ولي نميدانستيم اين حركت ما مصداق اين شعر است:
آنگاه كه ما سوي منا ميرفتيم مانند حسين به قتلگاه ميرفتيم
مــا گــودي قتلگــاه را ديديـم مــا واقعــه كربــلا را ديـديـم
مسافتي كه رفتيم راه را بر ما بستند «همچون آن روز كه بر حسين بستند» من چون مداح بودم شعاير مذهبي را ميگفتم مانند تكبير و تهليل روز عيد قربان «الله اكبر و لله الحمد و... » و دعاي وحدت را ميخواندم و حجاج همراه، اين ادعيه را تكرار ميكردند و فراموش نميكنم شهيد رضي كاظمي را كه چسبيده به من اذكار را بلند تكرار ميكرد تا بقيه بهتر بشنوند و بگويند.
ما را به خياباني هدايت كردند كه دو طرف آن محل استقرار چادرهاي آفريقاييها بود، در زماني كوتاه جمعيت بسيار زيادي به خيابان آمدند ومدتي پس از آن همه از همديگر جدا شده و كاروان بهم ريخت... و من ناگاه خود را در جمع آفريقاييها ديدم. جمعيت آنقدر بهم فشرده شده بود كه حقيقتاً جاي سوزن انداختن نبود. يك ساعت تمام طول كشيد تا توانستم به اندازه ۲۰ متر خودم را بيرون بكشم و در اين يك ساعت دچار كوفتگي شديد بدن شدم. وقتي كه از آن جمعيت بيرون آمدم در اثر ضعف مفرط و ناتواني و تشنگي در جايي توانستم بنشينم، يك خانم آفريقايي مُسن به من گفت استراحت كن، همانجا دراز كشيده و بيهوش شدم، نيم ساعت بعد وقتي به هوش آمدم ديدم همان خانم فوت كرده، يك آفريقايي ميانسالي چتر بدست بالاي سرم بود، به من گفت (با اشاره) سرت را روي زانوي من بگذار، من نگذاشتم به من آب، شكلات و بيسكويت داد. تنها چيزي كه از گلويم پايين ميرفت آب بود، شكلات و بيسكويت را چون نميتوانستم بخورم كنار گذاشتم. يك ساعت بعد سعوديها بر سر ما آب پاشيدند. دهانم را مانند جوجه پرنده بطرف بالا باز كرده تا آب بخورم حتي سيم و جك انداز چتر آن خانم را بطرف دهانم گرفته و آبي را كه از آن ميچكيد، ميخوردم و پس از آن همان آفريقايي وقتي كه آّب ميپاشيدند چترش را بطرف دهانم ميگرفت تا از آبي كه از چتر ميريزد استفاده كنم.
اگر يك ساعت زودتر بر روي حجاج آب ميپاشيدند خيليها نجات مييافتند
هر كسي در فكر خود و در پي قطرهاي آّب بود. روي من افتادند و دستم را لگد كردند(با پيگيري درماني و انجام MRI مشخص شد تاندون هاي اصلي بازوي من پاره و ملتهب شده كه اگر فيزيوتراپي و آب درماني و... پاسخ ندهد بايد عمل جراحي شود) يك ساعت و نيم بعد پنكه روي ماشين آتش نشاني را روشن كردند (يعني كمك رساني آنها با تاخير بود) از امكانات موجود استفاده نكردند كه اگر يك ساعت زودتر بر روي حجاج آب ميپاشيدند خيليها نجات مييافتند. (شايد دستور نداشتند)
حال و وضع من بدتر شد، احساس كردم نبضم نميزند و آخرين نفسهايم را بصورت حيات نباتي ميكشم و فعاليت بيولوژيك بدنم تعطيل شده است، فقط كمي مشاعر من بجا بود. شهادتين را گفتم، حتي آيه آخر سوره كهف «كه كسي نميداند كجا ميميرد» را در وصف خود خواندم كه از رامسر ايران آمدم و در منا بايد بميرم. سخن امام حسين(ع) را در روز عاشورا «الهي رضاً برضائك» را زمزمه كردم و آماده مرگ شدم، چيزي را احساس نميكردم... مدتي گذشت، در حالت هوش و بيهوشي بودم. لحظه اي بهتر شدم، يك «يا الله» و يك «يا حسين» گفتم (نميدانم شايد مكاشفه اي بود...) لطف خدا و عنايت امام حسين (ع) و كمك هاي آن آفريقايي كه باعث نجات من شد.
حال مأموران سعودي از ديدن آن همه جنازه به هم خورد و افتادند
مدتي گذشت و بتدريج حالم بهتر شد. آن آفريقايي عرب نبود، با زبان انگليسي از او تشكر كردم. تازه فهميدم افرادي كه به شكل هاي مختلف و روي همديگر، در اطراف من خوابيدند همه مرده اند.
شايد بالغ بر ۲۰۰ جنازه در اطراف من افتاده بودند، دو سرباز سعودي آمدند و به من آب دادند و چتر و يخ روي سرم گذاشتند و از معركه مرا بيرون بردند. در هر مسيري جنازه هاي بيشماري افتاده بودند.
سربازاني هم كه براي امداد آمده بودند بعلت عدم تجربه و آشنايي با كمكهاي اوليه از انجام وظيفه ناتوان بودند. حتي خودم ديدم كه حال تعدادي از آنها با ديدن اين همه جنازه بهم خورده و افتادند.
من هنوز نميدانستم بر سر همراهانم چه پيش آمده است. دنبال دامادم حاج ابراهيم پوررستمي و هم محلي من حاج محمد برزگر و بقيه همشهريها گشتم. حاج محمد كاكويي، پسر دلاور شهيد منا حاج يوسف كاكويي را ديدم كه پريشان و رنگ پريده از شهادت برخي خبر داد و گفت از اين افراد و حتي پدرم، بيخبرم ولي حاج عباس اوشياني را بيرون آوردم و حالي هم ندارد.
حاج محمد كاكويي بعداً به من گفت تو وقتي كه ميآمدي قيافهات مانند يك ميّت و كاملاً سفيد بود كه مثل مردهاي متحرك بنظر ميرسيدي و حولههايت هم گل آلود بود.
چون كمي زبان عربي بلد بودم از سربازان كمك گرفته و آقاي اوشياني را پس از نيم ساعت بالا و پايين زدن و با توجه به ناتواني كه داشتم به آمبولانس رساندم، آقاي كاكويي در پي پدرش رفت و من برگشتم تا بدنبال همراهان خود بروم. همه راهها را بستند و اجازه ورود نميدادند، ناخودآگاه به خياباني رفتم كه محل استقرار حجاج كشور هند بود.
وقتي ازسربازان سعودي آدرس خيمه گاه ايرانيان را ميپرسيدم گاهي به همديگر و به من نگاه ميكردند، نميدانم يا بلد نبودند يا نميخواستند راهنمايي كنند. يك ساعت و نيم در شرايط بسيار بد جسمي و روحي و در آفتاب داغ حركت كردم ناگهان چشمم به پرچم ايران خورد مثل اينكه دنيا را به من داده باشند. در مسير پرچم و پس از طي نيم ساعت ديگر به چادر خودمان رسيدم. همه خانمها مضطرب و نگران و دست به دعا و گريان بودند و سراغ عزيز گمشده خود را از من ميگرفتند، بويژه خواهـرم (همسر شهيد پوررستمي) و همسران شهيدان برزگر و رضي كاظمي كه از منسوبين من بودند و بقيه همسران شهدا هم همينطور.
خواهرانم مرا بغل كرده و بوسيدند كه خدا را شكر كه برگشتي... (دو خواهرم در حج بودند)
لحظات طاقت فرسايي بود، هرچند وقت يكبارخبري مي آوردند كه يكي ديگر از حجاج شهيد شد. دقيقاً مانند واقعه كربلا و شرح حال سرادقات عصمت و طهارت (ع) كه در خيام بودند.
من نزديك به بيش ازسي سال است مداحي ميكنم. درمنا بطورعملي فهميدم آنچه را كه در مراثي، ميخواندم كه در روز عاشورا، قطرهاي آب غنيمت بود، در منا هم قطرهاي آب غنيمت و عامل نجات جان بود و روز عاشورا را درك كردم (هر چند امام حسين (ع) شهيد آب نبود).
منا صحنهاي از قيامت بود كه حق تعالي در سورۀ عبس فرمود «آن روز مرد از برادر، مادر، پدر، زن و فرزندش ميگريزد» البته در منا از همديگر فرار نميكردند بلكه هركسي فقط ميتوانست در فكر نجات خود باشد و توان كمك به ديگري راهم نداشت و چارهاي ديگر هم نبود.
كوتاهي ديگرحكومت آل سعود، عدم اقدام لازم و سريع براي شناسايي و بازگرداندن پيكرهاي شهداي منا بود كه اين مشكل پس از هشدار مقام معظم رهبري مبني بر اينكه دولت عربستان بايد پيكرهاي شهدا را برگرداند مرتفع شد. بازگرداندن اجساد شهدا بويژه ۱۰۴ شهيد اوليه كه دامادم شهيد پوررستمي جزء آنها بود درحالي انجام گرفت كه همسرانشان در مكه بودند ولي شوهرانشان را به ايران آورده بودند كه مشاهده تصوير و تصور آن باز هم حزني مضاعف براي خانوادهها بود. اذان مخصوص آقاي يراحي هم امروز نماد شهداي فاجعه منا شد. هر چند تلخ ولي در خور تحسين است.
ده روز باقيمانده درهتل كه اينك ماتمكده شده بود بر خانوادهها و زن هاي شوهر از دست داده و حتي مادر پيري كه پسرش را از دست داده بود چه گذشت؛ خدا ميداند.
با قلبي مالامال ازغم و اندوه سوار هواپيمايي شدند كه عزيزشان در كنارشان ننشستهاند. شهر مقدس مكه را كه بهترين مكان «وَمَن دَخَلَهُ كانَ أمِنا» بود با تلخ ترين خاطرات ترك كرديم. برگشت به ايران در فرودگاه رشت ماتم سرايي شد. كاروان زيارتي كه يك ماه پيش با خوشحالي از اين فرودگاه رفته بود اينك برگشته ولي چه برگشتني كه ۲۶ نفر از مردان كاروان نيامدند (۲۵ نفر شهيد در منا و يك نفر متوفي درمدينه) غوغا بود و فرياد و فغان كه بدرقه كنندگان مسرور و شادان هنگام رفت به استقبال كنندگان محزون و گريان در موقع برگشت تبديل شدند.
چگونه آمدنت را بجاي سردر خانه به خط اشك به سردي سنگها بنويسم
باز هم اينجا يادآور صحنه كربلا و بازگشت اُسرا به مدينه بود. مادران و همسران عزيز از دست داده مانند اهل بيت امام حسين (ع) بودند و مصدومين را بلاتشبيه به امام سجاد (ع) شباهت ميدادند.
اما اصلي ترين و مهمترين دليل بوجود آمدن اين فاجعه انساني همانا بستن خيابان بود و متعاقب آن موارد زير ميتواند مطرح باشد. كمبود نيروي انساني، عدم آشنايي ماموران با امدادرساني،
سوءمديريت بحران پيش آمده، نبود امكانات كافي بويژه آب و وسايل درماني، مسدود كردن راه كمك كشورهاي ديگر، سياسي جلوه دادن فاجعه توسط سعودي ها و البته گفته شده داروهاي بي حسي و بيهوش كننده هم ريختند و يا آب مسموم بوده كه من بطور قطع به اين موضوع نرسيدم (الله اَعلَم) ضمن اينكه مسئولان كاروانهاي ما هم مي توانستند، مديريت بهتري داشته باشند.
هرچند حجاج شهيد مصداق مهاجرين الي الله و سپيدجامگان ذبيح قربانگاه منا شدند ولي براي خانواده ها، ماجراي حج ۹۴ ماتمي ماندگار و روز عيد قربان روز درد و داغ و تكرار كربلا شد.
قسمت آن بود كه زيبا به سعادت برسند
عيد قربان همه با هم به شهادت برسند
زيـن سـبب ايـن روز، روز داغ مــاسـت
عــيد قـربان صحنـه اي از كـربلاسـت
حج ۹۴ براي من بسيار تلخ بود. من از روز اول حضور در مدينه پيگير كارهاي درماني دامادم، مرحوم حاج عيسي ديناد بودم و هر روز كارم رفت و آمد بين هتل و بيمارستان هاي ايران و مدينه و داروخانه و سازمان حج و زيارت بود و در حالي با مدينه وداع كرديم كه او در تخت بيمارستان لحظات احتضار را مي گذراند و پس از فوتش، مرگ او را به خواهرم كه شرايط جسماني مناسبي نداشت نگفتم و به همه گفتم كه چيزي نگويند و وقتي با ويلچر او را به طواف بردم پنهاني طوريكه خواهرم نفهمد مي گريستم.
در منا داماد ديگرم حاج ابراهيم پوررستمي شهيد شد و با اينكه در عصر روز اول از شهادت او مطلع شدم بازهم مي بايست موضوع را كتمان كنم تا اين خواهرم فعلاً متوجه نشود. مسئوليت دو خواهر شوهر ازدست داده و داغديده دركنا همسرم ومادرش (خواهر شهيد پوررستمي) براي من با عنايت به مصدوميت خودم در منا، بسيار سخت و مضاعف شد.
پسآمد حج تلخ من فوت خواهرم حاجيه عزت قلي پور (همسر مرحوم ديناد) بود يعني در فاصله بيش از پنج ماه سه مصيبت بزرگ ديدم و با توجه به مرگ پدر در سه سالگي و درگذشت يك برادر و خواهر در دوران جواني و دوباره زنده شدن آن مصايب، دچار افسردگي و آشفتگي رواني شدم، كه اينك در آستانه سالگرد فاجعه منا و با گذشت يكسال هنوز نتوانستم خودم را از نظر روحي و فكري متعادل كنم و حتي توان مداحي در رثاي اهل بيت (ع) از من سلب شده و شرايط و توانايي حضور در اجتماعات را ندارم.
وقتي مرا حاجي صدا ميزنند، به ياد حج عمره ۸۷ ميافتم كه به ما خوش گذشت نه حج تلخ تمتع ۹۴ و بعلت شدت تألمات وارده مكرر به خود مي گويم... اي كاش ...
«و نمي دانم كه داغ دلم را كي و كجا بنويسم»
شاهد عيني و مصدوم و داغدار فاجعه منا – يدالله قلي پور / رامسر