ناخوانده نقش مقصود در کارگاه هستی
این نوشته ماجرای فردی است که بعد از حضور در حج با نفس خود کشمکش می کند تا دریابد که نقش مقصود را در کارگاه هستی درک کرده است یا خیر. برخی افراد است که اسیر تعلقاتند و حج می روند اما از زیبایی ها و حقیقت حج محروم هستند و چشم زیبا بین در حج هم برایشان باز نمی شود. حج فرصتی است تا حاجی به خویش مراجعه کند و ببیند چه درک از مناسکی که انجام داد، برایش حاصل شده و آیا حقیقت این نمادها را دریافته است؟
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، اگر تنها بعد اجتماعي حجّ مورد توجه قرار گيرد نه به نحو صحيح و كامل ميتوان به آن پرداخت و نه ميتوان از آن استفاده كرد و در نتيجه بعد معنوي و اجتماعي هم با هم از دست ميرود.
امام ـ رضوان الله عليهـ كه احياگر بعد اجتماعي و سياسي حجاند خودسازي را مقدمه ساختن اجتماع كرده بودند و جواناني كه در جبههها حماسه آفريدند ابتدا درونشان با دم عيسوي امام ساخته شد، اين بهر حال بُعد معنوي حج است كه اساس كار است.
يك گفت و شنودي عرفاني وجود دارد كه ميتوان آن را چكيدة روايات دانست. اين گفت و شنود را ابن عربي در فتوحات مكيه از يكي ديگر از عرفاء نقل ميكند:
دوست عزيزي داشتم كه از هر كس او را بيشتر دوست ميداشتم. به حج رفت و وقتي از حج فارغ شد با او سئوال و جواب كردم. اين دوست عزيز في الواقع خودم و روح و عقل و فطرت خودم بود. به عقل و روحم چنين گفتم: پيمان بستي در حج؟ (هل عَقَدتَ الحج؟)
گفت: بله. (قال: نعم.)
گفتم: آيا با پيماني كه در حج بستي پيمانهاي غير خدايي ديگر را شكستي؟ (هل فسخت بعقدك كل عقد عقدته منذ خلقت مما يضاد ذلك العقد؟)
گفت: نه. (قال: لا)
به او گفتم: پس پيمان حج نبستهاي.(ما عقدتَه)
باز به او چنين گفتم: در موقع احرام آيا لباست را بيرون كردي كه لباس احرام بپوشي؟ (هل نَزَعْتَ ثيابكَ؟)
(قال: نعم.) گفت: بله.
به او گفتم: خودت را از همه چيز مجرد كردي يا نه؟ (تَجَرَدتَ من كل شي؟)از همة هواها و هوسها و آتش بازيهاي غضب، از شهوات متعدد و گوناگون، از حب به مقام، از حب پول، از حب به خود، خودت را مجرّد كردي؟
گفت: نه.
به او گفتم: پس لباست را بيرون نكردهاي و فقط كار ظاهري كردي.(ما نزعتَ)
باز به او گفتم: آيا غسل كردي و خودت را تطهير كردي؟ (هل تَطَهرْتَ؟)
گفت: بله.
گفتم: آيا با اين غسل اين بيماريهاي دروني از تو زائل شد يا نه؟ (هل زالَ عنك كل عِلَةٍ بطهرك؟)
گفت: نه. (قال: لا.)
بنابراين به او گفتم: تو غسل هم نكردهاي.(ما تطهرتَ)
پس به عقلش گفت: تو لبيك گفتي؟(هل لبيكَ؟)
(قال: نعم.) گفت: بله.
بعد به او گفتم: از خدا پاسخي شنيدي؟ (هَلْ وَجَدْتَ جواب التَلْبِيةِ بتلبيتك مثله؟)
گفت: نه، پاسخي چيزي به درونم از طرف خدا نرسيد. (قال: لا.)
پس به او گفتم: پس تو تلبيه نگفتي.(ما لَبَيتَ)
به او گفتم: آيا وقتي وارد حرم شدي تصميم گرفتي تمام محرمات را ترك كني؟ (هل اِعْتَقَدْتَ في دخولك الحرم تَركِ كل مُحَرم؟)
گفت: نه. (قال: لا.)
به او گفتم: تو وارد حرم نشدي. (ما دخلتَ.)
سپس به او گفتم: آيا وقتي به مكه نگاه كردي و اشراف بر مكه پيدا كردي حق بر تو اشراف پيدا كرد و تو حال خاصي پيدا كردي؟(هلْ اَشرَفتَ عليك حالٌ من الحق لإشرافك علي مكة؟)آيا تصميم گرفتي خود را مخلص كني؟ بالاخره يك چهرة الهي در خودت مشاهده كردي؟
گفت: نه، من چيزي در خودم احساس نكردم. (قال: لا)
بنابراين گفتم: بر مكه هم اشراف پيدا نكردي.(ما اشرفتَ على مكة) بعد پرسيدم: آيا كعبه را ديدي؟(و هلْ رَأيْتَ الكعبة؟)
گفت: بله.(نعم و صافحت الحجر و قبلته)
به او گفتم: وقتي كعبه را انسان مشاهده ميكند كه با حجرالاسود مصافحه كند. يعني پيمان با خدا ميبندد چون حجر الاسود دست خدا بر روي زمين است (يمين الله في ارض)، دست كشيدن بر حجرالاسود بيعت با خدا در روي زمين است يعني تمام پيمانهايي كه در فطرت بعنوان عالم زر با تو بستهاند مصمم ميشوم كه آنها را احياء و اجرا كنم. (إنه قد قيل إن من صافح الحجر فقد صافح الحق سبحانه و تعالى و من صافح الحق سبحانه و تعالى فهوفي محل إلا من أظهر عليك أثر)آيا وقتي استعلام حجر كردي چنين چيزي به نظرت رسيد كه دستت در دست خداست، روحت، جسمت، دستت، چشمت خدايي شده آيا تو به اينجا رسيدي؟
گفت: نه من چنين احساسي نكردم.
همينطور از او پرسيدم: به عرفات رفتي چطور بود؟ آيا آنچه براي آن خلق شدي را شناختي؟ آيا تو شناختي براي چه آفريده شدهاي؟ چه هدفي داري؟ به كجا ميخواهي بروي؟ آيا در عرفات فهمت را به اينجا رساندي؟ (هل عَرَفْتَ الحال التي خُلِقْتَ من أجلها و الحال التي تريدها و الحال التي تَصير إليها؟)
گفت: نه.
گفتم: بنابراين تو در عرفات توقف نكردي (ما وقفتَ بعرفات) در مشعر و مزدلفه توقف نكردي. آيا تو برگشتي و خودت را شناختي كه چه بايد بكني؟
گفت: نه.
گفتم: بنابراين تو به مشعر هم نرسيدهاي.
يك يك را بيان ميكند. آيا وقتي به مسجد خيف رفتي خوف را در خودت احساسي كردي؟ ترس از گناهان را در خودت ديدي؟ در ورود به مسجد خيف دگرگون شدي؟(هل خفت الله في دخولك و خروجك و وجدت من الخوف ما لا تجده إلا فيه)
گفت: نه.
گفتم: پس تو نماز در مسجد نگذاشتي و داخل مسجد خيف نشدي.(ما دخلت مسجد الخيف)
در آخرش هم ميگويد بنابراين من حج نرفتم، چرا سر خودم را كلاه بگذارم.[1]
ناصر خسرو هم همين سئوال و جواب را در قصيدهاي دارد كه احتمالاً او هم از روايات و اخبار استفاده كرده است. در قصيدة ناصرخسرو آمده است آيا منا رفتي؟ گفتم: بله، گفت:آيا تمنا كردي از خدا كه فقط او را بخواهي و هر تمنا و آرزويي را از خودت دور كني؟ گفتم: خير. گفت بنابراين در منا هم وارد نشدي. گفت تو ذبح كردي؟ گفتم:آري. گفت:آيا تو هواي نفست را هم ذبح كردي؟ گفتم: نه. گفت: پس تو ذبح هم نكردي. اين حقيقت در روايات ماست و حج را بر همين اساس گفته است.
حاجيان آمدند با تعظيم شاكر از رحمت خداي كريم
مرمرا در ميان قافله نبود دوستي مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگو كه چون رفتي زين سفر كردن به رنج و به بيم
چون همي خواستي گرفت احرام چه نيت كردي اندرون تحريم
جمله بر خود حرام كرده بودي هر چه مادون كردگار قديم
گفت: ني، گفتمش زدي لبيك از سر علم و از سر تعظيم
مي شنيدي نداي حق و جواب باز دادي چنانكه داد كريم
گفت ني گفتمش چو در عرفات ايستادي و يافتي تقدير
عارف حق شدي و منكر خويش به تو از معرفت رسيد نسيم
گفت ني ، گفتمش چو مي رفتي در حرم همچو اهل كهف ربيع
از خود انداختي برون يكسر همه عادات و فعلهاي زمين
از او پرسيدم: وقتي به مناسك حج ميرفتي عصبانيتها، عياشيها، خودخواهيها، خودپرستيها، دروغ گوييها، تهمتها، پول جمع كردنها، اين اسب سركش هوا كه آدم را در بيابانها و درههاي متروك گمراهي پرتاب ميكند، آيا توانستي اين هوا و هوس را كنترل كني؟ گفت: نه. بالاخره ميگويد:
از اين باب هرچه گفتي تو من ندانستهام صحيح و سقيم
در نهايت ناصرخسرو نتيجه ميگيرد:
گفتم اي دوست پس نكردي حج
تشرف خدمت حضرت صاحب الزمان (ع) در سفر حج
آدمهايي هستند كه به حج ميروند براي اينكه به محضر امام عصر (عج) شرفياب شوند، داستانهاي زيادي در اين مورد وجود دارد. كسي شنيده بود ميشود خدمت حضرت رسيد، ولي چندين بار به حج مشرف شده بود و به خدمت حضرت نميرسد. با خود تصميم ميگيرد و تضرع ميكند. ميگويد: احرام بسته بودم و وارد مسجدالحرام شدم، نزديك حجرالاسود كه آمدم، ديدم بزرگواري به من نگاه كردند و تمام درونم و صحبتها و حرفهايي كه قبلاً داشتم را در دو سه كلمه به من فرمودند و غايب شدند. با خود گفتم: عجب، من خواستم زاريها كنم تا برسم.
در مقابل بعضي مكه ميروند كه چيزي بخرند و تجارت كنند. آيا از دست دادن اين فرصت حيف نيست. البته سوغاتي كه تبرك باشد خوب است . اما بايد بهرة معنوي، بهرة سياسي و اجتماعي گرفت و به فكر عاقبت خود بود، به فكر جامعة اسلامي و بيماران و مريضها و حلّ مشكلات جامعة اسلامي بود.
عرفه جائيست كه امام رضا (ع) ميفرمايند: هر كس در عرفه دعا كند دعايش مستجاب است. مؤمن هم اگر دعا كند براي دنيا و آخرت دعايش مستجاب است، حتي اگر فاسق هم در عرفه دعا كند به خواستههاي دنيايياش ميرسد كه نشان از علوّ جايگاه عرفه و مشعر است. بايد حجاج ما چنين باشند.
بايد از حج تقوا بگيريم، بايد از حج ترس از خدا در همة زندگي بگيريم و بدانيم آن چيزي كه بهترين زندگي را براي ما بوجود ميآورد ترس از خدا و ورع و ترك گناه است. آنان كه گناه نكردند، به همه چيز رسيدند و آنها كه گناه كردند به چيزي جز هيچ و پوچي نرسيدند.
1. الفتوحات، ج1، ص679، (الحج في مراسمه و في حقائقه).