امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد

امام حسین شبیه ترین فرد به رسول الله را به میدان فرستاد

شخصیت علی اکبر را خود امام حسین کنار خیمه با این جمله بیان کردند: خدایا تو شاهد باش جوانی به طرف این قوم دارد می رود که شبیه ترین مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به پیامبر توست، ما هر وقت مشتاق دیدن پیغمبر می شدیم، به او نگاه می کردیم.

به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از كربلاي معلي، از مصائب بسيار سخت و سنگين و جگرسوزي كه كربلا به اهل بيت وارد شد، شهادت حضرت علي اكبر(ع) بود. ارشاد مفيد صفحۀ صد و شش، لهوف سيد ابن طاووس صفحۀ صد و شصت و شش، معال بستين صفحۀ چهار صد و نه، منتهي الآمال به طور مفصل، بحار جلد چهل و پنج صفحۀ چهل و دو، حلية الزائرين حاجي نوري و مقتل ابومخنف و منتخب تريهي و روضة الصفا و مقاتل الطالبين، همه نقل كردند كه مجموعه اي از نقل اين بزرگواران به اين مضمون است: حاجي نوري در كتاب حلية الزائرين با توجه به متن زيارت نامه هايي كه از معصوم براي علي اكبر نقل شده، سن او را بين بيست و پنج تا بيست و هشت مي داند و بسياري از بزرگان هم با اين قول موافق هستند. ابوحمزه از حضرت صادق(ع) زيارت مفصلي را براي علي اكبر نقل مي كند، كه حضرت در آن زيارت فرموده اند: (صَلَّ اللهُ عَلَيكَ وَ عَلي عِترَتِكَ وَ أهلِ بَيتِك) درود خدا بر تو و بر عترت تو و بر اهل بيت تو، كه دليل بر اين است كه حضرت داراي همسر و اولاد بوده است.
از متن زيارات حضرت و فرمايشات امام حسين و امام صادق استفاده مي شود كه علي اكبر داراي مقام عصمت بوده است. عصمتي كه به دست آوردنش براي او واجب نبود، اما به دست آورد و از نظر شخصيت خود را هم سنگ و هم سطح با انبياء الهي قرار داد. مجلسي در بحار مي فرمايد: عظمت مصيبت از نفرين سيدالشهداء معلوم مي شود، با اين كه پيامبران و امامان زود به زود نفرين نمي كردند. اما وقتي كه علي اكبر به طرف ميدان حركت كرد، (صاحَ الحُسين بِعُمَرِ ابنِ سَعد) امام به روي عمر سعد فرياد كشيد: (مالَك) چه مي كني؟ (قَطِعَ الله رَحِمَك) خدا رَحِم تو را قطع كند، (وَ لابارِكَ اللهُ لكَ في أمرِك) زندگيت برايت مبارك نباشد، (وَ صَلَّتَ عَلَيكَ مَن يَضبَعُكَ بَعدي عَلي فِراشِك) به تو نفرين مي كنم كه در رختخوابت سرت را از بدنت، كسي كه خدا او را به تو مسلط مي كند، قطع كند، (كَما قَطِعتَ رَحِمي) چنان چه رَحِم مرا قطع كردي، (وَ لَم تَحفَظ قَرابَتي مِن رَسولِ الله) نزديكي مرا به رسول خدا حفظ نكردي.
شخصيت علي اكبر را خود حضرت كنار خيمه با اين جمله بيان كردند: (اللهُمَّ اشهَد عَلي هُؤلاءِ القُوم إنَّهُ قَد بَرَزَ إلَيهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاس خَلقاً وَ خُلقاً وَ مَنطِقاً بِرَسولِك وَ كُنّا إذا اشتَقنا إلي لِقاءِ نَبيِّك نَظَرنا إلَيه) خدايا تو شاهد باش جواني به طرف اين قوم دارد مي رود كه شبيه ترين مردم از نظر خلقت و اخلاق و گفتار به پيامبر توست، ما هر وقت مشتاق ديدن پيغمبر مي شديم، به او نگاه مي كرديم. كتاب هايي كه نقل كردم نوشته اند: چون غربت و تنهايي پدر را ديد، شكيبايي و صبرش از دست رفت، پيش پدر آمد، اجازه گرفت برود. امام اشكشان چون سيل روان شد، او را در آغوش گرفت، مثل گل او را بوييد و ناله كرد. خود امام سلاح جنگ بر او پوشاند، كمربند چرمي كه از اميرالمؤمنين به يادگار مانده بود به كمرش بست، عقاب را كه مركبي ويژه بود براي سواري او آماده كرد.
در كتاب دمعة الساكبه مي گويد: (لَمّا تَوَجَهَ إلي الحَرب إجتَمَعَتِ النِّساءُ حُولَهُ كَالحَلقَه) وقتي متوجه ميدان شد، زنان مانند يك حلقه دورش را گرفتند و به علي اكبر گفتند: (إرحَم غُربَتَنا) به غربت ما رحم كن، (وَ لاتَستَعجِل إلي القِتال) عجله به جانب ميدان نكن، (فَإنَّهُ لَيسَ لَنا طاقَةٌ في فِراقِك) ما فراق تو را طاقت نداريم. زنان عمامۀ او را گرفتند، خواهران عنان اسب و ركابش را گرفتند، (وَ مَنِعَتهُ مِنَ العَزيمَة) نمي گذاشتند برود. در همين حال، (تَغَيَّرَ حالُ الحُسَين بِحَيثُ أشرَفَ عَلَي المُوت) حال ابي عبدالله تغيير كرد، به طوري كه مشرف به مرگ شد. (وَ صاحَ بِنِسائِهِ وَ عَيالِهِ دَعَنُه) فرياد زد: زنان، اهل بيت من، رهايش كنيد. (فَإنَّهُ مَمسوسٌ فِي الله وَ مَقتولٌ في سَبيلِ الله) اكبر من با ذات خدا تماس دارد و شهيد راه خداست. حرفي كه پيغمبر دربارۀ اميرالمؤمنين گفت: (عَليٌ مَمسوسٌ في ذاتِ الله)، امام دربارۀ علي اكبر گفت.
شيخ جعفر شوشتري آن مجتهد و مرجع بزرگ نوشته است: حسين(ع) در مصيبت علي اكبر سه بار به حال احتضار و مشرف به مرگ شد. اول: وقتي ديد علي اكبر آمادۀ رفتن به ميدان است. دوم: وقتي برگشت و از حضرت طلب آب كرد، او را به سينه گرفت و از شدت غصه و اندوه كه نمي توانست آب براي او آماده كند، حالت احتضار به او دست داد. سوم: وقتي علي اكبر از اسب افتاد و پدر را صدا زد، كه سكينۀ كبري مي گويد: (لَمّا سَمِعَ أبي صوتاً وَلَدِه نَظَرتُ إلَيه) وقتي صداي اكبر را شنيد، من پدر را نگاه كردم، (فَرَأيتُهُ قَد أشرَفَ عَلَي الموت) ديدم مشرف به مرگ شده است. (وَ عَناهُ تَدورانِ كَالمُحتًضَر) دو چشمش مثل آدم محتضر مي گردد، (وَ جَعَلَ يَنظُرُ الأطرافَ الخِيمَة) اطراف خيمه را نگاه مي كند، نزديك است روح از بدنش برود. (وَ صاحَ مِن وَسَطِ الخِيمَة) وسط خيمه فرياد زد: (وَلَدي قَتَلَ الله مَن قَتَلوك).
شيخ مفيد مي گويد وقتي فرياد ابي عبدالله بلند شد، زينب كبري ناله زد: (يا حَبيبَ قَلبا، وا ثَمَرَةَ فُؤادا، لَيتَني كُنتَ قَبلَ هذا أمياء) واي ميوۀ دلم، اي كاش قبل از اين نابينا شده بودم. تمام زنان صدا به ناله بلند كردند. امام فرمود: آرام باشيد، گريه در پيش داريد. در هر صورت علي اكبر رفت و پس از مدتي جنگ به خيمه برگشت، در حالي كه زخم هاي فراواني به بدن داشت، خون از بدن مباركش مي رفت. به اين خاطر و به خاطر جنگ سختي كه كرده بود و گرماي هوا، تشنگي شديدي به او غلبه كرده بود. به پدر بزرگوار عرض كرد: (ألعَطَشُ قَد قَتَلَني وَ مِثقلُ الحَديد أجهَدَني فَهَل إلش شَربَةٍ مِن ماءٍ سَبيل أتَقَوّي بِها عَليَ الأعداء) پدر، تشنگي دارد مرا مي كشد، سنگيني اسلحه مرا به زحمت انداخته، آيا راهي به مقداري آب هست؟ من اين آب را مي خواهم بخورم كه نيروي بيشتري بگيرم با دشمن بجنگم. (فَبَكَي الحُسَين) حسين گريه كرد. (وَ قالَ يا بُنَيَّ، يَعُزُّ عَلي مُحَمدٍ وَ عَلي عَلي ابنِ أبي طالِب وَ عَلَيَّ أن تَدعوهُم فَلا يُجيبوك وَ تَتَغيث بِهِم فَلا يُغيثوك) خيلي براي پيغمبر و علي و من سخت است كه تو ما را بخواني، نتوانيم جوابت را بدهيم، ياري بخواهي، نتوانيم تو را ياري دهيم، پسرم، (حاتِ لِسانَك) زبانت را بياور جلو. زبانش را در دهان گذاشت و مكيد، انگشترش را به او داد و فرمود اين انگشر را در دهانت بگذار. (وَارجَع إلي قِتالِ عَدُوَّك) برگرد به ميدان. (إنِّي أرجو أنَّكَ لاتَمسي حَتّي يُسقيكَ جَدُّك بِكَأسِهِ الاُوفا) اميد دارم شب نرسد كه جدت پيغمبر، به جام پر خودش تو را سيراب كد كه بعدش ديگر تشنه نشوي.
علي اكبر برگشت. در حال جنگ بود كه كتاب عوالم و محمد ابن جرير طبري و ارشاد، مي گويند: مُنغَضِب ابن مرّه گفت: گناه عرب به گردن من اگر داغ او را به جگر پدرش نگذارم. حمله كرد، چنان شمشيري به فرق او زد كه فرق شكافت، خون به صورتش جاري شد، شدت جريان خون جلوي چشمش را گرفت، از شدت زخم روي اسب افتاد، دستش را به گردن اسب انداخت، اسب چون در محاصره بود، راهي براي بيرون بردنش از ميان لشكر نداشت، گرفتار شد. همه نوشته اند: در اين حال، (فَقَطَعوهُ بِسُيوفِهِم إرباً إرباً) از هر طرف شمشير به او زدند و او را قطعه قطعه كردند. وقتي از روي زين به زمين افتاد، فرياد زد: (يا أبَتا، هذا جَدّي رَسولُ الله قَد سَقاني بِكَأسِهِ الاُوفَي شَربَةً لاعَزمَهُ بَعدَها أبدا) پدر الان پيغمبر بالاي سرم است و ظرف پر از آبي برايم آورده، به من نوشاند كه بعد از اين ديگر تشنگي نخواهم ديد و دارد مي گويد: (العَجَل العَجَل) حسين من، تو هم شتاب كن، شتاب كن. (فَإنَّ لَكَ كَأساً مَزخورَةً حَتّي تَشرِبَهُ السّاعَة) يك ظرفي هم براي تو آماده كردم تا بيايي و از آن بخوري. ارشاد مفيد، بحار مجلسي، مي گويند: كه حميد ابن مسلم گفت: (كَأنّي أنظُرُ إلي إمرَأةً خَرَجَت مُسرِعَتاً كَأنَّهَ الشَّمسُ الطالِعَة) زني را ديدم با سرعت از خيمه ها بيرون دويد، عين خورشيد درخشان، فرياد مي زد، ناله مي كرد و مي گفت: (يا حَبيبا، يا ثَمَرَةَ فُؤادا، يا نورَ عَينا) پرسيدم اين كيست؟ گفتند: زينب دختر اميرالمؤمنين است. آمد خودش را انداخت روي بدن علي اكبر. معلوم مي شود زينب زودتر از امام رسيد، كه امام پشت سرش آمد. (فَأخَذَ بِيَدِها) دست خواهر را گرفت، (فَرَدَّها إلي الفُسداد) به خيمه برگرداند و رو كرد به جوانان بني هاشم: (أقبَلَ بِفِتيانِه وَ قال إحمِلوا أخاكُم) بياييد بدن عزيز من را از روي خاك برداريد. (فَحَمَلوها مِن مَسرَعِة) از جايي كه كشته شده بود او را حمل كردند و آوردند در آن خيمه اي كه نزديك لشكر بود، بدن را آن جا گذاشتند.
معال سبطين جلد يك صفحه ي چهار صد و هشت مي گويد: امام حسين بعد از شهادت علي اكبر به سوي خيمه ي زن ها آمد، سكينه آمد بيرون: (يا أبا مالي أراك تَنعا نَفسُك وَ تَديرُ تَرفُك أينَ أخي) پدر، چرا دارم طوري تو را مي بينم انگار خبر مرگت را مي دهي و چشمانت دارد مي گردد، برادرم كو؟ امام گريه كرد، فرمود: عزيز دلم، او را كشتند. سكينه فرياد زد: (وا أخا، وا عَليّا) و مي خواست از خيمه بيايد بيرون برود به طرف ميدان، امام فرمود: عزيزم، تقواي الهي پيشه كن، صبر كن. عرض كرد: چگونه صبر كنم، كسي كه برادرش را كشته اند و پدرش غريب مانده.
كتاب ها نقل كرده اند: امام صادق در خانۀ خودشان روضۀ علي اكبر مي خواندند، به اين صورت: پدر و مادرم فداي سرِ از تن جداي تو، اي شهيد بي گناه، پدر و مادرم فدايت كه وقتي از اسب افتادي پيامبر خونت را گرفت. پدر و مادرم فدايت كه در برابر پدرت حسين به ميدان رفتي و او تو را نثار حق كرد و وقت رفتنت گريه مي كرد و دلش مي سوخت و تا عصري كه زنده بود براي تو گريه كرد و سخنش علي علي بود. بعد از شهادت علي اكبر، نوشته اند: (رَفِعَ الحُسينُ صُوتَهُ بِالبُكاء) صداي امام به گريه بلند شد. (لَم يَسمَعَ إلي ذلِكَ الزَّمان صُوتُهُ بِالبُكاء) جوري كه براي علي اكبر گريه كرد، تا آن وقت به آن شكل كسي صداي گريۀ ابي عبدالله را نشنيده بود.
***حجت الاسلام و المسلمين بهاري




نظرات کاربران