بررسی اندیشه سیاسی شریف رضی درباره خلافت اسلامی
نگاه فقهای شیعه به مسأله مشروعیت حاکمان اسلامی، یکی از موضوعات مهم در فقه سیاسی شیعه است. فقهای شیعه در باب مشروعیت، این حق را فقط برای ائمه معصوم بعد از پیامبر قائل هستند.
ديوان مظالم
ديوان مظالم، يكي از ديوانهاي قضايي بود كه معمولاً حاكمان اسلام شخصاً عهدهدار اين مقام ميشدند؛ اما با گسترش اسلام در سرزمينهاي مختلف و اشتغالات حاكم، خليفه اين مسئوليت را به افراد خاصي واگذار ميكرد كه داراي شرايط ويژهاي بودند. مسئول اين ديوان، عاليترين منصب قضايي را داشت كه ميتوانست احكام قضات و محتسبان را در مواردي نقض كند كه موجب تضييع حقوق ميشد. مقر اين ديوان در بغداد بود (فرخندهزاده، 1390) و به اموري ميپرداخت شبيه آنچه امروزه دادگاه فرجام يا ديوان عالي كشور برعهده دارند؛ يعني دادخواهي كساني را ميشنيد و درباره آن حكم صادر ميكرد كه از اقصي نقاط حوزه اقتدار عباسي با هدف نقض احكام صادره در دادگاههاي شهر و منطقه خود يا به قصد شكايت از عامل خراج يا كاتب يا امير سپاه يا هر فرد ذينفوذ ديگري آمده بودند. حكم اين ديوان نقضناپذير بود و بهمعناي حكم خليفه بود.
از خلفاي عباسي، مهدي نخستين كسي بود كه به ديوان مظالم نشست و مهتدي آخرين بود؛ اما اين منصب از ميانه قرن چهارم، به نقيبان كل تفويض شد و آنها از طرف خليفه مأمور رسيدگي به اين امر بودند. حوزه اقتدار اين ديوان، به مسئول بستگي داشت. هرچه اين ديوان و نقيب متصدي آن قدرت بيشتري داشت، بيشتر ميتوانست اعمال نفوذ كند. (متز، 1364، ج1، ص262؛ ابراهيم حسن، ج1، ص215)
صاحب مظالم در ادوار نخست، از قدرت شاياني برخوردار بود، به حدي كه گاه وزرا پذيرش وزارت خود را مشروط به آن ميدانستند كه كسي جز خودشان متصدي مظالم نشود، ولي در ادوار بعد، در بسياري از موارد، جنبه تشريفاتي به خود گرفت و به شكايات متظلمان توجهي نميشد يا با جوابهاي سربالا و نامفهوم مواجه ميگرديدند.
مهمترين فرق ديوان مظالم با تشكيلات قضايي فلسفه وجود ديوان مظالم بود، آن كه قاضي در چارچوب فقه و شرع عمل ميكرد، اما مسئول ديوان مظالم اين محدوديت را نداشت و ميتوانست با قوه قهريه، طرفين را به پذيرش نظرش وادار نمايد. (ماوردي، 1383، ص176) اين منصب نيز مثل ديگر مناصب، چندين نوبت به شريف رضي واگذار شد كه اولين بار در زمان الطائع عباسي بود. شريف رضي نيز بهسبب لطف خليفه، با انشاي شعري از او قدرداني كرد. (رضي، ج2، ص105) در زمان القادربالله، مجلسي با حضور علما تشكيل شد تا در آن به انتساب خلفاي فاطمي مصر به علويان خدشه وارد سازند، ولي شريف رضي درآن مجلس حضور نيافت. لذا وي از تمامي مناصب عزل گرديد.
امير الحاجي و امارت مكه و مدينه
چنان كه اشاره شد، چند حكومت در زمان دولت عباسي، در مناطق اسلامي تشكيل شده. خليفگان عباسي در بغداد، فاطميان در مصر و امويان در اندلس حكومت ميكردند و براي نشان دادن مجد و عظمت خود دائماً با يكديگر رقابت داشتند. يكي از نشانههاي قدرت آنها، تسلط بر مكه و مدينه بود كه با عزل و نصب اميران قدرت خود را به يكديگر نشان ميدادند. در خيلي از مواقع اين مناصب به خاندان پيامبر (ص) واگذار ميشد كه «شرفا» ناميده ميشدند. همچنين مسئوليت حاجيان (اميرالحاج)، يكي از شئون اجتماعي خلفا بود كه در ابتداي قدرت گرفتن عباسيان، اين مسئوليت را خود بر عهده ميگرفتند؛ چنانكه در ابتداي دولت عباسي، ابومسلم اميرالحاجي را از سفاح خواست ولي وي آن
را به برادرش منصور واگذار كرد. (دينوري، 1368، ص418؛ ابناثير، ج15، ص101) با اشتغال خلفا به امور ملكداري، اين مسئوليت به افراد خاصي واگذار شد كه از طرف خليفه مشخص ميشدند. تعيين اميرالحاج نيز بهمنزله يكي از نشانههاي قدرت خلفا بود و گاه اتفاق ميافتاد كه همزمان چند اميرالحاج ازسوي حاكمان اسلامي در
مكه حضور داشتند؛ چنانكه در سال 342 قمري دو اميرالحاج از مصر و عراق حاضر بودند و هر كدام براي خليفه خود خطبه خواندند. (ابناثير، ج8، ص505؛ ابنخلدون، ج4، ص129)
اميرالحاج نيز از خاندان طالبيان انتخاب ميشد. وظايف اين منصب عبارت بودند از: اصلاح راهها، مسافتها، اقامتگاهها، اقامه نماز عيد قربان، خطبه خواندن در حرمين شريفين، گزارش مرتب اخبار به خليفه و امثال اين موارد. (ماوردي، 1383، ص226) شريف رضي نيز بهسبب شايستگيها و همچنين منتسب بودن به خاندان نبوت، چندين مرتبه عهدهدار اين مسئوليت شد و بخش زيادي از ديوان شعرش درباره حضور او در سرزمين حجاز و عهدهداري اين مسئوليت است كه به «حجازيات» شهرت داشت و چهل قصيده در اين مورد سروده است. (دشتي، 1386، ص168)
چشمداشت به خلافت
يكي از مسائل عمده در ميان علويان بعد از رحلت پيامبر (ص)، تلاش و مبارزه مستمر آنها براي دستيابي به حق مشروع خود يعني حكومت بر دنياي اسلام بود؛ مسألهاي كه پيامبر (ص) در زمان حيات به آن تصريح فرموده بودند؛ اما با دخالت جناح ميانه قريش، اين امر از دست جانشينان به حق آن حضرت خارج شد. بعد از رحلت پيامبر (ص) و اطلاع اميرالمؤمنين علي(ع) از انتخاب خليفه، آن حضرت نارضايتي خويش را از اين موضوع در موقعيتهاي مختلف اعلام كردند و همزمان براي دستيابي به حقوق ازدسترفته خود تلاشهاي زيادي صورت دادند اما قبيله قريش آن حضرت را همراهي نكردند.
در اين حال ايشان براي حفظ نهال اسلام، ناچار به سكوت شدند اما با شهادت حضرت و انتخاب امام حسن(ع) به خلافت مسلمانان اندك زماني از تصدي خلافت ايشان نگذشته بود كه با اوضاع حاكم بر دنياي اسلام و همراهي نكردن مردم، مجبور به كنارهگيري از خلافت شدند. بعد از امام حسن(ع)، امام حسين(ع) براي استقرار عدالت اجتماعي و بازگرداندن مسلمانان به اسلام راستين، مجبور به قيام عليه خلفاي جور شدند، ولي ايشان نيز در اين راه به شهادت رسيدند. بعد از شهادت امام حسين(ع) شاخه حسيني بنيهاشم با بررسي اوضاع حاكم بر دنياي اسلام، رويكرد خود را تغيير دادند و دستيابي به حقوق مسلّم خود را از راه مسالمتآميز پيگيري كردند.
سياست كلي پيشوايان ديني در اين سالها، اجتناب از شركت در جريانهاي سياسي، برپايي نهضتهاي ضدحكومتي و حتي پرهيز از تأييد و حمايت صريح از حركتهاي انقلابي استوار بود كه علويان و ديگر فرق آن را رهبري ميكردند. اتخاذ اين سياست، معلول اوضاع خاص اجتماعي ـ سياسي عصر آنان بود؛ افزون بر اين، جنبشها و نهضتهاي ضدحكومتي، اثر نامطلوبي بر فعاليتهاي فرهنگي و تربيتي ايشان ميگذاشت كه بالطبع در اولويت بود و موجب ركود و يا محدوديت فعاليت آنها ميشد؛ از اينرو، به تربيت، تغذيه فكري و طرح مباحث كليدي پيروان راستين خويش همت گماردند (فرهمندپور، 1387، ص174) و تا فرصت مناسب ديگر به انتظار نشستند. رويكرد شيعيان كه از اين پس به «امامي» شناخته ميشدند، با شاخه حسني علويان تفاوت اساسي پيدا كرد.
در سال 122 قمري زيدبنعلي (برخلاف مشي سياسي امام باقر(ع بر ضد دستگاه حاكم قيام كرد و اصلي را با اين عنوان بنياد نهاد كه امام كسي است كه قيام با شمشير را داشته باشد. گرچه قيام زيد به شكست انجاميد، رضايت شيعيان و علويان تندرو را در پي داشت و خيلي زود شاخه حسني، اين اقدام را در مكتبي به نام زيديه تبيين و ترويج كردند.
اين رويكرد، تداوم يك مشي سياسي را در دنياي اسلام موجب شد و به دنبال قيام زيد، شاخه حسني اين مشي سياسي را برگزيد و چندين قيام ديگر مانند قيام حسن مثني و شهيد فخ را به دنبال داشت. در هر صورت، تلاشهاي علويان در دنياي اسلام از دو گروه حسيني و حسني براي دستيابي به حقوق غصبشده آنان، اصلي پذيرفته شده بود. گرچه علويان داراي دو رويكرد متفاوت براي دست يافتن بر آن بودند، در اصل حق خود اختلافي نداشتند.
آلبويه از سرزمين ديلم ظهور كردند و اين سرزمين خاستگاه شيعيان زيدي بود كه تئوري آنها بر قيام مسلحانه براي دستيابي به حقوق خويش استوار گشته بود. اما اين مشي سياسي، با به قدرت رسيدن آلبويه، به صورت تدريجي تغيير كرد. آنها پس از تسلط بر بغداد و دستگاه خلافت، برخلاف انتظارات موجود و بهرغم تمايل اوليه خود، از برانداختن خلافت عباسي و انتقال آن به يكي ازعلويان صرفنظر كردند.
هرچند منابع درباره نقش عالمان شيعي در اين تحول خاموشند، به نظر ميرسد به دنبال خروج آلبويه از سرزمين ديلم، آنان با ديگر گرايشها و مذاهب رايج در دنياي اسلام همچون تشيع امامي آشنا شدند و تحت تأثير عالمان امامي مذهب بغداد، به مذهب امامي گرايش يافتند. سياستي كه فقهاي امامي هدايت ميكردند، اگرچه به برتري علويان براي تصدي خلافت استوار بود، قيام مسلحانه را پيگيري و تجويز نميكرد.
گو اين كه فقهاي امامي چون نيل به اين مقصود را درآن زمان ميسر نميدانستند، به سياست تعامل و احياناً به نوعي تقيه روي آوردند. آنچه در اين زمينه از نقش علماي امامي پررنگتر است و اي بسا از عجايب ابهامات اين دوره محسوب ميگردد، اين است كه آلبويه تعامل با خليفه سنيمذهب را كه فرمانبردار آنها باشد، بسي آسانتر از خليفه شيعهمذهب ميديدند كه اميران صاحبنام بويه ناچار به اطاعت از وي باشند. بدين صورت از مشي سياسي ديرينه خود يعني قيام عليه خليفه ناحق دست كشيده، به تعامل با او پرداختند.
تعامل گسترده سيد رضي از فقهاي امامي مذهب بغداد در اين عصر، از پيوند عميق او با درباريان، سياست، و خلافت اسلامي حكايت ميكند. با توجه به اين كه اين سلوك شريف رضي از ديگر فقهاي همعصر سيد چون شيخ مفيد و شيخ طوسي نمود بيشتري داشته است، اين تعامل گسترده با دستگاه خلافت و تصدي مسئوليتهاي مختلف از سوي آنان، اين انديشه را نزد بعضي پژوهشگران مطرح ساخته كه شريف رضي در انديشه تصاحب خلافت در زماني بوده كه خلافت اقتدار و سيطره خود را از دست داده بود، زماني كه خليفگان عباسي فقط سكوي قدرت گرفتن اميران مختلف بودند، از اين جهت سيد با نگاه سياسي خود به اوضاع خلافت، خود را شايسته تصدي اين امر ميبيند.
لذا براي به دست گرفتن آن تلاش ميكند و بر همين اساس، برخي حتي پا را از اين فراتر نهاده و گفتهاند: شريف رضي، زيدي بوده و همان تئوري زيديه را دنبال ميكرده است. (ابنعنبه، 1380، ص199) به نظر ميرسد آنچه در ايجاد اين تصور دخيل بوده؛ جد مادري شريف رضي يعني ناصر كبير (حسنبنعلي اطروش) باشد كه مدتها در سرزمين ديلم حكومتي محلي با رويكرد زيدي داشت، اما از نظر بسياري از علماي شيعه، مسلّم است كه اطروش جد سيد رضي، اماميمذهب بوده است. (عاملي، 1365، ص14)
سيد مرتضي در كتاب ناصريات كه در شرح كتاب جدش ناصر كبير است، او را امامي معرفي ميكند. (شريف مرتضي، 1417، ص62) آنچه موجب تقويت اين ديدگاه شده اين است كه بعضي از تاريخنگاران، كساني را كه بر ضد حكومت قيام ميكردند و آن را نامشروع ميدانستد؛ زيديمذهب معرفي كردهاند؛ چنانكه ابوالفرج اصفهاني، ابوحنيفه و سفيان ثوري و امثال آنها را زيدي ميداند، درحاليكه آنها از اساس با اهلبيت: ميانهاي نداشتند. (حلي، 1365، ص80؛ كاشفالغطا، 1378، ص28) به اين جهت، ممكن است شريف رضي نيز بهسبب غاصبانه دانستن خلافت عباسي، به زيدي بودن متهم شده باشد.
البته در تاريخ حيات شريف رضي، اقدام عملي يا تلاش مذبوحانهاي براي استيفاي خلافت مشاهده نميشود و تاريخنگاران همعصر شريف رضي نيز به اين موضوع اشارهاي نكردهاند، ولي اين برداشت از اقدامات سياسي سيد را انديشهوران متأخر بهطور جدي مطرح نكردهاند. (خوانساري، بيتا، ص196؛ ابنعنبه، 1380، ص210) قراين اين امر از خلال مناسبات شريف رضي در زمان رشد سياسي و ارتباط او با دربار در زمان الطائعبالله قابل پيگيري است. چنان كه اشاره شد، ارتباط سيد با الطائع بسيار نزديك بوده است، اما بهاء بهخاطر بعضي ملاحظات سياسي كه موافق انديشه او نبود، الطائع را از خلافت عزل كرد و به جاي او القادربالله را به كرسي خلافت نشانيد.
شريف رضي در روزي كه الطائع عزل شد، در مجلس او حضور داشت. بويهيان به قصد تبرك دستان الطائع به او نزديك شدند، اما در اقدامي سريع او را از جايگاه سلطنت به زير كشيدند. در اين زمان مردم يا طرفداران آلبويه، اموال و داراييهاي سلطنتي را به يغما بردند. شريف رضي با مشاهده اوضاع، به سرعت از قصر خارج شد. (ثعالبي، 1420، ج3، ص160) او اوضاع را به صورت ملموستر به شعر سراييده است و ديدگاه خويش را با اين مطلع آشكارتر ميكند:[1]
پس از آنكه كشور خندان بود، بهنحوي به او نزديك شدم و او به من نزديكتر ميشد. كسي را كه دوش بر او غبطه ميخوردم؛ اكنون ميان سربلندي كه داشت، به سرشكستگي فروافتاده است. هيهات كه ديگر ثانيهاي غره سلطنت شوم؛ چون كوبندگان ابواب سلاطين گمراه شدند.
از اوصافي كه شريف رضي ترسيم ميكند؛ مشخص ميشود كه سيد مقام نزديكي به خليفه داشته كه در عين نزديكي، به مقام خليفه غبطه ميخورده، اما با تغيير اوضاع و عزل خليفه، خود را بهشدت سرزنش ميكند كه چرا به دربار آنقدر نزديك شده كه هر آن ممكن است اين نزديكي جان او را نيز تهديد كند. در نهايت با خود عهد ميبندد كه ديگر به پادشاهان نزديك نشود، اما اين عهد را نيز با سرعت ميشكند و با نصب القادربالله به خلافت، او را به صورت اغراقآميزي وصف ميكند:
اي بنيعباس! امروز ابوالعباس (كنيه القادر)، (گرديزي، 1363، ص137)، افتخار و شرف خلافت را تجديد كرد. اي امين خدا! چوب مرا به مدارا كن زيرا ريشه درخت من و تو در والايي يكي است. در شدت نزديك ساختن من و مأنوس كردن به خود، از همه خليفگان پيش از خود بالاتر برو. من از درخواست او اجتناب دارم و آن را پشت سر انداختهام و خير و بركت را با مدارا بر من ميباراند. من چنان فرماني از تو ميبرم كه هر كسي آن را از من خواست نپذيرفتم.[2]
در واقع نحوه ستايش خليفه توسط شريف رضي و درخواست انس بيشتر و گوش به فرماني سيد، در اين اشعار قابل تأمل است؛ اما اين مناسبات و نزديكي خيلي دوام نيافت. اينكه از چه زماني روابط او با خليفه رو به تيرگي نهاد، مشخص نيست. زماني اين تيرگي به نهايت خود ميرسد كه سيد منويات خود را درباره خليفه آشكار ميكند و بهشدت همراهي با بنيعباس را موجب خواري ميداند:
من كه داراي زبان برندهام، از قبول ستم، ننگ دارم، هرگز با خواري در جايي به سر نميبرم. پدرم مرا همچون مرغان بلندپرواز از ستمكشي دور ميسازد. در ديار دشمن به من ستم روا ميشود، حال آنكه در مصر خليفه علوي وجود دارد و در آن هنگام كه بيگانگان حق مرا پايمال ميكنند، كسي خليفه است كه پدر و خويشانش خويشان منند؛ سرور همه مردم يعني محمد و علي، ريشه مرا با ريشه او به هم پيوستهاند.[3]
زماني كه اشعار سيد آشكار شد، خليفه نيز از آن اطلاع يافت و پدر و برادر سيد را احضار نمود و به شدت آنها را توبيخ ميكرد كه چگونه شريف رضي كه مسئوليتهاي متعددي از سوي خليفه دارد، اين اشعار را انشا كرده است. پدر سيد و برادرش شريف مرتضي، هرچه تلاش كردند كه سيد را به عذرخواهي از خليفه وادارند او نپذيرفت. با گسترش هجمهها به سيد، او از اساس منكر اشعار شد. تمرد سيد از حضور نزد خليفه، اين مطلب را ميرساند كه اشعار به خود او تعلق داشته و نام نبردن آن در ديوان اشعارش نيز بهعلت ترس از بنيعباس بوده است. (ابناثير، ج19، ص88)
با توسعه قدرت فاطميان مصر كه براي عباسيان مشروعيتي قائل نبودند، خلفاي عباسي احساس خطر كردند و چون قدرت كافي نداشتند، كوشيدند با خدشه در نسب خلفاي فاطمي، آنها را با بحران مشروعيت مواجه كنند؛ به اين منظور، مجلسي ترتيب دادند و از بزرگان علما و علويان خواستند نسب فاطميان را تكذيب كنند. سيد اين خواسته را نيز نپذيرفت. با تيره شدن روابط ميان خليفه و شريف رضي، خليفه او را از تمام مناصب حكومتي عزل كرد. (ابناثير، ج19، ص92) از اين زمان تا وفات سيد، گزارشي از بهبود روابط اين دو وجود ندارد.
چنان كه پيداست، اقدامات عملي و مخالفتهاي آشكار شريف رضي، به همين يكي دو مورد خلاصه ميشود كه البته بسيار مهم بوده و اين مخالفتها نيز ممكن است از انديشه واقعي سيد يعني مشروعيت نداشتن خلفاي عباسي سرچشمه ميگرفته و يا به واقعه خاصي محدود باشد كه مخالف با آزادانديشي او بوده است.
اما تعاملات او بسيار گستردهتر از مخالفتهاست؛ چنان كه انديشه سيد، به مناسبات صرفاً سياسي او با خلفاي عباسي محدود نبوده، بلكه خواسته و تمايلات دروني او كه در اشعار و مكاتبات ديده ميشود، از او شخصيتي ساخته كه او را به ديگر انديشهوران، حتي غيرمسلمان پيوند ميزد. چنان كه نزديكي سيد به دربار و شاعر بودنش، او را با ديگر انديشهوران همعصرش مرتبط كرده بود. ابواسحاق ابراهيمبنهلال صابي يكي از افرادي بود كه با سيد مناسبت بسيار نزديكي داشت. وي كاتب دربار عباسيان و تاريخنگار عضدالدوله بود. اگرچه ابواسحاق، صابيمسلك بود، نظر به جهاتي كه در سيد از لحاظ حسب و نسب عالي و اخلاقيات او مشاهده ميكرد، با او انس داشت و سيد نيز به او علاقهمند بود و بعد از فوتش، در قصيدهاي زيبا براي او مرثيه گفت. (رضي، ج1، ص355)
ابواسحاق بهسبب شغل كتابتش، از احكام و مسئوليتهايي كه براي شريف صادر ميشد، اطلاع كافي داشت؛ به اين علت در اشعارش به طالع بلند سيد اشاره ميكند. اشعار ابواسحاق، موجب شده بعضي گمان كنند او كسي بود كه انديشه به دست آوردن خلافت را در درون سيد تهييج ميكرد؛ از اين رو سيد براي به دست گرفتن خلافت تهييج شد. (ابنعنبه، 1380، ص210؛ مبارك، 1359، ج1، ص169) البته اشعار سيد در جواب ابواسحاق نيز قابل تأمل است. ابواسحاق قصيدهاي براي سيد فرستاد به اين مضمون:[4]
ابوالحسن من در شناخت مردان زيركي خاصي دارم و پيوسته در شناخت مردم به صواب بودهام. اين زيركي مرا خبر داد كه تو بزرگواري و بهزودي به درجه كمال دست خواهي يافت. پس قبل از اينكه به بزرگي برسي، تو را تعظيم كردم و گفتم خداوند عمر آن سيد را طولاني بگرداند.
چون اين ابيات شايع شد، ابواسحاق انشاي آن را درباره شريف رضي منكر گرديد و گفت: «اين اشعار را براي ابوالحسن عليبنعبدالعزيز كاتب الطائعبالله گفتهام». (مدني شيرازي، 1381، ص472) اينكه چه عواملي موجب شد ابواسحاق مقام خلافت را به سيد مژده دهد مشخص نيست.
ممكن است بهسبب شغلش، از بعضي مسائل پشت پرده خبر داشته و يا بهعلت نزديكي به آلبويه، مطالبي در وصف سيد شنيده چنانكه آلبويه در ابتدا به دنبال واگذاري امور به علويان بودند، ممكن است او استعدادهاي ذاتي سيد را از ورود به مسائل سياسي و تصدي مسئوليتهاي متعدد در 21 سالگي مشاهده كرده و از اين موضوع نتيجه گرفته كه طالع او بلند است و ميتواند در اوضاع آشفته خلافت از آن سهمي ببرد. در واقع اشعار خود سيد اين موضوع را تداعي ميكرد، نه تحريك ابواسحاق صابي. (برقعي، 1318، ص55ـ57) افزون بر اين، شعري كه شريف رضي در جواب ابواسحاق فرستاد، انديشه سيد را براي به دست آوردن خلافت روشنتر ميكند. سيد چنين سرود:[5]
براي اين نيزه، سر نيزهاي تيز كردهام و شمشير هندي را به درخشندگي اندوختهام! اگر از ابر پيشاني من آذرخشي به چشمانت رسيد، بيگمان باراني سخت به دنبال آن خواهد باريد. اگر روزي بر پلكان بزرگواري بالا رفت، بيشك فرا ميرود تا گام تو را از لغزيدن نگاه دارد!»
اين قصيده سيد طولاني بود و به او وعده داد كه چون به مقصود خود كه هماكنون مقدمات آن را فراهم ميآورد نايل گردد، به وعده خود عمل ميكند ولي اكنون وقت آن نرسيده و نبايد تا عملي شدن آن شتاب كرد. مسائل دنياي سياست از چشم تيزبين او مخفي نبود و ورود او به سياست ميتوانست او را به مناصب بالاتر ترغيب نمايد. اين انديشه به اين مورد خاص خلاصه نميشد و در ساير اشعارش نيز به ادعاي خلافت اسلامي اشاره ميكند.
شريف رضي انديشه سياسي خود را در مواضع ديگر با شفافيت بيشتري پيگيري ميكند؛ چنانكه وقتي به مقام نقابت منصوب شد، بعضي از دشمنانش از انتصاب او ناخشنود شدند. هنگامي كه شريف از اين موضوع آگاه شد، مدعي گرديد كه او به نقابت به تنهايي چشم نداشته بلكه در انديشه تصاحب بالاترين مقام يعني خلافت بوده است:[6]
بيشك اگر شريف رضي براي تصدي خلافت نيز انديشه داشته، اين مقام را به دست نياورده است. احتمالاً با بررسي اوضاع حاكم بر جامعه، كسي در اين امر او را ياري نكرده و اين انديشه بهعنوان يك آرزوي دستنيافتني همواره در قلب او جاي داشته تا با اين دنيا وداع كرده است. (روضاتالجنات، ج6، ص191؛ فاخوري، 1374، ص492) اين مسأله را نيز ميتوان در اشعار او پيگيري كرد. او در جايي تمنيات خود را چنين وصف ميكند:
شگفت از آنچه محمد گمان ميكند، درحاليكه به راستي گمان در بعضي موارد به انسان خيانت ميكند. آرزو دارد كه پادشاهي در دست او باشد، حال آنكه به غير آنچه او ميپندارد، مسائل ديگري نيز وجود دارد. اگر او آغوش خود را بهسوي خلافت بگشايد و آماده خلافت شود، خلافت نيز با پذيرش او مزين و آراسته ميگردد. با جمال و شعر خويش قصد سرافرازي دارد و در رسيدن به آن سعي ميكند؛ درحاليكه در بين مردم، شاعران پست و انسانهاي زيبا يافت ميشوند. سنگي را ميبينم كه پيدرپي جرقه ميزند و زود است روزي كه آتش برپا كند».[7]
با توجه به مضمون اين اشعار، ميتوان آشكارا انديشه او را براي دستيابي به خلافت مشاهده كرد. او با قبول مسئوليتهاي متعدد و ورود به عرصههاي سياسي، خود را شايسته مقام بالاتري مييافته، از اين جهت براي احراز اين مقام مقدمهچيني ميكرده اما با تلاش گسترده در مناسبات سياسي، دست يافتن به اين مقام را آسان نميداند و علاوه بر شايستگيهاي فردي، جامعه و عرف سياست نيز بايد به كمك او برسد. (ابنابيالحديد، 1337، ج1، ص34)
شريف رضي در جاي ديگر از اشعارش، از درخواست خلافت پا فراتر نهاده، خود را «اميرالمؤمنين» خطاب ميكند و اين عنوان را محال نميداند و بهسبب وابستگي به اهلبيت: خود را مستحق اين خطاب ميداند.
اين اميرالمؤمنين محمد است! كشتگاهي بزرگ و زادگاهي پاكيزه دارد. آيا تو را همين بس نيست كه مادرت فاطمه است و پدرت حيدر و جدت احمد. شبانهروز مهمانسراي او در بخشندگي از بسياري مهمان جاي ندارد و خانه نعمتها و بخشندگيهايش براي كسي تقليدپذير نيست![8] (رضي، ج1، ص378)
اشعار شريف رضي، مملو است از درخواستها و چشمداشتي كه به مقام خلافت دارد و پيدرپي به اين مسأله تعريض ميكند. (اميني، 1366، ص55) شريف خلافت را ميراث واقعي اجدادش ميداند و تصاحب اين مقام توسط عباسيان را غاصبانه ميپندارد (محسن امين، 1403، ج9، ص216) و آرزويش بازگرداندن اين مقام به وارثان حقيقي آن است. از اين جهت، در جايي ديگر خواهان بازگرداندن ميراث پيامبر (ص) است و داشتن «بُرد» و خرقه آن حضرت را كه عباسيان به عنوان وارثان پيامبر (ص) حمل ميكردند خلاف حقيقت ميداند:
ميراث [حضرت] محمد9 را برگردانيد، برگردانيد! چوگان خلافت و بُرد پيامبر متعلق به شما نيست. آيا در ميان شما تبار كسي به [حضرت] فاطمه ميرسد يا جدي مانند [حضرت] محمد9 دارد. همه افتخارشان بدين است كه زبانآوراني فريادزن هستند و پيشينيان و پسينيان بديشان در برابر ما افتخار كردند (ميكنند)، بهوسيله ما شرافت يافتيد و بهواسطه جد ما آفريده شديد و ايشان اگر نعمتها و نيكيها را بشمارند، از دست پروردگان ما هستند.[9] (رضي، ج1، ص377)
چنان كه پيداست، شريف رضي با سرودن اشعار، آرزوهاي خويش را به خوبي آشكار ميكند، اما در نهايت در اين انديشه كامياب نميشود و موفقيت كسب نميكند و در 46 سالگي نقاب در خاك ميكشد. (موسوي، ص191؛ برقعي، ص12)
8. نتيجه
انديشه سياسي فقهاي دوره ميانه در تعامل و تقابل با خلفاي وقت، همواره به عنوان يك بحث چالشي ميان آنان مطرح بوده است. در تعابير آنها، حاكمي كه از طرف امام مأذون نباشد، به سلطان جور شناخته ميشود. فقهاي شيعه در تعيين حدود همكاري با سلطان جور، بهطور مبسوط ورود پيدا كردهاند. در اين ميان شريف رضي و برادرش شريف مرتضي، در عين برخورداري از انديشه سياسي مبتني بر آموزهاي اصيل شيعي، همكاري گستردهاي با خلفاي عباسي داشتند. از آنجا كه شريف رضي شاعري توانمند بود، ارتباط نزديكتري با دربار عباسي داشت.
وي با قبول مسئوليتهاي متعدد همچون سرپرستي ديوان نقابت، ديوان مظالم، سرپرستي حجاج و امارت مكه و مدينه، تعامل خود را با عباسيان پي گرفت. انديشه سياسي وي در همكاري با سلطان جور را بايد از ميان اشعار و سلوك سياسياش پيگير شد؛ زيرا او ديدگاه فقهي مدوني نداشت. هرچند او نيز همچون فقهاي همعصرش، خلفاي عباسي را فاقد مشرعيت ميدانست، اما براي بازگرداندن خلافت به جايگاه اصلياش يعني علويان، با نگرش مثبت به خلافت تلاش ميكرد، گرچه در اين راه موفقيتي كسب نكرد. با عنايت به آنچه اشاره شد، در واقع نميتوان از تضاد ميان نظر و عمل درباره او سخن گفت.
پي نوشت:
[1].
«من بعد ما كان رب الملك متبسما
الي ادنوه في النجوي ويدنيني
امسيت ارحم من قد كنت اغبطه
لقد تقارب بين العز و الهون
هيهات اغتر بالسلطان ثانيه
قد فصل ولاج ابواب السلاطين»
[2].
«شرف الخلافه يا بني العباس
اليوم جدده ابوالعباس»
[3].
«ما مقامي علي الهوان
مقول قاطع وانف حمي
و ابا محلق بيعن الف
يم كما زاغ الطائر وحشي
احمل الضيم في بلاد الاعادي
وبمصرالخليفه العلوي
من ابوه ابي ومولاه مولا
ي اذا ضامني البعيد القصي»
[4].
«اباالحسن لي في الرجال فراسه
تعودت منها ان تقول فتصدقا
وقدخبرتني عنك انك ماجد
ترقي من العليا ابعد مرتقي
فوفيتك التعظيم قبل اوانه
وقلت: اطال الله للسيد البقا»
[5].
«سننت لهذا الرمح غربا مذلقا
واجريت في ذا الهند واني»
[6].
«لو كنت اقنع بالنقابه وحدها
لغضضت حين بلغتها آمالي
لكن لي نفسا تتوق الي التي
ما بعدها اعلي مقام عال»
[7].
«فوا عجبا مما يظن محمد
وللظن في بعض المواطن غرار
يقدر آن الملك طوع يمينه
ومن دون ما يرجو المقدر اقرار
لئن هو اعضي للخلافه لمئه
لها طور فوق الجبين وطرار
ورام العلي بالشعر ئالشعر دائبا
ففي الناس خاملون وشعار
واني اري زندا تواتر قدحه
ويوشك يوما آن تشب له نار»
[8].
«هذا اميرالمومنين محمد
كرمت مغارسه طاب المولد
او ما كفاك با امك فاطمه
وابوك حيدره وجدك احمد
يمسي ومنزل ضيفه لايحتوي
كرما وبيت نفاره لايقلد»
[9].
«ردوا تراث محمد ردّوا
ليس القصيب لكم ولا البرد
هل عرقت فيكم كفاطمه
ام هل لكم كمحمد جد
جل افتخارهم بانهم
عند الخصام مصاقع لدّ»
مراجع
فهرست منابع
ابراهيم حسن، حسن، تاريخ الاسلام السياسي والديني والثافي والاجتماعي، قاهره: مكتبه النهضه المصريه، 1964 م.
ابنابيالحديد، عزالدين ابوحامد، شرح النهجالبلاغه، محقق: محمد ابوالفضل ابراهيم، قم: كتابخانه آيتالله مرعشي، 1337.
ابناثير، عزالدين ابوالحسن عليبنابيالكرم، الكامل في التاريخ، بيروت: دار صادر ـ دار بيروت، 1385 / 1965 م.
ابنبطوطه، محمدبنعبدالله اللواتي الطنجي، تحفه النظار في غرائب الامصار وعجايب الاسفار، بيروت: شركه ابنا شريف الانصاري، 1432 ق.
ابنجوزي، ابوالفرج عبدالرحمانبنعليبنمحمد، المنتظم في تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1412 ق / 1992 م.
ابنخلدون، عبدالرحمانبنمحمد، ديوان المبتدأ و الخبر في تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوي الشأن الأكبر، تحقيق خليل شحاده، ط الثانيه، بيروت: دارالفكر، 1408 ق / 1988 م.
ابنطاووس، سيدرضيالدين علي، كشف المحجه لثمره المهجه، ترجمه علي نظري منفرد، قم: جلوه كمال، 1387.
ابنطقطقي، محمدبنعليبنطباطبا، الفخري في الآداب السلطانيه و الدول الاسلاميه، تحقيق عبدالقادر محمد مايو، بيروت: دارالقلم العربي، 1418 ق / 1997 م.
ابنعماد، شهابالدين ابوالفلاح عبدالحيبناحمد العكري الحنبلي الدمشقي، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، تحقيق الأرناؤوط، دمشق ـ بيروت: دار ابنكثير، 1406 ق / 1986 م.
ابنعنبه، جمالالدين احمدبنعلي الحسني، عمده الطالب في انساب آل ابيطالب(ع)، نجف: المطبعه الحيدريه، 1381ق/ 1961 ق.
ابنكثير، ابو الفداء اسماعيلبنعمربنكثير الدمشقي، البدايه و النهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق / 1986 م.
امين، محسن، اعيانالشيعه، تحقيق حسن الامين، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1403 ق.
اميني، محمدحسين، الغدير، قم: مركز الغدير، 1416 ق.
اميني، محمدهادي، الشريف الرضي، تهران: بنياد نهجالبلاغه، 1366.
برقعي، سيدعلياكبر، كاخ دلاويز، قم: چاپخانه ارمغان، 1318.
بغدادي خطيب، ابيبكر احمدبنعلي، تاريخ البغداد، تحقيق صديق جميل العطا، بيروت: دار الفكر، 1424 ق.
بيروني، ابوريحان، الآثار الباقيه عن القرون الخاليه، تحقيق پرويز اذكايي، تهران: مركز نشر ميراث مكتوب، 1380.
ثعالبي، ابومنصور عبدالملكبنمحمدبناسماعيل، يتيمه الدهر في محاسن اهل العصر، تصحيح مفيد محمد قميحه، بيروت: دارالكتب، 1420 ق.
حلي، عبدالحسين، حياه الشريف الرضي، تهران: بنياد بعثت، 1365.
خالقي، محمدهادي، ديوان نقابت، چ 1، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، 1387.
دشتي، محمد، «حجازيات در ديوان شريف رضي»، فصلنامه تخصصي ادبيات فارسي، ش14، سال 1386.
دينوري، ابوحنيفه احمدبنداوود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضي، 1368.
ذهبي، شمسالدين محمدبناحمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، ط الثانيه، بيروت: دار الكتاب العربي، 1413 ق / 1993 م.
زركلي، خيرالدين، الاعلام قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربين و المستشرقين، ط الثامنه، بيروت: دارالعلم للملايين، 1989 م.
زيدان، جرجي، تاريخ تمدن اسلام، تهران: اميركبير، 1336.
شريف رضي، محمدبنحسين، ديوان الشريف الرضي، مصحح يوسف شكري فرحات، بيروت: دارالجيل، 1995 م / 1415 ق.
شريف مرتضي، عليبنحسين، رسائل الشريف المرتضي، چ 1، محقق سيدمهدي رجايي، قم: دارالقرآن الكريم، 1405 ق.
ـــــــــــــــــــــــــ ، المسائل الناصريات، چ 1، تهران: رابطه الثقافه والعلاقات الاسلاميه، 1417 ق.
طوسي، ابوجعفر محمدبنحسن، النهايه في مجرد الفقه والفتاوي، چ 2، بيروت: دار الكتاب العربي، 1400 ق.
عاملي، جعفر مرتضي، اكذوبتان حول الشريف الرضي، قم: بينا، 1365.
فاخوري، حنا، تاريخ ادبيات عربي (از عصر جاهلي تا قرن معاصر)، ترجمه عبدالمحمد آيتي،
چ 3، تهران: توس، 1374.
فرخندهزاده، محبوبه، «تحولات ديوان قضايي و تأثير آن بر وضعيت وجايگاه قضات»، مطالعات تاريخ فرهنگي، سال سوم، ش10، سال 1390.
فرهمندپور، فهيمه، «باور عمومي شيعيان به اصل عمومي امامت و نقش آن در توسعه اقتدار اجتماعي»، انديشه نوين ديني، ش 15، سال 1387.
كاشفالغطا، محمدرضا، الشريفالرضي، بيجا، الذخائر، 1378.
گرديزي، ابوسعيد عبدالحيبنضحاكبنمحمود، زين الاخبار (تاريخ گرديزي)، تحقيق عبدالحي حبيبي، تهران: دنياي كتاب، 1363.
ماوردي، ابوالحسن عليبنمحمدبنحبيب، احكام السلطانيه، تهران: علمي فرهنگي، 1383.
مبارك، زكي، عبقريه الشريف الرضي، الطبعه الثانيه، القاهره: مطبعه امين عبدالله، 1359ق/1940م.
متز، آدام، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمه عليرضا ذكاوتي، چ 2، تهران: چاپخانه سپهر، 1364.
مدرسي طباطبايي، حسين، «ديوان مظالم»، فرهنگ ايران زمين، ش 27، سال 1366.
مدني شيرازي، سيدعليخان، الدرجات الرفيعه في طبقات الشيعه، نجف: المكتبه الحيدريه، 1381.
مسعودي، ابوالحسن عليبنحسين، التنبيه و الإشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل الصاوي، القاهره، دارالصاوي، (افست قم: مؤسسه نشر المنابع الثقافه الاسلاميه)، بيتا.
مسكويه رازي، ابوعلي، تجاربالامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، ط الثانيه، تهران: سروش، 1379.
مفيد، محمدبنمحمدبننعمان، المقنعه، قم: كنگره جهاني هزاره شيخ مفيد، 1314.
مقدسي، مطهربنطاهر، البدء و التاريخ، پورسعيد، مكتبه الثقافه الدينيه، بيتا.
مقريزي، تقيالدين، رسائل المقريزي، تحقيق رمضان بدري، قاهره: دار الحديث، 1419 ق / 1998 م.
موسوي خوانساري، محمدباقر، روضات الجنات في احوال العلما والسادات، قم: اسماعيليان، بيتا.
نويسندگان:
علياصغر شاهسون: دانشجوي دكتري تاريخ تمدن دانشگاه تهران
محمد نصيري: استاديار دانشكده معارف و انديشه اسلامي دانشگاه تهران
فصلنامه شيعه شناسي شماره 53