نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود

نخستین کسی که به فارسی برای امام حسین(ع) شعر سرود

اشعار حکیم کسایی را بیشتر از منابعی مانند:کتاب لغت فرس از اسدی طوسی، کتاب النقض، مجمع الفرس سروری، لباب‌الالباب، فرهنگ جهانگیری، فرهنگ رشیدی و دیگر فرهنگ‌های لغت استخراج کرده‌اند. محققان، علت تخلص او به کسایی را، برگرفته از مذهب شیعی او و برداشتی از حدیث کساء می‌دانند.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، مجدالدين ابوالحسن كسايي مروزي(۳۴۱-۳۹۰ق) از شاعران شيعي قرن چهارم و معاصر عهد ساماني و اوايل عهد غزنوي است كه در مرو ديده به جهان گشود. وي نخستين شاعر شيعي مذهب زبان فارسي و همچنين نخستين كسي است كه سوگ نامه كربلا به زبان فارسي سروده است. كسايي ابتدا در مدح سلاطين زمان خود شعر مي‌سرود ولي بعدها پشيمان شد و به مدح حضرت مصطفي (ص) و اهل بيت (ع) پرداخت.
اشعار حكيم كسايي را بيشتر از منابعي مانند:كتاب لغت فرس از اسدي طوسي، كتاب النقض، مجمع الفرس سروري، لباب‌الالباب، فرهنگ جهانگيري، فرهنگ رشيدي و ديگر فرهنگ‌هاي لغت استخراج كرده‌اند. محققان، علت تخلص او به كسايي را، برگرفته از مذهب شيعي او و برداشتي از حديث كساء مي‌دانند. باد صبا درآمد فردوس گشت صحرا آراست بوستان را نيسان به فرش ديبا آمد نسيم ِ سنبل با مشك و با قرنفُل آورد نامهٔ گل باد صبا به صهبا كهسار چون زمرّد نقطه زده ز بُسَّد كز نعت او مُشَعبد حيران شده ست و شيدا آبِ كبود بوده چون آينه زدوده صندل شده ست سوده كرده به مي مُطرّا رنگ نبيد و هامون پيروزه گشت و گلگون نخل و خدنگ و زيتون چون قبّه هاي خضرا دشت است يا سِتبرق باغ است يا خُوَرنق يك با دگر مطابق چون شعر سعد و اسما ابر آمد از بيابان چون طيلسان رُهبان برق از ميانش تابان چون بُسّدين چليپا آهو همي گُرازد ، گردن همي فرازد گه سوي كوه تازد گه سوي راغ و صحرا آمد كلنگ فرخ همرنگ چرخ دورخ همچون سپاه خَلُّخ صف بركشيده سرما بر شاخ سرو بلبل با صد هزار غلغل دُرّاج باز بر گل چون عُروه پيش عَفرا قمري به ياسمن بر ساري به نسترن بر نارو به نارون بر برداشتند غوغا باغ از حرير حُلّه بر گل زده مظله مانند سبز كِلّه بر تكيه گاه دارا گلزار با تأسف خنديد بي تكلّف چون پيش تخت يوسف رخسارهٔ زليخا گل باز كرده ديده باران برو چكيده چون خوي فرو دويده بر عارض چو ديبا گلشن چو روي ليلي يا چون بهشت مولي چون طلعت تجلّي بر كوه طور سينا سرخ و سيه شقايق هم ضدّ و هم موافق چون مؤمن و منافق پنهان و آشكارا سوسن لطيف و شيرين چون خوشه هاي پروين شاخ و ستاك نسرين چون برج ثور و جوزا وان ارغوان به كَشّي با صدهزار خوشّي بيجادهٔ بدخشي برتاخته به مينا ياقوت وار لاله بربرگ لاله ژاله كرده بدو حواله غواص دُرّ دريا شاه اسپرغم رسته چون جعد برشكسته وز جاي برگسسته كرده نشاط بالا وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور زر اندر و مدوّر چون ماه بر ثريا عالم بهشت گشته عنبر سرشت گشته كاشانه زشت گشته صحرا چو روي حورا اي سبزهٔ خجسته از دست برف جسته آراسته نشسته چون صورت مُهنّا دانم كه پرنگاري سيراب و آبداري چون نقش نو بهاري آزاده طبع و برنا گر تخت خسرواني ور نقش چينياني ور جوي مولياني پيرايهٔ بخارا هم نگذرم سوي تو هم ننگرم سوي تو دل ناورم سوي تو اينك چك تبرّا كاين مشكبوي عالم وين نوبهار خرم بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها بيزارم از پياله وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله كنجي گرفته مأوا دست از جهان بشويم عزّ و شرف نجويم مدح و غزل نگويم مقتل كنم تقاضا ميراث مصطفي را فرزند مرتضي را مقتول كربلا را تازه كنم تولّا آن نازش محمد پيغمبر مؤبَّد آن سيد ممجّد شمع و چراغ دنيا آن مير سربريده در خاك خوابنيده از آب ناچشيده گشته اسير غوغا تنها و دلشكسته بر خويشتن گرسته از خان و مان گسسته وز اهل بيت آبا از شهر خويش رانده وز ملك بر فشانده مولي ذليل مانده بر تخت ِ ملك مولي مجروح خيره گشته ايام تيره گشته بدخواه چيره گشته بي رحم و بي محابا بيشرم شمر كافر ملعون سنان ابتر لشكر زده برو بر چون حاجيان بطحا تيغ جفا كشيده بوق ستم دميده بي آب كرده ديده تازه شده معادا آن كور بسته مطرد بي طوع گشته مرتد بر عترت محمد چون ترك غز و يغما صفين و بدر و خندق حجت گرفته با حق خيل يزيد احمق يك يك به خونْش كوشا پاكيزه آل ياسين گمراه و زار و مسكين وان كينه هاي پيشين آن روز گشته پيدا آن پنجماهه كودك باري چه كرد ويحك ! كز پاي تا به تارك مجروح شد مفاجا بيچاره شهربانو مصقول كرده زانو بيجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشكيبا آن زينب غريوان اندر ميان ديوان آل زياد و مروان نظّاره گشته عمدا مؤمن چنين تمني هرگز كند ؟ نگو ، ني ! چونين نكرد ماني ، نه هيچ گبر و ترسا آن بيوفا و غافل غره شده به باطل ابليس وار و جاهل كرده به كفر مبدا رفت و گذاشت گيهان ديد آن بزرگ برهان وين رازهاي پنهان پيدا كنند فردا تخم جهان بي بر اين است و زين فزون تر كهتر عدوي مهتر نادان عدوي دانا بر مقتل اي كسايي برهان همي نمايي گر هم بر اين بپايي بي خار گشت خرما مؤمن درم پذيرد تا شمع دين بميرد ترسا به زر بگيرد سمّ خر مسيحا تا زنده اي چنين كن دلهاي ما حزين كن پيوسته آفرين كن بر اهل بيت زهرا
منبع: الأوائل في الإمام الحسين عليه السلام و كربلاء، فاضل عرفان، كربلا، العتبة الحسينية المقدسة، 2016م. ص182


| شناسه مطلب: 71369




امام حسين شعر



نظرات کاربران