با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود
با حس و حال معنوی زائرین دوره های قبل همراه شوید

شاید خداوند دعای کسی را برایم پذیرفته بود

شاید شنیدن مسیر انتخاب شدن کسی مثل من برای زیارت عتبات،‌ برای شما هم جالب باشد.خبر شروع ثبت نام را از خواهرم شنیدم. از نیتم برای ثبت نام به کسی چیزی نگفتم ولی من هم ثبت نام کرده بودم.

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، خبر شروع ثبت نام را از خواهرم شنيدم. از نيتم براي ثبت نام به كسي چيزي نگفتم ولي من هم ثبت نام كرده بودم. اواخر خرداد ماه بود كه نتيجه قرعه كشي را اعلام مي كردند. وقتي به سايت مراجعه كردم، پيغامي برايم گذاشته شده بود: " متأسفانه شما در قرعه كشي پذيرفته نشده ايد.اميدواريم در دوره هاي آينده..." چيزي شبيه به اين بود. خب با ديدن اين جملات نااميد و البته شايد هم كمي دل شكسته شدم، ‌با اين حال چيز عجيبي برايم نبود كه كسي مثل من طلبيده نشود. آب هم از آب تكان نخورد. نه قبل از آن به كسي خبر داده بودم و نه بعد از اعلام نتايج لازم بود چيزي بگويم. اما در خلوت خودم و در زندگي ام چيزي كم بود، چيزي شبيه به يك قطعه پازل گمشده... .
در جمعي كه راهسپار بهترين سرزمين دنيا بودند، زميني كه شرف بر عرش دارد، مرا راه نداده بودند و دست رد به سينه ام خورده بود.نمي دانستم، معلوم نبود كه آيا در باقي مانده عمرم چه مي شد؟ آيا مي شد كه مرا در فرصتي ديگر بخوانند؟ كي؟ زماني خيلي دور يا نزديك؟ چقدر دور؟ چقدر بايد منتظر مي ماندم؟ چقدر؟به علاوه اگر با اين كاروان همراه مي شدم، شايد اين فرصت خيلي زودتر برايم فراهم مي شد كه من باشم و خدا و ضريح آقايي كه جانم به فداي او! جان پدر و مادرم به فداي او، ولي حيف كه نشد...!
نيمه هاي ماه رمضان بود. روزها و شب ها از پي هم مي گذشتند. ميلاد آقا امام حسن مجتبي (ع)، شب ضربت خوردن مولاي متقيان، پدر عزيز امت كه جان عالمي به فداي او(ع)، شب شهادت ايشان، شب هاي قدر، شب هايي كه سرنوشت و مقدرات يك سال رقم مي خورد، سرنوشتي كه چه بسا تغيير كند و وقايعي كه در پيش رو داريم به امضاي ذخيره خدا بر زمين (عج) و به تأييد ايشان مي رسند. چه نظام پيچيده و دقيق و حيرت انگيزي! اما حساب هيچ چيز از دست صاحب كار، خارج نبود، مثل هميشه و عيد فطر، روز پاداش... .
هيچ گاه عملي درخور بندگي حضرت احديت انجام نداده ام و خدا خود بر اين حقيقت گواه است. اما شايد خداوند دعاي كسي را برايم پذيرفته بود، نمي دانم شايد مي خواست كمي دلشكستگي و اضطرار و درماندگي ام را ببيند. حقيقتش نمي دانم چه بود ولي عجب طعم شيريني دارد درمانده كسي باشي كه عالمي درمانده اوست و عزيز كسي شوي كه عالمي گداي مسكين بارگاه او... .
فرداي عيد فطر بود كه پيامي به تلفن همراهم رسيد: "زائر گرامي! شما برنده قرعه كشي تكميل ظرفيت سفر عتبات عاليات شده ايد..."
دير وقت بود كه اين پيام را ديدم. فكر كنم همه خواب بودند. اين احساس را بسياري از شما نيز تجربه كرده ايد و حتما" به خوبي هم به خاطر داريد؛احساس شعف... پس خدا يكي يكي سوا نمي كند، هر چه بوده همه را درهم قبول كرده است!
خيلي خوشحال شدم. اينجا بود كه براي اولين بار به مادرم خبر دادم. دقيقا" يادم نيست ولي فكر كنم گريه كرد. خيلي خوشحال شد. در موردش با هم صحبت مي كرديم و خوشحال بوديم... .
از قضا، يك بار ديگر پيام را خواندم ولي اين بار به عبارت جديدي برخوردم! نميدانم شايد نديده بودم و يا در ابتدا متوجه منظور پيام نشده بودم. اين بار با اين پيام مواجه شدم: " زائر گرامي! شما در قرعه كشي تكميل ظرفيت، به عنوان زائر ذخيره، انتخاب شده ايد... " اين بار احساس ديگري داشتم، شايد شبيه پا در هوا بودن و يا شبيه حس خوف و رجاء. اين بار، به طور روشن و واضح، با يك احتمال، سر و كار داشتم. خوب، اين يعني چه؟ تا كي بايد منتظر مي ماندم تا از ذخيره بودن در بيايم؟ بالاخره تكليف من چيست؟
اما از همه اين ها گذشته تصورش را بكنيد كه چطور بايد به مادرم مي گفتم؟ بالاخره گفتم: "مامان! من اول متوجه نشدم ولي انگار به عنوان زائر ذخيره انتخاب شده ام، هنوز دقيقا" معلوم نيست..." مادرم ولي اميد داشت و به من هم اميد مي داد.
به دفترچه راهنما نگاهي انداختم، به زمان هاي انجام مقدمات مختلف پيش از سفر. به پاسخ واضحي بر نمي خوردم. با دانشگاه تماس گرفتم؛دفتر نهاد رهبري،‌گفتند كه حدود يك ماه قبل از سفر جلسه اي برگزار مي شود. يكي دو ماهي بايد منتظر مي ماند، شايد تكليف من هم مشخص مي شد. اوايل شهريور بود كه پيام بعدي به دستم رسيد: "زائر گرامي! جلسه اول قبل از سفر، در تاريخ 9 شهريور ماه برگزار مي شود..." رفتم. بعد از ظهر بود. سالن پر بود از جمعيت. تقريبا صندلي خالي پيدا نمي شد. همه اعزامي هاي استان بايد مي آمدند. جلسه بسيار خوبي بود، به ويژه زماني كه كليپي از اعزام سال هاي گذشته به نمايش گذاشته شد. اين جلسه هم تمام شد اما باز هم به طور روشن نمي دانستم وضعيت كسي مثل من چگونه خواهد بود...؟ گفتند كه يك هفته قبل از اعزام، جلسه كاروان ها برگزار خواهد شد. البته مدارك مورد نياز را هم بايد تحويل مي داديم ولي هيچ خبري نبود. نمي دانستم كي بايد مداركم را تحويل دهم. روزها مي گذشت ولي هيچ خبري نشد. با ستاد كه تماس گرفتم، گفتند مدارك را بياوريد. گفتم: "ببخشيد، من جزء ذخيره ها هستم؟ من بايد چه كار كنم؟ " گفتند: " بله، ‌ما به زائرهاي ذخيره هم مي گوييم مداركشان را بياورند."
هنوز تا حدودي بلا تكليف بودم. خب اين چه معنايي داشت؟ گفتند به ذخيره ها هم مي گويند كه مداركشان را بياورند، يعني فقط محض احتياط مدارك ما را نگه مي دارند تا در صورت پيدا شدن جايي براي ما، اقدام كنند يا واقعا" براي گرفتن ويزا و اقدامات اصلي مداركم را خواستند؟
دوباره به سراغ دفترچه راهنما رفتم. قسمتي كه مربوط به زائران ذخيره بود را از نظر گذراندم. نوشته بود؛ تلاش بر اين است كه زائران ذخيره هم در زمان اعلام شده اعزام شوند و در غير اين صورت آن ها را در زمان ديگري اعزام مي كنند. كمي آرام گرفتم ولي به خانواده ام چيزي نگفتم. نمي خواستم اگر دوباره چيزي تغيير كرد، آن ها را اميدوار كرده باشم و ... .
چند روز ديگر هم گذشت. هر روز به تاريخ اعزام نزديك تر مي شديم. هر روز منتظر بودم. هر بار كه صداي رسيدن پيامك را مي شنيدم، با هيجان به سمت موبايلم مي رفتم. تا اين كه بعد از چند روز پيام ديگري به دستم رسيد: "زائر گرامي! جلسه قبل از اعزام كاروان..."
جلسه قبل از سفر كاروان ما هم تشكيل شد و ساعت پرواز اعلام شد. اين ديگر معني آن را مي داد كه ما هم رفتني شده ايم! جالب آن كه تا آن زمان، برخي هنوز هم مدارك خود را تحويل نداده بودند و شايد من اولين كسي بودم كه براي تحويل مدارك، اقدام كرده بودم!
آقا اراده كرده بودند كه به خاك بوسي شان بروم- بگذاريد عاشقانه تر بنويسم- و شايد خواسته اند تا از نزديك به ديدارشان شرف ياب شوم. خدا را بي نهايت سپاس! چقدر زيبا بود!
وقتي ضريح را مي بيني، همه دنيا از ارزش مي افتد! زماني كه نگاهت به مزار آقا گره مي خورد، به ياد آن مي افتي كه زير اين سنگ، پيكر شرحه شرحه و پاره پاره عزيز خداست، او كه جاي سالمي در بدن نداشت، پيكري كه سپر تيرها و نيزه ها و شمشيرها شد،اما راهش بعد از سالها هنوز ادامه دارد...
منبع: لبيك


| شناسه مطلب: 72278




عتبات دانشجويي



نظرات کاربران