سخنران بعثه مقام معظم رهبری:
زیارت با معرفت امام حسین انسان را به درجات عالی میرساند
حجت الاسلام والمسلمین قرنی با اشاره به ماجرای جواب سلام امام حسین(ع) به جوانی که زائر حرمش بود، گفت: زیارت با معرفت، انسان را به درجات عالی میرساند.
به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از كربلاي معلا، حجت الاسلام والمسلمين قرني در مراسم سخنراني بعثه مقام معظم رهبري در حرم مطهر امام حسين(ع) به تبيين فضيلت زيارت حضرت سيدالشهدا(ع) پرداخت و گفت: زيارت با معرفت امام حسين(ع)، انسان را به درجات عالي مي رساند.
وي با بيان اينكه هرگز نبايد زيارت را به زيارت قبور خلاصه كنيم، اظهار داشت: ابتدايي ترين مرتبه زيارت، زيارت قبر است و بالاتر از آن زيارت صاحب قبر است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
سخنران بعثه مقام معظم رهبري با بيان اينكه معتبرترين زيارتنامه ها، زيارت جامعه كبيره است كه در آن تنها يك بار اسم قبر آمده است، گفت: اگر كسي درباره حقيقت زيارت جامعه كبيره بيشتر تأمل كند، تشرف با معرفت به حرم مطهر اباعبدالله الحسين(ع) خواهد داشت.
حجت الاسلام والمسلمين قرني خاطرنشان كرد: اگر ابعاد اعتقادي خود را از نظر مباني معرفتي و شناختي، نسبت به انسان و نفس مجرد انسان بيشتر كنيم، خواهيم ديد كه نفس انسان مافوق زمان و مكان و در حقيقت ضريب هوشياري انسان در عالم پس از مرگ بسيار بيشتر است.
وي در ادامه به بيان ماجراي جواب سلام همراه با لبخند امام حسين(ع) به جواني كه زائر حرمش بود پرداخت و گفت: از مرحوم عالم زاهد شيخ حسين بن شيخ مشكور نقل شده است كه در عالم رؤيا ديدم در حرم مطهر حضرت سيدالشهدا(ع) مشرف هستم و يك نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند.
فردا شب كه شب جمعه بود، به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشهاى از حرم توقف كردم ناگاه همان جوان عرب را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهدا(ع) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد، عقبش رفتم و سبب لبخندش را با امام(ع) پرسيدم وتفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كردهاى كه امام با لبخند به تو جواب مىدهد؟
گفت مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت مىآيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مىآوردم و هفته ديگر مادرم را مىآوردم تا اينكه شب جمعهاى كه نوبت پدرم بود چون او را سوار كردم، مادرم گريه كرد و گفت مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم.
گفتم باران مىبارد هوا سرد است مشكل است، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را به دوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سيدالشهدا(ع) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار به رويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت را مى بينم و با تبسم جوابم مىدهد.