چرا شیعیان على (ع) را وصى پیامبر (ص) مىدانند؟
پاسخ: هیچ شک و تردیدى نیست که باید فرد واحدى خلیفه جانشین پیغمبر و وصى ایشان باشد و افراد متعددى در یک زمان نمى‏توانند عهده دار این مسئولیت باشند. چون قبلًا دلایلى بر اثبات جانشینى و امامت امیرالمؤمنین على علیه السلام بیان گردید، ل
پاسخ:
هيچ شك و ترديدى نيست كه بايد فرد واحدى خليفه جانشين پيغمبر و وصى ايشان باشد و افراد متعددى در يك زمان نمىتوانند عهده دار اين مسئوليت باشند. چون قبلًا دلايلى بر اثبات جانشينى و امامت اميرالمؤمنين على عليه السلام بيان گرديد، لذا در اين قسمت فقط به بيان احاديثى از رسولاللَّه صلى الله عليه و آله كه فقط دلالت بر وصى بودن امام على عليه السلام دارد و او را وصى خود معرفى نموده است، مىپردازيم.
۱- امام ثعلبى در تفسير و ابن مغازلى فقيه شافعى در مناقب و ميرسيدعلى همدانى در مودة القربى از خليفه دوم نقل مىكنند: «پيامبر خدا صلى الله عليه و آله روزى كه بين اصحاب عقد اخوت و برادرى بست فرمود: اين على عليه السلام در دنيا و آخرت برادر من است. او خليفه من در اهل من، وصى من در امتم، وارث علم من و ادا كننده دين من است. خلاصه بين من و على عليه السلام جدايى نيست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. كسى كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و كسى كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.»[۱] .
۲- امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزى و ابن مغازلى فقيه شافعى در مناقب نقل مىكنند كه: انس بن مالك گفت: به سلمان گفتم از رسولاللَّه صلى الله عليه و آله بپرس كه وصى او كيست؟ «سلمان از رسولاللَّه صلى الله عليه و آله پرسيد كه وصى شما كيست؟ ايشان گفت: اى سلمان! وصى موسى چه كسى بود؟ گفتم: يوشع بن نون. پس ايشان فرمود: وصى، وارث، ادا كننده دين من و وفا كننده به وعده من على ابن ابىطالب است.»[۲] .
۳- موفق بناحمد، اخطبالخطباى خوارزم نيز نقل مىكند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
«براى هر پيغمبر وصى و وارثى است و به درستى كه على، وصى و وارث من است.»[۳] .
۴- شيخ الاسلام حموينى از ابوذر غفارى نقل مىكند: «رسولاللَّه فرمود: من خاتم پيامبرانم و اى على! تو خاتم اوصيا تا روز قيامت هستى.»[۴] .
۵- خطيب خوارزمى نيز از ام المؤمنين ام سلمه نقل مىكند كه گفت: «خداوند براى هر پيغمبرى وصيى اختيار نمود و بعد از من، على وصى من در امتم، در اهل بيتم و در عترتم مىباشد.»[۵] .
۶- ابن مغازلى فقيه شافعى، امام بخارى و مسلم از اصبغ بن نباته- يكى از ياران و اصحاب خاص اميرالمؤمنين عليه السلام- نقل مىكنند كه ايشان در خطبهاى فرمود: «اى مردم! منم امام خلايق و وصى بهترين مخلوقات، پدر عترت طاهره هاديه. من برادر، وصى، ولى، برگزيده و دوست پيامبر خدا صلى الله عليه و آله مىباشم. من اميرالمؤمنين، پيشواى دست و پا روسفيدان و سيّد و آقاى اوصياء مىباشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستى من دوستى باخدا، پيروان من دوستان خدا و ياران من ياران خدا مىباشند.»[۶]
۷- ابن مغازلى شافعى از ابن مسعود نقل مىكند كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «دعوت و رسالت به من و على منتهى شد. زيرا هيچ كدام از ما بر بت سجده ننموديم پس مرا پيغمبر و على را وصى قرار داد.»[۷] .
۸- مير سيد على همدانى شافعى در مودة القربى از عتبه بن عامر الجهنى نقل مىكند: «با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بر سه چيز بيعت نموديم: شهادت به وحدانيت خداى متعال كه شريكى براى او نيست، نبوت و پيغمبرى محمد و اين كه على وصى اوست. پس ترك هر كدام از اين سه موجب كفر مىگردد.»[۸] .
۹- از همان مأخذ از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است: «به درستى كه خداى متعال براى هر پيغمبرى وصيى قرار داد. شيث را وصى آدم، يوشع را وصى موسى، شمعون را وصى عيسى و على را وصى من قرار داد. وصى من بهترين اوصيا مىباشد و من دعوت كننده و على روشن كننده حق و حقيقت است.»[۹] .
۱۰- صاحب ينابيع از موفق بن احمد خوارزمى از ابو ايوب انصارى نقل مىكند:
هنگامى كه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى بود، فاطمه بر بالين او آمده و مىگريست. پيغمبر به او فرمود: «اى فاطمه! از كرامتهاى پروردگار به تو اين است كه همسر تو را كسى قرار داد كه در اسلام از همه مقدمتر و عملش از همه زيادتر و صبر و بردباريش از همه بيشتر مىباشد. به درستى كه خداى بزرگ به اهل زمين نظرى افكند، پس از ميان آنها مرا برگزيد و به پيغمبرى مرسل مبعوث نمود. دوباره نظرى افكند، آنگاه همسر تو را از ميان آنان برگزيد و تزويج شما را به من وحى كرد و نيز او را وصى من قرار داد.»[۱۰]
ابن مغازلى نقل مىكند كه پيغمبر در ادامه فرمود: «اى فاطمه! به ما اهلبيت هفت خصلت عطا شده كه به هيچ كس ديگرى تا كنون عطا نشده است و كسى نيز هرگز آن را درك نمىكند:
۱. افضل پيامبران از ما است و او پدر تو مىباشد؛
۲. وصى ما بهترين اوصيا است و او شوهر تو است؛
۳. شهيد ما بهترين شهدا است و او حمزه عموى تو است. ؛
۴. كسى كه داراى دو بال است و هر وقت بخواهد در بهشت پرواز مىكند از ماست و او جعفر پسر عموى تو است؛
۵. دو سبط و دو سيد جوانان اهل بهشت از ما مىباشند و آنها فرزندان تواند؛
۶. به آن خدايى كه جان من در دست او است مهدى اين امت، همان كسى كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مىگذارد، از ما است و او از اولاد تو مىباشد. »[۱۱ ]
ابراهيم ابن محمد حموينى در فرائد دنباله اين حديث را چنين نقل مىكند كه پيغمبر بعد از نام مهدى (عج) فرمود: «پس از اينكه زمين پر از ظلم و فساد شود او زمين را پر از عدل و داد مىكند. اى فاطمه! محزون مباش و گريه نكن كه خداوند از من بر تو رحيمتر و مهربانتر است، و اين به خاطر موقعيت تو در قلب من مىباشد؛
7. به تحقيق تو را به همسرى كسى تزويج نموده كه از حيث حسب از همه بزرگتر، از حيث نسب از همه گرامىتر، نسبت به رعيت از همه مهربانتر، به مساوات از همه عادلتر و به قضاوت بين دو نفر از همه بيناتر است.»[۱۲ ]
مسلماً منظور از وصى پيامبر بودن، وارث و وصى شخصى ايشان نيست، كه عدهاى مىگويند خليفه وقت مىتواند وصى پيغمبر نيز باشد. همانطور كه بيان شد خلافت و وصايت بايد هر دو در فرد واحدى جمع شود. به عبارت ديگر وصايت همان خلافت مىباشد. چون با قدرى دقت به احاديث مربوطه در مىيابيم كه اگر وصى بودن على عليه السلام وصايت شخصى بود، در اين صورت نيازى به حكم و سفارش پروردگار نبود. همانگونه كه شيث، شمعون و يوشع، وصى شخصى پيامبران زمان خويش نبودند. اين معنا را ابن ابىالحديد در جلد اول شرح نهج البلاغه چنين مىگويد: «هيچ شك و شبههاى نزد ما نيست كه على عليه السلام، وصى رسولاللَّه صلى الله عليه و آله است. هر چند كسانى كه نزد ما منسوب به عناد هستند با اين حقيقت مخالفت ورزيدهاند.»[۱۳] به همين جهت است كه به هنگام وفات پيامبر سر مبارك حضرت بر سينه مولانا اميرالمؤمنين عليه السلام بوده و در آن هنگام تمام ابواب علوم را به سينه على عليه السلام باز نموده است.
بسيارى از كتب اهل سنت از جمله جلدهاى چهارم و ششم كنز العمال، جزء دوم طبقات محمد بن سعد كاتب، جلد سوم حاكم مستدرك نيشابورى، جلد سوم مسند امام احمد حنبل و حلية الاوليا حافظ ابو نعيم جملگى از ام المؤمنين ام سلمه و جابر بن عبداللَّه انصارى نقل مىكنند كه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله به هنگام ارتحال، على عليه السلام را طلبيد و سر خود را بر سينه او گذاشت تا روح از بدنش مفارقت نمود. از همه مهمتر فرمايش خود اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه است كه ابن ابىالحديد در جلد دوم شرح نهج البلاغه چنين نقل مىكند: «به تحقيق كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در حالى قبض روح شد كه سرش روى سينه من بود. روح آن حضرت در حالىكه روى دست من بود خارج شد و من دستهايم را بر صورتم كشيدم.»[۱۴ ]
در جلد دوم شرح نهج البلاغه نيز نقل شده كه هنگامى كه امام على عليه السلام همسرش صديقه كبرى را دفن مىكرد، خطاب به رسولاللَّه صلى الله عليه و آله فرمود: «به تحقيق كه تو را در لحد قبر قرار دادم و روح تو بين گلو و سينه من خارج شد.»[۱۵ ]
با وجود همه اين احاديث، هنوز برخى متعصب مىپرسند: همانگونه كه ابوبكر و عمر مطابق دستور قرآن مجيد كه مىفرمايد: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَاْلأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ؛ «چون مرگ بر يكى از شما فرا رسد بر شما است كه اگر داراى متاع دنيوى هستيد به والدين و خويشان خود به چيز شايسته و حقى وصيت كنيد كه سزاوار متقين است»[۱۶ ] به هنگام فوت وصيت خود را نوشتهاند، چرا وصيت نامهاى از رسولاللَّه صلى الله عليه و آله كه در آن على عليه السلام را وصى خود قرار داده باشد وجود ندارد؟
در بسيارى از منابع مذكور از جمله در جامع عبد الرزاق آمده است كه پيامبر فرمود: «اى على! تو برادر و وزير منى كه دين مرا ادا، وعده مرا وفا و ذمه مرا برى مىكنى.مرا غسل مىدهى، دِين مرا ادا مىكنى و در قبر پنهانم مىكنى.»[۱۷]
به شهادت تاريخ اميرالمؤمنين عليه السلام همه اين سفارشات پيغمبر را انجام داده، ايشان را غسل، كفن و دفن نمود و پانصد هزار درهم دِين آن حضرت را هم ادا كرد. همه مسلمين اتفاق نظردارند كه امور فوق توسط على عليه السلام انجام گرديده و كس ديگرى در اين كارها پيش قدم نشد. بسيارى از اكابر صحابه كه بعدها به خلافت رسيدند به هنگام غسل، كفن و دفن رسولاللَّه صلى الله عليه و آله مشغول تعيين خليفه و تقسيم خلافت بودند. حتى بعدها دِين پيامبر (پانصد هزار درهم) را از بيتالمال ادا نكردند و اين خود به معناى پذيرش عملى وصى و وارث بودن على عليه السلام مىباشد. زيرا اگر كس ديگرى وصى و وارث پيامبر بود او بايد عهده دار انجام اين امور مىشد نه على عليه السلام.
اما در مورد وصيت مكتوب بايد گفت: اين رسولاللَّه صلى الله عليه و آله نيست كه بايستى مانند ابوبكر و عمر وصيت خود را بنويسد؛ بلكه ابوبكر و عمراند كه مطابق دستورات ايشان وصيت خود را نوشتهاند. پيغمبرى كه آن همه تأكيد بر وصيت دارد تا آنجا كه مىفرمايد:
«كسى كه بدون وصيت بميرد مانند زمان جاهليت مرده است.»[۱۸] وقتى نوبت به خود ايشان رسيد و با آنكه ۲۳ سال وصيتهاى خود را به يگانه وصى اش گوشزد نموده است به هنگام وفات خواست آنچه را در آن مدت گفته بود تكميل كند تا بدان وسيله از گمراهى، ضلالت، نزاع و دودستگى امتش جلوگيرى نمايد.
بازيگران سياسى و تشنگان قدرت ممانعت كردند كه ايشان وظيفه الهى و شرعى خود را عملى نمايند. اين مطلب را امام بخارى و مسلم در صحيحين خود نقل كردهاند كه رسول اللَّه صلى الله عليه و آله هنگام رحلت فرمود: «دوات و كاغذ بياوريد تا برايتان چيزى بنويسم كه گمراه نشويد.» عدهاى از حضار بر بالين ايشان به اغواى- عمر بن الخطاب- غوغا نموده و گفتند: آنحضرت هذيان مىگويد. هم بخارى و هم مسلم در صحيحين و نيز حميدى در جمع بين الصحيحين و امام احمد حنبل در جلد اول مسند نقل نمودهاند كه عبداللَّه بن عباس پيوسته گريه مىكرد، اشك مىريخت و مىگفت:
«يوم الخميس ما يوم الخميس»؛ روز پنجشنبه چه روز پنجشنبهاى؟! از وى پرسيدند مگر در روز پنجشنبه چه شده است كه تو به گريه افتادهاى؟ گفت: چون بيمارى بر پيامبر مستولى گشت، فرمود:
«دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما كتابى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد»[۱۹ ] اما بعضى از حضار مجلس مانع شدند و گفتند: «او هذيان مىگويد و قران ما را بس است.» آنها نه فقط از وصيت نوشتن آن حضرت ممانعت كردند، بلكه به ايشان زخم زبان هم زدند و گفتند: در آخر عمر هذيان مىگويد.
امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمين مىگويد بعد از آن عمر گفت: «اين مرد را واگذاريد كه او هذيان مىگويد، كتاب خدا ما را بس است.»[۲۰] پس از اين گفته عمر، اصحاب حاضر دو گروه شدند. عدهاى به طرفدارى از عمر و جمعى ديگر به منظور آوردن دوات و كاغذ براى پيغمبر مصمم شدند. بالاخره داد و فرياد حضار بلند شد و به هم ريختند. سپس پيغمبر متغير شد و فرمود: «از نزد من برخيزيد كه سزاوار نيست نزد من جنگ و نزاع كنيد.»[۲۱ ] بدين ترتيب در اواخر عمر پيامبر اولين فتنه در ميان مسلمانان شكل گرفت و تخم نفاق و تفرقه در بين مسلمانان پاشيده شد. در اين جلسه عمر جسارت را به جايى رساند كه نه تنها رسولاللَّه صلى الله عليه و آله را به نام «محمد» هم نخواند بلكه گفت: «اين مرد هذيان مىگويد» و با نص صريح قرآن مخالفت آشكار نمود. زيرا قرآن مىفرمايد: ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَلكِنْ رَسُولَاللَّهِ وَخاتَمَ النَّبِيِّين؛ «محمد صلى الله عليه و آله پدر هيچ يك از شما نيست لكن رسولاللَّه و خاتم النبيين است.»[۲۲ ] اين آيه دلالت بر آن دارد كه همواره ايشان را با ادب و احترام ياد كنيد و از واژههاى «رسولاللَّه» و «خاتم النبيين» استفاده كنيد.
برخى از علماى اهل سنت نظير قاضى عياض شافعى در كتاب شفا و نووى در شرح صحيح مسلم گفتهاند «گوينده اين كلام هر كه باشد اصلًا ايمان به رسولاللَّه نداشته و از معرفت كامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده است.»
بديهى است كه عصمت از صفات خاصه نبوت است و اين ويژگى مختص ايشان تا واپسين لحظات زندگى است. بنابراين زمانى كه مىگويد: چيزى برايتان بنويسم تا گمراه نشويد بدين معنا است كه در مقام هدايت، ارشاد و متصل به حق بوده است. آيه شريفه وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى نيز بر همين معنا دلالت دارد.
بنابراين مخالفت با آوردن دوات و كاغذ براى آن حضرت مخالفت با پروردگار است و استفاده از كلمه «هذيان» همراه با عبارت «اين مرد» دشنامى آشكار و اهانت به خاتمالنبيين صلى الله عليه و آله است. واژه بدتر آن است كه گفت: «قران ما را بس است!!»
برخى از مدافعين عمر براى مبرا ساختن وى مىگويند:
- چون عمر خليفه پيغمبر بوده لذا اجتهاد نموده و قصد و غرضى در كار نبوده است.
- عمر براى پيشگيرى از اختلاف و خير خواهى امت از آوردن دوات و كاغذ جلوگيرى نموده است.
- مصلحت را در گفتن «قرآن ما را بس است» ديده است.
- از كجا معلوم است كه رسولاللَّه صلى الله عليه و آله مىخواسته است درباره خلافت چيزى بنويسد؟
در پاسخ اين قبيل افراد بايد گفت:
اولًا در آن زمان خليفه نبوده است. اگر تصور خليفه شدن را در آينده در سر داشته است پس بايد اذعان نمود كه طراح توطئه بوده است تا از خلافت على عليه السلام جلوگيرى نمايد. هر چند با فرض اين كه خليفه بوده است، مگر خليفه مىتواند در مقابل نص صريح قرآن اجتهاد نمايد؟!
ثانياً مگر عمر خير خواهى امت را بهتر از خود پيغمبر مى دانسته و مىخواسته است اختلافى پيش نيايد. در واقع اگر او معتقد به جلوگيرى از اختلاف بود بايد قبل از هر چيزى خود سكوت اختيار مىكرد نه اين كه خود موجب اختلاف گردد.
ثالثاً عبارت «قرآن ما را بس است» نشان دهنده اين است كه او به قرآن وقوف هم نداشته است چون قرآن قليل اللفظ و كثيرالمعانى مىباشد. قرآن داراى محكمات و متشابهات، عام و خاص است و نياز به مبين ربانى دارد. چنانچه قطب الدين شافعى شيرازى، در كشف الغيوب مىنويسد: «اين امر مسلم است كه راه بىراهنما نتوان پيمود.
از اين كلام خليفه دوم عمر در عجبم كه گفته است: قرآن در ميان ما است و ما نيازى به راهنما نداريم. بديهى است كه اين حرف غير قابل قبول و خطاى محض است و همانند كلام كسى مىماند كه بگويد: چون كتب طب در ميان ما است پس به طبيب نيازى نداريم.»
رابعاً در آن هنگام چيز ديگرى از اصول و احكام دين باقى نمانده بود تا پيامبر بخواهد ياد آورى نمايد كه موجب هدايت مردم گردد؛ زيرا آيه اكْمَلتُ لَكُمْ دينُكُمْ نازل شده بود. لذا فقط موضوع جانشينى باقيمانده بود. پيغمبر مىخواست گفتارهاى پيشين خود را تأييد و تأكيد كند. همانطور كه امام غزالى در مقاله چهارم سر العالمين مىگويد:
جمله «لن تضلوا بعدى» در آخرين گفتار پيامبر مىرساند كه موضوع هدايت امت در كار بوده و به جز خلافت، چيز ديگرى از اصول هدايت باقى نمانده بود. ولى به هر حال ما اصرار بر اين نداريم كه ايشان حتماً مىخواسته راجع به خلافت بنويسد؛ لكن مطمئن هستيم كه آنچه مىخواسته بنويسد براى جلوگيرى از گمراهى امت بوده، تا تكليف آنها روشن شود و به وضعيت امروزى گرفتار نيايند.[۲۳ ] چون سياستمداران آن زمان دريافتند كه پيامبر مىخواهد درباره چه چيزى بنويسد، ممانعت كردند تا خودشان به نوايى برسند. حتى مىتوان چنين دريافت كه ممانعت آنها از آوردن دوات و كاغذ خود دليل آن است كه پيغمبر مىخواسته مساله خلافت را تعيين كند. به دليل آنكه سياستمداران مىدانستهاند كه خودشان خليفه نخواهند بود؛ لذا از آن جلوگيرى نمودند تا تمامى راهها در آينده مسدود نشود، وگرنه هيچ انسان قسى القلبى از برآورده كردن آخرين خواسته محتضر در حال مرگ- آن هم وجود مبارك خاتم النبيين- جلوگيرى نمىكند.
به هر حال همه اينها، توجيهات عدهاى متعصب است كه براى مبرا نمودن عمر به هر قيمتى- حتى به قيمت توهين به پيامبر- بيان مىكنند و چشمان خويش را به راحتى و عمداً مىبندند. در غير اين صورت، وقتى ابوبكر در بستر بيمارى بود و وصيت خود را مىنوشت چرا عمر به او نگفت كه: هذيان ننويس اى مرد قرآن و كتاب خدا ما را بس است!!؟
پاسخ به شبهات در شبهاى پيشاور، ص: ۱۸۳
[۱] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۲۸۹؛ الخلاف، ج ۱، ص ۲۸؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۷ «إنّ رسول اللَّه صلى الله عليه و آله لقد عقد المؤاخاة بين أصحابه، قال: هذا عليّ أخي في الدنيا و الآخرة و خليفتي في أهلي و وصيّي في أمتي و وارث علمي و قاضي ديني ماله مني مالي منه نفعه نفعى و ضرّه ضرّي من أحبه فقد أحبّني و من أبغضه فقد أبغضني».
[۲] . شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۹۹؛ جواهر المطالب فى مناقب الامام على عليه السلام، ج ۱، ص ۱۰۷؛ نهج الايمان، ج ۱، ص ۱۹۸؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۷ «فقال له سلمان يا رسول اللَّه من وصيك فقال: يا سلمان من كان وصي موسى فقال يوشع بن نون، قال: قال وصيّي و وارثي من يقضي ديني و ينجز موعدي عليّ بن أبيطالب».
[۳] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۳۵؛ المناقب، ص ۱۴۷؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۸ «لكلّ نبيّ وصيّ و وارث و إنّ عليّاً وصيّي و وارثي».
[۴] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۷۳؛ مناقب آل ابىطالب، ج ۳، ص ۵۴؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۸ «قال رسولاللَّه صلى الله عليه و آله أنا خاتم النبيين و أنت يا عليّ خاتم الوصيّين إلى يوم الدين».
[۵] . المناقب، ص ۱۴۷؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۳۵؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۸ «إنّ اللَّه اختار من كلّ نبيّ وصيّاً و عليّ وصيّي في عترتي و أهل بيتي و أمتي بعدي».
[۶] . الامالى، ص ۷۰۲؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱، ج ۱، ص ۲۴۱؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۸
«أَيُّهَا النَّاسُ أنا إمام البريّة و وصيّ خير الخليقة وَ أَبُو الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَةِ الْهَادِيَةِ، أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ وَصِيُّهُ وَ وَلِيُّهُ وَ حَبِيبُهُ، أَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ وَ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ حَرْبِي حَرْبُ اللَّهِ وَ سِلْمِي سِلْمُ اللَّهِ وَ طَاعَتِي طَاعَةُ اللَّهِ وَ وَلَايَتِي وَلَايَةُ اللَّهِ وَ أَتْباعي أَوْلِيَاءُ اللَّهِ وَ أَنْصَارِي أَنْصَارُ اللَّهِ».
[۷] . المصنف، ج ۸، ص ۲۹۶؛ بحر الانوار، ج ۲۵، ص ۲۰۷؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۹ «انتهت الدعوة إليّ و إلى عليّ لم يسجد أحدنا لصنم قط فاتّخذني نبيّاً و اتخذ عليّاً وصيّاً».
[۸] . مناقب آل ابىطالب، ج ۱، ص ۳۰۳؛ صراط المستقيم، ج ۲، ص ۵۱؛ شبهاى پيشاور، ۶۴۹ «بايعنا رسولاللَّه صلى الله عليه و آله على قول أن لا إِلهَ إِلَّا اللّهُ وحده لا شريك له و أنّ محمّدا نبيّه و عليّاً وصيّه فأىّ من الثلاثة تركناه كفراً».
[۹] . مناقب آل ابىطالب، ج ۲، ص ۲۴۷؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۲، ص ۲۸۰؛ الامامة والتبصره، ص ۲۱؛ كمال الدين و تمام النعمة، ص ۲۱۲؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۴۹ «إنّ اللَّه تعالى جعل لكلّ نبيّ وصياً، جعل شيث وصيّ آدم ويوشع وصيّ موسى وشمعون وصيّ عيسى و عليّاً وصيي و وصيّي خير الأوصياء في البداء و أنا الداعي و هو المضييء».
[۱۰] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۳، ص ۲۶۹؛ نهج الايمان، ص ۲۲۷؛ العمدة، ص ۲۶۷؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۰ «يا فاطمة إن لكرامة اللَّه إياك زوجتك من أقدمهم سلما و أكثرهم علما و أعظمهم حلما إن اللَّه تعالى اطلع إلى أهل الأرض اطلاعة فاختارني منهم فبعثني نبيا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلك فأوحى لي أن أزوجه إياك و أتخذه وصيّا».
[۱۱] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱، ج ۲، ص ۲۰۹، ج ۳، ص ۳۸۹؛ نهج الايمان، ص ۲۲۹؛ شبهاىپيشاور، ص ۶۵۰ «يا فاطمة إنّا أهل بيت أوتينا سبع خصال لم يعطها أحد من الأوّلين قبلنا أو قال الأنبياء و لا يدركها أحد من الآخرين غيرنا نبينا أفضل الأنبياء و هو أبوك و وصينا أفضل الأوصياء و هو بعلك و شهيدنا خير الشهداء و هو حمزة عمك و منا من له جناحان يطير بهما في الجنة حيث يشاء و هو جعفر ابن عمك و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناك و منا و الذي نفسي بيده مهدي هذه الأمة».
[۱۲] . تاريخ مدينه دمشق، ج ۴۲، ص ۱۳۰؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۲۴۱؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۰ «و يملأ الأرض عدلًا كما ملئت جوراً يا فاطمة لا تحزني و لا تبكي فإنّ اللَّه عزّ و جلّ أرحم بك و أرأف عليك منّي و ذلك لمكانك منّي و موقعك من قلبي قد زوجك اللَّه زوجك و هو أعظمهم حسباً و أكرمهم منصباً و أرحمهم بالرعية و أعدلهم بالسوية و أبصرهم بالقضية».
[۱۳] . شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج ۱، ص ۱۳۹؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۳ «فلا ريب عندنا أنّ عليّاً عليه السلام كان وصيّ رسولاللَّه صلى الله عليه و آله و إن خالف في ذلك من هو منسوب عندنا إلى العناد».
[۱۴] . معالم المدرستين، ج ۱، ص ۲۳۵؛ ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۳، ص ۴۳۶؛ احاديث ام المؤمنينعايشه، ج ۲، ص ۲۰۵؛ شرح نج البلاغه ابن ابىالحديد، ج ۱۰، ص ۱۷۹؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۲ «وَ لَقَدْ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله وَ إِنَّ رَأْسَهُ لَعَلَى صَدْرِي وَ قَدْ سَالَتْ نَفْسُهُ فِي كَفِّي فَأَمْرَرْتُهَا عَلَى وَجْهِي».
[۱۵] . شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج ۱۰، ص ۲۶۶؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۲ «فلقد وسدتك في ملحودة قبرك و فاضت بين نحري و صدري نفسك».
[۱۶] . بقره (۲): ۱۸۰
[۱۷] . ينابيع المودة لذوى القربى، ج ۱، ص ۳۷۰ و ۳۷۴؛ المباهله، ص ۵۲؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۴ «يا عليّأنت أخى و وزيري و تقضي ديني و تنجز وعدي و تبرىء ذمتي و أنت تغسلني و تودى ديني و تواريني في حفرتي».
[۱۸] . روضة الواعظين، ص ۴۸۲؛ مناقب آل ابىطالب، ج ۲، ص ۲۴۶؛ نهج الايمان، ص ۲۰۸؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۵ «مَن مات بغير وصيّة مات ميتة جاهلية».
[۱۹] . بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۴۸۶؛ سنن الكبرى، ج ۳، ص ۴۳۵؛ عمر بن خطاب، ص ۶۴؛ شبهاى پيشاور، ۱۸ سند آورده ص ۶۵۸ «ايتوني بدواة و بياض أكتب لكم ما لا تضلون بعده أبداً» صحيح بخارى، ج ۲، ص ۱۱۸. مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۲۲
[۲۰] . عمر بن خطاب، ص ۶۲؛ سب الهدى والرشاد، ص ۲۴۷؛ سيرة نبويه، ج ۴، ص ۴۵۱؛ سنن الكبرى، ج ۴ ص ۳۶۰؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۸ «فقال عمر دعوا الرجل فإنّه ليهجر! حسبنا كتاب اللَّه».
[۲۱] . عمر بن خطاب، ص ۶۲؛ سبل الهدى و الرشاد، ص ۲۴۷؛ سيرة نبويه، ج ۴، ص ۴۵۱؛ سنن الكبرى، ج ۴ ص ۳۶۰؛ شبهاى پيشاور، ص ۶۵۸ «قوموا عنّى و لا ينبغي عندي التنازع».
[۲۲] .احزاب (۳۳): ۴۰
[۲۳]. البته اگر خليفه حديث ثقلين را شنيده باشد كه« إنّي تاركٌ فِيكُم الثّقلين؛ كتاب اللَّه و عترتي ما إن تمسّكتم بهما لن تضلوا» وقتى كه پيامبر مىفرمايد: قلم و دوات بياوريد تا چيزى را بنويسم كه گمراه نشويد. از ربط و محل اتصال اين در جمله بين جلوگيرى گمراهى را گرفتن خوب مىتوانست درك كند كه پيامبر راجع به ثقلين و يا ثقل اصغر مىخواهد سفارش نمايد. البته در جايى خود خليفه اعتراف كرده من فهميدم مقصود پيامبر چيست و مانع شدم.