علت عدم استرداد فدک در خلافت امام علی
اگر فدک را از حضرت زهرا (س)، به ناحق غصب کرده‏اند، پس چرا زمانى که حضرت على (ع)، به قدرت رسید، در پس گرفتن حق قانونى همسرش تلاشى نکرد؟ پاسخ: 1. منظور از طرح این سؤال چیست؟ آیا انکار این مطلب است که پیامبر (ص)، به
اگر فدك را از حضرت زهرا (س)، به ناحق غصب كردهاند، پس چرا زمانى كه حضرت على (ع)، به قدرت رسيد، در پس گرفتن حق قانونى همسرش تلاشى نكرد؟
پاسخ:
1. منظور از طرح اين سؤال چيست؟ آيا انكار اين مطلب است كه پيامبر (ص)، به امر خداوند، فدك را به زهرا (س) بخشيد؟ يا اين كه خلفا، فدك و ساير مواريث زهرا (س) را غصب نكرده و از حضرت نگرفتهاند؟ اين امر بين مسلمانان، اعم از شيعه و سنى، تقريباً بديهى و مسلم است و بسيارى از بزرگان اهل سنت نيز آن را نقل كردهاند، از جمله: حاكم حسكانى در شواهدالتنزيل[1]، ذهبى در ميزان الاعتدال، شوكانى در فتح القدير[2]، سيوطى در الدرالمنثور و متقى هندى در كنزالعمال[3] كه در اين قسمت به يك حديث از الدرالمنثور بسنده مىشود:
عن ابن عباس، لما نزلت (وَ آتِ ذَا الْقُرْبي) أقطع رسول الله (ص) فاطمة فدكا.[4]
از ابن عباس نقل شده است كه زمانى كه آيه (حق نزديكانت را بپرداز) نازل شد، پيامبر (ص)، فاطمه (س) را فراخواند و فدك را به او عطا كرد.
2. در مورد اين كه خلفا، حق حضرت را گرفتند، روايتهاى متعددى در منابع معتبراهل سنت و صحاح سته، آمده است كه نمىتوان آنها را انكار و از آنها چشمپوشى كرد. چنانكه در صحيح بخارى، صحيح مسلم، مسند احمد، سنن ابى داوود، سنن نسائى و طبقات ابن سعد اين مطلب نقل شده است كه در اينجا ما به حديثى از صحيح بخارى بسنده مىكنيم:
عن امّالمؤمنين عائشة أن فاطمه (س) أرسلت الى ابىبكر تسأله ميراثها من النبى (ص) فى ماافاء الله على رسوله (ص) تطلب صدقة النبى التى بالمدينة، و فدك و ما بقى من خمس خيبر.
فقال ابوبكر: إنَّ رسول الله (ص) قال: لانورث ما تركنا فهو صدقة انما يأكل آل محمد من هذا المال يعنى مال الله ليس لهم أن يزيدوا على المأكل، و انى والله لا أغير شيئاً من صدقات النبى التى كانت عليها فى عهد النبى (ص) و لأعملن فيها بما عمل فيها رسول الله (ص).[5]
خلاصه ترجمه متن، اين است كه حضرت زهرا (س)، ميراثش از پيامبر (ص) و فدك و بقيه اموال خود را از ابوبكر طلب كرد. اما ابوبكر آنها را نداد و گفت كه پيامبر (ص) فرموده ما از خود ارثى باقى نمىگذاريم و آنچه از ما مىماند صدقه است.
در اينجا يا صديقه كبرى نعوذ بالله دروغ گفته و به ناحق آنچه حقش نبوده را طلب كرده است و يا ابوبكر دروغ گفته و حق حضرت را غصب كرده است كه البته صديقه كبرى را به نص آيه «تطهير»، نمىتوان دروغگو شمرد.
درباره اين ادعاى ابوبكر كه گفته بود، پيامبر (ص) فرموده است كه «ما ارث نمىگذاريم ...» جز ابوبكر كسى ديگرى آن را نقل نكرده است مىتوان گفت كه اگر پيامبر (ص)، اين سخن را گفته باشد يقيناً بايد به ورثه خود مىفرموند نه به ديگران!!
3. حضرت زهرا (س)، در پاسخ به اين ادعاى ابوبكر، به آيههايى از قرآن استناد فرمود كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
از قول حضرت زكريا (ع)، مىفرمايد:
(فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا* يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ) (مريم: 5 و 6)
تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و وارث دودمان يعقوب باشد.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
(رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ) (انبياء: 89)
پروردگار من! مرا تنها مگذار (و فرزند برومندى به من عطا كن)؛ و تو بهترين وارثانى.
و نيز مىفرمايد: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ)؛ «و سليمان وارث داود شد.» (نمل: 16)
سپس حضرت زهرا (س) فرمود:
ثُمَّ أَنتُمُ الآنَ تَزعُمُونَ أَن لا إِرثَ لَنَا أَفَحُكْمَ الجاهِلِيَّةِ تَبغون وَمَن أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُكماً لِقَومٍ يُوقِنون، يَا ابْنَ أَبيقَحَافَة! أَتَرِثُ أَباكَ وَلا أَرِثُ أَبى، لَقَد جِئتَ شَيْئاً فَريّاً ...[6]
4. مدعاى زهرا (س)، تنها فدك نبود، بلكه مطابق روايت عايشه و عمر[7] مدعاى حضرت عبارت بودند از:
الف) ميراث پيامبر (ص)؛
ب) فئ (مَا أَفاءَ اللهُ عَلَى رَسُولِهِ)؛
ج) صدقه پيامبر (ص) در مدينه؛
د) فدك؛
ه) باقى مانده خمس خيبر.
كه البته اينها نيز، در واقع مقدمهاى براى مطالبه اصل حق بود.
ابن ابىالحديد مىگويد: «از استاد تاريخ خود پرسيدم چرا خليفه پيامبر (ص) مدعاى دختر ايشان را به او نداد. همانطور كه پيامبر (ص) از مسلمانان خواست تا گردنبند زينب، دختر ديگرش كه براى فديه شوهر خود پرداخته بود را، به او ببخشند و مسلمانان نيز، چنين كردند؟ استادم پاسخ داد: اگر خليفه ادعاى زهرا (س) را درباره فدك مىپذيرفت، پس از آن ادعا مىكرد كه خلافت نيز، حق شوهرم است و بايد حكومت را نيز، واگذار مىكردند».[8]
5. مطالبه زهرا (س)، به جهت ارزش مادى و اقتصادى فدك و مانند آن نبود، بلكه از باب وجوب مطالبه حق و جلوگيرى از انحراف علنى جامعه اسلامى و حق كشى آشكار بود و مقام صديقه اطهر، اجل از اين است كه براى دريافت مالى، اين همه تلاش كند. اين علت و انگيزه، در زمان حكومت اميرمؤمنان (ع) نبود، آبى بود كه ريخته شده بود. حضرت على (ع) خود مىفرمايد: «مرا با فدك و غير فدك چه كار است».
متن بخشى از نامه اميرمؤمنان (ع)، به عثمان بن حنيف انصارى حاكم بصره در زمان حضرت، چنين است:
... بَلَي كَانَتْ فِى أَيْدِينَا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ، وَ سَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ آخَرِينَ، وَ نِعْمَ الْحَكَمُ اللهُ وَ مَا أَصْنَعُ بِفَدَكٍ وَ غَيْرِ فَدَكٍ، وَ النَّفْسُ مَظَانُّهَا فِى غَدٍ جَدَثٌ ...[9]
از ميان آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است، تنها فدك در دست ما بود كه آن هم گروهى نسبت به آن بخل و حسادت ورزيده [و آن را از ما گرفتند] و گروه ديگرى آن را سخاوتمندانه رها كردند، و بهترين حاكم خداست. مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ درحالى كه فرداى هر كس قبر او است ....
6. اميرمؤمنان (ع) ناگزير بود براى رعايت مصالح اسلام و مسلمانان، بسيارى از كجرويها، انحرافها و حقكشىها را ناديده بگيرد. چنانكه در ابتداى امر، براى حفظ اسلام از حق خود گذشت و قيام نكرد. اگر حضرت جلوى اين حق كشى را مىگرفت، (كه در آن زمان اهميت چندانى هم نداشت) فرياد وا اسلام برخى سياستبازان، بلند مىشد و مشكلى بر مشكلهاى حكومت اسلامى افزوده ميشد. چنانكه حضرت، وقتى آنها را از نماز تراويح منع كرد، فرياد از مردم بلند شد. در نتيجه، حضرت آنها را رها كرد.[10]
اين مطلب در منابع اهل سنت نيز، آمده است. ترجمه يكى از متونى كه شبيه به همين سؤال را مطرح كرده، چنين است:
محمد بن اسحاق گويد: از ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (ع پرسيدم على بن ابىطالب (ع)، وقتى حكومت بر مردم را به دست گرفت، با سهم ذىالقربى چگونه رفتار كرد؟ حضرت فرمود: «همان راهى را رفت كه ابوبكر و عمر رفته بودند». پرسيدم اين امر چگونه است؟ درحالىكه شما مىگوييد آنچه مىگوييد؟ (چرا با آن كه شما مىدانستيد حقكشى انجام گرفته بود، ولى على (ع)، حق فرزندانش را نگرفت؟) امام فرمود: «اهل او، جز آنچه رأى او بود انجام نمىدادند»، پرسيدم چه چيز مانع او شد [كه حق آنان را بازگرداند؟] فرمود: «به خدا سوگند ناخوش مىداشت كه بر عليه او ادعا شود كه او مخالف ابوبكر و عمر عمل كرده است».[11] (اكراه داشت كه گروهى بگويند روش ابوبكر و عمر را به خاطر منافع شخصى، زير پاگذاشت و از اين طريق مشكلى بر مشكلهاى جامعه اسلامى افزود).
اين مطلب در جامعه، آنچنان جا افتاده بود كه در جريان شوراى شش نفره، شرط واگذارى حكومت را، عمل بر اساس روش عمر و ابوبكر قرارداده بودند و چون اميرمؤمنان (ع) نپذيرفت، خلافت به عثمان واگذار شد.
7. از منظر اميرمؤمنان و اهل بيت (عليهم السلام)، فدك منحصر به قطعهاى زمين، در صد و بيست كيلومترى مدينه نبود، بلكه حق حاكميت و خلافت اسلامى امامان بود. اين مطلب در فرمايشات ائمه (عليهم السلام)، همواره آمده است. پس هنگامى كه حاكميت جامعه را در اختيار داشت در واقع، «فدك واقعى» را گرفته بود. پس ديگر معنا نداشت قطعهاى زمين كه حاصل آن نيز، در اختيار خود حضرت بود را به فرزندانش واگذار كند تا باعث ياوهگويى برخى مخالفان حضرت شود. در ذيل نمونهاى از شيوه نگرش اهل بيت (عليهم السلام) به فدك را نقل مىكنيم.
مهدى عباسى از امام موسى بن جعفر (ع) خواست تا حدود فدك را معرفى كند تا او آن را باز پس دهد. امام (ع) فرمود: «اگر حدودش را بگويم بازپس نخواهى داد» هارون اصرار كرد. امام (ع) حدود فدك را معادل حدود سرزمينهاى اسلامى بيان فرمود، هارون گفت: در اين صورت براى ما چيزى نمىماند. امام فرمود:[12]
«گفتم كه اگر حدود واقعىاش را مشخص كنم، باز پس نخواهى داد ...»[13]
مراجعه شود: پندارها و پاسخها (پاسخ به آنچه وهابيون در بقيع ميگويند) ص167
[1] . شواهد التنزيل، حسكانى، ج 1، صص 341338، ذيل آيه 26 از سوره اسراء اين مطلب را حاكم حسكانى از هفت طريق نقل كرده است
[2] . فتح القدير، شوكانى، ج 3، ص 267
[3] . كنزالعمال، ج 3، ص 767.
[4] . الدرالمنثور، ج 4، ص 177.
[5] . صحيح بخارى، ج 4، ص 210؛ سنن ابى داوود، ج 2، ص 23؛ سنن نسائى، ج 7، ص 132؛ مسند احمد، ج 1، ص 9؛ طبقات، ابن سعد؛ ج 2، ص 315.
[6] . شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج 4، صص 78 79، ث 93؛ بلاغات النساء، صص 12 15.
[7] . مجمع الزوائد، ج 9، ص 39
[8] . شرح نهج البلاغه ابن ابىالحديد، ج 16، ص 284.
[9] . نهج البلاغه، نامه 45.
[10] . بحارالانوار، ج 34، ص 174.
[11] . الخراج، ص 23؛ الاموال ابوعبيد، ص 332؛ احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 63.
[12] رضا محمدى، پندارها و پاسخها (پاسخ به آنچه وهابيون در بقيع ميگويند)، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 1، زمستان 1388.
[13] . بحارالانوار، ج 48، ص 157.