چرا امام علی (ع) در برابر عمر در قضیه­ی دوات و قلم نایستاد؟

  چرا هنگامی که عمر با نوشتن مطلبی از سوی پیامبر (ص) مخالفت کرد، امام علی (ع)  و دیگر اصحاب در برابر او نایستادند؟ پاسخ: پاسخ این پرسش در خود روایت آمده است؛ یعنی آن‌گاه که عمر به بهانه کافی بودن قرآن از نوشتن مط

 
چرا هنگامي كه عمر با نوشتن مطلبي از سوي پيامبر (ص) مخالفت كرد، امام علي (ع)  و ديگر اصحاب در برابر او نايستادند؟
پاسخ:
پاسخ اين پرسش در خود روايت آمده است؛ يعني آن‌گاه كه عمر به بهانه كافي بودن قرآن از نوشتن مطلبي از سوي پيامبر جلوگيري كرد ميان افراد در محضر رسول خدا (ص) اختلاف شديدي پديد آمد. اين اختلاف بي‌گمان در رد يا پذيرش گفتار عمر بود؛ زيرا كساني با نظر او موافق و شمار ديگري با آن مخالف بودند. اما پيامبر (ص) اجازه نداد كه در حضورش به اختلاف بپردازند و به آنان فرمود: «دعوني»؛ «مرا رها كنيد» كه رنج از بيماري نزد من بهتر از رنج بردن از گفتار شماست.[1]
نكته‌هاي زير را از اين روايت مي‌توان به دست آورد:
الف) شماري از صحابه با عمل عمر به شدت مخالف بودند و به او در اين‌باره اعتراض كردند.
ب) پيامبر (ص) به آنان اجازه نداد كه در محضرش با يكديگر منازعه و حرمت‌شكني كنند.
ج) ابن‌عباس مي­گفت: «روز پنجشنبه چه روز مصيبت‌باري بود!؟» سپس آن‌چنان گريه كرد كه شن‌هاي جلوي او با قطره‌هاي اشك‌هايش تر شد. آن‌گاه چنين گفت:
روز پنجشنبه كه مرض پيامبر شدت يافت دستور داد كاغذ بياوريد تا براي شما وصيتي بنويسم كه هرگز گمراه نگرديد اما منازعه و مجادله كردند و گفتند پيامبر هذيان مي‌گويد.[2]
اين روايت با اسناد صحيح در متون روايي معتبر اهل سنت مانند «صحيح بخاري» «صحيح مسلم» و ديگر صِحاح و مسانيد آنان آمده است.
حال اين پرسش مطرح است كه چرا عمر در آخرين لحظه‌هاي حيات پيامبر (ص) با ايشان مخالفت كرد و با همه توان و قدرت از نوشتن وصيت‌نامه جلوگيري و حضرت را ناخرسند كرد؟
هنگامي كه خليفه نخست در بيماري مرگ وصيت كرد و عمر را خليفه پس از خود خواند هيچ‌كس نگفت: «حسبُنا كتاب الله» يا به نوشتن وصيت‌نامه نيازي نيست. هنگامي كه ابوبكر وصيت‌نامه را به عمر سپرد تا آن را براي مردم بخواند كسي در راه از او پرسيد: «در اين نامه چيست؟» عمر گفت: «نمي‌دانم. اما من اولين كسي‌ام كه از آن پيروي مي‌كنم!» آن فرد گفت: «من مي‌دانم كه در آن چيست»: «أَمَّرتَهُ عامَ أَوَّل وَ أَمَّركَ العام»[3]؛ «سال نخست تو او را به خلافت گماردي و اينك او تو را به خلافت برگزيد».

 
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 220.
 
 

[1]. صحيح بخاري، ج 7، ص9؛ صحيح مسلم، ج 5، ص76.
[2]. مسند احمد، ج 1، ص22؛ صحيح بخاري، ج 4، ص 31؛ صحيح مسلم، ج 5، ص5؛ عمدة القاري، عيني، ج14، ص98؛ المصنف، عبدالرزاق صنعاني، ج 6، ص57.
[3]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص174.
 


| شناسه مطلب: 83960