آیا پیامبر (ص) تخلفکنندگان از پیوستن به لشکر اسامه را لعنت کرد؟
پاسخ: حدیث لعن کسانی ­که از رفتن به جیش «اسامه» تخلف کردند در نوشته‌های بزرگان اهل سنت مانند «ابوبکر احمد بن‌عبدالعزیز جویری» در «السقیفة و الفدک»[1]، «شهرستانی» در &laq
پاسخ:
حديث لعن كساني كه از رفتن به جيش «اسامه» تخلف كردند در نوشتههاي بزرگان اهل سنت مانند «ابوبكر احمد بنعبدالعزيز جويري» در «السقيفة و الفدك»[1]، «شهرستاني» در «ملل و نحل»، «ايجي» در «مواقف» و «ابن ابيالحديد معتزلي» در «شرح نهجالبلاغه» آمده است. پيامبر (ص) در محرم يا صفر سال يازدهم هجري بيمار شد و خبر نگرانكننده رحلت خويش را به مردم داد.[2] ايشان در همين روزها دستور عزيمت سپاه مسلمانان به مرزهاي غربي و «فلسطين» به فرماندهي «اسامة بنزيد» را صادر كرد و سران مهاجران و انصار به ويژه «ابوبكر»، «عمر»، «ابوعبيده جراح»، «سعد بنابيوقاص» و ديگران را فرمان داد تا با اين سپاه از مدينه بيرون روند اما علي بن ابيطالب را نزد خويش در مدينه نگاه داشت.
برخي از مسلمانان از همراهي با اين لشكر كه در چند فرسخي بيرون مدينه اردو زده بود به بهانههايي سرباز زدند. بهانه شماري از آنان جواني اسامة بن زيد و لياقت نداشتن او براي فرماندهي بزرگان مهاجر و انصار بود.[3] برخي از آنان ميگفتند وضع پيامبر (ص) نگرانكننده است و به مصلحت نيست كه مدينه را ترك كنيم.[4] پيامبر (ص) با شنيدن خبر سرپيچي سران از همراهي با سپاه اسامه سخت خشمگين شد و به رغم بيماري شديدش به مسجد آمد و با توبيخ و سرزنش متخلفان فرمود:
انفذوا جيش اسامة لعن الله من تخلف عنه.[5]
سپاه اسامه را روانه كنيد! خدا لعنت كند كسي را كه از همراهي با آن خودداري ورزد.
بنابر نقل «شيخ مفيد» پيامبر (ص) در يكي از همين روزها ابوبكر و عمر و شماري ديگر از اصحاب را فراخواند و فرمود: «الم آمر اَنْ تَنفُذوا جَيشَ اُسامةَ»؛ «مگر شما را فرمان ندادم كه همراه سپاه اسامه برويد؟» عرض كردند: «بله، اي رسول خدا!» حضرت فرمود: «فَلِمَ تَأَخَّرتُم عَنْ أمري؟»؛ «پس چرا نافرماني كرديد؟»
ابوبكر پاسخ داد:
اِنَّني كُنتُ خَرجتُ ثُمَّ عُدْتُ لاُجَدِّدَ بِكَ عَهْداً.
من از مدينه خارج شدم اما بازگشتم تا با شما يك بار ديگر ديدار كرده تجديد عهد كنم.
عمر پاسخ داد:
يَا رَسولَ اللهِ لَمْ اَخرُجْ لأنَّني لَم اُحبّ اَنْ اَسألَ عَنكَ الرَّكْبَ...
اي رسول خدا! من از مدينه بيرون نرفتم؛ زيرا دوست نداشتم كه وضع حال شما را از سواراني كه از مدينه ميآيند بپرسم. بلكه ميخواستم خود از نزديك جوياي حال شما باشم.
سپس پيامبر (ص) فرمود: «فانفذوا جيش اسامة...»، يعني به لشكر اسامه بپيونديد و
از آن باز نمانيد و سه بار اين سخن را تكرار فرمود. سپس از شدت ضعف از
هوش رفت.[6]
از آن باز نمانيد و سه بار اين سخن را تكرار فرمود. سپس از شدت ضعف از
هوش رفت.[6]
ابوبكر در همين روز از مدينه خارج شد و به جاي اينكه به سپاه اسامه بپيوندد نزد همسرش به «سنح»[7] رفت و آنجا ماند تا قاصد خبر رحلت پيامبر را به او رساند[8] آنگاه به مدينه بازگشت.
عمر بن خطاب نيز روز پنجشنبه پيش از رحلت پيامبر (ص) در مدينه بود و مانع نوشتن وصيت پيامبر (ص) شد و روز رحلت پيامبر نيز همچنان در مدينه ماند.[9]
«عبدالفتاح عبدالمقصود» محقق معاصر اهل سنت پرسش مهمي در اينباره مطرح كرده است كه هر حقطلبي براي آن پاسخي بايد بيابد:
مگر نه اين است كه افرادي مانند ابوبكر و عمر بنخطاب و ديگر صحابه و مردان برگزيده جزو اين سپاهند؟ اگر پيامبر (ص) ميداند كه حادثهاي روي ميدهد و مسلمانان را مبتلا ميسازد دور كردن اين مردان از مدينه براي چيست؟[10]
بيگمان برخي از آنان با ديدن وضع بيماري پيامبر (ص) و نزديك شدن رحلت ايشان از برپايي نظام «قرآن وعترت» و تحقق جانشيني علي بنابيطالب (ع) نگران شدند و از اينرو فرمان و تأكيد پيامبر (ص) را درباره حركت شتابناك سپاه اسامه با مصلحت خويش ناسازگار دانستند. بنابر نقل واقدي از روزي كه پيامبر (ص) به سپاه اسامه فرمان حركت داد تا رحلت او دو هفته گذشت و آنان همچنان از اين فرمان سر ميپيچيدند[11]
و تا پس از رحلت پيامبر (ص) و اجراي برنامههاي خويش در تثبيت خلافت ابوبكر از حركت اين سپاه جلوگيري كردند.
و تا پس از رحلت پيامبر (ص) و اجراي برنامههاي خويش در تثبيت خلافت ابوبكر از حركت اين سپاه جلوگيري كردند.
مراجعه شود: شكست اوهام، ص 218.
[1]. ملل و نحل، ج 1، ص 23؛ شرح المواقف، ج 3، ص 650؛ شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص650؛ السقيفة و الفدك، ص77.
[2]. تاريخ طبري، ج2، ص 435. «قد دنا الفراق و المنقلب إلي الله و إلي سدرة المنتهي». البداية و النهاية، ج5، ص 243، «ان جبرئيل كان يعرض عليّ القرآن كل سنه مرة و قد عرضه عليّ العام مرتين و لا اراه إلّا لحضور اجلي»؛ «در هر سال جبرئيل يك مرتبه قرآن را بر من عرضه ميكرد، اما امسال دو مرتبه عرضه نمود و من دليل آن را جز به فرا رسيدن اجل و پايان عمر خويش نميدانم».
[3]. انساب الاشراف، ج2، ص 115. «و كان في جيش اسامة ابوبكر وعمر ووجوه من المهاجرين والانصار وكان الناس قد تكلموا في امره». الطبقات الكبري، ج2، ص374. «ان النبي۹ بعث سرية فيها ابوبكر وعمر واستعمل عليهم اسامة بنزيد فكان الناس طعنوا فيه أي في صغره»؛ «پيامبر۹ به تشكيل سپاهي به فرماندهي اسامة بن زيد فرمان داد و ابوبكر و عمر را نيز در آن سپاه قرار داد، اما مردم درباره فرماندهياش، يعني كمسن و سالي او به طعنه و شكايت پرداختند». الكامل في التاريخ، ج 2، ص 5؛ كنز العمال، ج 5، ص 312.
[4]. «فاقام اسامة والناس ينتظرون ما الله قاض في رسول الله». الطبقات الكبري، ج 2، ص 374.
[5]. الملل و النحل، ج 1، ص 29.
[6]. الارشاد، ج 1، صص13 و 184.
[7]. العثمانيه، جاحظ، ص80.
[8]. «توفي رسول الله۹ و ابوبكر بالسنح وعمر حاضر». تاريخ طبري، ج2، ص442.
[9]. تاريخ طبري، ج2، ص442.
[10]. الامام علي بن ابيطالب7، عبدالفتاح عبدالمقصود، ج 1، ص220.
[11]. المغازي، واقدي، ج2، صص1117و 1119.