توحید
اصول اعتقادی شیعه امامیه در اصول کلّی، با فرقه‌های دیگر اسلامی مشترک است و در برخی امور هم تفاوت دارد که در ادامه به آن اصول اشاره می‌کنیم. توحید ذاتی توحید، رشته و ریسمانی است که همه مسلمانان، بلکه پیروان ادیان آسمانی دیگر به آن چنگ
اصول اعتقادي
شيعه اماميه در اصول كلّي، با فرقههاي ديگر اسلامي مشترك است
و در برخي امور هم تفاوت دارد كه در ادامه به آن اصول اشاره
ميكنيم.
و در برخي امور هم تفاوت دارد كه در ادامه به آن اصول اشاره
ميكنيم.
توحيد ذاتي
توحيد، رشته و ريسماني است كه همه مسلمانان، بلكه پيروان اديان آسماني ديگر به آن چنگ ميزنند و باور دارند.
توحيد ذاتي دو معني دارد:
1. خدا يكي است و مانند و شبيه و همتا و جايگزين ندارد.
2. ذات خدا بسيط است و در آن كثرت و تركيب نيست. آيه {وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ}[1] به معناي اول و آيه {قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ}[2] به معناي دوم، اشاره دارد.
توحيد در صفات
خداوند متعال به صفاتي متصف ميشود كه گوياي كمال در ذات اوست، مثل دانا، توانا و زنده.
انسان نيز به همين صفات موصوف است. او نيز ـ به اذن خدا ـ دانا، توانا و زنده است، ليكن وصف خدا به اين صفات و وصف ديگران از دو جهت متفاوت است:
1 . اين صفات (علم، قدرت و حيات) مفهوم متفاوتي دارند، ولي از نظر وجود و تحقّق در خداي متعال، يكي هستند. در ذات خداوند، حيثيّت علم جدا از حيثيت قدرت نيست و اين دو غير از حيثيت حيات نيستند. ذات خداي سبحان همهاش علم و قدرت و حيات است. بر خلاف انسان كه مفاهيم اين صفات در او متفاوت است. واقعيت علم و شعور در انسان، غير از واقعيت قدرت است و دانايي و توانايي انسان غير از زنده بودن اوست.
2 . همچنان كه واقعيت صفات خدا با هم تفاوت ندارند، صفات و ذات خداهم جدا از هم نيستند. صفات خدا عين ذات اوست نه چيزي افزون برآن. بر خلاف انسان كه صفاتش زايد براوست، چون كه انسان بوده ولي عالم و قادر نبوده، بلكه علم و قدرت را به دست آورده است.
توحيد در آفرينش
مقصود از توحيد در آفرينش آن است كه همه آفرينش، آفريده خداي سبحان است. خدا ميفرمايد:
{قُلِ اللهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْواحِدُ الْقَهّارُ}[3]
بگو خداوند، آفريدگار هر چيز است و اوست يگانه پيروز.
مقصود از انحصار خالقيت در خدا، خالقيت مستقل و اصيل است
كه آفريننده در آفرينش تكيه بر ديگري نكند. چنين آفرينندگي
از اوصاف خداست.
كه آفريننده در آفرينش تكيه بر ديگري نكند. چنين آفرينندگي
از اوصاف خداست.
البته آفرينندگي تبعي و سايه كه متكي به خواست خداوند باشد، از غير خدا هم برميآيد. از همين جاست كه عيساي مسيح، خلقت را به خودش نسبت ميدهد و ميگويد:
{أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللهِ}[4]
من براي شما از گل به صورت پرنده ميآفرينم، پس در آن ميدمم، آنگاه به اذن پروردگار، پرنده ميشود.
و از همين جا بايد اعتراف كرد كه انحصار آفرينندگي در خداوند، به معناي انكار سنّتها در ميان پديدههاي طبيعي نيست، چرا كه نظام علّت و معلولي در اجزاي جهان ماده به معناي استقلال علّت در عليت و ايجاد نيست، بلكه خداوند اين قانون را در جهان ماده به وجود آورده و خود او پشت اين قضيه است. خورشيد و هوا در رويش زمين مؤثر است، آب هم در رشد گياه مؤثر است، ولي وجود مؤثر و تأثيرگذارياش همه به اذن خدا و از مظاهر سنتهاي الهي در هستي است.
توحيد در ربوبيّت
توحيد در آفرينندگي، مورد اتفاق ميان بيشتر مشركان بود و اختلاف آنان با موحّدان در توحيد ربوبي بود. مشركان زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام) به يگانگي خالق هستي عقيده داشتند، جز اينكه به خطا معتقد بودند ستارهها ارباب وسررشتهداران اين عالمند، مناظره حضرت ابراهيم(عليه السلام) با آنان نيز بر همين موضوع، يعني ربوبيت اجرام آسماني (ماه و خورشيد و ستارگان) متمركز بود.[5]
در زمان حضرت يوسف(عليه السلام) نيز چنين بود، شرك آنان در مسأله ربوبيت بود. آنان ميپنداشتند خداوند پس از آفريدن هستي، كار تدبير واداره جهان را به ديگران واگذاشته است. از اين رو حضرت يوسف(عليه السلام) در هدايت آن بر موضوع توحيد در ربوبيت تأكيد داشت كه گفت:
{أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ}[6]
آيا پروردگارهاي پراكنده بهتر است، يا خداي يكتاي غالب و قدرتمند؟
تدبير عالم هستي در مورد انسان و جهان، جدا از مسأله آفرينش نيست و تدبير، چيزي جز همان آفرينش نيست. وقتي آفريدگار هستي و انسان يكي است، پس مدبّر آنها هم يكي خواهد بود، چرا كه پيوند كامل ميان تدبير و آفرينش جهان روشن است، به همين جهت، خداوند وقتي خود را به عنوان آفريدگار همه چيز توصيف ميكند، در همان وقت، خود را مدبّر آنها هم ميداند و ميفرمايد:
«خداوند همان كسي است كه آسمانها را بدون ستونهايي كه ببينيد، بر افراشت، سپس بر عرش استيلا يافت و خورشيد و ماه را مسخّر ساخت، كه هر كدام تا زمان معيّني حركت دارند. كار را او تدبير ميكند، آيات را براي شما تشريح ميكند، باشد كه به لقاي پروردگارتان يقين كنيد.»[7]
توحيد در حاكميّت
همان گونه كه صحنه هستي و آفرينش، يك مدبّر حقيقي دارد كه خداي متعال است، صحيفه تشريع وقانونگذاري هم حاكم يگانهاي دارد كه خداي سبحان است، او هم حاكم است، هم قانونگذار و مورد اطاعت به ذات. ديگري نه حق حكومت دارد و نه تشريع و نه اينكه از او اطاعت شود، جز به اذن خدا. خداوند ميفرمايد:
{إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ للهِِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ}[8]
حكومت جز براي خدا نيست، فرمان داده كه جز او را
نپرستيد.
نپرستيد.
و ميفرمايد:
{مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللهَ}[9]
هر كس از پيامبر پيروي كند، خدا را اطاعت كرده است.
به هر حال، همه شؤوني كه به حكومت و قانونگذاري و اطاعت باز ميگردد ذاتاً براي خداوند ثابت است و براي ديگري با فرمان و اجازه اوست.
توحيد در عبادت
توحيد در عبادت، اصل مشترك و پايه مورد اتفاق ميان همه اديان آسماني است. در يك سخن، والاترين هدف بعثت پيامبران الهي، يادآوري همين اصل است، خداوند ميفرمايد:
{وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ}[10]
ما در هر امّتي پيامبري برانگيختيم (تا بگويد:) خدا را بپرستيد و از طاغوت پرهيز كنيد.
همه مسلمانان در نمازهاي روزانه خود به اين اصل اعتراف ميكنند {إِيّاكَ نَعْبُدُ}[11]. بر اين اساس، وجوب پرستش تنها خدا و دوري از پرستش جز او، امري مسلّم است و كسي در اين قاعده كلّي مخالفتي ندارد. سخن در اين است كه آيا برخي كارها و برنامهها مصداق پرستش غير خداست، يا نه؟
براي رسيدن به سخن آخر در اين زمينه، بايد مفهوم و محدوده «عبادت» مشخص شود و تعريفي منطقي از آن ارائه گردد، تا آنچه تحت اين عنوان قرار ميگيرد و پرستش شمرده ميشود، از آنچه چنين نيست و از روي تكريم و بزرگداشت انجام ميشود متمايز گردد.
(در بخش سوّم، ملاك پرستش بحث خواهد شد.)
صفات ذات و صفات فعل
صفات خداوند دو قسم است: ذاتي و فعلي.
مقصود از صفات ذاتي، آن است كه ذات خداوند به آن متصّف ميشود، مثل اين كه خداوند، عالم و قادر است.
مقصود از صفات فعل، آن است كه ذات خداوند به لحاظ صدور برخي كارها از او، به آن صفات موصوف ميشود. به اين عنوان كه جهان را آفريده است، «خالق» است و به اين سبب كه به مردم روزي ميدهد «رازق» است.
صفات ثبوتيّه و سلبيّه
صفات خداي سبحان به صفات ثبوتيه و سلبيه تقسيم ميشود.
مقصود از اول، صفاتي است كه از كمال حكايت دارد، مثل اينكه خداوند، عالم و قادر است. و مقصود از صفات سلبيه، منزّه دانستن ذات خدا از صفاتي است كه از نياز و نقص و فقر حكايت ميكند.
به تعبير ديگر: خداوند، صفات جمال و صفات جلال دارد. صفات جمال حكايت از كمال ذات دارد و ذات خدا به آنها وصف ميشود، صفات جلال از كاستي حكايت دارد، پس از خدا نفي ميشود. با اين حساب، خداوند نه جسم است، نه جسماني است، نه محلّ چيزي قرار ميگيرد و نه در چيزي حلول ميكند، چرا كه اين صفات، همراه با نقص و نياز است (مثل حلول در چيزي) يا مستلزم تركيب است (مثل آنكه محلّ چيزي باشد).