استعانت (کمک خواستن) و شفاعت از غیر خدا
معیار توحید و شرک در عبادت توحید مراتبی دارد، شرک هم به شکل‌های مختلفی است. محور بحث ما در این‌جا؛ «توحید در عبادت» است که در مقابلش شرک در عبادت است. برای داوری درست در مواردی که اختلاف اندیشه وجود دارد، باید تعریفی منطقی و جامع
معيار توحيد و شرك در عبادت
توحيد مراتبي دارد، شرك هم به شكلهاي مختلفي است. محور بحث ما در اينجا؛ «توحيد در عبادت» است كه در مقابلش شرك در عبادت است. براي داوري درست در مواردي كه اختلاف انديشه وجود دارد، بايد تعريفي منطقي و جامع از عبادت ارائه داد و جز با اين، نميتوان اختلاف در آن موارد را برطرف ساخت، از اين رو
بايد ضابطهاي را كه از قرآن و سنت براي پرستش به دست ميآيد، بيان كرد.
بايد ضابطهاي را كه از قرآن و سنت براي پرستش به دست ميآيد، بيان كرد.
از گفته اهل لغت بر ميآيد كه عبادت، يعني خضوع و كرنش.[1]
اشكال اين تعريف اين است كه اگر عبادت به معناي خضوع باشد، بايد هر نوع كرنشي در برابر غير خدا ممنوع باشد، در نتيجه هر كرنشگر از دايره موحّدان بيرون ميافتد، در حالي كه خداوند از خضوع فرشتگان براي آدم و كرنش فوقالعاده يعقوب و فرزندانش در برابر يوسف خبر ميدهد و كرنش ملائكه نسبت به آدم را ميستايد و از سرپيچي ابليس از فرمان سجود نكوهش ميكند:
{فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ}[2]
همه فرشتگان سجده كردند.
{وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَي الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً}[3]
يوسف پدر و مادرش را بر تخت خود بالا برد و آنان در برابر او به سجده افتادند.
تنها خضوع و كرنش ـ چه به لفظ و بيان باشد، چه به عمل و رفتار ـ عبادت نيست. پس براي حل مشكل بايد ضابطهاي كلي براي عبادت بيان كرد، تا آن خضوعي كه نشان پرستش است، با كرنشهاي ديگر متمايز باشد.
به طور خلاصه عبادت با دو چيز تحقق پيدا ميكند:
1 . خضوع با بيان و عمل.
2 . اعتقاد به خدايي و پروردگاري آنكه در برابرش كرنش انجام ميگيرد و عقيده به اينكه سرنوشت كلّي يا جزئي كرنش كننده، اكنون يا در آينده، به دست اوست، چه اين اعتقاد درست باشد آنگونه كه درباره خداوند است، چه باطل باشد، مثل آنچه در پرستش غير خداست. پس اگر در خضوع، چنين اعتقادي نباشد، پرستش نيست.
موحدان خداپرست، خضوعشان ريشه در اين اعتقاد دارد كه خدا را آفريدگار جهان و انسان و مدبّر عالم ميشناسند، خدايي كه در دنيا و آخرت همه چيز در دست اوست و جز او هيچ آفريدگار، مدبّر و سررشتهدار امور بندگان در دنيا و آخرت نيست. امّا در دنيا، خلقت و تدبير و زنده كردن و ميراندن و فرستادن باران و فراواني و قحطي و همه آنچه «پديده طبيعي» به شمار ميرود كار خداست، نه ديگري كه هيچ تأثيري در سرنوشت انسان ندارد. امّا در آخرت، شفاعت و آمرزش گناهان و اينگونه امور اخروي به دست خداي متعال است.
بنابراين، عبادت، كرنشي نشأت گرفته از اعتقاد به آفريدگاري و تدبير و سررشته داري معبود نسبت به انسان در دنيا و آخرت است.
اين وضعيت يكتاپرستان است. امّا مشركان عصر رسالت و قبل و بعد از آن هم خضوعشان در برابر معبودهايشان از همين عقيده سر چشمه ميگرفت و معتقد به ربوبيّت آنها بودند و اينكه سرنوشت عبادت كننده، به دست آن معبودهاست.
هر خضوع، كرنش و درخواست، از اين ريشه ميگيرد كه مورد كرنش را خدا يا پروردگار بدانيم و سرنوشت پرستشگر را به دست او بدانيم. چنين خضوعي عبادت است. پس اگر در پيشگاه خداي سبحان كرنش كند، اين عبادت خداست و اگر براي غير خدا خضوع كند، غير خدا را پرستيده است و مشرك خواهد بود.
در مقابل اين، خضوع و كرنش و كاري است كه از چنين باوري سر چشمه نگرفته باشد. پس خضوع كسي در برابر يك موجود و احترام به او هر چند هم بسيار باشد، تا همراه با اعتقاد به خدايي و پروردگاري او نباشد، شرك و پرستش آن موجود نيست، هر چند ممكن است حرام باشد، مثل سجده عاشق براي معشوق يا زن در برابر شوهرش، كه هر چند در آيين اسلام حرام است، ولي پرستش نيست و حرمت آن جهت ديگري دارد. پس پرستش و حرام بودن، دو چيز مختلف است.
وقتي تعريف عبادت و فرق آن با غير عبادت روشن شد، ميتواني درباره كارهايي كه بهانه شده تا انجام دهندگان آنها را به شرك متهم كنند، به گمان اينكه اين عبادت است و چنين كسان غير خدا را ميپرستند، داوري قطعي كني.
استعانت از غير خداوند
موحّد، همان گونه كه جز خدا را نميپرستد، در زندگي دنيوي و اخروي خود نيز جز از خداوند ياري نميطلبد. از اين روست كه خداوند، توحيد در استعانت را به توحيد در عبادت عطف ميكند و مسلمان را فرمان ميدهد كه شب و روز در نمازهاي پنجگانهاش بگويد: {إِيّاكَ نَعْبُدُ وَإِيّاكَ نَسْتَعِينُ}. جدا كردن اين دو و حرام دانستن عبادت غير خدا ولي جايز شمردن استعانت از غير خدا بر خلاف قرآن كريم است. مسلمان جز خدا را نميپرستد و جز از او ياري نميجويد.
اين از يك سو؛ از سوي ديگر، همه خردمندان ـ چه موحّدان چه جز آنان ـ و پيامبران و اوليا همواره در زندگي دنيوي و معاشرت خويش، از غير خدا كمك ميخواهند. حتي خداوند دستور ميدهد كه از غير خدا كمك بطلبيد، مثل آيه:
{وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ}[4]
از صبر و نماز، ياري بجوييد.
همچنين به مسلمانان فرمان ميدهد هر كس از شما كمك خواست، او را كمك كنيد: {وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ}.[5]
از يك سو آيات قرآن، ياري خواهي و استعانت را منحصر به خداوند ميداند، از سوي ديگر دستور ميدهد از غير خدا كمك بخواهيد ! پس بايد حقيقت استعانتي را كه مخصوص خداي سبحان است بررسي كرد و تفاوت آن را از نصرت خواهي از غير خدا كه محور زندگي اجتماعي است مشخص نمود.
ممكن است استعانت از غير خدا به دو صورت باشد:
1 . از يك عاملِ چه طبيعي يا غير طبيعي كمك بخواهيم، با اين اعتقاد كه كار او مستند به خداست، يعني آن عامل ميتواند بندگان را كمك كند و با قدرتي كه از سوي خدا و به اذن او دارد، مشكلات مردم را حل كند.
اين نوع از استعانت، جدا از استعانت از خدا نيست، چون به طور ضمني اين اعتراف در آن نهفته كه خدا به آن عوامل، آن اثر را داده و اجازه فرموده است و اگر بخواهد، آن قدرت و اثر را از آن ميگيرد. وقتي كشاورز، از عوامل طبيعي مثل خورشيد، آب و كشت زمين كمك ميگيرد، در واقع از خداوندي كمك گرفته كه به اين عوامل، قدرت روياندن و به ثمر رساندن بذر و رساندن به حدّ كمال بخشيده است.
2 . از يك انسان يا عامل طبيعي يا غير طبيعي كمك بخواهد، با اين اعتقاد كه آن را در وجودش ياكار و تأثيرش مستقل از خدا بداند. بيشك اين اعتقاد شرك است و چنين استعانتي پرستش به شمار ميرود. پس اگر كشاورز، از عوامل ياد شده كمك گرفت، با اين اعتقاد كه آنها را در تأثير يا وجود، يا مادّه، يا در كار و قدرت، مستقل پنداشت، اين اعتقاد شرك است و چنين طلبي عبادت است.
آن دسته از آيات كه استعانت را منحصر به خداوند ميداند، ناظر
به اين حقيقت است كه در صحنه هستي، هيچ مؤثّر تام و مستقلّ و
بدون اتكاء به ديگري نه در وجودش، نه در كار و تأثيرش، جز خداوند وجود ندارد. و آن دسته از آيات كه استعانت از غير خدا را جايز ميشمارد، ناظر به اين است كه عواملي در جهان هست كه در وجود و كارش نيازمند خداوند است و هر كار ميكند، با اذن و مشيّت و قدرت الهي انجام ميدهد و اگر خداي متعال آن قدرت را نداده بود و خواست خدا بر استمداد از آن جريان نيافته بود، هيج قدرتي بر هيچ كاري نداشت.
به اين حقيقت است كه در صحنه هستي، هيچ مؤثّر تام و مستقلّ و
بدون اتكاء به ديگري نه در وجودش، نه در كار و تأثيرش، جز خداوند وجود ندارد. و آن دسته از آيات كه استعانت از غير خدا را جايز ميشمارد، ناظر به اين است كه عواملي در جهان هست كه در وجود و كارش نيازمند خداوند است و هر كار ميكند، با اذن و مشيّت و قدرت الهي انجام ميدهد و اگر خداي متعال آن قدرت را نداده بود و خواست خدا بر استمداد از آن جريان نيافته بود، هيج قدرتي بر هيچ كاري نداشت.
پس در همه مراحل ياري كننده حقيقي خداوند است و از هيچ كس به عنوان اينكه ياري رساننده مستقل است نميتوان استعانت جست، مگر از خداوند. از اين رو، استعانت منحصر به خدا شده است. ليكن اين هرگز مانع استعانت از غير خدا به عنوان غير مستقل و متكّي به قدرت
الهي نيست و چنين استعانتي هرگز منافات با آن استعانت انحصاري
ندارد.
الهي نيست و چنين استعانتي هرگز منافات با آن استعانت انحصاري
ندارد.
درخواست شفاعت از مأذونان براي شفاعت
آيا شفاعت طلبي از آنان كه اذن شفاعت دارند، پرستش آنان است و با توحيد منافات دارد؟ يا اين درخواست دعا از آنان است؟
بررسي اين مسأله در گرو بيان نكات زير است:
1 . حقيقت و معناي شفاعت چيست؟
2 . بررسي آيات اثبات كننده و نفي كننده شفاعت.
3 . محدوده شفاعت.
4 . آثار و نتيجه شفاعت.
5 . شفاعت طلبي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اوليا كه مأذون در شفاعتند.
اوّل: حقيقت و معناي شفاعت
شفاعت آن است كه رحمت و آمرزش و فيض الهي از راه اولياي خدا و بندگان برگزيده او به مردم برسد. همانگونه كه هدايت الهي كه از فيضهاي خداوند است و در اين دنيا از راه پيامبران و كتب آسماني
او به مردم ميرسد، آمرزش الهي نيز در قيامت، از همين راه به گنهكاران ميرسد و بعيد نيست كه مغفرت او در روز رستاخيز، از راه بندگان خوبش هم به آنان برسد، چرا كه خداوند دعاي آنان را در زندگي دنيوي سبب آمرزش قرار داده و در آيات قرآن به اين نكته تصريح
شده است. فرزندان يعقوب چون خاضعانه نزد پدر خويش باز گشتند، گفتند:
او به مردم ميرسد، آمرزش الهي نيز در قيامت، از همين راه به گنهكاران ميرسد و بعيد نيست كه مغفرت او در روز رستاخيز، از راه بندگان خوبش هم به آنان برسد، چرا كه خداوند دعاي آنان را در زندگي دنيوي سبب آمرزش قرار داده و در آيات قرآن به اين نكته تصريح
شده است. فرزندان يعقوب چون خاضعانه نزد پدر خويش باز گشتند، گفتند:
اي پدر، ما خطا كردهايم، براي ما آمرزش بطلب {قالُوا يا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنّا كُنّا خاطِئِينَ}.[6]
يعقوب نيز پاسخ داد كه براي شما از خدا آمرزش خواهم خواست، كه او آمرزنده و مهربان است.[7]
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نيز از كساني بود كه دعايش در حق گنهكاران مستجاب ميشد. به فرموده قرآن:
{وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً}[8]
اگر آنان كه به خويش ستم كردند، نزد تو ميآمدند و از خدا آمرزش ميطلبيدند و پيامبر هم براي آنان آمرزش ميطلبيد، خداوند را توبه پذير و مهربان مييافتند.
آمرزش الهي گاهي توسّط واسطههايي همچون پيامبران به بندگانش ميرسد، گاهي هم بيواسطه. دعا، به خصوص دعاي صالحان، در
سلسله نظام علت و معلول، اثر دارد و علّت تنها در علتهاي واقع
در چهارچوب حسّ خلاصه نميشود و در عالم هستي مؤثرهايي بيرون از احساس و حواس ما وجود دارد كه گاهي حتي از فكر ما هم دور است.
سلسله نظام علت و معلول، اثر دارد و علّت تنها در علتهاي واقع
در چهارچوب حسّ خلاصه نميشود و در عالم هستي مؤثرهايي بيرون از احساس و حواس ما وجود دارد كه گاهي حتي از فكر ما هم دور است.
عقيده به شفاعت اوليا، نوعي اميد به رحمت خدا و آرزومندي بخشايش و لطف اوست. اسلام دريچههاي اميد را به روي گنهكار پشيمان گشوده است، تا به سوي پروردگارش برگردد. يكي از اين دريچهها توبه و استغفار است. دريچه ديگر، شفاعت براي گنهكاران است.
معناي اين، زمينهسازي براي گنهكاران و آسان نمودن خلاف به اميد شفاعت نيست، چون كه شفاعت، شرايط و حدودي دارد و مطلق و بيقيد و شرط نيست تا همه گناهكاران را شامل شود، بلكه نقش آن كاشتن بذر اميد در دلهاست.
دوم: بررسي آيات نفي كننده و اثبات كننده شفاعت
به اجماع همه علماي اسلام، در روز قيامت شفاعت براي پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) و هر كس كه خداوند اذن شفاعت دهد ثابت است و كسي منكر اين نيست، مگر آنكه معاند است، يا از قرآن و معارف اسلامي بيخبر است. ليكن آيات شفاعت، برخي نفي كننده است، بعضي
اثبات كننده.
اثبات كننده.
دسته اول: نفي كننده شفاعت
در قرآن كريم تنها يك آيه است كه ظاهر آن شفاعت را به نحو مطلق نفي ميكند:
{يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ}[9]
اي اهل ايمان، از آنچه به شما روزي داديم انفاق كنيد، پيش از آنكه روزي برسد كه در آن روز، نه داد وستدي است، نه دوستي و نه شفاعت.
ذيل آيه نشانه ميدهد كه آن چه نفي شده، شفاعت در حق كافران است.
دسته دوّم: نفي صلاحيت بتها براي شفاعت
عرب جاهلي چون معتقد به شفاعت بتها نزد خدا بودند، آنها را ميپرستيدند. در اين زمينه آيات فراواني است كه به يكي بسنده ميكنيم:
{أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ كانُوا لا يَمْلِكُونَ شَيْئاً وَ لا يَعْقِلُونَ}[10]
آيا جز خدا شفيعاني گرفتهاند؟ بگو: آيا هر چند آنها مالك چيزي نباشند و شعوري نداشته باشند باز هم از آنان شفاعت ميطلبيد؟
دسته سوّم: انحصار شفاعت در خدا و عدم شركت ديگري
خداوند ميفرمايد:
{قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ}[11]
بگو همه شفاعت از آن خداست، فرمانروايي آسمانها و زمين از آن اوست، سپس به سوي او بازگردانده ميشويد.
روشن است كه خدا نزد كسي براي كسي شفاعت نميكند، چون او برتر از هر چيز است، و هر چيز در پيشگاه او خاضع است. پس معناي اينكه همه شفاعت از آن اوست اين است كه خداي سبحان مالك مقام شفاعت است و هيچ كس جز با اجازه او شفاعت نميكند. پس اين آيه، هم نفي عقيده مشركين است كه براي غير خدا شفاعت قائل بودند، هم نفي اعتقاد يهود و نصاري است كه به شفاعت مطلق و بيقيد و شرط در مورد شفاعت كننده و شفاعت شونده معتقدند. و اين منافات ندارد با اينكه بندگاني باشند كه چون مورد رضايت الهياند، اذن شفاعت داشته باشند.
دسته چهارم: شفاعت به اذن خدا
آياتي هست كه به روشني دلالت بر شفاعت كساني با اذن الهي دارد. امّا اينكه آنان كيانند؟ قرآن از آنان چيزي نميگويد. اينك آيات:
1. {مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ}[12]؛ «كيست كه نزد خدا شفاعت كند، مگر به اذن او.»
2. {ما مِنْ شَفِيع إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ}[13]؛ «هيچ شفيعي نيست، مگر پس از اجازه او.»
3. {لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً}[14]؛ «مالك شفاعت نيستند، مگر كسي كه نزد خداوند، عهد و پيماني گرفته باشد.»
پس شفاعتِ مطلق، يعني شفاعت بدون اذن خدا يا شفاعت بتها، مردود است و شفاعت ديگران كه خدا به آنان اذن داده و نزد پروردگار عهدي گرفتهاند، شفاعت مقبول است.
قرآن كريم، شفاعت بتها را كه عرب آنها را به دروغ ميپرستيدند رد ميكند و ميگويد: آنان كه از خود نميتوانند دفاع كنند، چگونه ميتوانند در حق پرستندگانشان شفاعت كنند؟ هدف آيات نفي كننده شفاعت، شفاعت اينها و شفاعت مطلقي است كه اهل كتاب به آن معتقدند ولي شفاعت پذيرفته، شفاعت گروهي است از بندگان ويژه خدا كه با شرايط خاصّي شفاعتشان نزد خدا قبول ميشود. در روايات اسلامي نام شفيعان و شرايط شفاعت نسبت به شفاعت شوندگان آمده است.
سوم: محدوده شفاعت
شفاعت مطلق و بيقيد و شرط را يهود و نصاري و مشركان معتقد بودند، امّا شفاعتي كه قرآن آن را پذيرفته، شرايطي در شفيع، در شفاعت شده و در مورد شفاعت دارد.
امّا شفيع، هر چه هم نزد خداوند، رتبه و منزلت داشته باشد، جز با اذن و رضايت خدا شفاعت نميكند.
امّا شفاعت شده بايد به وسيله ايمان به خدا و يكتايي او و ايمان
به پيامبران الهي و كتب آسماني، پيوند خود را با خدا استوار سازد و
از كساني نباشد كه دستشان آلوده به جنايت شده و در گناهان غرق شدهاند. اين شرطها و محدودهها در روايات شيعه و اهل سنّت بيان شده است.
به پيامبران الهي و كتب آسماني، پيوند خود را با خدا استوار سازد و
از كساني نباشد كه دستشان آلوده به جنايت شده و در گناهان غرق شدهاند. اين شرطها و محدودهها در روايات شيعه و اهل سنّت بيان شده است.
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «نزديكترين شما به من در فرداي قيامت و شايستهترين شما براي برخورداري از شفاعتم كسي است كه از همه راستگوتر، امانت دارتر، خوش اخلاقتر و نزديكتر به مردم باشد.»[15]
امام صادق(عليه السلام) فرمود: «اي گروه شيعه! از گناه دست برنمي داريد و از شفاعت ما سخن ميگوييد؟! به خدا سوگند كسي كه مرتكب اين گناه (زنا) شود به شفاعت ما نميرسد تا آنكه رنج عذاب به او برسد و هراس دوزخ را ببيند.»[16]
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: چون وفات پدرم حضرت صادق(عليه السلام) فرارسيد، به من فرمود: «پسرم! هركس نماز را سبك بشمارد به شفاعت ما نميرسد.»[17]
امّا نسبت به مورد شفاعت بايد گفت كه شرك و الحاد مورد شفاعت قرار نميگيرد. خداوند ميفرمايد:
{إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ}[18]
خداوند، شرك ورزيدن به او را نميآمرزد و جز آن را براي هركس بخواهد ميبخشايد.
چهارم: شفاعتطلبي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اوليا كه مأذون در شفاعتند
مفهوم روشن شفاعت، دعاي شفيع و طلبيدن او از خداوند است كه گناهان بندگانش را ـ اگر شايسته بخشايشند ـ بيامرزد. پس درخواست شفاعت از شفيع، به درخواست دعا از او براي آن هدف برميگردد. آيا اشكالي دارد كه از برادر مؤمن درخواست دعا كني؟ تا چه رسد به درخواست از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) كه به تصريح آيات قرآن، دعايش مستجاب است و ردّ نميشود.[19]
پس وقتي شفاعت خواهي از صالحان به معناي درخواست دعاست، هركس نيز از پيامبر شفاعت بطلبد، همين معني را قصد ميكند. وقتي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) زنده بود و در مدينه ميزيست، درخواست دعا از پيامبر از سوي اصحاب، معنايش درخواست شفاعت بود. پس از انتقال از دنيا به جهان برزخ نيز معناي شفاعت خواهي همان درخواست دعاست، نه چيز ديگر.
اينگونه درخواست دعا و شفاعت، در زمانهاي گذشته از سوي پيشينيان صالح نيز انجام گرفته است كه نمونههايي ياد ميشود:
1. از انس نقل شده است كه: از پيامبر(صلي الله عليه و آله) درخواست كردم در روز قيامت مرا شفاعت كند. فرمود: شفاعت ميكنم. گفتم: يا رسول الله، تو را در كجا بجويم؟ فرمود: «اولين جايگاهي كه مرا ميجويي، بر صراط است.»[20]
او از پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) درخواست شفاعت ميكند، بيآنكه بر ذهن او بگذرد كه اين درخواست، با اصول اعتقادي او ناسازگار است.
2. سواد بن قارب، يكي از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن حضرت ميگويد: «شفيع من باش، روزي كه شفاعت كسي هيچ سودي براي سواد بن قارب نخواهد داشت.»[21]
3. چون اميرمؤمنان(عليه السلام) پيامبر خدا را غسل داد و كفن كرد، صورتش را باز كرد و گفت: «پدر و مادرم فدايت، پاكيزه زيستي و پاكيزه مردي... ما را نزد پروردگارت ياد كن.»[22]
4. روايت است كه چون پيامبر(صلي الله عليه و آله) رحلت نمود، ابوبكر آمد و چهره پيامبر(صلي الله عليه و آله) را گشود، خود را به روي وي افكند و بوسيد و گفت: «پدر و مادرم فدايت، پاك زيستي و پاك مردي، اي محمد! ما را نزد پروردگارت ياد كن و به ياد ما باش.»[23]
اين شفاعتخواهي از پيامبر است، در همين دنيا پس از رحلت او. عرب، تعبير «ما را نزد پروردگارت ياد كن» را در شفاعت طلبي به كار ميبرد.
اين در دوران حيات پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. امّا پس از رحلت آن حضرت، آيا ميتوان از آن حضرت، به خصوص در برابر قبر مطهرش و هنگام سلام دادن بر او شفاعت طلبيد؟ از آنجا كه مردگان در عالم برزخ ميشنوند و سخن ميگويند و دعا ميكنند، به ويژه حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) وقتي به او سلام ميدهند، روح مطهرش جواب ميدهد، پس فرقي در شفاعت طلبي ميان زمان حيات و پس از مرگ و در حيات برزخي نيست و هر كه ادعاي ممنوعيت دارد بايد دليل بياورد.
توسّل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اوليا با همه اقسامش
به اتفاق همه مسلمانان، توسّل به دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حال حياتش جايز است، بلكه توسّل به دعاي مؤمن نيز چنين است. خداوند ميفرمايد:
{وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوّاباً رَحِيماً}[24]
«اگر آنان وقتي به خويش ستم كردند، نزد تو ميآمدند و از خدا آمرزش ميخواستند و پيامبر هم براي آنان آمرزش ميطلبيد، خدا را توبه پذير مهربان مييافتند.»
تاريخ اسلام پر از نمونههاي فراواني از توسّل است كه مواردي ياد ميشود:
اول: توسل به خود پيامبر(صلي الله عليه و آله) و قداست و شخصيت او
مرد بيماري نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: دعا كن خدا مرا عافيت دهد. حضرت فرمود: اگر بخواهي دعا ميكنم، واگر خواستي صبر كني، بهتر است. گفت: دعا كن. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او دستور داد وضوي نيكويي بگيرد و دو ركعت نماز بخواند و اين دعا را بخواند:
«پروردگارا! از تو ميخواهم و به واسطه پيامبرت كه پيامبر رحمت است به تو رو ميكنم. اي محمد! من به سبب تو به درگاه پروردگارم روي آوردم تا حاجتم بر آورده شود. خدايا شفاعت او را درباره من بپذير.»
عثمان بن حنيف گويد: به خدا سوگند هنوز از هم جدا نشده بوديم و حرفهاي ما طول كشيده بود كه او نزد ما برگشت، گويا كه اصلاً بيماري نداشته است! اين روايت، از صحيحترين روايات است و ترمذي[25] و ابن ماجه آن را حديثي صحيح ميداند.[26]
از اين حديث دو نكته استفاده ميشود:
1. ميتوان به دعاي پيامبر توسل جست، به گواهي سخن آن بيمار كه گفت: از خدا بخواه تا مرا عافيت دهد.
2. انسان دعا كننده ميتواند در ضمن دعايش به وجود پيامبر(صلي الله عليه و آله) متوسل شود و اين جواز، از دعايي معلوم ميشود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آن دردمند آموخت. هر مسلماني در مقام دعا ميتواند توسّل به خود پيامبر بجويد و به سبب او به خدا توجه كند.
اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مقام نيايش و دعا، حتي پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)نيز به خود آن حضرت توسّل ميجستند.
سيره مسلمانان در زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پس از آن، چنين بود كه به اولياي الهي و بندگان صالح خدا توسّل ميجستند، بيآنكه در ذهن كسي خطور كند كه اين، كار حرام، شرك يا بدعت است، بلكه توسّل به دعاي صالحان را راهي براي دستيابي به منزلت و شخصيت آنان ميدانستند و اگر دعاي يك انسان صالح اثري داشت، به خاطر قداست و طهارت درون بود وگرنه دعايش مستجاب نميشد. پس چه فرقي است ميان توسل به دعاي فرد صالح و توسّل به خود او كه اولي توحيد باشد و دومي شرك، يا راهي به سوي شرك؟ توسّل به قداست صالحان و معصومان و بندگان مخلص خدا، سيرهاي بود كه پيش از اسلام نيز وجود داشت و روايات تاريخي فراواني گوياي اين حقيقت است، از جمله:
1 . عبدالمطلب، در دوراني كه حضرت محمد(صلي الله عليه و آله)كوچك بود، با توسّل به وجود او از خداوند باران طلبيد.[27]
2 . ابن عرفله نقل ميكند: به مكه رفتم، در حالي كه قريش در خشكسالي به سر ميبردند. قريش به ابوطالب گفتند: سرزمينها خشك است و خانوادهها دچار قحطياند. بيا و باران بطلب. ابوطالب بيرون آمد در حالي كه همراهش نوجواني بود ـ پيامبر ـ كه چون خورشيد ميدرخشيد و اطراف او نيز نوجواناني بودند. ابوطالب آن نوجوان را گرفت و پشت او را به كعبه چسباند و دست به دامن او شد، در حالي كه در آسمان ابري نبود. ابرها از هر طرف روي آوردند و آن دشت پر از باران شد و همه جا سبز و خرّم گشت.[28]
باران طلبيدن عبدالمطلب و ابوطالب با توسّل به وجود پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حالي كه وي نوجوان بود، ميان عرب مشهور بود و شعر ابوطالب را در اين مورد بيشتر مردم حفظ بودند.
از روايات برمي آيد كه باران طلبيدن ابوطالب با توسّل به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مورد رضايت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود. پس از مبعوث شدن به رسالت نيز خودش براي مردم استسقاء كرد و باران طلبيد و باران آمد و دشت خرّم شد.[29]
توسّل به كودكان بيگناه در استسقاء، امري است كه اسلام عزيز به آن فراخوانده است. هدف از بيرون آوردن كودكان و زنان سالخورده، آن است كه به سبب آنان و به حرمت قداست و پاكي آنان رحمت الهي نازل شود. همه اينها نشان ميدهد كه توسّل به نيكان و صالحان و معصومين كليد نزول رحمت است و گويا متوسّل به اينان ميگويد: پروردگارا! كودك بيگناه است، سالخوردگان، اسيران تو در روي زميناند و اين دو گروه به رحمت و لطف تو شايستهترند. به خاطر آنان رحمتت را بر ما نازل كن تا در سايه آنان ما را هم فرا بگيرد.
3. از انس نقل شده است: هرگاه قريش دچار قحطي ميشدند، عمر ابن خطاب متوسل به عباس بن عبدالمطلب ميشد و ميگفت: «خداوندا، ما به پيامبرمان متوسل ميشديم، باران ميباريدي، اكنون به عموي پيامبرمان توسّل ميجوييم، پس بر ما باران نازل كن.» انس گويد: پس باران ميباريد.[30]
متن ياد شده، نشان ميدهد كه خليفه خودش هنگام استسقاء، دعا كرد و به عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و خويشاوندي او با آن حضرت توسّل جست.
دوم: توسّل به حق پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پيامبران و صالحان
نوع ديگري از توسّل، توسّل به حق پيامبران و رسولان است. مقصود، حقّي است كه خداوند به آنان لطف كرده و آنان را صاحبان حق قرار داده است.
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: هركس براي نماز از خانهاش بيرون آيد و چنين دعا كند: «خداوندا، تو را به حقّي كه سائلان بر تو دارند ميخوانم، و تو را به حق اين رفتنم ميخوانم، چرا كه من از روي خوشي و طغيان و ريا بيرون نيامده ام، بلكه براي اين بيرون آمده ام كه از خشم تو مصون مانم و به رضاي تو برسم. از تو ميخواهم كه مرا از آتش پناه دهي و گناهانم را بيامرزي، كه جز تو كسي گناهان را نميآمرزد». خداوند به او توجّه ميكند و هفتاد هزار فرشته براي او استغفار ميكنند.[31]
چون فاطمه بنت اسد درگذشت، براي او قبرش را كندند، چون به لحد رسيدند، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) خودش آنجا را كند و با دست خود خاك آن را بيرون ريخت و چون كار حفر قبر به پايان رسيد، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) داخل قبر شد و در آن خوابيد و فرمود: اي خدايي كه زنده ميكني و ميميراني، اي خداي زنده ناميرا، مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز[32] و حجّتش را به او تلقين كن و قبرش را وسيع گردان، به حق پيامبرت و پيامبران پيش از من، اي كه تو مهربانترين مهرباناني.[33]
سوم: توسل به دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و صالحان پس از مرگ
از اقسام توسّلهاي رايج ميان مسلمانان، توسّل به دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) يا صالحان پس از وفات ايشان است. در اينجا سؤالي مطرح ميشود كه:
توسّل به دعاي ديگري وقتي صحيح است كه او زنده باشد و دعاي تو را بشنود و جوابت را بدهد و براي برآمدن حاجتت و تأمين خواستهات دعا كند. امّا اگر او از اين دنيا رفته باشد، چگونه ميتوان به كسي كه از دنيا رفته و چيزي نميشنود توسّل جست؟
پاسخ آن است كه بر اساس فرموده قرآن و احاديث نبوي، مرگ به معناي نابودي و فناي كامل انسان نيست، بلكه انتقال از خانهاي به خانهاي و بقاي حيات به صورت ديگري است كه به آن «حيات برزخي» گفته ميشود. آيات قرآن دلالت دارد كه شهداي راه خدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزي ميخورند.[34] وقتي شهدا چنين باشند، درباره پيامبر شهيدان و افضل آفريدگان چه ميشود گفت؟
نذر براي اوليا
نذر آن است كه انسان خود را ملزم و متعهد كند كه اگر حاجتش بر آورده شد، كاري را انجام دهد. مثلاً بگويد: براي خداست برعهده من كه اگر در امتحان قبول شدم، ختم قرآن كنم.
گاهي در ضمن نذر، متعهد ميشود كه ثواب آن كار را به يكي از نزديكانش مثل پدر و مادر، يا اوليا و انبيا اهدا كند و ميگويد: براي خدا نذر ميكنم كه قرآن را ختم كنم و ثواب آن را به فلاني اهدا كنم.
اين گونه نذر ميان مسلمانان رايج است. كاري را براي خدا نذر ميكنند و ثواب آن را به يكي از اولياي خدا و بندگان صالح هديه ميكنند، گاهي هم ميگويند: اين گوسفند، نذر پيامبر، و مقصود جهت سود بردن از آن نذر است.
قرآن كريم هم پر است از هر دو گونه كاربرد نذر.[35]
پس نذر براي اوليا و صالحان مانعي ندارد.
براي روشنتر شدن مطلب، سخن بعضي از متفكران و علماي اسلام را ميآوريم.
خالدي ميگويد: مسأله داير مدار نيّت نذركنندگان است و هر عملي به نيت است. اگر قصد نذر كننده، خود مرده و تقرّب به اوست جايز نيست بالاتفاق. و اگر قصدش تقرّب به خداست، ولي براي بهره بردن زندگان و ثوابش هم براي كسي كه به سود او نذر كرده است، چه نوع خاصّي از نفع بردن را معين كرده باشد يا به طور مطلق گفته باشد. در اين صورت واجب است به چنين نذرهايي وفا شود.[36]
غرامي گويد: هر كس از حال مسلماناني كه چنين نذرهايي ميكنند جويا شود، ميبيند كه مقصود آنان از قربانيها و نذرها براي اموات، انبيا و اوليا، صدقه از جانب آنان و اهداي ثوابش به آنان است. اجماع اهل سنّت بر اين است كه صدقه زندگان براي مردگان سودمند است و به آنان ميرسد. احاديث در اين مورد، هم صحيح و مشهور است.[37]
هر كس كه از وضع زائران عتبات مقدسه و حرمهاي اولياي الهي با خبر باشد ميداند كه آنان براي خدا و رضاي او نذر ميكنند و قربانيها را با نام خداي متعال و با هدف بهرهمندي صاحب قبر از ثواب آن و استفاده فقرا از گوشت قربانيها ذبح ميكنند.
تبرّك به آثار اوليا
تبرّك در لغت، مشتق از «بركت» به معناي افزوني در نعمت
است.
است.
امّا در اصطلاح آن است كه موحّدان، از رهگذر تبرّك به پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و بندگان صالح خدا و تبرك به آثار باقي مانده از آنان، درخواست افاضه نعمت و افزايش بركت كنند.
فيض الهي بربندگان گاهي از غير مجراي طبيعي افاضه ميشود، آنجا كه اراده الهي بر اين باشد كه حاجتهاي يك مؤمن را از راه تبرّك به پيامبر يا آثار بازمانده از او برآورده سازد. آيات و روايات فراواني بر اين حقيقت تأكيد دارد. اينك برخي از آياتي كه در اين زمينه است:
1. تبرّك به مقام ابراهيم(عليه السلام)
خداوند، بعضي از سرزمينهايي را كه بدن دعوتگران توحيد را لمس كرده، عبادتگاه به شمار آورده است، مثل آنكه «مقام ابراهيم» را نمازخانه قرار داده و فرموده است:
{وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي}[38]
خانه كعبه را محل بازگشت مردم و مركز امن قرار داديم و از مقام ابراهيم، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد.
بي شك، نماز از بعد ذاتي فرقي نميكند كه در اين جايگاه خوانده شود، يا نقاط ديگر مسجد. ولي «مقام ابراهيم» به سبب وجود ابراهيم پيامبر، امتياز ديگري يافته و جاي متبرّكي شده است. از اين رو نمازگزار به خاطر تبرك به آن مكان پاك، نمازش را آنجا برگزار ميكند.
2. پيراهن يوسف و بينايي يعقوب(عليهما السلام)
يعقوب پيامبر، مدتي طولاني در رنج هجران يوسف(عليه السلام) بود و در آن مدّت آن قدر گريست كه به تعبير قرآن كريم، چشمانش سفيد (و نابينا) شد.[39]
اراده الهي بر آن شد كه به واسطه پيراهن فرزندش يوسف، بينايي يعقوب را به او برگرداند. خداوند از زبان يوسف(عليه السلام) چنين نقل ميفرمايد:
{اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هذا فَأَلْقُوهُ عَلي وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً}[40]
اين پيراهن مرا ببريد و به صورت پدرم بيندازيد، بينا ميشود.
شكي نيست كه پيراهن يوسف، از جهت موّاد و شكل، با پيراهنهاي ديگر فرقي ندارد، ولي خواست خدا آن بود كه فيض الهي از اين راه به بندهاش يعقوب برسد. قرآن با صراحت اين حقيقت را چنين بيان ميكند:
{فَلَمّا أَنْ جاءَ الْبَشِيرُ أَلْقاهُ عَلي وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً}[41]
چون مژده دهنده آمد، آن پيراهن را به صورت او افكند، پس او بينا شد.
3. تبرّك به جايگاه اصحاب كهف
به نقل قرآن كريم، وقتي مؤمنان و يكتاپرستان، مخفيگاه جوانمردانِ «اصحاب كهف» را يافتند، اتفاق نظر داشتند كه بر قبور آنان مسجدي بسازند تا محلّ عبادت و وسيلهاي براي تبرك جستن به عبادت در كنار آن پيكرهاي مطهّر گردد.[42] مفسران ميگويند هدف از ساختن مسجد، برپايي نماز و تبرك به اجساد مطهّر آنان بوده است.
دقت در اين آيات ما را از يك اصل علمي و قرآني روشن آگاه ميكند و آن اينكه گاهي خواست الهي بر اين ميشود كه نعمتها و مواهب مادي و معنوي را از خلال اسباب و عوامل طبيعي به بشر افاضه كند، مثل آنكه بشر را از راه اسباب طبيعي هدايت كند، از اين رو پيامبران را به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده فرستاده است. گاهي نيز اراده خدا بر اين تعلّق ميگيرد كه فيض خويش را از راهها و اسباب غيرطبيعي جاري سازد. تبرّك يكي از آن راههاي غيرطبيعي است كه انسان به آن روي ميآورد تا فيض الهي و نعمت پروردگار را به دست آورد.
مسلمانان به آثار پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) و به موي شريف او و به قطرات آب وضوي آن حضرت و به جامه و ظرف و لمس بدن مطهّرش تبرك ميجستندكه نمونههاي آن در روايتها آمده است. پس تبرّك، سنتي شد كه صحابه به آن عمل ميكردند و تابعان و صالحان بعدي نيز از آنان پيروي كردند.
تعدادي از علماي اسلام، كتابهايي در زمينه موارد تبرّك اصحاب به آثار پيامبر(صلي الله عليه و آله) تأليف كردهاند.
تبرّك اصحاب تنها به موارد ياد شده (مسح و لمس، آب وضو و غسل، نيم خورده آب و غذا) منحصر نميشد، بلكه به آبي كه آن حضرت دست مبارك خود را در آن وارد ميكرد و آبي كه از ظرفي مينوشيد، به موي او، عرق او، ناخن او، ظرفي كه از آن مينوشيد، جاي دهان مباركش، منبر او، دينارهايي كه عطا ميكرد، و به قبر او تبرك ميجستند. عادت مسلمانان بر تبرك به قبر شريف او و صورت بر آن نهادن و گريستن در كنار قبرش بود.
محمد طاهر بن عبدالقادر از علماي مكه، كتابي به نام «تبرّك الصحابه» تأليف كرده و در آن گفته است: همه اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) اجماع بر تبرك به آثار پيامبر خدا و كوشش در گردآوري آنها داشتند و آنان هدايت يافتگان و پيشگامان صالح بودند، به موي پيامبر، به آب وضو و عرق و جامه و ظرف و بدن شريف او و آثار ديگر آن حضرت تبرك ميجستند. تبرك به بعضي از آثار او در زمان حياتش اتفاق افتاده و حضرت آن را پذيرفته و ردّ نكرده است. اين به روشني دلالت بر مشروعيّت آن دارد و اگر مشروع و جايز نبود، حتماً از آن نهي ميكرد و برحذر ميداشت. اخبار صحيح و اجماع اصحاب، هم دلالت بر مشروعيت آن ميكند، هم گواه علاقه آنان به پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) و پيروي از اوست.
[1] . ر.ك: لسان العرب، مفردات راغب، قاموس محيط (واژه عبد).
[2] . حجر: 30.
[3] . يوسف: 100.
[4] . بقره: 45.
[5] . انفال: 72.
[6] . يوسف: 97.
[7] . همان: 98.
[8] . نساء: 64.
[9] . بقره: 254.
[10] . زمر: 44.
[11] . همان.
[12] . بقره: 255.
[13] . يونس: 3.
[14] . مريم: 87.
[15] . تيسير المطالب، سيد يحيي زيدي، ج1، ص442.
[16] . كافي، ج5، ص469.
[17] . كافي، ج3، ص270.
[18] . نساء: 48 و 116.
[19] . نساء: 64؛ منافقون: 5.
[20] . صحيح ترمذي، ج4، ص621، كتاب صفة القيامه، باب 9.
[21] . فكن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة بِمُغن فتيلاً عن سواد بن قارب.
الاصابه، ج2، ص95؛ الروض الأنف، ج1، ص139؛ بلوغ الارب، ج3، ص299؛ عيون الأثر، ج1، ص72.
[22] . المجالس، شيخ مفيد، مجلس دوازدهم، ص103.
[23] . سيره حلبيه، ج3، ص474 چاپ بيروت.
[24] . نساء: 64.
[25] . صحيح ترمذي، ج5، (كتاب الدعوات، باب 19 شماره 3578).
[26] . سنن ابن ماجه، ج1، ص441، شماره 1385؛ مسند احمد، ج4، ص138 و... .
[27] . فتح الباري، ج2، ص398؛ دلائل النبوة، ج2، ص126.
[28] . سيره حلبيه، ج1، ص116.
[29] . ارشاد الساري، ج2، ص338.
[30] . صحيح بخاري، ج2، ص27 (باب نماز استسقاء...).
[31] . سنن ابن ماجه، ج1، ص256 شماره 778 باب المساجد؛ مسند احمد، ج3، ص21.
[32] . مادر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، آمنه بود، ولي فاطمه بنت اسد به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خيلي نيكي كرده بود و همچون مادرش به حساب ميآمد. (مترجم).
[33] . معجم طبراني، ص356؛ حلية الاولياء، ج3، ص121.
[34] . بقره: 154؛ آل عمران: 169 ـ 171؛ يس: 20 ـ 29.
[35] . ر. ك: آل عمران: 35؛ توبه: 60.
[36] . صلح الإخوان، خالدي، ص102 به بعد.
[37] . فرقان القرآن، ص133.
[38] . بقره: 125.
[39] . يوسف: 84.
[40] . يوسف: 93.
[41] . همان: 96.
[42] . كهف: 21.