بدعت 2
بدعت نیکو، بدعت زشت اگر بدعت را دخالت در امر دین با کاستن یا افزودن در زمینه عقیده و شریعت بدانیم و فرقی میان عبادات، معاملات و ایقاعات و سیاسیات قائل نباشیم، بدعت یک نوع بیشتر نیست، آن هم بدعتِ بد است. لیکن گاهی بدعت به خوب و بد تقسیم می‌شود.
بدعت نيكو، بدعت زشت
اگر بدعت را دخالت در امر دين با كاستن يا افزودن در زمينه عقيده و شريعت بدانيم و فرقي ميان عبادات، معاملات و ايقاعات و سياسيات قائل نباشيم، بدعت يك نوع بيشتر نيست، آن هم بدعتِ بد است. ليكن گاهي بدعت به خوب و بد تقسيم ميشود.
بدعتي كه قرآن و سنت از آن سخن ميگويد، دخالت در امر دين و افزايش يا كاهش در آن و تصرف در تشريع اسلامي است. بدعت به اين معني حرام و ناپسند است و قابل تقسيم به خوب و بد نيست.
آري، بدعت به معناي لغوي كه شامل دين و غيردين ميشود خوب و بد دارد. هر چيز نوپديدي كه براي زندگي جوامع سودمند باشد، مثل عادتها و رسمها كه انجام ميشود، بدون نسبت دادن آن به دين، و ذاتاً هم حرام نباشد، بدعت خوبي است، يعني كار تازه و سودمند براي جامعه است. مثل مراسم جشن ملي براي روز استقلال، يا تجمع براي ابراز تنفر از دشمنان، يا برگزاري جشن براي روز تولد يك قهرمان. پس هرچه كه خودش حلال باشد، مانعي نيست كه مردم بر محور آن هماهنگ شوند و آن را رسم و عادتي كنند كه در مناسبتها عمل شود. ولي آن چه حرام باشد، اگر رسم و عادت رايج شود، مثل حضور زنانِ بيحجاب و آرايش كرده در مجالس مردانه كه براي استقبال يا مهماني برگزار ميشود، اين خودش ذاتاً حرام است نه به عنوان بدعت شرعي و دخالت در امور دين و تشريع برخلاف شرع، بلكه گناهي است كه رواج يافته، ولي نه به اسم دين و شريعت.
يك سري امور اعتقادي يا احكام عملي است كه به بدعت بودن متهم ميشود، با آنكه در قرآن و حديث، چه به صورت خاصّ يا عام، اصل و ريشه دارد، براي روشن شدن مسأله، به اختصار به اين امور ميپردازيم و ريشههاي شرعي آن را هم ياد ميكنيم.
الف. تقيّه هنگام ترس بر جان و مال
تقيه آن است كه مسلمان وقتي بر جان و مال و آبروي خويش بيمناك باشد، عقيده خود را پنهان دارد. اين امر مورد اتفاق همه مسلمانان است و از قرآن و سنت گرفته شده است.
جواز تقيه، افزون بر دليل نقلي، بر مبناي عقل هم صحيح و لازم است، چون از سويي حفظ جان و مال و آبرو واجب است و از سوي ديگر اظهار عقيده و عمل بر طبق آن عقيده يك وظيفه ديني است. ليكن در صورت تعارض اين دو تكليف واجب، عقل حكم ميكند كه انسان وظيفه مهمتر را بر مهم مقدم بدارد.
تقيه سلاح ضعيفان در برابر زورمندان فاسق است، اگر تهديد و خطري در كار نباشد، انسان عقيدهاش را پنهان نميكند و برخلاف اعتقادش نيز عمل نميكند. به تصريح قرآن كريم در ماجراي عمارياسر، كسي كه به دست كافران گرفتار شود، اشكالي ندارد كه كلام كفرآميز بر زبان جاري كند تا از چنگ آنان رها شود، در حالي كه قلبش پر از ايمان و اعتقاد صحيح است.[1]
آيات تقيه هر چند در مورد تقيه از كافر است، ليكن ملاك آنكه حفظ جان و مال و آبرو در شرايط حساس و خطير است، مخصوص كافران نيست. پس اگر كسي عقيده خود را نزد مسلمانان آشكار كند يا طبق آن عمل كند و احتمال قوي دهد كه از سوي مسلمانان در معرض خطر قرار ميگيرد، حكم تقيّه جاري است، يعني ميتواند از مسلمانان هم تقيه كند، همان طور كه جايز بود از كفار تقيه كند.
تاريخ خلفاي اموي و عباسي پر از ظلم و خفقان و ستم و زور است، در آن دوران تنها شيعيان نبودند كه به سبب اظهار عقايدشان مطرود و محصور بودند، بلكه در موضوعِ «خلق قرآن» در دوران مأمون، بيشتر محدثان اهل سنت نيز راه تقيه را پيمودند و پس از آنكه از سوي خليفه، فرمان عام در مورد خلق قرآن و حادث بودن آن صادر شد، عموم محدثان از روي تقيه اظهار موافقت كردند.[2]
ب. ازدواج موقت
فقه شيعه به پيروي از قرآن و سنت، دو گونه ازدواج را صحيح ميداند: ازدواج دائم و ازدواج موقت يا متعه، به اين صورت كه مرد و زن پيوند زناشويي را براي مدّت معيّني منعقد ميسازند و مبلغي را به عنوان مهريه تعيين ميكنند و پس از گذشتن آن مدّت تعيين شده، بدون اجراي طلاق، از هم جدا ميشوند. اگر از اين ازدواج موقّت فرزندي به دنيا بيايد، فرزند شرعي آن دو است و از آنان ارث ميبرد. زن هم پس از سپري شدن مدت، بايد عدّه شرعي نگه دارد و اگر باردار است، بايد تا تولد فرزند عدّه نگه دارد و تا همسر موقّت آن مرد است يا در حال عدّه به سر ميبرد، حق ازدواج با ديگري ندارد.
از آن جا كه اسلام، ديني جامع و آخرين دين آسماني است، اين طرح را براي حلّ مشكل جنسي تجويز كرده است. جواني كه مشغول درس يا كار در خارج از كشور است و نميتواند ازدواج دائم كند، سه گزينه در مقابل خود دارد:
الف. سركوبي غريزه جنسي و محروم ساختن خود از لذّت جنسي.
ب. رابطه نامشروع با زنان فاسد يا آلوده به بيماريها.
ج. استفاده از راه حل ازدواج موقت بدون تحمّل بار نفقه و مشكلات ازدواج دائمي.
قرآن و سنت نبوي ازدواج موقت و متعه را مشروع ميدانند. قرآن كريم ميفرمايد:
{فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً}[3]
زناني را كه متعه ميكنيد، واجب است مَهر آنان را بپردازيد.
بيشتر مفسّرين اين آيه را مربوط به ازدواج موقت ميدانند. روايات شيعه و اهل سنت حكايت از عدم نسخ آن دارد و در زمان خليفه دوم جلوي عمل به اين حكم گرفته شد. شايسته است ياد شود كه سخن خليفه در اين مورد، نشان ميدهد كه اينگونه ازدواج در زمان پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) جايز و رايج بوده و جلوگيري از آن تنها نظر شخصي او بوده است.[4]
دليل روشن بر اين كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) جلوي متعه را نگرفته است، روايت بخاري از عمران بن حصين است كه گويد: آيه متعه در قرآن نازل شد، ما در زمان پيامبر خدا به آن عمل ميكرديم و آيهاي هم نازل نشد كه آن را تحريم كند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) هم تا زنده بود از آن نهي نكرد.[5]
ج. بداء، يا تغيير سرنوشت با كارهاي نيك و بد
خداوند متعال در مورد انسان دو نوع تقدير دارد:
1. تقدير حتمي و قطعي كه هرگز تغيير نمييابد.
2. تقدير معلّق و مشروط، كه در صورت فقدان بعضي شرايط عوض ميشود و تقدير ديگري جاي آن مينشيند.
با توجه به اين اصل، يادآور ميشويم كه عقيده به «بداء»، يكي از اصول اعتقادات اسلامي اصيل است كه همه فرقههاي اسلامي در اعتقاد به آن اجمالاً اتّفاق نظر دارند.
حقيقت «بداء» بر دو اصل استوار است:
الف: اين كه خداي متعال قدرت مطلق دارد و ميتواند هر سرنوشت و تقديري را عوض كند و هر وقت بخواهد، تقدير ديگري جايگزين آن سازد، در حالي كه از پيش هر دو تقدير را ميداند و علم او هرگز تغيير نمييابد.
پس خداوند هرگاه و هر چه بخواهد، مقدّرات مربوط به انسان را در زمينه عُمر و رزق و جز آنها تغيير ميدهد و مقدّرات ديگري به جاي آنها قرار ميدهد و هر دو تقدير هم در «امّ الكتاب» و علم الهي موجود است.
ب: اعمال قدرت و سلطه از سوي خدا و تغيير سرنوشت و مقدّرات، روي حكمت و مصلحت است. بخشي هم مربوط به عمل و گزينش خوب يا بد آدمي است. با اين امور، زمينه تغيير در سرنوشت پديد ميآيد.
آيات و روايات در اين مورد فراوان است. به چند نمونه اشاره ميشود:
1. {إِنَّ اللهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْم حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ}[6]; «خداوند سرنوشت قومي را عوض نميكند مگر آنكه وضعيت خودشان را عوض كنند.»
2. {وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات مِنَ السَّماءِ وَاْلأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ}[7]; «اگر مردم آباديها ايمان و تقوا داشته باشند، بركات را از آسمانها و زمين بر آنان ميگشوديم، ليكن تكذيب كردند، پس آنان را به خاطر كاري كه ميكردند عقاب
كرديم.»
كرديم.»
امام باقر(عليه السلام) فرمود: «صله رحم اعمال را پاك ميسازد و رشد ميدهد، اموال را ميافزايد، بلا را دفع ميكند، حساب را آسان ميسازد و اجل را به تأخير مياندازد.»[8]
با توجه به اين دو اصل، عقيده به بداء، عقيده قطعي اسلامي است و همه فرقههاي اسلامي با قطع نظر از تعبير و نام و به كار بردن كلمه بداء، به آن معتقدند. محققان شيعه درباره كاربرد لفظ بداء، با توجه به تغييرناپذيري و عدم تبديل در علم خدا، تحقيقات قوي و ارزندهاي دارند كه اينجا مجال ذكر آنها نيست.
د. خمس در قرآن و حديث
ريشه ماليات خمس، آيه شريفه قرآن است:
{وَاعْلَمُـوا أَنَّما غَنـِمْتُمْ مِـنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبي وَالْيَتامي وَالْمَساكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَما أَنْزَلْنا عَلي عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ...}[9]
بدانيد هرگونه غنيمتي به دست آوريد، خمس آن براي خدا و براي پيامبر و براي نزديكان و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه از آنان است، اگر به خدا و آن چه بر بنده خود در روز جدايي حق و باطل نازل كرديم ايمان آوردهايد...
آيه در موردي خاص يعني در روز بدر و رويارويي دو گروه مسلمان و كافر نازل شده است. ليكن سخن در باره واژه «غنيمت» در اين آيه است كه آيا معناي آن هر چيزي است كه انسان در زندگي به دست ميآورد، يا مخصوص غنائم جنگي است؟ غنيمت، اعم از دستاوردهاي ميدان جنگ است و مراد، هر چيزي است كه انسان به دست ميآورد. به برخي از تعابير اهل لغت اشاره ميشود:
خليل، ازهري و راغب، غُنم را چيزي دانستهاند كه انسان به دست ميآورد، دستاورد، آن چه بيمشقت به دست ميآيد، هر چه كه از دشمن يا ديگري به دست ميآيد.[10]
ابن فارس، اين واژه را به معناي دست يافتن به چيزي دانسته كه قبلاً مالك آن نبوده، سپس مخصوص به چيزي شده كه از مشركين گرفته ميشود.[11]
كاربرد اين كلمه در قرآن و حديث نبوي هم در مطلق چيزي است كه انسان به دست ميآورد.
قرآن كريم، واژه «مغنم» را در موردي به كار برده كه انسان چيزي به دست ميآورد، هر چند از راه غير جنگ، بلكه از طريق كار عادي دنيوي يا اخروي باشد و از آن با تعبير «مغانم كثيره» ياد كرده است.[12] در رواياتي هم كلمه مغنم و غنيمت و غُنم به كار رفته كه حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) آنها را در معناي بهشت، آثار ماه رمضان به كار برده است.
از مجموع كاربردهاي اين كلمه در قرآن و حديث و كتب لغت و استعمالات عرب بر ميآيد كه معناي آن مطلق دستاورد انسان است، چه از دشمن يا غير او. در دورههاي اخير، به عنوان يك اصطلاح شرعي در مورد غنايم جنگي به كار رفته است و آيه ياد شده در اولين نبرد مسلمانان، تحت فرمان پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نازل شده است و اين كاربرد، تطبيق مفهوم كلي آن بر يك مورد خاص است.
وقتي مفهوم لفظ، هر دستاورد انسان است، ورود آن در موردي خاص، مفهوم آن را تخصيص نميزند و دايره مفهوم عام آن را محدود نميسازد. اينك مروري بر روايات در اين مورد داشته باشيم:
1. وجوب خمس در معدن از باب غنيمت
اهل سنت متفقند كه در ركاز (گنجينه طلا و نقره) خمس است و در معادن اختلاف دارند و حنفيه و مالكيه در آن به وجوب خمس قائلاند و شافعيه و حنبليها به يك چهلم. حنفيها در وجوب خمس در معادن، به قرآن و سنت و قياس استدلال كرده و آيه {وَاعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْء فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ} را ذكر كرده و معدن را غنيمت شمردهاند و از سنت هم به اين حديث نبوي كه فرموده است: در عجماء و بئر و معدن چيزي بر عهده نيست، ولي در ركاز خمس است ركاز شامل معدن و گنج ميشود، چون در جايي نهان است، چه از سوي خدا يا مخلوق.
از مجموع روايات اهل سنت برميآيد كه خمس در چهار مورد واجب است:
گنجينه طلا و نقره، گنج، معدن، جواهرات دفن شده. از صحابه كساني همچون ابن عباس، ابوهريره، جابر، عبادة بن صامت، انس بن مالك، وجوب خمس در اين موارد را روايت كردهاند.[13]
به روايت جابر بن عبدالله، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «در حيوان چرنده، در چاه و در معدن چيزي نيست، ولي در ركاز خمس است.» شعبي گفته است: ركاز، گنج معمولي است.[14]
عبادة بن صامت گويد: از قضاوت و حكم پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) اين بود كه در معدن، چاه، حيوان فرار كرده، غرامتي نيست، اما در ركاز خمس است.[15]
مردي از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) سؤالهايي كرد، از جمله اين كه: در خرابهها و نشانهها گنج مييابيم، حضرت فرمود: در آنها خمس است.[16]
2. خمس در سود كسب
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) دستور داد از هر چه انسان به دست ميآورد، چه سود كسب يا جز آن، خمس داده شود. برخي از روايات چنين است:
گروهي از عبدالقيس حضور پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) آمدند و گفتند: مشركان بين ما و شما هستند و جز در ماههاي حرام دسترسي به شما نداريم. به ما توصيه جامعي بفرما كه اگر به آن عمل كنيم وارد بهشت شويم، ديگران را هم به آن فرا بخوانيم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: شما را به چهار چيز فرمان ميدهم و از چهار چيز نهي ميكنم. شما را فرمان ميدهم به ايمان به خدا، آيا ميدانيد ايمان چيست؟ شهادت به يكتايي خدا، اداي نماز، پرداخت زكات و دادن خمس غنائم.[17]
روشن است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله)، از بني عبد القيس نخواسته كه غنائم جنگي را بپردازند، چرا كه آنان در غير از ماههاي حرام از قبيله خود نميتوانستند بيرون روند، چون از مشركان ميترسيدند. پس مقصود از غنائم، يعني آن چه به دست ميآورند.
آن حضرت به شرحبيل بن عبدكلال، حارث بن عبدكلال و نعيم بن عبدكلال. صاحبان قبيله ذي رعين، معافر و همدان نوشت: «اما بعد، فرستاده شما برگشت و يك پنجم خمس خدا را از غنايم پرداختيد».[18]
به سعد هذيم از قضاعه و به جذام، نامهاي نوشت و واجبات صدقه را بيان فرمود و دستور داد كه صدقه و خمس را به دو فرستادهاش اُبي و عنبسه يا هر كه را اين دو بفرستند بپردازند.[19]
به فُجيع و پيروان او نوشت: «از محمد پيامبر به فُجيع و پيروان او كه مسلمان شده و نماز خوانده، زكات پرداختهاند و خدا و رسولش را اطاعت كرده و خمس درآمدها را براي خدا پرداخت كردهاند».[20]
به پادشاهان حمير نوشت: «زكات ميدهيد و از غنايم، خمس براي خدا و سهم خاص پيامبر را و آن چه را خداوند بر مؤمنان به صورت صدقه واجب ساخته ميپردازيد».[21]
به بني ثعلبة بن عامر نوشت: «هر كه از آنان مسلمان شد و نماز برپا داشت و زكات داد و خمس غنيمت و سهم پيامبر را پرداخت...».[22]
به بعضي از بزرگان جهينه نوشت: «هر كه از آنان مسلمان شد و نماز برپا داشت و زكات داد و از خدا و پيامبرش اطاعت كرد و خمس غنائم را پرداخت».[23]
از اين نامهها به روشني برميآيد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از آنان نخواسته كه خمس غنائم جنگهايي را كه در آنها شركت داشتند بپردازند، بلكه خمس و صدقهاي را كه در اموال آنان بوده ميطلبيده است. از آنان خمس ميطلبيد، بدون آنكه شرط كند وارد جنگ شده باشند و غنائمي به دست آورده باشند.
به علاوه، حاكم اسلامي يا جانشين او عهدهدار جمع آوري غنائم جنگ پس از پيروزي و تقسيم آنها پس از استخراج خمس آنهايند و هيچ يك از جنگجويان مالك چيزي جز آنچه از لباس و سلاح كشته به دست ميآورند، نيستند وگرنه دزدي كردهاند. پس وقتي اعلان جنگ و جداكردن خمس غنائم در دوران پيامبر(صلي الله عليه و آله)، از شؤون پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) است، درخواست خمس از مردم و تأكيد بر آن در نامهها و قراردادها براي چيست؟ معلوم ميشود آنچه را ميطلبيده، مربوط به غنائم جنگ نبوده است.
از ائمه اهل بيت(عليهم السلام) نيز رواياتي نقل شده كه بر اين دلالت ميكند. يكي از شيعيان به امام جواد(عليه السلام) نوشت: آيا خمس بر همه چيزهايي است كه كسي بهره ميبرد، كم باشد يا زياد؟ از همه انواع درآمد و بر صنعتگران هم هست؟ و چگونه است؟ امام(عليه السلام) نوشت: «خمس پس از مؤونه و مخارج است.»[24]
از اين جواب كوتاه برمي آيد كه آنچه را پرسنده گفته، امام(عليه السلام) تأييد كرده است و كيفيت پرداخت و محاسبه خمس هم ياد شده است.
سماعه گويد: از امام كاظم(عليه السلام) درباره خمس پرسيدم. فرمود: «هر چه كه مردم به دست آورند، كم باشد يا زياد، خمس دارد.»[25]
احاديث ديگري از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و ائمه طاهرين(عليهم السلام) است كه بر شمول خمس نسبت به هر درآمد دلالت دارد.
ه . رجعت
رجعت به معناي بازگشت است. در اصطلاح، به بازگشت زندگي به مجموعهاي از مردگان پس از نهضت جهاني حضرت مهدي(عليه السلام) گفته ميشود. اين بازگشت، پيش از فرارسيدن روز قيامت است و بنابراين، سخن از بازگشت و رجعت، از نشانههاي قيامت است. ظهور امام مهدي(عليه السلام)، چيزي است، بازگشت حيات به شماري از مردهها چيز ديگر، همچنان كه رستاخيز هم مسأله سومي است كه بايد همه اينها را از هم تفكيك كرد.
شيخ مفيد گفته است: خداوند، گروهي از امت محمد(صلي الله عليه و آله) را پس از مرگشان، قبل از روز قيامت بر ميانگيزد. اين عقيده به آل محمد(صلي الله عليه و آله) اختصاص دارد و قرآن هم گواه آن است.[26]
سيد مرتضي هم در باره رجعت نزد شيعه ميگويد: عقيده شيعه اماميه اين است كه خداوند، هنگام ظهور امام زمان، گروهي از پيروان او را كه پيشتر در گذشتهاند بر ميگرداند، تا به ثواب ياري او و ديدار دولتش برسند. بعضي از دشمنانش هم بر ميگردند، تا از آنان انتقام گرفته شود. آنگاه پيروان آن حضرت از ديدن ظهور و غلبه حق و برتري حق پرستان لذت ميبرند.[27]
علامه مجلسي گويد: رجعت مخصوص كساني است كه مؤمن خالص يا منافقِ محض از امت اسلام باشند، نه از امتهاي پيشين.[28] پس عقيده به رجعت، از امور مسلم و قطعي است وروايات فراواني كه از ائمه معصومين(عليهم السلام) آمده، جايي براي ترديد در آن باقي نميگذارد.
در امتهاي پيشين نيز، رجعتهاي بسياري اتفاق افتاده است، همچون:
1. احياي گروهي از بني اسرائيل؛[29]
2. احياي كشته بني اسرائيل؛[30]
3. مرگ هزاران نفر و زنده شدن دوباره آنان؛[31]
4. برانگيختگي عُزير پس از گذشت صدسال از مرگ وي؛[32]
5 . زنده شدن مردگان به دست حضرت عيسي(عليه السلام) .[33]
پس از وقوع رجعت در امتهاي پيشين، آيا مجالي براي شك در امكان آن باقي ميماند؟
وقوع رجعت در امتهاي پيشين، وقوع آن را در اين امت نيز تأييد ميكند. ابوسعيد خدري روايت كرده است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
«شما وجب به وجب و ذراع به ذراع از سنتهاي پيشينيان پيروي خواهيد كرد، حتي اگر آنان وارد سوراخ سوسماري هم شده باشند، شما نيز چنين خواهيد كرد. گفتيم: دنباله روي از يهود و نصارا اي رسول خدا؟ فرمود: پس كي؟»[34]
صدوق نيز روايت كرده است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
«هر چه در امتهاي گذشته بوده، در اين امت هم همانند آن خواهد بود، گام به گام و مو به مو.»[35]
از آنجا كه رجعت در امتهاي گذشته از حوادث مهم بوده، پس بايد مانند آن در اين امت هم به دليل همگوني و مشابهت پيش آيد.
مأمون عباسي از حضرت رضا(عليه السلام) در باره رجعت پرسيد. آن حضرت جواب فرمود: حق است، در امتهاي گذشته هم بوده، قرآن هم از آن سخن گفته و پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) هم فرموده است: در اين امت، هر چه در امتهاي پيشين بوده خواهد بود، گام به گام و مو به مو.[36]
اين حقيقت رجعت و دلايل آن است. معتقدان به آن هم بيش از اين ادعايي ندارند و خلاصهاش بازگشت حيات به دو گروه از نيكان و بدان پس از ظهور امام مهدي(عليه السلام) و پيش از قيامت است و آن را جز كسي كه به دلايل آن دقت نكند، انكار نميكند.
[1] . {مَنْ كَفَرَ بِاللهِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِْيمانِ} (نحل: 106).
[2] . تاريخ طبري، ج 7، ص 195 ـ 206.
[3] . نساء: 24.
[4] . شرح تجريد، قوشجي، بحث امامت، ص 464 و منابع ديگر.
[5] . صحيح بخاري، ج6، ص37 در تفسير آيه 196 سوره بقره.
[6] . رعد: 11.
[7] . اعراف: 96.
[8] . كافي، ج2، ص470، حديث 13.
[9] . انفال: 41.
[10] . ر.ك: العين، تهذيب اللغة و مفردات، واژه «غنم».
[11] . مقاييس اللغة، واژه غنم.
[12] . {فَعِنْدَ اللهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ} (نساء، 94).
[13] . مسند احمد، ج1، ص314؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص839 (چاپ 1373ه ).
[14] . همان، ج3، ص335.
[15] . همان، ج5، ص326.
[16] . همان، ج2، ص186.
[17] . صحيح بخاري، ج8، ص217 وج1، ص13 و19 وج3، ص53؛ صحيح مسلم، ج1، ص35 ـ 36؛ سنن نسائي، ج1، ص323 و منابع ديگر.
[18] . الوثائق السياسيه، ص227، شماره 110 (چاپ چهارم، بيروت).
[19] . الطبقات الكبري، ج1، ص270.
[20] . همان، ص304 ـ 305.
[21] . فتوح البلدان، ج1، ص82؛ سيره ابن هشام، ج4، ص258.
[22] . الاصابة، ج2، ص189؛ أسد الغابه، ج3، ص34.
[23] . الطبقات الكبري، ج1، ص271.
[24] . وسائل الشيعه، ج6، باب 8 از ابواب خمس، حديث 1.
[25] . همان، ح 6.
[26] . بحارالأنوار، ج53، ص136 به نقل از «المسائل السرويّه».
[27] . همان، به نقل از رساله او در جواب سؤالات اهل ري.
[28] . همان. وي سخنان علماي شيعه را درباره رجعت در همان جلد از بحارالأنوار (ص 22ـ 144) آورده است.
[29] . بقره: 55 ـ 56.
[30] . همان: 72 ـ 73.
[31] . همان: 243.
[32] . همان: 259.
[33] . آل عمران: 49.
[34] . صحيح بخاري، ج9، ص112.
[35] . كمال الدين، ص567
[36] . بحارالانوار، ج53، ص59، ح 45.