خدایی که وهابیت ترسیم میکند، چه ویژگیهایی دارد؟
یکی از شبهه‌هایی که وهابیان در موسم حج مطرح می‌کنند، این است که خود آنها را اهل توحید و دیگران را مشرک می‌خوانند و از توحید و شرک بسیار سخن می‌گویند. ازاین‌رو ممکن است برای زائران این پرسش مطرح شود که توحید یا خدای وهابیت چگونه اس
يكي از شبهههايي كه وهابيان در موسم حج مطرح ميكنند، اين است كه خود آنها را اهل توحيد و ديگران را مشرك ميخوانند و از توحيد و شرك بسيار سخن ميگويند. ازاينرو ممكن است براي زائران اين پرسش مطرح شود كه توحيد يا خداي وهابيت چگونه است؟
× پاسخ
از مهمترين موضوعهاي اساسي اسلام، بحث توحيد و يگانگي ذات پاك خداوند است. توحيد نه فقط يكي از اصول دين، بلكه روح و زيربناي تمام عقايد اسلامي است و با صراحت ميتوان گفت كه اصول و فروع اسلام در توحيد شكل ميگيرد. به همين دليل خداوند در قرآن مجيد، هرگونه انحراف از توحيد الهي و گرايش به شرك را گناهي نابخشودني ميشمرد و ميفرمايد:
(إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُشْـرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً).[1]
خداوند [هرگز] شرك را نميبخشد و پايينتر از آن را براي هركس بخواهد [و شايسته بداند] ميبخشد و آن كس كه براي خدا، همتايي قرار دهد، گناه بزرگي مرتكب شده است.
متأسفانه اين اصل اساسي اسلام، در عقايد وهابيت تحريف شده و در آثار رهبران اين فرقه، به صورت بيان احوال شخصيه خداوند بيان شده است كه برخي از اين انحرافها عبارت است از: آنان ميپندارند كه خداوند در جهت فوق و بالا قرار دارد و آن را يك امر ضروري و فطري ميدانند. ابن تيميه چگونگي اين فوقيت را اينگونه بيان ميكند: «هوا فوق زمين است، ابر فوق هواست و آسمانها فوق ابرها و زمين است و عرش فوق آسمانهاست و خداوند در فوق همه اينها قرار دارد».[2]
از ديگر سو ابن تيميه ميگويد كه اين اعتقاد با عقل و فطرت سازگار است[3] و در تأكيد اين مطلب ميگويد: «كساني كه قائل به رؤيتاند، ولي جهت فوقيت را براي خدا ثابت نميدانند، گفته آنها به حكم ضروري عقل، معلومالفساد است».[4] مؤسس وهابيت، محمد بن عبدالوهاب، نيز در كتاب «التوحيد» مانند اين مطالب را بيان كرده است.[5]
وهابيها براي عرش خداوند، شكل و شمايلي قائلند. از ديدگاه آنان، خداوند
(العياذ بالله) چون پادشاهان مستبد زمين، روي عرش تكيه داده است و حكم ميراند!
(العياذ بالله) چون پادشاهان مستبد زمين، روي عرش تكيه داده است و حكم ميراند!
آنان خدا را داراي وزن و سنگيني ميدانند و معتقدند عرش، به علت سنگيني خدا به صدا درميآيد. ابن تيميه، مقتداي وهابيان در كتابهاي متعدد خود چنين ميگويد:
خداي سبحان در بالاي عرش قرار دارد و عرش او هم شبيه قبّهاي است كه بالاي آسمانها قرار گرفته است و عرش، به علت سنگيني خدا، مانند جهاز شتر بر اثر سنگيني راكب، به صدا درميآيد.[6]
ابن قيم جوزي، شاگرد ابن تيميه و مبلّغ عقايد او و نيز سليمان بن عبدالله بن محمد ابن عبدالوهاب ميگويند:
عرش خداوند كه ضخامت آن، به اندازه فاصله ميان دو آسمان است، بر پشت هشت قوچي قرار دارد كه فاصله ناخن تا زانوي آنها نيز به اندازه فاصله ميان دو آسمان است و اين قوچها روي دريايي قرار دارند كه عمق آن به اندازه فاصله دو آسمان است و دريا بر روي آسمان هفتم قرار گرفته است.[7]
وهابيان، خداوند متعال را مانند آدميان و ديگر حيوانات پنداشتهاند كه از محلي به محل ديگر حركت ميكنند.
ابن تيميه و ابن قيم جوزي كه عقايد وهابيت از افكار آنها ناشي شده است، خدا را به سلطاني تشبيه كردهاند و ميگويند:
در روز جمعه از روزهاي آخرت، خداوند از عرش پايين ميآيد و بر كرسي (صندلي) مينشيند و كرسي خداوند در ميان منبرهايي از نور قرار ميگيرد و پيامبران بر اين منبرها مينشينند و اين منبرها را كرسيهايي از طلا احاطه كرده كه بر اين كرسيها شهدا و صديقين مينشينند و پس از جلسهاي مفصل و گفتوگو با اعضاي جلسه، خداوند از كرسي بلند ميشود و با ترك جلسه، به سوي عرش خود بالا ميرود.[8]
وهابيها مقام و منزلت خداوند را آنقدر تنزل دادهاند كه حتي براي او كرسيهاي (صندليهاي) متعددي در فضاهاي گوناگون در نظر ميگيرند.
ابن قيم در اينباره ميگويد:
براي خداوند در هر آسمان، يك كرسي (صندلي) وجود دارد. وقتي كه به آسمان دنيا نزول ميكند، روي كرسي مختص به اين آسمان مينشيند و ميگويد: آيا استغفاركنندهاي هست تا او را ببخشم...؟ سپس تا صبح آنجا ميماند و هنگام صبح، كرسي آسمان دنيا را ترك ميكند و بالا ميرود و بر كرسي ديگر مينشيند![9]
ابن تيميه و ابن قيم در كيفيت نشستن خدا بر كرسي (صندلي) معتقدند كه استوا به معناي مجرد استيلا نيست؛ بلكه به معناي نشستن بر كرسي پادشاهي است و ميافزايند كه استواي خدا بر كرسي، مانند استواي «بشر بن مروان» بر كرسي سلطنت است، زماني كه عراق را فتح كرد.[10] اين طايفه، حتي خدا را كوچكتر از عرش پنداشته، ميگويند:
عرش يا كرسي خداوند، همه آسمانها و زمين را در برگرفته است و خداوند روي آن مينشيند. عرش فقط چهار انگشت از خداوند بزرگتر است. عرش، مانند تختي جديد، از سنگيني خداوند به صدا در ميآيد.[11] همچنين ميگويند: «پيامبر اسلام با خداوند روي تخت مينشيند».[12]
ابن تيميه و ابن قيم معتقدند كه خداوند پيش از اينكه موجودات عالم را بيافريند، ميان ابر ضخيمي قرار داشت كه نه زير آن هوا بود و نه بالاي آن و در عالم، هيچ موجودي نبود و عرش خدا روي آب قرار داشت.[13] وهابيها در مسئله رؤيت خدا به حدي افراط كردهاند كه هر انسان عاقلي را بهتزده و حيران ميكند. ابن تيميه، معتقد است:
در روز قيامت، خداوند با قيافه مبدل نزد مردم ميآيد و خود را معرفي ميكند و ميگويد من خداي شما هستم، ولي مردم در پاسخ ميگويند: «ما تو را نميشناسيم و از تو به خدا پناه مي بريم. اگر خداي ما بيايد، ما او را ميشناسيم». سپس خداوند با چهره واقعي خود نزد آنها ميآيد و خود را معرفي ميكند و آنها ميگويند: «آري، تو خداي ما هستي و به دنبال خدا به سوي بهشت روانه ميشوند».[14]
در نتيجه، خدايي كه وهابيت معرفي ميكند، با توحيد مورد نظر اسلام و قرآن، بهطور كامل، در تضاد است.
[1]. نساء: 48.
[2]. منهاجالسنه، ابن تيميه، ج1، ص263.
[3]. همان، ص219.
[4]. همان، ص217.
[5]. شرح كتاب التوحيد، ج1، ص227.
[6]. مجموع الفتاوي، ابن تيميه، ج5، صص 137، 151 و 580؛ ج6، صص 556 و 588؛ ج16، ص437؛ بيان تلبيس الجهميه فى تأسيس بدعهم الكلاميه، ابن تيميه، ج1، صص 569 و 571؛ درء تعارض العقل والنقل، ابن تيميه، ج7، ص4.
[7]. توضيح المقاصد وتصحيح القواعد، ابن قيم جوزى، ج1، صص 419 و 520؛ اجتماع الجيوش الاسلاميه، ابن قيم جوزى، ج1، ص50؛ شرح كتاب التوحيد (محمد بن عبدالله)، ج1، ص677.
[8]. مجموع الفتاوي، ج5، ص55؛ زاد المعاد في هدي خير العباد، ابن قيم جوزي، ج1، صص 367- 370؛ اجتماع الجيوش الاسلاميه، ج1، ص51؛ توضيح المقاصد و تصحيح القواعد، ج1، ص426؛ ج2، ص585؛ حادى الارواح، ابن قيم، ج1، ص218؛ روضة المحبين، ابن قيم جوزى، ج1، ص433.
[9]. اجتماع الجيوش الاسلاميه، ج1، ص55.
[10]. تفسير كبير، ابن تيميه، ج6، ص385؛ مجموع الفتاوى، ج16، ص397؛ توضيح المقاصد و تصحيح القواعد ابن قيم، ج2، ص31.
[11]. مجموع الفتاوى، ج16، ص435.
[12]. همان، ج4، ص374.
[13]. مجموع الفتاوي الكبري، ابن تيميه، ج3، ص140؛ ج5، ص107؛ ج6، ص576؛ الرد علي المنطقيين، ص515؛ الرد علي البكري، ج1، ص141؛ العقيد الواسطيه، ابن تيميه، ج1، ص22؛ توضيح المقاصد و تصحيح القواعد، ج2، ص306.
[14]. بغية المرتاد، ابن تيميه، ص453؛ مجموع الفتاوي، ج6، ص492؛ حادي الارواح، ج1، ص207.