اهلبیت: نزد شیعه چه جایگاهی دارند؟
مقدمه اهل‌بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در آیات و روایات، جایگاه ویژه‌ای دارند. آنان همان کسانی هستند که خداوند در آیه تطهیر به پاکی و طهارت آنان شهادت می‌دهد و در آیات سوره دهر آنان را ایثارگران در راه خدا معرفی می‌کند. اهل‌
مقدمه
اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در آيات و روايات، جايگاه ويژهاي دارند. آنان همان كساني هستند كه خداوند در آيه تطهير به پاكي و طهارت آنان شهادت ميدهد و در آيات سوره دهر آنان را ايثارگران در راه خدا معرفي ميكند. اهلبيت: در آيه مباهله، نفس و جان پيامبر و شريك دعوت او هستند و به دستور خداوند، نام مباركشان در صلوات ذكر ميشود. حب اهلبيت: در آيه مودت بر همه مسلمانان واجب شده و لازم است كه مسلمانان، خمس مالشان را به آنان بدهند. اهلبيت: يكي از دو ثقل گرانبهايي هستند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به يادگار گذاشت تا امت را از گمراهي بازدارد. آنان كشتي نجات و ستارگان هدايتاند و صفات ممتازي دارند كه هيچ بيان و نوشتهاي توانايي شرح كامل آنها را ندارد.
فضائل اهلبيت: در آثار انديشمندان اهل سنت
ويژگيهاي اهلبيت: بر انديشمندان اهل سنت پوشيده نيست و به همين جهت از گذشتههاي دور افزون بر انديشمندان شيعه كه خود را دنبالهرو آنان ميدانستند، عالمان مذاهب اهل سنت نيز كه حب اهلبيت: را واجب و بغض ايشان را از نمونههاي نصب و نواصب ميدانند، به نگارش كتاب و جمعآوري روايات مربوط به فضايل آنان پرداختند و آثار نفيسي به يادگار گذاشتهاند.[1]
اهلبيت: در انديشه شيعه
اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد شيعيان جايگاه ويژهاي دارند. شيعه اماميه بر اين باور است كه امامت، استمرار نبوت در حفاظت از شريعت و هدايت مردم به صلاح و سعادت دنيا و آخرت و ولايت عامه بر رفتار سياسي مردم، بر پا كردن عدل و از بين بردن ظلم و ستم و نيز پيراستن سرشت انسانها، در هدايت معنوي و عرفاني انسانها به سوي كمال است. ازاينرو، امام بايد در مسئوليت خويش مانند پيامبر(صلي الله عليه و آله) از گناه، خطا و نسيان پيراسته باشد. دلايل اين باور در كتب كلامي شيعه آمده است.[2]
از طرفي شيعه بر اين باور است كه امامت با چنين ويژگيهايي تنها بر اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) زيبنده است؛ زيرا آنان از هرگونه خطا، گناه و نسيان پيراسته و به حق پيوستهاند. بنابراين شيعه مرجعيت ديني و علمي پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را شايسته اهلبيت: ميدانند.
حديث ثقلين و مرجعيت ديني اهلبيت:
وظيفه هر مسلمان پيروي از اوامر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در پيروي توأمان از كتاب و عترت؛ است اين دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) در منابع معتبر شيعه و سني آمده است كه به روايات متواتر ثقلين و خليفتين[3] مشهور است. و بيش از سي نفر از صحابه اين حديث را نقل كردهاند[4] و در يكي از معتبرترين كتب حديثي اهل سنت، يعني «صحيح مسلم» نيز آمده است.
مسلم در كتاب صحيح به نقل از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آورده است كه:
اما بعد الا أيها الناس فإنما انا بشر يوشك ان يأتي رسول ربي فأجيب واَنا تارِكٌ فِيكُم ثَقَلينِ اَولُّهما كِتابُ الله فيه الهْدُى وَالنّورُ فَخُذوا بكتابِ اللهِ وَاسْتَمسِكوا بِه ... وَ اهلُبيتي اُذكِّركُم الله في اَهلبَيتي اذُكِّركُم اللهَ في اهلبِيتي اُذَكِّركُم اللهَ في اهلَبيتي.[5]
اي مردم همانا من بشرم [و] نزديك است كه فرستاده پروردگارم [عزرائيل] به سويم آيد و من اجابت نمايم، [ولي من شما را رها نكرده] در بين شما دو چيز گرانبها به جاي ميگذارم، اولين آن، كتاب خداست كه در آن نور و هدايت است. پس كتاب خدا را بگيريد و به آن تمسك كنيد و ديگري اهلبيت من است. خدا را درباره اهلبيتم يادآورتان ميشوم [كه درباره آنان خدا را در نظر بگيريد].
اين روايت در سنن ترمذي از «زيدبنارقم» روايت شده است كه ميگويد:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود:
اِنّي تارِكٌ فِيكُم مَا اِنْ تَمسَّكتُم به لَنْ تَضِلّوا بَعدي، احدُهما اعظمُ مِنَ الآخَر، كتابَ اللهِ حَبلٌ ممدودٌ مِنَ السَّماءِ اِلى الْاَرضِ وَ عِترتي اهلبيتي وَ لَن يَتَفَرَّقا حَتّى يردا عليّ الْحوضَ، فَانظُروا كَيف تَخلُفوني فِيهما.[6]
من در بين شما چيزي ميگذارم كه اگر به آن تمسك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، كه يكي از آن دو بزرگتر از ديگري است. نخستين چيز كتاب خدا است كه ريسماني آويزان از آسمان به سوي زمين است و ديگري عترتم است كه همان اهلبيتم است و آن دو هرگز از يكديگر جدا نميگردند تا آنكه در كنار حوض [كوثر] نزد من آيند. پس نيك بنگريد كه چگونه درباره آن دو انجام وظيفه ميكنيد.
سند اين حديث معتبر است و «احمد بن حنبل»، پيشواي حنابله و وهابيان، چندين بار اين حديث را در كتاب مسند آورده و هيچ اشارهاي به ضعف آن نكردهاند.[7] «هيثمي» در «مجمع الزوائد» ميگويد: «احمد اين روايت را نقل كرده و سندش حسن است».[8]
«جلالالدين سيوطي شافعي» نيز در تفسيرش از «معجم طبراني» از «ابوسعيد خدري» روايتي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند كه فرمود:
اي مردم همانا بين شما دو چيز به جاي ميگذارم كه اگر بعد از من به آن دو تمسك كنيد، گمراه نميگرديد؛ يكي از آن دو بزرگتر از ديگري است، يكي كتاب خداست كه ريسمان كشيده شده ما بين آسمان و زمين است و ديگري عترتم است كه همان اهلبيتم ميباشند و آن دو از هم جدا نگردند تا اينكه سر حوض [كوثر] بر من وارد گردند.[9]
او همچنين از «زيد بن ارقم» روايت ميكند:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: من پيش از شما ميروم و شما بر سر حوض [كوثر] بر من وارد ميشويد، اما نيك بنگريد كه چگونه با دو ثقلم برخورد ميكنيد. پرسيدند: مراد از دو ثقل چيست؟ فرمود: ثقل بزرگ كتاب خداوند عزيز و جليل است كه يك طرف آن در دستان خداست و طرف ديگر آن در دستان شماست، پس به آن تمسك نماييد تا نلغزيد وگمراه نشويد و اما ثقل كوچك عترت من است وآن دو ثقل از هم جدا نميگردند تا آنكه بر سر حوض بر من وارد گردند؛ زيرا من اين را براي آنان از خدا خواستهام. پس شما از كتاب و عترتم پيشي نگيريد؛ زيرا هلاك ميگرديد و به آنان چيزي نياموزيد؛ زيرا آنان از شما داناترند.[10]
«ابن كثير دمشقي»، شاگرد «ابن تيميه» و «ذهبي»، درباره حديث ثقلين ميگويد: «در روايات صحيح به ثبت رسيده كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در خطبه غديرخم فرمود: همانا من دو چيز گرانبها بين شما به جاي ميگذارم، كتاب خدا و عترتم. و آن دو از هم جدا نگردند تا در حوض بر من وارد شوند».[11]
دلالت حديث ثقلين
اين روايات به چند مطلب اساسي اشاره ميكند:
1. عصمت اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از گمراهي؛ زيرا به تصريح پيامبر(صلي الله عليه و آله) اگر كسي به كتاب و عترت تمسك كند، هرگز گمراه نميشود و اين مطلب فرع بر مصونيت كتاب و عترت از گمراهي است؛ بنابراين همانگونه كه قرآن نوري است كه تاريكي به آن راهي ندارد و حقي است كه باطل به آن راه نمييابد و هدايتي است بدون گمراهي، اهلبيت نيز چنين هستند.
پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)، عترت را همپايه قرآن كريم قرار داد و تصريح كرد كه اين دو تا قيامت از يكديگر جدا نميشوند؛ بنابراين قرآن و عترت با هم دو مرجع احكام دين هستند كه انسان را بهسوي بهشت الهي هدايت ميكنند.
2. رهبري عترت تا برپايي قيامت، زيرا فرمود: «اَنَّهما لَن يفترِقا حَتى يردا عَليّ الحْوضَ». اين جمله دليلي است كه بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله)، زمين از امامي كه همتراز كتاب و از عترت پيامبر باشد، خالي نخواهد بود؛ زيرا اگر قرآن تا آخرالزمان باقي باشد، و فردي از تبار عترت در جهان نباشد، قرآن از عترت جدا ميشود و كلام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) انكار ميشود. به همين جهت شيعه باور دارد كه امام مهدي[ هماكنون زنده است و ماندگار بودن جهان، به حيات ايشان وابسته است.
3. برتري عترت از همه مردم بعد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)؛ بنابراين امت اسلامي بايد به آنها و قرآن تمسك كنند؛ زيرا اگر كسي برتر يا همپايه با عترت بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آنها اشاره ميكرد.
4. احتياج مردم به عترت و بينيازي آنها از همه چيز؛ ازاينرو لازم است كه مردم پيرو آنان باشند؛ زيرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «فَلا تُقدِّموهما فَتَهلِكوا وَلا تُعلِّموهما فَانَّهما اَعلمُ منكم»؛ «پس شما از كتاب و عترتم پيشي نگيريد؛ زيرا هلاك ميشويد و به آنان چيزي نياموزيد؛ زيرا آنان از شما داناترند».[12]
5. علم اهلبيت: به همه جوانب قرآن؛ زيرا اگر برخي از امور آن را ندانند، در همان امور، از قرآن جدا خواهند بود؛ در اين صورت كساني كه به قرآن و عترت تمسك كنند، از خطا مصون نميمانند.
6. انحصار هدايت در تمسك به قرآن و عترت: «مَا اِنْ تَمسَّكتُم بِهما لَن تَضلُّوا ابدا»؛ از اين رو كساني نجات مييابند كه به هر دو تمسك جويند.
اهلبيت: چه كساني هستند؟
آيات و روايات بسياري به فضائل اهلبيت: اشاره ميكند. در سوره احزاب خداوند ميفرمايد: {إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}؛ «همانا خداوند اراده كرده كه پليدي را از شما اهلبيت دور و به طور كامل پاكتان كند». (احزاب: 33)
اين آيه طهارت و پاكي اهلبيت را ميستايد، اما مصاديق اين آيه چه كساني هستند؟
روايات و مصاديق آيه تطهير
در روايات معتبر بسياري از اهل سنت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مصاديق اهلبيت: را معرفي كرده است؛ رواياتي كه با 138 طريق و از چهارده صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله)[13] روايت شده است. اين روايات به سه گروه تقسيم ميشوند:
گروه اول: رواياتي است كه در آن به صراحت، شأن نزول آيه را درباره رسولخدا(صلي الله عليه و آله)، اميرالمؤمنين(عليه السلام)، حضرت فاطمه(عليه السلام)، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) ميدانند.
گروه دوم: رواياتي است كه در آن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با گذاشتن عبا بر سر آنان و تلاوت آيه تطهير، مصداق ِآيه را معرفي ميكنند.
گروه سوم: رواياتي است كه رفتار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را در تلاوت اين آيه بر درب خانه علي(عليه السلام) و فاطمه(عليه السلام) بيان ميكند.
در اينجا تنها به چند نمونه اشاره ميشود:
1. روايت «ابن عباس»: وي هنگام مشاهده افرادي كه درباره علي(عليه السلام) بدگويي ميكردند، برخاست و دوازده ويژگي آن حضرت را برشمرد. از جمله فرمود:
واَخذَ رَسولُ الله(صلي الله عليه و آله) ثَوبَه فَوَضعَه عَلى عَلي و فَاطمهَ وَ حسنٍ و َحُسينٍ وقال: {إِنَّما يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً}.[14]
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عباي خود را بر روي علي و فاطمه و حسن و حسين: انداخت و فرمود: همانا خداوند اراده نموده كه پليدي را از شما اهلبيت دور نموده و بهطور كامل پاكتان نمايد.
سند اين روايت معتبر است، همانطور كه «هيثمي» از عالمان اهل سنت، در «مجمع الزوائد» ميگويد: اين روايت را احمد [بن حنبل] و طبراني در كتاب خود آوردهاند و سند روايت احمد همان سند صحيح [بخاري] است. غير از ابي بلج فزاري كه او نيز ثقه است، هر چند در او «لينت»[15] وجود دارد.[16]
حاكم نيشابوري نيز پس از نقل اين روايت ميگويد: «اين روايت صحيحالسند است، اما [بخاري و مسلم] آن را به اين صورت نقل نكردهاند».[17]
«ابن عباس» در روايتي ديگر گفته است:
ما نه ماه شاهد بوديم كه هر روز پنج بار رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به هنگام نمازهاي پنجگانه دم در خانه علي(عليه السلام) ميآمد و ميگفت: سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل البيت {إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا} بهسوي نماز بشتابيد.[18]
2. روايت ام المؤمنين أمسلمه:
آيه {إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا} در اتاق من نازل شد و در اتاق من، هفت نفر بودند؛ جبرييل، ميكاييل، علي، فاطمه، حسن و حسين: و من دم در اتاق نشسته بودم. از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پرسيدم آيا من از اهلبيت نيستم؟ فرمود: «انك إلى خير انك من أزواج النبي».[19] تو بر خير هستي، تو از همسران پيامبر هستي [نه از اهلبيت].
3. روايت عايشه امالمؤمنين:
پسر عموي «ابنحوشب» ميگويد: با پدرم نزد عايشه رفتيم و درباره علي از وي پرسش كرديم. عايشه گفت: درباره كسي پرسش نموديد كه محبوبترين افراد نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود و دختر و محبوبترين فرد در پيش رسول خدا [فاطمه] زير دست او بود. خودم ديدم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آنان را با حسن و حسين فراخواند و عباي خود را بر روي آنها كشيد و گفت: «اللّهمّ هؤلاءِ اَهلُبيتي، فأذهبْ عَنهُم الرِّجْسَ وَ طَهِّرهُم تطهيرا»؛ «بارپروردگارا اينان اهلبيتمنند؛ رجس و پليدي را از آنان دور نما و به طور كامل پاكشان ساز.» به او نزديك شدم و گفتم: آيا من از اهلبيت تو نيستم؟ فرمود: «تنحي فإنك على خير؛ دور شو تو بر خيري».[20]
از عايشه كلام ديگري نقل است كه «ابن تيميه» از بنيانگذاران مكتب سلفي و پيشواي وهابيان، در كتابي كه در رد شيعه نگاشته، آن را نقل كرده است و ميگويد:
حديث كساء صحيح است و احمد [بن حنبل] و ترمذي از ام سلمه نقل كردهاند و مسلم نيز در كتاب صحيح خود آن را از عايشه به اين صورت نقل كرده است كه عايشه ميگويد: صبح روزي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با عبايي نقشدار از منزل خارج ميشد كه حسن نزد وي آمد. حضرت او را داخل عبا برد. پس از او حسين آمد. او را نيز به داخل عبا برد. آنگاه فاطمه، سپس علي آمد. آنان را نيز زير عبا جا داد. آنگاه فرمود: {إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}.[21]
نظر انديشمندان اهل سنت در مصاديق آيه تطهير
قول مشهور از عالمان اهل سنت اين است كه آيه تطهير درباره رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي، فاطمه، حسن و حسين: است.
«فخر رازي» و «نيشابوري» از مفسران اهل سنت، پس از ذكر حديث كساء گفتهاند: «بدان كه بر درستي اين روايت [حديث كساء]، بين مفسران و اهل حديث اتفاق وجود دارد».[22]
«ابن عطيه اندلسي»، مفسر و فقيه مالكي مذهب، در تفسير معروف خود مينويسد: «و قالت فرقه و هي الجمهور: اهل البيت علي و فاطمه والحسن و الحسين و في هذا احاديث عن النبي(صلي الله عليه و آله)»[23]؛ «گروهي كه همان جمهورند گفتهاند كه مراد از اهلالبيت، علي، فاطمه، حسن و حسيناند».
«ثعالبي» يكي ديگر از مفسران و فقيهان مالكي مذهب است كه مانند ابن عطيه در تفسير خود ميگويد:
قالت ام سلمه نزلت هذه الآيه (احزاب: 23) في بيتي فدعا رسول الله(صلي الله عليه و آله) عليا و فاطمه و حسنا و حسينا فدخل معهم تحت كساء خيبري و قال هؤلاء اهلبيتي و قرء الآيه: {إِنَّما يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً} و الجمهور على هذا.[24]
امسلمه گفت:
در اتاق من اين آيه نازل شد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) علي، فاطمه، حسن و حسين: را فراخواند؛ كساء خيبري بر سر آنان كشيد و فرمود: «اينان اهلبيت منند» و آيه را تلاوت نمود. جمهور [مفسران و محدثان] بر اين باورند [كه مصداق آيه اينانند].
«بغوي» از مفسران و فقيهان برجسته شافعي است كه در تفسير مشهور خود ميگويد: «و ذهب ابو سعيد الخدري و ام سلمه و جماعة من التابعين منهم مجاهد و قتاده و غير هما الى انهم علي و فاطمه و الحسن و الحسين».[25]
سمعاني نيز ديگر مفسر شافعي مذهب است كه دراينباره مينويسد: «وذهب ابوسعيد خدري و ام سلمه و جماعة كثيرة من التابعين منهم مجاهد وقتادة وغيرهما الى انهم علي وفاطمه والحسن والحسين:».[26]
«ابوبكر طحاوي شافعي» در «مشكلالآثار» كه درباره روايات متعارض است، پس از نقل روايات مربوط به حديث كساء ميگويد:
فدلّ ما روينا في هذه الآثار ممّا كان من رسول اللّه(صلي الله عليه و آله) ... أنّ المراد بما فيها هم رسول اللّه(صلي الله عليه و آله) و علي و فاطمة و الحسن و الحسين دون ما سواهم.
آنچه از اين آثار كه از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل نموديم، دلالت دارد بر اينكه مراد از آيه علي، فاطمه، حسن و حسين: به همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) است، نه غير آنان.
وي پس از نقل روايتي كه در آن پيامبر(صلي الله عليه و آله) آيه تطهير را كنار درب خانه اصحاب كساء تلاوت فرمودند، ميگويد: «في هذا أيضا دليل على أنّ هذه فيهم».[27] «در اين روايت نيز دليل ديگري است بر اينكه اين آيه درباره آنان (اصحاب كساء) است».
«ابنحجرهيتمي» در «صواعق المحرقه» ـ كه در رد شيعه نوشته است ـ ميگويد: «اكثر مفسران بر آنند كه اين آيه درباره علي، فاطمه، حسن و حسين: نازل شده است».[28]
«ابن حجر عسقلاني» نيز در شرح صحيح بخاري معناي اهلبيت را اينگونه شرح ميدهد: «در تفسير آيه (إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ) به اثبات رسيده كه ام سلمه گفت، هنگاميكه اين آيه نازل شد، پيامبر، فاطمه، علي، حسن و حسين: را فرا خواند و عبايي بر سرشان كشيد و فرمود: «اللهم هؤلاء اهلبيتي».
او همچنين ميگويد:
اين روايت را ترمذي و ديگران نقل كردهاند. بنابراين مرجع اهلبيت: خديجه است؛ زيرا حسن و حسين(عليهما السلام) از فاطمه(عليه السلام) و او دختر خديجه است و علي(عليه السلام) نيز از كودكي در خانه خديجه بزرگ شد. سپس با دخترش ازدواج كرد. پس روشن شد كه اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خديجه برميگردد.[29]
«شمسالدين محمد ذهبي»، صاحبنظر برجسته اهل سنت، در علم رجال و حديث، به صراحت ميگويد: «اين روايت كه پيامبر عباي خود را بر روي فاطمه و همسر و دو فرزندش كشيد و گفت: بار پروردگارا! اينان اهلبيت من هستند، پليدي را از آنان دور كن و بهطور كامل پاكشان ساز، صحيح است».[30]
شيعه و مرجعيت علمي و ديني اهل البيت:
شيعه، اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مرجع ديني و علمي ميداند؛ زيرا چنانكه اشاره شد، روايت ثقلين، اهلبيت: را همچون قرآن، مرجع علمي و ديني پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) معرفي كرده و پيروي از آنان را خواستار شده است. اين روايت بر پيروي از اهلبيت: با قرآن صراحت دارد و ميگويد كه تنها راه رستگاري، پيروي از قرآن و اهلبيت است. از طرفي، اين روايت نيز مربوط به حوض كوثر است؛ همان روايتي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود كه عدهاي از اصحاب را از آن دور ميسازند،[31] ولي در اينجا ميفرمايد كه اهلبيت به من ميپيوندند. ما به دستور رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از اهلبيت او پيروي ميكنيم تا همچون آنان به سوي بهشت هدايت شويم.
ازاينرو، شيعه پيرو كساني است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به فرمان خدا به پيروي از آنان امر كرده است. بنابراين شيعه، همه معارف دين، از اصول اعتقادات تا فروع فقهي، برنامه اخلاق و سيروسلوك خويش را از اهلبيت: گرفته است، درحاليكه پيروان ديگر مذاهب اسلامي، اصول دين را از افرادي چون: «واصل بن عطا»،[32] «ابوالحسن اشعري»،[33] «ابوعلي ماتريدي»[34] و «ابن تيميه» (فرقه وهابيت) گرفتهاند و در فروع فقهي دنبالهرو كساني هستند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را نديده و روايتي از ايشان نشنيدند. «ابوحنيفه»، پيشواي مذهب حنفي، نمونهاي از اين افراد است كه در سال 80 ه .ق در شهر كوفه و از تباري ايراني[35] متولد شد و در سال 150 ه .ق در زندان بغداد مرد.[36] نمونههاي ديگر مانند «مالك بن انس»، پيشواي مذهب مالكي، در سال 95 ه .ق در مدينه به دنيا آمد و در سال 179ه .ق در همان شهر جان سپرد.[37] «محمد بن ادريس شافعي» در سال 150ه .ق در شهر غزه ديده به جهان گشود و در سال 204 ه .ق در مصر از دنيا رفت.[38] «احمد بن حنبل»، پيشواي حنابله در 164 ه .ق در شهر بغداد به دنيا آمد و در سال 241 ه .ق همان جا فوت كرد.[39]
اين افراد، علاوه بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) صحابه را نيز نديده و حديثي از آنان نشنيدهاند و از طرفي، نقل و كتابت حديث در قرن اول ه .ق ميان اهل سنت ممنوع بود. بنابراين با توجه به كمبود روايات مكتوب فقهي در قرن دوم ه .ق، ميان امامان چهارگانه فقهي اهل سنت، در اصول عقايد، احكام فقهي و منابع اصولي اختلاف افتاد. برخي قياس را يكي از منابع احكام دانستند و برخي ديگر با آنان مخالفت كردند. عدهاي استحسان را از ادله محسوب كردند و برخي مخالف اين عقيده بودند. برخي مصالح مرسله را از دلايل احكام به شمار آوردند و برخي در مقابل اين عقيده ايستادند.[40] عدهاي، قرآن را مخلوق ميدانستند و برخي نه. برخي نيز عقيده به جبر داشتند و برخي باور به اختيار و... . به همين دليل فرقههاي كلامي اشعري، ماتريدي، معتزلي، وهابي و ديوبندي و بريلوي و مذاهب فقهي با گرايش حنفي، مالكي شافعي، حنبلي، ظاهري و دهها فرقه ديگر پديد آمدند[41] و به بيان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيش از هفتاد و دو فرقه شدند.[42]
كدام فرقه شايسته پيروي است؟ كسانيكه پرورش يافته پيامبر هستند و با دينداري و طهارت بزرگ شدند و سپس اصول و فروع دين را به ديگران آموختند، يا كسانيكه نه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ديده و نه از نزديك معارف دين را از ايشان فراگرفتند؟
شيعه بر اين باور است كه به فرمايش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عمل كرده و همه معارف دين ـ از اصول اعتقادي تا مباني عرفان و اخلاق و نيز قواعد و اصول استنباط احكام و فروع آن را ـ از مسير اهلبيت:، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و كساني دريافت كرده است كه در دامن پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرورش يافته و علوم را بدون واسطه از حضرت فرا گرفتهاند.
نقش اهلبيت: در انتقال علوم رسول خدا(صلي الله عليه و آله)
اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) تنها كساني بودند كه در زمان منع كتابت و نقل حديث، در قرن اول ه .ق، علوم نقل شده از پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بسط و انتشار دادند. اولين كسيكه در عالم اسلام احاديث پيامبر را نوشت، حضرت علي(عليه السلام) بود كه با املاي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به گردآوري احاديث پرداخت.[43] حضرت شوق فراواني به ديدار پيامبر(صلي الله عليه و آله) و كسب علوم از ايشان داشت، تا آنجا كه ايشان فرمودند: «من روزي دو بار بر حضرت وارد ميشدم. هرگاه سؤال مينمودم، پاسخ ميشنيدم و هرگاه من سكوت ميكردم، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شروع به گفتن ميكردند».[44]
اين بدان جهت بود كه حضرت علي(عليه السلام) ظرفيت بالايي در فراگيري علم داشتند و پيامبر(صلي الله عليه و آله) از خدا خواسته بود كه بر ظرفيت حضرت بيفزايد؛ چنانكه «مكحول» در ذيل آيه {تَعِيهَا أُذُنٌ وَاعِيةٌ}؛ (الحاقه: 11) ميگويد:
هنگاميكه اين آيه نازل شد، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
سَألتُ رَبي أن يجعلَها أذنَ عليٍّ. فكان عَلي يقولُ: ما سَمعتُ مِن رسولِ الله(صلي الله عليه و آله) شَيئا قَطُّ فَنسيتُه.[45]
«من از خدا خواستم كه گوش علي(عليه السلام) را از اين گوشهاي شنوا و نگهدارنده حقايق قرار دهد و بهدنبال آن علي(عليه السلام) ميفرمود: من هيچ سخني بعد از آن از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نشنيدم كه آن را فراموش كنم، بلكه هميشه آن را بهخاطر داشتم».
همچنين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به علي فرمود: «اِنَّ الله اَمرَني اَنْ اَدنيك و لَا اَقصيك وَ اَن اُعلّمَك وَ اَنْ تَعي وَ حَقٌّ لك اَنْ تَعي»؛[46] «خداي سبحان مرا فرمان داد، تو را به خويشتن نزديك سازم و به تو علم و دانش بياموزم تا فراگيري و تو حق داري فراگيري».
به سبب همين شوق و اشتياق بود كه حضرت از روي افتخار ميفرمود:
در قرآن آيهاي است كه كسي جز من بدان عمل نكرد و آن آيه {إِذَا نَاجَيتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَينَ يدَي نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً}؛ چون خواهيد كه با رسول راز گوييد، پيش از آن راز گفتن صدقه دهيد» (مجادله: 12) بود. چهار دينار داشتم آن را به ده درهم فروختم و با آن با حضرت، نجوا و گفتوگو كردم و ده پرسش از آن حضرت نمودم و براي هر پرسش درهمي را صدقه دادم.[47]
اين خلوت نشينيها با پيامبر(صلي الله عليه و آله) تنها براي آن حضرت رخ داد و علوم پيامبر(صلي الله عليه و آله) جز با ظرفيت آن حضرت جمع نشده است. به همين جهت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «انَا مدينةُ اْلعلِم وَ علي بابُها فَمَنَ اَرادَ الْمَدينهَ [العلم) فَلْيأتِها مِن بابِها»؛[48] «من شهر علمم و علي در ورودي آن شهر است هر كسي طالب علم است از در آن شهر [علي] بايد وارد شود.
حضرت آنچه از پيامبر ميآموخت، در صحيفهاي يادداشت ميكرد كه بعدها به «صحيفه علي(عليه السلام)» يا «كتاب علي(عليه السلام)» معروف شد و در اختيار امامان ما بود و به هركسكه تمايل داشتند، نشان ميدادند و گاه ميگفتند كه در كتاب علي(عليه السلام) چنين است و براساس آن براي بعضي از ياران استدلال ميكردند.[49]
انتساب شيعه به مذهب جعفري
اشكال: اگر شيعه پيرو اهلبيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) است، چرا مذهب خود را «جعفري» مينامند و آن را مذهب اهلبيت: نميخواند؟
پاسخ: در زمان پيدايش مذاهب فقهي و بنيانگذاري مذاهب چهارگانه اهل سنت، امام جعفر صادق(عليه السلام) معاصر آنان بود و مكتب فقهي اهلبيت: را مطرح كرد و عدهاي را بر اين اساس پرورش داد. بدين جهت براي تفكيك مكتب فقهي اهلبيت: از ديگر مذاهب، آن را مذهب جعفري ناميدند (مقابل مذهب حنفي، مالكي و...). امام جعفربنمحمد(عليه السلام) بارها فرمودند: «هر آنچه من ميگويم، از پدرم، از پدرش، عليبنالحسين، از جدم، حسين و او از حسن و او از پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام) و او از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند و حديث رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفته خداي تعالي است».[50]
اهلبيت:، خلفاي پيامبر(صلي الله عليه و آله)
به عقيده شيعه، اهلبيت: خلفاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) در امور سياسي و مرجع علمي و ديني در تبيين و تفسير وحي ميباشند اما برخي سلب قدرت سياسي از اهلبيت: را دليل بر خليفه نبودن آنان ميدانند و بر اساس آن مدعياند كه از بين دوازده امام، فقط حضرت علي و امام حسن(عليهما السلام) زماني كوتاه بر مردم حكومت كردند. پس چگونه آنان را خلفاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميناميد؟
پاسخ: پاسخ به اين پرسش نيازمند در نظر داشتن مسئوليتها و اختيارات پيامبر(صلي الله عليه و آله) است تا روشن شود كه جانشين او چه وظايفي دارد و آيا امامان شيعه كه از نسل علي(عليه السلام) و فاطمه(عليه السلام)اند آن وظايف را انجام دادهاند يا خير.
در آيات قرآن تصريح شده است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) چندين مسئوليت از سوي خدا داشت كه يكي از آنها حاكميت سياسي بر مردم بود:
1. مأمور به دريافت و ابلاغ وحي الهي
خداوند ميفرمايد: {يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ}؛ «اي پيامبر! آنچه را از سوي پروردگارت به تو نازل شده است اعلام كن». (مائده: 67)
2. تفسير و تبيين وحي
{وَ أَنْزَلْنا إِلَيكَ الذِّكْرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ}؛ «و ما اين ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه بهسوي مردم نازل شده است، براي آنها تبيين كني، شايد انديشه كنند». (نحل: 44)
3. تعليم همراه تزكيه و سير معنوي به سوي خدا
خداوند ميفرمايد:
{هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يتْلُوا عَلَيهِمْ آياتِهِ وَ يزَكِّيهِمْ وَ يعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ}؛ «او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده، رسولي از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها بخواند، و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت بياموزد، هرچند پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند». (جمعه: 2)
4. حكومت
خداوند در سوره نساء ميفرمايد: {يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}؛ «اي كساني كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را». (نساء: 59)
همچنين در جايي ديگر ميفرمايد: {النَّبِي أَوْلى بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ}؛ «پيامبر نسبت به مؤمنان از خود آنها اولي است». (احزاب: 6)
5. قضاوت
خداوند فرمود: {إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَينَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنينَ خَصيماً}؛ «ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم، تا به آنچه خداوند به تو آموخته، در ميان مردم قضاوت كني و از كساني مباش كه از خائنان حمايت نمايي». (نساء: 105)
از ميان چنين مسئوليتهايي تنها نبوت كه دريافت و ابلاغ وحي از جانب خداست به تصريح خداوند پايان يافته است:
{ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيينَ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَليماً}؛ «محمد پدر هيچ يك از مردان شما نبود، ولي رسول خدا و خاتم و آخرين پيامبران است و خداوند به همه چيز داناست». (احزاب: 40)
اما وظايف ديگر همچنان پابرجاست. ازاينرو، براساس باور شيعه، جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) كسي است كه بتواند ديگر وظايف حضرت را به خوبي انجام دهد و مردم را همه جانبه بهسوي خدا هدايت كند. چنين كساني جز اهلبيت: نيستند و رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، بر اساس روايت مشهور «خليفتين»، آنان را يكي از دو جانشين خود معرفي كرده است. «احمدبنحنبل»، پيشواي مذهب حنبلي، در كتابش از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند كه ايشان فرمودند: «همانا دو خليفه در ميان شما ميگذارم، كتاب خداي عزوجل، كه ريسمان محكم آويزان بين زمين و آسمان است، و عترتم، اهلبيتم و آن دو از يكديگر جداييناپذيرند تا اينكه هر دو بر سر حوض كوثر بر من درآيند».[51]
از سويي ديگر، روايات متواتر و مقبول فرق اسلامي، تعداد اهلبيت: را دوازده نفر ذكر كردهاند كه محدثان، مورخان و مفسران به آن اشاره كردهاند. مسلم در «صحيح» و احمد بن حنبل در «مسند» و ديگر نويسندگان در كتب حديثي، تعداد خلفا را دوازده نفر ذكر كردهاند.[52] آنان از «جابر بن سمره» روايت ميكنند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميفرمايد: «لا يزالُ هَذا الدِّينُ عَزيزاً مَنيعاً الى اثني عَشَرَ خَليفةٍ»؛[53] «اين دين همواره عزيز و والاست تا دوازده خليفه [در ميان شماست]».
در روايتي ديگر حضرت فرمود: «لا يزالُ الدّينُ قائماً حَتّى تَقومَ السَّاعَةُ اَو يكونَ عَليكُم إثنا عَشَرَ خليفة كُلُّهم مِنْ قريش»؛[54] «دين همواره استوار است تا قيامت برپا شود يا دوازده خليفه كه همگي از قريش هستند، بر شما حاكم باشند».
رواياتي كه تعداد خلفاي پيامبر را دوازده نفر ميدانند، روايتهاي معتبر و خدشهناپذير و مقبول در ميان اهل سنتاند. دليل مطابقت اين روايات بر اهلبيت:، توسط پيامبر، سخن «ابن كثير دمشقي» است كه از «زيد بن ارقم» روايت ميكند:
هنگاميكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از حجة الوداع باز ميگشت، در غديرخم فرود آمد و دستور داد تا زير درختان را تميز كردند، سپس به سخنراني پرداخت و فرمود: همانا من دعوت شدم و اجابت نمودم. [مرگم نزديك است]. همانا دو چيز گرانبها بين شما به جاي گذاردم كه يكي از ديگري بزرگتر است؛ كتاب خدا و عترتم، اهلبيتم، پس نيك بنگريد، چگونه از جانبم درباره آن دو برخورد ميكنيد.
آن دو از همديگر هرگز جدا نميگردند تا بر سر حوض [كوثر] بر من وارد گردند، سپس فرمود: همانا خدا مولاي من است و من ولي و سرپرست همه مؤمنان ميباشم. آنگاه دو دست علي(عليه السلام) را گرفت و فرمود: كسيكه من ولي و سرپرست اويم اين [علي] ولي و سرپرست اوست. بار پروردگارا! دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار كسي كه او را دشمن بدارد. راوي [ابوالطفيل] ميگويد از زيد پرسيدم آيا تو خودت از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدي؟ گفت: در بيابان كسي نبود جز اينكه آن را با چشمش ديد و با گوشش شنيد.
ابن كثير پس از نقل اين روايت ميگويد: «اين روايت را بدين صورت تنها نسائي [در سنن خود] ذكر نموده شيخ ما ابوعبدالله [شمس الدين محمد] ذهبي ميگويد اين روايت صحيح است».[55]
با توجه به سخن ذهبي كه از بزرگان علم حديث و رجال اهل سنت است و صحت حديث فوق را تأييد ميكند و نقل ابن كثير دمشقي كه بدون نقد آن را روايت كرده است، ترديدي در صحت اين روايت باقي نميماند.
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از سويي خلفاي خود را دوازده نفر اعلام ميكند و از سويي ديگر اهلبيت خويش را يكي از دو خليفه خود ميداند و در حادثه غدير، هنگاميكه علي(عليه السلام) را براي خلافت معرفي كردند، فرمودند: «مَنْ كُنتُ مَولاه فَهذَا عَلي مَوْلاه». ايشان در اين هنگام دوباره حديث ثقلين را يادآوري ميكنند تا علي(صلي الله عليه و آله) را به عنوان يكي از دوازده خليفهاي كه بشارتش را دادهاند، به مردم معرفي كنند. بنابراين اولين خليفه اثناعشر علي(عليه السلام) و آخرين آنها حضرت مهدي(عليه السلام) است. همانطوركه ابنكثير دمشقي به آن اعتراف ميكند، در تفسير آيه دوازدهم سوره مائده[56] ميگويد:
امام احمد بن حنبل از مسروق نقل ميكند ما نزد عبدالله بن مسعود قرآن ميآموختيم كه مردي از وي پرسيد: آيا از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پرسيديد كه اين امت صاحب چند خليفه است؟ ابن مسعود پاسخ داد: از زمانيكه وارد عراق شدهام، پيش از تو كسي چنين پرسشي را از من ننمود. آري! از آن حضرت پرسيديم، فرمودند: به تعداد نقباي بنياسرائيل ميباشند.
ابنكثير پس از نقل اين حديث به روايت مسلم اشاره ميكند و ميگويد:
از همين خلفاي دوازدهگانه است، همان مهدي كه همنام پيامبر اسلام است و كنيهاش، كنيه رسول خدا(عليه السلام) است و جهان را همچنانكه پر از ظلم و ستم شده، از عدل و داد پر ميكند و در تورات نيز به حضرت اسماعيل بشارت داده شد كه خداوند از پشت وي دوازده بزرگ را بر ميانگيزاند و آنان همين دوازده نفري هستند كه در روايت ابنمسعود و جابربنسمره ياد شدند.[57]
به باور ما، اهلبيت: همان دوازده بزرگي هستند كه از تبار اسماعيلند و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيز آنان را معرفي كرده است و برخي از عالمان اهل سنت، چون «ابن صَبّاغ مالكي» و «سِبط ابنجوزي» و... . در آثار خود اسامي آنان را ذكر كردهاند؛ چنانكه «حمويني»[58] نيز در «فرايد السمطين»، با سندي معتبر از «ابن عباس» نقل ميكند:
مردي يهودي به نام نعثل نزد پيامبر آمد و از چيزهاي مختلفي پرسش كرد. يكي از پرسشها اين بود كه هر پيامبري را وصيي است و پيامبر ما موسي، وصي خود را يوشع بن نون قرار داد. وصي تو كيست؟ فرمود: ولي و خليفه پس از من، عليبنابيطالب و پس از او دو سبط من حسن و حسين و نه تن از نسل حسينند.
يهودي گفت: نام آنها را برايم بگو. فرمود: وقتي حسين درگذشت، فرزندش علي و پس از علي پسرش محمد و پس از او فرزندش جعفر و پس از جعفر فرزندش موسي و پس از او علي و پس از علي فرزندش محمد و پس از او پسرش علي و پس از او پسرش حسن و سپس حجةبن الحسن است كه اين دوازده امام به عدد نقباي بنياسراييلند». [59]
بر اين اساس، فقط عقيده شيعه مبتني بر بيان پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره خلفاي دوازدهگانه است. علاوه بر اين، اعترافات بزرگان اهل سنت درباره مقام بلند امامان شيعه، بهترين گواه شايستگي آنان در خلافت پيامبراسلام(صلي الله عليه و آله) در همه مراتب است كه در اينجا فقط به آنچه شمسالدين ذهبي شافعي از معاصران ابنكثير گفته است اشاره ميكنيم.
وي هنگام بيان شرح حال حضرت مهدي(عليه السلام) ميگويد:
منتظر شريف ابوالقاسم محمدبنحسن عسكري فرزند علي هادي ... خاتم دوازده سروري كه اماميه مدعي عصمت آنان است ... اما مولاي ما امام علي از خلفاي راشدين و از كساني است كه شهادت به بهشتي بودنش داده شده است. او را خيلي دوست داريم ... و دو فرزندش حسن و حسين دو سبط رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و دو سرور جوانان بهشتند كه اگر به خلافت ميرسيدند شايسته آن بودند و زين العابدين ارجمند و بلندمرتبه و از بزرگ عالمان عامل كه شايستگي امامت را داشت. همچنين پسرش ابوجعفر باقر، سيد، امام، فقيه، بوده و شايستگي خلافت را داشت. همچنين پسرش جعفر صادق بلندمرتبه از پيشوايان علم و دانش كه براي خلافت از ابوجعفر منصور شايستهتر بود و فرزندش موسي [كاظم] بلندمرتبه داراي علومي نيكوكه براي خلافت از هارون شايستهتر بود. پسرش عليبنموسي نيز بلند مرتبه و داراي علم و بيان و موقعيت بينظير در پيش مردم بود و پسرش جواد از سروران قومش بود ... و همچنين فرزندش ملقب به هادي شريف و بزرگوار بود و همچنين است پسر او حسنبنعلي عسكري كه رحمت خدا بر همه آنان باد.[60]
بنابر آنچه گفته شد، اگر پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حديث متواتر خليفتين و ثقلين ـ كه مقبول عالمان اهل سنت است ـ به صراحت اهلبيت خويش را يكي از دو خليفه پس از خود اعلام كرد و تعداد آنان را دوازده نفر بيان كرد و اين دوازده نفر به گواه بزرگان اهل سنت همچون ذهبي، از بهترينها براي خلافت بودند. در اين صورت اين اشكال كه چون امامان شما حاكم نبودند، پس خليفه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيستند، باطل است. اين اشكال در واقع به مسلمانان بازميگردد؛ زيرا با وجود افرادي شايسته از اهلبيت: براي حكومت به سراغ ديگران رفتند. بنابراين رويگرداني مردم از آنان به معناي سلب شايستگي آنان براي خلافت نيست همچنانكه محرومشدن آنان از حق حاكميت سياسي، سبب نشد كه آنان مسئوليتهاي ديگر خويش در خلافت را انجام ندهند، بلكه با عمل به وظايف خود در همه عرصههاي علم و عمل، بزرگان مذاهب اسلامي را، وامدار علوم خود كردند.[61]
اينان همان كساني هستند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نشناختن آنان را مرگ جاهليت دانسته و فرمودهاند: «كسيكه از جماعت مسلمانان به اندازه يك وجب دور شود، طوق اسلام را از گردنش بيرون ساخته است، مگر آنكه باز گردد و كسيكه بميرد و امام مسلمانان را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است».[62]
[1]. اسني المطالب في مناقب علي بن ابي طالب، شمس الدين جزري شافعي؛ الا تحاف بحب الاشراف، شبراوي شافعي مصري؛ احياء الميت بفضائل اهل البيت، جلال الدين سيوطي شافعي؛ اخبار اهل البيت، علي بن محمد مدائني؛ اخبار المهدي، بدرالدين نابلسي حنفي؛ استجلاب ارتقاء الغرف بحب اقرباء الرسول، حافظ سخاوي شافعي؛ اسعاف الراغبين في سيرة المصطفي و اهلبيته الطاهرين، ابن صبّان شافعي؛ تذكرة الخواص، سبط ابن جوزي حنفي؛ شواهد التنزيل، حافظ حاكم حسكاني حنفي؛ عقد الدرر في اخبار المنتظر، مقدسي شافعي؛ فرائد السمطين، صدر الدين ابراهيم حموئي جويني شافعي؛ الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي؛ فضائل اهل البيت، ابوحاتم رازي؛ مناقب اهل البيت، ابن حجر هيتمي شافعي مؤلف الصواعق المهرقه.
[2]. ر.ك: كاشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، علامه حلي، ص364؛ بحوث في الالهيات، جعفر سبحاني، ج2، 611؛ بداية المعارف الالهيه، ج2، ص45.
[3]. درباره طرق مختلف حديث ثقلين ر.ك: حديث الثقلين، انتشارات دليل ما؛ الوصيه، بدالدرين بن طيب كسوته.
[4]. حديث الثقلين، سيد علي ميلاني، ص17.
[5]. صحيح مسلم، مسلم بن حجاج قشيري، كتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علي بن ابيطالب، ص1200، ح6119.
[6]. سنن ترمذي، محمد بن عيسي ترمذي، كتاب المناقب عن رسول الله9، باب مناقب اهلالبيت، ص1078، ح3813.
[7]. مسند، احمد بن حنبل، ج3، صص 14، 17، 26 و 59؛ ج4، ص367.
[8]. مجمع الزوائد، هيثمي، ج9، ص163.
[9]. الدر المنثور، جلال الدين سيوطي، ج2، ص60.
[10]. الدر المنثور، جلال الدين سيوطي، ج2، ص60.
[11]. تفسير القرآن العظيم، اسماعيل بن كثير، ج7، ص185.
[12]. الدر المنثور، ج2، ص60.
[13]. ام سلمه، ابنعباس، ابوسعيد خدري، عائشه، سعد وقاص، واثلة بن اسقع، انس بن مالك، عبدالله بن جعفر، جابر، عمربن ابي سلمه، براء بن عاذب و... .
[14]. مجمع الزوائد، ج9، ص119؛ المستدرك، حاكم نيشابوري، ج3، ص133؛ مسند، احمد بن حنبل، ج1، ص331؛ البدايه و النهايه، ج7، ص374؛ تاريخ دمشق، علي بن عساكر دمشقي، ج42، ص100؛ الاصابه، احمد بن حجر عسقلاني، ج4، ص467.
[15]. لين از الفاظ جرح در علم رجال است، اما جرحي كه راوي را از عدالت ساقط نميكند.
[16]. مجمع الزوائد، ج9، ص119.
[17]. المستدرك، ج3، ص133.
[18]. الدرالمنثور، ج5، ص199؛ تفسير مراغي، احمد مراغي، ج22، ص7.
[19]. الدر المنثور، ج5، ص198.
[20]. تفسير ابن كثير، ج6، ص368؛ تفسير ابن ابي حاتم، ج9، ص3129؛ تفسير الكشف و البيان، ج8، ص43.
[21]. منهاج السنه، احمد بن تيميه، ج5، ص13.
[22]. مفاتيح الغيب، ج8، ص248؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمد نيشابوري، ج2، ص178.
[23]. المحرر الوجيز، عبدالحق ابن عطيه اندلسي غرناطي، ج4، ص384.
[24]. تفسير الجواهر الحسان، احمد بن ابراهيم ثعالبي، ج4، ص346.
[25]. تفسير معالم التنزيل، حسين بغوي،ج3، ص529.
[26]. تفسير سمعاني، ج4، ص281.
[27]. مشكل الآثار، ج1، ص230، باب 106، ح 782 و 785.
[28]. الصواعق المحرقه، احمد بن حجر هيتمي، ج2، ص421.
[29]. فتح الباري، احمد بن حجر عسقلاني، ج7، ص104.
[30]. سير اعلام النبلاء، شمس الدين محمد ذهبي، ج2، ص122.
[31]. حديث حوض و دورسازي برخي از صحابه از كنار آن در كتاب صحيح بخاري، ج7، صص206 ـ 208 و در صحيح مسلم، ج7، ص68 و ديگر منابع معتبر حديثي اهل سنت آمده است.
[32]. مؤسس فرقه كلامي معتزله كه در سال 80 ه .ق در مدينه متولد شد و در سال 131 ه .ق در شهر كوفه از دنيا رفت. معتزله در ابتدا پيروان زيادي داشت، اما از دوران متوكل عباسي با اين فرقه مبارزه شد و امروزه پيروان شناخته شدهاي در ميان اهل سنت ندارد.
[33]. ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري، بنيانگذار فرقه كلامي اشعري در سال 260 ه .ق در شهر بصره متولد و در سال 324 ه .ق در بغداد درگذشت. امروزه شافعيمذهبان اهل سنت در عقايد خود، دنبالهرو وي هستند.
[34]. ابوالحسن محمد بن محمد ماتريدي، متولد ماتريد سمرقند، مؤسس فرقه كلامي ماتريدي بود كه در سال 333 ه .ق در همان شهر فوت كرد. او در برخي اصول با فرقه اشعري اختلاف عقيده داشت. امروزه بيشتر حنفيها در عقيده، دنبالهرو وي هستند.
[35]. بغدادي در تاريخ خود ميگويد: «زوطي جدّ ابوحنيفه از كابل بوده است (و كابل در گذشته جزو قلمرو ساسانيان بود)»، تاريخ بغداد، ج13، ص326.
[36]. فلسفه قانونگذاري در اسلام، صبحي محمصاني، ص37.
[37]. همان، ص45.
[38]. همان، ص49.
[39]. همان، ص54.
[40]. همان، صص 156 ـ 161.
[41]. براي آشنايي با فِرَق، رك: فرق اهل السنه، صالح الورداني.
[42]. سنن ترمذي، كتاب الايمان، باب ما جاء في افتراق الامه، ص759، ح 2639.
[43]. الذريعه الي تصانيف الشيعه، شيخ آقا بزرگ تهراني، ج2، ص306.
[44]. اصول كافي، محمد بن يعقوب كليني، ج1، ص64.
[45]. الجامع لأحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبي، ج19، ص264؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابي حاتم، ج10، ص3369.
[46]. تفسير القرآن العظيم ابن أبي حاتم، ج10، ص3370؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج8، ص228؛ جامع البيان في تفسير القرآن، محمد بن جرير طبري، ج29، ص36؛ فتح القدير، محمد شوكاني، ج5، ص228؛ روح المعاني، محمود آلوسي، ج14، ص225؛ الدر المنثور في تفسير المأثور، سيوطي، ج6، ص260.
[47]. أسباب نزول القرآن، علي بن احمد واحدي، ص432؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل، قاضي عبدالله بيضاوي، ج5، ص195؛ تفسير روح البيان، اسماعيل برسوي، ج9، ص405؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمد نيشابوري، ج6، ص275؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج18، ص301؛ معالم التنزيل في تفسير القرآن، حسين بغوي، ج5، ص48؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، جارالله زمخشري، ج4، ص494؛ مفاتيح الغيب، محمد بن عمر فخر رازي، ج29، ص495.
[48]. المستدرك، ج3، ص127؛ فيض القدير، محمد عبدالرئوف مناوي، ج1 ص49؛ جامع الصغير، جلالالدين سيوطي، ج1، ص415.
[49]. اصول كافي، ج1، صص41 و 407 و ج2، صص 71، 136، 259 و 278.
[50]. عَلِي بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْعَزِيزِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ وَ غَيرِهِ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِالله7 يقُولُ حَدِيثِي حَدِيثُ أَبِي وَ حَدِيثُ أَبِي حَدِيثُ جَدِّي وَ حَدِيثُ جَدِّي حَدِيثُ الْحُسَينِ وَ حَدِيثُ الْحُسَينِ حَدِيثُ الْحَسَنِ وَ حَدِيثُ الْحَسَنِ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ7 وَ حَدِيثُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَدِيثُ رَسُولِ اللهِ9 وَ حَدِيثُ رَسُولِ الله قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ. اصول كافي، كليني، ج1، ص53؛ وسائل الشيعه، شيح حر عاملي، ج27، ص83، ح33271.
[51]. مسند، احمد بن حنبل، ج5 ، ص182؛ مجمع الزوائد، ج1، ص170؛ معجم الكبير، سليمان بن احمد طبراني، ج5، ص153.
[52]. درباره حديث اثني عشر خليفه ر.ك: كتاب حديث الخلفاء الاثني عشر، شيخ قيصر التميمي.
[53]. صحيح مسلم، كتاب الاماره، باب الناس تبع لقريش، ص926، ح4603؛ سنن ابوداوود، سليمان بن اشعث سجستاني، كتاب المهدي، باب اول، ص796، ح4280؛ مسند، احمد بن حنبل، ج5، صص 86 ـ 89 و 90؛ المستدرك، ج3، ص617.
[54]. مسند، احمد بن حنبل، ج5، ص89؛ صحيح مسلم، ص926، ح6404؛ سنن ابي داوود، ص796، ح4280.
[55]. البداية و النهاية، ج5، ص228.
[56]. {وَبَعَثْنَا مِنهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيبًا ...}؛ «و از آنها دوازده رهبر و سرپرست برانگيختيم ...».
[57]. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج3، ص59 و ج6، ص72.
[58]. ذهبي دربارهاش ميگويد: «امام، محدث، اوحد كامل، فخرالاسلام، صدر الدين، ابراهيم بن محمد حمويه خراساني كه خيلي به روايات توجه داشته و به كسب اجزاي آن ميپرداخت، قرائتي نيكو داشت و خوش منظر و با هيبت و ديندار و صالح و از مشايخ صوفيه بود.» تذكره الحفاظ، ج4، ص1506.
[59]. فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد حمويه جويني خراساني، ج2، ص133، ح431.
[60]. سير اعلام النبلاء، ج13، صص119 و120.
[61]. ر.ك: شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد، حنفي معتزلي، ج1، صص17 ـ 30. وي به طور مفصل در اين باره به بحث پرداخته و وامداري عالمان همه علوم از عقلي تا نقلي و تا اخلاق و تهذيب و سير و سلوك به اميرالمؤمنين علي7 را بيان نموده است.
[62]. المستدرك، ج1، ص77؛ الدر المنثور، ج2، ص61؛ مجمع الزوائد، ج5، ص225.