چه ضرورتی در تحقق واقعه غدیر بود؟
پیش از ورود به بحث غدیر، اولین سؤالی که می‏توان پرسید، این است که آیا پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) از اختلاف و حوادث پس از وفاتشان درباره خلافت، اطلاع داشته‌اند یا خیر؟ قرآن و آگاهی پیامبر(صلی الله علیه و آله) از آینده درباره علم غیب ـ ح
پيش از ورود به بحث غدير، اولين سؤالي كه ميتوان پرسيد، اين است كه آيا پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله) از اختلاف و حوادث پس از وفاتشان درباره خلافت، اطلاع داشتهاند يا خير؟
قرآن و آگاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آينده
درباره علم غيب ـ حتي در موضوعات خارجي ـ اگرچه خداوند در آيات فراواني آن را مختص به خود ميداند: {وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيبِ لا يعْلَمُها إِلاّ هُوَ}؛ «و كليد خزائن غيب نزد خداست، كسي جز خدا بر آنها آگاه نيست.» (انعام:59) و نيز ميفرمايد: {وَ للّهِِغَيبُ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ}؛ «و علم غيب آسمانها و زمين مختص خدا است.» (نحل:77) و همچنين ميفرمايد: {قُلْ لا يعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الأَرْضِ الْغَيبَ إِلاَّ اللّهُ}؛ «بگو [اي پيامبر] هيچ كس از آنان كه در آسمانها و زمين هستند، به جز خدا از غيب آگاهي ندارند». (نمل:65)
اما آيهاي هست كه تمام آياتِ حصر غيب به خداوند را توضيح ميدهد، آنجا كه ميفرمايد: {عالِمُ الْغَيبِ فَلا يظْهِرُ عَلى غَيبِهِ أَحَدًا * إِلاّ مَنِ ارْتَضـى مِنْ رَسُولٍ}؛ «او آگاه از غيب است، پس احدي را بر غيبش مطلع نميسازد، مگر رسولان برگزيده خود را». (جن: 26 و27)
با توجه به اين آيات نتيجه ميگيريم كه انواع علم غيب مختص خداوند است، اما او به هركه اراده كند، آن را عنايت ميكند و از آنجا كه پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جانشيني ايشان اختلاف افتاد، قرآن به ما ميگويد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) از غيب و آينده آگاهي داشته است و از اينرو فتنهاي را كه پس از وفاتش درباره خلافت پديد آمد، پيشبيني كرده بود.
روايات و آگاهي پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آينده
با مراجعه به روايات نيز آشكارا در مييابيم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بهطور كامل از فتنه و كشمكشي كه در مسأله خلافت و جانشيني او پيش آمد، آگاه است. اينك به برخي از روايات اشاره ميكنيم:
1. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
لتفترقنّ أمّتي على ثلاث و سبعين فرقة، واحدة في الجنة و ثنتان و سبعون في النار.[1]
امت من به هفتاد و سه فرقه تقسيم ميشوند، يك فرقه در بهشت و هفتاد و دو فرقه از آنان در آتشند.
2. «عقبة بنعامر» از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است كه فرمودند:
همانا من پيشتاز شما در روز قيامت و بر شما شاهدم. به خدا سوگند كه من الآن نظر ميكنم به حوضم، به من كليد خزينههاي زمين داده شده است. نميترسم از اينكه بعد از من مشرك شويد، ولي از نزاع و اختلاف در مسأله خلافت بيمناكم.[2]
3. «ابنعباس» از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند كه فرمودند:
روز قيامت گروهي از اصحابم را به جهنم ميبرند، عرض ميكنم خدايا اينان اصحاب من هستند؟ گفته ميشود: اينان كساني هستند كه از زماني كه از ميانشان رحلت نمودي، به جاهليت برگشتند.[3]
4. «ابوعلقمه» ميگويد:
به سعد بنعباده هنگام تمايل مردم به بيعت با ابوبكر گفتم: آيا همانند بقيه با ابوبكر بيعت نميكني؟ گفت: نزديك بيا، به خدا سوگند! از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه ميفرمود: وقتي كه از دنيا ميروم، هواي نفس [بر مردم] غلبه كرده و آنها را به جاهليت بر ميگرداند. حق در آن روز با علي است و كتاب خدا به دست اوست، با كسي غير از او بيعت مكن.[4]
5. «خوارزمي حنفي» از علماي اهل سنت در «مناقب»، از «ابوليلي» نقل ميكند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «زود است كه بعد از من، فتنهاي ايجاد شود، در آن هنگام به عليبن ابيطالب پناه بريد، زيرا او فرق گذارنده بين حق و باطل است».[5]
6. «ابنعساكر شافعي» از علماي اهل سنت، به سند صحيح از ابنعباس نقل ميكند:
من با پيامبر(صلي الله عليه و آله) و علي(عليه السلام) در كوچههاي مدينه عبور ميكرديم، گذرمان به باغي افتاد، علي(عليه السلام) عرض كرد: اي رسول خدا! اين باغ چقدر زيباست؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: باغ تو در بهشت از اين باغ زيباتراست. آن گاه به دست خود بر سر و محاسن علي(عليه السلام) اشاره كرده و سپس با صداي بلند گريست. علي(عليه السلام) عرض كرد: چه چيز شما را به گريه درآورد؟ فرمود: اين قوم در سينههايشان كينههايي دارند كه آن را اظهار نميكنند، مگر بعد از وفاتم.[6]
7. «ابومويهبه»، خادم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميگويد:
پيامبر(صلي الله عليه و آله) شبي مرا از خواب بيدار كرد و فرمود: من امر شدهام تا بر اهل بقيع استغفار نمايم، همراه من بيا. با حضرت حركت كردم تا به بقيع رسيديم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر اهل بقيع سلام نمود و سپس فرمود: جايگاه خوشي داشته باشيد، هر آينه فتنهها مانند شب تاريك بر شما روي آورده است. آنگاه بر اهل بقيع استغفار نمود و برگشت و در بستر بيماري افتاد و با همان مرض از دنيا رحلت نمود.[7]
سه راه پيش روي پيامبر(صلي الله عليه و آله)
گفته شد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از آينده امت خود و فتنهاي كه درباره خلافت اتفاق افتاد، آگاهي داشتند، حال، سؤال اين است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي مقابله با آن چه تدابيري انديشيده بودند؟ آيا با احساس مسئوليت، براي پيشگيري از آن راهحلي داده است يا خير؟
سه احتمال وجود دارد:
1. روش سلبي: يعني پيامبر(صلي الله عليه و آله) وظيفهاي احساس نميكرده است.
2. روش ايجابي با واگذاري به شورا: به اين صورت كه براي رفع اختلاف و نزاع، مردم را به شورا دعوت نموده است تا به نظر شورا عمل كنند.
3. روش ايجابي با تعيين: يعني پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي رفع فتنه، كسي را به جانشيني خود معرفي كرده است.
اشكالات روش سلبي
اين احتمال كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) احساس وظيفهاي نسبت به جانشيني بعد از خود نداشته است، اشكالاتي دارد كه به آنها اشاره ميكنيم:
يكـ نتيجه اين احتمال در اهمال يكي از ضروريات اسلام و مسلمانان است. به باور ما، اسلام دين جامعي است كه براي همه ابعاد زندگي انسان دستورهاي كاملي دارد و ميتواند سعادتآفرين باشد، حال چگونه ممكن است، پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) نسبت به جانشين بيتفاوت باشد؟
دوـ اين احتمال، خلاف سيره رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. با دقت در زندگي پيامبر(صلي الله عليه و آله) درمييابيم كه آن حضرت، بيستوسه سال براي گسترش اسلام و عزت مسلمانان كوشيدند. ايشان در بستر بيماري ـ كه به وفاتشان انجاميد ـ براي حفظ مرزهاي اسلامي، لشكري مهيا كردند و خود تا خارج شهر، آنان را بدرقه نمودند و همچنين وصيتي نوشتند كه مسلمانان با عمل به آن از اختلاف و گمراهي به دور بمانند.[8] ايشان هر زمان به سبب جنگ از مدينه خارج ميشدند، كسي را به جاي خود منصوب ميكردند تا به امور مردم رسيدگي كند.[9]
وقتي كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي چند روزي كه از مدينه خارج ميشود، آنجا را بدون جانشين رها نميكند، آيا ممكن است، در سفري كه در آن بازگشتي نيست، كسي را جانشين خود نكند، تا به امور مردم بپردازد؟
سهـ اين احتمال، خلاف دستورات پيامبر(صلي الله عليه و آله) است؛ زيرا حضرت به مسلمين فرمودند: «من اصبح و لم يهتمّ بامور المسلمين فليس منهم»؛[10] «هر كسي صبح كند، درحاليكه به فكر امور مسلمين نباشد، مسلمان نيست».
با توجه به اين فرموده آيا ميتوان گفت كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به فكر آينده درخشان مسلمانان نبوده است؟
چهارـ اين احتمال، خلاف سيره خلفاست؛ زيرا هر يك از خلفا به فكر آينده مسلمانان بودهاند و براي خود جانشين تعيين نمودهاند.
«طبري» ميگويد:
ابوبكر هنگام احتضار، عثمان را در اتاقي خلوت به حضور پذيرفت. به او گفت: بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم، اين عهدي است از ابوبكر بنابيقحافه به مسلمين، اين را گفت و از هوش رفت. عثمان براي آنكه مبادا ابوبكر بدون تعيين جانشين از دار دنيا برود، نامه را با تعيين عمربنخطاب به عنوان جانشين ابوبكر ادامه داد. ابوبكر بعد از به هوش آمدن نوشته او راتصديق كرده و آن را مهر نمود و به غلام خود داد تا به عمربنخطاب برساند. عمر نيز نامه را گرفت و در مسجد به مردم گفت: اي مردم! اين نامه ابوبكر خليفه رسول خداست كه در آن از هيچ نصيحتي براي شما فروگذار نكرده است.[11]
از اين ماجرا در مييابيم كه ابوبكر و عثمان هر دو به فكر امت اسلامي بودهاند. ابوبكر براي خود جانشين معين نمود و عمر نيز آن را تأييد كرده است. عمر نيز هنگامي كه مرگش حتمي شد، فرزند خود، عبدالله را نزد عايشه فرستاد تا از او براي دفن عمر در حجره پيامبر(صلي الله عليه و آله) اجازه بگيرد. عايشه با قبول درخواست، براي عمر پيغام فرستاد كه مبادا امت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را مانند گلهاي بدون چوپان رها كرده و بعد از خودت جانشيني معين نكني.[12]
به اين ترتيب عايشه و عمر نيز به فكرآينده امت اسلامي بوده و جانشين معين كردهاند.
معاويه نيز جهت گرفتن بيعت براي يزيد، به مدينه آمد و در ملاقاتي كه با جمعي از صحابه، از جمله «عبدالله بنعمر» داشت، گفت: «من از اينكه امت محمد را مانند گلهاي بدون چوپان رها كنم، ناخوشنودم، لذا در فكر جانشيني فرزند خود يزيد هستم».[13]
چگونه ممكن است كه همه به فكر امت باشند، اما پيامبر(صلي الله عليه و آله) نسبت به اين موضوع بسيار مهم، بيتفاوت باشد؟
پنجـ اين احتمال، خلاف سيره انبياست؛ زيرا با دقت در تاريخ درمييابيم كه تمام انبياي الهي براي بعد از خود جانشين معين كردهاند و به يقين پيامبر اسلام نيز از اين ويژگي مستثنا نيست.
به دليل اهميت اين موضوع، حضرت موسي(عليه السلام) از خداوند متعال ميخواهد كه وزيري را براي او معين كند، آنجا كه ميفرمايد: {وَ اجْعَلْ لي وَزيرًا مِنْ أَهْلي * هارُونَ أَخي}؛ «و وزيري از خاندانم براي من قرار ده. برادرم هارون را». (طه: 29 و 30)
ابنعباس نقل ميكند كه شخصي يهودي به نام «نعثل» خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد كه اي محمد! از تو درباره اموري سؤال ميكنم كه در ذهن دارم، اگر پاسخ دهي، به تو ايمان ميآورم. به من بگو كه جانشين تو كيست؟ زيرا هيچ پيامبري نيست، مگر آنكه جانشيني داشته است. و جانشين نبي ما (موسيبن عمران)، «يوشعبن نون» است. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
انّ وصيي علي بن ابي طالب و بعده سبطاي الحسن و الحسين تتلوه تسعة ائمة من صلب الحسين ... .[14]
همانا وصي من عليبن ابيطالب و بعد از او دو سبط من حسن و حسين، بعد از آن دو، نُه امام از صُلب حسين است.
يعقوبي ميگويد:
آدم(عليه السلام) هنگام وفات به «شيث» وصيت نمود و او را به تقوي و حُسن عبادت امر كرده و از معاشرت با قابيلِ لعين برحذر داشت.[15] شيث نيز به فرزندش انوش وصيت كرد. انوش نيز به فرزندش «قينان» و او به فرزندش «مهلائيل» و او به فرزندش «يرد» و او به فرزندش «ادريس» وصيت نمود.[16] ادريس نيز به فرزندش «متوشلخ» و او به فرزندش «لمك» و او به فرزندش «نوح»، و نوح نيز به فرزندش «سام» وصيت نمود.[17] هنگامي كه ابراهيم(عليه السلام) خواست از مكه حركت كند، به فرزندش «اسماعيل» وصيت نمود كه در كنار خانه خدا اقامت كند و حج و مناسك مردم را برپا دارد.[18] اسماعيل نيز هنگام وفات به برادرش «اسحاق» وصيت نمود، و او نيز به فرزندش «يعقوب»، و همين طور وصيت از پدر به پسر يا برادر ادامه يافت. داود بر فرزندش سليمان وصيت نمود و فرمود: به وصاياي خدايت عمل كن و مواثيق، عهدها و وصاياي او را كه در تورات است، حفظ نما. عيسي(عليه السلام) نيز به شمعون وصيت كرده و شمعون نيز هنگام وفات، خداوند به او وحي نمود كه حكمت (نور خدا) و تمام مواريث انبيا را نزد يحيي به امانت بگذارد و يحيي را امر نمود تا امامت را در اولاد شمعون و حواريين از اصحاب حضرت عيسي قرار دهد. اين چنين وصيت ادامه يافت تا به پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) رسيد.[19]
اين وصايا تنها به تقسيم مال يا مراعات اهل بيت محدود نبوده است ـ بهويژه با در نظر گرفتن اينكه اهل سنت بر اين باورند كه انبياء از خود، مالي به ارث نميگذاشتند ـ بلكه وصيت در امر هدايت، رهبري جامعه و حفظ شريعت نيز بوده است.
حال، آيا ممكن است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) از اين قانون كه هم عقل آن را تأييد ميكند و هم سيره تمام پيامبران مؤيد آن است، مستثنا باشد؟
«سلمان فارسي» از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پرسيد:
اي رسول خدا! براي هر پيامبري وصيي است، وصي تو كيست؟ پيامبر بعد از لحظاتي فرمود: اي سلمان! من با سرعت خدمت او رسيدم و عرض كردم: لبيك. حضرت فرمود: آيا ميداني وصي موسي كيست؟سلمان گفت: آري، يوشعبن نون. حضرت فرمود: براي چه او وصي شد؟ عرض كردم: زيرا او اعلم مردم در آن زمان بود. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: همانا وصي و موضع سر من و بهترين كسي كه براي بعد از خود ميگذارم، كسي كه به وعده من عمل كرده و حكم به دينم خواهد كرد، عليبن ابيطالب است.[20]
«بريده» نيز از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل ميكند كه فرمودند: «لكلّ نبي وصي و وارث، و انّ عليا وصيي و وارثي»؛[21] «براي هر پيامبري وصي و وارثي است، و همانا علي وصي و وارث من است».
ششـ وظيفه پيامبر(صلي الله عليه و آله) منحصر به دريافت وحي و ابلاغ آن به مردم نبوده، بلكه وظايف ديگري نيز داشته است؛ از جمله:
الف) تفسير قرآن كريم، بيان اهداف و كشف رموز و اسرار آن.
ب) تبيين احكام و موضوعاتي كه در زمان حضرت اتفاق ميافتاد.
ج) پاسخ به سؤالات و شبهاتِ دشوار و مغرضانه دشمنان اسلام.
د) حفظ دين از تحريف؛ زيرا پس از وفات پيامبر ضرورت وجود جانشيني براي ايشان كه توان مقابه با تحريفها را داشته باشد، به شدت احساس شد.
از طرفي ميدانيم كه كسي غير از عليبن ابيطالب(عليه السلام) از عهده آنها بر نميآمد.
هفتـ همچنين هنگام وفات پيامبر، امت اسلامي از راههاي مختلف، مورد تهاجم دشمنان و در خطر بوده است؛ بهطور مثال ازطرف شمال و شرق با دو امپراطوري بزرگ روم و ايران و در داخل نيز با منافقان درگير بودهاند. يهوديان «بنيقريظه» و «بنينضير» هم با مسلمانان رابطه نزديكي نداشتند و به فكر شكست و نابودي آنان بودند.
در اين وضعيت، وظيفه پيامبر(صلي الله عليه و آله) درباره جانشيني خود چيست؟ آيا ميتواند آنان را به حال خود بگذارد يا اينكه بايد براي رفع اختلافات مسلمانان، جانشيني معين كند تا با رهبري مردم مانع از تضعيف اسلام شود؟
بهطور قطع، بايد بپذيريم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در اينباره به وظيفه خود عمل كرده و جانشين خود را معين كرده است، ولي متأسفانه عدهاي، اين سفارش و وصيت را ناديده گرفتند و مسلمانان را به گمراهي كشاندند.
اشكالات روش ايجابي با واگذاري به شورا
راه دومي كه پيشروي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، واگذار كردن مسئله خلافت به شورا بود تا با توافق، خليفهاي را انتخاب كنند. اشكالات اين راه نيز عبارتند از:
يكـ اگر پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين راه را براي تعيين سرنوشت خلافت برگزيده بودند، بايد مردم را توجيه و براي فرد منتخب و افراد انتخاب كننده، شرايطي ميگذاشتند، اما چنين نشد. اگر بنا بر خلافت شورايي بود، بايد آن را با بياني صريح و رسا بارها بيان ميكردند.
دوـ نه تنها پيامبر(صلي الله عليه و آله)، نظام شورايي را بيان نكردند، بلكه مردم در آن زمان صلاحيت و آمادگي چنين چيزي را نداشتند؛ زيرا آنان همان كساني بودند كه در ماجراي بناي «حجرالاسود»، هر قبيلهاي ميخواست آن را خود نصب كند تا اين افتخار نصيبش گردد و كم مانده بود، اين نزاع به جنگي مبدل شود. در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) با تدبير حكيمانه خود، آتش اين نزاع را خاموش كرد و با قراردادن حجرالاسود در ميان پارچه، از همه قبايل خواست تا نماينده آنان در نصب حجرالاسود سهيم باشد.
در غزوه «بنيمصطلق» فردي از انصار و فردي ديگر از مهاجرين در مسئلهاي كشمكش كردند و هريك قوم خود را به ياري خواستند كه نزديك بود جنگي داخلي در بگيرد و دشمن بر مسلمين مسلط شود، اما باز هم پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنان را سرزنش كرد و از ادعاهاي جاهلي برحذر داشت.
همان مردمي كه پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در مسئله خلافت اختلاف كردند و عدهاي از انصار و مهاجرين در «سقيفه» با ادعاهاي بياساسشان، حق خلافت را از آنِ خويش دانستند، در نهايت با لگدكوب كردن صحابي (سعدبنعباده) مهاجرين، حكومت و خلافت را به نفع خود تمام كردند.
سهـ گفته شد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) جز تلقي و تبليغ وحي وظايف ديگري هم داشتند. مسلمانان پس از وفات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به كساني نياز داشتند تا كمبودي را كه با رحلت پيامبر به وجود آمده بود، جبران كند و آن هم كساني جز از علي(عليه السلام) و اهل بيتش نبودند؛ از اينرو از علي(عليه السلام) سؤال شد كه چرا بيش از همه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايت نقل ميكني؟ ايشان فرمودند: «لأني كنت اذا سألته انبأني و اذا سكتّ ابتدأني»؛[22] «زيرا من هر گاه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) سؤال ميكردم، مرا خبر ميداد و هر گاه سكوت ميكردم، او شروع به حديث گفتن ميكرد».
پيامبر(صلي الله عليه و آله) بارها فرمودند: «انا دارالحكمة و علي بابها»[23]؛ «من شهر حكمت و علي دروازه آن است». همچنين فرمود: «انا مدينة العلم و علي بابها، فمن اراد العلم فليأت الباب»[24]؛ «من شهر علم و علي دروازه آن شهر است، هر كس اراده علم مرا دارد بايد از دروازه آن وارد شود».
نتيجه ميگيريم كه با رد احتمالهاي اول و دوم، احتمال سوم تعيين، و نصب خليفه از جانب رسول خدا اجتناب ناپذير است.
تدابير پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي خلافت امام علي(عليه السلام)
گفته شد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بايد جانشين خود را مشخص ميكرد؛ از اينرو راه سلبي و ايجابي واگذاري انتخاب خليفه به شورا را باطل دانستيم و گفتيم كه تنها شخص لايق براي جانشيني پيامبر(صلي الله عليه و آله)، عليبن ابيطالب(عليه السلام) است، چون همه كمالات را در خود داشتند و از همه صحابه فاضلتر و كاملتر بودند.
حال، به اين ميپردازيم كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي تعيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي(عليه السلام) چه تدابيري انديشيدند.
ميتوان تدابير پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشيني امام علي(عليه السلام) را به دو دسته تقسيم كرد:
اولـ تربيت امام علي(عليه السلام) از كودكي و امتياز او در كمالات، فضايل و علوم.
دومـ بيان مطالبي درباره ولايت و امامت حضرت علي(عليه السلام).
اينك، هر يك از اين دو مورد را توضيح ميدهيم:
اولـ آمادگي تربيتي
از آنجا كه قرار بود، عليبن ابيطالب(عليه السلام) خليفه و جانشين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گردد، اراده و مشيت الهي بر آن شد كه ايشان از همان ابتداي كودكي در دامان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بزرگ و با وحي آشنا شود.
1. «حاكم نيشابوري» ميگويد:
از نعمتهاي خدا بر عليبن ابيطالب(عليه السلام)، اين بود كه بر قريش قحطي شديدي وارد شد، ابوطالب(عليه السلام) عيالوار بود. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به عموي خود عباس كه از ثروتمندان بنيهاشم بود، فرمود: اي ابوفضل! برادرت عيالوار است و قحطي بر مردم هجوم آورده، بيا نزد او رويم و از عيالات او كم كنيم. من يكي از فرزندانش را انتخاب ميكنم، تو نيز يك نفر را انتخاب كن، تا با كفالت آن دو از خرجش بكاهيم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و با پيامبر(صلي الله عليه و آله) نزد ابوطالب(عليه السلام) رفتند و پيشنهاد خود را بازگو نمودند. ابوطالب(عليه السلام) عرض كرد: شما عقيل را نزد من بگذاريد و هركدام از فرزندانم را كه ميخواهيد با خود ببريد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) علي(عليه السلام)، را انتخاب كرد و عباس، جعفر را برگرفت. علي(عليه السلام) تا زمان بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، با آن حضرت بود و از او پيروي كرده و او را تصديق مينمود.[25]
2. آن روزها پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به مسجدالحرام ميرفتند تا نماز بخوانند، علي(عليه السلام) و خديجه نيز به دنبال ايشان ميرفتند و در برابر ديدگان مردم نماز ميخواندند و آن زمان جز اين سه تن، كسي نماز نميخواند.[26]
«عبادبن عبدالله» ميگويد:
از علي(عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدا و صديق اكبرم؛ اين ادعا را كسي بعد از من، غير از دروغگو و افترا زننده، نميكند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز گزاردم.[27]
«ابنصباغ مالكي» و «ابنطلحه شافعي» و ديگران نقل ميكنند:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قبل از دعوت به رسالت خود، هرگاه ميخواست نماز بگزارد، به بيرون مكه، در ميان درهها ميرفت، تا مخفيانه نماز بخواند و علي(عليه السلام) را نيز با خود ميبرد و هر دو با هم هر مقدار ميخواستند نماز ميگزاردند و باز ميگشتند.[28]
3. امام علي(عليه السلام) آن ايام را در «نهج البلاغه» چنين توصيف ميكنند:
شما ميدانيد كه من نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) چه جايگاهي دارم و خويشاونديم با او در چه درجه است. آنگاه كه كودك بودم، مرا در كنارش مينهاد و در سينه خود جا ميداد و در بسترخود ميخوابانيد، چنان كه تنم را به تن خويش ميسود و بوي خوشِ خود را به من ميافشاند و گاه بود كه چيزي را ميجَويد و به من ميخورانيد. از من دروغي نشنيد و خطايي نديد. من در پي او بودم ـ در سفر و حضر ـ چنان كه بچه شتري در پي مادر. هر روز براي من از اخلاق خود نشانهاي برپا ميداشت و مرا به پيروي از آن ميگماشت. هر سال در «حراء» خلوت ميگزيد، من او را ميديدم و جز من كسي وي را نميديد. آن هنگام، اسلام در هيچ خانهاي جز در خانهاي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و خديجه در آن بود، راه نيافته بود و من سومين آنان بودم. روشنايي وحي و پيامبري را ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميكردم. من هنگاميكه وحي بر او فرود آمد، آواي شيطان را شنيدم، گفتم: اي فرستاده خدا اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است و از اينكه او را نپرستند، نوميد و نگران است. همانا تو ميشنوي، آنچه را من ميشنوم و ميبيني آنچه را من ميبينم، جز اينكه تو پيامبر نيستي و وزيري و به راه خير ميروي.[29]
4. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) هنگام هجرت به مدينه، علي(عليه السلام) را انتخاب كردند تا در جاي ايشان بخوابد، آنگاه امانتهاي مردم را به صاحبانش برگرداندند و به همراه باقي زنان بنيهاشم به سوي مدينه حركت كردند.[30]
5. وقتي علي(عليه السلام) به سنين جواني رسيد، او را به دامادي خود برگزيد و بهترين زنان عالم، يعني فاطمه زهرا(عليه السلام) را به ازدواج او درآورد؛ درحالي كه خواستگاري ابوبكر و عمر را رد نموده بود.[31]
پيامبر(صلي الله عليه و آله) بعد از ازدواج علي(عليه السلام) و فاطمه(عليه السلام) فرمود: «من تو را به ازدواج كسي درآوردم كه در اسلام از همه پيشتر و در علم از همه بيشتر و در حلم از همه عظيمتر است».[32]
6. در غالب جنگها، پرچم مسلمانان ـ يا تنها مهاجرين ـ به دست عليبن ابيطالب(عليه السلام) بود.[33]
7. علي(عليه السلام) در حجةالوداع در هدي و قرباني پيامبر(صلي الله عليه و آله) شريك شد.[34]
8. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در زمان حياتشان به علي(عليه السلام) امتياز خاصي داده بودند كه احدي در آن با او شريك نشد؛ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) اجازه داده بود كه علي(عليه السلام) ساعتي از سحر، نزد ايشان بيايند و با او مذاكره كنند.[35]
امام علي(عليه السلام) ميفرمودند: «من با پيامبر(صلي الله عليه و آله) شبانهروز، دو بار ملاقات ميكردم؛ يكي در شب و ديگري در روز».[36]
9. هنگام نزول آيه شريفه (وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ)؛ «و اهلت را بر نماز امر كن.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) هر صبح هنگام نماز به كنار خانه علي(عليه السلام) ميآمدند و ميفرمودند:
الصلاة، رحمكم الله (إِنَّما يرِيدُ اللّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).[37]
نماز، خداوند شما را رحمت كند، [همانا خداوند اراده نموده تا پليدي را از شما اهل بيت دور سازد و پاكتان گرداند].
10. در جنگ خيبر، پس از آنكه ابوبكر و عمر كاري از پيش نبردند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
پرچم را به كسي خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند، خداوند هرگز خوار نخواهد كرد، باز نميگردد تا آنكه خداوند به دست او فتح و پيروزي برساند. آنگاه علي(عليه السلام) را خواست و پرچم را به دست او داد و برايش دعا كرد. و پيروزي به دست علي(عليه السلام) حاصل شد.[38]
11. پيامبر(صلي الله عليه و آله) ابوبكر را با سوره «برائت»، امير بر حجاج نمودند، آنگاه به دستور خداوند، علي(عليه السلام) را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را به مردم برسانند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) در پاسخ به اعتراض ابوبكر فرمودند: «من امر شدم كه خودم اين سوره را ابلاغ كنم يا به كسي كه از من است بدهم تا او ابلاغ نمايد».[39]
12. برخي از اصحاب، دري را به مسجد باز كرده بودند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) دستور دادند تا همه درها بسته شود، جز درِ خانه علي(عليه السلام).[40]
13. عايشه ميگويد:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هنگام وفات خود فرمود: حبيبم را صدا بزنيد كه بيايد. ابوبكر را صدا زدند. تا نگاه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به او افتاد، سر خود را به زير افكند. باز صدا زد: حبيبم را بگوييد تا بيايد. عمر را خواستند. هنگاميكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) نگاهش به او افتاد، سر را به زير افكند. سومين بار فرمود: حبيبم را بگوييد تا بيايد. علي(عليه السلام) را صدا زدند. هنگاميكه آمد، كنار خود نشانيد و او را در پارچهاي كه بر رويش بود، گرفت. در اين حال بود تا آنكه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دست در دستان علي(عليه السلام) از دنيا رحلت نمود.[41]
«امسلمه» نيز ميگويد:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) هنگام وفاتش با علي(عليه السلام) نجوا مينمود و اسراري را به او بازگو ميكرد و در اينحال بود كه از دنيا رفت. لذا علي(عليه السلام) نزديكترين مردم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از حيث عهد و پيمان است.[42]
14. «ترمذي» از عبداللهبن عمر نقل ميكند كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ميان اصحاب خود عقد اخوت بست. علي(عليه السلام) درحاليكه گريان بود خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمد و عرض كرد: «اي رسول خدا! بين اصحاب خود عقد اخوت بستيد، ولي ميان من و كسي عقد اخوت نبستيد. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «تو برادر من در دنيا و آخرتي!».
توجه خاص پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) به منظور آماده كردن او براي خلافت بود و نيز اينكه به مردم نشان دهند، تنها علي(عليه السلام) شايستگي اين مقام را دارد.
دومـ تصريح بر ولايت و امامت
تدبير ديگر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) اين بود كه در طول 23 سال بعثت، در هر موقعيت مناسبي، از ولايت امام علي(عليه السلام) و جانشيني آن حضرت، بعد از خود ياد ميكرد و اين مسئله مهم را به مردم گوشزد ميكردند، كه ازجمله آنها نص غدير است.
واقعه غدير
در دهمين سال هجرت، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قصد كردند به زيارت خانه خدا بروند. فرمان آن حضرت درباره اجتماع مسلمين، به قبايل و طوائف اطراف، اعلام شد. گروه عظيمي براي اداي مناسك حج و پيروي از تعليمات حضرت، به مدينه آمدند. اين تنها سفر حج پيامبر پس از مهاجرت به مدينه بود و با نامهاي متعددي در تاريخ ثبت شده است؛ از جمله: «حجةالوداع»، «حجةالاسلام»، «حجةالبلاغ»، «حجةالكمال» و «حجةالتمام».
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پس از غسل، دو جامه ساده احرام، با خود برداشتند. يكي را به كمر بستند و ديگري را به دوش مبارك انداختند و روز شنبه 24 يا 25 ذيقعده به قصد حج، پياده از مدينه خارج شدند. حضرت اهل حرم خود را نيز، در كجاوهها نشاندند و با همه اهلبيت خود، به همراه مهاجران و انصار، قبايل عرب و گروه بزرگي از مردم حركت كردند. [43] بسياري از مردم به علت شيوع بيماري آبله از عزيمت باز ماندند؛ با وجود اين، 114 هزار يا 120 تا 124 هزار نفر و حتي بيشتر، با آن حضرت همراه شدند؛ البته عدهاي هم در مكه بودند و گروهي ديگر با علي(عليه السلام) و ابوموسي اشعري از يمن آمدند.
پس از انجام مناسك حج، پيامبر با همه همراهان به سمت مدينه حركت كردند. به غديرخم كه رسيدند، جبرئيل امين فرود آمد و از جانب خداي متعال، اين آيه را آورد: {يا أَيهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ إِلَيكَ مِنْ رَبِّكَ...}؛ «اي رسول ما! آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده، به مردم ابلاغ كن». (مائده: 67) «جحفه» منزلگاهي است كه راههاي متعددي، از آنجا منشعب ميشود. پيامبر و همراهانشان در روز پنجشنبه، هجده ذيالحجه به آن محل رسيدند.
امين وحي، از طرف خداوند به پيامبر امر كرد تا علي(عليه السلام) را ولي و امام معرفي نمايد و ضرورت پيروي و اطاعت از او را به خلق ابلاغ كند.
آنهايي كه در پي قافله بودند، رسيدند و عدهاي كه از آن محل گذشته بودند، بازگشتند. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند كه آن محل را از خار و خاشاك پاك كنند. هوا به شدت گرم بود. مردم، بخشي از رداي خود را بر سر و قسمتي را زير پا افكندند و براي آسايش پيامبر، چادري تهيه كردند.
اذان ظهر گفته شد و پيامبر، نماز را با همراهان، اقامه كردند. پس از پايان نماز، از جهاز شتر، مكان مرتفعي ترتيب دادند.
پيامبر با صداي بلند، همگان را متوجه خود ساختند و خطبه را اينگونه آغاز فرمودند:
حمد، مخصوص خداست، ياري از او ميخواهيم، به او ايمان داريم و توكل ما بر اوست. از بديهاي خود و اعمال نادرست به او پناه ميبريم. گمراهان را جز او، پناهي نيست. آن كس را كه او راهنمايي فرموده، گمراهكنندهاي نخواهد بود. گواهي ميدهم، معبودي جز او نيست و محمد بنده و فرستاده اوست. اي گروه مردم! خداوند مهربان و دانا مرا آگاهي داده كه دوران عمرم به سر آمده است. هر چه زودتر دعوت خدا را اجابت و به سراي باقي خواهم شتافت. من و شما هر كدام برحسب آنچه بر عهده داريم، مسئوليم. اينك انديشه و گفتار شما چيست؟
مردم گفتند كه «ما گواهي ميدهيم كه تو پيام خدا را ابلاغ كردي و از پند دادن ما و كوشش در راه وظيفه دريغ ننمودي، خداي به تو پاداش نيك عطا فرمايد!» سپس پيامبر فرمودند كه:
آيا اينكه شما به يگانگي خداوند و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست، گواهي ميدهيد و اينكه بهشت و دوزخ و مرگ و قيامت ترديدناپذير است و اينكه مردگان را خدا برميانگيزد، و اينها همه راست و مورد اعتقاد شما است؟ همگان گفتند: «آري! به اين حقايق، گواهي ميدهيم».
پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:
همانا من زودتر از شما به سراي ديگر منتقل و بر حوض وارد ميشوم و شما در كنار حوض بر من وارد ميشويد. پهناي حوض من به مانند مسافت بين «صنعا» و «بصري» است. در آن به شماره ستارگان، قدح و جامهاي سيمين، وجود دارد. بينديشيد و مواظب باشيد كه من پس از خودم دو چيز گرانبها و ارجمند در ميان شما ميگذارم، چگونه با آنان رفتار ميكنيد؟
مردم بانگ برآوردند: «يا رسولالله، آن دو چيز گرانبها چيست»؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:
آنچه بزرگتر است كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا و طرف ديگر آن، در دست شماست؛ بنابراين آن را محكم بگيريد و از دست ندهيد تا گمراه نشويد. آنچه كوچكتر است، عترت من ميباشد. همانا، خداي دانا و مهربان، مرا آگاه ساخت، كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا در كنارحوض بر من وارد شوند؛ من اين امر را از خداي خود، درخواست نمودهام؛ بنابراين بر آن دو پيشي نگيريد و از پيروي آن دو باز نايستيد و كوتاهي نكنيد كه هلاك خواهيد شد.
سپس دست علي(عليه السلام) را گرفتند و او را بلند كردند، تا حدي كه سفيدي زير بغل هر دو نمايان شد. مردم علي(عليه السلام) را ديدند و شناختند. رسولالله، اينگونه ادامه دادند: «اي مردم! كيست كه بر اهل ايمان از خود آنها سزاوارتر باشد؟» مردم گفتند: «خداي و رسولش داناترند.» پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «همانا خدا مولاي من است و من مولاي مؤمنين هستم و بر آنها از خودشان اولي و سزاوارترم. پس هر كس كه من مولاي اويم، علي مولاي او خواهد بود.» و براساس گفته «احمدبن حنبل» (پيشواي حنبليها)، پيامبر اين جمله را چهار بار تكرار نمود. سپس دست به دعا گشودند و گفتند:
«بارخدايا! دوست بدار، آنكه او [علي] را دوست دارد و دشمن بدار آنكه او [علي] را دشمن دارد. ياري فرما، ياران او را و خواركنندگان او را خوارگردان. او را معيار، ميزان و محور حق و راستي قرار ده».
آنگاه، پيامبر فرمود: «بايد آنان كه حاضرند، اين امر را به غايبان برسانند.»
پيش از پراكنده شدن جمعيت، امين وحي، اين آيه را بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) نازل كرد:
{أَلْيوْمَ أكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي وَرَضيتُ لَكُمْ الاِسْلامَ ديناً}؛ (مائده: 3)
امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براي شما پسنديدم.
در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند: «اللهاكبر، بر اكمال دين و اتمام نعمت و خشنودي خدا به رسالت من و ولايت علي(عليه السلام) بعد از من».
حاضران، از جمله شيخين (ابوبكر و عمر) به اميرالمؤمنين، اينگونه تهنيت گفتند: «مبارك باد! مبارك باد! بر تو، اي پسر ابوطالب كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن مؤمن گشتي».
ابنعباس ميگويد: «به خدا سوگند، ولايت علي(عليه السلام) بر همه واجب گشت».
خلاصهاي از واقعه غدير را كه همه امت اسلامي به رخ دادن آن باور دارند، بيان شد. گفتني است كه در هيچ جاي ديگري، رخدادي به اين نام و نشان با اين ويژگيها بيان نشده است.[44]
«الباني» در موسوعه حديثي خود به نام «سلسلة الأحاديث الصحيحة» كه احاديث صحيحالسند را نقل كرده و آنها را تصحيح كرده است، اين حديث شريف را نيز نقل ميكند و ميگويد:
حديث غدير از زيدبن ارقم و سعدبن ابيوقاص و بريدةبن حصيب و عليبن ابيطالب(عليه السلام) و ابيايوب انصاري و براءبن عازب و عبداللهبن عباس و انسبن مالك و ابيسعيد و ابيهريره نقل شده است.
او پس از نقل سندهاي مختلف اين حديث و تصحيح آنها ميگويد:
اين مطلب را كه دانستي، حال بايد بگويم كه انگيزه من بر تفصيل كلام درباره اين حديث و بيان صحت آن اين است كه مشاهده كردم، شيخ الاسلام ابنتيميه جزء اول حديث را تضعيف كرده و جزء دوم را گمان كرده كه باطل است و به نظر من اين از مبالغه و تسريع او در تضعيف احاديث است، قبل از آنكه طُرق آن را جمع كرده و در آنها دقت كند... .[45]
كامل شدن دين با واقعه غدير
از جمله آياتي كه امامت و ولايت حضرت علي(عليه السلام) را بيان مي كند و پشتوانه بسيار محكمي براي حديث «غدير» در معناي ولايت و امامت است، آيه معروف به «اكمال» است. خداوند ميفرمايد:
{أَلْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا}. (مائده: 3)
امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم.
روايات فراواني از شيعه و سني بيان ميدارند كه اين آيه در شأن اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل شده است. در اينجا به بحث و بررسي درباره آن ميپردازيم.
«خطيب بغدادي» از عالمان اهل سنت به سندش از ابوهريره نقل كرده كه گفت:
هر كس در روز هجدهم ذيحجه روزه بگيرد، ثواب شصت ماه روزه بر او نوشته خواهد شد و آن روز، روز غدير خم است، زماني كه پيامبر(صلي الله عليه و آله)دست عليبن ابيطالب(عليه السلام) را گرفت و فرمود: آيا من ولي مؤمنين نيستم؟ گفتند: آري، اي رسول خدا! فرمود: هر كه من مولاي اويم پس علي مولاي اوست. عمربن خطاب گفت: مبارك باد، مبارك باد اي پسر ابيطالب! تو مولاي من و مولاي هر مسلمان شدي. آن گاه خداوند اين آيه را نازل كرد: {أَلْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...}[46].
ويژگيهاي روز غدير در آيه
براساس آيه سوم از سوره مائده، هجدهم ذيحجه كه واقعه غدير در آن روز اتفاق افتاده است، شش ويژگي دارد:
1. اميد همه دشمنان را براي نابودي اسلام به يأس تبديل كرد: {أَلْيوْمَ يئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا}.
2. زمينه فعاليت دشمنان به گونهاي از بين رفت كه ترس مسلمانان از آنها بيجهت شد: {فَلا تَخْشَوْهُمْ}.
3. امكان داشت كه مسلمانان با كفران نعمت زمينه غضب الهي و بازگشت سلطه كفار را فراهم سازند؛ از اينرو خداوند براي پيشگيري فرمود: {وَاخْشَوْنِ}.
4. پيشرفت و تكامل دين: {أَلْيوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}.
5. پيشرفت نعمت الهي (ولايت) و به اتمام رساندن آن: {وَأَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعْمَتي}.
6. در مرحله ابلاغ نيز خداوند راضي گشت تا اسلامِ با ولايت، دين ابدي مردم گردد: {وَرَضِيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دِينا}.
بنابراين، آن روز آغاز تاريخي جديد در اسلام شد.
نقد و بررسي شبهه يمن درباره حديث غدير
«شيخ سليم البشري» ميگويد:
در حديث غدير قرينهاي وجود دارد كه كلمه «مولي» را بر معناي محبت حمل ميكند وآن اينكه اين حديث بعد از واقعهاي بيان شده كه در يمن اتفاق افتاد و برخي بر ضد او اقدام كردند، لذا رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در روز غدير خم درصدد تمجيد و مدح حضرت علي(عليه السلام) برآمد، تا جلالت قدر او را بيان كرده، در مقابل كساني كه بر حضرت حمله كردهاند، بايستد.[47]
قصه يمن
منابع مختلفي قصه يمن را كه در آن به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تصريح شده، آوردهاند كه به دو نمونه از آنها اشاره ميكنيم:
1. روايت احمدبن حنبل
احمدبن حنبل از «عبدالرزاق»، «عفان»، «جعفربن سليمان»، «يزيد رشك»، «مطرفبن عبدالله» و «عمرانبن حصين» نقل ميكند:
رسول خدا(صلي الله عليه و آله) لشكري را به فرماندهي عليبن ابيطالب(عليه السلام) فرستاد. حضرت در آن سفر، كاري انجام داد. چهار نفر از اصحاب محمد(صلي الله عليه و آله) با هم عهد كردند كه خبر را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برسانند. عمران ميگويد كه ما هرگاه از سفري باز ميگشتيم ابتدا رو به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كرده و بر او سلام ميكرديم. عمران ميگويد: اي رسول خدا! علي فلان كار را انجام داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) صورت خود را از او برگرداند. نفر دوم نيز ايستاد و همان سخنان را تكرار كرد. پيامبر صورت خود را برگرداند. نفر سوم نيز همين رويه را در پيش گرفت و حضرت از او رويگردان شد. نفر چهارم اعتراض كرد و حضرت رو به او كرده، در حالي كه غضبناك بود و رنگش قرمز شده بود، فرمود: «دعوا علياً، دعوا علياً، انّ علياً منّي وانا منه، وهو ولي كل مؤمن بعدي»؛ رها كنيد علي را، رها كنيد علي را، همانا علي از من ومن از اويم، و او ولي هر مؤمن، بعد از من است.[48]
رجال سند اين حديث، همگي از افراد مشهور و مورد وثوق اهل سنت هستند.
الف) عبدالرزاقبن همام يمني صنعاني، كسي كه «يافعي»[49]، «سمعاني»[50] و «ابنخلكان»[51] مدح او را گفتهاند.
ب) «عفانبن مسلم» را نيز رجال، ثقه و ثبت ميدانند.[52]
ج) «جعفربن سليمان»، براساس نظر «ابوحاتم» از ثقات متقن در روايت است.[53]
ذهبي او را ثقه، فقيه و از زاهدان شيعه ميداند.[54]
ابنحجر ميگويد: «او صدوق زاهد است».[55]
د) «يزيد رشك» كسي است كه همه صاحبان صحاح از او روايت نقل ميكنند و ذهبي او را ثقه متعبد دانسته است.[56]
ه) «مطرفبن عبدالله» كسي است كه از رجال احاديث صحاح بوده و ذهبي نيز او را از عابدان اهل بصره ميداند و ابنحجر او را ثقه و فاضل ميداند.[57]
و) «عمرانبن حصين» از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است و در جنگهاي بسياري در ركاب ايشان بوده است و از رجال بخاري و مسلم بهشمار ميآيد.[58]
2. روايت ترمذي
ترمذي، حديث ولايت را از «قتيبةبن سعيد» و او از «جعفربن سليمان ضبعي» و او از «يزيد رشك» و او از «مطرفبن عبدالله» و او از «عمرانبن حُصين» نقل كرده است كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) لشكري را به فرماندهي عليبن ابيطالب(عليه السلام) به مقصدي فرستاد. حضرت در آنجا كنيزي اختيار كرد. برخي بر او اعتراض كردند و چهار نفر از اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) قرار گذاشتند، هنگام ملاقات رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، ماجرا را براي حضرت بازگو كنند. مسلمانان هرگاه از سفري باز ميگشتند، ابتدا خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ميرسيدند و بر او درود ميفرستادند، سپس به كار خود ميپرداختند. لشكر كه به مدينه رسيد، آن چهار نفر خدمت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) رسيدند. يكي از آنها عرض كرد كه اي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ! آيا ميدانيد كه عليبن ابيطالب چه كرد؟ پيامبر از او روي برگرداند. نفر دوم ايستاد و همين اعتراض را تكرار كرد و پيامبر از او نيز روي برگرداند. براي نفر سوم نيز همين ماجرا تكرار شد. نفر چهارم كه اعتراض كرد، پيامبر رو به او كرد و در حاليكه غضب در چهره ايشان نمايان بود، فرمودند:
ما تريدون في علي، ما تريدون في علي، ما تريدون في علي؟ انّ علياً منّي وانا منه وهو ولي كل مؤمن بعدي.[59]
از علي چه ميخواهيد، از علي چه ميخواهيد! از علي چه ميخواهيد؟ همانا علي از من و من از اويم و او ولي هر مؤمني، بعد از من است.
رجال سند حديث، همگي از ثقات نزد اهل سنت هستند.
الف) «ترمذي» كه نزد اهل سنت بينياز از تعريف است.
ب) «قتيبةبن سعيد»، كسي است كه براساس نقل «سمعاني»، محدثي جليلالقدر بوده است و بخاري، مسلم، ابوداوود و ترمذي از او روايت نقل كردهاند.[60]
«ناصرالدين الباني» نيز اين حديث شريف را در كتاب «سلسلة الاحاديث الصحيحة» نقل كرده و در تصحيح سند آن سعي بسياري كرده است.
او بعد از نقل برخي از سندها ميگويد:
اگر كسي اشكال كند كه اجلح كه در برخي از سندها آمده، شيعي است و نيز در سند ديگر «جعفربن سليمان» وجود دارد كه او نيز شيعي است، آيا اين باعث طعن در حديث نيست؟ در جواب ميگوييم: هرگز، زيرا اعتبار در روايت حديث به صدق وحفظ است، و مذهب را خودش وخداي خودش ميداند، او حسابگر است و لذا مشاهده ميكنيم كه صاحب صحيح بخاري و مسلم و ديگران، حديث بسياري از مخالفين، امثال خوارج و شيعه و ديگران را تخريج كردهاند... و نيز اين حديث مورد تصحيح «ابنحبان» است، با آنكه راوي آن در كتاب «ابنحبان جعفربن سليمان» است، كسيكه تشيع داشته و در آن نيز غالي بوده است. وحتي بنابر تصريح او در كتاب «الثقات» او بغض شيخين را داشته است... .[61] علاوه بر اينكه حديث فوق به صورت متفرق از طرق ديگر نيز نقل شده كه در سند آن شيعه وجود ندارد؛ همانند جمله «انّ علياً منّى وأنا منه» كه در «صحيح بخاري» نقل شده است... . و امري كه جاي بسيار تعجب است اينكه چگونه شيخ الاسلام ابن تيميه جرأت بر انكار وتكذيب اين حديث در «منهاج السنة»[62] داشته؛ همانگونه كه نسبت به حديث قبل داشته است... من وجهي در تكذيب او نسبت به اين حديث نميبينم، جز آنكه بگويم، او در رد بر شيعه سرعت به خرج ميداده و مبالغه داشته است. خداوند از گناه ما وگناه او بگذرد».[63]
پاسخ به شبهه يمن
پس از بيان قصه يمن، به طور مفصل به اين شبهه پاسخ ميدهيم:
اولـ پيامبر(صلي الله عليه و آله) در همان مجلس، آن چهار تن را از شكايت از حضرت علي(عليه السلام) برحذر داشت، و سه بار فرمودند: «از جان علي چه ميخواهيد...؟»
دومـ براساس بسياري از روايات، واقعه غدير به امر خداوند بوده است، نه به دليل شكايت عدهاي از حضرت علي(صلي الله عليه و آله).
سومـ بر فرض درستي قصه يمن مضاف بر واقعه غدير، حديث غدير سرپرستي و امامت تمام و كمال علي(عليه السلام) را بيان ميكند؛ زيرا اعتراض «بريده» و ديگران به سبب تصرف در غنيمتهاي جنگي، پيش از تقسيم آنها بوده است كه حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) با بيان ولايت علي(عليه السلام) در هر دو حديث، اشاره ميكند كه علي(عليه السلام) حق هر نوع تصرفي را دارد؛ چون امام و ولي خداست.
چهارمـ واقعه غديرخم بعد از ماجراي «بريده» بوده است و ارتباطي به آن ندارد. «سيد شرفالدين» ميگويد:
پيامبر(صلي الله عليه و آله) ، علي(عليه السلام) را دو بار به سوي يمن فرستاد: مرتبه اول در سال هشتم هجري بود.[64] در آن مرتبه برخي شكايت حضرت علي(عليه السلام) را نزد رسول خدا ـ بعد از بازگشتشان از يمن ـ نمودند. در آن هنگام رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بر آنها غضب كرد و آنان نيز با خود عهد كردند تا ديگر بار بر حضرت اعتراض نكنند. بار دوم در سال دهم هجرت بود.[65] در آن سال، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرچم را به دست حضرت علي(عليه السلام) داد و به دست مباركش عمامهاي بر سر او بست. و به او فرمود: حركت كن و به كسي التفات نكن... در اين سفر كسي شكايت حضرت را به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نكرد و بر او حمله ننمود، حال چگونه ممكن است كه حديث غدير مسبب از اعتراض و شكايت بريده و امثال او باشد...».[66]
پنجمـ بر فرض كه كسي عليه حضرت علي(عليه السلام) مطلبي گفته است، دليلي ندارد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن جمعيت عظيم را در صحرايي سوزان به سبب امري جزئي جمع كند و اين مقدار به آن بها دهد.
ششمـ اگر مقصود رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تنها بيان فضيلت حضرت امير(عليه السلام) و رد بر معترضان بود، بايد آشكارا به اين موضوع ميپرداختند؛ به طور مثال ميفرمودند كه اين شخص پسر عم و داماد و پدر فرزندان من و سيد اهل بيت من است، او را آزار ندهيد و ... ، در حالي كه كلمات شكوه و بزرگي حضرت را بيان ميكنند.
هفتمـ از اين حديث شريف، جز معناي اولي به تصرف، سرپرستي و امامت، معناي ديگري به ذهن متبادر نميشود، حال دليل بيان اين حديث هرچه باشد، ما الفاظ را به معناي حقيقيشان تعبير ميكنيم و به اسباب آن كاري نداريم، بهويژه آنكه شواهد عقلي و نقلي نيز اين معنا را تأييد ميكند.
هشتمـ واقعهاي كه در يمن اتفاق افتاد و سبب شكايت چند نفر را به همراه داشت، براساس نقلهايي كه به آنها اشاره شد، تصرف يكي از غنيمتها توسط حضرت علي(عليه السلام) بوده است، پيش از آنكه در مدينه، نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آورده شود. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بعد از شكايت آنها از اين واقعه، در رد آنان فرمودند: «هو ولي كل مؤمن بعدي»؛ «او سرپرست هر مؤمني بعد از من است» و ميدانيم كه مقصود از «بعديت» در اين حديث «رتبي» است، نه زماني، وگرنه پاسخ شكايت معترضان داده نشده است؛ از اينرو معناي حديث اين ميشود كه هرجا كه من نباشم، حضرت علي(عليه السلام) حق ولايت و تصرف بر شما دارد، پس كاري كه انجام داده، براساس ضرورت ولايتش بوده است؛ بنابراين هرگاه حديث غدير را در ادامه واقعه يمن بدانيم، ميتواند قرينهاي بر اين باشد كه مقصود از ولايت در حديث غدير، ولايت و امامت حضرت علي(عليه السلام) است.
[1]. سنن ابن ماجه، ج2، ص1322، ح 3992؛ سنن ترمذي، ج4، ص134، ح 2778.
[2]. صحيح بخاري، ج4، ص176.
[3]. صحيح بخاري، ج4، ص110.
[4]. احقاق الحق، ج2، ص296، به نقل از كتاب المواهب طبري شافعي.
[5]. مناقب خوارزمي، ص105.
[6]. ترجمه امام علي7، ابن عساكر، رقم 834.
[7]. كامل ابن اثير، ج2، ص318.
[8]. صحيح بخاري، كتاب المرضي، باب 17 ؛ صحيح مسلم، كتاب وصيت، باب 5، ح 22.
[9]. رك: معالم المدرستين، ج1، صص273 ـ 279.
[10]. اصول كافي، ج2، ص131.
[11]. تاريخ طبري، ج3، ص429.
[12]. الامامة و السياسة، ج1، ص32.
[13]. الامامة والسياسة، ج1، ص168.
[14]. ينابيع المودة، باب 76، ح 1.
[15]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص7.
[16]. كامل ابن اثير، ج1، صص54 و 55.
[17]. همان، ص62.
[18]. تاريخ يعقوبي، ج1، ص28.
[19]. اثبات الوصية، ص70.
[20]. كنزالعمال، ج11، ص610، ح 32953 ؛ مجمع الزوائد، ج9، صص113 و 114.
[21]. الرياض النضرة، ج3، ص138.
[22]. صحيح ترمذي، ج5، ص460؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص101.
[23]. صحيح ترمذي، ج5، ص637.
[24]. مستدرك حاكم، ج3، ص127.
[25]. مستدرك حاكم، ج3، ص182.
[26]. مسند احمد، ج1، ص209؛ تاريخ طبري، ج2، ص311.
[27]. تاريخ طبري، ج2، ص56.
[28]. الفصول المهمة، ص14؛ مطالب السؤول، ص11؛ تاريخ طبري، ج2، ص58.
[29]. نهج البلاغه، خطبه 192.
[30]. مسند احمد، ج1، ص348؛ تاريخ طبري، ج2، ص99؛ مستدرك حاكم، ج3، ص4؛ شرح ابن ابي الحديد، ج13، ص262.
[31]. الخصائص، ح 102.
[32]. مسند احمد، ج5، ص26.
[33]. الاصابة، ج2، ص30.
[34]. كامل ابناثير، ج2، ص302.
[35]. الخصائص، ح112.
[36]. السنن الكبري، ج5، ص1414، ح 8520
[37]. تفسير قرطبي، ج11، ص174؛ تفسير فخر رازي، ج22، ص137؛ روح المعاني، ج16، ص284.
[38]. سيره ابنهشام، ج3، ص216؛ تاريخ طبري، ج3، ص12؛ كامل ابناثير، ج2، ص219.
[39]. مسند احمد، ج1، ص3؛ سنن ترمذي، ج5، ح3719؛ سنن ترمذي، ج5، ح 8461.
[40]. مسند احمد، ج1، ص331؛ سنن ترمذي، ج5، ص3732؛ البداية والنهاية، ج7، ص374.
[41]. الرياض النضرة، ص26؛ ذخائرالعقبي، ص72.
[42]. مستدرك حاكم، ج3، ص138؛ مسند احمد، ج6، ص300.
[43]. طبقات ابن سعد، ج3، ص225؛ الامتاع، مقريزي، ص511؛ ارشادالساري، ج6، ص329.
[44]. الغدير، ج1، صص31ـ36؛ طبقات ابن سعد، ج2، ص173؛ الامتاع، مقريزي، ص510؛ ارشاد الساري، ج9، ص426؛ سيره حلبي، ج3، ص257؛ سيره زيني دحلان، ج2، ص143؛ تذكرة الخواص، ص30؛ خصائص نسائي، ص96؛ دائرة المعارف، فريد وجدي، ج3، ص542.
[45]. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ح 1750.
[46]. تاريخ بغداد، ج8، ص290.
[47]. المراجعات، رقم 58.
[48]. مسند احمد، ج4، ص438.
[49]. مرآة الجنان، حوادث 211.
[50]. الانساب، ج8، ص92.
[51]. وفيات الاعيان، ج3، ص216.
[52]. تذكرة الحفاظ، ج1، ص379.
[53]. الثقات، ابوحاتم، ج6، ص140.
[54]. الكاشف، ج1، ص129.
[55]. تقريب التهذيب، ج1، ص131.
[56]. الكاشف، ج3، ص252.
[57]. تقريب التهذيب، ج2، ص253.
[58]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص126.
[59]. صحيح ترمذي، ج5، ص632.
[60]. الانساب، ج2، ص257.
[61]. الثقات، ج6، ص140.
[62]. منهاج السنة، ج4، ص104.
[63]. سلسلة الاحاديث الصحيحه، ح 2223.
[64]. سيرة النبويه، زيني دحلان در حاشيه سيره حلبيه، ج2، ص346.
[65]. سيره ابن هشام، ج4، ص212.
[66]. المراجعات، ص407.