شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟ شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟

شیعه چه نسبتی با غالیان دارد؟

مفهوم غلو غلو در لغت، به معنای از حد گذشتن و زیاده‌روی است. «ابن‌منظور» می‌گوید: در دین و در کاری غلو کرد؛ یعنی از حد و مرز آن گذشت، و برخی گویند: در کاری غلو کردی؛ یعنی در آن از حد گذشتی و زیاده‌روی نمودی و در حدیث آ

مفهوم غلو

غلو در لغت، به معناي از حد گذشتن و زياده‌روي است. «ابن‌منظور» مي‌گويد:

در دين و در كاري غلو كرد؛ يعني از حد و مرز آن گذشت، و برخي گويند: در كاري غلو كردي؛ يعني در آن از حد گذشتي و زياده‌روي نمودي و در حديث آمده است: از غلو در دين؛ يعني از تندروي و ازحدگذشتن بپرهيزيد.[1]

«راغب اصفهاني» گويد: «غلو؛ يعني از حد گذشتن. اين مطلب زماني گفته مي‌شود كه بهاي چيزي افزايش يابد».[2]

«ابن‌عاشور» مي‌گويد:

غلو به معناي گذشتن از حد عادي و معين است و از «غلوة‌السهم» مشتق شده، كه برد نهايي پرتاب‌شدن تير است و اين معنا در امور زياده از خواسته در يك چيز عقلي و يا يك مطلب مشروع، در اعتقاد يا در ادراك يا در عملكردها، كاربرد دارد و غلو در دين به اين معناست كه فرد متدين، فراتر از آنچه را كه دين برايش معين كرده باشد، اظهار نمايد.[3]

در قرآن كريم لفظ غلو در دو آيه آمده است؛ خداي متعال مي‌فرمايد:

{يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَـى ابْنُ مَرْيمَ رَسُولُ اللهِ وَ كَلِمَتُهُ} (نساء: 171)

اي اهل كتاب! در دين خود غلو [و زياده‌روي] نكنيد و درباره‌ خدا غير از حق نگوييد. مسيح، عيسي‌بن‌مريم، فقط فرستاده خدا، و كلمه [و مخلوق] اوست.

در آيه ديگر مي‌فرمايد:

{قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ} (مائده: 77)

بگو: اي اهل كتاب! در دين خود، غلو [و زياده‌روي] نكنيد و غير از حق نگوييد و از هوس‌هاي گروهي كه پيش‌تر گمراه شدند و بسياري را گمراه كردند و از راه راست منحرف گشتند، پيروي ننماييد.

اين دو آيه مسيحيان را از غلو درباره حضرت عيسي(عليه السلام) نهي مي‌كند كه آن حضرت را در عرض خداي متعال قرار دادند؛ چنان‌كه قرآن در ادامه آيه 171 سوره نساء، آن را يادآور مي‌شود و مي‌فرمايد: {وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيراً لَكُمْ}؛ «نگوييد [خدا] سه‌گانه است. [از اين سخن] خودداري كنيد كه براي شما بهتر است». (نساء: 171)

از مطالب پيشين روشن مي‌شود كه غلو در قرآن، به معناي گذشتن از حدي كه براي مخلوقات مشخص شده و بالابردن آنها تا مقام خدايي است.

اولين نمونه‌هاي غلو در اسلام، همزمان با رحلت پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) آغاز شد. «سيد مرتضي» گزارش مي‌كند كه خليفة دوم «عمربن خطّاب» نخستين كسي بود كه وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) را انكار كرد و بر زنده بودن ايشان اصرار ورزيد.[4]

«عبدالله‌بن سبأ»

عبدالله بن سبأ يهودي الاصل بود. او در زمان خلافت امام علي(عليه السلام) درباره ايشان غلو ورزيد و ادعا كرد كه آن حضرت، خدا است. گروهي از مخالفان مغرض شيعه، پيدايش تشيع را به وي نسبت مي‌دهند؛ درحالي‌كه پژوهشگران و نويسندگان درباره شخصيت تاريخي او اختلاف‌نظر دارند و حتي برخي او را شخصيتي ساختگي مي‌دانند.

نام عبدالله‌بن سبأ براي اولين‌بار در «تاريخ طبري» آمده است. طبري از قول «سيف‌بن عمرو» مي‌گويد:

او مردي يهودي از «صنعا» از مادري سياه‌پوست بود. در زمان عثمان مسلمان شد، به اين قصد كه در پوشش اسلام شروع به فساد كند و اسلام را براندازد. او به شهرهاي مختلف مانند حجاز (مكه و مدينه)، بصره، كوفه و شام سفر كرد و مردم را بر ضدّ حكومت عثمان برانگيخت و آن هنگام، طرفداراني پيدا كرد و آنها را به سرتاسر مملكت اسلامي براي فسادانگيزي گسيل داشت. ... سرانجام توطئه‌هاي عبدالله‌بن سبأ و گروه وي كه به «سبئيه» معروف بودند به نتيجه رسيد و مردم از شهرهاي مختلف در مدينه جمع شدند و با تحريك آنان، عثمان را به قتل رساندند.[5]

همچنين در حوادث جنگ جمل (سال 36 ه‍ .ق) آمده است:

دو سپاه علي‌(عليه السلام) و بصره براي صلح به توافق رسيده بودند؛ اما سبئيه و قاتلان عثمان كه صلح را به صلاح خود نمي‌ديدند، شبانه توطئه چيدند و به هر دو سپاه حمله كردند و دو سپاه به پندار اينكه طرف مقابل، جنگ را آغاز كرده است، شروع به جنگ كردند و افراد بسياري كشته شدند.[6]

در تاريخ طبري، عقايد عبدالله‌بن سبأ چنين بيان شده است: «او اعتقاد به رجعت و بازگشت حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) به دنيا را مطرح كرد و همچنين به وصايت و جانشيني علي‌(عليه السلام) پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان داشت و معتقد بود كساني كه اين حق را از علي‌(عليه السلام) گرفتند بر او ظلم كردند و عثمان ادامه‌دهندة اين راه است».[7]

تاريخ طبري درباره عبدالله بن سبأ و عقايد او به همين گفته‌ها اكتفا مي‌كند و در هيچ‌جاي ديگري از اين كتاب، درباره نقش او در دوره خلافت امام علي‌(عليه السلام) و غلو و ادعاي الوهيت وي در حق امام علي‌(عليه السلام) مطلبي گزارش نمي‌كند؛ اما عقايد غلوآميز عبدالله‌بن سبأ، بعدها با زياده‌گويي و تفصيل بيشتر در منابع فرق اسلامي و كتب ملل و نحل راه يافت؛ از جمله «ابوحاتم رازي» در اين‌باره مي‌نويسد: «به گروهي از غاليان كه به عبدالله‌بن سبأ منسوب‌اند، «سبئيه» مي‌گويند. او و هم‌فكرانش گمان مي‌برند كه علي‌(عليه السلام) همان خداست و مردگان را زنده مي‌كند...».[8]

بنابر قولي، پس از آنكه عبدالله‌بن سبأ ادعاي الوهيت در حق اميرمؤمنان‌(عليه السلام) را چند بار تكرار كرد، امام‌(عليه السلام) دستور داد تا وي و پيروانش را بازداشت كنند.[9] براساس قول ديگري، امام علي‌(عليه السلام) پس از شفاعت عده‌اي از جمله «ابن‌عباس»، ابن سبأ را بخشيد و او را به مدائن تبعيد كرد؛ اما همين كه خبر شهادت حضرت‌(عليه السلام) رسيد، ابن‌سبأ دعوت خود را آشكار كرد و مدّعي شد كه امام‌(عليه السلام) از دنيا نرفته است.[10] اما براساس برخي روايات، اميرالمؤمنين‌(عليه السلام)، عبدالله‌بن سبأ و كساني كه امام(عليه السلام) را به خدايي خواندند، در آتش سوزاندند.[11]

بررسي بيشتر گزارش‌ها درباره عبدالله‌بن سبأ در منابع مختلف نشان مي‌دهد كه اين گزارش‌ها با يكديگر اختلاف و تناقض‌هاي فراواني دارد و اشكال‌هاي تاريخي زيادي نيز به آن وارد است؛ تا جايي‌كه بسياري از محققان شيعه و اهل سنّت و نيز مستشرقان، وجود تاريخي ابن سبأ را منكر شده­اند و آن را شخصيتي جعلي و غير واقعي دانسته‌اند. از آن جمله «طه حسين»، در كتاب «الفتنة الكبري»، «علي الوردي»، در كتاب «وعاظ السلاطين»، «محمد كردعلي»، در كتاب «خطط الشام»، «احمد محمود» در كتاب «نظرية الامامة»، «كامل مصطفي الشيبي»، در كتاب «الصلة بين التصوف والتشيع»، «نعمت‌الله صفري فروشاني» در كتاب «غاليان» و از ميان مستشرقان نيز به برنارد لويس، ولهازن، فريد ليندر و كايتاني، ساختگي بودن شخصيت تاريخي ابن‌سبأ را بيان داشته‌اند.[12]

مرحوم علامه «سيد مرتضي عسكري» پژوهشگري است كه بيشترين تحقيقات را درباره اين موضوع انجام داد و كتابي مشروح با عنوان «عبدالله‌بن سبأ»، در 3 جلد، تأليف كرد. او در اين كتاب ثابت مي‌كند كه در زمان حضرت علي‌(عليه السلام) شخصي به‌نام عبدالله‌بن سبأ وجود نداشت؛ تا براي امام(عليه السلام) ادعاي الوهيت كند و گروهي به نام «سبئيه» نيز از او پيروي كنند. در واقع داستان عبدالله بن سبأ ساختگي است و مخالفان شيعه براي تخريب تشيع و ربط دادن آن به يهود، اين شخصيت را ساخته‌اند.[13]

غاليان از نگاه اهل بيت‌:

مخالفان تشيع و قدرت‌هاي حاكم، در طول تاريخ كوشيده‌اند با شيوه‌هاي مختلف، غاليان را به تشيع ملحق و چهرة تشيع را تخريب كنند تا از ارزش عقايد شيعه بكاهند و شيعيان را متهم به شرك و الهه دانستن امامان متهم كنند. اين تلاش‌ها باعث شد كساني مانند «ابن‌تيميه» و پيروان فكري وي در عصر حاضر، شيعه را مذهبي انحرافي معرفي و بلكه از دايرة اسلام خارج كنند و حتي فتواي جواز قتل شيعيان و غارت اموالشان را صادر كنند.

در قرون نخستين اسلامي، امامان‌: در برابر غلو و غاليان موضع قاطعي گرفتند و شيعيان را از همنشيني با غاليان و شنيدن سخنان و احاديث آنها منع و حتي غاليان برجسته و رهبران آنان را آشكارا لعن مي‌كردند؛ همچنين شيعيان را از غلو كردن در حق خود و بالا بردن ايشان تا مقام خدايي، نهي مي‌فرمودند؛ چنانچه روايات بسياري در منابع شيعه درباره آن هست.

اميرمؤمنان علي(عليه السلام) مي‌فرمايند:

دو گروه در مورد من هلاك شوند و من بي‌گناهم: دوست افراطي و تندرو و دشمن افراطي و تندرو. من از كسي كه درباره ما غلو مي‌كند و بيش از حد ما را بالا مي‌برد به پيشگاه خداي تبارك و تعالي بيزاري مي‌جويم؛ به همان‌سان كه عيسي‌بن‌مريم(عليه السلام) از مسيحيان بيزاري جست. خداوند متعال فرمود: و آن‌گاه كه خداوند به عيسي‌بن‌مريم مي‌گويد: آيا تو به مردم گفتي من و مادرم را به عنوان دو معبود، غير از خدا انتخاب كنيد؟ او مي‌گويد: منزهي تو! من حق ندارم آنچه را كه شايسته من نيست، بگويم. اگر چنين سخني را گفته باشم، تو مي‌داني. تو از آنچه در روح و جان من است، آگاهي و من از آنچه در ذات توست، آگاه نيستم. به يقين تو از تمام اسرار و پنهاني‌ها باخبري. من جز آنچه مرا به آن فرمان دادي، چيزي به آنها نگفتم. [به آنها گفتم] خداوندي را بپرستيد كه پروردگار من و پروردگار شماست و تا زماني كه در ميان آنها بودم، مراقب و گواهشان بودم، ولي هنگامي‌كه مرا از ميانشان برگرفتي، تو خود مراقب آنها بودي و تو بر هر چيز گواهي.[14]

سپس امام علي(عليه السلام) فرمود: «كسي كه براي پيامبران ربوبيت و براي امامان ربوبيت يا نبوت، يا براي غير امامان، امامت ادعا كند، ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم».[15]

«سعد‌بن‌طريف» نيز از «اصبغ‌بن‌نباته» نقل مي‌كند كه اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمودند: خدايا! من از غاليان بيزارم؛ همان‌گونه كه عيسي‌بن‌مريم از نصارا بيزاري جست. خدايا! هميشه آنها را خوار كن و هيچ يك از آنان را ياري نكن.[16]

«فضيل‌بن‌عثمان» مي‌گويد:

از امام صادق(عليه السلام) شنيدم، مي‌فرمود: از خدا پروا كنيد و خدا را با عظمت ياد كنيد و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بزرگ شماريد و هيچ‌كس را بر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برتري ندهيد؛ چراكه خداي متعال او را برتري بخشيده است و اهل‌بيت پيامبرتان را به‌گونه‌اي متعادل دوست بداريد و غلو نكنيد و تفرقه نيندازيد و چيزي را كه ما نمي‌گوييم، بر زبان نياوريد؛ زيرا اگر شما چيزي بگوييد كه ما آن را نگفته باشيم و بعد، ما و شما بميريم و آن‌گاه خداوند ما و شما را برانگيزد، ما در جايي خواهيم بود كه خداوند مي‌خواهد و شما در جايي خواهيد بود كه خداوند مي‌خواهد.[17]

در «امالي طوسي» به نقل از «فضيل بن يسار» آمده است:

امام صادق(عليه السلام) فرمود: از دست غاليان، مراقب جوانانتان باشيد كه آنان را به فساد نكشانند؛ زيرا غاليان بدترين آفريدگان خدايند. خدا را كوچك مي‌شمارند و خدا بودن را براي بندگان خدا ادعا مي‌كنند. به خدا سوگند! غاليان از يهود و نصارا و مجوس و مشركان بدترند.

آن‌گاه امام(عليه السلام) فرمودند: اگر غالي به‌سوي ما بازگردد وي را نمي‌پذيريم، اما اگر شخص مقصر در حق ما به ما بپيوندد، او را پذيرا مي‌شويم.

عرض شد: چرا اي فرزند رسول خدا!؟

فرمودند: زيرا غالي به ترك نماز و زكات و روزه و حج عادت كرده و هرگز نمي‌تواند ترك عادت كند و به طاعت خداوند عزوجل بازگردد، ولي مقصر در حق ما اگر بداند، عمل و اطاعت مي‌كند.[18]

«عبدالرحمان بن كثير» مي‌گويد:

امام صادق(عليه السلام) روزي به اصحابش، در حديثي مفصل، فرمود: به خدا سوگند ما جز بندگاني نيستيم كه خدا ما را آفريد و برگزيد و بر هيچ سود و زياني توانا نيستيم. اگر به ما رحم كند، به‌خاطر رحمت اوست و اگر كيفرمان دهد، به‌خاطر گناهان ماست. به خدا سوگند ‌ما بر خدا حجتي نداريم و از خدا برائتي به همراه نداريم. ما نيز مي‌ميريم و دفن مي‌شويم و برانگيخته مي‌گرديم... .

تا آنجا كه فرمودند: واي بر غاليان! آنان را چه شده است؟ خدا لعنتشان كند! در حقيقت خدا را آزردند و رسولش را در قبرش آزار دادند و اميرمؤمنان و فاطمه و حسن و حسين و علي بن حسين و محمد بن علي: را، كه درود خدا بر ايشان باد، آزردند و اكنون من كه گوشت و پوستم از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است، ترسان و لرزان در بسترم مي‌خوابم... ، سپس فرمود: به خدا سوگند! حتي اگر به ما مبتلا مي‌شدند و ما آنها را به غلو امر مي‌كرديم، واجب بود كه از ما نپذيرند. حال چگونه است كه آنها مرا ترسان و لرزان مي‌بينند كه خدا را به دشمني بر آنان مي‌خوانم و از آنها به‌سوي خدا بيزاري مي‌جويم. شما را گواه مي‌گيرم كه من زاده رسول خدايم و از ناحيه خدا برائتي از آتش همراه ندارم. اگر اطاعتش كنم به من رحم مي‌كند و اگر نافرماني‌اش كنم عذابم خواهد كرد... .[19]

«مسعدة بن صدقه» مي‌گويد: امام جعفر صادق(عليه السلام) از پدرش نقل كرد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: «دو گروه به شفاعت من نرسند: پادشاه ستمكار بيدادگر و غالي در دين و منحرف از آن كه بازنگشته و غلو را رها نكرده است.[20]

«مفضّل بن مزيد» مي‌گويد: «نزد امام صادق ذكر غلات و ياران ابوالخطاب به ميان آمد. ايشان به من فرمود: با آنها نشست و برخاست نداشته باشيد و غذا نخوريد و آب مياشاميد و دست ندهيد...».[21]

همچنين از امام صادق‌(عليه السلام) نقل شده است كه خطاب به غاليان فرمودند: «به درگاه خدا توبه كنيد كه شما فاسق و كافر و مشرك هستيد».[22]

«حسين بن خالد» از امام رضا(عليه السلام) نقل مي­كند:

هركس به تشبيه و جبر قائل باشد، كافر و مشرك است و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم. اي پسرخالد! غالياني كه عظمت خداي متعال را كوچك مي‌شمارند، از زبان ما در مورد تشبيه و جبر، اخبار جعل كردند. هركس آنها را دوست بدارد، كينه ما را به دل دارد، و هركس كينه آنها را به دل بگيرد، ما را دوست داشته است و هركس دوستدار آنان باشد، با ما دشمني ورزيده است و هركس با آنان دشمني ورزد، دوستدار ماست و هركس به آنان بپيوندد، با ما قطع رابطه كرده است و هركس با آنان قطع رابطه كند، به ما پيوسته است و هركس به آنان جفا روا دارد، به ما نيكي كرد و هركس به آنان نيكي نمايد، در حق ما جفا روا داشته است و هركس آنان را گرامي بدارد، به ما اهانت ورزيده و هركس به آنان اهانت روا دارد، ما را گرامي داشته است و هركس آنان را بپذيرد، ما را رد كرد و هركس آنان را رد كند، ما را پذيرفته است و هركس به آنان خوبي كند، به ما بدي كرده و هركس به آنان بدي كند، به ما خوبي كرده است و هركس آنان را تصديق كند، ما را تكذيب كرده و هركس آنان را تكذيب كند، ما را تصديق نموده است و هركس به آنان ببخشد، ما را محروم كرده و هركس آنان را محروم كند، به ما بخشيده است. اي پسر خالد! هركس از پيروان ما باشد، آنان را دوست و ياور خود اختيار نمي­كند.[23]

«حسين بن خالد صيرفي» مي‌گويد:

امام رضا(عليه السلام) فرمود: هركس به تناسخ معتقد باشد، كافر است. سپس فرمود: خداوند غاليان را لعنت كند! آگاه باشيد! آنان يهودي يا مجوسي يا نصارا يا قدريه يا مرجئه يا صروريه [يكي از فرقه‌هاي خوارج] مي‌باشند.

سپس امام(عليه السلام) فرمود: با آنان همنشين نشويد و دوستي نكنيد و از ايشان بيزاري جوييد كه خدا از آنان بيزار است.[24]

«ابوهاشم جعفري» مي‌گويد:

از امام رضا(عليه السلام) درباره غاليان و مفوضه پرسيدم، حضرت فرمود: غاليان كافرند و مفوّضه مشرك‌اند. هركس با آنان همنشيني يا آمد و شد كند يا هم‌غذا يا هم‌مشرب باشد يا با آنها ارتباط برقرار كند يا همسري بدهد يا همسري بگيرد يا پناهشان دهد يا در امانتي امينشان شمارد يا سخن آنها را باور كند يا با سخني ياري‌شان نمايد، از ولايت خداوند عزوجل و ولايت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ولايت ما اهل‌بيت خارج گشته است.[25]

«علي‌بن‌‌سالم» از پدرش نقل مي‌كند كه امام صادق(عليه السلام) فرمودند:

كمترين چيزي كه مرد از ايمانش خارج مي‌شود؛ اين است كه كنار فردي غالي بنشيند و به سخن او گوش فرا دهد و آن را باور نمايد. پدرم از پدرش از جدش برايم نقل كرد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: دو گروه از امت من، يكي غاليان و ديگري قدريه، بهره‌اي از اسلام ندارند.[26]

مشهورترين غاليان و فرق غلات و موضع امامان شيعه

از قرن دوم هجري، شخصيت‌هاي غالي مختلفي ظهور كردند و اعتقادات غلوآميزي را به وجود آوردند و طرفداراني يافتند و فرقه‌هاي انحرافي تأسيس كردند. بيشتر اين غاليان از سوي امامان شيعه مورد لعن و نفرين قرار گرفتند و بعدها علماي رجال شيعه نيز به آنها و احاديثي كه نقل مي‌كردند، اعتنايي نكردند. مشهورترين اين غاليان «مغيرة بن سعيد»، «بيان بن سمعان» و «محمد بن مقلاص» معروف به «ابوالخطّاب» مي­باشند.

1. مغيرة بن سعيد

او در زمان امام محمد باقر‌(عليه السلام) مي‌زيست و فرقة «مغيريه»، از فرق غلات، به وي منسوب است. او ابتدا خود را نايب و نماينده امام محمد باقر‌(عليه السلام) معرفي كرد و سپس امام را تا درجة خدايي بالا برد[27] و مدعي شد كه پيامبر است و جبرئيل از جانب خدا بر او وحي مي‌آورد.[28]

مغيره براي پيشبرد اهداف خود از سحر و شعبده و نيرنگ استفاده مي‌كرد و دست به جعل احاديث مي‌زد[29] و «بيان بن سمعان» و برخي از سران غلات، در سال 119 ه‍ .ق در كوفه قيام كردند و «خالد بن عبدالله قسري»، حاكم عراق، آنان را محاصره كرد و با نفت سوزاند.[30]

احاديث زيادي در ذمّ و لعن مغيرة بن سعيد از ائمه شيعه: نقل شده است؛ از جمله امام صادق‌(عليه السلام) فرمودند:

«لعن الله المغيرة بن سعيد كان يكذب علينا»[31]؛ «خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را! او بر ما دروغ مي‌بست.»

در روايت ديگري از امام صادق‌(عليه السلام) نقل شده است:

لعن الله المغيرة بن سعيد انّه كان يكذب على ابي فأذاقه الله حرّ الحديد، لعن الله من قال فينا ما لا نقوله في أنفسنا، ولعن الله من أزالنا عن العبودية لله الذي خلقنا وإليه مآبنا ومعادنا وبيده نواصينا.[32]

خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را! او بر پدرم دروغ مي‌بست و بدين سبب خداوند، حرارت آهن را به او چشاند! لعنت خدا بر آن‌كس كه درباره ما چيزي بگويد كه ما آن را درباره خودمان نمي‌گوييم! لعنت خدا بر آن كس كه ما را از مرتبه بندگي خداوندي كه ما را آفريده است و سرانجام و بازگشت ما به سوي او و اختيارمان در دست اوست، كنار زند!.

و نيز از آن حضرت چنين نقل شده است:

لعن الله المغيرة بن سعيد ولعن يهودية كان يختلف اليها يتعلّم منها السحر والشعبذة والمخاريق! إن المغيرة كذب على ابي‌(عليه السلام) فسلبه الله الايمان، وإنّ قوماً كذبوا عليّ، ما لهم؟ اذاقهم الله حرّ الحديد![33]

خدا لعنت كند مغيرة بن سعيد را، و خدا لعنت كند آن زن يهودي را كه مغيره نزدش مي‌رفت و جادوگري و تردستي و حقه‌بازي‌ها را از او مي‌آموخت! مغيره بر پدرم‌(عليه السلام) دروغ بست و بدين سبب، خداوند ايمان را از او گرفت. گروهي هم بر من دروغ بستند. اينان را چه شده است؟ خدا سوزش آهن را به آنها بچشاند!

از امام رضا‌(عليه السلام) نيز روايت شده كه فرمودند: «كان المغيرة بن سعيد يكذب على ابي‌جعفر‌(عليه السلام)، فأذاقه الله حرّ الحديد»[34]؛ «مغيرة بن سعيد بر ابوجعفر (امام محمد باقر(عليه السلام دروغ مي‌بست؛ پس خداوند، حرارت آهن را به او چشانْد».

2. بيان بن سمعان تميمي نهدي

يكي از غلات معاصر امام زين‌العابدين‌(عليه السلام) و امام محمد باقر‌(عليه السلام)، «بيان بن سمعان تميمي نهدي» كه از ياران «مغيرة بن سعيد» بود و به همراه وي به دست «خالد بن عبدالله قسري» به قتل رسيد. بعيد است او عقايدي جدا از عقايد مغيره داشته باشد، عده‌اي خود را به بيان بن سمعان منسوب كردند و فرقه‌اي به نام «بيانيه» تشكيل دادند.[35]

در كتب فرقه‌شناسي، دربارة عقايد فرقة بيانيه آمده است كه آنها مي‌گفتند: «روح خدا در علي‌(عليه السلام) حلول كرد و بعد از علي‌(عليه السلام) در «محمد حنفيه» و پس از وي در «ابوهاشم بن محمد حنفيه» و پس از وي به بيان انتقال يافت[36]؛ همچنين آورده‌اند كه بيان ابن سمعان مراد خداوند از آية (هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ)[37] را خودش مي‌دانست و معتقد بود خداوند نام وي را در قرآن آورده و نبوتش را تثبيت كرده است.[38]

انتساب بيان بن سمعان و عقايد وي به شيعه درست نيست؛ زيرا آنها خود را به ابوهاشم بن محمد حنفيه منسوب مي‌دانستند؛ همچنين مانند مغيرة بن سعيد روايات مختلفي از ائمه: در ذم و لعن بيان بن سمعان نيز وجود دارد.

از جمله امام محمد باقر‌(عليه السلام) فرمودند: «لعن الله بيان التبّان وإنّ بناناً لعنه الله كان يكذب على أبي.أشهد أن أبي علي بن الحسين(عليه السلام) كان عبداً صالحاً»[39]؛ «خداوند بيان تبّان را لعنت كند، زيرا وي بر پدرم دروغ مي بست؛ و من شهادت مي‌دهم كه پدرم بنده نيكوكار و صالح خدا بود».

در روايتي از امام رضا‌(عليه السلام) نيز آمده است: «كان بيان يكذب على علي بن الحسين(عليه السلام) فأذاقه الله حرّ الحديد.»[40]؛ «بيان بر امام زين‌العابدين علي‌بن الحسين دروغ مي‌بست؛ پس خداوند، حرارت آهن را به او چشاند».

امام جعفر صادق‌(عليه السلام) نيز بيان بن سمعان را به همراه چند تن ديگر از غلات، لعن كردند.[41]

3. ابوالخطاب

«محمد بن مقلاص اسدي» كه كنيه‌اش ابوالخطاب مي‌باشد و فرقه «خطّابيه» به وي منسوب است از مشهورترين غاليان است. ابوالخطاب در آغاز از اصحاب امام جعفر صادق‌(عليه السلام) بود، اما پس از مدتي منحرف شد. او مهم‌ترين و گزافه‌گوترين فرقه غلات را تشكيل داد؛ به‌گونه‌اي كه همه فرقه‌هاي غلات قبل و بعد از خود را تحت‌الشعاع قرار داد و بسياري از غلات پس از ابوالخطاب، عقايد خود را از وي اقتباس كردند.[42]

عقايد غلوآميز ابوالخطاب و پيروانش، در كتب فرقه‌شناسي اسلامي آمده است. از مهم‌ترين عقايد آنها، ادعاي الوهيت درباره امام جعفر صادق‌(عليه السلام) بود.[43] آنها همچنين ادعا كردند كه امام صادق‌(عليه السلام) ابوالخطاب را قيم و وصي خود قرار داده است.[44] پس از آن گفتند: امام صادق(عليه السلام) او را پيامبر قرار داده است.[45] در نهايت ادعا كردند كه ابوالخطاب پس از مرگ، از ملائكه شد.[46] آنها همچنين قائل به تناسخ (يعني انتقال ارواح پس از مرگ به بدن ديگران) بودند و در مورد احكام ديني، اباحي‌مذهب بودند و واجباتي مانند نماز، روزه، زكات و حج را انجام نمي‌دادند.[47]

بررسي تاريخ فرقه خطابيه نشان مي‌دهد كه پيدايش آنها در اوايل حكومت بني‌عباس و به‌ويژه اوايل حكومت منصور بود. ابوالخطاب با مطرح كردن ائمه اهل‌بيت‌: و غلو درباره آنان، توانست عده زيادي از فاسدان كوفه را پيرامون خود جمع كند تا دست به قيام بزند.[48] سرانجام او نتوانست كاري انجام دهد و با هفتاد تن از يارانش؛ درحالي‌كه مسجد كوفه را پناهگاه خود قرار داده بودند، به دست عيسي‌بن موسي‌بن علي‌بن عبدالله‌بن عباس، فرماندار كوفه از طرف منصور، در سال 138ه‍ .ق قتل عام شدند.[49]

روايات فراواني در ذم و قدح ابوالخطاب بيان شده از جمله آنكه امام جعفر صادق‌(عليه السلام) وي را در كنار چند تن ديگر از غلات مشهور، نظير مغيرةبن سعيد و بيان‌بن سمعان لعن كرده است.[50]

همچنين آن حضرت‌(عليه السلام) فرموده است: «اللهم العن أبا الخطّاب فإنّه خوّفني قائماً وقاعداً وعلى فراشي. اللهم أذقه حرّ الحديد.»[51]؛ «لعنت خدا بر ابوالخطاب! او باعث ترس من در حال قيام و قعود و خواب شد. خدايا آتش آهن را به او بچشان».

در روايت ديگري از امام صادق‌(عليه السلام) نقل شده است كه ايشان فرمودند:

لعن الله أبا الخطّاب ولعن من قتل معه ولعن من بقي منهم ولعن الله من دخل قلبه رحمة لهم.[52]

لعنت خدا بر ابوالخطاب و كساني كه با او كشته شدند و كساني كه از آنها باقي ماندند؛ و لعنت خدا بر هر كس كه در قلبش نسبت به آنها ترحم داشته باشد.

در روايت ديگري از همان امام‌(عليه السلام) آمده است: «كان ابوالخطّاب أحمق، فكنت أحدّثه فكان لا يحفظ، وكان يزيد من عنده»[53]؛ «ابوالخطاب احمق بود و احاديث مرا حفظ نمي‌كرد و از طرف خود به آنها اضافاتي مي‌افزود».

در روايتي از امام رضا‌(عليه السلام) نيز ابوالخطاب، به عنوان كسي كه بر امام صادق‌(عليه السلام) دروغ مي‌بست، معرفي شده است.[54]

4. بَشّار بن شعير

از غلات مشهور است كه در زمان امام جعفر صادق‌(عليه السلام) و امام موسي كاظم‌(عليه السلام) زندگي مي‌كرد و در سال 180 ه‍ .ق درگذشت. فرقه‌اي به نام «بشّاريه» به وي منسوب است. كه از فرقه ديگري به نام «مخمّسه» كه از پيروان ابوالخطاب بودند، منشعب گرديده است.[55] از عقايدي كه به فرقه بشاريه نسبت داده‌اند آن است كه علي‌(عليه السلام) پروردگار و خالق و محمد(صلي الله عليه و آله) بنده و فرستاده وي است. آنها همچنين قائل به تناسخ و الوهيت امام جعفرصادق‌(عليه السلام)، و در احكام نيز معتقد به اباحي‌گري بودند.[56]

امام صادق‌(عليه السلام) همانند ساير غلات، با بشار و پيروانش مقابله كرد كه نمونه‌هايي از آن را ذكر مي‎كنيم:

در حديثي امام صادق‌(عليه السلام) پس از لعن بشار، به راوي فرمودند: «به آنها بگو: واي بر شما! توبه كنيد به درگاه خدا كه شما كافر و مشرك هستيد».[57]

همچنين آن حضرت‌(عليه السلام) به راوي فرمود: «به نزد بشار برو و به او بگو كه اي كافر! اي فاسق! اي مشرك! من از تو بيزار هستم».

در حديث ديگري، امام صادق‌(عليه السلام) بشار را شيطاني فرزند شيطان ناميد كه اصحاب و ياران او را فريب داده است.

همچنين در مجلسي كه بشار شعيري در آن حضور داشت، امام صادق‌(عليه السلام) به او چنين فرمودند:

از نزد من خارج شو! خدا تو را لعنت كند. سوگند به خداوند كه ديگر من و تو در زير يك سقف جمع نخواهيم شد؛ وقتي كه بشار بيرون رفت، امام‌(عليه السلام) فرمود: ... به خدا سوگند كه هيچكس مانند اين بدكار، عظمت خداوند را كوچك جلوه نداده است...، از او بپرهيزيد. حاضرانِ شما به غايبان اين پيام را برسانند كه من بندة خدا هستم. من در پشت پدرها و رحم مادرها بوده‌ام. من خواهم مرد، محشور خواهم شد، سپس مي‌ايستم و از من سؤال مي‌كنند... ، خدا او را دچار رعب كند كه او آرام بر رختخواب خود مي‌خوابد و مرا دچار نگراني كرده و از خواب بازم داشته است... .[58]

غاليان از نگاه بزرگان شيعه

سخنان و فتاواي بزرگان شيعه دربارة غاليان، در راستاي روش امامان: است؛ به‌گونه‌اي كه به تكفير آنان حكم كرده و از آنان بيزاري جسته‌اند. در اينجا برخي از آن سخنان را بيان مي‌كنيم:

«شيخ مفيد» مي‌گويد:

غاليانِ به ظاهر مسلمان، كساني‌اند كه به اميرمؤمنان و امامان از فرزندان آن حضرت نسبت خدايي و پيامبري مي‌دهند و در فضايل ديني و دنيوي، بيش از اندازه آنان را توصيف كرده و از اعتدال و ميانه‌روي خارج شده‌اند. آنان گمراه‌كنندگان و كفرورزاني هستند كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در موردشان به كشتن و سوزاندن با آتش حكم فرموده است و امامان: در مورد آنان به كفر و خروج از اسلام داوري كرده‌اند.[59]

«علامه مجلسي» مي‌گويد:

غلو درباره پيامبر(صلي الله عليه و آله) و امامان:، يا به سبب اعتقاد به خدايي آنان است، يا شريك‌بودنشان با خداي متعال در پرستيده‌شدن، يا شريك در آفرينش، يا در روزي‌دادن، يا خداي متعال در آنان حلول كرده، يا با آنان متحد شده، يا آنان بدون هيچ وحي و الهامي از ناحيه خدا غيب مي‌دانند، يا بدين اعتقاد كه امامان:، پيامبرند يا به سبب اعتقاد تناسخ ارواح برخي از آنان در ديگري و يا به اين سبب كه شناخت آنان، از انجام طاعات كفايت مي‌كند و تكليفي نسبت به ترك گناهان وجود ندارد.

اعتقاد به هريك از موارد ياد‌شده، الحاد، كفر و خروج از دين تلقي مي‌شود؛ همان‌گونه كه دلايل عقلي و آيات و اخبار گذشته و غير آنها بر اين معنا دلالت دارد، و به خوبي دريافتيد كه امامان:، از غاليان بيزاري جستند و به كفرشان حكم كردند و به كشتن آنها دستور دادند و اگر برخي اخباري كه به اين موارد اندكي اشاره دارد به گوشتان برسد، يا بايد تأويل و تفسير شود، يا از دروغ‌ها و افتراهاي غاليان است. [60]

«شيخ صدوق» مي‌گويد:

اعتقاد ما درباره غاليان و مفوضه، اين است كه به خداي متعال كافرند و از يهود و نصارا و مجوس و قدريه و حروريه و از همه بدعت‌گذاران و هواپرستان گمراه‌ كننده بدترند و هيچ چيز را مانند خداوند متعال كوچك نشمردند.[61]

«شيخ كاشف‌الغطاء» در مباحث خود، درباره غاليان و گفتارشان مي‌گويد:

و اما شيعه اماميه و امامان:، از اين فرقه‌ها بيزار [و ارتباط با آنها را] حرام مي‌دانند ... و از گفتار آنان بيزاري جسته، و آنها را از بدترين نوع كفر و گمراهي به شمار مي‌آورند و دين شيعيان، جز توحيد محض و منزه‌دانستن آفريدگار از هر‌گونه مشابهت به آفريدگان چيز ديگري نيست.[62]

«آيت‌الله خويي» مي‌گويد:

غاليان چند دسته‌اند: برخي از آنان معتقد به خدايي اميرمؤمنان(عليه السلام) يا يكي از امامان: پاك‌سرشت‌اند و اعتقاد دارند كه او پروردگار جليل و خداي مجسمي است كه به زمين نازل شده است. اگر چنين نسبتي صحيح باشد و اعتقادشان به آن ثابت گردد، در نجاست و كفرشان ترديدي نيست؛ چراكه اين اعتقاد، انكار خدايي خداي سبحان است؛ زيرا روشن است كه در انكار خدايي، بين ادعاي ثبوت آن براي زيد يا بت‌ها و بين ادعاي ثبوت اين خدايي براي اميرمؤمنان(عليه السلام) تفاوتي وجود ندارد؛ چون در انكار خدايي خداي متعال مشترك‌اند و اين موضوع، خود يكي از اسبابي است كه موجب كفر مي‌گردد.[63]

تأليفات علماي شيعه در رد غلات

با توجه به حساسيت زياد ائمه شيعه به مسئله غالي‌گري و غلات، علما و فقهاي شيعه نيز به اين موضوع اهميت فراوان دادند و تأليفات فراواني از سوي علماي شيعه در رد غلات به نگارش درآمد، كه تنها فهرستي از اين تأليفات را در قرون اوليه اسلامي، تا اوايل قرن چهارم هجري، ارائه مي‌كنيم:

1. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته ابوالحسن علي بن مهزيار اهوازي، از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادي‌:.[64]

2. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته محمد بن اورمه قمي.[65]

3. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته محمد بن حسن‌بن فرّوخ صفّار، متوفاي 290 ه‍ .ق، مؤلف بصائر الدرجات.[66]

4. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته يونس‌بن عبدالرحمان.[67]

5. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته حسين و حسن، پسران سعيد اهوازي، از اصحاب امام رضا و امام جواد(عليهما السلام).[68]

6. الردّ علي الغالية، نوشته حسن بن علي بن فضال كوفي، متوفاي 224 ه‍ .ق[69]

7. الردّ علي الغالية و أبي الخطّاب، نوشته ابواسحاق كاتب ابراهيم بن ابي‌حفص، از اصحاب امام حسن عسكري‌(عليه السلام).[70]

8. الردّ علي الغالية المحمدية، نوشته فضل بن شاذان بن خليل نيشابوري، از اصحاب امام جواد‌(عليه السلام).[71]

9. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته ابوسهل اسماعيل‌بن علي‌بن اسحاق‌بن ابي‌سهل‌بن نوبخت، معاصر امام حسن عسكري‌(عليه السلام).[72]

10. الردّ علي الغلاة، نوشته ابومحمد حسن‌بن موسي نوبختي، مؤلف كتاب فرق الشيعة.[73]

11. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته سعدبن عبدالله‌بن ابي‌خلف اشعري قمي، مؤلف كتاب المقالات والفرق، متوفاي 301 يا 299 ه‍ ق.[74]

12. كتاب الردّ علي الغلاة، نوشته محمدبن موسي‌بن عيسي همداني سمّان.[75]

ديدگاه منصفان اهل سنت دربارة شيعه

بسياري از بزرگان و عالمان منصف اهل سنّت عقيده دارند كه وهابيان و مخالفانِ متعصب شيعه، تفاوت بين شيعيان و غاليان را درك نمي‌كنند؛ از اين‌رو در شناخت شيعه و تشخيص عقايد آنان اشتباه مي‌كنند و شيعيان را به تهمت‌هاي نادرست متهم مي‌كنند. در اينجا به نظرات برخي از نويسندگان و انديشمندان اهل سنّت در اين‌باره اشاره مي‌كنيم:

1. «انور جندي» انديشمند سنّي مصري در اين‌باره مي‌نويسد:

و من الحق ان يكون الباحث يقظاً في التفرقة بين الشيعة و الغلاة، هؤلاء الذين هاجمهم ائمة الشيعة انفسهم و حذروا مما يدسونه.[76]

سزاوار است كه يك پژوهشگر، هوشيارانه بين شيعه و غاليان ـ كساني كه امامان شيعه، سخت به آنان تاخته‌اند و در مورد نيرنگشان هشدار داده‌اند ـ جدايي افكند.

2. «علي عبدالواحد وافي» ديگر نويسنده مصري در اين‌باره مي‌نويسد: «انّ كثيراً من مؤلّفينا قد خلط بين الشيعة الجعفرية و غيرها من فرق الشيعة»[77]؛ «بسياري از نويسندگان ما بين شيعه جعفري و فرقه‌هاي ديگر شيعه خلط كرده‌اند».

3. «محمّد غزالي»، از علماي معاصر، تلاش زيادي براي تصحيح شيوه مطالعاتي مخالفان متعصب شيعه انجام داد و با قدرت در برابر آنان ايستاد و براي حل مشكل كساني كه بين تشيع و موضوع غلو، خلط كرده‌اند، زحمات فراواني كشيد. او در اين‌باره مي‌گويد:

و من هؤلاء الأفاكين من روج انّ الشيعة اتباع علي(عليه السلام) و انّ السنيين اتباع محمد(صلي الله عليه و آله)، و انّ الشيعة يرون علياً احقّ بالرسالة او انّها اخطأته إلى غيره، و هذا لغو قبيح و تزوير شائن.[78]

برخي از اين دروغ‌گويان كه بين شيعه و غاليان خلط نموده‌اند، شايع كرده‌اند كه شيعه، پيروان علي(عليه السلام) و سنّي‌ها پيروان محمّد(صلي الله عليه و آله) هستند و شيعه، علي را براي نبوت شايسته‌تر مي‌داند و معتقد است كه نبوت به غلط به ديگري تعلق گرفته است. اين از تهمت‌هاي بسيار زشت و دروغ‌هاي پست است.

او در جايي ديگر مي‌گويد: «نسب إلى الامامية ـ افتراء و تنكيلا ـ نقصان آيات من القرآن»؛[79] «برخي از اين‌گونه افراد به دروغ و به جهت وارونه‌كردن حقايق، به شيعه نسبت داده‌اند كه معتقد به نقصان آيه‌هاي قرآن است».

4. «عبدالحليم جندي» از دانشمندان اهل سنّت مي‌نويسد:

...نسبوا عمل الغلاة إلى الشيعة...، فأحدثوا بذلك أثراً كاذباً في فهم الآخرين بدعاوي هم منها براء؛ مثل: انّ الامام هو الله ظهوراً و اتحاداً، و هو غلو يبلغ الكفر.[80]

كارهاي غاليان را به شيعه نسبت دادند و با اين كار، تأثيري نابجا در برداشت ديگران نسبت به شيعه گذاشتند. و تهمت‌هايي به شيعه نسبت دادند كه آنان از اين تهمت‌ها بيزاري مي‌جويند؛ مثل اينكه امام، همان خدا است از جهت ظهور و اتحاد و چنين عقيده‌اي غلوّ در حدّ كفر است... .

5. دكتر «طه حسين» نيز در اين مورد مي‌گويد:

انّ خصوم الشيعة نسبوا اليهم ما يعلمون و ما لا يعلمون ... لايكتفي خصوم الشيعة بما يسمعون عنهم او بما يرون من سيرتهم، و انّما يضيفون اليهم اكثر مما قالوا و اكثر ممّا سمعوا، ثم لايكتفون بذلك ... بل يحملون ذلك كله على اصحاب اهل البيت ... و خصومهم واقفون لهم بالمرصاد، يحصون عليهم كل ما يقولون و يفعلون، و يضيفون اليهم اكثر ممّا قالوا و ممّا فعلوا، و يحملون عليهم الأعاجيب من الأقوال و الأفعال ... [81]

دشمنان شيعه همه چيز را به آنان نسبت مي‌دهند و تنها به شنيده‌ها و ديده‌هايشان از شيعه بسنده نمي‌كنند؛ بلكه بيشتر به آنها مي‌افزايند. و باز به اين مقدار نيز اكتفا نمي‌كنند؛ بلكه همه اينها را به گردن ياران اهل‌بيت پيامبر: مي‌گذارند. آنان در كمين نشسته‌اند و تك تك گفته‌ها و كردار شيعيان را زير نظر گرفته‌اند و حتي بيش از آنچه شيعيان گفته يا انجام داده‌اند، به آنان نسبت مي‌دهند و شيعه را به مطالب عجيب و غريبي متهم مي‌سازند.

6. «سالم بهنساوي» نيز مي‌گويد: «انّ المصحف الموجود بين اهل السنة هو نفسه الموجود في مساجد و بيوت الشيعة»[82]؛ «قرآن موجود در ميان اهل سنّت، دقيقاً همان قرآن موجود در مساجد و خانه‌هاي شيعيان است».

اتهام شيعه به اينكه، قرآن را مخصوص خود مي‌دانند؛ با اين سخن بهنساوي، نفي مي‌گردد.

7. «حسن البنّا» از دانشمندان و رهبران جنبش اسلامي مصر، از بارزترين كساني است كه براي تصحيح سبك مطالعات شيعه‌شناسي وهابيان تلاش كرد و با كساني كه شيعه را هم رديف غاليان مي‌دانستند، به مقابله پرداخت و با وجود آنكه كتابخانه‌هاي دنيا پر از كتاب‌هاي دانشمندان شيعه است، از اينان به خاطر خلط بين اين دو عقيده تعجب مي‌كند.[83]

8 . نويسنده معروف سنّي مصري «عباس محمود عقاد» هم از كساني است كه متوجّه اين انحراف شده تا آنجا كه «انيس منصور»، نويسنده معروف مصري، از او نقل مي‌كند كه گفته است:

انّه يريد ـ قبل ان يموت ـ أن يؤلف دراسة موضو عية عن المذهب الشيعي، فقد ادخلت عليه اكاذيب افسدت صورته عند كثير من الناس و لم يتسع عمره لأن يكتب هذا الكتاب.[84]

او ـ پيش از فوتش ـ مي‌خواست پژوهشي منطقي درباره مذهب شيعه انجام دهد؛ زيرا دروغ‌هايي به شيعه نسبت داده‌اند كه چهره‌اي نامناسب از شيعه براي بسياري از مردم نمايش داده است. ولي عمرش براي نوشتن اين كتاب كفاف نداد.

9. «محمّد كرد علي» مورّخ سنّي نيز به شدت از گروهي كه فرقي بين شيعه و غاليان نمي‌گذارند، انتقاد مي‌كند و مي‌گويد:

أمّا ما ذهب اليه بعض الكتّاب من انّ مذهب التشيع من بدعة عبدالله بن سبأ المعروف بابن السوداء، فهو وهم و قلة علم بتحقيق مذهبهم. و من علم منزلة هذا الرجل عند الشيعة و برائتهم منه و من اقواله و اعماله، و كلام علمائهم في الطعن فيه بلاخلاف بينهم في ذلك، علم مبلغ هذا القول من الصواب.[85]

عقيده برخي از نويسندگان كه مي‌گويند: مذهب تشيع از بدعت‌هاي عبدالله‌بن سبأ است، خيال باطلي بيش نيست كه از كم‌انديشي آنان سرچشمه گرفته است. و هر كس موقعيت عبدالله‌بن سبأ را در شيعه بداند و از بيزاري آنان از او و گفتار و كردارش باخبر شود و كلمات علماي شيعه را كه همگي از او بدگويي كرده‌اند ديده باشد، پي مي‌برد كه اين نسبت چقدر نادرست است.

10. «عمر تلمساني» رهبر اخوان المسلمين از يكي دانستن تشيع و غلو بسيار تعجب و بيان مي‌كند: «الفقه الشيعي أغنى العالم الاسلامي من حيث التفكير»[86]؛ «فقه شيعي از جهت قدرت و اوج تفكر در آن، دنياي اسلام را بي‌نياز كرده است».

11. «محمد ابوزهره» به وهابياني كه عقيده شيعيان را درباره امام با عقيده غاليان يكي مي‌دانند، چنين پاسخ مي‌دهد: «و انّ الامامية لايصلون بالامام الى مرتبة النبي(صلي الله عليه و آله)»[87]؛ «اماميه، مقام امام را به مقام پيامبر(صلي الله عليه و آله) نمي‌رسانند».

شيخ محمد ابوزهره همچنين مي‌نويسد:

شكي نيست كه شيعه، فرقه‌اي است اسلامي... ، هر چه مي‌گويند به خصوص به قرآن يا احاديث منسوب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) تمسك مي‌كنند. آنان با همسايگان سنّي خود دوست بوده و از يكديگر نفرت ندارند.[88]

12. استاد «احمد بك»، استاد «شيخ شلتوت» و «ابوزهره» مي‌گويد:

شيعه اماميه همگي مسلمانند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورده، ايمان دارند. در ميان آنان از قديم و جديد فقيهاني بزرگ و علمايي در هر علم و فن ديده مي‌شود. آنان تفكّري عميق داشته و اطلاعاتي وسيع دارند. تأليفات آنان به صدها هزار مي‌رسد و من بر مقدار زيادي از آنها اطلاع پيدا نمودم.[89]

13. استاد «محمود سرطاوي»، از مفتيان اردن مي‌گويد: «من همان مطلبي را كه سلف صالح ما گفته‌اند مي‌گويم و آن اينكه شيعه اماميه برادران ديني ما هستند، بر ما حق اخوّت و برادري دارند و ما نيز بر آنان حقّ برادري داريم».[90]

14. استاد «عبدالفتاح عبدالمقصود» نيز مي‌گويد:

انّ في عقيدتي انّ الشيعة هم واجهة الاسلام الصحيحة، و مرآته الصافية، و من اراد ان ينظر إلى الاسلام، عليه ان ينظر اليه من خلال عقائد الشيعة و من خلال اعمالهم. و التاريخ خير شاهد على ما قدمه الشيعة من الخدمات الكبيرة في ميادين الدفاع عن العقيدة الاسلامية ... .[91]

به عقيده من، شيعه تنها مذهبي است كه آينه تمام‌نما و روشن اسلام است و هر كسي كه بخواهد بر اسلام نظر كند، بايد از خلال عقايد و اعمال شيعه نظر نمايد. تاريخ، بهترين شاهد است بر خدمات فراواني كه شيعه در ميدان‌هاي دفاع از عقيده اسلامي داشته است.

15 . دكتر «حامد حفني داوود»، استاد ادبيات عرب در دانشكده زبان قاهره مي‌گويد:

از اينجا مي‌توانم براي خواننده متدبّر آشكار سازم كه تشيع آن‌گونه كه منحرفان و سفياني‌ها گمان مي‌كنند كه مذهبي است نقلي محض، يا قائم بر آثاري مملو از خرافات و اوهام و اسرائيليات، يا منسوب به عبدالله بن سبأ و ديگر شخصيت‌هاي خيالي در تاريخ نيست، بلكه تشيع در روش علمي جديد ما به عكس آن چيزي است كه آنان گمان مي‌كنند. تشيع اولين مذهب اسلامي است كه عنايت خاصي به منقول و معقول داشته است و در ميان مذاهب اسلامي توانسته است راهي را انتخاب كند كه داراي افق گسترده‌اي است و اگر نبود امتيازي كه شيعه در جمع بين معقول و منقول پيدا كرده، هرگز نمي‌توانست به روح تجدّد در اجتهاد رسيده و خود را با شرايط زمان و مكان، وفق دهد، به‌حدّي كه با روح شريعت اسلامي منافات نداشته باشد.[92]

او همچنين در تقريظش بر كتاب «عبدالله بن سبأ» مي‌گويد:

سيزده قرن است كه بر تاريخ اسلام مي‌گذرد و ما شاهد صدور فتواهايي از جانب علما بر ضد شيعه هستيم، فتاوايي ممزوج با عواطف و هواهاي نفساني. اين روش بد، سبب شكاف عظيم بين فرقه‌هاي اسلامي شده است و از اين رهگذر، علم و دانش از معارف بزرگان اين فرقه محروم گشته‌ است؛ همان‌گونه كه از آراي نمونه و ثمرات ذوق‌هاي آنان محروم مانده است. و در حقيقت خساراتي كه از اين مسير بر عالَم علم و دانش رسيده، بيشتر است از خساراتي كه توسط اين خرافات به شيعه و تشيع وارد شده است؛ خرافاتي كه در حقيقت، ساحت شيعه از آن مبرّا است.

و اگر اين گروه‌ها خود را از تعصب دور ساخته و در حالي كه از شيعه مي‌نويسند يا از آنان اخذ مي‌كنند، روش‌هاي بحث علمي صحيح را منطبق كرده و حكم عقل را بر خواستة دل و رأي را بر هواي نفس، مقدم مي‌داشتند، دانش بسياري از جانب شيعه به ما مي‌رسيد و از بسياري از ميراث علمي اين مذهب بهره‌مند مي‌شديم. همانا بحث‌كننندة منصف نسبت به حقايق علمي، از مذهب شيعه اخذ مي‌كند به همان مقدار كه از علماي ديگر مذاهب اخذ مي‌نمايد و اگر منصف باشد، مضطر به فراگيري فقه شيعه است؛ هنگامي كه مذاهب فقهي چهارگانة اهل سنت را فرا مي‌گيرد.

و تو را بس، اينكه امام جعفر صادق(عليه السلام) (متوفاي 148ه‍ . ق) ـ پرچم‌دار فقه شيعي ـ استاد دو امام سنّي است: ابوحنيفه نعمان بن ثابت (متوفاي 150ه‍ . ق) و ابي‌عبدالله مالك بن انس (متوفاي 179ه‍ . ق) و در همين جهت است كه ابوحنيفه مي‌گويد: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاك مي‌شد. مقصود او همان دو سالي است كه از علم فراوان جعفر بن محمّد(عليه السلام) بهره‌ها برده بود و مالك بن انس مي‌گويد: من كسي را فقيه‌تر از جعفر بن محمّد نديدم».[93]

16. استاد «ابوالوفاء غنيمي تفتازاني» مدرّس فلسفه اسلامي در دانشگاه الأزهر مي‌گويد:

بسياري از بحث‌كنندگان در شرق و غرب عالم، از قديم و جديد، دچار احكام نادرست زيادي بر ضد شيعه شده‌اند كه با هيچ دليل يا شواهد نقلي سازگار نيست. مردم نيز اين احكام را دست به دست كرده و بدون آنكه از صحت و فساد آن سؤال كنند، شيعه را به آنها متهم مي‌نمايند؛ از جمله عواملي كه منجر به بي‌انصافي آنان نسبت به شيعه شد، جهلي است كه ناشي از بي‌اطلاعي آنان نسبت به مصادر شيعه است و در آن اتهامات، تنها به كتاب‌هاي دشمنان شيعه مراجعه نموده‌اند.[94]

17 . «حسن بن فرحان مالكي» از علماي اهل سنت در مقاله‌: «قرائة في التحولات السنية للشيعة» مي‌گويد:

فعند مايأتي الدكتور التيجاني الى الشيعة الذين ينشر غلاة السنة بانّهم ـ ‌اي الشيعة ـ انما يعبدون علياً و يزعمون انّ جبرئيل اخطأ، و انّهم يريدون الكيد للاسلام من باب التشيع، و انهم يمتلكون مصاحف اخرى غير مصاحفنا، و انّهم حاقدون على الاسلام، و يتزاوجون سفاحاً و غيرذلك من التشويهات ... .

هنگامي كه دكتر تيجاني به سراغ شيعه مي‌رود، همان غاليان سنّي مي‌گويند: شيعه علي را عبادت مي‌كند و گمان مي‌كند كه جبرئيل خطا كرده است، شيعه درصدد ضربه زدن به اسلام از راه تشيع است، و آنان قرآن‌هاي ديگري غير از قرآن ما دارند، و آنان نسبت به اسلام كينه دارند، و ازدواجشان زناست، و ديگر شبهات، بلكه تهمت‌هايي كه گاهي شك‌هاي جوانان اهل سنت را نسبت به صداقت ما بيشتر مي‌كند. اما هنگامي كه جوانان اهل‌سنت حقيقت را كشف كرده و اعتمادشان نسبت به محققان و علماي خود سلب شد، علما نمي‌توانند از اين جوانان انتظاري جز اين تحول طبيعي و شك به تمام حوزه‌هاي علمي اهل‌سنت داشته باشند ...

اهل سنت متأخر، بعد از سه قرن اول تا به امروز در مقابل غلوّ شيعه در مذمت صحابه، درصدد برآمدند تا درباره صحابه غلو نموده و آيات و احاديثي را نقل كنند كه تنها درصدد ثناگويي صحابه است و هرگز آيات و احاديثي كه متضمّن عتاب و سرزنش و بلكه مذمت در برخي از موارد است را نقل نكردند...

غلوي كه سلفي‌ها دارند، مي‌تواند از بزرگ‌ترين اموري باشد كه زمينه‌ساز انتقال اهل سنت به شيعه باشد و تا مادامي كه عقلاي سلفيه هرچه زودتر به فكر چاره نيفتند و درصدد نقد غلوّي كه داخل افراد خودشان است نباشند؛ همان غلوّي كه در بسياري از احاديث ضعيف و جعلي در تأييد مذهب آنها نمودار گشته و روش‌هاي مخالف خود، همچون ابوحنيفه و احناف و شيعه و جهميه و معتزله را تكفير نموده‌اند، وضع به همين منوال بوده و فوج فوج جوانان از تسنن به تشيع مي‌گروند ...

مسأله غلو در ادعاي اجتهاد از اسباب نفرت دكتر تيجاني از مذهب سني بوده است؛ زيرا ملاحظه مي‌كنيم كه او چگونه مسخره مي‌كند گمان ما را كه معاويه اجتهاد كرده و در جنگ با علي(عليه السلام) و كشتن صحابه و حجر بن عدي و سبّ علي(عليه السلام) بر منابر و ملحق كردن زياد بن ابيه به خانواده خود و مخالفت با احاديث[95] و... مأجور بوده است، و اينكه يزيد در كشتن حسين(عليه السلام) و واقعه حرّه مأجور بوده است ... وي همه اين‌ها را به باد مسخره مي‌گيرد.

حقيقت مطلب اين است كه اين حرف‌ها رأي پيشينيان از اهل سنت نبوده است؛ بلكه تنها رأي نواصب بوده كه اسم اهل سنت را بر خود نهاده‌اند و يا كساني كه در مقابل غاليان شيعه چنين عكس العملي از خود نشان داده‌اند ... .[96]

معرفي كتاب‌هايي در اين موضوع براي مطالعه بيشتر

1. شبهة الغلو عند الشيعة، عبدالرسول الغفار، چ اول، بيروت، دار الرسول الاكرم(صلي الله عليه و آله) ـ دار المحجّة البيضاء، 1415 ق / 1995 م.

2. غاليان، كاوشي در جريان‌ها و برآيندها تا پايان سده سوم، نعمت‌الله صفري فروشاني، چ دوم، مشهد، بنياد پژوهش­هاي اسلامي، 1388 ه‍ .ش.

3. غلو،: حقيقت و اقسام آن، سيد كمال حيدري، ترجمه: پژوهشكده حج و زيارت، چ اول، تهران، مشعر، 1391 ه‍ .ش.

4. نخستين مناسبات فكري تشيع، بازخواني مفهوم غلو در انديشه جريان‌هاي متقدم امامي، سيد محمدهادي گرامي، چ اول، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق‌(عليه السلام)، 1391 ه‍ .ش.

5. نقش غلو در انحراف افكار و عقايد، محمد حلي، چ اول، قم، زائر، آستانه مقدسه قم، 1386 ه‍ .ش.

6. وهابيت و غلو، علي‌اصغر رضواني، چ اول، تهران: مشعر، 1390 ه‍ .ش.

 

 
 
 

 

 

 

 

 

منابع

  1. قرآن كريم.
  2. اختيار معرفة الرجال للكشّي، شيخ طوسي، تصحيح، علامه مصطفوي، چاپ دوم، تهران، مركز نشر آثار علامه مصطفوي، 1424 ه‍ .ق / 2004م.
  3. الاسلام وحركة التاريخ، انور الجندي، بيروت، دار الكتاب اللبناني.
  4. اصل الشيعة وأصولها، كاشف الغطاء، چاپ اول، مؤسسه امام علي‌(عليه السلام)، 1415ه‍ ق.
  5. الاعتقادات في دين الامامية، شيخ صدوق، مؤسسه امام علي‌(عليه السلام) .
  6. امالي طوسي، شيخ طوسي.
  7. الامام الصادق، محمد ابوزهره.
  8. الامام جعفر الصادق، عبدالحليم الجندي، قاهرة، المجلس الاعلي للشؤون الاسلامية، 1977م.
  9. بحار الانوار، محمدباقر مجلسي، چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403هـ ق.
  10. بين الشيعة وأهل السنة، علي عبدالواحد وافي، مصر، دار النهضة، 1984م.
  11. تاريخ التشريع الاسلامي.
  12. تاريخ الطبري، محمد بن جرير طبري، چاپ اول، بيروت، دار الكتب العلمية، 1407هـ ق.
  13. تاريخ المذاهب الاسلامية، محمد ابوزهره.
  14. تبصرة العوام في مقالات الانام، سيد مرتضي بن داعي حسني رازي، تصحيح: عباس اقبال آشتياني، تهران، مطبعة مجلس، 1313ش.
  15. التحرير والتنوير، ابن عاشور، چاپ اول، بيروت، مؤسسة التاريخ، 1420هـ ق.
  16. ترتيب الامالي، محمد جواد محمودي، چاپ اول، قم، مؤسسه معارف اسلامي، 1420ه‍ .ق.
  17. تصحيح اعتقادات الامامية، شيخ مفيد، چاپ دوم، بيروت، دار المفيد، 1414ه‍ ق.
  18. التنقيح في شرح العروة الوثقي، سيد ابوالقاسم موسوي خوئي، چاپ دوم، نجف، مؤسسة آل البيت للطباعة والنشر، مطبعة الآداب.
  19. الخصال، شيخ صدوق.
  20. خطط الشام، محمد كردعلي.
  21. الذريعة الي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ طهراني، چاپ سوم، بيروت، دار الاضواء، 1403هـ ق.
  22. ذكريات لا مذكّرات، عمر تلمساني.
  23. رجال النجاشي، احمد بن علي نجاشي كوفي، تحقيق: سيد موسي شبيري زنجاني، چاپ اول، قم، انتشارات جامعه مدرسين.
  24. السنة المفتري عليها، سالم بهنساوي.
  25. شرح نهج البلاغة، ابن ابي‌الحديد، قم، مؤسسه اسماعيليان، بي­تا.
  26. عبدالله بن سبأ، سيد مرتضي عسكري، بيروت، مطبعة دار الكتب، 1973م.
  27. علي و بنوه، طه حسين.
  28. عيون اخبار الرضا‌(عليه السلام)، شيخ صدوق، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1404ه‍ .ق.
  29. غاليان، كاوشي در جريان‌ها و برآيندها تا پايان سدة سوم، نعمت‌الله صفري فروشاني، چاپ دوم، مشهد، بنياد پژوهش­هاي اسلامي، 1388.
  30. فرق الشيعه، ابوالحسن بن موسي نوبختي، محمد صادق آل بحر العلوم، نجف ۱۳۵۵ه‍ .ق / ۱۹۳۶م.
  31. الفصول المختارة، سيد مرتضي، بيروت: دار المفيد، 1414ه‍ .ق.
  32. في سبيل الوحدة الاسلامية، سيد مرتضي رضوي، قاهره، مكتبة النجاح.
  33. قرب الاسناد، عبدالله بن­جعفر حميري، چاپ اول، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1413ه‍ .ق.
  34. الكافي، شيخ كليني، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1363ش.
  35. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، تصحيح: محمد يوسف الدقاق، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ه‍ .ق.
  36. گرايش‌ها و مذاهب اسلامي در سه قرن نخست هجري، ابوحاتم رازي، ترجمه علي آقانوري، قم: مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1382ش.
  37. لسان العرب، ابن منظور، چاپ اول، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1988م.
  38. لعلك تضحك، انيس منصور، چاپ دوم، مصر، مطبعة النهضة، 1998م.
  39. ليس من الاسلام، محمد غزالي، چاپ اول، دمشق، دار القلم، 1418ه‍ .ق.
  40. مع رجال الفكر في القاهرة، سيد مرتضي رضوي، قاهره، مكتبة النجاح.
  41. معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم موسوي خوئي، چاپ چهارم، قم، مركز نشر آثار شيعة، 1410ه‍ .ق.
  42. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، بيروت، دار المعرفة.
  43. المقالات والفرق، سعد بن عبدالله اشعري قمي، تصحيح: محمدجواد مشكور، چاپ دوم، مركز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361 ش.
  44. الملل والنحل، شهرستاني، چاپ دوم، بيروت، دار المعرفة.
  45. نظرات في الكتب الخالدة، حامد حفني داود، قاهره، مكتبة النجاح.
 
[1]. لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص112.

[2]. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص364.

[3]. التحرير و التنوير، ابن‌عاشور تونسي، ج4، ص330.

[4]. الفصول المختارة، سيد مرتضي، صص 240 و 241.

[5]. تاريخ الطبري، محمد بن جرير طبري، ج2، ص647.

[6]. تاريخ الطبري، ج3، ص38.

[7]. همان، ص647.

[8]. ر.ك: گرايش‌ها و مذاهب اسلامي در سه قرن نخست هجري، ابوحاتم رازي، ترجمه علي آقانوري، ص149.

[9]. ر.ك: شرح نهج البلاغة، ابن ابي‌الحديد، ج5، ص5.

[10]. ر.ك: شرح نهج البلاغة، ج5، ص7.

[11]. ر.ك: الكافي، شيخ كليني، ج7، ص259.

[12]. ر.ك: غاليان، نعمت‌الله صفري فروشاني، صص 77 ـ 79.

[13]. ر.ك: غاليان، صص 79 ـ 82.

[14]. مائده: 116 و117.

[15]. عيون اخبار الرضا7، شيخ صدوق، ج2، ص217.

[16]. ترتيب الامالي، محمدجواد محمودي، ج3، ص57؛ امالي طوسي، شيخ طوسي، مجلس 33، ح 12.

[17]. قرب الاسناد، حميري، ص129.

[18]. ترتيب الأمالي، ج3، ص57؛ امالي طوسي، مجلس 33، ح 12.

[19]. اختيار‌ معرفة الرجال، شيخ طوسي، صص 225 و 226.

[20]. قرب الاسناد، ص4.

[21]. اختيار معرفة الرجال، ص297.

[22]. همان.

[23]. عيون اخبار الرضا7، ج1، ص130.

[24]. همان، ج2، ص218.

[25]. عيون اخبار الرضا7، ج2، ص219.

[26]. خصال، شيخ صدوق، ج1، ص72.

[27]. تاريخ الامامية، ص116.

[28]. فرق الشيعه، ابوالحسن بن موسي نوبختي، ج۱، ص۶۳.

[29]. غاليان، ص94.

[30]. الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج4، ص428.

[31]. اختيار معرفة الرجال، ص192.

[32]. همان، ص223.

[33]. اختيار معرفة الرجال، ص225.

[34]. همان، ص223.

[35]. غاليان، ص96.

[36]. تبصرة العوام في مقالات الانام، سيد مرتضي بن داعي حسني رازي، ص169.

[37]. نساء: 128.

[38]. فرق الشيعة، ص50؛ تبصرة العوام، ص169.

[39]. اختيار معرفة الرجال، ص301.

[40]. همان، ص302.

[41]. ر.ك: همان، صص 290 و 291.

[42]. غاليان، ص104.

[43]. فرق الشيعة، ص57؛ الملل والنحل، شهرستاني، ج1، ص180.

[44]. فرق الشيعة، ص57.

[45]. المقالات والفرق، سعد بن عبدالله اشعري قمي، صص 7 و 8.

[46]. همان، ص83.

[47]. غاليان، ص106.

[48]. غاليان، ص107.

[49]. المقالات والفرق، ص81.

[50]. اختيار معرفة الرجال، صص 290 و 291.

[51]. همان، ص290.

[52]. همان، ص295.

[53]. همان.

[54]. اختيار معرفة الرجال، ص302.

[55]. غاليان، ص111.

[56]. المقالات والفرق، ص60؛ معجم رجال الحديث، سيد ابوالقاسم خوئي، ج3، ص311.

[57]. معجم رجال الحديث، ج3، ص311.

[58]. معجم رجال الحديث، ج3، صص 309 ـ 311.

[59]. تصحيح اعتقادات الامامية، شيخ مفيد، ص131.

[60]. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج25، ص346.

[61]. الاعتقادات في دين الامامية، شيخ صدوق، ص97.

[62]. اصل الشيعة و اصولها، كاشف الغطاء، صص 174 و 175.

[63]. التنقيح في شرح العروة الوثقي، سيد ابوالقاسم خوئي، ج3، ص73.

[64]. الذريعة إلي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ طهراني، ج10، ص214.

[65]. الذريعة إلي تصانيف الشيعة، آقا بزرگ طهراني، ج10، ص214.

[66]. همان.

[67]. همان.

[68]. همان.

[69]. همان، ص 212.

[70]. همان.

[71]. همان.

[72]. همان، ص 213.

[73]. همان.

[74]. رجال النجاشي، احمد بن علي نجاشي كوفي، صص  177 و 178.

[75]. الذريعة إلي تصانيف الشيعة، ج10، ص213.

[76]. الاسلام و حركة التاريخ، انور الجندي، ص421.

[77]. بين الشيعة و اهل السنة، علي عبدالواحد وافي، ص11.

[78]. رسالة التقريب، شماره 3، سال اول، شعبان 1414، ص250.

[79]. ليس من الاسلام، محمّد غزالي، ص48.

[80]. الامام جعفر الصادق7، عبدالحليم الجندي، ص235.

[81]. علي و بنوه، طه حسين، ص25.

[82]. السنة المفتري عليها، سالم بهنساوي، ص6.

[83]. ذكريات لا مذكرات، عمر تلمساني، ص250.

[84]. لعلّك تضحك، انيس منصور، ص201.

[85]. خطط الشام، محمّد كرد علي، ج6، ص251.

[86]. مجلّه العالم الاسلامي، شماره 91.

[87]. الامام الصادق، محمد ابوزهره، ص151.

[88]. تاريخ المذاهب الاسلامية، محمد ابوزهره، ص39.

[89]. تاريخ التشريع الاسلامي.

[90]. مجله رسالة الثقلين، شماره 2، سال اوّل 1413ه‍ .ق، ص252.

[91]. في سبيل الوحدة الاسلامية، سيد مرتضي رضوي، ص200.

[92]. نظرات في الكتب الخالدة، حامد حفني داود، ص33.

[93]. عبد الله بن سبأ، سيد مرتضي عسكري، ج1، ص13.

[94]. مع رجال الفكر في القاهرة، سيد مرتضي رضوي، ص40.

[95]. معاويه براي جذب زياد بن ابيه به سوي خود مدعي شد كه زياد بن ابيه برادر اوست كه از روابط نامشروع ابوسفيان با سميه حاصل شده است و با اين ادعاي خود، با احاديث پيامبر9 مخالف نمود؛ زيرا رسول خدا9 فرمود: فرزند فقط با عقد شرعي ملحق مي‌گردد و براي زاني جز حد نصيبي نيست.

[96]. «قرائة في التحولات السنية للشيعة»، حسن بن فرحان مالكي.


| شناسه مطلب: 86002







نظرات کاربران