چه کسانی در بقیع مدفونند؟
مقدمه قبرستان بقیع، بعد از مسجدالنبی، با فضیلت‌ترین مکان در مدینه منوره است. از نخستین سال‌های هجرت و در طول تاریخ اسلام بسیاری از شخصیت‌های بزرگ اسلام، از اهل بیت، صحابه و منسوبان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و در رأس آنان چهار امام معصو
مقدمه
قبرستان بقيع، بعد از مسجدالنبي، با فضيلتترين مكان در مدينه منوره است. از نخستين سالهاي هجرت و در طول تاريخ اسلام بسياري از شخصيتهاي بزرگ اسلام، از اهل بيت، صحابه و منسوبان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و در رأس آنان چهار امام معصوم شيعه:، و نيز بسياري از عالمان و فقيهان در بقيع مدفوناند.
پيش از وهابيت و حاكمان آلسعود، در قبرستان بقيع گنبدهاي فراواني بر قبور شخصيتهاي مهم وجود داشت. اما با روي كار آمدن اين خاندان، وهابيها گنبدها و زيارتگاههاي بقيع را خراب كردند و امروز جز نشاني ساده از سنگ، چيزي بر قبور نيست. محل قبور بسياري از مشاهير مدفون در بقيع نيز در گذر زمان، از ياد رفته است. اين نوشتار به اختصار به معرفي قبرستان بقيع و تاريخچه و فضايل آن و تعدادي از مهمترين شخصيتهاي مدفون در آن ميپردازد.
معناي لغوي بقيع
بقيع، تعاريفي دارد كه به برخي از آنها اشاره ميكنيم: «أصل البقيع في اللغة (بفتح أوّله و كسر ثانيه)، الموضع الذي اروم الشجر من ضروب شتّي». «بقيع در اصل، (به فتح اول و كسر دوم)، مكاني است كه در آن انواع درختان وجود دارد.» در تعريفي ديگر آمده است: «بقيع، زميني وسيع را گويند كه در آن، درخت يا ريشههاي درختاني باشد» در تعريف سوم، چنين آمده است: «البقيع من الأرض، المكان المتّسع، ولايسمّى بقيعاً إلاّ و فيه شجر».[1] «بقيعِ زمين، مكانِ پهناور است و بقيع گويند فقط وقتي كه در آن درختي باشد.»
ابناثير ميافزايد: چون بقيع پيش از اين داراي درخت «غرقد» و ريشه هاي آن بود، پس از قطع اين اشجار نيز به همان اسم معروف شد.[2]
گوناگوني بقيعها
در گوناگوني بقيع يا باغهايي كه در آنها درختاني بوده و درون بعضي از آن باغها مساكني وجود داشته است، شكي نيست؛ زيرا طبق معناي لغوي، بقيع، اطلاق بر زمين وسيعي ميشود كه در آن باغ و درخت وجود دارد. براساس گزارشهاي تاريخي و روايي، در شهر مدينه چندين بقيع وجود داشته است كه براي نمونه ميتوان به اينها اشاره كرد: «بقيع الخنجه، بقيع الخيل، بقيع الزبير، بقيع المصّلي، بقيع الغرقد». در بحث حاضر منظور ما «بقيع الغرقد» است و قبرستان مقدس بقيع را بقيع غرقد ميگفتند؛ زيرا «درخت غرقد»، در آن فراوان بوده است.[3] در تعريفي ديگر از بقيع غرقد، ميخوانيم:
و بقيع الغرقد، و الغرقد بفتح الغين المعجمة و القاف، بينهما راء ساكنة، كبار العوسج و هو مقبرة أهل المدينة على سورها بجنب البستان.[4]
بقيع غرقد (غرقد به فتح غين و قاف و ميانشان «را» ساكن) درختان بزرگ است و مقبره اهل مدينه است كه در بستاني، محصور به چهار ديوار است.
در «تاريخ مدينه منوره» آمده است:
و بقيع الغرقد، مقبرة أهل المدينة... قال الأصمعي، قطعت غرقدات في هذا الموضع حين دفن فيه عثمانبن مظعون فسمّي بقيع الغرقد.[5]
بقيع غرقد، مقبره اهل مدينه است. «اصمعي» گويد: با دفن عثمانبن مظعون، درختان اين موضع قطع شد و «بقيع الغرقد» نام گرفت.
«ابنمنظور» در اينباره ميگويد:
«بقيع الغرقد، و هي مقبرة بالمدينة، و الغرقد شجر شوك كان ينبت هناك فذهب و بقي الاسم لازماً للموضع». [6] «بقيع غرقد، مقبرهاي در مدينه است، و غرقد درختي خاردار بوده كه در آن ميروييده است. سپس از بين رفت ولي اسم آن بر اين مكان باقي ماند».
در «دائرة المعارف تشيع» آمده است:
بقيع (بقيع غرقد ـ جنة البقيع)، نام مشهورترين و قديميترين قبرستان اسلامي، از زمان حضرت رسول(صلي الله عليه و آله)، تا عصر حاضر، واقع در انتهاي جنوب شرقي مدينه، به فاصله كمي از مسجدالنبي و بقعه مطهر حضرت محمد(صلي الله عليه و آله)، در خارج از ديوار قديمي مدينه است كه امروزه در وسط شهر قرار دارد. لفظ «بقيع»، بهمعناي زمين وسيعي است كه داراي انواع درختان باشد، لذا آن را جنة البقيع (باغستان بقيع) نيز مينامند؛ بقيع غرقد ناميدن آن، بدين سبب بوده كه غرقد، نوعي خاربن است كه پس از خرابي آن، در اين مكان روييده و فراوان بوده است.[7]
از متون و منابع تاريخي، نقل ميكنند كه بقيع غرقد، كه امروزه در شهر مدينه، بهنام بقيع مشهور است، باغي بود كه در آن خاربنهايي ميروييد كه پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه و ساختن مسجد مدينه (مسجدالنبي) وقف مسلمانان شد. «اسعدبن زراره انصاري»، اولين صحابي مدفون در اين قبرستان مقدس است.
رسميت يافتن دفن در بقيع، توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله)
بقيع، نخستين مزاري است كه بهدستور و اقدام پيامبر گرامي اسلام بنا شد. اين قبرستان در دوران پيامبر، در خارج شهر مدينه و ديوارهاي آن قرار داشت، كه درحال حاضر، با توسعه مدينه، وسط شهر واقع است. نخستين اقدام پيامبر، دفن اسعدبن زراره ـ از مهاجرين و فرد بلند مرتبهاي در نظر پيامبر ـ بود. «حضرت رسول، اسعدبن زراره را در بقيع، به خاك سپرد».[8]
دومين شخص، «عثمانبن مظعون» مهاجر، برادر رضاعي پيامبر بود كه حضرت، هنگام مرگ او فرمود: «ادفنوا عثمانبن مظعون في البقيع يكون لنا سلفا فنعم السلف سلفنا عثمان»[9]؛ يعني عثمانبن مظعون را در بقيع دفن كنيد تا شاخص و يادگاري از گذشتگان ما باشد و چه شاخص نيكي است عثمان! پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بعد از دفن او، سنگي براي نشان، بر مزارش گذاشت.[10] فوت او در ذيحجه سال دوم هجرت بود. فرزند پيغمبر اسلام، «ابراهيم»، در سال 10 هجري وفات كرد و بنا به فرمايش حضرت، او را به عثمان ملحق كرده، در كنار او به خاك سپردند. [11]
پس از آن كه شخصيتهايي مانند اسعدبن زراره، عثمانبن مظعون و ابراهيم در بقيع دفن شدند، مسلمانان به تأسي از پيامبر، مردگان خود را، كه جزو صحابي آن حضرت بودند، در اين قبرستان مطهر، دفن نمودند. «سپس پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله) دستور دادند آنجا را از بوتههاي خار ستردند و به مسلمانان ساكن مدينه اختصاص داده شد».[12]
دو مدفن قديمي مدينه، بهنام «بنيسلمه» و «بنيحرام»، به تدريج متروك شد و مسلمانان، بقيع را مدفن و قبرستان عمومي خود دانستند.[13]
جايگاه بقيع در انديشه نبوي
مدفونان بقيع، بيشتر، شخصيتهاي ممتازي هستند كه در انديشه نبوي و پس از رحلت پيامبر، حرمتي عظيم داشتند؛ شخصيتهايي كه پيامبر بارها از عظمت آنان يادكرد و در سيره معصومان توجه زيادي به آنها شد.
در «وفاء الوفاء» آمده است:
قال المطري: انّ أكثر الصحابة رضي الله تعالى عنهم ممـّن توفّي في حياة النبي و بعد وفاته مدفونون بالبقيع و كذلك سادات أهل بيت النبي و سادات التابعين و في مدارك عياض عن مالك: إنّ هناك بالمدينة من الصّحابة نحو عشـرة آلاف و قال المجدي، لاشكّ أنّ مقبرة البقيع محشوة با لجماء القفير من سادات الأمّة.[14]
مطري گويد: بيشتر صحابه (رضي الله عنهم) كساني هستند كه در دوره حيات پيامبر و بعد از وفات ايشان، در بقيع دفن شدند و همچنين بزرگان اهل بيت پيامبر و سادات تابعين در بقيع مدفوناند و در مدارك عياض از مالك منقول است كه مقبرهاي در مدينه است كه حدود ده هزار نفر از صحابه در آن مدفوناند و مجدي گفته است: شكي نيست كه مقبره بقيع، جمع زيادي از بزرگان امت اسلامي را در خود جاي داده است.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) مدفونان در بقيع، را شخصيتهاي بزرگي ميدانستند كه در دوران سختي، ايشان را ياري كردند.
«واقدي» در «مغازي» نقل كرده است كه پيامبر خدا، هنگام دفن سعدبن معاذ در بقيع غرقد؛ تكبير گفتند و مسلمانان و صحابه نيز تكبير گفتند. سپس، بر سعدبن معاذ لحد گذاشتند و تكبير گفتند. از ايشان پرسيدند چرا تكبير گفتيد؟ فرمودند: «رأيت الملائكة تحمله»[15]؛ «ملائكه را ديدم كه جسد سعد را حمل ميكردند».
حضرت رسول، درباره اصحابشان، فرمايشاتي دارند كه در متون تاريخي، نقلهاي زيادي در اين باره وجود دارد. در نوشتارهاي بعدي و در مواضع خود، به آنها اشاره ميكنيم. اين نقلها، نشان ميدهد كه پيامبر خدا، مدفونان بقيع را محترم ميشمردند و از اينرو، خاك مطهرش را گرامي ميداشتند و به آن، فراوان سفارش ميكردند. در اين باره، نمونههايي ميآوريم:
ابنشبه در «تاريخ المدينة المنوره» آورده است:
حدّثنا هودة بن خليفة، قال: حدّثنا عوف، عن الحسن، إنّ النبي قام على أهل البقيع، فقال: السّلام عليكم يا أهل القبور من المؤمنين و المسلمين، لو تعلمون ما نجاكم الله منه ممّا هو كائن بعدكم! ثمّ نظر إلى أصحابه، فقال: هؤلاء خير منكم، قالوا: يا رسول الله ما يجعلهم الله خيراً منا؟ قد أسلمناكم أسلموا و هاجرناكما هاجروا، و أنفقناكما أنفقوا، فما يجعلهم الله خيراً منا؟ قال: إنّ هؤلاء مضوا لم يأكلوا من أجورهم شيئاً و شهدت عليهم و إنّكم قد أكلتم من أجوركم بعدهم، و لا أدري كيف تفعلون بعدي.[16]
«هودةبن خليفه» نقل ميكند كه عوف به نقل از حسن ميگويد كه پيامبر خدا به بقيع آمد و فرمود: درود بر شما اي اهل قبور! درود بر مؤمنان و مسلمانان شما. اگر بدانيد كه خداوند شما را از چه شروري نجات داده است! سپس درحالي كه به اصحابشان مينگريستند، فرمودند: آنها از شما بهترند. گفتند: اي پيامبر خدا! از چه سبب، آنها بهتر از ما هستند؟ ما اسلام آورديم، همانطور كه آنها اسلام آوردند و هجرت نموديم، چنانكه هجرت نمودند، انفاق كرديم، چنانكه انفاق كردند. پس، به چه سبب آنها بهتر از ما هستند؟ فرمود: آنها از دنيا رفتند در حالي كه از نتيجه زحمات خود بهرهاي نبردند و من شاهد اعمال آنان بودم و لكن شما نتيجه اعمالتان را ميبينيد و از آن بهره ميبريد و نميدانم كه شما بعد از من چه كار خواهيد كرد.
همچنين «سمهودي» به نقل از «طبراني» گويد كه وي اين حديث را نقل كرده است:
روى الطبراني في «الكبير»، محمدبن سنجر في «مسنده»، و ابن شبّه في «أخبار المدينه» من طريق نافع مولى حمنه، عن امّ قيس بنت محصل، و هي أخت عكاشه إنّها خرجت مع النبي إلى البقيع، فقال: يحشر من هذه المقبره سبعون ألفاً يدخلون الجنّه بغير حساب و كان وجوههم القمر ليلة القدر.[17]
طبراني در «تاريخ كبيرش» روايت ميكند كه محمدبن سنجر در «مسندش» آورده است و ابنشبه در «اخبار المدينه» از طريق نافع (بَرده حمنه) و از امّقيس (دختر محصل) نقل نموده است كه امّقيس با پيامبر خدا به بقيع رفت. پيامبر فرمود: هفتاد هزار تن از اين مقبره، محشور و بدون حساب، وارد بهشت ميشوند، گويي صورتهايشان مانند ماه شب چهارده است.
در منابع شيعه نيز به وفور، همين مضمون، آمده است كه ما نمونهاي ميآوريم:
«عن صفوان الجمّال قال: سمعت أباعبدالله(عليه السلام) يقول: كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) يخرج في ملاء من الناس من أصحابه كلّ عشية خميس إلى بقيع المدنيين، فيقول: السّلام عليكم أهل الديار ـ ثلاثاً ـ رحمكم الله ثلاثاً ـ ثمّ يلتفت إلى أصحابه فيقول: هؤلاء خير منكم، فيقولون يا رسول الله و لم؟ آمنوا و آمنّا و جاهدوا و جاهدنا؟ فيقول: إنّ هؤلاء آمنوا و لم يلبسوا إيمانهم بظلم و مضوا على ذلك و أنا لهم على ذلك شهيد، و أنتم تبقون بعدي و لا أدري ما تحدثون بعدي.[18]
«صفوان جمّال» از امام موسيبن جعفر نقل كرده كه فرمود: پيامبر(صلي الله عليه و آله)، غروب هر پنجشنبه با اصحاب خود به بقيع ميرفتند و ميفرمود: سلام بر شما اهل قبور (سه مرتبه) و ميفرمود: خدا رحمتتان كند (سه مرتبه)، سپس به اصحابشان رو ميكردند و ميفرمودند: اينان از شما برترند. اصحاب ميپرسيدند: چرا اي پيامبر؟ آنها ايمان آوردند، ما هم ايمان آورديم. جهاد كردند و جهاد كرديم. فرمود: اينان ايمان آوردند ولي ايمانشان را به ستم آلوده نكردند و بر همين روش طي مسير كردند و من گواه بر آنان بودم، اما شما بعد از من باقي ميمانيد درحاليكه من نميدانم چه خواهيد كرد.
اهتمام پيامبر(صلي الله عليه و آله) به حضور در بقيع
پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا آخر عمر شريفشان، به حضور در بقيع، اهتمام داشتند و بر اهل بقيع سلام ميكردند و براي آنها دعا و استغفار مينمودند.
صاحب «الموسوعة الفقهية الميسره»، آورده است:
و قد ورد في صحيح مسلم عن عائشة: إنّها قالت: كان رسولالله، كلّما كان ليلتها من رسولالله، يخرج من آخر الليل إلى البقيع فيقول: السلام عليكم دار قوم مؤمنين، و آتاكم ما توعدون غداً مؤجّلون، و إنّا إنشاءالله بكم لاحقون، اللهمّ اغفر لأهل بقيع الغرقد.[19]
در «صحيح مسلم» از قول عايشه نقل كرده است: حضرت رسول «شبهايي كه نوبت خانه من بود»، در آخر شب به بقيع ميرفتند و ميفرمودند: سلام بر منازل مؤمنان، شما رسيديد به آنچه خدا وعده داده بود، و ما هم، به خواست خدا، به شما ملحق خواهيم شد. خدايا اهل بقيع غرقد (مردگان آن) را ببخشاي!
پيامبر خدا براي اصحاب خود، احترام زيادي قائل بودند و حضور در بقيع را وظيفه خود ميدانستند. طبق نقلهاي مستند و موثقِ تاريخي، «در قبرستان بقيع بيش از ده هزار نفر از اصحاب، تابعين و بنيهاشم مدفون هستند».[20]
نقل «ابنشبّه» را صاحب «مرآة الحرمين» نيز آورده و همين گزارش را در كتاب خود نقل كرده است. نقلهاي تاريخي زيادي داريم كه پيامبر، هر هفته چندين مرتبه به بقيع ميرفتند و دست به دعا برميداشتند و از خدا ميخواستند: «اللّهم اغفر لأهل بقيع الغرقد»[21]؛ «خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش». در روايتي ديگر آمده است:
و كان: يخرج إلى البقيع فيقول: السّلام عليكم دار قوم مؤمنين و أنا بكم إنشاءالله لاحقون، اللّهم اغفر لأهل بقيع الغرقد.[22]
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، از منزل، خارج و بهسوي بقيع ميرفتند و ميفرمودند: سلام بر شما، اهالي منازل خانههاي قومي مؤمن، ما هم به خواست خدا به شما ملحق ميشويم، خدايا! اهل بقيع غرقد را ببخش.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) خود را مأمور ميدانستند كه براي اهل بقيع، دعا و استغفار كنند.
عن أبي مويهبه، مولى رسول الله قال: أهبني رسولالله من جوف الليل فقال: إنّي أمرت أن أستغفر لأهل البقيع، فانطلق معي، فانطلقت معه، فلمّا وقف بين أظهرهم، قال: السّلام عليكم يا أهل المقابر ليهنئكم ما أصبحتم فيه ممّا أصبح الناس فيه، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، يتبع آخرها أوّلها، الآخرة شرّ من االأولى، ثمّ استغفر لهم طويلاً.[23]
«ابومويهبه»، [غلام پيامبر] نقل ميكند: نيمههاي شب بود كه پيامبر مرا فرمان داد تا با ايشان باشم و فرمود: مأمور شدهام كه براي اهل بقيع، طلب مغفرت كنم. پس با من بيا. من با ايشان رفتم. وقتي در برابر آنها ايستاد، فرمود: درود بر شما اي اهل قبرها! آسان صبح كرديد، براي آنچه مردم، گرفتار آن هستند. فتنهها همچون پارههاي شب تار بر آنها هجوم آورده، سراي آخرت، بدتر از امروزشان است. سپس براي اهل بقيع به مدت طولاني استغفار كردند.
در منابع تاريخي شيعه آمده است كه پيامبر در اواخر عمر شريفشان، پس از آنكه سپاه اسامه را تجهيز نمودند و فرمان دادند كه به مرز روم بروند، به شدت، بيمار شدند و همراه علي(عليه السلام) و عدهاي از اصحاب به قبرستان بقيع رفتند:
فلما أحس بالمرض الذي عراه أخذ بيد عليبن أبيطالب و اتبعه جماعة من الناس و توجه إلى البقيع، فقال للذي أتبعه، إنني قد أمرت بالاستغفار لأهل البقيع، فانطلقوا معه، حتى وقف بين أظهرهم، قال: السلام عليكم أهل القبور، ليهنئكم ما أصبحتم فيه مما فيه الناس، أقبلت الفتن كقطع الليل المظلم، يتبع آخرها اولما ثم استغفر لأهل البقيع طويلاً.[24]
چون پيامبر(صلي الله عليه و آله) احساس مريضي كردند [و با آن مريضي از دنيا رفتند]، دست علي[(عليه السلام)] را گرفتند و همراه جماعتي به بقيع رفتند و به همراهان فرمودند: من مأمور هستم كه براي اهل بقيع طلب مغفرت كنم. حضرت مقابل اهل قبور ايستادند و فرمودند: سلام بر شما اهل قبور، تهنيت ميگويم كه شما در وضع مردم قرار نداريد، فتنههايي همچون پارههاي شب تار بر مردم هجوم آورده است... سپس به مدت طولاني براي اهل بقيع طلب مغفرت كردند.
نماز خواندن پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بقيع
بسياري از روايات، ميرسانند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بقيع حاضر ميشدند و براي جمعي از صحابه، نماز ميخواندند. «عن معاوية عن أبي عبدالله في حديث و قد كان رسول الله(صلي الله عليه و آله) يخرج إلى البقيع فيصلّي بالناس»[25]؛ «معاويةبن عمار، در حديثي آورده است كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: پيامبر به بقيع ميرفتند و براي مردم نماز ميگزاردند».
اين قِسم روايت، فراوان است كه پيامبر خدا در بقيع، نماز بر جنازه ميخواند، نماز عيد ميگزارد و گاهي هم، نمازي جهت درخواست مغفرت براي مدفونان بقيع ميخواندند.
به نحو تواتر[26]، در منابع شيعه و سني آمده است كه پيامبر پس از آنكه توسط وحي، دريافت كه نجاشي، پادشاه حبشه از دنيا رفته است، به جهت خدمت بزرگش به مهاجرين، مردم مدينه را در بقيع جمع كردند و بر نجاشي كه در روم بود، نماز خواندند.
قَتَادَةُ وَ جَابِرُبن عَبْدِ اللهِ فِي قَوْلِهِ (وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يؤْمِنُ بِاللَّهِ) نَزَلَتْ فِي النَّجَاشِي لَمَّا مَاتَ نَعَاهُ جَبْرَئِيلُ إِلَى النَّبِي فَجَمَعَ النَّاسَ فِي الْبَقِيعِ وَ كُشِفَ لَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى أَرْضِ الْحَبَشَةِ فَأَبْصَرَ سَرِيرَ النَّجَاشِي وَ صَلَّى عَلَيهِ فَقَالَتِ الْمُنَافِقُونَ فِي ذَلِكَ فَجَاءَتِ الْأَخْبَارُ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ أَنَّهُ مَاتَ فِي ذَلِكَ الْيوْمِ فِي تِلْكَ السَّاعَةِ وَ مَا عَلِمَ هِرقلُ بِمَوْتِهِ إِلاَّ مِنْ تُجَّارٍ رَأَوْا مِنَ الْمَدِينَة.[27]
قتاده و جابربن عبدالله انصاري، درباره قول خداي متعال نقل نمودند كه آيه: «همانا، از اهل كتاب است كسي كه به خدا ايمان دارد. درباره نجاشي نازل شده است؛ آنگاه كه نجاشي از دنيا رفت، جبرئيل، مرگ وي را به پيامبر ابلاغ كرد و آن حضرت، مردم را در بقيع، جمع كرد. تخت و تابوت نجاشي، برابر پيامبر ظاهر شد و تخت او را در حبشه ميديد و بر جنازه وي نماز خواند. منافقان، سخنها گفتند. پس، از هر ناحيهاي، خبر ميآمد كه نجاشي مرده است و «هرقل» هم با اخباري كه از مدينه شنيد، از مرگ نجاشي آگاه شد.
امر پيامبر به حضور در بقيع
پيامبر(صلي الله عليه و آله) بسيار سفارش ميكردند كه صحابه به بقيع بروند و براي اهل آن، استغفار نمايند. در اين باره، شاهد مواردي هستيم:
1. امر به اينكه اصحاب، همراه ايشان در بقيع حاضر شوند؛
2. امر به اصحاب كه براي خواندن نماز ميت، در بقيع حضور يابند؛
3. امر به اصحاب كه در بقيع حاضر شوند، به مدفونان آن دعا و برايشان طلب استغفار كنند؛
4. امر به علي(عليه السلام) كه همراه ايشان باشد و در بقيع دعا بخوانَد؛
5. امر به علي(عليه السلام) كه به تنهايي، هر زمان كه ممكن است و در آخر شب، به بقيع برود و براي اهل بقيع، دعا و استغفار كند.
مضمون روايات، موارد قبلي را تأييد ميكند. در اين خصوص، نمونههايي ميآوريم:
عَنْ سُلَيمِ بن قَيسٍ الْهِلاَلِي قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بن جُنَادَةَ الْغِفَارِي قَالَ رَأَيتُ السَّيدَ مُحَمَّداً وَ قَدْ قَالَ لأمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) ذَاتَ لَيلَةٍ إِذَا كَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَى جِبَالِ الْبَقِيعِ وَ قِفْ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الاَرْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَيهَا فَإِنَّ الله تَعَالَى قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِيبَكَ بِمَا فِيكَ فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(عليه السلام) وَ مَعَهُ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَنْصَارِ حَتَّى وَافَى الْبَقِيعَ وَ وَقَفَ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الأرْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ السَّلامُ عَلَيكَ يا خَلْقَ الله الْجَدِيدَ الْمُطِيعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِياً مِنَ السَّمَاءِ وَ جَوَابَ قَائِلٍ يقُولُ وَ عَلَيكَ السَّلاَمُ.[28]
از «سليمبن قيس هلالي» منقول است: از «ابوذر جندببن جناده غفاري» شنيدم كه گفت: ديدم سيد را (محمد مصطفي(صلي الله عليه و آله) را) شبي به اميرمؤمنان، علي(عليه السلام) فرمود: صبح كه شد، به بقيع برو و بر قطعهاي از زمين آن بايست، وقتيكه خورشيد طلوع كرد، به آن سلام كن كه خداوند به آن امر كرده است. هر چه بگويي، جواب دهد. چون صبح شد، اميرمؤمنان(عليه السلام) بيرون رفت و ابوبكر و عمر و جماعتي از مهاجر و انصار، با او بودند. وقتي به بقيع رسيد، بر قطعهاي از زمينش مكث نمود و چون خورشيد طلوع كرد، علي(عليه السلام) به خورشيد سلام داد و فرمود: سلام بر تو اي خلق جديد خدا كه خدا را اطاعت خالصانه ميكني. پس همراهان نالهاي شنيدند و جوابِ گويندهاي را كه ميگفت: درود بر تو اي علي.
در روايات فراوان آمده است كه در ماجراي بازگشت جعفربن ابيطالب از حبشه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به علي(عليه السلام) امر كرد، پارچهاي را كه جعفر آورده است، به بقيع ببرد و دعا كند و سپس آن را تقسيم نمايد.[29]
در روايت ديگري آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميخواست وصاياي رازگونهاي را به علي(عليه السلام) بگويد. به «انسبن مالك» فرمود: برو و علي را بياور. انس ميگويد: رفتم و از علي خواستم به حضور پيامبر بيايد. علي آمد و پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فرمود:
انطلق معي، فجعلا يمشيان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقيع ليس على المدينة منها شيء، فتناول النبي شيئاً من الغمامة و أخذ منها شيئاً شبه الأترنج، فأكل و أطعم علياً، ثمّ قال: هكذا يفعل كلّ نبي بوصيه[30]
اي علي، با من بيا، آن دو با هم ميرفتند و ابري بر سرشان سايه افكنده بود كه در شهر مدينه سايهاي نداشت، پيامبر، پارهاي از ابر گرفت؛ نظير ترنج. از آن خورد و به علي هم داد. سپس فرمود: چنين كاري را هر پيامبري با وصي خود انجام ميدهد.
در ادامه همين روايت آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله)، در بقيع، اسراري را به علي(عليه السلام) منتقل فرمودند.
جايگاه دعاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در خانه عقيل
بيان شد كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در اوقات مختلف در كنار بقيع، مناجات ميكرد و بر اهل بقيع دعا و از خداوند متعال براي آنان استغفار و استرحام ميفرمود و گاهي نيمههاي شب به همين مقصود، رختخواب خود را ترك و بهسوي بقيع ميرفت.
در روايت است كه
عن خالدبن عوسجه: كنت أدعو ليلة الى دار عقيلبن أبيطالب الّتي تلى باب الدار فمرّ بي جعفربن محمد (عليهماالسلام) يريدُ العريض معه أهله فقال لي أَعَنْ أثر وقفت هاهنا؟ قلت: لا. قال: هذا موقف نبيالله(صلي الله عليه و آله) بالليل اذا جاء ليستغفرلأهل البقيع.[31]
«خالدبن عوسجه» ميگويد: شبي بهسوي خانه عقيل كه در جنب در اين خانه قرار داشت، دعا ميكردم. جعفربن محمد(عليهما السلام) كه به همراه خانوادهاش عازم عُريض بود، مرا در آن حال ديد و پرسيد آيا درباره اين محل خبر خاصي شنيدهاي؟ گفتم: نه، فرمود: اينجا جايگاه دعاي رسول خداست، شب هنگام كه به استغفار براي أهل بقيع ميآمد در اين موضع توقف ميكرد.
برداشتي كه از برخورد پيامبر(صلي الله عليه و آله) با بقيع و ديدگاه آن حضرت درباره اين مكان، عايد است آنكه بقيع در انديشه نبوي، جايگاهي رفيع دارد و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبي درباره بقيع سفارش ميكردند. رسولالله ميخواستند، حضور در بقيع و احترام به آن، براي آيندگان سنت شود. در ادامه بحث و در مطاوي منقولات تاريخي، ميبينيم كه مردم مدينه، پيش از شهرت بقيع غرقد، چونان قبرستاني عمومي توسط پيامبر، مردگان خود را در گورستان عمومي «بنيحزام» و «بنيسالم» و گاهي داخل منازل خويش دفن ميكردند. اما پس از اينكه پيامبر، اسعدبن زراره، عثمانبن مظعون و فرزندش ابراهيم را در قبرستان بقيع دفن كرد، اين محل شهرت يافت و پس از آن، اهالي مدينه، اموات را به اين قبرستان ميآوردند و با سنتها و تشريفات باقيمانده از دوران پيامبر، دفن ميكردند.
مردم مدينه، با اقتدا به حضرت، خارهاي غرقد را از آن ستردند و بهطوركامل زمين آنجا را پاك نمودند و مردگان خويش را در آن دفن كردند.
موقعيت و مساحت بقيع
«جنت البقيع» (باغ بقيع) از جنوبشرقي نزديك مسجد نبوي و خارج ديوار قديمي مدينه، قرار داشت كه امروزه از بين رفته است و از شرق، دري در آن ديوار بود كه بقيع را به مدينه وصل ميكرد و بهنام در بقيع معروف بود.[32] اكنون داخل مدينه واقع است و حدود آن 1500 متر مربع است و از چهار طرف با ديوار احاطه شده است. در سالهاي اخير پس از تعمير ديوارها، راههاي سيماني براي سهولت رفت و آمد و تدفين، به ويژه در فصل زمستان، احداث شده است[33] و زمينهاي جديدي به آن اضافه شده و توسعه بيشتري يافته است.[34]
بخشي از بقيع، به جهت اينكه عمههاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در آن مدفوناند، به «بقيع عَمّات» معروف است كه مساحت آن، در حدود 3493 متر مربع است[35] و كوچهاي، بهنام «عمقه»، آن را از بقيع جدا ميكند كه مساحت آن 824 متر مربع است.[36] امروز دو بقيع به هم متصل است. طول كوچه از بين رفته است و به نام «رب صيران» و «باب الجمعه» معروف است[37] و سعوديها ديوار را در سال 1373 هجري قمري برداشتند.
در شمال بقيع، زميني است كه عثمانبن عفان براي مغاربه وقف كرد. اداره توسعه و نوسازي آن را تصاحب كرد و نردههاي آهني، اطراف آن كشيده است. در شمال اين زمين، زميني است كه براي اشراف بود. فردي آن را خريداري نمود و ملكيت آن را به حكومت سعودي واگذار كرد.[38]
طبقات و گروههاي خفته در بقيع
بقيع را بايد دانشنامه تاريخ صدر اسلام دانست؛ زيرا خفتگان در آن، از شخصيتهاي بارز صدر اسلاماند. از اينرو اشخاص مدفون در بقيع را به گروههاي ذيل تقسيم ميكنند:
1. علويان؛ الف) امامان شيعه:، ب) فرزندان بلافصل ائمه:، ج) نوادگان ائمه: و اشراف حسني و حسيني؛
2. همسران، فرزندان و اقوام پيامبر(صلي الله عليه و آله)؛
3. صحابه پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله)؛
4. تابعين، فقها و علما.
امامان شيعه مدفون در بقيع
1. امام حسن مجتبي(عليه السلام)
امام حسن(عليه السلام)، امام دوم شيعيان، فرزند اميرمؤمنان علي(عليه السلام) در نيمه رمضان سال سوم هجري، در مدينه به دنيا آمد. در جنگهاي جمل، صفين و نهروان شركت كرد و پس از شهادت پدر، به امامت منصوب شد و حدود شش ماه خلافت كرد. تا اينكه معاويه جنگي را بر آن حضرت تحميل كرد و مردم ايشان را تنها گذاشتند و امام(عليه السلام) با معاويه صلح كرد و خلافت به دست معاويه افتاد. سرانجام به تحريك معاويةبن ابيسفيان، در سال 50 ه .ق به دست همسرش «جُعده»، دختر «اشعثبن قيس»، مسموم شد و به شهادت رسيد و در بقيع، كنار عباس، عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دفن شد.[39]
2. امام زينالعابدين(عليه السلام)
حضرت امام عليبن الحسينبن عليبن ابيطالب:، ملقب به زينالعابدين و سجاد، امام چهارم شيعيان، در سال 38 ه .ق به دنيا آمد. در كربلا همراه پدر بود و به دليل بيماري نتوانست سلاح به دست گيرد و بجنگد. از اينرو، آن حضرت را با اسيران ديگر به شام بردند و بعد از آن، نزديك 34 سال امامت كرد. سرانجام در سال 94 ه .ق به تحريك «وليدبن عبدالملك»، مسموم شد و به شهادت رسيد و كنار امام مجتبي(عليه السلام) در بقيع دفن شد.[40]
3. امام محمد باقر(عليه السلام)
امام محمدبن علي(عليهما السلام)، امام پنجم شيعيان، در سال 57 ه .ق در مدينه به دنيا آمد و تا سال 94 ه .ق كنار پدر بزرگوارش زندگي كرد. پس از شهادت پدر، به امامت رسيد. دوران امامت، به تربيت اخلاقي و آموزش علمي شيعيان و اصحاب خاص خود پرداخت. آن حضرت را «باقر العلوم»؛ يعني شكافنده دانشها لقب دادهاند. امام باقر(عليه السلام) در سال 114 ه .ق به تحريك «هشامبن عبدالملك»، به شهادت رسيد و در كنار پدر بزرگوارش در بقيع دفن شد.[41]
4. امام جعفر صادق(عليه السلام)
امام جعفربن محمد(عليهما السلام)، امام ششم شيعيان، در سال 83 ه .ق به دنيا آمد. پس از شهادت پدر، منصب الهي امامت را عهدهدار شد. در دوران حيات، صدها شاگرد در رشتهها و علوم مختلف تربيت كرد. منصور، دومين خليفه عباسي بر آن حضرت سخت گرفت. سرانجام در سال 148 ه .ق ايشان را مسموم كرد و به شهادت رساند و حضرت در بقيع، كنار جد و پدرش، دفن شد.[42]
محل دفن چهار امام معصوم: در بقيع
در تاريخ است كه: «دُفن العباس بن عبدالمطلب عند قبر فاطمه بنت أسدبن هاشم في اول مقابر بنيهاشم الّتي في دار عقيل»[43]؛ «عباسبن عبدالمطلب، در اول مقابر بنيهاشم و در داخل خانه عقيل در كنار قبر فاطمه بنتأسد، مدفون است».
صاحب «تاريخ المدينه» و صاحب «عمدة الاخبار» مينويسند:
وقتي كه از دفن امام حسن مجتبي در كنار قبر جدش رسول خدا(صلي الله عليه و آله) جلوگيري شد، امام حسين(عليه السلام) طبق وصيت برادرش او را كنار مقبره بنيهاشم و در كنار قبر فاطمه بنتأسد دفن كرد.[44]
به مرور اجساد مطهر سه امام ديگرـ عليبن الحسين زينالعابدين و ابوجعفر محمدبن علي الباقر و ابوعبدالله جعفربن محمد الصادق: ـ در اين مدفن جاگرفت. «امام فخر رازي» كه از علماي بزرگ اهل سنت است در كتاب خود ميآورد: «يستحب أن يزور قبر الحسنبن على و فيه أيضاً عليبن الحسين و محمدبن علي و جعفربن محمد رضىالله عنهم»[45]؛ «مستحب است زيارت قبر حسنبن علي و همچنين در آنجاست قبر عليبن الحسين و محمدبن علي و جعفربن محمد كه خداي تعالي از ايشان راضي باشد».
حال پرسش اين است كه با وجود بقيع، چرا پيكرعدهاي از اقوام و فرزندان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در خارج اين آرامگاه عمومي و در منزل دفن شده است؟
پاسخ اين سؤال براي كسانيكه با تاريخ مدينه آشنا هستند، روشن است؛ زيرا در آن زمان، خاكسپاري افراد معروف و محترم داخل منازل و آرامگاههاي خصوصي بيش از آنچه امروز مرسوم است، رواج داشته است. براي مثال عبدالله، پدر گرامي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در خانه نابغه، دفن شد. «رافعبن مالك»[46]، انصاري بزرگوار و از صحابه و ياران با وفاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ـ پس از شهادت در جنگ احد و انتقال به مدينه ـ در خانه «آلنوفل» به خاك سپرده شد.
قبور فرزندان بلافصل ائمه: در بقيع
1. محمد حنفيه فرزند امام علي(عليه السلام)
ابوالقاسم محمدبن اميرالمؤمنين عليبن ابيطالب، در سال 21 ه .ق در مدينه منوره به دنيا آمد. مادر وي، «خوله حنفيه» دختر «جعفربن قيس» بود و به همين جهت، بهنام «محمدبن حنفيه» يا محمدِ حنفيه شناخته ميشود.[47] از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) روايت شده است كه ايشان از جمع ميان نام و كنيه، نهي ميكردند، اما به امام علي(عليه السلام) اجازه دادند كه براي فرزندشان محمد، اسم و كنيه را جمع كند. او در جنگهاي امام شركت داشت و در جريان جنگ جمل، امام(عليه السلام) پرچم لشكر را به او داد.[48] در زمان امام زينالعابدين(عليه السلام)، گروهي از شيعيان، امامت محمد حنفيه را پس از امام حسين(عليه السلام) پذيرفتند و مدعي شدند او نمرده است، بلكه زنده و در كوه «رضوي» (در اطراف مدينه) زندگي ميكند. اين گروه در تاريخ به «كيسانيه» معروفند. محمد حنفيه بنابر قول مشهور، در سال 81 ه .ق در مدينه منوره درگذشت و در قبرستان بقيع دفن شد.[49]
2. عمر اطرف فرزند امام علي(عليه السلام)
مادرش «صهباء» دختر «زمعةبن ربيعه» بود. او بيش از 85 سال عمر كرد و در بقيع دفن شد.[50]
3. حسن مثنّي فرزند امام حسن مجتبي(عليه السلام)
او متولي صدقات اميرمؤمنان(عليه السلام) و همسر فاطمه دختر امام حسين(عليه السلام) بود. كنار امام حسين(عليه السلام) در واقعه كربلا شركت كرد و در جريان جنگ زخمي شد، اما به شهادت نرسيد. از اينرو، همراه اسراي كربلا به مدينه آمد و در سال 97 يا 99 ه .ق در اين شهر وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.[51]
4. زيد فرزند امام حسن مجتبي(عليه السلام)
او سيدي جليلالقدر و شخصي كريم بود كه نفس لطيف و خير بيشمار داشت. جزو اصحاب امام سجاد(عليه السلام) و از روات احاديث شيعه و متولي صدقات رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در زمان «وليدبن عبدالملك» بود. در سال 120 ه .ق در سن 70 يا 90 سالگي وفات يافت و در بقيع دفن شد.[52]
5. سكينه دختر امام حسين (عليه السلام)
وفات او را در سن 80 يا 90 سالگي در مدينه، روز پنجشنبه، پنجم ربيعالاول سال 107 يا 117 ه .ق نوشتهاند. ايشان در بقيع مدفون است.[53]
6. حسين اصغر فرزند امام زينالعابدين(عليه السلام)
او از فرزندان جليلالقدر امام زينالعابدين(عليه السلام) و از اصحاب امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) است. در سال 157 ه .ق در سن 74 سالگي وفات يافت و در بقيع دفن شد.[54]
7. اسماعيل فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)
اسماعيل فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)، مادرش فاطمه دختر حسين فرزند امام حسن مجتبي(عليه السلام) بود. با اهل و عيال خود در منطقه عُريض زندگي ميكرد و سرانجام در دوران حيات پدر بزرگوارش در سال 138 يا 145 ه .ق وفات يافت و در فاصله حدود 15 متري قبور ائمه: در بقيع به خاك سپرده شد. پس از احداث خيابان اباذر، قبر اسماعيل را داخل بقيع بُردند.[55] فرقه اسماعيليه به وي منسوبند.
8. عبدالله (فطيم) فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)
فرزند كوچكي از امام صادق(عليه السلام) بود كه در زمان حيات پدر و جدّش امام باقر(عليه السلام) درگذشت و در بقيع، دفن شد.[56]
قبور نوادگان ائمه: و اشراف حسني و حسيني
جمع كثيري از علويان ساكن در مدينه و يا اشراف حسني و حسيني و نقباي سادات كه در مدينه وفات يافتند، در قبرستان بقيع دفن شدند. در اينجا به اسامي تعدادي از آنها اشاره ميشود:
1. محمدبن عون الاكبربن محمد حنفيه فرزند امام علي(عليه السلام).[57]
2. محمدبن عبدالله محضبن حسن مثنّي فرزند امام حسن(عليه السلام)؛ معروف به «نفس زكيه». در سال 145 ه .ق بر «منصور دوانيقي» خروج كرد و در روز دوشنبه 14 رمضان همان سال شهيد شد و در بقيع دفن گرديد.[58]
3. ابراهيمبن موسيبن عبداللهبن موسي الجونبن عبدالله محضبن حسن مثنّي فرزند امام حسن(عليه السلام)؛ از سادات حسني و جليلالقدر است كه در زندان «مهتدي» از خلفاي عباسي به شهادت رسيد و در بقيع مدفون شد.[59]
4. عبداللهبن محمد الاخيضر الصغير الاميربن يوسف الاخيضربن ابراهيمبن موسي الجونبن عبدالله المحضبن حسن مثنّي فرزند امام حسن(عليه السلام)؛ در سال 256 ه .ق به دست «ابيالساج» در زندان كشته شد.[60]
5. ابراهيم، احمد، صالح، سليمان و عيسي فرزندان يحييبن احمدبن محمدبن يحييبن عبدالله المحضبن حسن مثنّي فرزند امام حسن(عليه السلام)؛ اين پنج تن به دست «ابوالساج» در مدينه زنداني شدند و پس از وفات در زندان، در بقيع به خاك سپرده شدند.[61]
6. محمد الشعرانيبن احمدبن يحييبن محمدبن علي العريضي فرزند امام جعفر صادق(عليه السلام)؛ به دست «بنوطي» كشته شد و در مدينه مدفون شد.[62]
7. حسينبن علي الحسيني المدني، فرزند «شدقم» و همسرش؛ از اشراف سادات حسيني مدني و نقيب سادات، عالمي جليلالقدر، محدثي شاعر و اديبي توانا بود. در سال 942 ه .ق در مدينه به دنيا آمد و در 14 صفر سال 999 در سن 57 سالگي در هند وفات يافت. جسد ايشان، را فرزندش به مدينه آورد و در بقيع به خاك سپرد.[63]
8. داوودبن عبداللهبن موسي الجونبن عبدالله المحضبن حسن المثنّي فرزند امام حسن(عليه السلام)؛ او مكني به ابومحمد و معروف به بصري و مادرش از طلحيه بود. او از راويان حديث بود. در باديه قيام كرد و توسط ابوالساج دستگير شد و در زندان، درگذشت و در بقيع دفن شد.[64]
9. عبدالقادربن عبداللطيفبن محمدبن احمد حسني؛ مكني به ابوصالح و ملقب به محييالدين فاسي مكي، در سال 842 ه .ق در مكه بهدنيا آمد و قضاوت حنابله اين شهر را در سال 836 ه .ق به عهده داشت. سپس قضاوت مدينه را نيز در سال 865ه .ق به عهده گرفت. فقه تدريس ميكرد و فتوا ميداد. سرانجام در شعبان سال 898 ه .ق وفات يافت و در بقيع به خاك سپرده شد.[65]
10. عبدالهاديبن احمد صقلي حسيني؛ مكني به ابونقي، از اهالي فاس و قاضي آنجا بود. در سال 1311ه .ق در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن شد.[66]
11. سيد شرفبن عبدالله موسوي؛ از سادات جليلالقدر موسوي و اديبي ماهر بود. در روستاي «تويثير» در «احساء» به سال 1312 ه .ق به دنيا آمد و در سال 1409 ه .ق در اين شهر وفات يافت و در بقيع دفن شد.[67]
قبور فرزندان پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بقيع
در قبرستان بقيع، سه تن از دختران (و به قولي فرزندخواندگان) پيامبر(صلي الله عليه و آله) به نامهاي زينب، امكلثوم و رقيه، كنار هم مدفوناند.[68] همچنين يكي از پسران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به نام ابراهيم، در بقيع مدفون است. او در سال 8 ه .ق در مدينه از ماريه قبطيه (مادرش) متولد شد و پيامبر به وي بسيار علاقه داشت. اما پس از مدت كوتاهي در سال 10 ه .ق از دنيا رفت و به دستور آن حضرت، كنار قبر «عثمانبن مظعون» در بقيع دفن شد.[69]
قبور همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بقيع
به جز حضرت خديجه(عليه السلام) كه در قبرستان حُجون (مُعلاّ) در مكه مكرمه و نيز «ميمونه» كه در منطقه «سِرف» از توابع مدينه مدفون است، قبور ساير همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بقيع قرار دارد كه از اين قرار است:
1. امسلمه: نامش هند است. او و همسرش «ابوسلمه»، از نخستين مسلمانان بودند. ابوسلمه در جنگ احد، مجروح و پس از مدتي به شهادت رسيد. بعد از شهادت وي، امسلمه به ازدواج پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد و در سال 61 ه .ق پس از واقعه عاشورا بدرود حيات گفت.[70]
2. زينب بنت جحش: او ابتدا به عقد «زيدبن حارثه» درآمد. در سال پنجم هجري از وي جدا شد و با پيامبر(صلي الله عليه و آله) ازدواج كرد و سرانجام در سال 20 ه .ق در سن 50 سالگي (در مدينه) درگذشت.[71]
3. زينب بنت خزيمه: او همسر يكي از صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود كه پس از شهادت وي به عقد آن حضرت درآمد. به جهت عطوفت و مهرباني با مساكين، به «امالمساكين»، لقب يافت. سرانجام درحاليكه بيش از سي سال نداشت، در سال 4 ه .ق درگذشت.[72]
4. ماريه قبطيه: او دختر «شمعون قبطيه» و مادر ابراهيم پسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. وي در سال 16 ه .ق در مدينه، درگذشت.[73]
5. جُويريه بنت حارث: پدرش «حارثبن ضرار خزاعي»، رئيس قبيله «بنيالمصطلق» بود. او در سال 5 يا 6 ه .ق پس از غزوه بنيالمصطلق به ازدواج پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد و در سال 50 ه .ق در مدينه، وفات يافت.[74]
6. صفيه بنت حييبن اخطب: او همسر «ابوعبيد سلامبن مشكم يهودي» بود كه پس از مرگ وي به عقد «كنانةبن ربيع يهودي» درآمد و پس از كشته شدن وي در جنگ خيبر، پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را آزاد و با وي ازدواج كرد. او در سال 50 يا 52 ه .ق در مدينه، درگذشت.[75]
7. سَوده بنت زمعه: او همسر «سكرانبن عمرو» بود كه پس از سكران به عقد پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد. در سال 54 ه .ق در مدينه، وفات يافت.[76]
8. ريحانه بنت زيد: او دختر «زيدبن عمروبن خنافه» از طايفه «بنينضير» بود كه پس از اسارت، توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله) آزاد شد و در سال 6 ه .ق با حضرت ازدواج كرد. او هنگام بازگشت از حجة الوداع درگذشت و در بقيع دفن شد.[77]
9. امحبيبه دختر ابوسفيان: نامش «رمله» است. او به همراه همسرش عبداللهبن جَحش به حبشه هجرت كرد. همسرش در حبشه، مرتد شد و پس از مدتي درگذشت. سپس امحبيبه به عقد پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد. او در سال 42 يا 44 ه .ق در مدينه درگذشت.[78]
10. عايشه دختر ابوبكر: او در سال 4 بعثت به دنيا آمد و سه سال پس از وفات حضرت خديجه، با پيامبر(صلي الله عليه و آله) ازدواج كرد و در سال 57 يا 58 ه .ق درگذشت.[79]
11. حفصه دختر عمربن خطاب: پنج سال پيش از بعثت به دنيا آمد و با «خنيسبن حذافه» ازدواج كرد. پس از درگذشت وي، به عقد پيامبر(صلي الله عليه و آله) درآمد و بنا به گفته واقدي، در سال 45 ه .ق در مدينه از دنيا رفت.[80]
قبور منسوبين پيامبر(صلي الله عليه و آله)
1. عباسبن عبدالمطلب
عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از شخصيتهاي بزرگ قريش بود كه سه سال قبل از عامالفيل در مكه متولد شد. او در سال 32 ه .ق در مدينه درگذشت و در بقيع به خاك سپرده شد.[81] بيشتر فرزندان وي از اصحاب و دوستداران اميرمؤمنان(عليه السلام) بودند و از ميان آنان «عبداللهبن عباس» به علم و دانش شهرت داشت و خلفا از فرزندان او هستند.
2. صفيه بنت عبدالمطلب
عمه رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، همسر «عوامبن خويلد» و مادر زبير بود. در نبرد احد با گروه زناني بود كه بهسوي احد آمدند و براي شهادت حمزه مرثيهسرايي كردند. او سرانجام در سال 20 ه .ق درحاليكه 75 سال داشت، از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.[82]
3. عاتكه بنت عبدالمطلب
طبق برخي نقلها، عاتكه عمه پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از آمدن به مدينه، وفات يافت و در بقيع كنار قبر صفيه دفن شد.[83]
4. حليمه سعديه
او مادر رضاعي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دوره نوزادي، از او شير مينوشيد. قبر وي در بقيع نزديك قبر «عثمانبن عفّان» است.[84]
قبور منسوبين به اميرالمؤمنين(عليه السلام)
1. فاطمه بنت اسد: همسر ابوطالب و مادر امام علي(عليه السلام) و از نخستين بيعتكنندگان با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. او از چنان قداستي برخوردار شد كه به كعبه راه يافت و فرزندش عليبن ابيطالب(عليه السلام) را در آنجا به دنيا آورد. پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، همراه فرزند اميرمؤمنان(عليه السلام) به مدينه هجرت كرد و سرانجام در اين شهر در سال چهارم هجرت درگذشت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر جنازهاش نمازگزارد و درحاليكه بر وي ميگريست، او را در قبرش (در بقيع) گذاشت.[85]
2. امالبنين(عليه السلام): نامش فاطمه و دختر حزامبن خالد بود كه به همسري امام علي(عليه السلام) درآمد و چهار پسر از آن حضرت به نامهاي عباس، جعفر، عثمان و عبدالله به دنيا آورد و اين چهار فرزند همگي در كربلا و در ركاب امام حسين(عليه السلام) به شهادت رسيدند.[86]
3. عقيلبن ابيطالب: او برادر اميرمؤمنان علي(عليه السلام) است كه پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) اسلام آورد. در پيري، نابينا شد و قبل از واقعه «حرّه» درگذشت و در محل معروف به خانه عقيل (در بقيع) دفن شد.[87]
4. عبداللهبن جعفربن ابيطالب: او برادرزاده اميرمؤمنان(عليه السلام) و همسر دختر گرامي ايشان، حضرت زينب كبري(عليه السلام) است. مادرش «اسماء بنت عميس» بود و عبدالله همراه والدينش به حبشه هجرت كرد. در جنگ مؤته، پدرش را از دست داد. در دوره خلافت امام علي(عليه السلام) در جنگ صفين حضور داشت و در سال 80 ه .ق، در سن 90 سالگي، در مدينه، درگذشت و در «خانه عقيل» (در بقيع) دفن شد.[88]
تعداد صحابه مدفون در بقيع
از تعداد دقيق صحابه مدفون در بقيع، اطلاع نداريم. با اين حال، مرحوم مجلسي مينويسد:
«ذكر القاضي عياض في المدارك أن المدفونين من أصحاب النبي(صلي الله عليه و آله) هناك عشـرة آلاف ولكن الغالب منهم مخفي الآثار عيناً وجهةً، وسبب ذلك أن السابقين لم يعلموا القبور بالكتابة والبناء، مضافاً الى أن تمادى الأيام يوجب زوال الآثار...».[89]
قاضي عياض در مدارك خود آورده است: تعداد مدفونان بقيع (اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله، ده هزار نفرند. ليكن آثار بيشتر آنها، از جهت اصل و نام و نشان، مخفي است. به سبب اينكه گذشتگان، قبور آنها را با نگاشتن كتيبهها و ساختن بناها مشخص نكردند. مضاف اينكه، گذر ايام موجب زوال نشانهها شد.
قبور مطهر صحابه و ياران صادق
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) صحابهاي خالص و صادق داشت كه در دوران حياتشان به راه و سيره آن حضرت وفادار بودند. آنان شخصيتهاي بزرگ اسلام هستند كه همواره پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ياري كردند.
1. عثمانبن مظعون: كنيه وي «ابوالسائب» و چهاردهمين شخص از مسلمانان بود كه با عشق و خلوص به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد. او پس از تحمل سختيها همراه فرزند خود، سائب به حبشه مهاجرت كرد.
او فردي عابد بود و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) علاقه شديدي به ايشان داشت[90] و به عنوان برادر رضاعي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) شناخته ميشد.[91] در ذيحجه[92] سال دوم[93] يا پنجم هجري وفات يافت.[94] او اولين صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است كه در بقيع به خاك سپرده شد.[95] پيامبر(صلي الله عليه و آله) پس از مرگ ابنمظعون بر صورت و پيشاني وي بوسه زد و چون دفن شد، فرمود: نيكو سلفي براي ما بود.[96]
2. اسعدبن زراره انصاري: او از قبيله و بزرگان بنينجار بود. وي يكي از شخصيتهاي برجسته بيعت عقبه بود و در عقبه اول و دوم حضور داشت. اول شخص مدني است كه با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد تا از وضعيتي ناگوار رها شود. اول كسي است كه نماز جمعه را در مدينه برپا كرد. كمكهاي شاياني به هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) كرد و براي حضور پيامبردر مدينه زمينهسازي نمود. اسعد منزلت والايي نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) داشت.[97] آن حضرت(صلي الله عليه و آله) بر جنازه وي نماز گزارد و او را در بقيع به خاك سپرد.[98]
3. ابوسعيد خدري: نام وي «سعدبن مالكبن شيبان انصاري» است كه به كنيه خود شهرت يافت و چون منسوب به «خُدره» بود، خُدري خوانده ميشد. او از صحابه مشهور و با فضيلت رسول گرامي(صلي الله عليه و آله) است. در سال 74 ه .ق و در سن 94 سالگي وفات يافت.[99] ابوسعيد خدري شاهد بسياري از سخنها، عملها و اقدامات پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و به موقعيت اهلبيت: و دشمنان آنان آگاهي داشت.[100]
4. اسيدبن حضيربن سماك اشهلي: او از بزرگان صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از نقبا و بزرگان انصار است. كنيهاش «ابويحيي» و بنابر قولي «ابوعتيق» است. پدر وي رييس قبيله اوس و به «حضير الكتائب» معروف بود. اسيدبن حضير، زمان ورود پيامبر(صلي الله عليه و آله) و مهاجران (از مكه) به مدينه، خانهاش را به آنان داد، اموال خود را ميان آنان تقسيم كرد و ايثار را برگزيد. او در جنگ بدر حضور داشت و در ماه شعبان سال 20 ه .ق وفات يافت و عمربن خطّاب بر وي نماز گزارد و در بقيع دفن شد.[101]
5. خُنَيسبن حذافه: ايمان كامل به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشت و كسي است كه با اخلاص كامل به مدينه هجرت كرد و در خانه «ارقمبن ابيارقم» حضور يافت. در جنگ بدر شركت كرد و در آغاز 25 ه .ق وفات يافت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر جنازه وي نماز گزارد و دستور داد او را در كنار قبر «عثمانبن مظعون» دفن كنند.[102]
6. سعدبن معاذ: او از انصار و مردي رشيد و تنومند و زيباصورت بود. در جنگها، همگام با پيامبر(صلي الله عليه و آله) شركت داشت. در جنگ خندق تيري از سپاه دشمن به او اصابت كرد و به شهادت رسيد. هنگام شهادت 30 سال داشت. پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) فرمان داد بدن ايشان را به مدينه آوردند و پس از اينكه بر جنازه وي نماز گزارد، در بقيع دفن شد.[103]
7. مقدادبن اسود: نام و نسب وي ابوسعيد مقدادبن عمروبن ثعلبةبن مالكبن ربيعةبن عامربن مطرود البهراني الكندي است. او از «حضرموت» به مكه آمد و از نخستين كساني بود كه ايمان آورد. پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، كنار امام علي(عليه السلام) و جزو شيعيان و پيروان آن حضرت بود. سرانجام در سال 33 ه .ق در منطقه جرف، واقع در سه فرسنگي مدينه از دنيا رفت. جنازهاش را بر دوش گرفتند و به مدينه آوردند. گويند در زمان وفات هفتاد سال داشت و عثمان بر او نماز گزارد و در بقيع، دفن شد.[104]
8. عبداللهبن مسعود: «ابوعبدالرحمان، عبداللهبن مسعود»، از اصحاب گرامي و مشهور پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و از صاحبان مصاحف و مفسران بزرگ قرآن مجيد بود. در مكه متولد شد و در كودكي به چوپاني گوسفندان «عقبةبن ابيمعيط» اشتغال داشت. در آغاز بعثت، بر اثر معجزهاي كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) ديد، اسلام آورد. او نخستين كسي است كه قرآن را با صداي بلند خواند و قرائتي بسيار شيوا و رسا، با لحني زيبا داشت. حافظ قرآن بود و بارها پيامبر(صلي الله عليه و آله) از او خواست، قرآن بخواند. به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، بسيار نزديك بود و به همين جهت وي را «صاحب السفل لرسول الله» ميدانستند؛ يعني كسي كه افتخار ميكند كفشهاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بهدست گيرد. سرانجام در سال 32 ه .ق در مدينه منوره از دنيا رفت و در بقيع دفن شد. هنگام وفات بيش از شصت سال سن داشت.[105] بر جنازه وي «عثمانبن عفّان»[106] و بنابر قولي «زبيربن عوام»[107] نماز گزارد.
9. اسامةبن زيد: «اسامةبن زيدبن حارثةبن شراحيل كلبي»، كنيهاش ابومحمد كه از فرزندان اسلام است و جاهليت را درك نكرد. او صفات كريمانه و خصال برجستهاي داشت و در سال 9 ه .ق، از سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به فرماندهي سپاه در برابر روميان، نصب گرديد. اسامه در سال 54 ه .ق، در اواخر خلافت معاويه، در سن 75 سالگي وفات يافت و در بقيع دفن شد.[108]
10. ارقمبن ابيارقم: نام وي «عبدمناف» و از نخستين اسلامآورندگان است. بنابر قولي، سومين نفري است كه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد. علاقه فراوان و شديدي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشت و ميكوشيد پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در خانه خويش مسكن دهد و مخفي نمايد. او در جمع مهاجران بود و در جنگهاي بدر و احد و بسياري ديگر، همگام با پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) شركت داشت. سرانجام در سال 55 ه .ق، در سن 85 سالگي، در مدينه وفات يافت و «سعدبن ابيوقاص» بر وي نماز خواند و در بقيع دفن شد.[109]
11. ابوسفيانبن حارثبن عبدالمطلب: برخي نام وي را ابوسفيان ميدانند، اما بعضي ديگر، نام او را «مغيره» ميدانند. پسر عموي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و برادر رضاعي آن حضرت بود. پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او توجه و علاقه زيادي داشت، بهگونهاي كه دربارهاش فرمود: «ابوسفيان اخي وخير اهلي وقد أعقبني الله من حمزة اباسفيانبن الحارث»؛ «ابوسفيان، برادر و بهترين عضو خانواده من است. خداوند پس از حمزه، ابوسفيان را به من عنايت كرد».[110]
در سال 20 ه .ق، ابوسفيان را ديدند كه در بقيع قبري حفر و آن را آماده ميكند. پس از سه روز، در خانه خويش بر بستر قرار گرفت و در دوره خلافت عمر وفات يافت و عمر بر جنازهاش نماز گزارد و در بقيع، دفن شد.[111] برخي نوشتهاند كه او در خانه عقيل دفن شد.[112]
12. كلثومبن هدم: او از بزرگان صحابه و بزرگ قبيله «عمروبن عوف اوسي» است. در ماجراي پيمان عقبه، قبل از هجرت پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) مسلمان شد. او كسي است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) هنگام ورود به مدينه، در «قبا» به خانهاش وارد شد. گفتهاند پس از اسعدبن زراره، اولين شخص مدفون در بقيع است.[113]
13. جابربن عبدالله انصاري: «جابربن عبدالله انصاري»، از صحابه بلند مرتبه و بزرگوار پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) و از مخلصترين دوستداران خاندان عصمت و طهارت: است. مادرش «نسيبه»، دختر «عُقبةبن عدي»، كنيهاش ابوعبدالله و يا ابوعبدالرحمان است. او در سال دوم، بعد از عقبه نخستين، با پدر خويش در عقبه حضور يافت. جابر، شخصيتي بلندآوازه بود كه همواره كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و پس از رحلت آن حضرت تا زمان امام باقر(عليه السلام) حيات داشت. او همان كسي است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) با او به امام باقر(عليه السلام) سلام ميرساند: «إن رسول الله(صلي الله عليه و آله) قال لي يوماً يا جابر اذا ادركت ولدي الباقر فأقرئه منّي السلام فإنّه سميي وأشبه الناس بي».[114]
وي در سال 77 ه .ق در سن 94 سالگي وفات يافت و ابانبن عثمان، امير مدينه بر جنازهاش نماز گزارد.[115] جابر در بقيع دفن شد و قبر پاكش، طبق نقلهاي تاريخي، در ضلع شرقي بقيع است، ولي حوادث و ماجراهاي فراواني، سبب ناپيدايي قبر آن بزرگوار شد.[116]
14. شماسبن عثمان: از قبيله «بنيمخزوم» و فرزند «عثمانبن شريد» است. از معاريف مكه و از اشراف بلندآوازه اين شهر بود كه در دوران جاهليت، به رسم آنان ميزيست. رسالت پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) باعث تحول عجيبي در روحيه وي شد. پس از آزار زياد از سوي قريش، به حبشه مهاجرت كرد. در رديف اصحاب «صفّه» بود و سپس در منزل «مبشّربن عبدمنذر» ساكن شد. همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگ بدر و اُحُد شركت كرد.[117] در جنگ احد، جراحات بسيار برداشت و به فرمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه منتقل شد و پس از مدتي به شهادت رسيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر جنازه وي نماز خواند و در بقيع دفن شد.[118]
15. ابوقتاده انصاري: نام وي «حارث» و بنابر قولي «نعمان» و كنيهاش «ابوقتاده» است. او فرزند «رِبعيبن بَلدَمه انصاري» است و مادرش «كبشه» دختر «مظهربن حزام» ميباشد. او در زمره اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از دلاوران كمنظير و از برترين ياران ايشان است كه به همين سبب «فارس رسول الله(صلي الله عليه و آله)» لقب گرفت. ابوقتاده در تمام غزوهها و جنگهاي صدر اسلام همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، اما درباره حضور وي در جنگ بدر، نظر واحدي وجود ندارد؛ برخي او را از بدريون ميدانند و جمعي ديگر بر اين باورند كه از جنگ احد به بعد، شركت داشت.[119] او همچنين در تمام جنگهاي حضرت علي(عليه السلام) حضور داشته و از اصحاب نزديك حضرت بود.[120] در زمان خلافت علي(عليه السلام) خالدبن عاصبن هاشمبن مغيره مخزومي كه از طرف عثمان، والي مكه بود، عزل شد و «ابوقتاده انصاري»، والي شد. بهجهت علاقه به امام علي(عليه السلام) از مكه راهي كوفه شد و تا پايان عمر در آنجا بود.[121] پس از دوره خلافت اميرمؤمنان(عليه السلام) و در دوره امامت امام حسن مجتبي(عليه السلام)، در سال 48 يا 50 ه .ق در مدينه از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.[122]
16. قيس بن سعد بن عباده خزرجي: كنيهاش ابوعبدالله و از صحابه مدني پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. زمان ولادتش را اندكي پيش از ظهور اسلام نوشتهاند. در سن 12 سالگي به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) گرويد و اسلام آورد. طبق نقل ابن اثير، در واقعه غدير حضور داشت و با توجه به ايمان عميقي كه به پيامبر(صلي الله عليه و آله) و بيانات آن حضرت داشت، يكي از دوازده نفري است كه با ابوبكر رويارو شد و در اثبات فضيلت و حقانيت امام علي(عليه السلام)، دفاعيههاي فراواني بيان كرد. امام(عليه السلام) او و همراهانش را به آرامش دعوت كرد. قيس بن سعد در فتح مصر شركت كرد و مدتي در همانجا ساكن شد. در ماجراي اعتراض و شورش مردم مدينه عليه عثمان و قتل وي و خلافت اميرمؤمنان(عليه السلام) به مدينه بازگشت و در آغاز امامت امام حسين(عليه السلام) در سال 61 ه .ق در مدينه درگذشت و در بقيع دفن شد.[123]
17. ابورافع: در نام وي اختلاف است؛ برخي او را «طالب» و برخي «خزيمه» خواندهاند. خاندانش از سابقان و پيشگامان اسلاماند. خاندان ابورافع از خانوادههاي برجسته شيعه هستند كه به نام وي؛ يعني «آل ابيرافع» شهرت دارند. در همان روزهاي نخستين رسالت، اسلام آورد. دو بار هجرت كرد: بار اول به حبشه و سپس به مدينه. در تمام جنگها در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. روزي كه (15 شعبان) پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مسجد قبلتين در حال نماز ظهر، مأمور به تغيير قبله شد، ابورافع در كنار آن حضرت حضور داشت و بر دو قبله نماز گزارد. بعد از رحلت پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ملازم امام علي(عليه السلام) بود و همراه آن حضرت به كوفه رفت و خزانهدار كوفه شد.[124] بعد از شهادت امام علي(عليه السلام) با امام حسن(عليه السلام) به مدينه بازگشت. ابورافع از نخستين دانشمندان شيعه محسوب ميشود كه كتاب «السنن والاحكام والقضايا» را تأليف نمود. دو فرزند او عبدالله و علي نيز از اصحاب امام علي(عليه السلام) بودند.[125] به نوشته «فاكهي»، او در سال 58 ه .ق از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن شد.[126]
18. جبلة بن عمرو انصاري (ساعدي): او از ياران بزرگ و بافضيلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و از فقهاي صحابه است.[127] در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله)، در جنگهاي فراوان، از جمله بدر و احد و خندق حضور داشت. پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به امام علي(عليه السلام) پيوست و با آن حضرت به كوفه رفت و در نبردهاي جمل، صفين و نهروان حضور يافت.[128] با توجه به اعتقاد شديد به حقانيت علي(عليه السلام) در برابر خلفا، موضع تندي داشت. براي مثال، در برابر عثمان به موضعگيريهاي صريحي پرداخت.[129] «جبله» در سال 38 ه .ق درگذشت. مسلمانان زيادي بر جنازهاش نماز گزاردند و در بقيع دفن شد.[130]
19. حاطب بن ابوبَلتَعه خالفي لخمي: مشهور آن است كه چون «حطب» (هيزم) جمع ميكرد، «حاطب» بر نام اصلي وي غالب شده است. او اهل يمن است و به مكه آمد و همپيمان «زبيربن عوام» شد. پس از آنكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به رسالت مبعوث شد، در كنار كوه «ابوقبيس»، حضرت را ملاقات كرد و به وي ايمان آورد. در جنگ بدر و «حنين» شركت داشت و رواياتي هم در فضيلت وي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل شده است.[131] از كارهاي مهم و با ازرش حاطب، بردن نامه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به «مقوقس»، پادشاه مصر است.[132] او خلافت دو خليفه اول را درك كرد و در سال 30 ه .ق در دوره عثمان، وفات يافت. عثمان بر جنازه او نماز خواند. سپس در «حشّ كوكب»، منطقهاي در وسط قبرستان بقيع، دفن شد.[133]
20. حكيم بن حزام بن خويلد: پسر برادر امالمؤمنين خديجه(عليه السلام) است كه در سال 54 ه .ق فوت كرد.[134] او سيزده سال پيش از عامالفيل به دنيا آمد. در فتح مكه، مسلمان شد و در جنگ حنين، همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) شركت كرد. بهجهت تأثير مهم او در اين جنگ، پيامبر(صلي الله عليه و آله) صد شتر به او بخشيد. حكيم بن حزام، مردي سخاوتمند، بخشنده و داراي طبع عالي بود. پس از رحلت پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) منزوي شد، ولي چنانكه در «اسدالغابه» هم آمده است، پس از روي كار آمدن علي(عليه السلام) جانب آن حضرت را گرفت.[135]
21. قتادة بن نعمان: او برادر ابوسعيد خدري از طرف مادر و از طايفه «خزرج» است. اهل مدينه و از انصار است. در عقبه، خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و اسلام آورد و در جنگهاي زيادي شركت كرد. در فتح مكه، همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و پرچم بنيظفر را در دست داشت و در ميان ياران آن حضرت، از تيراندازان معروف بود. در جنگ احد، تيري به چشمش اصابت كرد كه به عنايت خدا و كرامت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پس از بيرون آمدن از حدقه، چشمش بهبود يافت و قدرت بينايياش از گذشته بهتر شد.[136] او در سال 23 ه .ق، در سن 65 سالگي از دنيا رفت. عمر بن خطاب بر جنازه او نماز گزارد و در بقيع مدفون شد.[137]
22. مالك بن قيس، ابوخيثمه: او از طايفه خزرج و اهل مدينه بود كه به كنيهاش شهرت دارد. از ياران باوفاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. در جنگهاي احد، خندق، حنين، ذات السلاسل، ذات العشيره و حمراء الاسد شركت كرد و جراحاتي برداشت.[138] ابوخيثمه در سال 25 ه .ق، اواخر خلافت عمر، از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.[139]
23. ابي بن كعب، سيد القرّاء: او از فضلا و فقهاي صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) و كاتب وحي بود. او در حفظ، قرائت و تفسير قرآن، استاد بود. ابي بن كعب از دوازده نفري است كه در «عقبه» با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد و در تمهيد زمينه ورود آن حضرت به مدينه، بسيار تلاش كرد. پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) در حق ابي بن كعب فرمود: «يا اُبي ما زلتَ مؤيداً بروح القدس»؛ «اي ابي! تو همواره مؤيد به روحالقدس هستي».[140]
از برخي روايات استفاده ميشود كه قرائت ابي بن كعب، نزد امامان شيعه، قرائتي مطلوب و شاخص است. امام صادق(عليه السلام) ميفرمايد: «إنّا اهل بيت نقرأ القرآن كما قرأه ابي بن كعب»؛ «ما خانداني هستيم كه قرآن را مانند ابي بن كعب، قرائت ميكنيم».[141]
در ماجراي خلافت، ابي بن كعب خطبهاي طولاني و بليغ در شأن امام علي(عليه السلام) خواند و مخالفت خود را با خلافت خليفه اول آشكار كرد.[142] درباره تاريخ وفات وي، اختلاف نظر است (بين 19 تا 36 ه .ق)، اما بزرگان شيعه سال 36 ه .ق را برگزيدند.[143]
24. ابوالهيثم بن تيهان اشهلي: نام وي مالك است، اما به كنيهاش شهرت دارد و از ياران و صحابه صادق پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) است. او از انصار و نقيب و بزرگ مدينه بود. در عقبه اول و دوم به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و در جنگ بدر، شركت كرد.[144] همراه ابي بن كعب، يكي از دوازده نفري است كه پس از «سقيفه»، به حاكميت ابوبكر اعتراض و از حق علي(عليه السلام) دفاع كردند.[145] در تاريخ وفات يا شهادت ابنتيهان، اختلاف زيادي است. «حاكم نيشابوري» آن را در سال 20 ه .ق، در دوران خلافت عمر ثبت كرده، اما بيشتر منابع، به شهادت او در جنگ صفين اشاره دارد.[146]
25. نوفل بن حارث بن عبدالمطلب: پسر عموي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) است. نوفل از افراد بنيهاشم بزرگتر و همسن عباس عموي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.[147] وي به اجبار مشركان، در جنگ بدر شركت كرد و اسير مسلمانان شد. بعد از پرداخت فديه (هزار نيزه) آزاد و مسلمان شد. در جنگهاي بعد، كمك مالي به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كرد. او به مدينه هجرت كرد و پيامبر در نزديكي مسجد، خانهاي به وي و عباس عمويش بخشيد كه با يك ديوار از هم جدا ميشد. او در سال 15 ه .ق در دوره خلافت عمر، وفات يافت و عمر بر جنازهاش نماز گزارد.[148]
26. برّاء بن معرور: از قبيله خزرج و از صحابه مدني و انصاري است. او از پيروان راستين و باوفاي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) است. در پيمان عقبه، در ميان جمعيت هفتاد نفري اهل يثرب حضور داشت كه در تاريكي شب، هنگام خفتن كفار قريش، با عشق و شوق، دست بيعت به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) داد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را نقيب قومش در مدينه برگزيد. علامه مجلسي، مرگ او را در چهار ماه نخست هجرت دانسته است. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و علي(عليه السلام) بر جنازه وي نماز گزاردند و مقام او را بزرگ داشتند.[149]
27. بشر بن برّاء بن معرور: وي از بزرگان و اشراف مدينه بود و در «عقبه» با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد. او در بدر و اُحد و ساير غزوات پيامبر(صلي الله عليه و آله) شركت داشت.[150] پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او علاقه داشت و در هنگام نماز و در زمان غذا خوردن، در خيبر، با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود. در جريان توطئه زن يهودي براي كشتن رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، از گوشت مسموم، خورد و بر اثر مسموميت، از دنيا رفت.[151] رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، بر جنازه «بشر» نمازگزارد و وي را در بقيع دفن كرد.[152]
28. كعب بن عمرو سلمي: معروف به «ابييسر» و از اصحاب باوفاي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) است. در يثرب، به دست «مصعب بن عُمير» مسلمان شد و در عقبه دوم حضور يافت. همچنين در «بيعت رضوان» و در جنگ بدر حضور داشت و در زمره اصحاب شجاع رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود.[153] در سال 55 ه .ق، در مدينه، وفات يافت و در بقيع، دفن شد.[154]
29. سهل بن سعد ساعدي خزرجي: مكني به ابوالعباس و از بزرگان صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است كه مدتي خادم ايشان بود. در عقبه دوم حضور داشت و در جنگهاي بدر و احد شركت كرد و در غدير خم شاهد ماجراي نصب امام علي(عليه السلام) به امامت، بود. او يكي از راويان خاندان رسالت است. در نقل بسياري از روايات، خود ناظر، شاهد و شنونده از پيامبر(صلي الله عليه و آله) است. عمري طولاني داشت و شاهد و ناظر كاروان اسيران كربلا و سرهاي به نيزه كشيده آنان بود. در خبر است وقتي كه سهل، به بيتالمقدس ميرفت، در شام اين ماجرا را ديد.[155] او از حضرت زهرا(عليه السلام) نيز روايت نقل نموده است.[156]
«حجاج بن يوسف ثقفي»، زماني كه مدينه را تصرف كرد، دستور داد تا سهل بن سعد ساعدي و جابربن عبدالله انصاري را احضار كنند و به آنان گفت كه از علي(عليه السلام) بيزاري بجويند، اما آنان نپذيرفتند و لذا «حجاج» دستور داد بر دست و گردن آنها آهن سرخشده قرار دادند.[157] او با كاروان اسيران كربلا، از شام به مدينه بازگشت و در سال 91 ه .ق از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.[158] برخي وفات وي را در سال 88 ه .ق و در سن صد سالگي نوشتهاند.[159]
30. ابوعبس عبدالرحمن بن جبر: در نبرد بدر و احد شركت داشت و هر روز به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميرسيد تا از حال آن حضرت آگاه باشد. مقيد به شركت در نماز جمعه و جماعات بود و از طرف پيامبر(صلي الله عليه و آله) مأمور شكستن بتهاي بنيحارثه شد. همچنين در سريه قتل «كعب بن اشرف» شركت كرد كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و اصحابش را هجو ميكرد. او به نوشتن عربي مسلط بود و با خطي خوش، مينوشت. در موارد فراواني به امر پيامبر(صلي الله عليه و آله)، متون مهم را براي وي نوشت. از او فرزندان زيادي در مدينه منوره باقي مانده است.[160] او تا خلافت عثمان در مدينه روزگار ميگذراند و در سال 34 ه .ق در سن 70 سالگي وفات يافت و در بقيع دفن شد. [161]
* * *
در اينجا به گروه دوم از صحابه اشاره ميشود كه چنان رابطهاي با اهل بيت: نداشتند.
31. جبير بن مُطعم: او در ماجراي فتح مكه، در زمره «طُلقا» بود كه با لطف پيامبر(صلي الله عليه و آله) آزاد شد. سپس اسلام آورد و به احكام آن پايبند شد.[162] عالم به انساب عرب بود[163] و پيامبر(صلي الله عليه و آله) از باب تأليف قلوب، صد شتر به وي هديه داد.[164] جبير بن مطعم از بزرگان قريش بود و پس از فوت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه ماند؛ تا اينكه در اواخر روزگار حاكميت معاويه وفات يافت و در بقيع دفن شد. برخي وفات وي را در سال 80 يا 85 ه .ق ميدانند.[165]
32. صهيب بن سنان رومي: كنيهاش ابويحيي و از صحابه مشهور رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است. او پس از وفات پيامبر(صلي الله عليه و آله) از هواداران و علاقهمندان خليفه دوم بود.[166] او در مدينه و به سال 38 ه .ق در زمان خلافت امام علي(عليه السلام) از دنيا رفت و در بقيع دفن شد[167] و در زمان وفات، بيش از هفتاد سال سن داشت.[168]
33. عبدالله بن سلام: او يهودي بود و پس از شنيدن آوازه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) رهسپار مكه شد و پس از ديدار رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، اسلام آورد.[169] پس از هجرت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مدينه، كنار حضرت بود و در بسياري از نبردها حضور داشت. «عبدالله بن سلام» روايات زيادي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرده است.[170] او نيز مانند «كعبالاحبار»، متهم است كه اقوال ضعيف و اسرائيليات را وارد اسلام كرده و از جعل حديث ابايي نداشته است. در سال 43 ه .ق از دنيا رفت و در بقيع دفن شد.
34. ابوهريره دوسي: نام و نسب وي به اختلاف در منابع ذكر شده است. پدرش را «عثمان بن عبدالله بن زهران بن كعب» ميدانند.[171] او در دو سال آخر عمر شريف پيامبر(صلي الله عليه و آله)، اسلام آورد. در سال هشتم هجري قمري به مدينه هجرت كرد و در خيبر، پس از فتح قلعه و تقسيم غنائم جنگي، مسلمان شد.[172] هنگام مسلمانشدن سي سال داشت و در شنيدن سخنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) حريص بود. در «صفّه» زندگي ميكرد و در خوردن غذا و سيركردن خود جديت داشت و در اين مورد، مشهور بود.[173] با اينكه در سال هشتم هجري مسلمان شد و كمتر از دو سال در خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود، اما به حدي روايت از ايشان نقل كرده است كه در معرض اتهام است و بسياري از مورخان و اهل حديث در صحت روايات او ترديد دارند و خليفه دوم او را از نقل خبر منع كرد.[174] در زمان خلافت عمر، مدتي حاكم بحرين و سپس به دلايلي عزل شد.[175] گرچه روايات زيادي در فضائل علي(عليه السلام) نقل كرد، به معاويه پيوست.[176] او قصري در «عقيق» داشت كه در همان قصر به سال 59 ه .ق و در سن 78 سالگي درگذشت و فرزندانش او را از قصرش به مدينه حمل و در بقيع دفن كردند.[177]
35. عبدالرحمن بن عوف زهري: نسبش با چند واسط به مرة بن كعب ميرسد. مادرش «امكلثوم» دختر «عتبه» است. او هشتمين فردي است كه اسلام آورد و 21 سال پيش از بعثت به دنيا آمد. نامش در جاهليت «عبد عمرو» بود كه پيامبر آن را به «عبدالرحمان» تغيير داد. او پسر عموي سعدبن ابيوقّاص و داماد عثمان و از نخستين مهاجران مدينه است. در مهاجرت به حبشه نيز حضور داشت. در نبردهاي بدر و احد از خود رشادت نشان داد. او جزو شوراي شش نفري تعيين خليفه، از سوي عمر بود. از مكنت مالي زيادي برخوردار بود. در زمان عثمان بيمار شد و عثمان به عيادتش رفت و در سال 32 ه .ق در مدينه درگذشت. عثمان بر جنازهاش نماز خواند و در بقيع دفن شد.[178]
36. مغيرة بن شعبه ابن ابيعامر بن مسعود ثقفي: مكني به ابوعميس و يا ابوعبدالله، در شهر طائف به دنيا آمد و پسر برادر «عروة بن مسعود ثقفي» است. در سال پنجم هجري مسلمان شد و ميگويند اسلامش واقعي نبوده است.[179] او از جمله تحريككنندگان خليفه اول و دوم در ايجاد جريان سقيفه است.[180] «مغيره» با حملهكنندگان به خانه علي و فاطمه(عليه السلام) همراه بود. امام حسن مجتبي(عليه السلام) خطاب به مغيره ميفرمايد: «انتَ ضربتَ فاطمه بنت رسول الله حتى اَدمَيتَها»؛ «تو بر پيكر فاطمه(عليه السلام) ضربت وارد كردي و با آن ضربه او را بيهوش كردي».[181]
او مدتي طولاني حاكم شهرهاي بصره و كوفه در زمان خلافت خليفه اول و دوم بود. از جمله كارهاي مغيره، طرح و جاانداختن موضوع ولايتعهدي يزيد بود.[182] سرانجام در سال 49 ه .ق پس از فراگيرشدن طاعون از كوفه فرار كرد و به مدينه آمد، اما گرفتار طاعون شد و سپس مُرد و طبق نقل برخي از مورخان در بقيع دفن شد. [183]
37. سعد بن ابيوقّاص: او از طايفه قريش و قبيله بنيزهره است. از اسلامآورندگان نخستين است كه در مكه و «تحت الشجره» به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد.[184] پس از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، سعد نيز به مدينه آمد. در بيشتر جنگها و غزوات رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، شركت داشت و به سواركار عرب مشهور بود و يكي از راويان احاديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) است.[185] در حديثي منسوب به پيامبر(صلي الله عليه و آله) كه در واقع اهل سنت آن را نقل نمودهاند، سعدبن ابيوقّاص جزو ده نفري است كه به آنها بشارت بهشت دادهاند.[186] او در فتح قادسيه، فرمانده لشكر مسلمانان بود و با رشادت تمام قادسيه را فتح كرد. در شوراي شش نفره انتخاب خليفه نيز از سوي عمربن خطاب برگزيده شد و عثمان را به خلافت برگزيد. او پس از بيعت با امام علي(عليه السلام) تخلف كرد و در زمره مخالفان آن حضرت قرار گرفت.[187] سعدبن ابيوقاص پس از فتح قادسيه، شهر كوفه را تأسيس كرد و فرزند وي به نام «عمر بن سعد»، فرمانده لشكر «عبيدالله بن زياد» در كربلا و از كساني بود كه در شكلگيري واقعه عاشورا و كشتن امام حسين(عليه السلام) نقش اساسي داشت. در محل دفن سعد، اختلاف است، اما به استناد مطلبي، او موضع قبر خود را در بقيع حفر كرد و علامت گذاشت و پس از فوت در همانجا دفن شد.[188] مروان بن حكم بر جنازهاش نماز گزارد و قبر وي در بيست متري شرق قبر مالك بن انس و در سمت شمالشرقي خانه عقيل و مقبره وي قرار دارد.[189]
38. عبدالله بن امّمكتوم: در مكه به دنيا آمد و نام پدرش «عمرو» است. او همراه با كاروان مهاجران، به مدينه هجرت كرد و همواره صداقت و ارادت خود را، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) حفظ كرد. او دومين مؤذن رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، پس از بلال بود.[190] با اينكه نابينا بود، به جهت زهد و تقوايش پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او اجازه و دستور دادند تا اقامه جماعت كند.
آيات سوره عبس درباره «ابن اممكتوم» نازل شده است[191]: {عَبَسَ وَ تَوَلَّى* أَنْ جاءَهُ الْأَعْمىَ * وَ ما يدْرِيكَ لَعَلَّهُ يزَّكَّى * أَوْ يذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى} (عبس: 1 ـ 4) او حافظهاي قوي و قرائتي زيبا داشت و قرآن را از حفظ بود و به افراد ديگر ميآموخت.[192] بعد از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تا سال 23 ه .ق زندگي كرد. در جنگ قادسيه حضور داشت و اذان ميگفت. در زمان عمر از دنيا رفت و خليفه بر جنازهاش نماز گزارد و در بقيع دفن شد.[193]
39. قيس بن عاصم منقري: مكني به «ابوعلي يا ابوطلحه»، در سال نهم هجري با جمعي از بنيتميم خدمت پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد و اسلام آورد و حضرت او را «سيد اهل الوبر»؛ يعني آقاي انسانهاي حليم و بردبار خواند.[194] برخي اسلام او را در سال هشتم و قبل از فتح مكه نوشتهاند. در جنگ حنين و طائف با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.[195] در سال نهم هجري ازسوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به دربار «هرقل» رفت و او را به اسلام، دعوت كرد. وي در دوران خلافت عمر وفات يافت و خليفه دوم با گروهي از مسلمانان بر وي نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند.[196]
40. عبدالله بن عتيك: او مردي انصاري از طايفه بنيسلمه و اهل مدينه بود. براي ديدن پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مكه رفت و آن حضرت را در «عقبه» ملاقات كرد و اسلام آورد. سريهاي از سريهها در تاريخ به نام «عبدالله بن عتيك» معروف است كه در آن نقش اساسي داشت و «ابن ابيالحقيق» را كشت.[197] او از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايات زيادي نقل كرده است و بنابر بعضي نقلها ملازم و همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود.[198] برخي از مورخان مانند «زركلي»، شهادت او را در يمامه نوشتهاند. اما طبري و ديگران معتقدند در مدينه وفات كرد و عمر بر جنازهاش نماز گزارد و در بقيع دفن شد.[199]
41. سعيد بن زيد: او از نخستين مسلمانان مكه است. پيش از خليفه دوم؛ عمر بن خطاب، ايمان آورد و همسر فاطمه خواهر «عمر» است. او همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگهاي زيادي شركت داشت. پس از رحلت آن حضرت، همراه خلفا در جنگهاي مختلفي حضور داشت. در منابع اهل سنت، جايگاه رفيعي دارد و از وي با عنوان «مستجاب الدعوه» ياد شده است و او را جزو «عشره مبشره» ميدانند. «سعيدبن زيد» در «وادي عقيق» ساكن بود و در همانجا در سال 51 ه .ق فوت كرد. او را به مدينه آوردند و در بقيع به خاك سپردند و سعد بن ابيوقّاص بر جنازهاش نماز گزارد.[200]
42. سلمة بن اكوع: او در «بيعت رضوان» با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كرد و فردي شجاع بود. همراه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در جنگهاي مختلفي شركت داشت و پس از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در كنار خلفاي سهگانه وفاداري خود را ثابت كرد و در سال 32 ه .ق وفات يافت و در بقيع دفن شد.[201]
43. حكم بن ابيالعاص: فرزند «امية بن عبدشمس» از تيره بنياميه، عموي عثمان ابن عفان خليفه سوم است كه پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) درباره پدر و فرزندانش فرمود: «اذا بلغ بنو ابي العاص ثلاثين رجلاً اتخذوا دين الله ذعلاً و عباد الله خَوَلاً ومال الله دُولاً»؛ «هنگامي كه فرزندان ابوالعاص، سي تَن شوند، دين خدا را بازيچه، بندگان خدا را برده و مال خدا را در ميان خود دست به دست ميكنند».[202]
حكم بن ابيالعاص، كينه شديدي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) در دل داشت. او در دوره جاهليت، همسايه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود و از دشمنترين همسايهها و آزار و اذيت كنندهترين آنها بود.[203] پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) درباره «حَكَم» پيشبينيهايي كردند كه ماحصل آنها چنين است: «به زودي اين مرد با كتاب خدا و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله) مخالفت خواهد كرد و از نسل وي فتنهجوياني بهدنيا ميآيد كه دود فتنه آنان به آسمان ميرسد».[204] پيامبر(صلي الله عليه و آله) درپي كينهتوزيها و آزار و اذيتهاي وي، به طائف تبعيدش كردند و فرمودند: «تا زندهاند در تبعيدگاه بمانند».[205] اما عثمان در دوره خلافت خود، او را به مدينه آورد و از اموال مسلمانان بخششهاي فراواني به او و فرزندانش كرد.[206] حَكَم تا سال 32 ه .ق زندگي كرد و در پايان همين سال از دنيا رفت. فرزندش «مَروان» بر جنازهاش نماز گزارد و در بقيع دفن شد.
44. سمرة بن جندب: مكنّي به ابوسليمان، در سال دوم يا سوم هجري مسلمان شد، اما از آغاز، به فرايض بيمبالاتي داشت. داستان درخت خرماي او در باغ يك انصاري و نيز تردد بياجازه او در آن باغ و مزاحمتهايش براي شخص انصاري در تاريخ ثبت شده است كه ناچار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دستور كندن درخت را صادر فرمود.[207] او در خلافت خليفه دوم به فروش خمر ميپرداخت و به دستور معاويه، آياتي را كه در فضيلت علي(عليه السلام) آمده بود، در شأن «ابن ملجم» آورد و رواياتي را به پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نسبت داد كه داستانهاي مفصّلي دارد.[208] او عمري طولاني داشت و در سال 58 يا 59 ه .ق درگذشت. برخي محل دفن وي را بصره نوشتهاند. اما ابن اثير معتقد است كه در بقيع دفن شد.[209]
45. ابوسفيان: نام وي «صخربن حرببن عبدشمس» و از بزرگان قريش بود. در سال 20 عامالفيل به دنيا آمد و در سال 32 ه .ق در مدينه درگذشت و در بقيع دفن شد و در زمان مرگ، حدود 88 سال داشت.[210]
تابعين، علما و فقها
1. مالك بن انس (وفات: 179 ه .ق)، يكي از ائمه مذاهب چهارگانه اهل سنّت و امام مذهب مالكي؛
2. نافع مدني معروف به «شيخ القراء» (وفات: 169 ه .ق) از قاريان هفتگانه؛
3. شيخ ابراهيم بن حسن كوراني شهرزوري شافعي (وفات: 1101 ه .ق)[211]؛
4. عبدالرحيم بن ابراهيم بن هبةالله جهني، معروف به «نجمالدين ابن بارزي»، قاضي حماه[212]؛
5. شرفالدين ابوعبدالله بن محمد حرّاني، معروف به «ابن نجيح» (وفات: 723 ه .ق)[213]؛
6. ابوالفضل محمدبن ابيبكر مراغي (وفات: 843 ه .ق)[214]؛
7. شمسالدين ابوعبدالله محمدبن مسلم بن مالك صالحي حنبلي معروف به ابنمسلم[215]؛
8. ابوالقاسم تنوخي معرّي (وفات: 419 ه .ق)[216]؛
9. احمدبن زينالدين بن ابراهيم بن صفر بن ابراهيم بن داغر احسائي، معروف به «شيخ احمد احسايي» (وفات: 1241 ه .ق)[217]؛
10. احمد خسروشاهي (وفات: 1326 ه .ق)[218]؛
11. احمد بن محمد بن احمد بن عبدالغني دمياطي مشهور به «بنّاء» (وفات: 1117 ه .ق)[219]؛
12. احمد بن محمد بن يونس دجاني بدري حسيني (وفات: 1070 ه .ق)[220]؛
13. احمد بن ابيالغيث مغلباي حنفي (وفات: 1134 ه .ق)[221]؛
14. ايمن امينالدين بن محمد[222]؛
15. سيد ميرزا حسن بن اسماعيل بن عبدالغفور سبزواري (وفات: 1332 ه .ق)[223]؛
16. شيخ حسن بن ملا محمد صالح برغاني (وفات: 1281 ه .ق)[224]؛
17. سيد حسين بن ابراهيم بن حسين، معروف به سياهپوش حسيني موسوي بهبهاني (وفات: 1300 ه .ق)[225]؛
18. جعفر بن حسن بن عبدالكريم شافعي برزنجي (وفات: 1177 ه .ق)[226]؛
19. امير چوپان (وفات: 738 ه .ق) و فرزندانش[227]؛
20. زمرد خاتون دختر امير جاولي خواهر ملك دقّاق حاكم دمشق (وفات: 557 ه .ق)[228]؛
21. نورالدين سمهودي مورخ مشهور و صاحب كتاب «وفاء الوفا بأخبار دارالمصطفي» (وفات: 911 ه .ق)[229]؛
22. ابوشجاع محمد بن حسين روذراوري معروف به «ظهيرالدين» وزير (وفات: 488 ه .ق)[230]؛
23. عبدالجليل براده (وفات: 1326 ه .ق)[231]؛
24. شيخ عبدالرسول مرزباني تبريزي (وفات: 1391 ه .ق)[232]؛
25. عبدالغني بن ابيسعيد عمروي دهلوي (وفات: 1296 ه .ق)[233]؛
27. عبدالقادر بن يوسف نقيب حلبي (وفات: 1060 ه .ق)[236]؛
28. ابوالحسن علي بن احمد حُريشي فاسي (وفات: 1145 ه .ق)؛
29. عبدالوهاب بن هبةالله بن سيبي قاضي (وفات: 504 ه .ق)[237]؛
30. فتحالله بن نحّاس حلبي مدني (وفات: 1052 ه .ق)[238]؛
31. محمد بن احمد معروف به الفا هاشم (وفات: 1322 ه .ق)[239]؛
32. محمد بن بدرالدين منشي رومي آقحصاري حنفي مفسّر (وفات: 982 ه .ق)[240]؛
33. محمد بن سعدالله حرّاني دمشقي[241]؛
34. شمسالدين محمد بن محمد بن علي حلبي معروف به ابن شمّاع (وفات: 863 ه .ق)[242]؛
35. سيد محمدتقي طالقاني (وفات: 1376 ه .ق)[243]؛
36. محمد عابد بن احمد بن محمد مراد انصاري سندي (وفات: 1275 ه .ق)[244]؛
37. واعظ ايرواني (وفات: 1300 ه .ق)[245]؛
38. ولي قلي شاملو، مستوفي سيستان[246]؛
39. ميرزا يوسف صدرالعلماء فرزند شيخ ميرزا محمد اسحاق پيشخدمت (وفات: 1372 ه .ق)[247]؛
40. يونس بن يعقوب قمّاط كوفي از اصحاب امام صادق و امام كاظم و امام رضا:.[248]
[1]. مجمع البحرين، واژه «بقع».
[2]. البداية و النهاية، ابن اثير، واژه «بقع».
[3]. معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي، ج3.
[4]. دائرة المعارف الشيعيه، شيخ محمد حسين اعلمي حائري، جزء 6.
[5]. تاريخ المدينة المنورة، ابوزيد عمر ابن شبه، ج1 و 2.
[6]. لسان العرب، ابن منظور، ج8، ص18.
[7]. دائرة المعارف تشيع، ج3، ص383.
[8]. اسد الغابه، ج1، صص 86 و 87
[9]. وفاء الوفاء، ج3، ص892.
[10]. همان، ص893.
[11]. الاستيعاب ج2، ص494؛ وفاء الوفاء، ج3، ص893؛ اسدالغابه، ج3، ص386.
[12]. دائرة المعارف تشيع، ص86.
[13]. وفاء الوفاء، ج3، ص892.
[14]. وفاء الوفاء ، ج2، ص78.
[15]. مغازي، محمد بن عمر واقدي، ج1، ص528.
[16]. تاريخ المدينة المنورة، ابوزيد عمر ابن شبه، ج1 و 2، ص94.
[17]. وفاء الوفا، ج3، ص886.
[18]. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج99، ص 296.
[19]. الموسوعة الفقهية الميسرة، محمد تقي انصاري، ص17.
[20]. تاريخ المدينة المنوره، ابن شبه، ج2، ص385.
[21]. المجموع، محيي الدين نووي، ج15، ص521.
[22]. حواشي الشرواني، الشرواني، ج2، ص199.
[23]. تاريخ المدينة المنوره، ج1، ص57.
[24]. بحارالانوار، محمدباقر مجلسي، ج22، ص466.
[25]. حدائق الناظرة، يوسف البحراني، ج10، ص266.
[26]. اگر حديثي را افراد مختلف از معصوم روايت كرده باشند و احتمال تباني و دروغسازي در ميان نباشد و خلاصه براي انسان يقينآور باشد، آن را متواتر مي نامند.
[27]. بحارالانوار، ج18، ص130.
[28]. عيون المعجزات، حسين بن عبدالوهاب، ص4.
[29]. ر. ك: مدينة المعاجز، سيد هاشم بحراني، ج1، صص 227 ـ 232.
[30]. همان، ج1، ص285.
[31]. وفاء الوفاء، ج3، ص890.
[32]. المدينة المنورة تطوّرها العمراني وتراثها المعماري، ص15.
[33]. المدينة المنورة التركيب الوظيفي، المتطورات والمتغيرات، ص14.
[34]. بقيع، يوسف الهاجري، ص34.
[35]. مدينهشناسي، ج1، ص394.
[36]. همان.
[37]. المدينة بين الماضي والحاضر، ابراهيم بن علي العياشي، ص169.
[38]. بقيع، ص34.
[39]. الكافي، ج1، ص 461؛ الخرائج والجرائح، ج1، ص242؛ اعلام الوري، ج1، ص421.
[40]. الارشاد، ج2، ص138؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص400؛ المناقب، ج3، ص310؛ كشف الغمة، ج2، ص275.
[41]. الكافي، ج1، ص469؛ الارشاد، ج2، ص158؛ اعلام الوري، ج1، ص498؛ المناقب، ج3، ص340؛ كشف الغمة، ج2، ص331.
[42]. اعلام الوري، ص266؛ المناقب، ج4، ص280؛ الفصول المهمة، ص208؛ كشف الغمة، ج2، ص369.
[43]. وفاء الوفاء، ج3، ص890؛ تاريخ المدينة، ج1، ص127؛ عمدةالأخبار، ص156.
[44]. عمدة الأخبار، ص153؛ تاريخ المدينة، ج1، ص111؛ الإرشاد، ص175.
[45]. إحياء العلوم، ج1، ص260.
[46]. أسد الغابه، ج2، ص158؛ وفاء الوفاء، ج3، ص941.
[47]. وفيات الاعيان، ج4، صص 169 ـ 172؛ الاعلام، ج6، ص270.
[48]. سر الانساب العلوية، سهل بن عبدالله (ابونصر بخاري)، صص 247 و 248.
[49]. سر الانساب العلوية، ص247.
[50]. جواهر المطالب، ج2، ص12.
[51]. سير اعلام النبلاء، ج5، ص401؛ بقيع الغرقد، ص225.
[52]. سر السلسلة العلوية، ص21؛ الطبقات الكبري، ج5، ص318؛ تاريخ مدينة دمشق، ج9، ص381؛ الارشاد، ج2، ص21؛ امراء المدينة المنورة، ص132؛ تهذيب الكمال، ج3، ص681.
[53]. الطبقات الكبري، ج8، ص475؛ انساب الاشراف، ص197؛ تاريخ مدينة دمشق، ج69، ص217؛ معجم البلدان، ج2، ص468.
[54]. رجال الطوسي، ص182؛ نقد الرجال، ج2، ص106؛ جامع الرواة، ج1، ص248؛ طرائف المقال، ج2، ص15؛ سر السلسلة العلوية، ص69؛ تهذيب المقال، ج2، ص426.
[55]. عمدة الطالب، ص233؛ اعلام الوري، ص284.
[56]. الكافي، ج3، ص206؛ تهذيب الاحكام، ج3، ص198؛ بحار الانوار، ج37، ص264.
[57]. المجدي، ص429.
[58]. تاريخ ابن خلدون، ج3، ص193؛ شجرة الطوبي، ج1، ص163؛ البداية والنهاية، ج10، ص96؛ اعيان الشيعه، ج7، ص133.
[59]. المجدي، ص53؛ مقاتل الطالبيين، ص439؛ اعيان الشيعه، ج2، ص134.
[60]. المجدي، ص234.
[61]. همان، ص246.
[62]. لباب الانساب، ج2، ص456.
[63]. امل الآمل، ج2 ص70؛ اعيان الشيعه، ج5، ص175؛ معجم المؤلفين، ج3، ص251.
[64]. المجدي، ص49.
[65]. موسوعة طبقات الفقهاء، ج9، ص131؛ بقيع الغرقد، ص254.
[66]. الاعلام، ج4، ص172.
[67]. مستدركات اعيان الشيعه، ج6، ص179؛ بقيع الغرقد، ص242.
[68]. بقيع الغرقد، صص 140 و 141.
[69]. الطبقات الكبري، ج1، ص88؛ تاريخ المدينة، ج1، ص97؛ بقيع الغرقد، ص141.
[70]. وفاء الوفاء، ج3، صص 911 و 912.
[71]. الطبقات الكبري، ج4، ص78؛ كنز العمّال، ج16، ص304.
[72]. الاستيعاب، ج4، ص1599؛ السيرة النبوية، ج2، ص648.
[73]. انساب الاشراف، ج1، ص453.
[74]. اسد الغابة، ج1، ص370.
[75]. انساب الاشراف، ج1، ص444.
[76]. الاستيعاب، ج4، ص1867.
[77]. الطبقات الكبري، ج8، ص130.
[78]. انساب الاشراف، ج1، ص440.
[79]. وفيات الاعيان، ج3، ص16؛ اسد الغابه، ج5، ص425.
[80]. المستدرك علي الصحيحين، ج4، ص15.
[81]. الطبقات الكبري، ج4، ص32.
[82]. اعيان الشيعة، ج7، ص390.
[83]. بقيع الغرقد، ص143.
[84]. همان.
[85]. همان، ص133.
[86]. همان، ص138.
[87]. الطبقات الكبري، ج4، ص44؛ اخبار مدينة الرسول9، ص154.
[88]. وفاء الوفاء، ج3، ص911.
[89]. بحار الانوار، ج48، ص297.
[90]. شخصيات اخري من الصحابة، ص238. «وكان رسول الله9 يحبّه حباً شديداً.»
[91]. بقيع الغرقد، ص85؛ تحفة الاحوذي، ج4، ص54.
[92]. الآحاد والمثاني، ج1، ص245.
[93]. تاريخ الامم والملوك، طبري، ج2، ص177؛ بقيع الغرقد، ص264.
[94]. دائرةالمعارف فارسي، ج1، ص435؛ بقيع، ص35.
[95]. فتح الباري، ج9، ص96؛ الاصابة، ج4، ص382.
[96]. المعارف، ص422؛ شخصيات اخري من الصحابة، ص238.
[97]. تعجيل المنفعة بزوائد رجال الائمة الاربعة، ص32.
[98]. الطبقات الكبري، ج3، ص611؛ الثقات، ج1، ص135؛ بقيع الغرقد، صص 37، 217 و 218.
[99]. تحفة الاحوذي، ج6، ص35؛ الغدير، ج1، ص42؛ اعيان الشيعة، ج7، ص247؛ اختيار معرفة الرجال، ج1، ص201؛ الدرجات الرفيعة، ص211؛ بقيع الغرقد، ص210.
[100]. ميقات حج، شماره 65، ص73.
[101]. مشاهير علماء الامصار، ص33؛ بقيع الغرقد، ص220؛ الثقات، ج3، ص6؛ البداية والنهاية، ج7، ص116؛ الطبقات الكبري، ج3، ص606؛ اسد الغابة، ج1، ص93.
[102]. الطبقات الكبري، ج3، ص392؛ بقيع الغرقد، ص231؛ مرآة الحرمين، ج1، ص426؛ بقيع، يوسف الهاجري، ص46.
[103]. الطبقات الكبري، ج3، ص433؛ وفاء الوفاء، ج1، ص285؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص290؛ سبل الهدي والرشاد، ج1، ص379؛ مستدرك سفينة البحار، ج3، ص190 و ج6، ص471.
[104]. الطبقات الكبري، ج3، ص163؛ الثقات، ج2، ص254؛ الغدير، ج5، ص68؛ تاريخ مدينة دمشق، ج60؛ صص 182 و 183؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص386؛ بحار الانوار، ج48، ص296؛ الفوائد الرجالية، ج3، ص343؛ مستدرك سفينة البحار، ج5، ص212؛ بقيع الغرقد، ص281.
[105]. الكني والالقاب، ج3، ص172؛ رسائل المرتضي، ج2، ص302؛ اختيار معرفة الرجال، ج1، ص178؛ شرح مسند ابيحنيفه، ص456؛ الانساب، ج5، ص632؛ المصنّف، ج3، ص219.
[106]. الآحاد والمثاني، ج1، ص186؛ المعارف، ص249؛ انساب الاشراف، ج6، ص148.
[107]. المعجم الكبير، ج9، ص65؛ تاريخ مدينة دمشق، ج33، ص191؛ مجمع الزوائد، ج9، ص291؛ اسد الغابة، ج3، ص260.
[108]. شواهد التنزيل، ص280؛ بقيع، ص47؛ مجله ميقات حج، شمارة 66، ص122.
[109]. تاريخ مدينة دمشق، ج4، صص 325 و 326؛ اسد الغابة، ج1، ص60؛ الاكمال في ذكر من له رواية في مسند الامام احمد من الرجال، ص20؛ اعيان الشيعة، ج3، ص244؛ بقيع الغرقد، ص209؛ معالم المدرستين، ج2، ص129.
[110]. المعارف، ج2، ص128.
[111]. الطبقات الكبري، ج4، ص53؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص254؛ المنتخب من ذيل المذيل، ص11.
[112]. الدرجات الرفيعة، ص166؛ بقيع الغرقد، ص213.
[113]. سبل الهدي والرشاد، ج12، ص53؛ بقيع الغرقد، صص 268 و 269.
[114]. كتاب سليم بن قيس هلالي، ص186.
[115]. اسد الغابة، ج10، ص257.
[116]. ميقات حج، شماره 67، ص69؛ بقيع، ص45.
[117]. شهداء الاسلام في عصر الرسالة، ص88.
[118]. الاصابة، ج2، ص289.
[119]. الاصابة، ج7، ص237.
[120]. الكامل في التاريخ، ج5، ص162.
[121]. تاريخ الطبري، ج4، صص 88 و 89.
[122]. اسد الغابة، ج1، ص120.
[123]. اسد الغابة، ج1، ص120؛ پيغمبر و ياران، ج4، ص232.
[124]. فروغ ابديت، آيتالله سبحاني، ج2، ص218.
[125]. كتاب ابورافع مولي رسول الله9، ص64.
[126]. وفيات الاعيان، ج13، ص86.
[127]. اسد الغابة، ج5، ص187.
[128]. شخصيتهاي اسلامي شيعه، آيتالله سبحاني، ص107.
[129]. تاريخ طبري، ج5، ص114.
[130]. الاستيعاب، ج6، ص192.
[131]. پيغمبر و ياران، ج2، ص207.
[132]. الفصول المهمة، سيد عبدالحسين شرفالدين، ص82.
[133]. الامثل في تفسير كتاب الله المنزل، ج2، ص540.
[134]. بقيع، ص45.
[135]. مقتنيات الدرر وملتقطات الشرر، ج1، ص231؛ اسد الغابة، ج5، ص188.
[136]. پيغمبر و ياران، ج5، ص189؛ مجمع الزوائد، ج10، ص101.
[137]. بقيع، ص47.
[138]. اسد الغابة، ج4، ص317؛ نيل الاوطار، ج5، ص177.
[139]. ميقات حج، شمارة 68، ص94.
[140]. بحار الانوار، ج8، ص24.
[141]. بحار الانوار ، ج18، ص125.
[142]. همان، ج28، ص224.
[143]. مستدرك سفينة البحار، ج5، ص207.
[144]. المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص285.
[145]. بحار الانوار، ج28، ص228.
[146]. المستدرك علي الصحيحين، ج2، ص285.
[147]. الطبقات الكبري، ج4، ص108؛ بقيع، ص47.
[148]. البداية والنهاية، ج7، ص73؛ المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص246؛ المنتخب من ذيل المذيل، ص10؛ سبل الهدي والرشاد، ج11، ص137؛ الدرجات الرفيعة، ص167.
[149]. العدد القوية، صص 69 و 70؛ الغدير، ج7، ص264؛ الطبقات الكبري، ج3، ص88؛ نفس الرحمن في فضائل سلمان، ص75؛ بقيع، ص47.
[150]. هجرة النبي الي المدينة، ص100.
[151]. اهم مناظرات الشيعة، ص487.
[152]. بعض ما جاء في غزوة خيبر، ص127.
[153]. الغدير، ج9، صص 267 و 268.
[154]. تهذيب التهذيب، ج8، ص437؛ بقيع، ص46.
[155]. بحار الانوار، ج45، ص127.
[156]. المهدي المنتظر، حسين الشاكري، ج1، ص185.
[157]. تدوين السنة الشريفة، محمد رضا جلالي، ص478.
[158]. الاستيعاب، ج1، ص229؛ مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج2، ص207.
[159]. بقيع، ص47.
[160]. سير اعلام النبلاء، ج10، ص405؛ عيون الاثر في فنون المغازي، ج1، ص348.
[161]. الطبقات الكبري، ج2، ص451؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص189.
[162]. اسد الغابة، ج1، صص287 و 323.
[163]. شرح احقاق الحق، ج12، ص90.
[164]. اسد الغابة، ج1، ص324.
[165]. تقريب التهذيب، ج1، ص126.
[166]. اختيار معرفة الرجال، ص192.
[167]. الثقات، ج3، ص193؛ مشاهير علماء الامصار، ص41.
[168]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص398؛ الآحاد والمثاني، ج1، ص217؛ المعارف، ص265.
[169]. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص326.
[170]. تاريخ الصحابة، ص280؛ الثقات، ج3، ص318.
[171]. الاستيعاب، ج4، ص1770.
[172]. همان، ج4، ص1771؛ پيغمبر و ياران، ج1، ص156.
[173]. الاصابة في تمييز الصحابة، ج3، ص37؛ شرح نهج البلاغة، ج4، ص302.
[174]. ابوهريره، عبدالحسين شرفالدين، ص84؛ پيغمبر و ياران، ج1، ص158.
[175]. شيخ المضيره ابوهريره، محمود ابوريه، صص 200 و 201.
[176]. همان.
[177]. ابوهريره، صص 210 و 211؛ معجم البلدان، ج4، ص19.
[178]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص308؛ البداية والنهاية، ج7، ص184؛ تحفة الاحوذي، ج1، ص170؛ بقيع الغرقد، ص252؛ الاصابة، ج4، ص293؛ السيرة النبوية، ابن هشام، ج1، ص213.
[179]. الطبقات الكبري، ج4، ص24.
[180]. پيغمبر و ياران، ج5، ص272.
[181]. الهجوم علي بيت فاطمة، عبدالزهراء مهدي، ص118.
[182]. تاريخ الطبري، ج4، ص86.
[183]. قاموس الرجال، ج9، ص110؛ الاستيعاب، ج2، ص212.
[184]. رسائل الشيخ الطوسي، ص129.
[185]. شرح المهذب، ج6، ص359؛ التلخيص التجبير، ص394؛ المغني، ج3، ص235.
[186]. شرح المهذب، ج3، ص408؛ المجموع، محييالدين نووي، ص68.
[187]. وقعة صفين، ص528.
[188]. اسد الغابة، ج2، ص293.
[189]. بحار الانوار، ج80، ص111؛ كشف اللثام، ج1، ص207.
[190]. ميقات حج، شماره 72، ص101.
[191]. بحار الانوار، ج17، ص78.
[192]. كشف الفهارس، ص132.
[193]. الطبقات الكبري، ج3، ص214.
[194]. الاستيعاب، ج1، ص400.
[195]. معني معجزات الانبياء، ص239.
[196]. اسد الغابة، ج4، ص323.
[197]. اخبار المدينة المنوّرة، ج2، ص463.
[198]. موارد الظمآن، ص319؛ تفسير القرطبي، ج12، ص89.
[199]. الاعلام، ج2، ص184؛ سبل الهدي والرشاد، ص95؛ تاريخ الطبري، ج6، ص309.
[200]. شرح مسند ابيحنيفه، ص247؛ الطبقات الكبري، ج5، ص180 و ج6، ص281؛ بقيع الغرقد، ص240.
[201]. الطبقات الكبري، ج6، ص281.
[202]. بحار الانوار، ج18، ص68.
[203]. كتاب سليم بن قيس الهلالي، ص208.
[204]. بحار الانوار، ج18، ص64؛ الغدير، ج1، ص200.
[205]. شفاء الصدور، ص226.
[206]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص98.
[207] الايضاح، ص543.
[208] احياء علوم الدين، ج1، ص1207.
[209]. اسد الغابة، ج7، صص 377 و 378.
[210]. تاريخ مدينة دمشق، ج23، ص437؛ شرح نهج البلاغة، ج9، ص53، مروج الذهب ومعادن الجوهر، ج1، ص440؛ اخبار الدولة العباسية، ص48؛ بحار الانوار، ج31، ص197.
[211]. الاعلام، زركلي، ج1، ص35.
[212]. موسوعة طبقات الفقهاء، ج7، ص106.
[213]. البداية والنهاية، ج14، ص127.
[214]. الاعلام، ج6، ص58.
[215]. البداية والنهاية، ج14، ص145.
[216]. معجم البلدان، ج5، ص156؛ الاعلام، ج5، ص287؛ تاريخ مدينة دمشق، ج57، ص90.
[217]. الذريعة، ج13، ص305؛ اعيان الشيعة، ج2، ص589.
[218]. الذريعة، ج2، ص483؛ اعيان الشيعة، ج3، ص221.
[219]. الاعلام، ج1، ص240.
[220]. معجم المؤلفين، ج2، ص170.
[221]. معجم المؤلفين، ج2، ص40.
[222]. البداية والنهاية، ج14، ص195.
[223]. اعيان الشيعة، ج5، ص22.
[224]. دايرةالمعارف تشيع، ج3، ص385.
[225]. اعيان الشيعة، ج5، ص413؛ معجم المؤلفين، ج3، ص306.
[226]. الكني والالقاب، ج2، ص77.
[227]. اعيان الشيعة، ج2، ص356.
[228]. الاعلام، ج3، ص49.
[229]. خلاصه عبقات الانوار، ج8، ص359.
[230]. سير اعلام النبلاء، ج19، ص30؛ الاعلام، ج6، ص100.
[231]. الاعلام، ج3، ص275.
[232]. گنجينه دانشمندان، ج7، ص66.
[233]. معجم المؤلفين، ج5، ص274.
[234]. الاعلام، ج4، ص38.
[235]. هدية العارفين، ج1، ص766.
[236]. الاعلام، ج4، ص48.
[237]. ذيل تاريخ بغداد، ج1، ص242.
[238]. معجم المطبوعات العربية، ج1، ص265؛ الذريعة، ج9، ص31.
[239]. الاعلام، ج6، ص22.
[240]. همان، ص51.
[241]. معجم المؤلفين، ج10، ص23.
[242]. همان، ج11، ص243.
[243]. گنجينه دانشمندان، ج7، ص66.
[244]. معجم المؤلفين، ج10، ص113.
[245]. الذريعة، ج6، ص188.
[246]. همان، ج9، ص1281.
[247]. الذريعة، ج11، ص339.
[248]. همان، ج6، ص254.