جایگاه خلفا نزد پیامبر
این پرسش طولانی و دارای چند بخش است که ما بدون اینکه چیزی از پرسش را حذف کنیم، در چند بخش به آن پاسخ می‌دهیم. 1. به تواتر ثابت شده و همه می‌دانند که ابوبکر و عمر و عثمان از افراد بسیار نزدیک به پیامبر صلی الله علیه و آله و از بزرگ‌
اين پرسش طولاني و داراي چند بخش است كه ما بدون اينكه چيزي از پرسش را حذف كنيم، در چند بخش به آن پاسخ ميدهيم.
1. به تواتر ثابت شده و همه ميدانند كه ابوبكر و عمر و عثمان از افراد بسيار نزديك به پيامبر صلي الله عليه و آله و از بزرگترين همراهان و ياران او بودند.
2. پيامبر صلي الله عليه و آله داماد ابوبكر و عمر و عثمان داماد پيامبر صلي الله عليه و آله بودند و حضرت، آنها را ميستود و دوست ميداشت پس آنها در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و پس از حيات او مسلمان كامل و واقعي بودهاند.
عليها السلام . اگر آنها مسلمان واقعي نبودند، پس رسول خدا صلي الله عليه و آله يا آنها را نميشناخته و يا ميشناخته اما با آنها سازش ميكرده است و در هر دو صورت، توهين بزرگي به پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است.
4. ابوزرعه ميگويد: «اينها (شيعيان) ميخواهند به پيامبر صلي الله عليه و آله طعنه بزنند تا دشمن بگويد پيامبر صلي الله عليه و آله مرد بدي بود و ياران بدي داشت».
پاسخ
1. اين تواتر را از كجا آوردهايد؟ از كجا ـ جز روايتهاي ساختگي كه زمان عثمان و معاويه عدهاي را اجير كردند در فضيلتهاي اين سه نفر حديث بسازند ـ ميگوييد اينان به پيامبر صلي الله عليه و آله بسيار نزديك بودند؟
اينها به رسول خدا صلي الله عليه و آله چه كمكي كردند كه از بزرگترين ياران آن حضرت باشند؟ كدام دشمن را از رسول خدا صلي الله عليه و آله دور كردند؟ پيامبر صلي الله عليه و آله كدام مسئوليت حساس را به آنها واگذار كرد؟
چرا به چيزي كه توهم نمودهايد لباس حقيقت و تواتر ميپوشانيد؟[1]
آيا كمك آنها به رسول خدا صلي الله عليه و آله اين بود كه با كمترين فشار جنگ فرار ميكردند؟ آيا كمك آنها به رسول خدا صلي الله عليه و آله اين بود كه در صلح حديبيه به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله شك كردند و حتي توضيحات رسول خدا صلي الله عليه و آله را هم باور نكردند؟
آيا كمك آنها به رسول خدا صلي الله عليه و آله اين بود كه حتي حاضر نشدند براي ديدار رسول خدا صلي الله عليه و آله به فقيري صدقه بدهند؟
و آنگاه كه آيه نجوي نازل شد جز علي عليه السلام هيچكس به اين آيه عمل نكرد، آنان كدام ياري را به پيامبر داشتند؟
آيا كمك آنها به پيامبر هنگام درخواست دوات و كاغذ (قرطاس) هنگام وفات بود؟ و يا با اهانت آنها به پيامبر او را ياري كردند؟
2. چه كسي گفته كه پدر زن پيامبر بودن و يا داماد پيامبر بودن، دليلي بر داشتن مقام معنوي و ايمان كامل است؟ مگر رسول خدا صلي الله عليه و آله با ام حبيبه دختر ابوسفيان زماني كه ابوسفيان بتپرست محض و دشمن سرسخت رسول خدا صلي الله عليه و آله بود ازدواج نكرد؟ آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله بهخاطر ايمان كامل و مقام معنوي ابوسفيان دخترش را به همسري پذيرفت؟
مگر رسول خدا صلي الله عليه و آله دخترش زينب را به عقد ابيالعاص بن ربيع كه كافر و بتپرست بود و در جنگ بدر در لشكر كفار بود، در نياورد؟ آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله بهخاطر ايمان و مقام معنوي ابيالعاص بن ربيع دخترش را به عقد او درآورد؟
شايد اين پرسش به نظر برسد كه پس چرا شيعيان ازدواج علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام را يكي از فضيلتهاي علي عليه السلام ميشمارند؟
پاسخ اين است كه خود اهل سنت نوشتهاند: «رسول خدا فرمود: ازدواج فاطمه عليها السلام به اجازه و دستور خدا انجام ميگيرد». از اينرو، ميبينيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله خواستگاري ابوبكر و عمر از فاطمه عليها السلام را نپذيرفت.
شما از كجا به اين نتيجه رسيدهايد كه: پس ابوبكر و عمر و عثمان در حيات رسول خدا صلي الله عليه و آله و پس از او مسلمان كامل و واقعي بودهاند؟ در حالي كه ايمان يك امر قلبي است و جز خداوند كسي از آن آگاهي ندارد.
اگر تصور ميكنيد كه اگر ايمان كامل نداشتند، رسول خدا صلي الله عليه و آله آنها را از خود ميراند، اين تصور نيز صحيح نيست؛ زيرا خود اهل سنت نوشتهاند: افرادي بودند كه حتي از كتّاب وحي بودند، اما بعدها مرتد شدند، مانند «عبدالله بن ابيسرح» اما تا خود او مرتد نشد و به مكه برنگشت رسول خدا صلي الله عليه و آله او را از خود نراند. گذشته از اينها، اهل سنت مطالبي نقل كردهاند كه بر ترديد عمر در رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله دلالت ميكند كه در پاسخ پرسش 6 عليها السلام به آن پرداخته شد.
عمق ايمان عمر؟
فردي كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله ايمان پيدا كند در گفتار، كردار و وعدههاي دنيوي و اخروي وي ترديدي به خود راه نميدهد. عمر سخنان و وعدههاي رسول خدا صلي الله عليه و آله را باور نداشت و پيوسته در آن به ديده ترديد مينگريست و به آن اعتراض ميكرد.
رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله ، در سال ششم هجرت، به ياران و اصحاب خود اطلاع داد به سوي مكه حركت كنند و فرمود: «به زودي ما داخل مسجدالحرام خواهيم شد و كليد كعبه را خواهيم گرفت...». در آن سال آن حركت به صلح «حديبيه» منجر شد. عمر ميگويد: به رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله شك كردم و به آن حضرت گفتم: «يا رسول الله! مگر به ما نگفتي به زودي داخل مسجدالحرام ميشويم و كليد كعبه را به دست ميگيريم و...، اما به مكه نرسيديم و قرباني نكرديم».[2]
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «آيا گفتم در اين سفر؟»[3] گفت: «نه». فرمود: «در آينده نزديك وارد مسجدالحرام خواهيم شد و كليد كعبه را خواهيم گرفت». سپس به عمر فرمود: «آيا يادت رفته كه در جنگ «احد» گفتم فرار نكنيد و شما را به سوي خود دعوت كردم اما گوش نكرديد... . آيا يادت رفته كه در جنگ «احزاب»، از ترس، چشمهايتان حيران و جانهايتان به گلو رسيده بود و به وعدههاي خداوند گمانهاي مختلف برديد».[4]
آيا فرار در غزوه «احد» و «حنين» و ترس و وحشت در غزوه «خندق» نشانه ايمان كامل آنها بود؟
آيا در واقعه صلح «حديبيه» به خاطر انعقاد صلح بين رسول خدا صلي الله عليه و آله و نماينده مشركان به رسول خدا صلي الله عليه و آله خشم گرفتن و به رسول خدا صلي الله عليه و آله اعتراض نمودن[5]، نشانه ايمان كامل آنها بود.[6]
و بدتر از همه اينها آن بود كه عمر حتي به توضيحات رسول خدا صلي الله عليه و آله باور نكرد و رفت پيش ابوبكر و همان مطالب را مطرح كرد.[7]
در منابع اهل سنت آمده است: «رسول خدا[ صلي الله عليه و آله ] فرمود: فاطمه پاره تن من است. هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده است».[8]
فاطمه زهرا عليها السلام به ابوبكر و عمر فرمود: «خدا و ملائكهها را شاهد ميگيرم شما مرا اذيت كرديد و در اولين ملاقات با رسول خدا صلي الله عليه و آله از دست شما شكايت خواهم كرد».[9]
علاقه عمر به دين يهود
اكثر مفسران اهل سنت نوشتهاند عمر توراتي از يهوديان گرفته بود و مطالب تورات او را به تعجب وا داشته بود رسول خدا بر عمر خشمگين شد و فرمود: «شما هنوز هم يقين پيدا نكرده و در تحيّر هستيد همانطور كه خود يهود و نصاري در تحير هستند، اگر موسي هم الان زنده ميشد به من ايمان ميآورد».[10] اين هم نمونهاي ديگر از سطح يا عمق ايمان عمر.
عليها السلام . منافقان بسياري در مدينه، در اطراف پيامبر صلي الله عليه و آله بودند و رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز از طريق وحي آنها را ميشناخت، اما آنها را افشا و از اطراف خود طرد نميكرد، آيا اين كار توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله است؟
منافقان در مسير تبوك ميخواستند شتر پيامبر صلي الله عليه و آله را رم دهند و آن حضرت را از ميان ببرند. رسول خدا صلي الله عليه و آله آنها را شناخت، اما آنها را معرفي و طردشان نكرد آيا اين معرفي نكردن آنها توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله است؟
ضعف ايمان ابوبكر و عمر و عثمان، توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله است؟ شما چرا اينها را به گوشه قباي رسول خدا صلي الله عليه و آله گره ميزنيد و ضعف ايمان اينها را توهين به رسول خدا صلي الله عليه و آله ميدانيد؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله چندان نسبت به منافقان گذشت و اغماض داشت كه آن بيدينان پشت سر رسول خدا صلي الله عليه و آله سخنان نادرست ميگفتند و آنگاه كه سخن آنها به اطلاع رسول خدا صلي الله عليه و آله ميرسيد، انكار ميكردند، باز هم رسول خدا صلي الله عليه و آله از آنها چشمپوشي ميكرد تا آنجا كه با گستاخي به رسول خدا صلي الله عليه و آله گفتند: «هو اُذن»؛ «او گوش است»، يعني هر چه بگويي ميپذيرد و باور ميكند.
آنگاه اين آيه نازل شد:
(وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ) (توبه: 61)
و از آنها كساني هستند كه پيامبر را آزار ميدهند و ميگويند او آدم خوشباوري است، بگو: خوشباور بودن او به نفع شماست...
آيا خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله توهين كرده كه ميفرمايد رسول خدا صلي الله عليه و آله از منافقان چشمپوشي كرد؟
چه بسا كساني كه ظاهراً مسلمان شده بودند و حتي هجرت كردند و بعضي از آنها نويسنده وحي بودند، اما در منابع اهل سنت آمده كه عدهاي از آنها مرتد شدند، همچون: «عبدالله بن ابيسرح كه از مهاجرين و هم از كتّاب وحي بود مرتد شد».[11]
آيا اهل سنت كه اين مطلب را نوشتهاند، به رسول خدا صلي الله عليه و آله توهين كردهاند كه يكي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله و از نويسندگان وحي مرتد شده است؟
«عُطارد التميمي، خطيب رسول خدا و عامل صدقات رسول خدا در قبيله تميم بود، مرتد شد».[12]
آيا عالمان اهل سنت كه اين مطلب را نوشتهاند به رسول خدا صلي الله عليه و آله توهين كردهاند؟
اهل سنت نقل ميكنند كه عايشه در مورد عثمان گفت: «اُقتلُوا نَعثلاً فَقَدْ كَفَرَ»[13]؛ «اين كفتار پير (عثمان) را بكشيد او كافر شده است».
چرا عايشه با گفتن چنين سخني به عثمان، به رسول خدا صلي الله عليه و آله توهين كرده است؟ و چرا اهل سنت با نوشتن چنين سخناني به رسول خدا صلي الله عليه و آله توهين كردهاند؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله ميفرمود: «انّ اشدّ قوما لنا بغضاً بنوامية و بنو المغيرة و...»[14]؛ «بدترين دشمنان ما اهل بيت: بنياميه و بنيمغيره و... هستند» و عثمان اولين حاكم اموي و معاويه دومين حاكم اموي بود».
آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين فرمايش خود، عثمان را از ساير بنياميه مستثنا كرد؟
وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين ميفرمايد، شما از چه كسي و چه چيزي دفاع ميكنيد؟
4. اضافه بر پاسخهايي كه در جواب پيشين گذشت و تفصيل مطلب در جواب سؤال صلي الله عليه و آله 0 گذشت.
مگر خداوند نميفرمايد:
{وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ} (توبه: 101)
و از (ميان) اعراب باديهنشين كه اطراف شما هستند جمعي منافقاند و از اهل مدينه نيز گروهي سخت به نفاق پايبندند.
آيا به نظر شما خداوند با اين سخنان خواسته است كه به رسول خدا صلي الله عليه و آله طعنه بزند و رسول خدا صلي الله عليه و آله را مرد بدي معرفي نمايد؟
رسول خدا صلي الله عليه و آله حق است، دين حق را ابلاغ ميكند و عدهاي اطراف او گرد ميآيند، اما اطرافيان هيچ پيامبري از نظر ايمان يكسان نبودند. عدهاي از كساني كه دور رسول خدا صلي الله عليه و آله را گرفتند، مؤمن و عدهاي منافق و عدهاي در پي منافع و مصالح دنيوي بودند. اين موضوع، چه نقصي را متوجه پيامبر صلي الله عليه و آله ميكند؟
مگر خداوند نميفرمايد:
بعضي از مردم خدا را تنها با زبان ميپرستند، اگر (دنيا به آنها رو كند و) خيري به آنان برسد، حالت اطمينان پيدا ميكنند؛ اما اگر مصيبتي براي امتحان به آنها برسد، دگرگون ميشوند (و به كفر روي ميآورند).[15]
كسي كه محل حضرت عيسي عليه السلام را به دشمنان خبر داد و موجب دستگيري حضرت شد، يكي از شاگردان خود حضرت عيسي عليه السلام بود. آيا اين واقعه توهين به حضرت عيسي عليه السلام است؟ و از مقام و منصب حضرت عيسي عليه السلام نزد خداوند كم ميشود؟
[1]. ر.ك: پاسخ پرسش 63 «شدت ايمان ابوبكر و عمر».
[2]. المعجم الكبير، ج20، ص9؛ صحيح ابن حبان، ج11، ص216.
[3]. تاريخ دمشق، ج 57، ص 229؛ تاريخ اسلام، ذهبي، ج 2، ص 372؛ سبل الهدي و الرشاد، ج 5، ص 52.
[4]. شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 15، ص 24.
[5]. سبل الهدي و الرشاد، ج 5، ص 52؛ تاريخ دمشق، ج 57، ص 229؛ تاريخ اسلام، ذهبي، ج 2، ص 372.
[6]. براي توضيح كامل اين مطلب، ر.ك: پاسخ پرسش 63.
[7]. صحيح ابن حبان، ج11، ص216؛ المعجم الكبير، ج20، ص9.
[8]. صحيح مسلم، ج 7، ص 141.
[9]. الامامة و السياسه، ج 1، صص 29ـ30.
[10]. تفسير البغوي، ج1، ص240؛ الدر المنثور، ج2، ص253 و... .
[11]. اسد الغابه، ج 3، ص 155؛ امتاع الاسماع، ج 9، ص 334؛ البداية و النهايه، ج 4، ص 297.
[12]. الاعلام، ج 4، ص 236.
[13]. كامل، ج3، ص206؛ الفتوح، ج2، ص437؛ تاريخ طبري، ج4، ص459.
[14]. مستدرك حاكم، ج4، ص534؛ كنزالعمال، ج 11، ص 169؛ جامع الاحاديث، ج8، ص428.
[15]. حج: 11.