بحران و تفرقه در مورد امامت حضرت جواد(علیه السلام)
نویسنده در صفحه 48 می‌گوید که خردسال بودن امام جواد(علیه السلام) در هنگام رحلت پدر، بحران تازه‌ای بین امامیه ایجاد کرد و مسئله رسیدن مقام امامت از پدر به پسر را زیر سؤال برد؛ زیرا معقول نبود که خداوند خردسالی را برای رهبری مسلمانان تعیین کند که
نويسنده در صفحه 48 ميگويد كه خردسال بودن امام جواد(عليه السلام) در هنگام رحلت پدر، بحران تازهاي بين اماميه ايجاد كرد و مسئله رسيدن مقام امامت از پدر به پسر را زير سؤال برد؛ زيرا معقول نبود كه خداوند خردسالي را براي رهبري مسلمانان تعيين كند كه حتي حق تصرف در اموال خودش را ندارد و از نظر شرعي مكلف نيست و فرصت آموختن علم از پدرش را نداشته است؛ زيرا پدرش از او در سن چهار سالگي در مدينه جدا شد. اين مسئله سبب شد كه شيعه بعد از امام رضا(عليه السلام) چند گروه شدند:
الف) گروهي به عقيده واقفيه گرايش پيدا كردند.
ب) گروهي برادر حضرت رضا، يعني احمد بن موسي را جانشين امام رضا دانستند. او زيدي مذهب بود و به همراه ابوالسرايا در كوفه قيام كرد. مفيد= درباره او ميگويد: «بسيار عالم و پرهيزكار بود».
ج) گروهي محمد بن قاسم از نوادگان امام سجاد(عليه السلام) را كه در كوفه بود، انتخاب كردند.
د) گروهي امام جواد(عليه السلام) را پذيرفتند.
پاسخ
امام خردسال، شگفتانگيز و مظهر قدرت الهي
طبيعي است كه خردسال بودن امام جواد(عليه السلام) موجب بروز مشكلات و اختلافات در جامعه شيعه گردد؛ زيرا امري كمسابقه در ميان مردم اتفاق افتاده بود.
اما تعبيرهاي سبك نويسنده در اينكه حضرت، حق تصرف در اموال خود را نداشت و پدرش او را در سن چهار سالگي در مدينه رها كرد، نشان از بيادبي نويسنده دارد. با آنكه بزرگاني از اهل سنت به حضرت رضا و امام جواد(عليهما السلام) با ديده احترام مينگرند و از عظمت و شخصيت ايشان سخن گفتهاند.
گذشته از آن، حق تصرف نداشتن طفل هفت يا نُه ساله در صورتي است كه امام نباشد، وگرنه كسيكه امام جامعه است و بر همه اموال و نفوس ولايت دارد، چگونه حق تصرف در اموال خودش را ندارد؟!
اينكه گفته است: فرصت آموختن علم را از پدرش نداشته، جهالتي مضاعف بر نادانيهاي نويسنده است؛ زيرا اگر اين جمله را براي مخالفان شيعه ميگويد كه براي شيعه مفيد نيست و مخالفان نيز اعتقادي به امامت حضرت ندارند و اگر براي شيعه و در ردّ عقيده آنها ميگويد، بايد گفت كه شيعه معتقد است: علم امام(عليه السلام) به يادگيري متعارف از جانب پدر نيست، بلكه قسمتي از طريق الهام و قسمتي نيز از طريق اشارات و تعليم غيرعادي از جانب پدر است كه هيچ كدام نياز به فرصت زماني ندارد و در لحظهاي ميتواند محقق شود.
حتي مأمون عباسي نيز به اين مسئله اعتراف كرده است! در روايتي چنين آمده است كه وي هنگام تزويج دخترش به امام جواد(عليه السلام) گفت: «من محمد بن علي را انتخاب كردم؛ زيرا با اين سن كم بر همه اهل فضل و علم برتري دارد و از اين جهت اعجوبه است». اطرافيان گفتند: «او سنّش كم است و دانش كافي ندارد. بگذار تا دانشمند شود، سپس هر چه خواهي انجام ده». مأمون گفت:
واي بر شما! من او را از شما بهتر ميشناسم. او از خانداني است كه خداوند آنها را تعليم داده و همواره پدران او در علم دين و ادب از مردم بينياز بودهاند. اگر ميخواهيد، او را امتحان كنيد تا برايتان واضح شود.
آنها پذيرفتند و همگي از «يحيي بن اكثم» كه قاضيالقضاة بود، خواستند تا از آن نوجوان سؤالي كند كه از جواب عاجز باشد و جوايز نفيسي نيز به او وعده دادند.
مأمون جلسهاي تشكيل داد. يحييبناكثم به حضرت گفت: «اجازه ميدهي از شما سؤالي كنم»؟ فرمود: «بپرس». عرض كرد: «چه ميگويي درباره شخصي كه در حال احرام شكار كرده است؟» حضرت فرمود:
در حَرم كشته است يا بيرون آن؟ ميدانسته يا جاهل بوده است؟ عمداً كشته است يا از روي خطا؟ اين شخص آزاد است يا عبد؟ بچه است يا بزرگ؟ بار اول اوست يا تكرار كرده است؟ آن حيواني كه كشته، پرنده است يا غير آن؟ شكار كوچك است يا بزرگ؟ اصرار دارد بر اين كار يا پشيمان است؟ شب كشته است يا روز؟ اِحرامش در عمره بوده يا در حج؟
يحيي بن اكثم متحير شد و درماندگي در صورتش آشكار گشت و زبانش به لكنت افتاد، بهگونهاي كه اهل مجلس فهميدند!
مأمون گفت: «الحمدلله بر اين نعمت و توفيقي كه من در درستي انتخاب داشتم». سپس به آنها روي كرد و گفت: «آيا الآن پي برديد به آنچه انكار ميكرديد»؟ سپس مراسم ازدواج را برگزار كرد.
وقتي همه رفتند و عدهاي از خواص ماندند، مأمون به امام جواد(عليه السلام) عرض كرد: «فدايت شوم، اگر صلاح ميدانيد احكام هر يك از آنچه در مورد شكار در حال احرام را شرح داديد، بيان كنيد تا ما نيز بدانيم و بهرهمند شويم». حضرت احكام هر نوع را بيان كرد. سپس مأمون از حضرت جواد(عليه السلام) خواست تا مسئلهاي را از يحييبناكثم بپرسد. حضرت به يحيي فرمود: «بپرسم»؟ گفت: «هرگونه كه ميل شماست. اگر جواب را بدانم ميگويم، وگرنه از شما استفاده ميكنم». حضرت فرمود:
بگو بدانم در مورد مردي كه اول روز به زني نگاه كرد، درحاليكه بر او حرام بود. وقتي روز بالا آمد بر او حلال شد. هنگام ظهر حرام شد. هنگام عصر حلال شد. هنگام غروب حرام شد. هنگام عشا حلال شد. در نصف شب حرام و در طلوع فجر حلال شد. اين چه زني است و براي چه بر آن مرد حلال و دوباره حرام ميشد؟
يحيي بن اكثم گفت: «به خدا سوگند! جواب اين سؤال را نميدانم. اگر صلاح ميدانيد پاسخ آن را بفرما». حضرت جواد(عليه السلام) نيز پاسخ دادند [پاسخ حضرت را شيخ مفيد= در «الارشاد» آورده است].[1] مأمون كه شگفتزده شده بود به حاضران گفت: «آيا در ميان شما كسي هست اينچنين به اين مسئله جواب دهد؟ يا مسئله پيشين را بداند؟» گفتند: «نه، به خدا سوگند، اميرالمؤمنين (مأمون) بهتر ميداند در آنچه ميانديشد». مأمون گفت:
واي بر شما! اين خانواده در ميان مردم همچنانكه ميبينيد به علم و فضل و كمال برگزيده شدهاند و كودكي ايشان، مانع از كمالشان نيست. آيا نميدانيد كه رسول الله(صلي الله عليه و آله) دعوت خود را از علي بن ابيطالب شروع كرد و هيچكس را در سن او دعوت نكرد درحاليكه او ده ساله بود كه اسلام را پذيرفت. و حسن و حسين٨ نيز كه كمتر از شش سال داشتند با حضرت بيعت كردند و با كودكي جز اين دو بيعت نكرد؟ آيا اكنون نفهميديد آنچه را خداوند به اين گروه اختصاص داده است؟ اينان نسلياند كه برخي همانند برخي ديگرند و درباره آخرين آنها جاري است آنچه درباره نخستين آنهاست... .[2]
به هر حال، شبهه واقفيه در مورد كودكي حضرت جواد(عليه السلام) از گذشته در كتابهاي شيعه آمده است؛ مثلاً سعد بن عبدالله اشعري (متوفاي 301ه .ق) در كتاب «المقالات والفرق» آن را ذكر كرده و خودش هم به خوبي جواب داده است كه امر پيامبران و امامان: با ديگران فرق دارد و براي ايشان سن مطرح نيست. ازاينرو حضرت نوح در پانصد سالگي و حضرت عيسي در گهواره پيامبر شد.[3]
نظر شيعه درباره امامت «محمد بن قاسم»
اما درباره گرايش شيعه به محمد بن قاسم از نوادگان حضرت سجاد(عليه السلام) بايد گفت كه در تاريخ از قيام او، پيوستن بسياري از شيعيان مَرو به او، قيام ديگرش در طالقان، زنداني شدنش در بغداد نزد معتصم و اختلاف در سرانجام وي سخن گفتهاند كه مشروح آن را ابوالفرج اصفهاني در «مقاتل الطالبين» با عنوان «محمد بن قاسم بن علي بن عمر بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب» آورده و گفته است كه محمد بن قاسم با «زيديه جاروديه» همعقيده بود. در طول داستان نيز سخني از بيعت شيعه با وي بعد از امام رضا(عليه السلام) نميگويد. تنها سخن از قيام و بيعت مردم با وي است، بلكه در آنجا آمده است كه وقتي مردم از وي سخناني شنيدند كه موافق مذهب معتزله بود، اهل كوفه از وي كناره گرفتند.
آري، در جريان قيام وي آمده است كه شيعيان مرو، او را در قلعهاي نفوذ ناپذير پناه دادند. ولي ميدانيم كه شيعه در آن زمان داراي معناي عامي بوده است كه بر زيديه، اسماعيليه و ديگر فرقههاي پيرو اهلبيت: نيز اطلاق ميشده است. ما دليلي نيافتيم كه بيعتكنندگان با محمدبنقاسم، همان پيروان حضرت رضا(عليه السلام) باشند كه با وي براي جانشيني بيعت كردهاند تا اينان را يكي از فرقههاي انشعابي بعد از حضرت رضا(عليه السلام) به حساب آوريم. ازاينرو در «المقالات و الفرق» از چنين فرقهاي نام برده نشده است. كتاب مذكور از كهنترين كتابهاي فرقهنگاري شيعه و مؤلف آن سعد بن عبدالله اشعري (متوفاي 301ه .ق) است.
ماهيت چنين قيامهايي نيز بيشتر با عقيده زيديه هماهنگ است كه بيعت و خروج را با هر كسي كه قيام كند، واجب ميدانستند.