امامت حضرت عسکری(علیه السلام) و مسئله بَدا
نویسنده در صفحه 51 اشاره می‌کند که امام هادی(علیه السلام) برای جانشینی‌اش، ابتدا پسرش محمد را معرفی کرد. اما چون او در زمان حضرت وفات کرد، پسر دیگرش حسن عسکری را امام بعد از خود تعیین کرد و به او گفت: «پسرم! شکر خدا کن که درباره تو امر تاز
نويسنده در صفحه 51 اشاره ميكند كه امام هادي(عليه السلام) براي جانشينياش، ابتدا پسرش محمد را معرفي كرد. اما چون او در زمان حضرت وفات كرد، پسر ديگرش حسن عسكري را امام بعد از خود تعيين كرد و به او گفت: «پسرم! شكر خدا كن كه درباره تو امر تازهاي پديد آمده است».[1]
نويسنده سپس روايتي را نقل ميكند به همان مضمون كه امام هادي(عليه السلام) به ابوهاشم فرمود:
در مورد ابوجعفر امري براي خدا آشكار شد و ابومحمد را به جاي او قرار داد؛ چنانكه اسماعيل را ابوعبدالله تعيين كرد. اما براي خدا امري در مورد اسماعيل آشكار شد... .[2]
سپس نويسنده اضافه ميكند:
گروهي از پيروان امام هادي(عليه السلام) وفات پسرش را نپذيرفتند و گفتند كه او زنده و غايب است؛ همچنانكه اسماعيليه وفات اسماعيل پسر امام صادق(عليه السلام) را نپذيرفتند.
پاسخ
آنچه نويسنده به آن پرداخته مسئلهاي است كه قرنها پيش، شيخ مفيد، شيخ طوسي و بزرگان شيعه پاسخ آن را دادهاند. نويسنده ادعا كرده است كه امام هادي(عليه السلام) براي جانشيني خود، ابتدا پسرش محمد را معرفي كرد. اما چون او در زمان حضرت وفات كرد، حضرت عسكري را معرفي كرد. شيخ مفيد۱ در پاسخ اينگونه ادعاها ميگويد:
از اين مدعيان ميخواهيم كه روايتي را دراينباره بياورند كه حضرت هادي(عليه السلام)، فرزندش محمد را نصب كرده باشد. آنها هرگز نميتوانند نه روايتي بياورند و نه تواتري كه به آن اعتماد كنند؛ زيرا اين گروه از راويان آنقدر اندك هستند كه اگر همه آنها هم خبر دهند، به تواتر نميرسد و همين در باطل بودن ادعاي آنها كافي است.[3]
آنها نه تنها بر مدّعاي خود دليلي ندارند، بلكه به خلاف ادعايشان حضرت هادي(عليه السلام) تصريح كرده است كه محمد امام نيست و فرزندش حسن، امام است. در كافي آمده است كه «علي بن عمر نوفلي» گويد:
با امام هادي(عليه السلام) در حياط منزلشان بودم كه محمد پسر حضرت
از كنار ما گذشت. عرض كردم: «فدايت شوم، او صاحب
ما بعد از شماست؟» فرمود: «نه، صاحب شما بعد از من، حسن است».[4]
از كنار ما گذشت. عرض كردم: «فدايت شوم، او صاحب
ما بعد از شماست؟» فرمود: «نه، صاحب شما بعد از من، حسن است».[4]
اما جملهاي كه نويسنده به آن تمسك كرده از متشابهات است؛ همچون متشابهات قرآني كه افراد بيماردل به آنها تمسك ميكنند تا به خواسته نارواي خويش برسند. نويسنده برخلاف تصريح بزرگان شيعه و اعتقاد اهل بيت: در بحث بدا، اصرار دارد آن را بدون توضيح، بهگونهاي ترجمه كند كه نزد شيعه ناهنجار جلوه كند.
توضيح جريان بَدا و معناي صحيح آن
اصل مسئله اين است كه حضرت هادي(عليه السلام) داراي چهار پسر بودند كه گويا بزرگترين آنها محمد بوده و سپس حضرت حسن عسكري(عليه السلام) است. از آنجا كه محمد فرزند بزرگتر و فردي جليلالقدر و مورد احترام پدر بود، شيعيان فكر كردند وي جانشين حضرت خواهد بود؛ بهويژه كه برخي حتي از ديگر فرزندان حضرت هادي(عليه السلام) نيز به سبب تبعيد و محاصره حضرت آگاهي نداشتند.
در روايت است كه وقتي 150 نفر از خاندان بنيهاشم، ابوطالب و قريش و عده ديگري از مردم در روز وفات محمد پسر امام هادي(عليه السلام) براي تعزيت نزد حضرت آمده بودند، حضرت حسن(عليه السلام) (فرزند امام هادي) را ديدند كه با گريباني چاكداده آمد و در سمت راست پدر ايستاد. راوي گويد: «ما او را نميشناختيم». حضرت بعد از ساعتي به او فرمود: «پسرم! خداي عزوجل را شكر كن كه درباره تو امري پديد آورد». آن جوان گريست و (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) گفت و فرمود: «الحمدلله رب العالمين...» ما پرسيديم: «او كيست؟» گفتند: «او حسن پسر امام هادي است». او در آن وقت به نظر ما جواني20 ساله مينمود. آن وقت وي را شناختيم و فهميديم كه حضرت او را به امامت معرفي كرده و جاي خود قرار داده است.[5]
اين امور سبب شد كه مردم، بدون آنكه حضرت هادي(عليه السلام)
تصريحي به امامت پسرش محمد بكند، فكر كنند امام است و چون محمد در زمان پدر از دنيا رفت، معلوم شد كه آن فكر اشتباه بوده است. شيعه از اين جريان، يعني ظاهر شدن حقيقتي كه مردم خلاف آن را ميدانستهاند به «بَدا لله» تعبير ميكند؛ ولي مخالفان همانند نويسنده، «بَدا لله» را «براي خدا آشكار شد» معنا ميكنند كه لازمهاش جهل خداوند است.
تصريحي به امامت پسرش محمد بكند، فكر كنند امام است و چون محمد در زمان پدر از دنيا رفت، معلوم شد كه آن فكر اشتباه بوده است. شيعه از اين جريان، يعني ظاهر شدن حقيقتي كه مردم خلاف آن را ميدانستهاند به «بَدا لله» تعبير ميكند؛ ولي مخالفان همانند نويسنده، «بَدا لله» را «براي خدا آشكار شد» معنا ميكنند كه لازمهاش جهل خداوند است.
مانند همين شبهه و با همين تعبير و بلكه پررنگتر از آن در مورد «اسماعيل» فرزند حضرت صادق(عليه السلام) نيز مطرح شد. اين همان مسئله حقي است كه امام هادي(عليه السلام) در روايتي كه نويسنده نخواسته است آن را بفهمد، مطرح كرده است. اصل روايت اين است كه «ابوهاشم جعفري» ميگويد:
بعد از فوت پسر امام هادي(عليه السلام) (ابوجعفر) نزد حضرت هادي بودم و با خود فكر ميكردم كه گويا ابوجعفر (محمد) و ابومحمد (حضرت عسكري(عليه السلام در اين زمان، مثل حضرت موسي بنجعفر و اسماعيل فرزندان جعفر بن محمد(عليه السلام) بوده و قصه هر دو يكي است؛ زيرا اميد بود ابومحمد بعد از ابوجعفر به امامت برسد. در اين هنگام قبل از آنكه من حرفي بزنم، حضرت هادي(عليه السلام) فرمود: «بله، اي ابوهاشم! خداوند بعد از ابوجعفر، براي ابومحمد چيزي را ظاهر كرد كه قبلاً آشكار و شناخته شده نبود؛ همچنانكه بعد از موت اسماعيل، براي موسي بن جعفر(عليه السلام) ظاهر كرد، آنچه حال او را روشن كرد و اين همانگونه است كه در خاطر تو گذشت. هر چند اهل باطل را خوش نيايد. ولي پسرم ابومحمد جانشين من است، هر چه مردم نياز دارند نزد او و ابزار امامت با اوست.[6]
شيخ طوسي= هزار سال پيش گفته است:
اينكه گفته شده است: «بدا لله في محمد...»؛ «براي خدا درباره محمد ظاهر شد» همانگونه كه در باره اسماعيل ظاهر شد، معنايش اين است كه بعد از مرگ محمد، ظاهر شد كه خداوند او را امام قرار نداده بود؛ همچنانكه در مورد اسماعيل چنان شد، نه آنكه خداوند بر امامت وي تصريح كرده باشد، سپس منصرف شود و ديگري را امام كند؛ زيرا اين كار براي خداوند كه عالم به عواقب امور است، صحيح نيست.[7]
امام حسن عسكري(عليه السلام) فرزند بزرگ امام هادي(عليه السلام)
گذشته از اينها، از برخي روايات بهدست ميآيد كه حضرت عسكري(عليه السلام) فرزند بزرگ امام هادي(عليه السلام) بوده است.
«ابوبكر فهفكي» ميگويد:
حضرت هادي(عليه السلام) در نامهاي به من نوشت كه پسرم ابومحمد (حضرت امام حسن عسكري(عليه السلام از نظر غريزه خيرخواهترين
افراد آلمحمد و از نظر برهان، معتبرترين ايشان است. او پسر بزرگتر و جانشين من است. رشته امامت و احكام آن به او ميرسد. هر چه از من ميپرسيدي، از او بپرس كه تمام آنچه مردم به آن نيازمندند نزد اوست.[8]
افراد آلمحمد و از نظر برهان، معتبرترين ايشان است. او پسر بزرگتر و جانشين من است. رشته امامت و احكام آن به او ميرسد. هر چه از من ميپرسيدي، از او بپرس كه تمام آنچه مردم به آن نيازمندند نزد اوست.[8]
يا در روايت ديگري «علي بن عمرو عطار» ميگويد:
نزد حضرت هادي(عليه السلام) رفتم. پسرش ابوجعفر (محمد) هنوز زنده بود و من گمان داشتم كه او [جانشين] امام است. گفتم: «فدايت شوم! كداميك از فرزندانت را امام بدانم؟» فرمود: «هيچكس را تا دستور من برسد». راوي گويد: «بعداً از حضرت پرسيدم كه اين امر در كيست؟» در پاسخ نوشت: «اين امر در فرزند بزرگ من است». رواي گويد: «ابومحمد (حضرت عسكري(عليه السلام از ابوجعفر (محمد) بزرگتر بود».[9]
در حديث ديگري است كه «علي بن مهزيار» ميگويد كه به امام هادي(عليه السلام) گفتم: «اگر پيش آمدي شد به چه كسي رجوع كنم؟» فرمود: «عهد من براي بزرگترين فرزند من است».[10]
با توجه به ذيل دو روايت فوق اين فرزند بزرگتر همان امام حسن عسكري(عليه السلام) بوده است.
بنابراين گرايش عدهاي به امامت محمد، فرزند حضرت هادي(عليه السلام) مثل ديگر حوادث جزئي است كه عدهاي نادان، حتي در برابر سخن امام(عليه السلام) ايستادگي ميكردند و معلوم نيست كه تعدادشان به عدد انگشتان دست برسد تا در خور ذكر باشند. بله، فرقهنويسان كه غرضشان نوشتن فرقههاست، معمولاً از اين افراد نام ميبرند تا كتابشان كامل باشد. وگرنه نام بردن فرقهاي دلالت بر بسيار بودن آنها نميكند؛ همچنانكه در زمان ما گاهي از حزب و فرقهاي اسم ميبرند كه بعد از تحقيق معلوم ميشود از سرنشينان يك ماشين نيز كمترند.