تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه تکفیر و سبّ و لعن صحابه

تکفیر و سبّ و لعن صحابه

v رحمت‌الله ضیائی واژه «صاحب» که جمع آن «صحب»، «اصحاب»، «صحاب» و «صحابه» است، به معنای همدم، همراه، رفیق، یار و معاشر به کار می‌رود. این کلمه را درباره دو نفر به کار می‌برند که

v رحمت‌الله ضيائي

واژه «صاحب» كه جمع آن «صحب»، «اصحاب»، «صحاب» و «صحابه» است، به معناي همدم، همراه، رفيق، يار و معاشر به كار مي‌رود. اين كلمه را درباره دو نفر به كار مي‌برند كه مدت زماني طولاني در كنار هم و به معاشرت با هم گذرانده باشند. به عبارت ديگر: مصاحبت ملازم با طول زمان معاشرت است.[1]

چون مصاحبت ميان دو تن است، همواره كلمه «صاحب» به كلمة پس از خود اضافه مي‌شود؛ چنان‌كه در قرآن كريم آمده است: (يا صاحِبَيِ السِّجْنِ) [2]؛ «اي ياران زنداني من» يا (أَصْحابُ مُوسى)[3]؛ كه «صاحب» و «اصحاب»، به «السِّجْن» و «موسي» اضافه شده است.

معاشران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را «صاحب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)»، يعني هم‌صحبت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) يا «اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله)»، يعني ياران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مي‌خواندند و كلمه «صاحب» و «اصحاب» را به «رسول خدا(صلي الله عليه و آله)» اضافه مي‌كردند. اين اضافه همچنين در «اصحاب بيعة الشجرة»، يعني ياران پيمان شجره و «اصحاب الصفة»، يعني هم‌نشينان صُفه وجود دارد.[4]

لفظ «صاحب» و «اصحاب»، در زمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، نام ويژه‌اي براي ياران او نبود؛ بلكه مسلمانان بعدها ياران پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) را «صحابي» و «اصحاب» ناميدند. پس اين نام‌گذاري، از كارهاي مسلمانان و از «اصطلاحات متشرعه» است و ارتباطي به نام‌گذاري اسلامي ندارد.[5]

در تعريف اصطلاحي صحابه در ميان اهل سنت ديدگاه يكساني وجود ندارد. «سعيد بن مسيب» گويد: «صحابه كسي است كه به مدت يك سال يا دو سال با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوده و همراه وي در يك يا دو نبرد شركت داشته و جنگيده باشد».[6]

«واقدي» در تعريف صحابه گفته است: «هر كس پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ديده و به اسلام گرويده و در امر دين انديشه نموده و به آن راضي گشته است، نزد ما از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) محسوب مي‌شود؛ گرچه به مدت يك ساعت از روز باشد».[7]

محمد بن اسماعيل بخاري آورده است: «هر كس از مسلمانان با پيامبر(صلي الله عليه و آله) مصاحبت داشته يا او را ديده، از اصحاب آن حضرت است».[8]

احمد بن حنبل گويد: «هر كس يك ماه يا يك روز يا يك ساعت با پيامبر(صلي الله عليه و آله) مصاحبت داشته يا آن حضرت را ديده، جزء اصحاب است».[9]

بهترين تعريف براي صحابي از ابن حجر عسقلاني است. وي مي‌گويد: «صحابي آن است كه با ايمان، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ملاقات كرده باشد و در حال مسلماني زندگي را بدرود گفته باشد».[10]

اين تعريف، مقبول اهل سنت است و در ميان عالمان شيعه، شهيد ثاني نيز صحابي را كسي مي‌داند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را با ايمان، ملاقات كرده و با اسلام زندگي را بدرود گفته باشد.[11] مامقاني نيز پس از بيان تعريف شهيد ثاني، بدون هيچ نقدي آن را شرح كرده است. ازاين‌رو مي‌توان گفت تعريف ابن حجر مورد اتفاق عالمان متأخر بوده است.

اهميت و ضرورت موضوع

در شرايط فعلي جهان اسلام، بحث از «تكفير صحابه» از جهات مختلف مهم است: نخست اينكه ديدگاه شيعه در اين مسئله روشن خواهد شد كه آيا واقعيت دارد كه شيعيان، صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را تكفير مي‌كنند؟ يا تهمتي است كه از سوي معاندين براي بدنام نمودن شيعه صورت گرفته است و ابزاري است تا احساسات پيروان فرقه‌هاي اسلامي را در برابر شيعيان برافروخته سازد؟ چه اينكه اكنون در پاكستان با اين ابزار شيعه‌كشي به راه انداخته و به دفاع از صحابه، شيعيان را در مسجد و در حال نماز قتل عام مي‌كنند.

دوم اينكه بحث از جايگاه صحابه و ديدگاه‌هاي مختلف درباره آنها روشن خواهد شد، و اينكه ديدگاه شيعيان درباره صحابه از معتدل‌ترين ديدگاه‌هاست، شيعيان نه همه صحابه را معصوم و عادل مي‌دانند و نه همه آنها را تخطئه نموده‌اند؛ بلكه آنان را همچون ساير مسلمين مي‌دانند كه برخي از آنان در قله‌هايي از تقوا و فضيلت قرار دارند و از برخي نيز خطاهايي سر زده است. اين ديدگاه مختص شيعه نيست؛ بلكه در ميان اهل سنت نيز طرفداراني دارد كه در مقاله به آنها اشاره خواهد شد.

تبيين موضوع در انديشه اسلامي

يكي از مسائل چالش‌برانگيز در ميان پيروان مذاهب اسلامي، مبحث تكفير، تنقيص و تعديل صحابه پيامبر اعظم(صلي الله عليه و آله) است. بيشتر اهل سنت و تمام پيروان ابن تيميه اصرار دارند كه همه صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) عادلند و گفتار و رفتار آنان شرعاً براي امت اسلامي حجت است و جرح آنها نه تنها جايز نيست، بلكه حرام و خروج از دين مي‌باشد. در برابر اين ديدگاه، پيروان مكتب اهل بيت: قرار دارند. آنها اين ديدگاه را نمي‌پذيرند و معتقدند كه اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با همه احترامي كه دارند، عدالت همه آنها محرز نيست.

از آنجا كه اين بحث نياز به توضيح و بررسي همه‌جانبه دارد، در اين نوشته در ابتدا ديدگاه دو طرف با دلايل هر كدام ارائه مي‌شود، و سپس به شبهاتي كه از سوي برخي متعصبين وهابي مطرح شده، پاسخ داده خواهد شد.

ديدگاه اهل سنت در باره صحابه

درباره عدالت صحابه در ميان اهل سنت پنج ديدگاه وجود دارد:

1. جمهور اهل سنت عقيده دارند هر مسلماني كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را حتي يك ساعت ديده باشد، صحابي آن حضرت شمرده مي‌شود[12] و همه صحابه عادل‌اند[13] و مسلمانان مي‌توانند معارف و احكام دين را از آنان بگيرند و روايت آنان را بدون دغدغه بپذيرند؛ زيرا آنان دوران وحي و رسالت حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) را درك كرده و با تفسير و تأويل قرآن كريم آشنا شده و از زبان رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، احكام خدا را فراگرفته و سخنان او را حفظ كرده و به مُصاحبت و ياري پيامبر(صلي الله عليه و آله) توفيق يافته‌اند و به همين دليل، خداوند در آياتي از قرآن آنان را ستوده است.[14]

بنابراين، كسي حق ندارد به «تنقيص» صحابه بپردازد يا روايات آنان را رد كند.[15]

2. گروهي از اهل سنت معتقدند تا زماني كه صحابه در فتنه و اختلاف ميان خود مشاركت نكرده باشند عادلند، اما زماني كه بين آنها جنگ درگرفت، در اين زمان دو فرقه خواهند شد و هر دو طرف بر حق نخواهند بود و يكي از آنها باطل و فاسق خواهد بود و اين معلوم نيست كه كدام يك از آنها فاسق‌اند:

لَمْ يَزَالُوا عُدُولًا، حَتَّى وَقَعَ الْخُلْفُ بَيْنَهُمْ، وَاقْتَتَلُوا؛ لِأَنَّهُمْ حِينَئِذٍ صَارُوا فِئَتَيْنِ، وَالْحَقُّ بِالضَّرُورَةِ لَا يَكُونُ فِي الطَّرَفَيْنِ. فَإِحْدَاهُمَا عَلَى بَاطِلٍ قَطْعًا؛ فَهِيَ فَاسِقَةٌ، لَكِنَّ الْفَاسِقَ مِنْهُمْ غَيْرُ مُعَيَّنٍ، لِاشْتِبَاهِ الْأَمْرِ.[16]

3. دسته ديگر از اهل سنت كه معتزله باشند، معتقدند كه آن گروه از صحابه كه با علي(عليه السلام) قتال نمودند، آنها به اين دليل كه در برابر امام حق خروج كردند، فاسق‌اند و روايت و شهادت آنها مردود است: «ومنهم من قال ـ وهم المعتزلة ـ إن كل من قاتل عَلِيًّا عالمًا فهو فاسق مردود الرواية والشهادة، لخروجهم على الإمام الحق».[17]

بنا به گفته امام غزالي، جمهور معتزله، طلحه، زبير و همه اهل عراق و شام را به دليل قيام آنان در برابر امام علي(عليه السلام) فاسق مي‌دانند: «وَقَالَ جَمَاهِيرُ الْمُعْتَزِلَةِ عَائِشَةُ وَطَلْحَةُ وَالزُّبَيْرُ وَجَمِيعُ أَهْلِ الْعِرَاقِ وَالشَّامِ فُسَّاقٌ بِقِتَالِ الْإِمَامِ الْحَقِّ».[18]

4. ديدگاه ديگر در اين باره بنابر گفته امام غزالي در «المستصفي» مربوط به پيشينيان قَدريه است. آنان معتقد بودند كه شهادت هيچ كدام از آنهايي كه در برابر هم جنگيدند، پذيرفته نيست؛ زيرا در ميان آنان فاسق وجود دارد كه ما به طور مشخص نمي‌دانيم كدام يك از آنهاست؛ پس بايد شهادت همه آنها را ترك نمود: «وَقَالَ قَوْمٌ مِنْ سَلَفِ الْقَدَرِيَّةِ: يَجِبُ رَدُّ شَهَادَةِ عَلِيٍّ وَطَلْحَةَ وَالزُّبَيْرِ مُجْتَمِعِينَ وَمُفْتَرِقِينَ لِأَنَّ فِيهِمْ فَاسِقًا لَا نَعْرِفُهُ بِعَيْنِهِ».[19]

5. ديدگاه پنجم مي‌گويد صحابه مانند ديگرانند و صحابه و غير صحابه فرق ندارند و بايد در عدالت يا فسق، به تك تك آنها رسيدگي شود؛ مگر برخي از آنها كه ظاهر العداله‌اند؛ مانند خليفه اول و دوم: «أنّ الصحابة كغيرهم يُبحث عن العدالة فيهم في الرواية والشهادة إلا من يكون ظاهر العدالة أو مقطوعها كالشيخين (أبي بكر) و (عمر) رَضِيَ الله عَنْهما».[20]

بنابراين، اهل سنت در عدالت صحابه متفق القول نيستند و همان‌گونه كه گفته شد، ديدگاه‌هاي گوناگوني در اين باره وجود دارد كه متأثر از دلايل و شواهدي است كه درباره عملكرد صحابه در منابع اسلامي آمده است؛ ولي غالب اهل سنت به عدالت همه صحابه اصرار دارند و اعمال ناشايستي را كه از برخي آنها سرزده، توجيه مي‌كنند.

دلايل عدالت همه صحابه

اهل سنت براي عدالت همه صحابه، به آيات و رواياتي استناد كرده‌اند؛ از جمله به اين آيات: (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس)[21] و (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ)[22] و (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَةَ عَلَيْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَريباً)[23] و (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه...).[24]

روش دلالت آيات بر مدعا اين است كه در آيه اول (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ...)، اصحاب، مخاطب آيه‌اند و ازاين‌رو آنان بهترين امت خواهند بود، نه ديگران، و در آيه دوم صحابه شاهدان بر مردم معرفي شده‌اند: (لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ...). و در آيه سوم رضايت خداوند از آنها اعلام شده است: (لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ...).[25] و در آيه چهارم خداوند متعال براي صحابه چهار ويژگي برشمرده است: يكي رضايت خداوند از آنها، دوم رضايت آنها از خداوند، سوم بشارت آنها به بهشت، چهارم جاودانگي آنها در بهشت.[26]

نقد و بررسي

آيه نخست (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ...). گذشته از اختلاف نظري كه در تأويل آن وجود دارد[27]، اولاً اختصاص به اصحاب ندارد، بلكه خطاب آن به همه مسلمانان است. ابن كثير تصريح مي‌كند كه «والصحيح أنّ هذه الآية عامّة في جميع الأمة، كل قرن بحسبه...».[28] امام فخر رازي نيز در تفسير اين آيه از قول زجاج نقل مي‌كند كه وي معتقد بوده است ظاهر اين آيه خطاب به اصحاب نبي(صلي الله عليه و آله) است؛ لكن در حقيقت، مخاطب آن عام مي‌باشد و همه امت را در بر مي‌گيرد و مانند آيه قصاص و صيام است:

قوله (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ) ظاهر الخطاب فيه مع أصحاب النبي0، ولكنه عام في كل الأمة، ونظيره قوله (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ)[29] (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ)[30] فإنّ كلّ ذلك خطاب مع الحاضرين بحسب اللفظ، و لكنه عام في حق الكل كذا هاهنا.[31]

ثانياً حكم بهتر بودن امت و (تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ) مشروط به دوام امر نمودن به معروف و نهي از منكر است. هرگاه شرط دوام منتفي شود، مشروط (حكم) نيز منتفي مي‌گردد. به تعبير «قرطبي» اين جمله مدح براي امت است و امت تا زماني واجد اين صفت خواهد بود كه عملاً بر دوام آن پايدار باشند و هرگاه تغيير و انحرافي در آنها رخ دهد، اين مدح از آنها ستانده و مستحق مذمت و هلاكت مي‌گردند.[32]

ثالثاَ، مقصود از جمله (كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ...) در روايتي از امام صادق(عليه السلام) و بنا بر آيه مباركه (و مِن ذُرِّيَّتِنا أُمَّة مُسلِمَةً لَك)[33] اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) است؛[34] زيرا حضرت ابراهيم(عليه السلام) از خدا خواست تا امّت مسلمه‏اي از ميان ذريه‏اش به او عطا كند و از ذيل دعايش كه گفت: «در ميان آن امّت كه از ذريّه من هستند، رسولي مبعوث كن»، فهميده مي‌شود كه مراد او از امتِ مسلمان، همان امت محمد(صلي الله عليه و آله) است، نه همه كساني كه به او ايمان آوردند يا آن حضرت به سوي آنها مبعوث شده است؛ زيرا اين امّت اعم از ذريّه ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) است؛ در حالي كه مراد حضرت ابراهيم(عليه السلام) امّتي بود كه از ذريّه ايشان باشد. از طرف ديگر خواست كه آنها از شرك و گمراهي محفوظ باشند و از طرفي مي‌دانيم همه ذريّه حضرت ابراهيم(عليه السلام) از شرك محفوظ نبودند. پس معلوم مي‌شود منظور فقط اهل عصمت از ذريّه مطهر آن حضرت‏اند. پس امّت محمد(صلي الله عليه و آله) در دعاي ابراهيم(عليه السلام) كه از خدا خواست آنها را از شرك و ضلالت دور بدارد، پيامبر اسلام‏(صلي الله عليه و آله) و عترت طاهرين آن حضرت: هستند.

گفتني است كه تفسير امّت به «اهل‌بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) »، در جوامع روايي عامه نيز آمده است. جلال‌الدين سيوطي در تفسير «الدر المنثور» ذيل بحث از «خَيرَ أُمَّة» آورده است: «وَأخرج ابْن أبي حَاتِم عَن أبي جَعْفَر (كُنتُم خَيرَ أُمَّة اُخرِجَت لِلنّاس) قَالَ: أهل بيت النَّبِي(صلي الله عليه و آله)».[35]

آيه دوم، همچون آيه پيشين، اولاً: خطاب آيه مباركه (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطا) تنها به اصحاب اختصاص ندارد. ابن كثير واژه «وسط» را به معناي «خيار الامم» گرفته به اين دليل كه امت اسلامي از أكمل شرايع و أقوم مناهج برخوردار است.[36] امام فخر رازي امت اسلامي را وسط ميان يهود و نصارا در افراط و تفريط معنا مي‌كند و همچنين خطاب را عام مي‌داند.[37] در برخي از آثار وهابيان نيز به اين موضوع تصريح شده است كه خطاب آيه، عموم امت اسلامي تا روز قيامت است.[38]

آيه سوم، نيز عدالت صحابه را ثابت نمي‌كند؛ زيرا:

اولاً: اين آيه شامل تمام صحابه نمي‌شود؛ بلكه حداكثر شامل كساني است كه در زمان بيعت رضوان حضور داشته‌اند و تعداد آنها آن‌طور كه علماي اهل سنت نقل كرده‌اند، 1300 تا 1400 نفر است؛ چنان‌كه محمد بن اسماعيل بخاري مي‌نويسد: «عَنْ جَابِرٍ قَالَ كُنَّا يَوْمَ الْحُدَيْبِيَةِ أَلْفًا وَأَرْبَعَمِائَةٍ»؛ «از جابر روايت شده است كه گفت: ما در روز حديبيه، هزار و چهار صد نفر بوديم».[39]

اين در مقابل تمام صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كه در زمان رحلت آن حضرت بيش از يكصد و بيست‌هزار نفر بوده‌اند، حداكثر دو درصد خواهد بود. پس نمي‌توان از اين آيه، عدالت تمام صحابه يا رضايت خداوند را از تمام آنها استفاده كرد؛ چرا كه دليل، اخص از مدعا است.

ثانياً: رضايت خداوند، شامل تمام كساني كه در آن روز بيعت كرده‌اند، نخواهد شد؛ بلكه فقط شامل كساني مي‌شود كه با ايمان قلبي بيعت كرده‌اند؛ زيرا خداوند رضايت خود را مشروط به داشتن ايمان كرده است: (رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ). و با انتفاي شرط، مشروط نيز به خودي خود منتفي خواهد شد.

اگر قرار بود كه ايمان حقيقي، شرط رضايت نباشد، خداوند مي‌فرمود: «لقد رضي الله عن الذين يبايعونك...».

ازاين‌رو، اين رضايت در آيه، شامل كساني كه در همان زمان يا پس از آن در نبوت پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) شك داشته و از روي ايمان بيعت نكرده‌اند يا بعد از ايمان، به كفر گراييدند، نخواهد شد.

ثالثاً: اين رضايت نمي‌تواند دائمي و ابدي باشد يا عاقبت‌به‌خير شدن تمام كساني كه در آنجا حضور داشتند را تضمين نمايد؛ زيرا حداكثر چيزي كه آيه ثابت مي‌كند، اين است كه خداوند از آنها در زماني كه بيعت كرده‌اند، راضي شده و علت رضايت نيز پيماني است كه در آن روز بسته‌اند.

بنابراين، آيه فقط شامل كساني مي‌شود كه در آن روز بيعت كرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشند. اگر قرار بود كه اين رضايت ابدي باشد، چه نيازي بود كه خداوند بفرمايد: (فَمَن نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنكُثُ) آيا گفتن اين جمله لغو و بي‌فايده نبود؟

اين مطلب از روايات بسياري نيز قابل استفاده است؛ چنان‌كه مالك بن انس در «الموطأ» نقل مي‌كند:

رسول خدا(صلي الله عليه و آله) با اشاره به شهداي احد فرمود: من براي آنها گواهي مي‌دهم كه (اينان جماعتي از اهل بهشت‌اند)، ابوبكر گفت: مگر
ما برادران آنان نبوديم، ما همان‌گونه كه آنان مسلمان شدند و در
راه خدا جهاد كردند، مسلمان شديم و در راه خدا پيكار كرديم. رسول خدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: آري، ولي نمي‌دانم كه شما بعد از من با دين خدا چه خواهيد كرد، ابوبكر با شنيدن اين سخن گريست.[40]

اين حديث صراحت دارد كه حُسن عاقبت افرادي مثل ابوبكر، مشروط به اين است كه در آينده بيعت خود را نشكنند و اعمالي انجام ندهند كه غضب الهي جايگزين رضايتش شود.

رابعاً: برخي از صحابه‌اي كه در اين بيعت حضور داشته‌اند، به شكستن بيعت اعتراف كرده‌اند؛ از جمله براء بن عازب، ابوسعيد خدري و عايشه.

بخاري در صحيحش مي‌نويسد: علاء بن مُسَيّب از پدرش روايت كرده كه گفت: من براء بن عازب را ديدم و به او گفتم:

خوشا به حالت كه عصر پيامبر(صلي الله عليه و آله) را درك كردي و با آن حضرت در زير درخت بيعت كردي. گفت: پسر برادرم! تو نمي‌داني كه ما چه بدعت‌هايي را بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) گذاشته‌ايم![41]

براء بن عازب كه از بزرگان صحابه و از كساني است كه در بيعت شجره حضور داشته است.

ذهبي در «سير اعلام النبلاء» مي‌نويسد: «از قيس نقل شده است كه عايشه مي‌گفت: من پس از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بدعت‌هاي زيادي انجام داده‌ام؛ مرا با همسران رسول خدا(صلي الله عليه و آله) دفن كنيد؛ پس او را در بقيع دفن كردند».[42]

چهارمين آيه نيز، عدالت همه صحابه را ثابت نمي‌كند؛ زيرا اولاً: موضوع آيه، همه صحابه نيست، بلكه (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ) آنهاست و نمي‌تواند عدالت يكصدهزار نفر ديگر را ثابت كند[43] و اينكه مقصود از «اوّلون» چه كساني هستند، اهل بدر، نمازگزاران به دو قبله، اصحاب بيعت رضوان و...، اختلاف شديدي وجود دارد.[44]

ثانياً: اينكه در روش استدلال به آيه، گفته شده كه واژه (مِن) در جمله (مِنَ الْمُهاجِرِينَ) براي بيان جنس است؛ يعني خداوند از جنس سابقين و اوّلين، راضي است و رضايت خدا، همان عدالت خواهد بود.[45] در پاسخ بايد گفت كه بر فرض پذيرفتن بيانيه بودن «مِن»، خود توصيف به «سبقت» و «اولويت»، جنس را تقسيم مي‌كند. سرانجام معناي آيه اين خواهد شد كه خداوند از خصوص چنين سبقت‌گيرندگان اوّلي به شهادت، راضي است، نه از همه.[46]

گذشته از آن، رضايت خداوند، مطلق نيست؛ بلكه اين رضايت مشروط است به دوام عهد با رسول الله(صلي الله عليه و آله) و انحراف نداشتن تا آخر عمر؛ در حالي‌كه بي‌ترديد عده‌اي از آنها حتي در زمان رسول الله(صلي الله عليه و آله) از دين برگشتند و مرتد يا نصراني شدند. «عبدالله بن جَحش» از مسلمانان اوّلي، دو بار مهاجرت به حبشه و هجرت به مدينه و شاهدِ بَدر و اُحد و همسر سابق أمّ‌حبيبه، يكي از زوجات رسول الله(صلي الله عليه و آله) كه مرتد شد،[47] و مشرك شدن «عبدالله سعد بن ابي‌سرح»، اهل هجرت، كاتب وحي و برادر رضاعي عثمان بن عفان و اعلام مهدورالدّم بودن او در روز فتح، توسط رسول الله(صلي الله عليه و آله)[48] شاهد زنده اين ادعاست.

با اين وجود چگونه معقول است كه بگوييم: همه اصحاب رسول الله(صلي الله عليه و آله) با چنان تعريفي كه بزرگان اهل سنت ارائه داده‌اند، عادل باشند؟

احاديث عدالت همه صحابه

از ميان روايات، به روايات زير استناد نموده‌اند:

1. «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى قال: حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ سَعْدٍ قال: حَدَّثَنَا عَبِيدَةُ بْنُ أَبِي رَائِطَةَ، عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ زِيَادٍ، عَنْ عَبْدِالله بْنِ مُغَفَّلٍ، قَالَ: قَالَ رَسُول الله «الله الله في أصحابي، الله الله في أصحابي، لا تتّخذوهم غرضاً بعدي، فمن أحبّهم فبحبي أحبّهم، ومن أبغضهم فببغضـي أبغضهم، ومن آذاهم فقد آذاني و من آذاني فقد آذى الله، ومن آذى الله فيوشك أن يأخذه»[49]؛ «رسول الله(صلي الله عليه و آله) فرمود: درباره اصحاب من از خدا بترسيد؛ از خدا بترسيد و آنها را پس از من هدف اعتراض‌ها و انتقادات خود قرار ندهيد؛ زيرا هر كس كه به آنها محبت كرده، به خاطر من كرده و كسي كه به آنها بغض ورزيده، به سبب بغض با من، با آنها بغض داشته است. كسي كه به آنها اذيت رساند، به من اذيت رسانده است، و كسي كه به من اذيت رسانده، به خدا اذيت رسانده است، و كسي كه به خدا اذيت رسانده، نزديك است كه خدا او را گرفتار نمايد».

2. «أصحابي كالنّجوم بأيّهم اقتديتم اهتديتم»[50]؛ «ياران من مانند ستاره هستند. به هركدام اقتدا كرديد، هدايت يافتيد».

3. «لا تسبّوا أصحابي دعوا اصحابي فإن أحدكم أنفق كل يوم مثل أحد ذهبا، ما بلغ مدّ أحدهم ولا نصيفه»[51]؛ «هيچ‌كدام از اصحاب من را دشنام ندهيد؛ آنها را رها كنيد زيرا اگر يكي از شما هر روز به اندازه كوه احد طلا انفاق كند، به اندازه يك مشت آنان وحتي نصف آن هم نمي‌رسد».

از اين روايات طهارت، عدالت و فضيلت همه صحابه را نتيجه مي‌گيرند و مي‌گويند با وجود اثبات عدالت آنها از سوي خداوند، نياز به تعديل كسي نخواهد داشت.[52]

احاديثي كه بر عدالت عموم صحابه نقل شده، همانند آيات قرآن مدعا را ثابت نمي‌كند؛ زيرا اولاً: همه احاديثي كه براي اثبات عدالت صحابه مورد استناد قرار گرفته، يا مي‌گيرد، حجيتش متوقف بر اين است كه وثاقت و عدالت راويانش ثابت شود؛ چنان‌كه ابن حجر، شرط اوّل صحابي بودن را عدالت آنها مي‌داند  [53] و چون روات حديث، صحابه‌اند، پس عدالت صحابه متوقف است بر حجيت روايات، و حجيت روايات متوقف است بر عدالت صحابه، و اين دور است و باطل.[54]

بررسي حديث نخست (ألله ألله في‌أصحابي...)

اولاَ: سند روايت خالي از اشكال نيست. ذهبي در مورد عبدالرحمان ابن زياد[55] كه آن را از عبدالله بن مغفّل نقل مي‌كند، مي‌گويد: «تفرّد عنه عبيدة بن أبيرائطة، قال ابن معين: لاأعرفه»[56] ؛ و از عبدالله بن مغفّل و
عبيدة بن ابي‌رائطه چيزي نمي‌گويد. همچنين ابن حجر از عبدالرحمان بن زياد و عبدالله بن مغفّل در «لسان الميزان» نام نمي‌برد. شبيه همين روايت را ابومعمر از انس بن مالك از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل مي‌كند كه ابن حجر در مورد ابومعمر مي‌گويد: «قال ابن حبان لايحلُّ ذِكره إلّا للقَدحِ فيه».[57] ناصرالدين الباني اين حديث را در جمله سلسلة الْأَحَادِيث الضعيفة برقم 2901 آورده است.[58] ترمذي هم گفته است: «هَذَا حَدِيثٌ غَرِيبٌ».[59]

بنابراين به اعتقاد شيعه، اين حديث ساخته و پرداخته بني‌اُميه بوده و با هدف شكستن انحصار اوصاف منحصربه‌‌فرد علي(عليه السلام) كه از رسول الله(صلي الله عليه و آله) نقل شده، صورت گرفته است. [60]

ثانياً: شيعه هم معتقد است هر صحابي‌اي كه دوستي او دوستي خدا و رسول او(صلي الله عليه و آله)، و دشمني او دشمني خدا و رسول او قلمداد شود، بايد به عدالتش اعتقاد داشت و به سيره و منش او اقتدا كرد؛ ولي آيا اين ملاك در همه اصحاب وجود داشته است؟ چه كسي مي‌تواند ادعا كند محبت به معاويه، محبت به خدا و رسول اوست؟ ترديدي نيست كه اين ملاك جز در علي(عليه السلام) و اهل بيت: وجود نخواهد داشت.

اما حديث «أصحابي كالنُّجوم بِأيَّهم اقتديتُم اهتَدَيتُم» كه در بيشتر منابع به آن استناد شده، حتي نزد بزرگان اهل سنت نيز بي‌اعتبار است. ابن عبدالبرّ تصريح مي‌كند: «قال أبوبكر البزّاز: هذا الكلامُ لايَصِحُّ عَن النَّبي(صلي الله عليه و آله)».[61] ابن حجر در حاشيه تفسير كشّاف با عنوان: «الكشاف في تخريج أحاديث الكشاف» در تعليقه‌اي بر همين حديث كه زمخشري در متن مي‌آورد، همه احاديث به اين مضمون را تضعيف مي‌كند و تعابير «ضعيفٌ، لايثبت عن المالك، مجهول، مُتّهم بالوضع، كاذبٌ، متروكٌ»، را از رجال‌شناسان درباره اين مضمون نقل مي‌كند و از بيهقي اين جمله را مي‌آورد: «هذا المتن مشهورٌ وأسانيدها كُلّهَا ضعيفةٌ».[62] در سند اين حديث جعفر بن عبدالواحد الهاشمي (م ٢۵٧ ه‍ .ق) قرار دارد كه وي به اتفاق كاذب و وضّاع است و به نقل از دارقطني واضع حديث است. [63]  ابي‌زُرعه مي‌گويد: «روى أحاديث لا أصلَ لها». ابن عدي او را سارق حديث دانسته و همه احاديث وي را باطل مي‌شمارد.[64]

محتواي حديث نيز خالي از اشكال نيست؛ زيرا اوّلاً: بيان نشده كه در چه چيزي به اصحاب اقتدا نمايند؟ ثانياً: لفظ «بَعدي» دلالت نمي‌كند كه پس از وفات رسول الله(صلي الله عليه و آله) اقتدا به آنها هدايت را در پي‌دارد؛ بلكه احتمال دارد مقصود، بعد از حالي از حالات باشد؛ چنان‌كه نقل شده روزي عده‌اي به همراه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) در حركت بودند؛ وقتي به سر دوراهي رسيدند، همراهان حضرت(صلي الله عليه و آله) پرسيدند از كدام مسير بروند؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «إقتدوا بالّذَين مِن بَعدي»[65]؛  « به دو نفر بعد از من (ابوبكر و عمر كه عقب مانده بودند) در انتخاب مسير اقتدا كنيد».   بعيد نيست حديث «اصحابي كالنّجوم» از همين باب باشد. بنابراين دليلي بر اقتداي صحابه به طور مطلق وجود ندارد.

اما سومين حديث «لا تَسبوا أصحَابي..»:

اوّلاً: هيچ ارتباطي به عدالت صحابه ندارد؛ بلكه مربوط به واقعه‌اي خاص است. نقل است كه در يكي از غزوات ميان عبدالرحمان بن عوف و خالد بن وليد مشاجره شديدي رخ داد. وقتي خبر به پيامبر(صلي الله عليه و آله) رسيد، فرمود: «يَا خَالِدُ، لَا تَسُبُّوا أَصْحَابِي».[66] ابن تيميه نيز در «فتاوي الكبري» به مشاجره عبدالرحمن و خالد تصريح نموده است: «زماني كه بين خالد و عبدالرحمان خصومت پيش آمد، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) به خالد فرمود اي خالد! اصحابم را ناسزا نگو».[67]

ثانياً: در سند اين روايت شخصي به نام «أبي‌صالح ذكوان» است كه ذهبي در مورد وي مي‌گويد: «له فرد حديث من طريق أبيحمزة ميمون القصّاب
ـ وهو ضعيف ـ عنه عنها...».
[68]

ثالثاً: اين حديث و دو حديث قبلي آن، با حديث‌هاي متعدد ديگري كه با عدالت اصحاب هرگز سازگاري ندارد، معارض است.

رابعاً: خطاب روايت به چه كسي است؟ چرا پيامبر(صلي الله عليه و آله) به وليد فرمود: «لاتسبوا اصحابي»؟ مگر خالد به اصطلاح صحابي نبود؟ از اثبات اين حديث، نفي آن لازم مي‌آيد.

بنابراين، براساس روايات مورد نظر به ويژه حديث «أصحابي كالنُّجوم...». با قطع نظر از ايراداتي كه اشاره شد و فرض صحت آنها، بايد همه صحابه، نه‌تنها عادل، بلكه معصوم از گناه و خطا باشند؛ در حالي‌كه هيچ‌كس چنين چيزي نگفته است؛ چون در ميان آنها كساني بودند كه متظاهر به فسق بودند و در فتنه‌هايي كه جان هزاران انسان مسلمان را گرفت، سهيم بودند.

ديدگاه شيعه درباره صحابه

شيعيان مي‌گويند مصاحبت و ملازمت با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) افتخار بزرگي است[69] و بسياري از صحابه آن حضرت براي برپايي حكومت اسلامي و گسترش اسلام بسيار كوشيدند و با ايثار جان و مال خويش، هدف‌هاي بلند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را پي‌گرفتند. قرآن كريم درباره اين گروه كه از روزهاي آغازين و سخت تاريخ اسلام پروانه‏وار گرد رسولخدا(صلي الله عليه و آله) بودند، چنين مي‌فرمايد:

(وَ السَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ وَ الأَنْصارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ) (توبه: 100)

پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار و كساني كه به نيكي از آنها پيروي كردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نيز) از او خشنود شدند و باغ‏هاي بهشتي براي آنان آماده ساخته كه نهرها از پاي درختانش جاري است. جاودانه در آن خواهند ماند و اين است رستگاري و پيروزي بزرگ.

همچنين در شأن آنان كه به عشق دين خدا، خانه و كاشانه و زندگي و دارايي خويش را رها و همراه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مهاجرت كردند، چنين مي‌فرمايد:

(لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ اُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُـرُونَ اللهَ وَ رَسُولَهُ اُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ) (حشر: 8)

[اين اموال] براي مهاجران نيازمند است كه از خانه و كاشانه و اموال خود بيرون رانده شدند؛ درحالي‌كه فضل الهي و رضاي او را ميطلبند و خدا و پيامبرش را ياري ميكنند و آنها راست‌گويانند.

آيات ديگري مانند آيه 18 و 29 سوره فتح نيز در ستايش و تعريف برخي از صحابه فداكار و مؤمن نازل شده است.

آنچه نظر شيعه را از ديدگاه اهل سنت جدا مي‌سازد، اين نكته است كه درباره همه صحابه به يك شيوه نمي‌توان قضاوت كرد و همه آنان را عادل و مؤمن واقعي شمرد و براي گرفتن معارف دين به همه آنان اعتماد كرد. صحابي بودن موجب نمي‌شود كه انسان، چشم‏بسته به همه آنان اطمينان كند و احكام دين را از آنان بگيرد و لغزش‏ها و گناهان آنان را نبيند؛ زيرا شرافت صحابي بودن، از شرافت همسري پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيشتر نيست؛ بلكه همه همسران آن حضرت(صلي الله عليه و آله) «صحابيه» نيز بوده‌اند.[70] قرآن كريم درباره همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌فرمايد:

(يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً) (احزاب: 30)

اي همسران پيامبر! هركس از شما گناه آشكار و فاحشي مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براي خدا آسان است.

شيعه مي‌گويد داوري درباره صحابه، بايد بر پايه قرآن كريم و سنت و شهادت تاريخ استوار باشد؛ چنان‌كه براي روشن شدن هر موضوع ديگري بايد به سراغ كتاب و سنت رفت.

گروه‌هايي از صحابه در قرآن

پيش از اين، به شماري از آيات در فضيلت و عظمت جمعي از صحابه اشاره شد، اما از ديدگاه شيعه، بايد همه آيات قرآن كريم را در كنار يكديگر ديد تا گرفتار برداشت غلط نشد. براي نمونه، اگر آيات ستايش صحابه در كنار آياتي گذاشته شود كه گناهان و خطاهاي آنان را بيان مي‌كند، فهميده خواهد شد كه تمجيدها از آنِ همه صحابه نيست يا برخي از ستايش‌ها درباره عمل نيك مشخص شماري از صحابه است. بنابراين اگر كسي يك بار ستايش شده باشد، چنين نيست كه خداوند به رغم انحراف‌ها و گناهان او هميشه از وي خشنود بوده است.

برخي از آياتي كه به نظر شيعه بايد در كنار ديگر آيات ستايش از صحابه در نظر گرفته شود، عبارت‌اند از:

1. منافقان

انسان‌هاي دوچهره و منافقي در ميان اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودند كه به واقع به اسلام و پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) ايمان نداشتند، اما به ظاهر از اصحاب شمرده مي‌شدند:

(وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى عَذابٍ عَظِيمٍ) (توبه: 101)

و از [ميان] اعراب باديه‌نشين كه در اطراف شما هستند،
جمعي منافق‌اند و از اهل مدينه [نيز] گروهي سخت به نفاق
پايبندند. تو آنها را نمي‌شناسي، ولي ما آنها را مي‌شناسيم. به زودي آنها را دو بار مجازات مي‌كنيم [مجازاتي در زمان حيات و مجازاتي
به هنگام مرگ]. سپس به سوي مجازات بزرگي [در قيامت] فرستاده مي‌شوند.

روشن است هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) منافقان را نمي‌شناخت، مسلمانان نيز آنان را نمي‌شناختند و آنان را از صحابه راستين و واقعي به شمار مي‌آوردند.

2. بيماردلان

اين گروه، از منافقان نيستند؛ اما قلوبشان بيمار و ايمانشان ضعيف است:

(وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً) (احزاب: 12)

و زماني كه منافقان و بيماردلان مي‌گفتند: خدا و پيامبرش جز وعده‏هاي دروغين به ما نداده‌اند.

3. گناه‌كاران

در قرآن از جماعتي ياد شده است كه نه از دسته منافق هستند و نه از سابقين اوّلين و نه از تابعين؛ اينان يك عمل نيك مي‌كنند و يك عمل زشت مرتكب مي‌شوند: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).[71]

همچنين در قرآن به فسق يكي از صحابه تصريح شده است:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ) (حجرات: 6)

اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد؛ مبادا به گروهي از روي ناآگاهي آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد.

مفسران شيعه و سني گفته‏اند كه اين آيه درباره «وليد بن عُقبه» نازل شده و او را فاسق خوانده است.[72]

شارح كتاب «العقيدة الطحاويه» در پاسخ اين پرسش كه فسق وليد بن عقبه موردي بوده يا مطلق مي‌باشد، و از آنجا كه او صحابي است، مي‌شود به او فاسق گفت يا نه؟ مي‌گويد:

فسق وليد بن عقبه را نمي‌شود انكار كرد؛ گرچه از اصحاب است. علي(عليه السلام) او را به دستور عثمان به جرم شرب خمر چهل تازيانه زد. او در دوره زمامداري عثمان در حال مستي، با مردم نماز خواند. پس قابل انكار نيست كه وي در اين آيه به فسق توصيف شود. لكن فسق، او را از ايمان خارج و داخل كفر نمي‌كند. او فاسقِ عملي است.[73]

همچنين قرآن كريم از وجود افراد فاسق و فاجري در ميان صحابه خبر مي‌دهد كه به همسر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تهمت زدند: (إِنَّ الَّذِينَ جآءُو بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ)؛ «به يقين كساني كه آن تهمت عظيم را عنوان كردند، گروهي [توطئه‌گر] از شما بودند».[74]

بنابراين، كساني در ميان صحابه و مسلمانان زمان پيامبر(صلي الله عليه و آله)، زندگي مي‌كردند كه منافق، بيماردل و فاسق بودند. ازاين‌رو نمي‌توان همه صحابه را عادل و الگوي عملي خود دانست و مقصود آيات و رواياتي كه به ستايش صحابه مي‌پردازد، صحابه راستين و واقعي است.

گروهي از صحابه در حديث

چنان‌كه احاديث فراواني در توصيف جمعي از صحابه وارد شده، احاديثي نيز در نكوهش و مذمت برخي از آنان وجود دارد كه بخاري آنها را در «كتاب فتن» گرد آورده است؛ براي نمونه، پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود:

يَرِدُ عَلَى الْحَوْضِ رِجالٌ مِنْ اَصْحابي فَيُحَلَّئُونَ عَنْهُ فَاَقُولُ يا رِبِّ اَصْحابي فَيقولُ اِنَّكَ لا عِلْمَ لَكَ بِما اَحْدَثُوا بَعْدَكَ... .[75]

گروهي از اصحاب من، در كنار حوض [بر من] وارد مي‌شوند، ولي از آنجا كوچ داده مي‌شوند. من مي‌گويم: پروردگارا! اصحاب من هستند؛ خداوند مي‌گويد: تو نمي‌داني كه آنان پس از تو چه كردند.

گواهي تاريخ درباره برخي از صحابه

به گواهي تاريخ برخي از صحابه مرتكب گناه شدند و حتي حدود الهي بر آنان جاري شد كه براي نمونه به سه مورد از كتاب «اسد الغابه» اشاره مي‌شود:

1. «وَليد بن عُقبه»[76]، فرماندار كوفه، شبي در خوردن شراب زياده‌‏روي كرد و با حالت مستي براي اقامه نماز صبح به مسجد رفت و نماز را چهار ركعت خواند. پس از نماز به مردم گفت: «آيا بيشتر بخوانم؟!» پس از اين رويداد و شهادت مردم بر ضد وي، بر او حدّ زدند و خليفه سوّم او را از فرمانداري كوفه عزل كرد.[77] قرطبي در تفسيرش مي‌گويد: «سُمِّيَ الْوَلِيدُ فَاسِقًا أي كاذبا».[78]

2. «مُغيرة بن شُعبه» در زمان فرمان‌داري بصره زنا كرد و خليفه دوم بر او حد جاري كرد و او را عزل نمود.[79]

3. «قُدامة بن مَظعون» از اصحاب بدر[80] به دليل شرب خمر، خليفه دوم بر او حد جاري كرد.[81]

از سوي ديگر تاريخ به روشني نشان مي‌دهد كه مشاجرات، برخوردها و جنگ‏هاي فراواني ميان صحابه وجود داشته كه علت و ريشه آنها مسائل نفساني، حسد و دشمني بوده است[82] و گروهي در
اين جنگ‏ها كشته شده‌اند. بنابراين نمي‌توان همه صحابه را به عدالت و تقوا توصيف كرد.

شيعه به پيروي از قرآن كريم و سنت پيامبر(صلي الله عليه و آله) و به گواهي تاريخ معتقد است انسان‏هاي بزرگ و بلندمرتبه‏اي در ميان صحابه بودند كه از ايثار جان و مالشان دريغ نورزيدند و چنان مخلصانه به جنگ و جهاد مي‌پرداختند و دشمن را به خاك مي‌نشاندند كه يك ضربت شمشيرشان با عبادت جن و انس برابري مي‌كرد.

از سوي ديگر، گروهي دوچهره، ضعيف‌الايمان و نيز افرادي فاسق در ميان اصحاب بودند كه از انجام محرمات پروا نداشتند. بنابراين نمي‌توان همه صحابه را عادل و باتقوا دانست و نمي‌توان از همه آنان معارف و احكام دين را گرفت؛ بلكه زندگي تك‌تك صحابه را بايد بررسي كرد و از كساني معارف و احكام دين را گرفت كه عدالت و وثاقتشان ثابت شده باشد. صحابه نيز مانند ديگران با معيار قرآني «تقوا» سنجيده مي‌شوند: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ)[83]؛ «گرامي‌ترين شما نزد خدا باتقواترين شماست».

بنابراين ديدگاه‌هاي شيعه و اهل سنت بر اساس مستندات قرآني، روايي و تاريخي درباره اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و مباني و دلايل هر كدام، تا حدودي بررسي و تبيين گرديد و روشن شد كه از ميان همه ديدگاه‌ها تنها ديدگاه شيعه به دور از افراط و تفريط است و با واقعيت تطابق دارد. در عين حال، پيروان اهل بيت: از قديم مورد هجمه‌هاي تبليغاتي عده‌اي از متعصبين بوده و تهمت‌هاي بي‌شماري به آنها زده شده است؛ به ويژه فرقه وهابي كه با در اختيار داشتن پول نفت و ابزار تبليغاتي ديگر، تمام تلاش‌شان در جهت اختلاف‌افكني و تفرقه
بين مسلمانان بوده است و سعي دارد كه شيعيان را دشمنان اصحاب رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) معرفي كنند. ازاين‌رو در پايان اين نوشتار به چند شبهه آنان در باره اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پاسخ مي‌دهيم.

شبهات

شبهه اول: لعن و تكفير مهاجرين و انصار در كتب شيعه

«قفاري» نويسنده وهابي مدعي است كه كتاب‌هاي شيعه آكنده از لعن و تكفير مهاجرين، انصار، اهل بدر، بيعت رضوان، و تمام صحابه است: «كتب الشيعة مليئة باللعن والتفكير لمن رضي الله عنهم و رضوا عنه، من المهاجرين والأنصار، وأهل بدر، وبيعة الرضوان، وسائر الصحابة أجمعين، ولا تستثني منهم إلا النزر اليسير».[84]

پاسخ شبهه اول

«كفر»، در لغت به معناي ضد يا نقيض ايمان است: «الكُفْرُ: نقيض الإِيمان»[85] و مصدر «كَفَرَ» به معناي ستر و پوشش يا «سَترُالشِّيء» مي‌آيد.[86] وقتي گفته مي‌شود: «كَفَرتُ الشيءَ» يعني پوشاندم آن شيء را.[87] كفر در مقابل ايمان، پوشاندن حق را، معنا مي‌دهد[88] و اگر به شب تاريك يا كشاورز «كافر» اطلاق مي‌شود، بدان جهت است كه تاريكي شب، اشيا را مي‌پوشاند و كشاورز بَذر را در خاك پنهان مي‌كند.[89]

اگر كافر درباره انسان به كار مي‌رود، بدان علت است كه او نعمت‌هاي الهي را بر خود مي‌پوشاند.[90] هرچند كفر به معناي پوشش و پوشاندن مي‌آيد، ولي با توجّه به قيدي كه ابن اثير اضافه مي‌كند، ستر و پوشاندني كه سبب هلاكت و ضايع نمودن آن چيز گردد، كفر گفته مي‌شود.[91]

كفر در اصطلاح درباره كسي به كار مي‌رود كه وحدانيت خدا يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار كند.[92] متكلمان و صاحبان معاجم، كفر به اين معنا را به چند دسته تقسيم مي‌كنند:

1. كفر انكار: يعني كسي به قلب و زبانش به خدا و رسول(صلي الله عليه و آله) كافر شود.

2. كفر جحود: يعني كسي به قلبش به خدا و رسول(صلي الله عليه و آله) ايمان داشته باشد و آن دو را تصديق كند، ولي به زبان آن را اقرار نكند؛ بلكه انكار نمايد؛ همان‏گونه كه خداوند متعال مي‌فرمايد: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ)؛ «با آنكه پيش نفس خود به يقين مي‌دانستند ـ باز از سر كبر و نخوت و ستمگري ـ آن را انكار كردند».[93]

3. كفر عناد: بدين معناست كه كسي به دل و زبان اذعان كند؛ اما از روي حسادت و عناد، تن بدان ندهد؛ همانند وليد بن مغيرة، كه به دل و زبان، قرآن را پذيرفت، ولي ايمان نياورد و آن را سحر خواند.[94]

4.كفر نفاق: اينكه به زبان اقرار كند، ولي به قلب معتقد نباشد، همانند منافق.[95]

تكفير، منسوب كردن كسي را به كفر است، وقتي گفته مي‌شود: «لا تُكَفّرْ أحداً من أهل القبلة، أي لا تَنْسُبهم إلى الكُفْرِ».[96]

در آموزه‌هاي اسلامي، تكفير مسلمان پيامدهاي بسيار بد و ناگواري دارد. در رواياتي كه در منابع شيعه و اهل سنت رسيده، پيامبر رحمت(صلي الله عليه و آله) مسلمانان را از تكفير همديگر منع فرموده است.

پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:

لا يرمي رجل رجلا بالفسوق ولا يرميه بالكفر إلا ارتدت عليه، إن لم يكن صاحبه كذلك.[97]

اگر كسي فردي را تكفير كند و آن فرد، شايستگي تكفير را نداشته باشد، آن تكفير، به خود تكفير كننده باز مي‌گردد.

شيعيان در طول تاريخ اسلام هيچ‌گاه كسي را تكفير نكرده‌اند؛ چه رسد به اصحاب رسول خدا(صلي الله عليه و آله) .

اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) با توجه به مستندات قرآني و روايي كه به برخي از آنها اشاره شد، از جايگاه بسيار بلندي در ميان شيعيان برخوردارند. تعداد صحابي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بيش از صدهزار تن برآورد شده است[98] كه حدود پانزده‌هزار نفر از آنان، با نام مشخص شده و بقيه اصلاً شناسايي نشده‌اند. چگونه ممكن است شيعيان همه صحابه را مرتد و تكفير كنند؟ در كدام منبع معتبر شيعه چنين چيزي ثبت شده است؟ بيشتر آنها در راه خدا تلاش‌ها نمودند و جانفشاني‌ها كردند.

از همه مهم‌تر اينكه بخشي از آن پانزده‌هزار نفري كه اسم و رسمي از آنها در منابع به عنوان صحابي ثبت شده، از پيشگامان تشيع بوده‌اند. منابع تاريخي حدود 200 نفر از صحابه را شيعه علي(عليه السلام) معرفي مي‌كنند و نام آنها در كتاب‏هاي رجال ثبت شده است.[99] چگونه مي‌توان گفت اين همه مرتد شده‌اند؟ چرا بايد همه آنها را بدون سبب تخطئه كرد؟ اگر در برخي از رواياتي كه در اين مورد در كتب شيعه وارد شده، دليلي بر اين نيست شيعيان به مقتضاي آنها عمل مي‌كنند؛ زيرا اين‌گونه روايات خبر واحدند و از حيث سند، ضعيف[100] و هرگز نمي‌توان به آنها اعتماد كرد. علماي شيعه معتقدند ارتدادي[101] كه در اين‌گونه روايات به برخي صحابه نسبت داده شده، به معناي كفر و بازگشت به بت‌پرستي نيست؛ بلكه به معناي شكستن پيمان ولايت و نافرماني پيامبر(صلي الله عليه و آله) در امر خلافت است[102]؛ ولي در صحيح بخاري و مسلم حدود ده روايت در ارتداد صحابه
وارد شده، كه به ارتداد برخي از صحابه تصريح دارد و از آنجا كه
از ديدگاه اهل سنت، روايات بخاري و مسلم، قابل مناقشه نيست،
توجيه اين‌گونه روايات براي اهل سنت دشوار خواهد بود و اگر به مضامين و اسناد اين ده روايت خوب دقت شود، مسئله برعكس خواهد شد و آن اينكه ما بايد از برادران اهل سنت بپرسيم چرا به ارتداد صحابه معتقد شده‌اند.

ابن اثير جزري، با نگارش كتاب «جامع الأصول في أحاديث الرسول» توانست احاديث شش كتاب را در آن گردآوري كند. در جلد دهم، فرع دوم، در موضوع «حوض»، ده روايت از صحيح بخاري و مسلم نقل كرده كه همه حاكي از ارتداد گروهي از صحابه پس از رحلت پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) است.[103]

1. بخاري از ابوهريره نقل مي‌كند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:

يَرد عَلَيّ يَومَ الْقِيامَةِ رهط من اصحابى فَيُحلَّئُونَ عن الحوض فأقول: يَا رَبّ أصحابي، فيقول: إنّه لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا على أدبارهم القهقرى.[104]

در روز قيامت گروهي از اصحاب من بر من وارد مي‌شوند، ولي آنها را از حوض مي‌رانند. مي‌گويم خدايا! آنها ياران من هستند، خداوند مي‌گويد: تو نمي‌داني بعد از تو چه بدعت‌هايي گذاردند؟ آنان مرتد شدند و به حال پيشين بازگشتند.

2. ابوهريره از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نقل مي‌كند كه فرمود:

عَنْ أَبِي هُرَيرَةَ عَنْ النَّبِي صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ قَالَ بَينَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ[105] حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَينِي وَبَينِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ فَقُلْتُ أَينَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللهِ قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ الْقَهْقَرَى ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّي إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَينِي وَبَينِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ قُلْتُ أَينَ قَالَ إِلَى النَّارِ وَاللهِ قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ الْقَهْقَرَى فَلَا أُرَاهُ يخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.[106]،[107]

:(روز قيامت) در حالي كه من (در كنار حوض) ايستاده‌ام، گروهي كه من آنها را مي‌شناسم مي‌آورند. مردي از ميان من و آنان خارج مي‌شود و به آنها مي‌گويد: به دنبال من بياييد. من مي‌پرسم: به كجا؟ پاسخ مي‌دهد: به خدا قسم به سوي آتش. مي‌پرسم: گناه آنان چيست؟

مي‌گويد: آنان بعد از تو مٍرتد شده و به گذشته خود بازگشتند.

سپس گروه ديگري را مي‌آورند، همين قضيه دوباره تكرار مي‌شود، تا اين كه از بين آنان جز تعداد اندكي نمي‌ماند.

بخاري در صحيحش از نبي مكرم(صلي الله عليه و آله) نقل مي‌كند:

يؤْخَذُ بِرِجَالٍ مِنْ أَصْحَابِي ذَاتَ الْيمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ فَأَقُولُ أَصْحَابِي فَيقَالُ إِنَّهُمْ لَمْ يزَالُوا مُرْتَدِّينَ عَلَى أَعْقَابِهِمْ مُنْذُ فَارَقْتَهُم.[108]

فرداي قيامت صحابه من را از راست و چپ مي‌گيرند و من عرضه مي‌دارم كه اينها صحابه من هستند. گفته مي‌شود از روزي كه تو از آنها جدا شدي، اينها به ارتداد و دوران جاهليت باز گشتند.

ابن كثير دمشقي ـ از استوانه‌هاي علمي وهابيت ـ از عايشه نقل مي‌كند:

لما قبض رسول الله صلى الله عليه و سلم إرتدت العرب قاطبة واشرأبت النفاق.[109]

تمام عرب، بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) مرتد شدند و نفاق ميان مردم برخاست.

از مسيب پدر علاء نقل شده:

قَالَ لَقِيتُ الْبَرَاءَ بْنَ عَازِبٍ رَضِي اللهُ عَنْهُمَا فَقُلْتُ طُوبَى لَكَ صَحِبْتَ النَّبِي صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَسَلَّمَ وَبَايعْتَهُ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَقَالَ يا ابْنَ أَخِي إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَهُ.[110]

براء بن عازب را ملاقات كردم و گفتم: خوشا به حالت! تو توفيق و سعادت مصاحبت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را به دست آوردي و در زير شجره رضوان در صلح حديبيه با پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بيعت كردي. براء مي‌گويد: اي برادرزاده‌ام! تو خبر نداري كه ما چه بدعت‌هايي پس از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) گذاشتيم.

اكنون با وجود اين احاديث، آن هم در صحيح‏ترين كتاب‏هاي اهل سنت، آيا شايسته است كه ارتداد صحابه به شيعه نسبت داده شود، در حالي كه صحيحين، راويانِ اين احاديث هستند؟

شبهه دوم: بهتر بودن نصارا و يهود از صحابه نزد شيعه

ابن تيميه شيخ الاسلام وهابي‌ها مدعي است كه از ديدگاه شيعه، يهود و نصارا بهتر از صحابه‌اند:

ثُمَّ إِنَّ الرَّافِضَةَ ـ أَوْ أَكْثَرَهُمْ ـ لِفَرْطِ جَهْلِهِمْ، وَضَلَالِهِمْ يَقُولُونَ: إِنَّهُمْ وَمَنِ اتَّبَعَهُمْ ... وَإِنَّ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى كَانُوا خَيْرًا مِنْهُمْ، لِأَنَّ الْكَافِرَ الْأَصْلِيَّ خَيْرٌ مِنَ الْمُرْتَدِّ، وَقَدْ رَأَيْتُ هَذَا فِي عِدَّةٍ مِنْ كُتُبِهِمْ.[111]

شيعه و اكثر شيعه به سبب جهل و گمراهي مي‌گويند كه يهود و نصارا بهتر از صحابه و تابعين‌اند؛ به اين دليل كه كافر اصلي، بهتر از مرتد است! من اين مطلب را در چندين كتاب شيعه ديدم.

پاسخ شبهه دوم

در پاسخ به شبهه دوم، ملاحظاتي چند وجود دارد:

اولاً: اين ادعا مانند بسياري از ادعا و تهمت‌هاي ديگر ابن تيميه به شيعه، بدون هيچ دليل و مستندي گفته شده است. هرچند وي مدعي است كه اين مطلب را در چندين كتاب شيعه ديده، ولي به هيچ يك از اين كتاب‌ها اشاره نمي‌كند و اگر او كوچك‌ترين سندي در اختيار داشت، قطعاً بدون هيچ ملاحظه‌اي به آن اشاره مي‌نمود؛ ولي هيچ نامي از آنها نبرده است. اين نشان مي‌دهد كه وي براي بدنام نمودن شيعه، از هر وسيله‌اي استفاده مي‌كند؛ دروغ، تهمت، تحريف و كتمان حقايق، تقطيع روايات در فضايل اهل بيت و... و با هر وسيله غير شرعي سعي دارد تا بر عليه شيعه دسيسه نموده و فتنه‌انگيزي نمايد. اين تهمت ايشان نيز در راستاي بقيه كارهاي وي ارزيابي مي‌گردد.

ثانياً: از نگاه شيعيان مصاحبت و ملازمت با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) افتخار بزرگي است[112] و بسياري از صحابه آن حضرت براي برپايي حكومت اسلامي و گسترش اسلام بسيار كوشيدند و با ايثار جان و مال خويش، هدف‌هاي بلند رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را پي‌گرفتند.[113] بسياري از صحابه در خدمت اهل بيت بوده و امام علي(عليه السلام) و بقيه اهل بيت: را ياري نموده‌اند. چگونه ممكن است ما آنان را بدتر از يهود و نصاري بدانيم؟!

ثالثاَ: اين چيزي است كه ابن تيميه و ديگر وهابيان به شيعه مي‌گويند؛ يعني شيعه را بدتر از يهود و نصارا مي‌دانند!

لازم به ياد آوري است كه گرچه شيعيان در طول تاريخ اسلام از سوي برخي متعصبين فرقه‌هاي ديگر، چون «بربهاري»، «ابن تيميه»، «وهابيت»، «سپاه صحابه»، «لشكر جهنگوي» و جديداً «داعش»، «النصره»، «القاعده» و «طالبان» و... مورد هجمه‌هاي تبليغاتي قرار گرفته و تكفير شده‌اند و هزاران نفر از شيعيان بي‌گناه و بعضاً در حال نماز و در مسجد به خاك و خون كشيده شده‌اند، ولي هيچ‌گاه برادران اهل سنت خويش را متهم به كفر نكرده‌اند، يا بدتر از يهود و نصارا ندانسته‌اند و تا توان داشته‌اند، در بيداري و رفع غفلت اين گروه‌ها كوشيده‌اند؛ زيرا اين‌گونه اختلافات را به نفع دشمنان اسلام، يعني همان يهود و نصارا مي‌دانند.

ولي متأسفانه همين متعصبين در آثار و كتاب‌هاي‌شان بدون هيچ ملاحظه‌اي شيعيان را بدتر از يهود و نصارا مي‌خوانند. گويا اينها دشمني جز پيروان مكتب اهل بيت: نمي‌شناسند؛ در حالي كه شيعيان در طول تاريخ هميشه از كيان اسلام در سخت‌ترين شرايط در برابر يهود و نصارا دفاع كرده‌اند. زماني سردار بزرگ شيعي سيف‌الدوله از آل‌همدان در برابر مسيحيان سينه سپر نمود و از سرزمين‌هاي اسلامي دفاع كرد كه در تاريخ ثبت و ضبط شده است.[114] امروز نيز سردار بزرگ ديگر شيعه چون سيد حسن نصرالله در قالب حزب‌الله با تمام وجود از سرزمين فلسطين و قدس شريف دفاع مي‌كند و تنها نيرويي است كه اسرائيل را در نوبت‌هاي مختلف شكست داده و مسلمانان را سرافراز نموده است؛ اما باز هم متعصبين وهابي مي‌گويند شيعه بدتر از يهود است.

ابن تيميه كه بدون هيچ دليل و مدركي مدعي است شيعيان اصحاب پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) را بدتر از يهود و نصارا مي‌دانند، خود از شيعيان چنين ياد مي‌كنند: «وَ فُضِّلَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى عَلَى الرَّافِضَةِ»[115]؛ «يهود و نصارا بر شيعه برتري دارند».

بنابراين، شيعيان نه اصحاب رسول الله(صلي الله عليه و آله) را بدتر از يهود و نصارا مي‌دانند و نه ديگر فرقه‌هاي مسلمانان را؛ هرچند مخالف شيعه باشند و حتي جريان‌هاي تكفيري كه اهل قبله هستند و به وحدانيت خدا و نبوت پيامبر خاتم(صلي الله عليه و آله) و ضروريات دين ايمان داشته و به علت جهل و ناآگاهي، فكر مي‌كنند مسلمانان كافر شده‌اند، همين‌ها را شيعه بهتر از يهود و نصارا مي‌داند و مي‌كوشد كه آنها را از خواب غفلت بيدار كند.

شبهه سوم: انتساب لعن و سب عموم صحابه به شيعه

قفاري يكي از نويسندگان وهابي مدعي است كه شيعيان عموم صحابه را سبّ و لعن مي‌كنند.[116]

پاسخ به شبهه سوم

واژه «لعن» به معناي طَرد نمودن و دور بودن از خدا[117]  ، خير و نيكي[118] و تعذيب[119] است؛ اما اگر از سوي خداوند به كار رود، معاقب بودن در آخرت و منقطع بودن از قبول رحمت و توفيق را در دنيا معنا مي‌دهد[120] و اگر از سوي مخلوق به كار گرفته شود، دعاست[121]؛   منتها دعاي بر ضرر و درخواست دور نمودن او از رحمت خدا و عذاب دادن اوست.[122]  

«سَبّ»، از ريشه سَبَّ يسُبُّ سبّاً و سِباباً به معناي شتم است[123]   و شتم در ادبيات فارسي دشنام دادن[124] و توصيف ديگري به آنچه نقص و خواري باشد[125]   و ياد كردنِ به زشتي و قبيح[126] معنا مي‌دهد.

برخي از لغت‌شناسان مي‌گويند: «وأصل السّبّ القطع، ثم صار السَبُّ شَتماً، لِاَنَّ السَبَّ خَرق الاَعراض».[127] برخي ديگر تصريح مي‌كنند كه ريشه اصلي اين ماده به معناي محصور كردن و محدود كردن يك شيء نسبت به توسعه و انطلاق و اعتلاي آن است كه با توجه به موارد و موضوعات آن، معناي متفاوتي پيدا مي‌كند، ولي نسبت به حصر اشخاص وقتي گفته مي‌شود: «او را سَبّ كرد» يعني: «قال فيه مَا يوجِبُ حَصـره ويمنع عن انطلاقه واعتلائه»[128]؛ «و شتم و تقبيح و قطع، از لوازم حصر است».

بنابراين اولاً: واژه «لعن»، معناي طرد و دور بودن از رحمت‌خدا يا درخواست دور بودن از رحمت الهي را معنا مي‌دهد؛ اما سَبّ، هرچند كه قطع يا حصر، معناي اصلي آن باشد، ولي با توجه به آيه شريفه (وَ لاَ تَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللهِ فَيَسُبُّواْ اللهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ) (انعام:  ١٠٨ )، مفهوم رايج آن، دشنام دادن و گفتار زشتي كه دردآور[129]   و آزاردهنده و ناشي از بُغض[130] باشد[131]  است.

ثانياً: اين دو اصطلاح كه در قرآن نيز به كار رفته[132]،   مفهوم كاملاً متفاوتي دارد و طبعاً موارد كاربرد آن از نظر شرع همسان نخواهد بود.

مفهوم «لعن» غير از مفهوم «سبّ» (دشنام) است؛ ازاين‌رو در قرآن كريم، هم از سوي خداوند و هم از جانب غيرخدا، لعن فراوان به كار رفته است؛ در حالي‌كه از سبّ حتي به غير خداپرستان نهي شده[133] و از نگاه امامان شيعه: امر مذمومي است. اين خود گواه بر اين است كه «لعن»، غير از سبّ و دشنام است.

بنابراين اتهام سبّ صحابه به شيعه اماميه، توطئه سياسي بوده و از سوي حاكمان براي زير فشار گذاردن پيروان اهل بيت: طراحي و به اجرا درآمده است؛ زيرا وقتي نمي‌توانستند شيعيان را به عنوان پيروان علي(عليه السلام) مورد عقاب و شكنجه و كشتار قرار دهند، سبّ و شتم ابوبكر و عمر را بهانه ساخته و آنها را به اين جرم ناكرده، مورد آزار و تعقيب و تكفير و كشتار قرار مي‌دادند.[134] به همين اتهام ثابت نشده، همه شيعيان آفريقا، حتي در عصر عبّاسيان به قتل رسيدند يا به آتش سوزانده شدند![135] چه اينكه امروز به همين بهانه در كشورهاي اسلامي چون پاكستان، عراق، سوريه و افغانستان هزاران شيعه بي‌گناه به خاك و خون كشيده مي‌شوند. در پاكستان جريان تندرو و افراطي به نام «سپاه صحابه» تشكيل مي‌شود كه محبان و پيروان اهل البيت: را در مسجد و در حال نماز و عبادت با رگبار گلوله‌هاي جهل و تعصّب به شهادت مي‌رساند. درحالي‌كه ماجرا كاملاً برعكس بوده و از نگاهِ تاريخي، نخستين آغازگر سبّ، معاويه است. يكي از سياست‌هاي وي تحقير، توهين، دشنام، لعن علي(عليه السلام) و بازداشت و كشتن ياران و شيعيان آن‌حضرت بوده است. بلاذري (م ٢٧٩ ه‍ .ق) مي‌نويسد:

معاويه وقتي مغيرة ابن شعبه را (با اينكه نسبت به علي(عليه السلام) كينه داشت و همواره او را مذمت مي‌كرد) در سال  ۴١  هجرت[136]حاكم كوفه قرار داد، به وي گفت: مي‌خواستم سفارش‌هاي زيادي به تو داشته باشم، ولي به ‌سبب اعتماد بر تو و بصيرت تو، از آنها صرف‌نظر مي‌كنم. اما نمي‌توانم نسبت به چند وصيت چشم‌پوشي نمايم: «لاتَتَحَمَّ عن شَتم عَلِيٍّ وذَمِّهِ والتَّرَحُّم عَلَى عثمان والاِستغفار لَهُ، والعيب لِاَصحاب عَلِيّ والإقصاء لَـهُم وترك الاِستماع منهم...»[137]؛ يك امر را فراموش مكن، و بر آن پافشاري كن و آن فحش و ناسزاگويي به علي(عليه السلام) است و در مقابل، از عثمان به عظمت ياد كن و هميشه براي وي طلب آمرزش نما و از ياران علي(عليه السلام) بدگويي و آنان را تبعيد كن و به سخنانشان گوش نكن.

طبري (م ٣١٠ ه‍ .ق) اين قضيه را با عبارت: «لاتَتَحَمَّ عن شَتم عَلِيّ و ذمّه...»[138] و ابن اثير (م ۶٢٠ ه‍ .ق) با جمله: «لاتَترُك شَتم عَلِيٍّ و ذَمِّه...»[139]. منعكس مي‌كنند.

همچنين فردي به نام عبدالله بن هاني كه از ياران حجّاج بن يوسف بود، در بخش‌هايي از توصيف وفاداري خود به معاويه و بني‌أُميه مي‌گويد:

وما منّا أحد تزوج امرأة تحب أباتراب ولا تتولاه، قال: و هذه والله منقبة، قال وما منّا امرأة إلا نذرت إنّ قتل الحسين أن تنحر عشـر جزائر لها، ففعلت، قال: وهذه والله منقبة، قال: وما منّا رجل عرض عليه شتم أبيتراب ولعنه إلا فعل، وقال: و أزيدكم ابنيه الحسن والحسين وأمهما فاطمة، قال: وهذه والله منقبة.

هيچ‌كس از ما زني را كه دوستدار ابوتراب باشد، به زني نگرفته است. گفت: به خدا اين هم فضيلتي است. گفت: در ميان ما زني نيست كه نذر نكرده باشد اگر حسين كشته شد، ده شتر قرباني كند و همه به نذر خود وفا كرده‏اند. گفت: به خدا اين هم فضيلتي است. گفت: به هر يك از ما گفته‏اند ابوتراب را ناسزا گويد يا لعن كند، كرده و گفته است كه حسن و حسين(عليهما السلام) دو پسر او را با مادرشان فاطمه(عليها السلام) نيز لعنت مي‌كنم. گفت: بخدا اين هم فضيلتي است.[140]

مغيرة بن شعبه كه به روايتي نه سال[141] و به نقلي هفت سال و چند ماه[142] بر كوفه حكم راند، شتم و مذمت و دشنام علي(عليه السلام) را جزء برنامه‌هاي اصلي خود قرار داده[143]   و در آن زياده‌روي مي‌كرد؛ به گونه‌اي كه اعتراض حُجر بن عدي و حدود ٣٠  نفر از سران مؤثر كوفه را در مسجد جامع آن شهر كه با دشنام و لعن علي(عليه السلام) آغاز شده بود، برانگيخت. وي در برابر اين توهين به پا خاست و فرياد زد:

إنّ الله عزّوجلّ يقول: (كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلهِ وَلَوْ عَلى اَنفُسِكُمْ) (نساء: 135) وأنَا أشهَدُ أنّ مَن تَذَمُّونَ وتُعيِّرُون لَأحَقّ بالفضل، وأنّ مَن تزكُّونَ وتَطرُون أولى بالذَّم.[144]

خداي عز وجلّ گويد: شما كه ايمان داريد، به انصاف رفتار كنيد و براي خدا گواهي دهيد. «شهادت مي‌دهم كه آن كس كه عيب و مذمت وي مي‌گوييد، فضيلتش بيشتر است و آن‌كه مدح و تمجيدش مي‌كنيد، در خور مذمت است.

بلاذري با اين عبارت واقعه را منعكس مي‌كند:

فَوَثَبَ حُجر (رض) فَنَعَرَ بالمغيرةِ نعرةً سُمِعَت من كُلّ جانب من المسجد وسُمِعت خارجاً مِنه، فقال له: إنّك لا تَدري بِمَن تُولَعُ، وقد هَرِمتَ أيُّها الاِنسان وحَرَمتَ النّاسَ أرزاقَهم، وأخّرتَ عنهم عطاءَهم . . . وقام مَع حُجر أكثر من ثلاثين، كُلُّهم يقول مثل قوله ويسمعون المغيرة، فيقولون له: اُولِعتَ بذَمِّ الصّالحين وتقريض المجرمين.[145]

در اين هنگام حجر بن عدي برخاسته، چنان فريادي بر سر مغيره كشيد كه هر كس در مسجد و بيرون آن بود، شنيد و گفت: اي آدم! تو نمي‌فهمي چه مي‌گويي و به كه بد مي‌گويي! سهميه ما را از خواروبار و اموال عمومي به ما بده. تو آنها را نگه داشته و ما را از آن محروم كرده‏اي، درحالي‌كه حق چنين كاري را نداري. بيش از سي نفري كه در مسجد بودند، به نداي او و در تأييد سخنش برخاسته فرياد برآوردند: اي مغيره! به صالحين دشنام مي‌دهي و تبه‌كاران را مي‌ستايي؟!

همين امر سبب شد كه معاويه، حجر و يارانش را به شام فرا خوانده و به شهادت برساند.[146]

اين سنّت شوم را كه معاويه بنيان نهاد تا زمان عمر بن عبدالعزيز اموي (م ١٠١ ه‍ .ق) ادامه داشت. نه تنها در مركز حكومت وي، اميرالمؤمنين و حَسنين: روي منابر و خطبه‌ها لعن و سبّ مي‌شدند، بلكه فرمان سبّ حضرت را به اطراف كشور اسلامي آن روز نيز صادر كرد.[147] هدف معاويه از اين كار، محو كردن ياد و فضايل علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) بود. به همين دليل وقتي گروهي از بني‌أُميه از رفتار او به تنگ آمدند، به معاويه گفتند: «يا أميرالمؤمنين! إنّكَ قد بَلَّغتَ ما أمَّلتَ، فلو كَفَفتَ عن لعن هذا الرجل!»؛ «اي اميرالمؤمنين! تو كه به آرزويت رسيدي؛ اگر از لعن اين مرد دست برداري، بهتر است». در پاسخ آنها گفت: «لا وَالله حَتَّى يربُوَ عليه الصَّغير، و يهرم عليه الكبير، ولا يذكر له ذاكرٌ فضلاً!»[148]؛ «نه به خدا قسم، هرگز؛ تا اينكه كودكان بر اين شيوه تربيت شوند و بزرگان بر اين روش پير شوند و هيچ گوينده‌اي از فضايل او نگويد». چه اينكه فخر رازي در تفسير سوره «حمد» با اثبات اينكه بسم‌الله يك آيه است و بايد به «جَهر» قرائت شود، توطئه بودن منع آن را توسط بني‌اميه و تلاش براي محوِ آثار علي(عليه السلام) را تأييد مي‌كند.[149]

شجره پليد بني‌اميه تنها به سَبّ علي(عليه السلام) و فرزندان و پيروان ايشان: اكتفا نكردند؛ بلكه مردم را به اجبار به ابراز بيزاري از علي(عليه السلام) وادار و در صورت خودداري، به قتل مي‌رساندند و خانه‌هاي‌شان را تخريب مي‌كردند.[150]

اما بحث «لعن» برخي از صحابه كه گاه در برخي آثار شيعه منعكس شده، قطعاً مربوط به همه صحابه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نيست و بحث و بررسي و مستندات آن بيان شد. اين امر نبايد بزرگ‌نمايي شود؛ به گونه‌اي كه اگر كسي بنابر دلايلي اجتهادي، برخي از صحابه را «لعن» كند، موجب كفر و خروج از اسلام شود. نهايت اينكه مرتكب معصيت شده است و معصيت‌كاران چه بسيارند، و شكي نيست كه معصيت، باعث خروج از دين نمي‌شود.[151]  

لعن و سبّ كه از روي اجتهاد باشد، نَه معصيت است و نَه موجب فسق؛ زيرا يكي از مسلّمات نزد اهل سنت اين قاعده است: «للمصيب اجران و للمخطيء أجر واحد»[152]؛ مجتهدي كه در اجتهاد خود به حكم واقعي دست مي‌‌يابد، دو پاداش دارد، اما مجتهدي كه با وجود به كارگيري تمام سعي خود، به حكم واقعي نمي‌رسد، فقط يك پاداش دارد. براساس اين قاعده، وقتي خروج عده‌اي از بزرگان صحابه بر ضدّ خليفه مسلمانان (يعني امام علي(عليه السلام و كشتارهاي مسلمانان به ويژه توسط پسر هند، اجتهاد و يك پاداش داشته باشد[153]، چرا لعن برخي از صحابه داراي يك اجر نباشد؟ به چه دليل اجتهاد معاويه اجر داشته، ولي در مورد شيعه چنين اجتهاد و اجري منتفي باشد سب طفته مي‌شود؟!

سبّ و لعن در تاريخ اسلامي، به ويژه در ميان صحابه فراوان ديده شده است. اگر بناست به اين مسئله رسيدگي شود، خوب است به تمام كساني كه به همديگر سبّ و لعن نموده‌اند، با يك ديد نگريست، چرا بايد عده‌ي به اين جهت بازخواست شوند و عمل برخي ديگر توجيه شود؟

1. در صحيح بخاري آمده است كه خليفه دوم، سعد بن عباده صحابي را نفرين كرد: «فقال قَائِلٌ منهم قَتَلْتُمْ سَعْدَ بن عُبَادَةَ فقلت قَتَلَ الله سَعْدَ بن عُبَادَةَ»[154]؛ «كسي گفت: سعد بن عباده را كشتيد؛ گفتم: خداوند او را بكشد».

طبري نيز عبارت را به صورت زير نقل كرده است: «وقال قائل حين أوطيء سعد، قتلتم سعداً، فقال عمر: قتله اللّه إنّه منافق»[155]؛ «هنگامي كه سعد لگدمال مي‌شد، كسي گفت: او را كشتيد؛ عمر گفت: خدا او را بكشد؛ او منافق است!»

2. گروهي از صحابه در ماجراي افك به عايشه سب مي‌نمودند.[156] عايشه روايت مي‌كند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) براي مردم سخنراني نمودند. پس ستايش و ثناي خداوند كرده و فرمودند: در مورد گروهي كه خانواده من را دشنام مي‌دهند و من در گذشته از ايشان هيچ بدي نديده‌ام، چه نظري را به من پيشنهاد مي‌كنيد؟

3. مورخان بزرگ اهل سنت مانند طبري، ابن كثير و ديگران نقل كرده‌اند كه معاويه بر محمد بن ابي‌بكر غضب كرد. او را احضار نمود و به قتل رساند. سپس جنازه او را در پوست الاغ مرده‌اي گذاشت و آن را به آتش كشيد و سوزاند. وقتي اين خبر وحشتناك به گوش عايشه رسيد، بسيار ناله و زاري كرد و پس از نماز دست‌ها را به آسمان بلند كرد و در قنوت بر معاويه لعن و نفرين نمود.[157]

4. ناسزاي‌گويي حكيم بن جبلة صحابي[158] به عايشه در جنگ جمل:

فغاداهم حكيم بن جبلة و هو يسب و بيده الرمح فقال له رجل من عبدالقيس من هذا الذي تسبه قال عائشة قال: يا بن الخبيثة أ لأم المؤمنين تقول هذا؟[159]

پس حكيم بن جبله درحالي‌كه دشنام مي‌داد و نيزه‌اي در دست داشت، به آنان حمله كرد. شخصي از عبد‌القيس به او گفت: چه كسي را دشنام مي‌دهي؟ پاسخ داد: عايشه را. گفت: اي فرزند زن ناپاك! آيا به اُم‌المؤمنين چنين مي‌گويي؟

ابن اثير در مورد او مي‌گويد:

أدرك النبي0 ... و كان رجلا صالحا له دين مطاعا في قومه وهو الذي بعثه عثمان علي السند... .[160]

او رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را درك كرده است... شخصي صالح، دين‌دار و از رؤساي قوم خويش بود و او بود كه عثمان او را والي بر سِند كرد.

5. عمار ياسر[161]، و اُم المؤمنين عايشه، عثمان را «نعثل» مي‌ناميدند و عايشه مي‌گفت: «نعثل را بكشيد! خدا او را بكشد».[162]

6. خالد بن وليد (پس از بازگشت از قتل مالك بن نويره) نزد ابوبكر آمد؛ عمر به او گفت: «اي دشمن خدا! مردي از مسلمانان را كشتي و با همسرش همبستر شدي؛ تو را سنگسار خواهم كرد».[163]

7. عمر، ابوهريره را دشمن خدا و دشمن كتاب خدا خطاب مي‌كرد.[164] او همچنين يكي از صحابه را كه در تقسيم غنايم به رسول خدا(صلي الله عليه و آله) گفته بود عدالت را رعايت كند، منافق خواند.[165]

8. بنابر گزارش ابن سعد در «طبقات الكبري» اُم المؤمنين عايشه گفته است كه من و صفيه به يكديگر دشنام مي‌داديم! من به پدر او دشنام دادم؛ او نيز به پدر من دشنام داد! رسول خدا(صلي الله عليه و آله) سخن او را شنيده و فرمودند: «اي صفيه! به ابوبكر دشنام مي‌دهي؟!»[166]

9. ابن عباس، عمرو بن العاص را دروغگو، حقير، پست و ملامت شده و بي‌مقدار مي‌خواند![167]

10. امام علي(عليه السلام) در قنوت نماز صبح مي‌فرمود: «خداوندا! معاويه و عمرو بن العاص و حبيب و عبدالرحمن بن خالد و ضحاك بن قيس را لعنت كن».[168]

11. معاويه وقتي به كوفه آمد، در مورد علي(عليه السلام) سخن گفته و به او دشنام داد؛ سپس به حسن(عليه السلام) دشنام داد؛ پس حسين(عليه السلام) ايستاد تا به وي پاسخ گويد، اما حسن(عليه السلام) دست وي را گرفته و او را نشاند؛ پس ايستاده و فرمود: «پس خداوند هر كدام از ما دو را كه نسب پست‌تري دارد و آن‌كه بدي وي از قديم تا حال باقي است و آنكه پيشگام در كفر و نفاق بوده است لعنت كند».[169]

نتيبجه‌گيري

نتيجه‌اي كه مي‌توان از كل مباحث مطرح شده تا كنون گرفت، اين است كه شيعه در عين حال كه مصاحبت رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) را بالاترين شرف براي افراد مي‌داند، ولي با الهام از آيات قرآن و روايات نبوي و اهل بيت عصمت و طهارت: معتقد است كه صحابه بر سه گروه بودند:

گروه اول: كساني كه تابع احكام الهي و اوامر رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) بودند و شيعه تمامي افراد اين دسته را متدين و اهل بهشت مي‌داند.

گروه دوم: افرادي كه مخالفت احكام الهي كردند و قرآن از آنان با صراحت، به فاسق تعبير مي‌كند: (يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأ فَتَبَينُوا)[170]؛ «اي كساني كه ايمان آورده‌ايد! اگر فاسقي برايتان خبري آورد، نيك وارسي كنيد». يا قلب آنان را دچار بيماري مي‌داند: (وَ إِذْ يقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا)[171]؛ «و هنگامي كه منافقان و كساني كه در دل‌هاي‌شان بيماري است، مي‌گفتند: خدا و فرستاده‌اش جز فريب به ما وعده‌اي ندادند!»

گروه سوم: منافقان هستند كه خداوند در قرآن يك سوره مستقل در باره آنان نازل فرموده و تصريح كرده است كه تشكيلات منافقين به قدري پيچيده است كه حتي پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) آنان را نمي‌شناسد: (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ)[172]؛ «و برخي از باديه‌نشينان كه پيرامون شما هستند، منافقند، و از ساكنان مدينه (نيز) عده‌اي بر نفاق خو گرفته‌اند. تو آنان را نمي‌شناسي؛ ما آنان را مي‌شناسيم».

بنابراين اگر برخي از روايات شيعه، در مورد ارتداد برخي از صحابه وارد شده، دليل بر اين نيست كه شيعيان به مقتضاي آنها عمل مي‌كنند؛ زيرا اين‌گونه روايات خبر واحدند و از نگاه سند ضعيفند و هرگز نمي‌توان به آنها اعتماد كرد. از سوي ديگر علماي شيعه معتقدند ارتدادي كه در اين‌گونه روايات به برخي صحابه نسبت داده شده، به معناي كفر و بازگشت به بت‌پرستي نيست؛ بلكه به معناي شكستن پيمان ولايت و نافرماني پيامبر(صلي الله عليه و آله) در امر خلافت است.

ولي در صحيح بخاري و مسلم حدود 10 روايت در ارتداد صحابه وارد شده كه بر ارتداد برخي از صحابه تصريح دارد و از آنجا كه از ديدگاه اهل سنت، تمام روايات بخاري و مسلم، صحيح و قابل مناقشه نيست، توجيه اين‌گونه روايات براي اهل سنت دشوار خواهد بود و اگر به مضامين و اسناد اين ده روايت خوب دقت شود، مسئله برعكس خواهد شد و آن اينكه ما بايد از برادران اهل سنت بپرسيم: چرا قائل به ارتداد صحابه شده‌اند؟

همچنين از نظر شيعه، سبّ، فحش و دشنام، منافي با كرامت انساني است و در آموزه‌هاي دين سزاوار نيست كسي به ديگري هرچند غيرمسلمان باشد، سبّ و فحش دهد. حتي همان‌گونه كه گفته شد، به حيوانات نيز اجازه ناسزاگويي نداريم و آنچه برخي نويسندگان وهابي به شيعه نسبت داده‌اند، جز افترا و تهمت نيست.

در مورد «لعن» برخي از صحابه كه در برخي از منابع شيعه منعكس شده، مربوط به آن دسته از اصحابي است كه بنابر تعبير قرآن گرفتار بيماري نفاق و فسق بودند و در گام اول، مورد لعن و نفرين خدا و رسولش قرار گرفته‌اند، نه تمام اصحاب كه در راه دين جان‌فشاني‌ها كردند.

 
 
 

فهرست منابع

1. آنندراج، فرهنگ جامع فارسي، محمدپادشاه، شاد، زير نظر دكتر دبيرسياقي، تهران، كتاب‌فروشي خيام، چ دوم  ١٣۶٣ ه‍ .ش.

2. أُسد الغابة في معرفة الصحابة، عزّالدين علي بن محمد جزري (ابن أثير)، تصحيح وعناية الشيخ عادل احمد الرفاعي، بيروت، دارإحياء التراث العربي، ط الأولي  ١۴١٧ ه‍ .ق.

3. الاصابة في تمييز الصحابة، ابن حجر عسقلاني، بيروت، دار الكتب العلمية، لبنان، 1415ه‍ .ق.

4. اصول مذهب الشيعة الامامية، ناصربن عبدالله قفاري، الجيزة، دارالرضا للنشر والتوزيع، (بي‌تا).

5. إظهار الحق، رحمت‌الله هندي، بيروت، دارالكتب العلميه،بي‌تا.

6. الانتصار للصحب والآل من افتراءات السماوي الضال، إبراهيم بن عامر بن عليّ رّحيلي، مكتبة العلوم والحكم، المدينة المنورة، سوم، 1423ه‍ .ق.

7. البداية والنهاية، ابي‌الفداء اسماعيل بن كثير دّمشقي (٧٠١ ـ  ٧٧۴ ه‍ .ق)، تحقيق و تعليق علي شيري، بيروت داراحياء التراث العربي، ط الأولي،  ١۴٠٨ ه‍ .ق.

8. بيان المختصر شرح مختصر ابن الحاجب، محمود بن عبدالرحمن (أبي القاسم) ابن أحمد بن محمد، أبو الثناء، شمس‌الدين اصفهاني، دارالمدني، السعودية، ط الاولي، 1406ه‍ .ق.

9. تاج العروس من جواهر القاموس، سيد محمد مرتضي زبيدي، تحقيق علي شيري، بيروت، دار الفكر،  ١۴١۴ ه‍ .ق.

10. تاريخ ابن خلدون المسمّي ديوان المبتدأ والخبر في تاريخ العرب والبربر، عبدالرّحمن بن‌خلدون، ضبط و وضع الحواشي و فهرس خليل شحادة، مراجعة سهيل ذكار، بيروت، دارالفكر، ط الثالثة،  ١۴١٧ه‍ .ق.

11. تاريخ الطبري (تاريخ الامم والملوك)، محمد بن جرير طبري، تحقيق نخبة من العلماء الأجلّاء، بيروت، مؤسسة الأعلمي. همان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت.

12. تحفة الأحوذي، مباركفوري، بيروت، دارالكتب العلمية، ط الاولي،1410ه‍ .ق.

13. التحقيق في الكلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوي، تهران، مؤسسة الطباعة و النشر وزارت الثقافة والارشاد، ط الاولي،  ١٣۶٨ ه‍ .ش.

14. تدريب الراوي في شرح تقريب النّواوي، جلال‌الدين سيوطي، دمشق، دارالكلم الطيب، ط الثاني، 1431ه‍ .ق.

15. ترتيب مقاييس اللغة، ابن ذكريا، ابي‌الحسن احمدبن فارس، ترتيب و تنقيح علي‌عسكري، حيدرمجدي، تحقيق و ضبط عبدالسلام محمدهارون، قم، پژوهشگاه حوزه ودانشگاه، چ اول،  ١٣٨٧ه‍ .ق.

16. تفسير العياشي، محمد بن مسعود العياشي، المكتبة العلمية الاسلامية، تهران، بي‌تا.

17. التفسير المظهري، محمدثناء الله مظهري، محقق: غلام نبي التونسي، پاكستان، مكتبة الرشدية، 1412ه‍ .ق.

18. تفسير قرآن العظيم، اسماعيل ابن عمر، ابن كثير، دار المعرفة، 1412ه‍ .ق.

19. جامع الأصول في أحاديث الرسول، مجدالدين المبارك بن محمد بن محمد جزري (ابن الأثير) (م606ه‍ .ق)، تحقيق: عبدالقادر الأرنؤوط، مكتبة الحلواني، اول.

20. جامع البيان في تأويل القرآن، محمد بن جرير طبري، مؤسسة الرسالة، اول، 1420ه‍ .ق.

21. جامع‌ بيان العلم و فضله، يوسف بن عبدالبر قرطبي، بيروت، مؤسسة الكتب الثقافية، ط الثاني، 1418ه‍ .ق.

22. الجامع لأحكام القرآن (تفسير قرطبي)، محمد بن احمد انصاري قرطبي، بيروت، داراحياء التراث العربي، بي‌تا.

23. جزء من شرح تنقيح الفصول في علم الأصول، أبوالعباس شهاب‌الدين أحمد بن إدريس بن عبدالرحمن مالكي، رسالة علمية، كلية الشريعة، 1421ه‍ .ق.

24. جمل من انساب الاشراف، احمد بن يحيي بلاذري، دار الفكر، بيروت، 1417ه‍ .ق.

25. الدرر المنثور، عبدالرحمن ابن ابي‌بكر سيوطي، (911ه‍ .ق) دار الفكر، بيروت.

26. الرعاية في علم الدراية (حديث )، قم، مكتبة آية‌الله العظمي المرعشي النجفي، ط الثاني، 1408ه‍ .ق.

27. روائع البيان تفسير آيات الأحكام، محمدعلي صابوني، دمشق، مكتبة الغزالي، ط الثاني، 1980م.

28. روض‌الجنان و روح‌الجنان في تفسيرالقرآن، ابوالفتوح حسين بن علي رازي، بنياد پژوهش‌هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1408ه‍ .ق.

29. سلسلة الأحاديث الضعيفة و الموضوعة و أثرها اليس في الأمة، ابوعبدالرحمن محمد ناصر الدين الألباني، دار المعارف، رياض، اول، 1412ه‍ .ق؛

30. السنة قبل التدوين، محمد عجاج بن محمد تميم بن صالح بن عبدالله الخطيب، بيروت، دارالفكر للطباعة والنشر والتوزيع، ط الثاني، 1400ه‍ .ق.

31. سنن الترمذي، محمد بن عيسي الترمذي، شركة مكتبة و مطبعة مصطفي البابي، ثانية، 1395ه‍ .ق.

32. سير أعلام النبلاء، شمس‌الدين أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز ذهبي، قاهرة، دار الحديث، 1427ه‍ .ق.

33. السيرة الحلبية، أبوالفرج، نورالدين ابن برهان الدين علي بن إبراهيم بن أحمد حلبي (م1044ه‍ .ق)، بيروت، دارالكتب العلمية، ط الثاني، 1427ه‍ .ق.

34. شرح البداية في علم الدراية، زين‌الدين علي بن أحمد عاملي، إعداد عبدالحسين محمّد علي بقّال، قم، مكتبة آية‌الله المرعشي، ط الاولي، 1408ه‍ .ق.

35. شرح العقيدة الطحاوية، عبدالله بن عبدالرحمن بن عبدالله بن إبراهيم بن فهد بن حمد بن جبرين.

36. شرح مختصر الروضة، سليمان بن عبدالقوي بن الكريم طوفي صرصري، أبوالربيع، نجم‌الدين، مؤسسة الرسالة، ط الاولي، 1407ه‍ .ق.

37. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد، مكتبة آية الله مرعشي، قم، 1378ه‍ .ش.

38. الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، أبونصر إسماعيل بن حماد جوهري فارابي، بيروت، دارالعلم للملايين، ط الرابع، 1407ه‍ .ق.

39. صحيح البخاري، محمد بن إسماعيل أبوعبدالله بخاري جعفي، دارطوق النجاة، ط الاولي، 1422ه‍ .ق.

40. الطبقات الكبري، محمدبن سعد، بيروت، داربيروت  ١۴٠۵ ه‍ .ق.

41. عقيدة أهل السنة والجماعة في الصحابة الكرام رضي‌الله عنهم، ناصر بن علي عائض حسن الشيخ، الرياض، مكتبة الرشد، ط الثاني، 1421ه‍ .ق.

42. العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبي(صلي الله عليه و آله)، قاضي محمد بن عبدالله اشبيلي مالكي، وزارة الشؤون الإسلامية والأوقاف والدعوة والإرشاد، المملكة العربية السعودية، ط الاولي، 1419ه‍ .ق.

43. العين، خليل بن احمد فراهيدي، تحقيق مهدي المخزومي و ابراهيم السمرايي، قم، منشورات دارالهجرة، الأولي ١۴٠۴ ه‍ .ق.

44. الفتاوي الكبري، تقي‌الدين ابن تيمية، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلمية،بي‌تا.

45. فتح المغيث شرح ألفية الحديث، شمس‌الدين محمد بن عبدالرحمن بن محمد سخاوي الشافعي، قاهر، مطبعة العاصمة، 1968م.

46. فيض‌القدير شرح الجامع الصغير، محمد عبدالرؤف مناوي، بيروت، دارالكتب العلمية، ط الاولي، 1415ه‍ .ق.

47. الكافي، محمد بن يعقوب كليني، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1407ق، چهارم.

48. الكامل في التاريخ، ابوالحسن علي ابن اثير، دار الكتب العربي، 1417ه‍ .ق.

49. كنز العمال في السنن و الافعال، متقي بن حسام‌الدين هندي، بيروت، مؤسسه الرسالة، 1409ه‍ .ق.

50. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، أبوالقاسم محمود بن عمرو بن أحمد، زمخشري جارالله، بيروت، دارالكتاب العربي، ط الثاني، 1407ه‍ .ق.

51. لسان العرب، محمد بن مكرم بن علي رويفعي افريقي، بيروت، دارصادر، ط الثاني، 1414ه‍ .ق.

52. لسان الميزان، احمد بن علي بن حجر عسقلاني شهاب‌الدين، بيروت، مؤسسه الأعلمي، ط الثاني، 1390ه‍ .ق.

53. لغت‌نامه دهخدا، علي‌اكبر دهخدا، زير نظر دكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدي، تهران، مؤسسه انتشارات وچاپ دانشگاه تهران، چاپ اول،  ١٣٧٣ ه‍ .ش.

54. مجمع البيان في تفسير القرآن، فضل بن حسن طبرسي، مقدمة السيد محسن امين عاملي، تحقيق و تعليق لجنة من العلماء، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات،  ١۴١۵ ه‍ .ق.

55. المحاسن و الاضرار، عمرو بن حرب جاحظ مكتبة الهلال، 1423ه‍ .ق.

56. المختصر النصيح في تهذيب الكتاب الجامع الصحيح، المهلب بن أحمد بن أبي صفرة أسيد بن عبدالله اسدي اندلسي، المريي، دارالتوحيد، دار أهل السنة، الرياض.

57. مرأت العقول في شرح اخبار أل الرسول محمدباقر مجلسي، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1379ه‍ .ش.

58. مروج الذهب، ابوالحسن علي مسعودي، دار الهجره، دوم، 1409ه‍ .ق.

59. المستدرك علي الصحيحين، ابو عبدالله الحاكم محمد بن عبدالله النيسابوري، (405ق) دار الكتب العلمية، بيروت، 1411ق.

60. المستصفي، أبوحامد محمد بن محمد غزالي طوسي، دارالكتب العلمية، 1413ه‍ .ق.

61. مع الشيعة الامامية في عقايدهم، جعفر سبحاني، بيروت، دار الاضواء، 1414ه‍ .ق.

62. معالم المدرستين، مرتضي عسكري، مركز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لأهل البيت، ط الاولي، 1424ه‍ .ق.

63. مفاتيح الغيب، ابوعبدالله محمد بن عمر فخر رازي، (606ه‍ .ق) دار احياء العربي، سوم، 1420ه‍ .ق.

64. المفردات في غرائب القرآن، حسين بن محمد، معروف به راغب اصفهاني (م ۵٠٢ ه‍ .ق)، ضبط هيثم طعيمي، بيروت، داراحياء التراث العربي، ط الاولي  ١۴٢٨ ه‍ .ق.

65. المنتظم في تاريخ الأمم والملوك، جمال‌الدين أبوالفرج عبدالرحمن بن علي بن محمد جوزي، دارالكتب العلمية، بيروت، چ اول، 1412ه‍ .ق.

66. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، تقي‌الدين أحمد بن محمد بن تيمية حراني حنبلي دمشقي، تحقيق: محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامية، ط الاولي، 1406ه‍ .ق.

67. المنهاج شرح صحيح مسلم، أبو زكريا محيي الدين النووي، (676ه‍ .ق)، دار احياء التراث العربي، بيروت، دوم، 1392ه‍ .ق.

68. موطأ الإمام مالك، مالك بن أنس بن مالك، مؤسسة الرسالة، 1412ه‍ .ق.

69. ميزان الاعتدال، محمد بن احمد شمس‌الدين ذهبي، بيروت، دارالمعرفة، ط الاولي، 1382ه‍ .ق.

70. النهاية في غريب الحديث و الأثر، مبارك بن محمد شيباني جزري (ابن أثير)، تحقيق طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، بيروت، المكتبة العلمية (بي‌تا).

71. الوسيط في علوم ومصطلح الحديث، محمد بن محمد بن سويلم أبوشُهبة، دارالفكر العربي، بي‌تا.

72. هوية التشيع، الشيخ احمد وائلي، بيروت، دار الصفوة، ط الثاني، 1414ه‍ .ق.

 
[1]. ر.ك: مفردات و لسان العرب، واژه «صحب».

[2]. يوسف: 41.

[3]. شعراء: 61.



[6]. تدريب الرّاوي، ج2، ص124.

[7]. فتح المغيث، ج4، ص32.

[8]. صحيح البخاري، ج3، ص1335.

[9]. اسد الغابة، ج1، ص19.

[10]. الاصابة في معرفة الصحابه، ج1، ص7. «الصحابّي من لقي النبي0 مؤمنا به ومات على الاسلام».

[11]. الرعاية في علم الدراية، ص399؛ شرح البداية في علم الدرايه، ص123.

[12]. المنهاج شرح صحيح مسلم، نووي، ج1، ص5.

[13]. الاصابة في تمييز الصحابه، ابن حجر عسقلاني، ج1، ص131 «اتفق أهل السنَّة على أن الجميع عدول...».

[14]. العواصم من القواصم في تحقيق مواقف الصحابة بعد وفاة النبي(صلي الله عليه و آله)، شبيلي مالكي، ص32.

[15]. الانتصار للصحب والآل من افتراءات السماوي الضال، ابراهيم رحيلي، ص412.

[16]. شرح مختصر الروضة، سليمان صرصري، ج2، ص180؛ المدخل إلي مذهب الإمام أحمد بن حنبل، عبدالقادر بن محمد بدران، ص209؛ الوسيط في العلوم و مصطلح الحديث، محمد بن محمد بن سويلم أبوشُهبة، ص747.

[17]. السنة قبل التدوين، محمد بن صالح الخطيب، ص394.

[18]. المستصفي، غزالي، ج1، ص164.

[19]. همان.

[20]. روائع البيان في تفسير آيات الأحكام، محمد علي صابوني، ج2 ص 485؛ جزء من شرح تنقيح الفصول في علم الأصول، أحمد بن إدريس قرافي، ج2 ص 227؛ بيان المختصر شرح مختصر ابن الحاجب، شمس‌الدين الأصفهاني، ص720.

[21]. آل عمران: 110.

[22]. بقره: 143.

[23]. فتح: 18.

[24]. توبه: 100.

[25]. الاصابة في تمييز الصحابه، ج1، ص17.

[26]. إظهار الحق، رحمت الله هندي، ص356.

[27]. الجامع لأحكام القرآن (تفسير قرطبي)، ج1، ص26.

[28]. تفسير القرآن العظيم، ج1 ص 399؛ تحفة الأحوذي، مباد كفوري، ج8، ص281.

[29]. بقره: 183.

[30]. بقره: 178.

[31]. مفاتيح الغيب، فخر رازي، ج‏8، ص325.

[32]. الجامع لأحكام القرآن (تفسير القرطبي)، ج4، ص173، «مدح لهذه الأمة ما أقاموا ذلك واتصفوا به. فإذا تركوا التغيير وتؤطؤوا على المنكر زال عنهم اسم المدح ولحقهم اسم الذم».

[33]. بقره: 128.

[34]. تفسير العياشي، ج1، ص60

[35]. الدر المنثور، جلال الدين سيوطي، ج2، ص294.

[36]. تفسير القرآن العظيم، ج1 ص 196.

[37]. مفاتيح الغيب، ج2 ص 85. «لِأَنَّ قَوْلَهُ: جَعَلْناكُمْ خِطَابٌ لِمَجْمُوعِهِمْ لَا لِكُلِّ واحد منهم وحده».

[38]. عقيدة أهل السنة والجماعة في الصحابة الكرام رضي الله عنهم، ناصر بن علي، ص55. «هذه الآية الكريمة وجه الله تعالى فيها الخطاب إلى جميع الأمة المحمدية من أولها إلى أن تقوم الساعة».

[39]. صحيح البخاري، ج6، ص45.

[40]. موطأ الإمام مالك، ج1، ص364.

[41]. صحيح البخاري، ج5، ج125.

[42]. سير أعلام النبلاء، شمس الدين ذهبي، ج2، ص193؛ الطبقات الكبري، ج8، ص74.

[43]. الاصابة، ص ٣٣ .

[44]. الكشاف، ج ٢، ص ٣٠۴ ؛ تفسير القرآن العظيم، ج ٢، ص ٣٩٨ ؛ الجامع لأحكام القرآن، قرطبي، ج ٨، ص ٢٣۶ ؛ الدّر المنثور، ج ۴، ص ٢۶٩ .

[45]. خلاصة ميزان الحق، آمدي، ص ١١ .

[46]. همان، ص ١٢ .

[47]. اسدالغابة، ج ٣، ص ١٩۵ .

[48]. همان، ج ٣، ص ٢۶٣ .

[49].  تفسير قرآن العظيم، ج6، ص424.

[50]. ميزان الاعتدال، ج1، ص413.

[51]. كنز العمال، متقي هندي، ج11، ص542.

[52]. الأصابه في تمييز الصحابه، ج1، ص8.

[53]. الاصابة في تمييز الصحابه، ج ١،  ص ٨ .

[54]. خلاصة ميزان الحق، ص ٢٨ .

[55]. حدّثنا يعقوب بن ابراهيم بن سعد، حدثنا عَبيدة بن ابي‌رائطة عن عبدالرحمن بن‌زياد عن عبدالله بن مغفّل.

[56]. ميزان الاعتدال، ج ٢ ص ۵۶۴ .

[57]. همان، ج ٧، ص ١٠٨ 

[58]. سلسلة الأحاديث الضعيفة والموضوعة وأثرها السيّئ في الأمة، عبدالرحمن البالي، ج6، ص443.

[59]. سنن الترمذي، ج6، 179.

[60]. تاريخ مدينة دمشق، ابن‌عساكر، ج ۴٢،  ص ٢٧١ : «مَن أحبّ علياً فقد أحبَّني...».

[61]. جامع بيان العلم و فضله، عبدالبر قرطبي، ج ٢، ص ٣١٣ ؛ فيض القدير، عبدالرؤوف مناوي،
ج ۴، ص ٧۶ .

[62]. الكشاف، ج2، ص628؛ لسان الميزان، ج2، ص117.

[63]. ميزان الاعتدال، ج1، ص412؛ لسان الميزان، ج2، ص117.

[64]. همان.

[65]. سنن الترمذي، ج5، ص630.

[66]. كنز العمال، ج11، ص542.

[67]. فتاوي الكبري، ج3، ص447.

[68]. ميزان الاعتدال، ج4، ص538.

[69]. صحابي از نظر شيعه به كسي گفته مي‏شود كه معاشرت و ملازمت طولاني با پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشته باشد و تا پايان عمر بر ايمان خود بماند؛ چنان‌كه لغويان تصريح كرده‏اند: «و لا يقال الا لِمَن كثر ملازمته» و «انّ المصاحبة تقتضي طول صحبته». ر.ك: لسان العرب و مفردات، ماده «صحب».

[70]. معالم المدرستين، ج1، ص98.

[71]. توبه: 102.

[72]. الجامع لأحكام القرآن، ج16، ص311؛ تفسير المظهري، ج9، ص45؛ جامع البيان، ج22، ص286؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏18، ص17.

[73]. شرح العقيدة الطحاوية، درس 62، ص31.

[74]. نور: 11.

 [75]. صحيح البخاري، ج8، ص120.

[76]. خداوند در آيه ششم حجرات او را فاسق مي‌خواند: (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمين)؛ «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقي خبري براي شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد. مبادا به گروهي از روي ناداني آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد».

[77]. اسد الغابه، ج5، ذيل اسم وليد بن عقبه.

[78]. الجامع لأحكام القرآن، ج16، ص311.

[79]. همان، ص248، «ذيل مغيرة بن شعبه».

[80]. المختصر النصيح في تهذيب الكتاب الجامع الصحيح، ج4، ص149.

[81]. همان، ج4، ص198، ذيل «قدامة بن مظعون».

[82]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص587.

[83]. حجرات: 13.

[84]. اصول مذهب الشيعه، ج2، ص867.

[85]. لسان العرب، ج‏5، ص 145.

[86]. المفردات، ص452.

[87]. تاج العروس، ج8، ص808.

[88]. همان.

[89]. الصحاح، ج2 ص 808.

[90]. همان، قال ابن السّكيت: «و منه سمّي الكافر، لانه يستر نِعَم الله عليه».

[91]. النهايه، ج7، ص450. و اصل الكفر: «تغطية الشيء تغطية تستهلكه».

[92]. المفردات، ص715. «الإطلاق متعارف فيمن يجحد الوحدانيّة، أو النّبوّة، أو الشريعة، أو ثلاثتها».

[93]. نمل: 14.

[94]. مدّثر: 11 ـ 25.

[95]. تاج العروس، ج3، ص254؛ لسان العرب، ج5، ص144.

[96]. الصحاح، ج2، ص 808.

[97]. صحيح البخاري، ج7، ص84.

[98]. تدريب الراوي، ج2، ص675: «قال ابو زرعة قبض رسول الله(صلي الله عليه و آله) عن مأة الف واربعة عشر الف من الصحابة».

[99]. هوية التشيع، الشيخ احمد الوائلي، ص۳۶.

[100]. مرآت العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج ۵، صص۴۶  و  ۴٨  و ج ٧، ص ٧۴  و ج ٩، ص ٢٩٠  و ج ١١، ص ٣١۵ .

[101]. ريشه اصلي ارتداد از ماده ردَّ (ردَدَ) است و به معناي بازگشت و رجوع است و مرتد نيز از همين ماده است و رِدّة (به كسر راء) اسم مصدر است براي ارتداد: الجوهري، الصّحاح، تاج‌اللغة، ج٢، ص ۴٧٣ (ماده ردَدَ)؛ ابن اثير «مرتدّين» را به‌معناي متخلّفين از برخي واجبات، معنا مي‌كند و تصريح دارد كه: ردّه در حديث: «فيقال إنّهم لم يزالوا مرتدّين علي أعقابهم» به ‌معناي كفر اراده نشده است: النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج ٢، ص ٢١۴  (ماده: ردَدَ). راغب، ارتداد را به: «الرّجوع في الطريق الّذي جاء منه» معنا مي‌كند و ميان ردّة و ارتداد فرق مي‌گذارد: ردّة اختصاص به‌بازگشت به‌كفر معنا مي‌دهد و ارتداد در كفر و غيرآن كاربرد دارد: المفردات، صص  ١٩٩ و ٢٠٠ .

[102]. مع الشيعة الامامية في عقايدهم، جعفر سبحاني، ص181.

[103]. جامع الأصول في أحاديث الرسول، ج10 ص 469.

[104]. صحيح البخاري، ج8 ص 120.

[105]. در صحيح البخاري، ج7، ص40 حديث 6542 روايتي درباره اين‌كه «زمره» چقدر است، آمده است. روايت از ابوهريره است كه مي‌گويد پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «يدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِي زُمْرَةٌ هُمْ سَبْعُونَ أَلْفًا»؛ «گروهي از امت من كه آمارشان هفتاد هزار نفر است، وارد بهشت خواهند شد».

[106]. صحيح البخاري، ج8، ص120.

[107]. «همل النعم» يعني: گوسفنداني كه از گله جدا و گم مي‌شوند. كنايه از اين است كه تعداد نجات‌يافتگان بسيار كم است.

[108]. صحيح البخاري، ج4، ص168.

[109]. البداية و النهاية، ج9، ص422.

[110]. صحيح البخاري، ج5، ص125، حديث4170، كتاب المغازي، باب غزوة الحديبية.

[111]. منهاج السنة النبوية في نقض كلام الشيعة القدرية، ج7، ص475.

[112]. صحابي از نظر شيعه به كسي گفته مي‏شود كه معاشرت و ملازمت طولاني با پيامبر(صلي الله عليه و آله) داشته باشد و تا پايان عمر بر ايمان خود بماند؛ چنان‌كه لغويان تصريح كرده‏اند: «ولا يقال الا لمن كثر ملازمته» و «إنّ المصاحبة تقتضي طول صحبته». ر.ك: لسان العرب و مفردات، ماده «صحب».

[113]. توبه: 100.

[114]. البداية و النهاية، ج‏11، ص264.

[115]. منهاج السنة النبوية، ج1، ص8.

[116]. اصول مذهب الشيعة، ج2، ص882.

[117]. النهاية، ج ۴، ص ٢۵۵ : «اصل اللعن: الطرد والابعاد من‌الله». احتمال مي‌رود اصل اين تعبير از جمله «الرجل اللّعين» كه به‌معناي شيئي است كه در وسط مزارع نَصب مي‌شود تا حيوانات وحشي و مضر بترسند، گرفته شده باشد؛ چنان‌كه شاعر مي‌گويد: «ذعرتُ به القطا ونفيتُ عنه مقام الذئب كالرّجل اللعين»، الصّحاح تاج اللغة، ج۶، ص ٢١٩۶ .

[118]. همان؛ تاج العروس، ج ١٨، ص۵١٠ : «لَعَنَهُ كمَنَعهُ»، لعناً «طرده وأبعده عن الخير»؛ لسان العرب، ج ١٢، ص ٢٩٢ .

[119]. العين، ج ٢، ص١۴، باب العين واللام والنون معهما، «اللعن: التعذيب والملعن، المعذب... ولعنهُ الله: باعدهُ».

[120]. المفردات، ص۴٧٠ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ١٠، ص ٢٠١ .

[121]. النهاية، همان؛ تاج العروس، همان.

[122]. المفردات، همان؛ التحقيق في الكلمات القرآن الكريم، ج ١٠، ص٢٠٢ .

[123]. النهاية، ج ٢، ص ٣٣٠ ؛ تاج العروس، ج ٢، ص ۶٣ ؛ لسان العرب، ج ۶، ص ١٣٧ .

[124]. آنندراج، شاد، ج ۴، ص ٢۵٩۶ .

[125]. لغت‌نامه دهخدا، ج ٩، ص١٢۴٨٩ .

[126]. مجمع البيان، ج ۴، ص١٣١ .

[127]. لسان العرب، ج ۶، ص ١٣٧ : «سبب: السبّ: القطع؛ سبّه سبّا، قطعه»؛ مجمع البيان،
ج ۴، ص ١٣٢، ذيل آيه  ١٠٨  انعام.

[128]. التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ۵، ص ١٢ .

[129]. در حديثي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل شده كه وقتي عكرمة نزد حضرت آمد تا اسلام بياورد، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيش از حضور وي فرمود: «فلا تسُبّوا أباهُ، فإنّ سبّ الميت يؤذي الحيّ ولايبلغ»: بحار الأنوار، ج ٢١، ص ١۴۴ : باب ذكر الحوادث بعد الفتح، ح ٧ .

[130]. ترتيب مقاييس اللغة، ص ۴٧٨ .

[131]. المفردات، ص ٣٩١ : «السّبّ، الشّتم الوجيع». در شأن نزول آيه گفته شده: وقتي آيه: (إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ اَنتُمْ لَهَا...). (انبياء:  ٩٨ ) نازل شد، مشركان گفتند: «يا محمد! تنتَهِينَّ عن سبّ آلهتِنا أو لَنَهجُونَّ ربَّكَ!، فنزلت الآية»: مجمع البيان، ج5، ص ١٢ .

[132]. واژه «لعن» با صيغه‌هاي مختلف آن، حدود چهل‌بار و واژه «سبّ» تنها دو بار به‌كار رفته است.

[133]. انعام:  ١٠٨ .

[134]. المنتظم، ج2، ص36.

[135]. الكامل في التاريخ، ج ٧، صص ۶٣٩ -  ۶۴٠  (حوادث سال ۴٠٧ ).

[136]. تاريخ الطبري، ج ۵، ص ٢۵٣ (حوادث سال ۵١ )؛ الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ۶٩ .

[137]. جمل انساب الأشراف، ج ۵، ص ٢۵٢ .

[138]. تاريخ الطبري، همان، ذكر مقتل حجر بن عدي.

[139]. الكامل في التاريخ، ج ٧، صص۶٣٩-۶۴٠ .

[140]. مروج الذهب، ج3، ص145.

[141]. جمل انساب الأشراف، ج ۵، ص ٢۵٢ .

[142].. المنتظم، ج ۵، ص ٢۴١ .

[143]. جمل أنساب الأشراف، ج ۵، ص ٢۵۴ .

[144]. تاريخ الطبري، ج ۵، ص ٢۵۴ ؛ الكامل في التاريخ، ج ٣، ص ۶٩ ؛ المنتظم، ج ۵، ص ٢۴١ .

[145]. جمل انساب الأشراف، ج ۵، ص ٢۵٢ .

[146]. تاريخ الطبري، ج ۵، صص ٢۵۶ و  ٢۵٧ ؛ المنتظم، ج ۵، ص ٢۴٢ .

[147]. شرح نهج البلاغة، ابن أبي‌الحديد، ج ۴، صص ۵۶  و ۵٧  .

[148]. شرح نهج البلاغة، ابن أبي‌الحديد، ج ۴، ص ۵٧ .

[149]. مفاتيح الغيب، تفسير كبير، ج ١، ص ١٨١، با عنوان: «الجهر بالبسملة في الصّلاة».

[150]. «وأرادَ زِياد أن يعرض أهل الكوفة أجمعين على البرائة من علي (عليه السلام) ولعنه، وأن يقتُل كلّ مَن امتَنَعَ مِن ذلك ويخرّب منزله»؛ شرح نهج البلاغة، ابن‌أبي‌الحديد، ج ۴، ص ۵٨ .

[151]. منهاج السنة، ج4، ص394.

[152]. همان، ص167.

[153]. همان، ص384.

[154]. صحيح البخاري ج6، ص2506.

[155]. تاريخ الطبري، ج2، ص460.

[156]. «عن عَائِشَةَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلي الله عليه و آله) خَطَبَ الناس فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَي عليه وقال ما تُشِيرُونَ عَلَي في قَوْمٍ يسُبُّونَ أَهْلِي ما عَلِمْتُ عليهم من سُوءٍ قَطُّ»؛ صحيح البخاري، ج6، ص2683.

[157]. تاريخ الطبري، ج6، ص60، حوادث سال 38؛ الكامل في التاريخ، ج3، ص357، حوادث سال 38؛ النجوم الزاهرة في ملوك مصر و القاهرة، جمال‌الدين ابي المحاسن يوسف بن تغري، ج1، ص110؛ «فغضب معاوية فقدمه فقتله، ثم ألقاه في جيفة حمار ثم أحرقه بالنار، فلما بلغ ذلك عائشة جزعت عليه جزعاً شديداً وقنتت عليه في دبر الصلاة تدعو علي معاوية وعمرو». البداية و النهاية، ج7، ص315.

[158]. أسد الغابة، ج‏1، ص521.

[159]. الكامل في التاريخ، ج2، ص576.

[160]. أسد الغابة، ج2، ص40.

[161]. الطبقات الكبري، ج3، صص260.

[162]. النهاية، ج5، ص79؛ لسان العرب، ج11، ص670؛ تاج العروس، ج31، ص14؛ السيرة الحلبية، ج3، ص356 «و منه حديث عائشة اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا تعني عثمان وهذا كان منها لما غاضبته وذهبت إلي مكة».

[163]. البداية و النهايه، ج4، ص314.

[164]. الطبقات الكبري، ج4، ص335: «يا عدوّ الله وعدوّ كتابه، أسرقت مال الله».

[165]. «حدثنا محمد بن رُمْحِ بن الْمُهَاجِرِ أخبرنا اللَّيثُ عن يحيى بن سَعِيدٍ عن أبي الزُّبَيرِ عن جَابِرِ بن عبداللهِ قال أتى رَجُلٌ رَسُولَ اللهِ0 بِالْجِعْرَانَةِ مُنْصَرَفَةُ من حُنَينٍ وفي ثَوْبِ بِلَالٍ فِضَّةٌ وَرَسُولُ اللهِ0 يقْبِضُ منها يعْطِي الناس فقال يا محمد اعْدِلْ قال وَيلَكَ وَمَنْ يعْدِلُ إذا لم أَكُنْ أَعْدِلُ لقد خِبْتَ وَخَسِرْتَ إن لم أَكُنْ أَعْدِلُ فقال عُمَرُ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه دَعْنِي يا رَسُولَ اللهِ فَأَقْتُلَ هذا الْمنَافِقَ فقال مَعَاذَ الله أَنْ يتَحَدَّثَ الناس أَنِّي أَقْتُلُ أَصْحَابِي...». صحيح مسلم، ج2، ص740، باب ذكر الخوارج وصفاتهم!

[166]. «قالت عائشة كنت أستب أنا وصفية فسببت أباها فسبت أبي وسمعه رسول الله0 فقال يا صفية تسبين أبابكر يا صفية تسبين أبابكر». الطبقات الكبري، ج8، ص80:

[167]. «فقال عمرو بن العاص ... فقال ابنعباس: كذبت، والله، أنت، وليس كما ذكرت ... وأنت الوغد اللئيم، والنكد الذميم، والوضيع الذميم!». المحاسن والأضداد، ج1، ص144.

[168]. «وكان علي إذا صلى الغداة يقنت فيقول: اللّهم العن معاوية وعمرواً وأباالأعور وحبيباً وعبدالرحمن بن خالد والضحاك بن قيس والوليد!». تاريخ ابن خلدون، ج2، ص637، باب أمر الحكمين.

[169]. «وخطب معاوية بالكوفة ... فذكر عليّا(عليه السلام) فنال منه ثم نال من الحسن فقام الحسين ليرد عليه فأخذه الحسن بيده فأجلسه ثم قام ... فلعن الله أخملنا ذكراً، وألأمنا حسباً، وشرّنا قديماً وحديثاً، وأقدمنا كفراً ونفاقاً فقال طوائف من أهل المسجد: آمين». شرح نهج البلاغه، ج16، ص48.

[170]. حجرات: 6.

[171]. أحزاب: 12.

[172]. توبه: 101.


| شناسه مطلب: 86271







نظرات کاربران