شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین

شیعه و لعن و تکفیر ائمه مسلمین

v رحمت‌الله ضیائی واژه «لعن» به معنای طَرد نمودن و دور بودن از خدا[1]،   خیر و نیکی[2] و تعذیب[3] است؛ اما اگر از سوی خداوند به کار برود، معاقب بودن در آخرت و منقطع بودن از قبول رحمت و توفیق در دنیا را معنا می‌دهد[4]، اگر از سوی م

v رحمت‌الله ضيائي

واژه «لعن» به معناي طَرد نمودن و دور بودن از خدا[1]،   خير و نيكي[2] و تعذيب[3] است؛ اما اگر از سوي خداوند به كار برود، معاقب بودن در آخرت و منقطع بودن از قبول رحمت و توفيق در دنيا را معنا مي‌دهد[4]، اگر از سوي مخلوق به كار گرفته شود، دعاست[5]؛   منتها دعاي بر ضرر و درخواست دور نمودن او از رحمت خدا و عذاب دادن او.[6]  

در قرآن كلمه «لعن » 37 بار با نسبت دادن آن به خدا، و يك بار به مردم آمده است.

«كفر» در لغت به معناي ضِد يا نقيض ايمان است: «الكُفْرُ نقيض الإِيمان»[7] و مصدر «كَفَرَ» به معناي ستر و پوشش يا «سَترُ الشّـيء» مي‌آيد.[8] وقتي گفته مي‌شود: «كَفَرتُ الشيءَ» يعني پوشاندم آن شيء را.[9] كفر در مقابل ايمان، پوشاندن حق را معنا مي‌دهد[10] و اگر به شب تاريك يا كشاورز «كافر» اطلاق مي‌شود، بدان جهت است كه تاريكي شب، اشيا را مي‌پوشاند و كشاورز بَذر را در خاك پنهان مي‌كند.[11] اگر كافر نسبت به انسان، به كار مي‌رود، بدان علت است كه او نعمت‌هاي الهي را بر خود مي‌پوشاند.[12] هرچند كفر به معناي پوشش و پوشاندن مي‌آيد، ولي با توجّه به قيدي كه ابن اثير اضافه مي‌كند، ستر و پوشاندني كه سبب هلاكت و ضايع نمودن آن چيز گردد، كفر گفته مي‌شود.[13]

كفر در اصطلاح درباره كسي به كار مي‌رود كه وحدانيت خدا يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار نمايد.[14] متكلمان و صاحبان معاجم، كفر به اين معنا را به چند دسته تقسيم مي‌كنند:

1. كفر انكار: يعني كسي كه به قلب و زبانش به خدا و رسول كافر شود.

2. كفر جحود: يعني كسي كه به قلبش به خدا و رسول ايمان داشته باشد و آن دو را تصديق كند، ولي به زبان آن را اقرار نكند؛ بلكه انكار نمايد. همان‏گونه كه خداوند متعال مي‌فرمايد: (وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ)؛ «با آنكه پيش نفس خود به يقين مي‌دانستند ـ باز از كبر و نخوت و ستمگري ـ انكار آن كردند».[15]

3. كفر عناد: بدين معناست كه كسي به دل و زبان اذعان كند؛ اما از روي حسادت و عناد، تن بدان ندهد؛ مانند وليد بن مغيره كه به دل و زبان قرآن را پذيرفت؛ ولي ايمان نياورد و آن را سحر خواند.[16]

4. كفر نفاق: اينكه به زبان اقرار كند، ولي به قلب معتقد نباشد؛ مانند منافق.[17]

تكفير، منسوب كردن كسي به كفر است؛ وقتي گفته مي‌شود: «لا تُكَفرْ أحداً من أهل القبلة، أي لا تَنْسُبهم إلي الكُفْرِ».[18]

ضرورت و اهميت بحث

يكي از اتّهاماتي كه همواره به شيعه نسبت داده شده، داستان تكراري سبّ و لعن صحابه است كه علما و بزرگان شيعه در كتاب‌ها و مقالات مختلف به آنها پاسخ مستدل و قانع كننده‌اي داده‌اند؛ ولي متأسفانه در برخي آثار جديد وهابيت و تكفيري‌ها اين اتهام به خلفا و ائمه فقهي چهارگانه اهل سنت نيز سرايت نموده است. آنها مدعي‌اند كه شيعيان خلفا و ائمه چهارگانه اهل سنت را سبّ و لعن نموده و آنان را تكفير مي‌كنند! از آنجا كه اين تهمت بسيار بزرگ و مهم است، ممكن است برخي از آن تأثير گرفته و باعث رنجش‌ها و ناراحتي‌هايي گردد و پيامدهاي زيانباري براي جهان اسلام و مسلمانان داشته باشد، لازم است به صورت مستدل، منطقي و مفصل به آن پاسخ داده شده و ديدگاه شيعه در اين باره به روشني بيان گردد تا دست آلوده تهمت‌آفرينان كه مي‌خواهند به هر شكل ممكن در ميان مسلمانان تفرقه و اختلاف بياندازند و راه را براي نفوذ دشمنان اسلام به سرنوشت مسلمانان هموار سازند، كوتاه گردد.

تبيين موضوع در انديشه اسلامي

پيش از پاسخ به تهمت‌هاي وهابيت لازم است كه درباره دو مسئله «تكفير» و «لعن» از زواياي مختلف بحث شده و ديدگاه شيعه نسبت به آنها مشخص گردد تا روشن شود كه خاستگاه «لعن» و «تكفير» غير از شيعه است و شيعيان در طول تاريخ با اين دو ابزار مورد هجمه قرار گرفته‌اند.

سب و لعن

شيعه تربيت شده اهل بيت(عليه السلام) است و دوري از افراط و تفريط سرلوحه همه رهبران شيعه در طول تاريخ اسلامي بوده است. ازاين‌رو معتدل‌ترين مواضع را در برابر هجمه‌هاي ديگر فرقه‌هاي اسلامي از خود نشان داده‌اند. رهبران شيعه هيچ‌گاه گروه‌ها و فرقه‌هاي اسلامي را كه اصول و ضروريات دين اسلام را پذيرفته و در چارچوپ دين حركت كرده باشند، «لعن» و «تكفير» نكرده‌اند؛ گرچه اين گروه‌ها و فرقه‌ها در برابر شيعه قرار داشته و تعرض‌هايي هم به شيعه نموده باشند.

اما متأسفانه برخي جريان‌هاي غير شيعي، تا امكان داشته از ابزار «لعن» و «تكفير» براي طرد فرقه‌هاي مخالف خويش خصوصاً شيعه بهره برده‌اند.

معاوية بن ابي‌سفيان براي تحكيم حكومت خويش از روش‌هاي زشت، ضدّ ديني و اخلاقي مانند ناسزاگويي و لعن در برابر امام علي(عليه السلام) استفاده نمود. او كسي است كه در پايان نمازهايش و بر بالاي منبر هنگام سخنراني از علي(عليه السلام) به زشتي ياد مي‌كند و حتي فرماني هم براي ديگر سخنرانان در دورافتاده‌ترين شهرها صادر مي‌كند تا به شايسته‌ترين بنده خدا ناسزا بگويند.

حَمَوي از دانشمندان اهل سنت مي‌گويد:

علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) در منابر شرق و غرب كشور اسلامي سبّ و لعن مي‌شد؛ حتي در دو شهر مقدس: يكي محل ولادت او، و ديگري محل هجرت و همراهي او با پيامبر(صلي الله عليه و آله) يعني شهر مدينه، در منبرها از ايشان به بدي ياد مي‌كردند.[19]

زمخشري و سيوطي دو تن از بزرگان و دانشمندان سنّي مذهب مي‌گويند:

در دوران بنو‌اميّه بر بالاي بيش از هزار منبر علي(عليه السلام) را لعنت مي‌كردند و پايه‌گذار اين سنّت، شخص معاويه بود.[20]

ابن عساكر مي‌نويسد:

مروان به امام زين‌العابدين(عليه السلام) گفت: هنگام محاصره عثمان، كسي همانند علي(عليه السلام) از وي دفاع ننمود. حضرت(عليه السلام) فرمود: پس چرا اين همه او را در بالاي منابر ناسزا مي‌گوييد؟ مروان پاسخ داد: اساس حكومت ما، استوار نمي‌گردد، مگر با اين ناسزاها «ما كان في القوم أحد أدفع عن صاحبنا من صاحبكم يعني عليا عن عثمان قال قلت فما لكم تسبونه على المنبر قال لا يستقيم الأمر إلا بذلك».[21]

وقتي عمر بن عبدالعزيز تصميم مي‌گيرد از لعن علي(عليه السلام) جلوگيري كند، مردم از گوشه و كنار مسجد فرياد برمي‌آورند: «تركت السنّة، تركت السنّة»؛ «هان! سنت پيامبر را ترك كردي!»

قال ابن عقيل: إنّ عمر بن عبدالعزيز لما ترك تلك البدعة المنكرة، وهي التطاول علي مقام أمير المؤمنين علي(عليه السلام) في خطبة الجمعة أرتج المسجد بصياح من فيه بعمر بن عبد العزيز تركت السنة تركت السنة.[22]

وقتي عطية بن سعد كه از راويان صحيح بخاري و صحيح ترمذي و سنن ابي‌داوود است، از ناسزا گفتن به علي(عليه السلام) خودداري كرد، حجاج بن يوسف دستور داد تا وي را 400 ضربه شلاق زده و سر و ريش او را تراشيدند.

فكتب الحجاج إلى محمد بن القاسم الثقفي أن أدع عطيّة فإن لعن علي بن أبيطالب وإلّا فاضربه أربع مائة سوط واحلق رأسه ولحيته، فدعاه فأقرأه كتاب الحجاج فأبى عطيّة أن يفعل فضـربه أربعمائة سوط وحلق رأسه ولحيته.[23]

همچنين ابويحيي اعرج كه از روات صحاح سته مي‌باشد، به دليل خودداري از سبّ علي(عليه السلام) به دستور حجاج، پاشنه پاي او را قطع كردند و پس از آن به «معرقب» (پاشنه بريده) شهرت يافت.

قال ابن حجر: «إنّما قيل له المعرقب لأنّ الحجاج أو بشر بن مروان عرض عليه سبّ علي(عليه السلام) فأبى، فقطع عرقوبه، قال ابن المديني: قلت لسفيان: في أيّ شىء عرقب ؟ قال: في التشيّع.[24]

رجال‌شناسان در شرح حال «علي بن رَباح» مي‌نويسند:

كانت بنو أميّة إذا سمعوا بمولود إسمه علي، قتلوه فبلغ ذلك رباحاً فغيّر إسم بنيه.[25]

بنو‌امية وقتي مي‌‌شنيدند خانواده‌اي اسم نوزاد خود را به نام علي نهاده وي را بدون هيچ جرم و گناهي به قتل مي‌رساندند!!! وقتي اين خبر به گوش «رَباح» رسيد نام فرزندش را تغيير داد.

وقتي عبدالرحمن بن حسان عنزي، در مجلس معاويه از لعن علي(عليه السلام) خودداري كرد، او را نزد زياد فرستاد و دستور داد طوري او را به قتل برساند كه در اسلام كسي را بدان گونه نكشته باشند! زياد هم عبدالرحمن را زنده دفن كرد! «فردّه إلى زياد ليقتله شر قتلة فدفنه حيّا».[26]

معاويه همچنان مردم را به لعن علي(عليه السلام) وادار مي‌كرد، تا جايي كه به گفته ابن ابي‌الحديد گروهي از بني‌اميه به وي گفتند: «تو درباره لعن اين مرد، به منظورت رسيده‏اي؛ خوب است دستور دهي ديگر كسي او را لعن نكند». معاويه گفت: «نه به خدا! چندان بايد ادامه پيدا كند كه بر اين رسم بچه‏ها بزرگ شوند و بزرگ‌ها پير گردند و ديگر كسي فضيلتي از او نقل نكند».[27]

تكفير

همان‌گونه كه خاستگاه لعن غير از شيعه بوده و ديگران براي اغراض خاص خويش حتي بهترين فرد عالم پس از رسول گرامي(صلي الله عليه و آله) يعني اميرالمومنين علي(عليه السلام) را مورد هجمه‌هاي زهراگين خويش قرار داده‌اند، تكفير نيز از جريان‌هاي غير شيعي نشئت گرفته است. وقتي به سير تاريخ تكفير مي‌نگريم به روشني در مي‌يابيم كه پس از رحلت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) تكفير مسلمانان به بهانه‌هاي مختلف و گوناگون مطرح بوده است.

از جمله رويدادهاي مهم دوران پس از رحلت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، جنگ‌هاي «رِدّه» در زمان ابوبكر بود كه در اين جنگ‌ها دستگاه خلافت، معارضانِ خود را كافر و خارج از دين خواند.[28] دربارة اينكه واقعاً تمامي يا بعضي از كساني كه در آن دوره تكفير شده‌اند، از ديدگاه فقه اسلامي كافرند يا خير، ترديد جدّي وجود دارد.[29] بنا بر برخي منابع تاريخي، عواملي مانند ندادن زكات و نپذيرفتن اصل خلافت يا در نظر گرفتن كساني ديگر براي اين مقام، در انتساب كفر به «اهل رِدّه» يا دست‌كم دسته‌هايي از آنان نقش مهمي داشته است.[30] كشته شدن مالك بن نويره توسط خالد بن وليد به اين بهانه بوده است[31]؛ درحالي‌كه مالك بن نويره مسلمان و صحابي جليل‌القدري بوده است و عمر خليفه دوم نيز خالد را به دليل قتل مالك بن نويره و زنا با همسر وي سخت مورد انتقاد قرار داد و او را تهديد به رجم نمود: «يا عدوّ الله، قتلت امرأ مسلما، ثم نزوت على امرأته لأرجمنّك...».[32]

البته ادعاي پيامبري و موارد مسلم ردّه و كفر نيز وجود داشت؛ مانند مُسيلمة بن حبيب، سجاح، طليحه بن خويلد اسدي و... همين امر بهانه‌اي براي تكفير ديگران نيز شد.[33]

واقعة مهم تاريخي ديگر دربارة تكفير، غائلة خوارج است. بسياري از فرقه‌هاي خوارج كسي را كه مرتكب يكي از گناهان كبيره مي‌شد و حتي امت پيامبر(صلي الله عليه و آله) را تكفير مي‌كردند.[34] در مقابل، بعضي از مسلمانان، از جمله برخي مذاهب اهل سنّت، خوارج را[35] و بعضي از معتزله و اشاعره نيز مشبّهه را تكفير مي‌كردند.[36]

ظاهرگرايان

در طول تاريخ اسلام شاهديم كه يكي از زمينه‌هاي تكفير، پيدايش و تطور مكاتب ظاهرگراست كه برخي مسلمانان را دچار تعصب ناروا و كور كورانه كرد سلفيه كه پديده‌اي سخت و خشونت‌گراست، از دل جنبش‌هاي ظاهرگرا برخاسته و مدعي انحصارطلبانه مسلماني بوده و همه را جز خود مشرك مي‌خواند. امروزه مهم‌ترين و مؤثرترين مبناي كلامي سلفيان جديد، الهام گرفتن از سلفيان گذشته و توسعه معنايي و مصداقي كفر است. آنها به قدري دايره كفر را گسترده‌اند كه هر كسي غير از خودشان را در بر مي‌گيرد.

احمد بن حنبل باايجاد يك طرز فكر قشري‌گرايي و ظاهرگرايي
سبب شد تا برخي متفكران حنبلي، تفاوت ميان اعمال مسلمين و اعمال مشركين جاهلي را درك نكرده و فقط با توجه به ظاهر، اعمال مسلمين را از مصاديق شرك خوانده و در نتيجه سبب پديدار شدن تعريفي از شرك شوند كه دايره شمول آن بسياري از اعمال مسلمين را در بر گرفت.

اين نهضت فكري به همين جا منتهي نگشت؛ بلكه موجب بروز يك شورش نظامي و خون‌ريزي‌هاي اسفناك از سوي عده‌اي كوته‌فكر گشت.[37] از كساني كه در خط ابن حنبل گام برداشتند و به اين جريان شدّت وحدّت بخشيدند، ابومحمد بربهاري در قرن چهارم است. او از علماي حنبلي بغداد بود، وي عزاداري‌ها و روضه‌خواني‌ها و مرثيه‌سرايي‌ها را به شدّت انكار و تخطئه مي‌كرد و حتي در اين راه از كشتار عزاداران نيز خودداري نمي‌كرد و در تكفير مسلمانان بي‌مهابا عمل مي‌كرد.[38]

يكي از معروف‌ترين شخصيت‌هاي تكفيري، «ابن تيميه حرّاني دمشقي» است كه در اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم مي‌زيست او كه از اخلاف تندرو سلفيون مي‌باشد، به صراحت به تكفير ديگر مسلمانان پرداخت. ابن‌تيميه فلاسفه، عرفا، استغاثه كنندگان به اولياي الهي و گروه‌هاي ديگر اسلامي را تكفير نمود.[39] تكفيرگرايي افراطي وي به گونه‌اي بود كه حتي همفكر خودش يعني «شمس‌الدين ذهبي» را وادار نمود تا به او نامه بنويسد و او را نصيحت كند تا دست از اين عمل بردارد.[40] پس از ابن تيميه، «ابن قيم جوزي» شاگرد وي انديشه‌هاي تكفيري استادش را ادامه داد و به گسترش آن پرداخت و فرقه و گروهاي اسلامي را به شدت تكفير نمود.[41]

پس از ابن تيميه و در ادامه انديشه‌هاي تكفيري او، «محمد بن عبدالوهاب» در نجد ظهور نمود. او بود كه طرح‌هاي پيشينيان را با شدت بيشتر اجرا كرد. از نگاه محمد بن عبدالوهاب شرك مسلمين بسيار أشدّ و مهم‌تر از شرك مشركين جاهلي است.[42]

در دوران معاصر نيز پيدايش حركت‌هاي اسلامي با شعار «لا حاكمية الا لله» در مصر آغاز شد. نتيجه عملي اين شعار، آن بود كه جماعت‌هاي ديني، زبان به تكفير اعضاي جامعه گشودند و معتقد شدند با دست يافتن به قدرت در جامعه مي‌توانند حاكميت خداوند را مستقر كنند. گرو‌ه «صالح سريه» از نخستين جماعت‌هايي بود كه اين انديشه را پي گرفت.

پس از آن، «شكري مصطفي» در كنار انديشه حاكميت، به طرح ايده جديد «هجرت» پرداخت. هجرت از «دارالحرب» و «دارالكفر» به «دارالاسلام»، با هدف كسب آمادگي براي جهاد و دستيابي به قدرت مطرح شد.

«جماعت اسلامي» نيز از گروه‌هايي بود كه در امتداد انديشه‌هاي صالح سريه حركت مي‌كرد و جهاد عليه حكومت كافر را هدف اصلي اين سازمان مي‌دانست.[43]

اكنون نيز تمام جريان‌هاي تكفيري مانند سپاه صحابه، القاعده، داعش، النصره، بوكوحرام و... همه از فرقه وهابيت برخاسته‌اند و آل‌سعود و ديگر شيوخ عرب از همه اين جريان‌هاي ضدانساني و ضداسلامي حمايت مالي و معنوي مي‌كنند و در گسترش اين فرقه‌ها مي‌كوشند. اين در حالي است كه در ميان شيعيان، نه در گذشته جريان‌هاي تكفيري وجود داشته و نه اكنون چيزي به اين نام و نشان مي‌توان يافت.

در نتيجه، هم در بحث «لعن» و هم «تكفير» در طول تاريخ اسلامي پيروان اهل بيت: هيچ نقشي نداشته‌اند و مخالفين شيعه هم در ترويج و هم در تشديد لعن و تكفير تلاش نمودند كه نمونه‌هايي از آن پيش از اين بيان شد و روشن گرديد كه بيشترين هجمه لعن و تكفير متوجه خود شيعيان و اهل بيت: بوده است. خوارج امام علي(عليه السلام) را تكفير مي‌نمودند و نواصب و بني‌اميه آن حضرت را سال‌هاي سال لعن و سب كردند.

شبهه: لعن و تكفير ائمه اهل سنت از سوي شيعه

«احسان الهي ظهير» يكي از نويسندگان وهابي در نقد ديدگاه شيعه مي‌نويسد: «از نگاه شيعيان همه ائمه مسلمين مانند مالك، ابوحنيفه، شافعي، احمد حنبل و بخاري كافر و ملعون‌اند».[44]

پاسخ شبهه

در پاسخ به اين شبهه ملاحظاتي وجود دارد كه به ترتيب بيان مي‌شود:

اولاً: بديهي است كه براي اثبات هر ادعايي بايد مستندات و دلايلي متناسب با آن ارائه گردد. ادعاي لعن و تكفير ائمه اهل سنت توسط شيعيان، اتهام بزرگي است كه حتماً بايد مستند به دلايلي باشد؛ ولي نويسنده اين شبهه، براي ادعايش هيچ دليلي ارائه نداده است، پس معلوم مي‌شود كه اين ادعا از تهمت‌ها و افتراهايي است كه در راستاي اهداف خاص صورت مي‌گيرد. با توجه به شناختي كه از نويسنده داريم، دو هدف عمده در نظريه‌پردازي خونين او مدّ نظر مي‌باشد: يكي بدنام نمودن شيعيان در ميان برادران اهل سنت؛ دوم اختلاف‌افكني بين امت اسلامي كه پيامدهاي آن خون‌ريزي شيعيان و كشتار بي‌رحمانه است كه سال‌هاست در شبه‌قاره شاهديم.

ثانياً: تكفير يك مسلمان، پيامدهاي بسيار بد و ناگواري به دنبال دارد و به اين آساني نيست. در روايات نوراني‌اي كه در منابع شيعه و اهل سنت به ما رسيده، پيامبر رحمت(صلي الله عليه و آله) به شدّت تمام مسلمانان را از تكفير همديگر منع نموده است. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:

لا يرمي رجل رجلا بالفسوق ولا يرميه بالكفر إلا ارتدت عليه، إن لم يكن صاحبه كذلك.

اگر كسي فردي را تكفير كند و آن فرد، شايستگي تكفير را نداشته باشد، آن تكفير به خود تكفير كننده باز مي‌گردد.[45]

در روايت ديگري آمده است:

من أكفر أهل لا إله الا الله فهو إلى الكفر أقرب.[46]

كسي كه گوينده «لا إله إلا الله» را تكفير كند، او خودش به كفر نزديك‌تر است از آن شخص.

در طول تاريخ اسلام هيچ‌گاه شيعيان، فرقه‌ها و نحله‌هاي ديگر اسلامي را تكفير نكرده‌اند، ولي خود به بهانه‌هاي مختلف و تهمت‌هاي ناروا بارها مورد تكفير قرار گرفته‌اند و تلفات بي‌شماري داده‌اند، كه تمام اينها در تاريخ ثبت و ضبط شده است البته تنها شيعيان نبوده‌اند كه هدف تير تكفير قرار گرفته‌اند؛ بلكه خود فرقه‌ها و گروه‌هاي مخالف شيعه نيز همديگر را تكفير نموده‌اند كه مشكلات فراواني را براي جامعه اسلامي به وجود آورده است. «رشيد رضا» پس از آنكه به داستان عبدالله بن أبي و نماز خواندن پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) به جنازه اين منافق اشاره مي‌كند، مي‌گويد:

 فَلْيَعْتَبِرْ بِهَذَا مُتَفَقِّهَةُ زَمَانِنَا الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي تَكْفِيرِ مَنْ يُخَالِفُ شَيْئًا مِنْ تَقَالِيدِهِمْ وَعَادَاتِهِمْ وَإِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَصِيرَةِ فِي دِينِهِ وَإِيمَانِهِ وَالتَّقْوَى فِي عَمَلِهِ.[47]

فقيهان زمان ما كه در تكفير مخالفين خويش هرچند كه از اهل بصيرت، ديانت و تقوا در عمل‌اند، شتاب مي‌كنند، از اين واقعه عبرت بگيرند.

ثالثاً: شيعيان نه‌تنها أئمه مذاهب ديگر را لعن و تكفير نمي‌كنند، بلكه از آنها به تكريم و احترام بسيار ياد مي‌نمايند؛ زيرا در عين اختلاف شيعيان با مذاهب ديگر، در پاره‌اي از مسائل كلامي و فقهي و در بسياري از مسائل اصولي و ضروري دين، چون توحيد، نبوت و معاد با
هم هماهنگ و توافق داريم. همان اصول مشترك باعث مي‌شود كه نه‌تنها از بدگويي به همديگر بپرهيزيم، بلكه به ديدگاه‌ها و نظرات يكديگر احترام بگزاريم؛ زيرا اختلافات به مسائل اجتهادي باز مي‌گردد، نه به اصول و ضروريات ديني. بديهي است كه در اين‌گونه مسائل عذر انسان پذيرفته است.

اگر به منابع اصيل شيعه مراجعه شود و ديدگاه شيعه نسبت به ائمه چهارگانه اهل سنت و بقيه بزرگان مذاهب بررسي شود، روشن خواهد شد كه نگاه شيعه به آنها به دليل خدمات علمي آنان به فرهنگ و تمدن اسلامي، از جهات مثبت است و افزون بر آن، تعامل مثبت ائمه اهل سنت با اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) از قديم مورد توجه شيعه بوده است.[48]

اشعار شافعي در محبت اهل بيت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در بيشتر آثار شيعه آمده است و شيعيان به آن آگاهند.

شافعي در فضل اميرالمومنين و اهل بيت: اشعار بسياري دارد. ايشان در قصيده مشهوري مي‌گويد:

 

إذا في مجلس ذكروا علياً
 
وسبطيه وفاطمة الزكية
 
يقال تجاوزوا يا قوم هذا
 
فهذا من حديث الرافضية
 
برئت إلى المهيمن من أناس
 
يرون الرفض حبّ الفاطمية
 
على آل الرسول صلاة ربي
 
ولعنته لتلك الجاهلية
 
يا اهل بيت رسول الله حبكم
 
فرض من الله في القرآن أنزله
 
كفاكم من عظيم الفضل أنكم
 
من لم يصل عليكم لا صلاة له
 
 

اگر در مجلسي، علي و دو فرزندش حسن و حسين و فاطمه: را ياد مي‌كنيم، به ما مي‌گويند اين حرف‌ها را كنار بگذاريد و اين، حرف رافضي‌هاست. من به خداوند پناه مي‌برم از مردمي كه عشق به فاطمه(عليها السلام) را، علامت رفض مي‌دانند.

درود خداي من بر آل پيامبر باد و لعنت حق بر اين نادانان و جاهلان. اي اهل بيت پيامبر! محبت شما امر واجبي است كه خداوند در قرآن آن را دستور داده است. اي اهل پيامبر! اين فضيلت براي شما بس كه اگر كسي بر شما درود نفرستد، نمازش باطل است.

تمام فرق اسلامي، درود بر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و آل او را، جزء واجبات مي‌دانند.

همچنين در شعر زيبايي ديگري مي‌گويد:

يا راكبا قف بالمحصب من منى
 
واهتف بساكن خيفها والناهض
 
سحرا إذا فاض الحجيج إلى منى
 
فيضاً كملتطم الفرات الفائض
 
إن كان رفضا حبّ آل محمد
 
فليشهد الثقلان أني رافضي
 
 

اي راكب! برو بالاي مِنا بايست و وقتي سيل جمعيت حاجيان به سوي منا سرازير شود، در آنجا اين را به حاجيان اعلام كن: اگر محبت آل پيامبر(صلي الله عليه و آله)، نشانه رفض باشد، تمام جن و إنس شهادت بدهند كه منِ شافعي، رافضي هستم.[49]

همچنين شيعه همان احترامي را كه به شافعي دارد، نسبت به ابوحنيفه و همه بزرگان اهل سنت نيز دارد. البته اين بدان معنا نيست كه شيعيان با اهل سنت اختلاف ندارند؛ بلكه در عين اختلاف، وجوه مشتركي داريم كه يكي از آنها توجه ائمه اهل سنت چون ابوحنيفه به اهل بيت: مي‌باشد.

اهل بيت: در نگاه ابوحنيفه از مقام والا و ممتازي برخوردارند. او معترف به ولايت و محبت اهل بيت، فضايل و مناقب و مرجعيت علمي آنان است و از اهل بيت به گونه‌اي با تعظيم و تجليل ياد مي‌كند كه در مورد كس ديگري چنين تعظيمي از او ديده نشده است.

دكتر «مصطفي الشكعه» درباره محبت ورزيدن ابوحنيفة به اهل بيت: مي‌نويسد:

ابوحنيفه محبّ و دوستدار اهل بيت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) بود و به آنان احترام مي‌گزارد و به فضايل و مناقب‌شان باور داشت و علم و دانش را از آنان فراگرفت و به حقانيت‌شان حكم مي‌كرد. از امام حسن و امام حسين و امام علي بن الحسين و امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) و سائر ائمه و فرزندان حضرت فاطمه(عليها السلام) تمجيد و ستايش مي‌كرد.[50]

باتوجه به اوضاع و شرايط كوفه در عصر ابوحنيفه و حضور شيعيان در آن ديار، تعامل او با شيعيان كه محب و پيرو اهل بيت بودند، آن‌قدر صميمي و نزديك بود كه برخي از نويسندگان و مورخان ابوحنيفه را به عنوان يك شيعه محبّ و گاه يك شيعه سياسي شمرده‌اند.[51]

ابوحنيفه درباره امام علي، امام صادق، امام باقر و زيد بن علي: فضايل و مناقب فراوان نقل كرده است. از ابوحنيفه درباره جنگ جمل پرسيده شد؛ گفت: «علي(عليه السلام) در آن جنگ به عدالت رفتار كرد و آگاه‌ترين مردم در برابر اهل بغي بود».[52]

ابن حجر عسقلاني در «تهذيب التهذيب» به نقل از ابوحنيفه مي‌گويد:

مدتي نزد جعفر بن محمد(عليهما السلام) رفت‌وآمد مي‌كردم. او را همواره در يكي از سه حالت ديدم؛ يا نماز مي‌خواند، يا در حال روزه بود، يا قرآن تلاوت مي‌كرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند.[53]

ابوحنيفه روزي به در منزل امام صادق(عليه السلام) آمد. امام(عليه السلام) از خانه خارج شد؛ در حالي كه به عصا تكيه داده بود. ابوحنيفه به حضرت گفت: «اي اباعبدالله(عليه السلام) اين عصا چيست؟ سن و سال تو اقتضا ندارد كه به عصا نياز داشته باشي؟» امام فرمود: «بلي، اما اين عصاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است و مي‌خواهم به آن تبرّك بجويم». ابوحنيفه گفت: «اگر مي‌دانستم اين عصاي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) است، بلند مي‌شدم، آن را مي‌بوسيدم». امام فرمود: «سبحان الله!» و از آرنج ابوحنيفه كشيد و با اشاره به مو و پوست بدن خود فرمود: اي نعمان تو مي‌داني كه اين موي از موي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و اين پوست از پوست آن حضرت است؛ پس چرا نبوسيدي؟» ابوحنيفه خم شد تا دست امام را ببوسد.[54]

از منابع اهل سنت استفاده مي‌شود كه ابوحنيفه با حضرت امام باقر(عليه السلام) رابطه دوستانه داشته است.

ابوزهره با نقل روايت‌ها و گفت‌وگوهايي از امام باقر(عليه السلام) و ابوحنيفه معتقد است كه ابوحنيفه نزد امام باقر(عليه السلام) شاگردي كرده و در وي گرايش و تمايلات جدّي به تشيع وجود داشته است.[55]

در منابع شيعي و سني آمده است كه وي سخت تحت تأثير شخصيت و مقام علمي امام صادق(عليه السلام) بوده است. جمله «والله مارأيت افقه من جعفر بن محمد الصادق»[56] از كلمات ابوحنيفه است و در بسياري از منابع معتبر اهل‌سنت، امام صادق(عليه السلام) از اساتيد ابوحنيفه شمرده شده است.[57]

هرچند امام صادق(عليه السلام) در مدينه حضور داشتند و ابوحنيفه در عراق به سر مي‌برد، اما سفرهاي ابوحنيفه به مدينه براي كسب علم نزد عالمان آنجا در منابع بسياري آمده است. ابوحنيفه در يكي از سفرها دو سال در مدينه مقيم شد و از امام صادق(عليه السلام) آموخت. جمله معروف او «لولا السنتان لهلك النعمان»، نشانگر اين است كه او از امام صادق(عليه السلام) بهره علمي فراوان برده است. آلوسي مي‌گويد:

ابوزهره از اساتيد معروف دانشگاه الازهر معتقد است مراد از دو سال در جمله معروف: «لولا السنتان لهلك النعمان» همان دوسالي است كه ابوحنيفه از «ابن هبيره» به حجاز گريخت و در حجاز دو سال نزد امام صادق(عليه السلام) شاگردي نمود.[58]،[59]

ابوحنيفه ضمن نقل روايت‌هاي بسياري از ائمه: كه در مسانيد او فراوان به چشم مي‌خورد، به احاديث منقول ايشان اعتماد مي‌كند و حتي در پي بررسي سلسله سندي آنها برنمي‌آيد. شيخ مفيد= مي‌گويد:

محمدبن يزيد الباني مي‌گويد نزد جعفر بن محمد(عليهما السلام) بودم كه عمربن قيص ماصر، ابوحنيفه و عمر بن ذر با جمعي از اصحابش وارد شدند و از حضرت درباره ايمان پرسيدند. حضرت فرمودند: «قال رسول الله(صلي الله عليه و آله) «لايزني الزاني وهو مؤمن و لايسرق وهو مؤمن ولايشرب الخمر وهو مؤمن». عمر بن ذر به ابوحنيفه گفت: چرا نپرسيدي كه امام صادق(عليه السلام) از طريق چه كسي اين روايات را از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نقل مي‌كند؟» ابوحنيفه در پاسخ گفت: «از كسي كه به صورت مستقيم مي‌گويد: قال رسول الله(صلي الله عليه و آله)، نيازي به پرسيدن از سند نيست».[60]

همچنين در منابع شيعي ابوحنيفه در سلسله روايت‌هاي اهل بيت: قرار گرفته است. اين امر مي‌رساند كه ابوحنيفه براي به دست آوردن پاسخ مسائل خود به اهل بيت: مراجعه مي‌كرده و حاكي از پذيرش مرجعيت علمي اهل بيت: نزد اين امام بزرگ اهل سنت است.[61]

احمد حنبل نيز از كساني است كه به اهل بيت: ارادت و احترام خاصي داشته است، او كسي است كه مسئله تربيع خلفاي راشدين را مطرح نمود و در مسند خويش از فضايل امام علي(عليه السلام) بسيار سخن گفته است.

1. عبدالله بن احمد گفت: شنيدم كه پدرم مي‌گفت: «ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانيد الصحاح، مثل ما لعلىّ رضى الله عنه»[62]؛ «هيچ يك از صحابه از جهت فضيلت با سندهاي صحيح، مثل آنچه درباره علي(عليه السلام) گفته شده، نيست».

2. عبدالله گفت: پدرم حديث سفينه را نقل مي‌كرد؛ گفتم: دربارة تفضيل چه مي‌گويي؟ گفت دربارة خلافت ابوبكر، عمر و عثمان گفتم: و علي بن ابي‌طالب(عليه السلام)؟ گفت: «يا بُني، علي بن أبي طالب من أهل بيت، لايقاس بهم أحد»[63]؛ «اي فرزندم! علي بن ابي‌طالب از اهل بيت: است؛ هيچ كس با او قابل مقايسه نيست».

3. محمد بن منصور گفت: نزد احمد بن حنبل بوديم؛ مردي به او گفت: اي اباعبدالله! درباره حديثي كه روايت مي‌كنم، چه مي‌گويي: «أنَّ علياً، قال: أنا قسيم النار» كه دربارة علي(عليه السلام) گفته شده كه او تقسيم كنندة آتش است؟ پس احمد گفت: آيا اين حديث را انكار مي‌كني كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايت شده است كه درباره علي(عليه السلام) فرمود: «لايحبّك الّا مؤمن ولايبغضك إلّا منافق؟»؛ «دوست نمي‌دارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمي‌دارد تو را مگر منافق». گفتيم «آري»، گفت: «مؤمن كجاست؟» گفتيم: «در بهشت». گفت: «منافق كجاست؟» گفتيم: «در آتش». احمد گفت: «پس علي تقسيم كننده آتش است».[64]

4. عبدالله بن احمد گفت: روزي نزد پدرم نشسته بودم كه طايفه‌اي از كرخ آمدند و دربارة خلافت ابي‌بكر و خلافت عمر و خلافت عثمان و خلافت علي بن ابي‌طالب(عليه السلام) صحبت مي‌كردند. پس صحبت طولاني شد. پدرم رو به آنها كرد و گفت:

يا هؤلاء، قد أكثرتم القول في علي، والخلافة لم تزين علياً بل علّي زينّها

شماها دربارة علي و خلافت او زياد گفتيد. همانا خلافت، علي را زينت نبخشيد؛ بلكه علي خلافت را زينت بخشيد.[65]

ابن أبي‌الحديد دربارة اين كلام احمد مي‌گويد:

فحوا و مفهوم اين كلام دلالت بر اين دارد كه ديگران غير از علي(عليه السلام) با خلافت بزرگ شدند و نقايص خويش را كامل كردند و علي(عليه السلام) چون نقصاني نداشت، نيازي به خلافت نداشت كه نقصان او را برطرف نمايد؛ درحالي‌كه خلافت در ذات خويش داراي نقص بود. پس خلافت نقصان خويش را با ولايت او برطرف نمود.[66]

درباره بخاري نيز شيعيان نه تنها او را لعن و تكفير نكرده‌اند، بلكه كوچك‌ترين بي‌احترامي را نيز در حق او روا نداشته‌اند. كتاب صحيح بخاري در قفسه تمام علماي شيعه وجود دارد و يكي از كتاب‌هاي مرجع است كه محققين و پژوهشگران شيعه همواره به آن مراجعه مي‌كنند و در تحقيقاتشان به آن و ديگر كتب اهل سنت ارجاع مي‌دهند. كمتر كتابي مي‌توان يافت كه از سوي شيعيان نوشته شده باشد و در آن از صحيح بخاري، مسلم و از كتب ديگر اهل سنت ارجاع نداشته باشد. قطعاً اين نوع تعامل حكايت از اين دارد كه شيعيان نگاه مثبتي به اين كتاب‌ها دارند، و چرا بايد بخاري و ديگران را لعن و تكفير كنند؟

البته نگاه شيعه به بخاري و صحيحش مانند نگاه برادران اهل‌سنت نسبت به او نيست. اهل سنت تمام روايات بخاري را صحيح مي‌دانند؛ لذا به اين كتاب «الجامع الصحيح» مي‌گويند؛ ولي ما به چنين چيزي باور نداريم و نقدهاي علمي به بخاري داريم. نقد علمي
هم كه توهين و تكفير نيست. شيعيان در عين حال كه بخشي از روايات بخاري را گفتار پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) مي‌دانند و از آنها بهره مي‌برند، اما
اعتقاد ندارند كه بخاري اشتباهات و خطاهايي در تدوين اين كتاب نداشته است.

يكي از اشكالات ما بر بخاري اين است كه وي از امام صادق(عليه السلام) با آن همه شهرت به زهد و راست‌گويي و ديانت، حتي يك حديث هم در كتاب خود نقل نكرده است؛ ولي از خوارج امثال «عمران بن حطان»[67] كه در مدح ابن ملجم، قاتل حضرت علي(عليه السلام) شعر سروده[68] و نيز از دشمنان و جنگ‌كنندگان با آن امام، امثال عمرو عاص و عبدالله بن زبير و معاويه و سمرة بن جندب و از شخص گمنامي مانند ابوهريره كه فقط دو سه سال زمان پيغمبر(صلي الله عليه و آله) را درك كرده بود، و در برابر پولِ معاويه، آن همه حديث در مدح معاويه و خاندانش و نكوهش علي و اهل بيت: جعل كرد، بيشتر احاديث خود را از آنها نقل كرده است.

همان‌گونه كه پيش از اين نيز اشاره شد، شيعيان هيچ‌گاه نه ائمه اهل‌سنت را تكفير نموده‌اند و نه پيروان آنها را؛ بلكه خود اهل سنت همديگر را به شديدترين وجه تكفير نموده‌اند و اگر به مستندات تاريخي رجوع شود، ثابت خواهد شد كه پديده تكفير بيشتر در ميان فرقه‌هاي كلامي اهل سنت وجود داشته است، نه بين شيعه و اهل سنت. نمونه‌هاي تكفير اهل سنت نسبت به يكديگر فراوان است كه به چند نمونه از آنها اشاره مي‌كنيم:

احمد بن حنبل در قضيه فتنه قرآن مي‌گويد:

مَن زعم أنّ القرآن مخلوق فهو جهْمي كافر ومن لم يكفّر هؤلاء القوم كلهم فهو مثلهم.[69]

هر كس گمان كند كه قرآن، مخلوق است و مانند خدا، ازلي نيست، كافر است و هر كس اينها را تكفير نكند، او هم كافر است.

همچنين مي‌گويد:

مَن قال لفظ القرآن مخلوق فهو جهْمي مخلّد في النار خالدا فيها.[70]

هر كس بگويد الفاظ قرآن، مخلوق هستند، او مرتد است و در آتش جهنم جاودان خواهد ماند.

خود ابن تيميه صراحت دارد:

من قال (مخلوق) فهو كافر، عليه لعائن الله وملائكة والناس أجمعين.[71]

هركس بگويد [قرآن]، مخلوق است، كافر است. لعنت خداوند و ملائكه و مردم بر او باد.

از طرفي مي‌بينيم كه جمهور اهل سنت (مالكي‌ها و شافعي‌ها و حنفي‌ها) غالبا معتقد به «خلق قرآن» هستند. اگر اين عبارت احمد بن حنبل و ابن تيميه را ملاك قرار دهيم، بايد بگوييم 90٪ مسلمانان اهل آتش جهنم و كافرند؛ چون قائل به «خلق قرآن» هستند.

ابوحاتم بن خاموش يكي از بزرگان حنابله كه ذهبي او را «المحدث الامام»[72] خوانده است، مفهوم تكفير را به اندازه‌اي گسترش داده كه تقريباً تمام مسلمانان از دايره اسلام خارج مي‌گردند. او مي‌گويد: «فكلّ مَن لم يكن حنبليّا فليس بمسلم»[73]؛ «هركس در دنيا حنبلي مذهب نباشد، مسلمان نيست!»

معلوم است كه حنبلي‌ها در ميان اهل سنت، در اقليت مي‌باشند و شايد كمتر از 10٪ آنها حنبلي مذهب باشند و ظاهرا احناف بيش از ديگران هستند؛ يعني از ديدگاه ابوحاتم 90٪ اهل سنت مسلمان نيستند.

بديهي است كه اين تكفير، تنها شامل پيروان مذاهب اهل سنت نمي‌شود؛ بلكه شخص رئيس مذهب را هم در بر مي‌گيرد؛ به اين بيان كه از نگاه حنابله، امام ابوحنيفه، امام شافعي و امام مالك نيز طبق اين ملاك، كافرند؛ چون ديدگاه حنابله را قبول ندارند يا حنبلي نيستند.

از سوي ديگر، مي‌بينيم كه برخي از علماي اهل سنت حنابله را كافر مي‌دانند: «قد كفر ابوبكر المقري جميع الحنابلة»[74]؛ «ابوبكر مقري گفته است كه تمام حنبلي‌ها كافرند».

ابن اثير و ابن جوزي نقل مي‌كنند كه ابوالقاسم بكري (از علماي بزرگ مغرب و اشعري مذهب) روزي در مدرسه نظاميه بالاي منبر رفت و اين آيه را خواند: (وَ مَا كَفَرَ سُلَيمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا)[75] و بازگشت و گفت: «والله ما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا»[76]؛ «احمد كافر نشد، ولي اصحابش كافر شدند».

يكي از بزرگان معاصر اهل سنت مي‌نويسد:

در منطقه شامات (مخصوصا طرابلس) در اختلافي كه بين شافعي‌ها و حنفي‌ها افتاد، گروهي پيش رئيس علما رفتند و گفتند: اين مساجد را بين ما و حنفي‌ها تقسيم كنيد. ايشان گفت: چرا؟ مگر شما شافعي‌ها نمي‌توانيد با حنفي‌ها در يك مسجد نماز بخوانيد؟ گفت: «فإنّ فلانا مِن فقهائهم يعدنا كأهل الذمة».[77]

يكي از فقهاي حنفي فتوا داده كه تمام شافعي‌ها جزء اهل كتاب و به منزله يهود و نصارا هستند!

اشاعره مي‌گفتند: «هر كس اشعري مذهب نيست و معتزلي و ماتريدي و... است، كافر است».[78]

ابن كثير دمشقي از يكي از بزرگان احناف به نام محمد بن موسي بن عبد الله حنفي نقل مي‌كند كه گفت: «لو كانت لي الولاية لأخذت من أصحاب الشافعي الجزية»[79]؛ «اگر من قدرت داشتم، از تمام شافعي‌ها جزيه مي‌گرفتم»؛ چون اينها همانند اهل كتاب و يهود و نصارا هستند.

از سوي ديگر، يكي از فقهاي شافعي به نام ابوحامد محمد بن محمد البروي مي‌گويد: «لو كان لِيَ أمرٌ لوضعت على الحنابلة الجزية»[80]؛ «اگر من قدرت داشتم، بر تمام حنبلي‌ها جزيه قرار مي‌دادم».

ابن نجيم مصري در كتاب «البحر الرائق» مي‌گويد: «لا ينبغي للحنفي أن يزوج بنته من رجل شفعوي المذهب»[81]؛ «حنفي‌ها حق ندارند دختر خود را به مردي از شافعي‌ها بدهند، ولي مي‌توانند دختر از آنها بگيرند».

نتيجه‌گيري

1. خاستگاه سبّ و لعن، بني‌اميه و دشمنان اهل بيت: بوده‌اند كه در حدود 100 سال به امام علي(عليه السلام) سب و لعن مي‌نمودند.

2. شيعيان بر اساس آموزه‌هاي دين مبين اسلام، قرآن و سنت، هيچ‌گاه مسلماني را تكفير نكرده‌اند و تمام فرقه‌هاي اسلامي را كه معتقد به اصول و ضروريات دين باشند، مسلمان و قابل احترام مي‌دانند.

3. مسئله تكفير خطرناك‌ترين پديده‌اي است كه از سوي دشمنان اسلام در ميان جوامع اسلامي دامن زده مي‌شود و بنيان‌هاي مادي و معنوي كشورهاي اسلامي را تباه مي‌سازد و راه را براي نفوذ بيگانگان آماده مي‌سازد.

4. رهبران مذاهب چهارگانه اهل سنت (ابوحنيفه، مالك، شافعي، احمد حنبل) به عنوان عالمان ديني، قابل احترام براي شيعيان مي‌باشند. آنها خدمات بزرگي به فرهنگ و تمدن اسلامي نمودند و با ائمه: روابط بسيار خوبي داشته‌اند و تقريباً به يك معنا همه آنان از شاگردان امام صادق(عليه السلام) بوده‌اند و فضايل اهل بيت: در آثار آنان موج مي‌زند. البته اين بدان معنا نيست كه بين شيعه و مذاهب اهل سنت اختلاف وجود ندارد؛ بلكه اختلافاتي وجود دارد، ولي اين اختلافات در اصول نيست؛ بلكه در فروعات فقهي و كلامي است كه به هيچ وجه به همگرايي و مشتركاتي كه وجود دارد، ضرري نمي‌رساند.

 

 
 
 

فهرست منابع

1.

2.

3.

4.

5.

6.

7.

8.

9. تـاج العروس من جواهر القاموس، محمد مرتضي زبيدي، دارالهداية، 1387ه‍ .ق.

10.

11.

12.

13.

14.

15.

16.

17.

18.

19.

20. ترتيب الأمالي الخميسية للشجري، يحيي بن حسين شجري جرجاني (م499ه‍ .ق)، دار الكتب العلمية، بيروت، لبنان، اول، 1422ه‍ .ق.

21.

22.

23. التمهيد والبيان في مقتل الشهيد عثمان، أبوعبدالله محمد بن يحيي بن اشعري مالقي اندلسي، دار الثقافة، الدوحة، قطر، اول، 1405ه‍ .ق.

24.

25. تهذيب‌الكمال، جمال‌الدين ابي‌الحجاج يوسف مزي، دارالفكر، بيروت، 1414ه‍ .ق.

26.

27.

28.

29.

30.

31.

32.

33.

34.

35.

36.

37.

38.

39.

40.

41.

42.

43. فتح الباري، شرح صحيح البخاري، أحمد بن علي بن حجر عسقلاني، بيروت، دار المعرفة، 1379ه‍ .ق.

44.

45.

46.

47.

48. لسان العرب، محمد بن مكرم بن منظور انصاري، دار صادر، بيروت، ۱۴۱۴ه‍ .ق.

49. لسان‌الميزان، احمد بن علي بن حجر عسقلاني، بيروت، مؤسسه الأعلمي، ط الثاني، 1390ه‍ .ق.

50.

51.

52.

53.

54.

55.

56.

57.

58.

59.

60.

61.

62.

 
[1]. النهاية، ج۴، ص ٢۵۵ : «أصل اللعن: الطرد والابعاد من الله». احتمال مي‌رود اصل اين تعبير، از جمله الرجل اللّعين كه به معناي شيئي است كه در وسط مزارع نَصب مي‌شود تا حيوانات وحشي و مضر، بترسند، گرفته شده باشد؛ چنان‌كه شاعر مي‌گويد: «ذعرتُ به القطا ونفيتُ عنه مقام الذئب كالرّجل اللعين»: الصّحاح، ج ۶، ص ٢١٩۶ .

[2]. همان؛ تاج العروس، ج ١٨، ص ۵١٠ : «لَعَنَهُ كمَنَعهُ، لعناً: طرده وابعده عن الخير»؛ لسان العرب، ج ١٢، ص ٢٩٢ .

[3]. العين، ج ٢، ص ١۴، باب العين واللام والنون معهما: «اللّعن: التعذيب والملعن، المعذب... ولعنهُ الله: باعدهُ».

[4]. المفردات، ص۴٧٠ ؛ التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج ١٠، ص ٢٠١ .

[5]. النهاية، همان؛ تاج العروس، همان.

[6]. المفردات، همان؛ التحقيق في الكلمات القرآن الكريم، ج ١٠، ص ٢٠٢ .

[7]. لسان العرب، ج‏5، ص 145.

[8]. المفردات، ص452.

[9]. تاج العروس، ج8، ص808.

[10]. همان.

[11]. الصحاح، ج2 ص 808.

[12]. همان، «قال ابن السّكيت: ومنه سمّي الكافر، لانه يستر نِعَم الله عليه».

[13]. النهايه، ج7، ص450 «وأصل الكفر: تغطية الشيء تغطية تستهلكه».

[14]. «الإطلاق متعارف فيمن يجحد الوحدانيّة، أو النّبوّة، أو الشريعة، أو ثلاثتها». المفردات علي غريب القرآن، ص715.

[15]. نمل: 14.

[16]. مدّثر: 25 ـ 11.

[17]. تاج العروس، ج3، ص254؛ لسان العرب، ج5، ص144.

[18]. الصحاح، ج2، ص808.

[19]. معجم البلدان، ج3، ص191.

[20]. ربيع الأبرار، زمخشري، ج2، ص186.

[21]. تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص438.

[22]. العتب الجميل، صص74 و 75؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبي‌الحديد، ج13، ص222 .

[23]. تهذيب التهذيب، ج7، ص226.

[24]. تهذيب التهذيب، ج10، ص134.

[25]. سير أعلام النبلاء، ج5، ص102؛ تهذيب الكمال، ج20، ص429؛ تهذيب التهذيب، ج7، ص281.

[26]. تاريخ ابن خلدون، ج‏3، ص16.

[27]. شرح نهج البلاغه، ج1، ص467.

[28]. تاريخ الطبري، ج3، صص250ـ252؛ الفتوح، ج1، صص15ـ16، 23؛ تاريخ الخلفاء، سيوطي، صص69 ـ 71.

[29]. تاريخ خلفاء، جعفريان، ص35.

[30]. الامامة و السياسة، ج1، ص34؛ فرق الشيعة، ص4؛ الفتوح، ج1، صص16، 20؛ تاريخ الخلفاء، ج2، ص29.

[31]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص132.

[32]. تاريخ الطبري، ج3، ص280.

[33]. همان، ص256.

[34]. الملل و النحل، ج1، صص122، 128، 135.

[35]. الصّوارم المهرقة، ص221.

[36]. الطرائف، ج2، ص355.

[37]. السلفية بين اهل السنة و الاماميه، صص97-202.

[38]. طبقات الحنابله، ج2، ص41 .

[39]. مجموع الفتاوي، ج12، ص516.

[40]. سير اعلام النبلاء، مقدمه، ص38.

[41]. دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج4، ص498.

[42]. مؤلفات محمد بن عبدالوهاب، ج1، ص334؛ الجامع الفريد في شرح كتاب التوحيد،
ج1، ص550.

[43]. سلفيان تكفيري يا الجهاديون: خاستگاه و انديشه‌ها، تاريخ و تمدن اسلامي، ش13.

[44]. الشيعه و التشيع.

[45]. صحيح البخاري، ج7، ص84؛ مسند احمد، ج5، ص181؛ مجمع الزوائد، ج8، ص73؛ فتح الباري، ج10، ص388.

[46]. المعجم الكبير، ج12، ص211؛ مجمع الزوائد، ج1، ص106.

[47]. تفسير المنار، ج4، ص188.

[48]. مجموعه‏ آثار شهيد مطهري، ج‏14، ص125.

[49]. تفسير الفخر الرازي، ج27، ص166؛ تاريخ مدينة دمشق، ج9، ص20؛ سير اعلام النبلاء، ج10، ص58؛ تاريخ الاسلام، ج14، ص337؛  الوافي بالوفيات، صفدي، ج2، ص125.

[50]. الامام الاعظم ابوحنيفه، مصطفي شكعه، ص49.

[51]. تاريخ تشيع در ايران، رسول جعفريان، ج1، ص22.

[52]. الامام الصادق والمذاهب الاربعة، اسد حيدر، ص318.

[53]. تهذيب التهذيب، ج1، ص88.

[54]. بحارالانوار، ج10، باب 13، ص222.

[55]. الامام الصادق(عليه السلام)، ابوزهره، صص50، 72 و73.

[56]. تهذيب الكمال، ج2، ص376.

[57]. دائرة المعارف اسلامي، (مدخل ابوحنيفه) احمد پاكتچي، ج5؛ الامام الصادق(عليه السلام)، ص31.

[58]. الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج1، ص58.

[59]. همان، ص31.

[60]. الامالي، شيخ مفيد، ص22.

[61]. التمهيد و البيان في مقتل الشهيد عثمان، ص176.

[62]. المدخل إلي مذهب الإمام أحمد بن حنبل، ص84.

[63]. التمهيد والبيان في مقتل الشهيد عثمان، ص176.

[64]. «كُنَّا عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ: يَا عَبْدَ اللَّهِ، مَا تَقُولُ فِي هَذَا الْحَدِيثِ الَّذِي يُرْوَي أَنَّ عَلِيًّا(عليه السلام)، قَالَ: أَنَا قَسِيمُ النَّارِ؟ وَمَا تُنْكِرُ مِنْ ذَا أَلَيْسَ رَوَيْنَا أَنَّ النَّبِيَّ(صلي الله عليه و آله) قَالَ لِعَلِيٍّ(عليه السلام): «لَا يُحِبُّكَ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضُكَ إِلَّا مُنَافِقٌ»قُلْنَا بَلَي، قَالَ: أَيْنَ الْمُؤْمِنُ؟ قُلْنَا: فِي الْجَنَّةِ، قَالَ: فَأَيْنَ الْمُنَافِقُ؟ قُلْنَا: فِي النَّارِ، قَالَ: فَعَلِيُّ قَسِيمُ النَّارِ». ترتيب الأمالي الخميسية للشجري، ج1، ص177.

[65]. مناقب، ابن‌جوزي، ص163.

[66]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج1، ص38.

[67]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص214.

[68]. همان، ج4، ص21۵.

[69]. طبقات الحنابلة، ابن أبي‌يعلي، ج1، ص29.

[70]. همان، ص47.

[71]. درء التعارض، ج2، ص96.

[72]. سير أعلام النبلاء ج17، ص624؛ تاريخ الإسلام، ج29، ص303.

[73]. تذكرة الحفاظ، ج3، ص1187؛ تاريخ الإسلام، ج29، ص303 و ج33، ص58؛ سير أعلام النبلاء، ج17، ص625.

[74]. شذرات الذهب، ج3، ص259

[75]. بقره: 102.

[76]. الكامل في التاريخ، ج10، ص124؛ المنتظم، ج9، ص4.

[77]. الفكر السامي، ج2، ص38.

[78]. شرح اللمع، ابواسحاق شيرازي، ج1، ص111

[79]. البداية و النهاية، ج12، ص187؛ لسان الميزان، ج5، ص402؛ تاريخ مدينة دمشق، ج56، ص76؛ معجم البلدان، ج1، ص476.

[80]. العبر في خبر من غبر، ج3، ص52؛ شذرات الذهب، ج4، ص224.

[81]. البحر الرائق، ابن نُجيم مصري، ج2، ص80.


| شناسه مطلب: 86272







نظرات کاربران