حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه

حاشیه‌های قلمی یک زائر بر دعای کمیل مدینه

یکی از جلوه‌ای دعای کمیل زائران ایرانی در بین الحرمین مدینهمشاهده بانوانی بود که از بالا تا پائین بین الحرمین را آهسته آهسنه می‌رفتند و هر چه بر روی زمین باقی مانده بود را ، جمع می‌کردند. آری، یادم آمد پدرم از کودکی جز این نیاموخت که نوکری و بندگی بارگاه اهل بیت ، رمز عزت دنیا و آخرت توست!

اول: پيش از شروع دعاي كميل بين الحرمين ، هر چهره آشناي ايراني را كه مي‌بيني دوان دوان خود را به بين‌الحرمين مي‌رساند. به سربازهاي پلنگي‌پوش سعودي كه مي‌رسي تازه مي‌فهمي همه جا را بسته‌ و به قول خودمان، منطقه قرق ايراني‌هاست. فقط مي‌دانم هر كسي ايراني است در بزم امشب راهش مي‌دهند و بس. زائران غير ايراني فراواني هم بودند كه در نزديكي هاي جايگاه آمده بودند ولي راهشان نمي دادند.

به يادم آمد فرموده رسول رحمت كه فرموده اند: السلمان منا اهل البيت! و ما که فرزندان سرزمین حضرت سلمانیم در این بزم چقدر به خود می بالیم.

image_201010299544956210.jpg

دوم: قرآن كه نغمه‌اش به آسمان رسيد دل يكجا به سمت باب جبرئيل پر کشید. نغمه قاري، چهارگاه مستي بخش كوثر را به شور «فصل لربك» پيوست و دل آدمي را يك راست به چهار گوشه مخفي مادر رساند. كيست كه پهلوي تو بنشيند و نشكند!
يادم آمد از شلمچه و حاج عباس! تفحص و مفقودالاثرها! اشتباه شد! جاويد الاثرهاي زنده تر از مرده هاي متحرك! دلم هجي مي‌كند و مي‌لرزد و مي‌گريد:

گمشده دارم چه كس دارد خبر

از شقايق‌هاي مفقودالاثر

چقدر اين شعر را به هواي بقيع در پشت خاكريز پاسگاه زيد زمزمه كردم. حالا نشسته ام اینجا. چه كسي باور مي‌كرد. من؟ اينجا؟ كميل؟! اشك؟ و شراره شهاب گونه شيدايان حريم شهادت!؟
حاج غلامرضا را ديدم مي‌دود، اين طرف و آن طرف. از اجرایی هاست. باورم شد، باب جهاد اصغر و شهادت را بسته‌اند، باب جهاد بزرگ را که نبسته‌اند. فقط مرد مي‌طلبد، مرد منتظر شهادت!

سوم: بچه‌هاي صدا و سيما همه جا پخش و پراكنده‌اند تا لحظه‌اي از يك دنيا خاطره كميل بقيع و قطره‌اي از اقيانوس حلاوت حريم رسول و آل را به كام‌هاي تشنه جامانده از اين غربتخانه پر از آه ، بچشانند. صالح و عباس كنارم ايستاده‌اند و چقدر باخلوص و گمنام كاري را مي‌كنند كه كم از كار كارستان خيلي‌ها نيست. و توچه مي‌داني كه كار كارستان اين آدم ها به چه رنگي از اخلاص ، آراسته شده تا وقتي نداني چه دلهايي منتظر اتصال به اين نقطه از زمين هستند!
بچه‌هاي انتظامات هم خدا مي‌داند از چه زماني در تدارك برنامه امشب بوده‌اند، فقط به ترتيب و نظمي كه در نشستن زائران داده‌اند، به همه‌شان بايد احسنت گفت؛ به همه بي‌خوابي‌ها و دوندگي‌هايي كه تحمل كرده‌اند تا چنين ثانيه‌هاي زريني بر ذهن زائران نقش بندد و خاطرات سفر روحاني‌شان به ياد زهرا و زيارت و زاري، طلاكوب شود.

چهارم: بالاي پله‌ها و بالكن ورودي بقيع مملو از فيلمبردارهاي سعودي است.تصوير ايراني‌ها به چه كارشان مي‌آيد! نمي‌دانم! فقط مي‌دانم، اشك‌ها و مويه‌هايمان را هر دو گروه ثبت مي‌كنند، اين سو فرشتگاه آسمان و جمعي از تصويربرداران عاشق و آن سو چشم‌هاي شيشه‌اي بي‌احساس دوربین مامورها و حيرت زده از اشك‌هاي جاري ما.
دعا كه پايان مي‌يابد تازه مي‌فهمم اين همه سال كه مي‌خوانديم و «وسلاحه البكاء» يعني چه؟ و البته عجب سلاح برنده و كارآمدی است . اشك ها جاریست و برخي غريبه ها در عجب از اين همه شيدايي مخلوق به خالق!

image_20101029956246872.jpg

پنجم : پايان دعا به مادر شهيدان مي‌رسد و سهم ختم پيمانه بقيع نصيب مادر شهيدان است و سرآمد شهيداني كه همه خاك و افلاك به مقام او غبطه مي‌خورند: «عباس» اشك‌ها اگر چه جاری از گونه‌هاي خيس و غم زده‌اند اما نام عباس رجز توفان خيز دل است. واژه ام البنين كه بر لب مي‌نشيند، مويه‌اش از كرانه‌هاي خاموش بقيع گويا به گوش مي‌رسد «يامن راي العباس كرّ الجماهير النّقد...»
نام مادر عباس می آید و حسین(ع) و جمعيت است که يكجا بغض گلو و سينه‌اش مي‌شكند و دريا دريا موج و اشك مي‌خروشد. حالا مي‌فهمم و مي‌چشم پيام حسن(ع) به برادرش را «لايوم كيومك يا اباعبدالله»

ششم: مراسم تمام شده است و آرام آرام همه مي‌روند. اما دلشان به زمين بند و بست شده. چند نفری در گوشه‌اي نشسته و ایستاده سلام می دهند و می گریند. آن سو صحن خالي از جمعيت است. شايد هيچ وقت صحن خالي اين سراي سرشار از نور را ديگر نشود اينگونه یافت. براي همين بازار عكس و عكاسي گرم است ؛ با هر چيزي كه مي شود اين شب پرخاطره را ثبت و ضبط كرد.
پاكسازي سريع محوطه بين الحرمين از كسي جز ناز شست ايراني‌ها برنمي‌آيد. وقتي كه قدمگاه اصحاب الرسول و اولاد او را پاك مي‌كني با حس و حالي دست بر زمين مي‌كشي كه گويا  می خواهی جاي پاي آنها را بر ابرو و مژه‌ات بگذاری.
پيرمردها زودتر از جوان‌ها دوروبرشان را تميز مي‌كنند و هر چيز اضافه‌اي را جمع مي كنند . قشنگترين جلوه‌اي كه از ميان جمع حسابي مي‌درخشد و سوسو مي‌زند دختري جوان با حجابي كامل و چادری ایرانی، تنهاي تنها از بالا تا پائين بين الحرمين را آهسته آهسنه مي‌رفت و هر چه بر روي زمين باقي مانده بود را ، جمع مي‌كرد.
يادم آمد پدرم از كودكي جز اين نياموخت كه نوكري و بندگي بارگاه اهل بيت ، رمز عزت دنيا و آخرت توست!
با همت ايراني‌ها و آدم‌هاي مخلص، يك لشكر از جاروكش‌های هندی پاکستانی، كه پشت نرده‌هاي حرم رسول خدا (ص) منتظر بيرون آمدن بودند، بيكار ماند و سرشان از نوكري دربارگاه حرم بي‌كلاه!

هفتم: مراسم معنوي دعاي كميل پايان مي پذيرد و زائران ايراني آرام و با طمانينه به طرف هتل ها رهسپار مي شوند. بعضي هنوز بر غربت آل طاها در شهر آل طاها اشك مي ريزند و زير لب صلوات مي فرستند.

نوشته: زائري دلسوخته در مدينه منوره !


| شناسه مطلب: 10942







نظرات کاربران