یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ

یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ

«یَسْئَلُونَکَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ‌تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُ

«يَسْئَلُونَكَ عَنِ ‌الأَهِلَّةِ قُلْ ‌هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ‌تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ(بقره: 189)».

شرح واژگان

أ. اهله: اهله جمع هلال است كه به معناي شكل ماه در شب‌هاي اول تا سوم هر ماه قمري است، كه گوياي نو شدن ماه مي‌باشد. البته واژه هلال در اصل به معناي بلند كردن صدا مي‌باشد. كه از اهلال در حج گرفته شده است، چرا كه به هنگام تلبيه با صداي بلند لبيك مي‌گفتند.[1]

ب. وقت: وقت به معناي مقداري از زمان است و هر چيزي زمان‌دار باشد موّقت گفته مي‌شود، البته بعداً توسعه يافته و در مكان نيز تشبيهاً به زمان به كار رفته است.[2]چنانكه در قرآن نيز مي‌فرمايد: «وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً(اعراف: 142)»، كه به معناي ميقات زماني مي‌باشد و درباره مكان به محل احرام اطلاق مي‌شود، چنانكه امام صادق مي‌فرمايد: «الإِحْرَامُ مِنْ مَوَاقِيتَ خَمْسَةٍ وَقَّتَهَا رَسُولُ اللَّهِ(ص) لايَنْبَغِي لِحَاجٍّ وَ لامُعْتَمِرٍ أَنْ يُحْرِمَ قَبْلَهَا وَ لابَعْدَهَا».[3]

شأن نزول

در شأن نزول آيه مي‌نويسند: معاذ بن جبل به پيامبر عرض كرد يا رسول‌الله! يهود زياد از ما مي‌پرسند كه اين هلال‌ها چيست؟ كه اين آيه نازل شد.[4] برخي از تفاسير اضافه نموده‌اند كه سؤال اين بوده است، كه چرا و چگونه ماه ابتدا به صورت نخي باريك ظاهر مي‌شود و اندك اندك گسترش يافته تا به صورت دايره در آمده و دوباره باريك شده و به صورت اول در مي‌آيد، و مانند خورشيد نيست كه يكسان باشد.[5]

محتواي آيه

اين آيه شريفه از دو بخش به حسب ظاهر مجزا از يكديگر تشكيل شده است و هر كدام محتواي خاص خودش را دارد، گرچه خواهيم گفت كه دو بخش آيه به يكديگر مرتبطند.

أ. فلسفه هلال

در بخش نخست آيه، خداي سبحان ابتدا پرسشي را كه از سوي عده‌اي مطرح شده است، يادآور مي‌شود و سپس پاسخ آن را بيان مي‌كند، در اين‌كه پرسش در آيه از چه امري بوده است؟ وجوهي ذكر شده است، از جمله:

سؤال ازحقيقت تكويني ماه. [6]

سؤال از اشكال مختلف ماه چون: هلال، قمر و بدر.[7]

سؤال از ماهيت هلال و چگونگي ظهور آن بعد از محاق.

سؤال از دوازده بودن عدد ماه.

سؤال از فايده تغييرات بوده است؟[8]

سؤال از احكام شرعي مربوطه مي‌باشد.[9]

مجموع اين سؤال‌ها را مي‌تواند در دو پرسش عمده خلاصه نمود: يكي سؤال از سبب و علت ظهور اهلّه، دوم سؤال از حكمت و احكام آن؟

در خود سؤال نشانه‌اي از نوع سؤال نيست. از اين رو برخى از مفسران به قرينه پاسخي كه در آيه آمده و صيغه جمعي كه به كار برده است، گفته‌اند سؤال از سبب و يا فايده هلال بوده است. و از اين‌كه در پاسخ فرمود: «‌هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ» معلوم مي‌شود، كه آنچه براي اعمال و افعال قرار داده شده است زمانهاست، كه عنوان ماه‌هاي قمري به خود گرفته است نه هلال كه از سنخ زمان نمي‌باشد، و تنها صورت و اشكالي از قمر مي‌باشند.[10]

از سوي ديگر بسياري از تفاسير با توجه به قرينه سبب نزول گفته‌اند، محتواي سؤال كم و زياد شدن چهره پيداي ماه و تغيير شكل‌هاي آن بوده است.

تناسب پاسخ و پرسش

اگر سؤال پرسشگران از فايده تغيير هلال، حكمت شكل‌هاي متعدد و احكام شرعي آن باشد، پاسخ آيه متناسب با پرسش مي‌باشد، و با آن تطابق دارد.[11] اما اگر سؤال از امور تكويني و علل و اسباب اين تغييرات باشد كه بعيد هم نيست، آنچه در بدو امر به ذهن مي‌رسد اين است كه پاسخ داده شده با سؤال مطابقت ندارد! و از سويي مي‌دانيم كه خداي حكيم سخن بدون حكمت نمي‌گويد، برخي از مفسران در اين زمينه مي‌گويند: خداوند با اين پاسخ به پرسشگران مي‌فهماند كه پرسش بايد ثمره علمي و يا عملي، و يا فايده ديني يا دنيايي داشته باشد، و بايد سؤالي كه مشكلي را حلّ نمي‌كند رها كنند، و به دنبال پرسش‌هاي اساسي برآيند، به خصوص اين‌كه اين‌گونه سؤال‌ها از ناحيه يهود مطرح مي‌شده است، و قصد داشتند مسلمانان را به عجز و ناتوايي وانمود كنند، از اين رو خداي حكيم مخاطب را از پاسخي كه درك آن سخت بود به حكمت اهله كه سودمندتر بود منصرف نمود.

در اين‌گونه پاسخ‌گويي لطف و مرحمتي نهفته است كه بيانگر بلاغت گوينده است، زيرا در آن مصلحت علمي و عملي مخاطب و ميزان توانايي فهم وي ملاحظه شده است، افزون بر آن‌كه نهايت علاقه معلّم به متعلّم را نشان مي‌دهد.[12]

بايد توجه داشت، كه خداي حكيم و قرآن كريم همواره به هر پرسشي از سوي هر كس و در هر موضوعي پاسخ نخواهند ‌داد، چرا كه به خوبي مشاهده مي‌شود حكيم متعال در برابر سؤال كفار از روح كه به حسب ظاهر از ماهيت و حقيقت آن بوده است، مي‌فرمايد: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْر رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً(اسراء: 85)». پرسشگران را به علم الهي حوالت داده است، چرا كه مخاطبان توانايي دريافت پاسخ مناسب را نداشتند.

فايده تغيير هلال

در پاسخ خداوند به پرسش مخاطبان، به دو امر مهم به عنوان فايده شكل‌گيري هلال اشارت شده است: يكي مردم «للناس»، و ديگري حج «للحجّ». يكي را مي‌توان متعلق به دنيا و ماديت دانست و ديگري را متعلق به عبادت و معنويت به شمار آورد.

    قرآن در خصوص تغيير شكل‌هاي هلال و جايگاه علمي و عملي آن مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ(يونس: 5)»، كه در حقيقت نقش عدد، حساب، تاريخ سال و ماه را در نظام زندگي بشر و ارتباط آن با كسب و كار را بيان مي‌كند.

برخي از مفسران مي‌نويسند: اگر يك روز تاريخ - جدايش روزها، ماه‌ها و سال‌ها- از زندگي بشر برداشته شود و مثلاً نه روزهاي هفته روشن باشد و نه روزهاي ماه و نه شماره‌ ماه‌ها و سال‌ها، در اين موقع تمام مسايل تجاري، اقتصادي، سياسي و هرگونه قرارداد و برنامه زمان‌بندي شده به هم مي‌ريزد، و هيچ كاري نظم و انضباطي به خود نخواهد گرفت، و حتي وضع كشاورزي، دامداري و صنايع توليدي نيز دچار هرج و مرج مي‌شود.[13]

و اين كه فرمود «للناس» بدان معناست كه انسان در زندگى روزانه خود از ظهور اين شكل‌هاي گوناگون استفاده مى‏كنند، هم در عبادت‌هايى كه وقت معينى در ماه و سال دارد، و هم در زندگي روزمرّه اقتصادي و معيشتي خود بهره‌مند مي‌باشد، با اشكال مختلف ماه نه تنها آغاز، وسط و آخر ماه را مى‏توان با آن شناخت، بلكه با دقت شب‌هاى ماه را نيز مى‏توان تشخيص داد. و بديهى است نظام زندگى اجتماعى بشر بدون تقويم يعنى يك وسيله دقيق و عمومى براى تعيين تاريخ امكان‏پذير نيست، به همين دليل خداوند بزرگ براى نظام زندگى، اين تقويم جهانى را در اختيار همگان قرار داده است.[14]

تقويم طبيعى

ممكن است كسي بگويد: انسان مي‌تواند با يك تاريخ قراردادي كارهاي خود را منظم نمايد، اين سخن حقي است اما بايد پذيرفت كه چون طبيعي نيست، عمومي و همگاني نيز نخواهد بود. در حالي كه تقويم طبيعي موجود در آسمان براي هر همه جا و همه كس روشن و قابل اعتماد است.

    قرآن كريم در بيان اين تقويم طبيعي به سه عنصر اصلي در تقويم يعني سال، ماه و شبانه‌روز اشارت نموده است. در خصوص سال مي‌فرمايد: «هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ(يونس: 5)».در خصوص ماه‌هاي سال فرمود: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ(توبه:35)». و در خصوص شبانه‌روز فرمود: «وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسابَ(اسراء: 12)».

به اين‌ نكته نيز بايد توجه داشت كه گرچه در نگاه غير دقيق چنين به نظر مي‌رسد كه نيمه دوم ماه عين نيمه اول است و تكرار مي‌شود، ليكن اين يك اشتباه است، چرا كه چهره ماه در نيمه اول با نيمه دوم تفاوت دارد. در نيمه اول قسمت ناقص ماه به طرف شرق است، در حالي كه در نيمه دوم به سمت غرب مي‌باشد. و به اين ترتيب تغييرات تدريجي ماه از هلال تا بدر و دوباره هلال مجدد يك روز شمار طبيعي است.[15]

اهلّه و حج

مي‌دانيم كه بسياري از عبادت‌ها از جمله نماز، روزه، خمس، زكات، نذر، بخشي از طهارت، و نيز تعيين سن بلوغ، تعيين عده وفات و طلاق، پرداخت ديون و جز آن نياز به تشخيص زمان و تاريخ مي‌باشد. ليكن مي‌بينيم كه در ميان همه عبادت‌ها و شبه عبادت‌ها تنها حجّ تخصيص به ذكرشده است.

برخي مي‌نويسند: ذكر حج بعد از ناس ذكر خاص بعد از عام است، و تخصيص به ذكر حج براي اين است كه حج بيش‌تر از بقيه امور نياز به تشخيص زمان دارد.[16]

برخي ديگر در سرّ اين اهتمام گفته‌اند: اين ياد و نام عليحده از حجّ ممكن است مربوط به موقعيت ويژه آن باشد، چرا كه حج منحصر به ماه‌هاي خاصي است كه بايد از ناحيه شرع تعيين شود، و روا نيست كه آن‌ به ماه ديگري منتقل شود.[17] روزه نيز گرچه بايد در ماه خاصي انجام شود كه مي‌فرمايد: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ(بقره: 185)». اما يك تفاوت عمده در روزه با حج وجود دارد و آن اين كه قضاي روزه در غير ماه رمضان نيز ممكن است، زيرا فرمود: «فعدة من ايّام اُخر»، ولي قضاي حج در غير ذ‌ي‌حجّه به هيچ وجه امكان‌پذير نيست، اداء و قضاي حجّ لزوماً بايد در ماه ذي‌حجه باشد.

از سوي ديگر اهميت حجّ آن چنان است كه به عنوان مقياس و معيار شمارش سال به شمار مي‌آمده است، چنانكه مي‌فرمايد: «عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ(قصص: 27)». در حقيقت مي‌توان گفت كه ماه حجّ سرانجام سال و يا به تعبير درست‌تر سرآغاز سال تلقي مي‌شده، و بعد از گذشت دوازده هلال دوباره سال نو مي‌شده است، چنانكه به دوازده ماه بودن ماه نيز اشارت نموده و فرموده است: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْناعَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ(توبه:35)».

ب. معرفي «برّ»

در بخش دوم آيه ابتدا به نفي ذهنيت افرادي كه برخي از امور را برّ و نيكي مي‌پنداشتند ‌پرداخته و مي‌فرمايد: «وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها».

در خصوص اين بخش از آيه چند ديدگاه عمده وجود دارد: يكي اين‌كه بخش دوم يك ضرب المثل است، و در حقيقت مكمل بخش نخست از آيه مي‌باشد.[18] دوم اين‌كه اين قسمت بيانگر معناي مستقلي است، چراكه در زمان جاهليت عده‌اي بودند كه وقتي محرم مي‌شدند، پشت ديوار خانه را سوراخ مي‌نموده و از آن رفت و آمد مي‌كردند.[19]

از اين كه براي اين بخش از آيه شأن نزول مستقلي بيان شده است، مي‌توان گفت: آيه‌اي مستقل از بخش نخست بوده است، و چون مرتبط با يكديگر بوده است در كنار هم قرار گرفته است.[20] به خصوص اين‌كه برخي براي اين قسمت شأن نزول ديگري بيان مي‌كنند، و مي‌گويند اين بخش از آيه مربوط به تطيري است كه برخي از جاهلين داشتند.[21] و يا معتقدند اين قسمت از آيه مربوط به دخول به مسجد الحرام است كه بعضي از جاهلان گمان مي‌كردند محرم حج نبايد از در وارد مسجد الحرام شود، بلكه بايد از سوراخي كه ايجاد مي‌كردند، به مسجد وارد شد و آن را نشانه شجاعت خود مي‌دانستند.[22]

برّ در فرهنگ قرآن

بر خلاف آنچه متعارف است برّ منحصر به يك عمل نيك و پسنديده نمي‌شود، چرا كه در يك جا مي‌فرمايد: «لَيْسَ الْبِرّ أَنْ‌تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِر وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(بقره: 177)». به خوبي ملاحظه مي‌شود كه برّ در اين آيه به مجموعه‌اي از اعتقادات، اخلاقيات و احكام عملي اطلاق شده است. و اين از رسالت فرهنگ سازي قرآن است كه هم به تصحيح باورها اقدام نموده است و هم متعلق باورها را تغيير داده است.

به هر صورت در اين آيه شريفه به بيان مصداقي از مصاديق برّ اشارت نموده و فرموده است: «وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها». يعني تقوا و ورود از درِ خانه را به عنوان مصداقي از برّ (نه همه برّ) معرفي نموده است و اين ذهنيت را كه مي‌پنداشتند ورود وارونه به خانه جزء كارهاي نيك است را نفي ‌كرده است.

نكته مهمي كه در اين دو آيه وجود دارد اين است كه به جاي معرفي برّ به شناساندن بارّ پرداخته و فرموده است: «لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ»، و به اصطلاح اسم معنا را بر ذات حمل نموده است، كه نياز به تأويل دارد. لذا برخي بر اين باورند كه تقديري چون «البرّ بر من آمن»، و يا «ذا البرّ»، مي‌باشد. و يا اين كه مصدر «برّ» در اينجا به معناي وصف «بارّ» است.[23] ولي آنچه مهم است اين است كه اين عدول از وصف به مصدر عنايت به تحقق صفات است نه تنها مفاهيم ذهني.

در پايان هر دو آيه سخن از تقواست، در آيه اول امر به تقواست، كه فرمود: «وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ». و در آيه دوم انجام امور برّيه را نشانه ‌تقوا دانسته است، و مي‌فرمايد: «وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ». علامه طباطبايي در اينجا مي‌فرمايد: تقوا از صفاتي است كه با همه مراتب ايمان و مقامات كمال قابل جمع است، و روشن است كه اين مراتب و مقامات تنها مي‌تواند انسان را به فلاح و سعادت سوق دهد. و اين چنين نيست كه حتماً انسان را به سعادت برساند، مگر اين كه موجب زدودن شرك و ضلال گردد، لذا در بيان تقوا با تعبير «لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» بيان نمود.[24]

ابواب الله

در روايات رسيده، از اهل بيت به عنوان ابواب واقعي ياد شده است، چنانكه امام باقر در روايتي مي‌فرمايد: «آل محمد ابواب اللَّه و سبله و الدعاة الى الجنة و القادة اليها و الادلاء عليها الى يوم القيامة؛ خاندان پيغمبر درهاى الهى و طرق وصول به او و دعوت كنندگان به سوى بهشت و راهنمايان و دليلان آن تا روز قيامت مى‏باشند.

اين حديث مى‏تواند اشارتى به مصداقى بارز از مصاديق مفهوم كلى آيه باشد، زيرا روايت بيانگر آن است كه در تمامي امور مذهبى چون راه اصلي به سوي خدا، فراخوان به بهشت برين، و رسيدن به آن، در گروه پيروي از اهل بيت پيامبر است. چرا كه آنها بر پايه حديث ثقلين قرين قرآنند، و برنامه‏هاى خود را از آنها مي‌گيرند، و اين بدان جهت است كه وحى الهى در خانه آنان نازل شده و آنها پرورش يافتگان مكتب قرآن هستند.

چنانكه در روايتي ديگر امام باقر مي‌فرمايد: «وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ، يعني؛ أن يأتي الأمر من وجهه».[25] اين بدان معناست كه آيه به معناى وسيعتر و عمومى‏ترى اشارت مي‌كند و آن اين‌كه براى اقدام در هر كار بايد از راه صحيح وارد شد، نه از مسير انحرافى و وارونه.

ارتباط ابتدا و انتهاي آيه

برخي از مفسران مي‌نويسند: ارتباط دو بخش آيه به يكديگر به اين است كه بگويد: پرسش از اختلاف اهله، در واقع مانند ورود وارونه به خانه علم است كه بايد از مسير طبيعي آن صورت گيرد.[26]

برخي ديگر چون طوسي و طبرسي در بيان ربط دو بخش آيه مي‌گويند: ارتباط «لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها» به پرسش از اهله در اين است كه چون خداوند سبحان حكمت اختلاف اهله را بيان نمود، خواست به مردم بياموزد كه بايد امور مقدره خود را ياد بگيرند، كه از جمله آنها اطاعت اوامر الهي است.[27]

بعضي ديگر در وجه ارتباط آيه گفته‌اند: اين پاسخ نشان‌گر آن است كه سؤال آنان از تغيير اهله كه قطعاً داراي حكمت است نا بجا مي‌باشد، و اينان بايد در افعال خود كه گمان مي‌كنند كاري خوب است نطر كنند تا بدانند كه كار شايسته‌اي نيست. و ممكن است منظور بيان مثال براي وارونه‌كاري آنان باشد، بدين معنا كه پرسش شما همانند كسي است كه از پشت بام وارد خانه بشود.[28]

اين معنا نيز محتمل است كه بگوييم: مجموع دو بخش آيه متضمن يك حكم كلي است و آن اينكه به صورت كنايي از بي اعتنايي به اوامر الهي، تغيير زمان احكام، و انجام احكام شرعيه بر خلاف نظر شرع را نهي مي‌‌كند.[29]و به اين صورت كاملاً با هم مرتبط است.

امر ارشادي يا مولوي؟

در آيه شريفه آمده است كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها»، كه صيغه امر است. برخي از مفسران معتقدند اين يك امر مولوي نيست، كه در صورت خلاف موجب عذاب الهي باشد، بلكه يك امر ارشادي به سوي درست استفاده كردن از بيوت است، زيرا بناي عقلا بر اين است كه وقتي براي خانه دري ساختند از آن وارد و خارج مي‌شوند. بنابر اين مي‌خواهد آنان را نسبت به يك عادت زشت آگاه، و نسبت به رسيدن به يك سنت درست ارشاد نمايد نه بيشتر، البته اگر تغييرات عرفي به عنوان دين تلقي شود به عنوان بدعت حرام است.[30]

    ليكن بايد توجه داشت كه «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» و «وَ اتَّقُوا اللَّهَ» در يك سياق قرار دارند. و همان‌گونه كه جمله دوم مولوي است نه ارشادي، جمله نخست نيز مولوي مي‌باشد، به خصوص در مواردي كه به سنت‌گذاري نابجا منتهي شود .

لطايف و اشارات

1. جمله «يسئلونك» به صورت فعل مضارع به كار رفته است و اين گوياي آن است، كه مكرر اين پرسش از رسول خدا  سؤال مي‌شده است.

2. چون تغيير هلال يك مقياس طبيعى است، و در اثر گذشت زمان تغيير نمي‌كند، در اسلام به عنوان مقياس قرار گرفته است.

3. با دقت در پاسخ خداوند امتياز ماه‌هاى قمرى بر شمسى روشن مى‏شود، بدين معنا كه ماه‌هاى قمرى براى همه قابل ديدن است در حالى كه ماه‌هاى شمسى را فقط منجمان با وسايلى كه دارند تشخيص مى‏دهند.

    4. قرين شدن مردم و حج در آيه «للناس و الحج» بيان‌گر اين است، كه در نظم طبيعي ماه و بروز هلال نيز هر دو -دين و دنيا- مورد نظر مي‌باشد.

    5. ديد بسياري از مردم در چشمشان است، چون مي‌ديدند كه شكل ظاهري خورشيد درهر طلوع يكسان است، فكر مي‌كردند كه ماه نيز بايد اين‌گونه باشد.

6. تعامل موجود در اين پرسش و پاسخ (پرسش از علت تغيير هلال، و پاسخ از حكمت آن) اسلوب حكيم ناميده مي‌شود، بدين معنا كه گوينده، مخاطب خود را به نحوه صحيح پرسش راهنمايي نمود.[31]

7. جمله «لَيْسَ الْبِرُّ» اشاره به اين نكته لطيف مي‌تواند باشد كه سؤال مردم از اهله ماه، به جاى سؤال از معارف دينى همانند كار كسى است كه راه اصلى خانه را گذاشته و از بيراهه وارد خانه مي‌شود.

8. در اين آيه دوبار التفات صورت گرفته است: يكي از غياب «يسئلونك» به خطاب «أن‌تأتوا»، و دوم از خبر و ماضي «اتّقي»، به انشاء و امر «أتوا» و «اتّقوا»، كه بيانگر اهميت ورود درست به بيت علم و رعايت تقوا مي‌باشد.

9. آنچه مهم است و موجب كمال مي‌باشد، وجود تقوا در انسان و اتصاف بدان است، نه صرف مفاهيم ذهني.

10. وجود پرهيزگاران سرچشمه همه نيكي‌هاست، به گونه‏اى كه گويى خود آنها عين نيكى هستند.

 
[1] - معجم مقاييس اللغه، ريشه هل.

[2] - لسان العرب، ريشه وقت.

[3] - من ‏لايحضره‏الفقيه، ج2، ص 302. باب مواقيت الإحرام.

[4] - مجمع البيان، ج1، ص283.

[5] - فخررازي، تفسير كبير، ج 5، ص 132. و فضل‌الله، سيد محمدحسين، من وحي القرآن، ج4، ص61.

[6] - مواهب الرحمن في تفسير القرآن، ج3، ص110.

[7] - تفسير تبيان، ج2، ص 141. مجمع‌ البيان، ج2، ص283. كشف الاسرار، ج1، ص515. تقريب القرآن الي الاذهان، ج1، ص 225. الجديد في تفسير القرآن، ج1، ص227.

[8] - فخررازي، تفسير كبير، ج 5، ص 132. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 56. تفسير نمونه، ج2، ص 10.

[9] - الفرقان في تفسير القرآن، ج3، ص88.

[10] - فخررازي، تفسير كبير، ج 5، ص 132. الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص 56. تفسير نمونه، ج2، ص 10.

[11] - روح المعاني، آلوسي، سيد محمود، ج2، ص 10.

[12] - تفسير مواهب الرحمن، ج‏3، ص: 112.

[13] - تفسير نمونه، ج8، ص228.

[14] - تفسير نمونه، ج2، ص6.

[15] - تفسير نمونه، ج 8، ص 229.

[16] - ابوحيان، تفسير بحر المحيط، ج2، ص70.

[17] - فخررازي، تفسير كبير، ج 5، ص 136.

[18] - طوسي، تفسير تبيان، ج2، ص 143.

[19] - طوسي، تفسير تبيان، ج2، ص 143.

[20] - البته اين بدان معنا نيست كه ترتيب قرآن لزوماً پس از رحلت پيامبر صورت گرفته باشد، زيرا ممكن است كسي بگويد چينش آيات و سور در قرآن با ترتيب نزول متفاوت است، و اين جابجايي به امر پيامبر بوده باشد.

[21] - فخر رازي، تفسير كبير، ج5، ص106.

[22] - تفسير من هدى القرآن، ج‏1، ص: 337.

[23] - فخر رازي، تفسير كبير، ج5، ص42. بيان السعادﮤ، ج1، ص167.

[24] - علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج2، ص55.

[25] - طوسي، تفسير تبيان، ج2، ص 143.

[26] - بيان السعادﮤ، ج1، ص178.

[27] - طوسي،تفسيرتبيان، ج2، ص143. وطبرسي، مجمع‌البيان،ج2، ص51.

[28] - زمخشري، كشاف ج1، ص261. بيضاوي، ج1، ص75.

[29] - علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج2، ص 56.

[30] - علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج2، ص 57.

[31] - تفسير المنير، ج‏2، ص: 169.


| شناسه مطلب: 13300







نظرات کاربران