عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم عبدالله بن امّ مکتوم

عبدالله بن امّ مکتوم

نامش عبدالله فرزند عمرو است. او در مکه به دنیا آمد و در همان شهر زیست تا آنکه پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) رسالت یافت و مبعوث گردید. پس از شنیدن دعوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، به جمع یاران آن حضرت پیوست و مسلمانی برگزید و شیفته آیات وحی شد. هجرت

نامش عبدالله فرزند عمرو است. او در مكه به دنيا آمد و در همان شهر زيست تا آنكه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) رسالت يافت و مبعوث گرديد. پس از شنيدن دعوت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به جمع ياران آن حضرت پيوست و مسلماني برگزيد و شيفته آيات وحي شد.

هجرت به مدينه

ابن امّ‌مكتوم، صحابي صادق پيامبر(صلي الله عليه و آله)، همواره در كنار آن حضرت بود و چون آن گرامي، به مدينه هجرت كرد، ابن امّ‌مكتوم هم پس از چند روز، همراه با كاروان مهاجران، به مدينة النبي هجرت نمود و همواره صداقت و ارادتش به پيامبر(صلي الله عليه و آله) را حفظ كرد و تا پايان عمر آن حضرت و پس از رحلت ايشان، ملازم آرمان‌هايش بود.

ابن امّ مكتوم، مؤذن پيامبر(صلي الله عليه و آله)

پيغمبر خدا(صلي الله عليه و آله) دو مؤذن داشت: مؤذني مشهور و نامدار به نام «بلال بن رباح حبشي» و عبدالله بن امّ‌مكتوم؛

ـ كَانَ لِرَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) مُؤَذِّنَانِ؛ أَحَدُهُمَا بِلاَلٌ وَ الآخَرُ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ وَ كَانَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ أَعْمَى وَ كَانَ يُؤَذِّنُ قَبْلَ الصُّبْحِ.[1]

پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) دو مؤذن داشت؛ يكي از آن دو، بلال (ابن رباح حبشي) بود و دوّمي، عبدالله بن امّ‌مكتوم كه نابينا بود وپيش از صبح (براي نماز شب) اذان مي‌گفت.

ـ وَ كَانَ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ يُؤَذِّنُ قَبْلَ بِلاَل بالصُّبْحِ وَ كَانَ يُؤَذِّنُ بِلاَل بَعدَ ابْنِ أُمِّ مَكْتُومٍ.[2]

ابن امّ‌مكتوم پيش از بلال اذان مي‌گفت و بلال بعد از ابن ام‌مكتوم.

در روايتي ديگر اين‌گونه آمده است كه در ماه مبارك رمضان پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمودند:

إِذَا أَذِنَ ابنُ أُمِّ مَكتُومٍ فَكُلوا فَإنَّهُ يُؤَذِّنُ بِالَّليلِ وَ إِذَا أَذِنَ بِلاَلُ فَامسِكُوا.[3]

هرگاه ابن امّ‌مكتوم اذان گفت، بخوريد كه او در شب اذان مي‌گويد و هر گاه بلال اذان گفت امساك كرده و از خوردن باز ايستيد.

در واقع، اذان ابن امّ‌مكتوم به معناي اعلام اين نكته بوده كه مردم بدانند دارند وارد صبح مي‌شوند، مواظب باشند كه بعد از او بلال اذان خواهد گفت.

به خوبي مي‌دانيم كه شأن مؤذن در صدر اسلام، شأن والايي بوده و مقامي معنوي است كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) اين مقام معنوي را به افرادي مي‌دادند كه در نظر ايشان، براي اين امر، صالح و شايسته بودند و البته به معناي آن نيست كه ديگر صحابه صادق پيامبر(صلي الله عليه و آله)، اين محبوبيت و جايگاه را نداشته‌اند؛ زيرا به افراد معدودي براي گفتن اذان نياز بوده است.

امامت بر مردم در نماز جماعت

عبدالله بن امّ‌مكتوم، فردي نابينا بوده كه به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر مردم اقامه جماعت مي‌كرد؛ زيرا او هم داراي تقوا و ملكه عدالت نفساني بود و هم در نماز قرائتي زيبا داشت و از همين رو، هنگامي كه برخي از ياران پيامبر(صلي الله عليه و آله) از ايشان درباره امامت جماعت به وسيله ابن امّ‌مكتوم پرسيدند: حضرت فرمود: «يَؤُمُّكُمْ أَقْرَؤُكُم»[4]؛ «بايد با قرائت‌ترين شما بر شما امامت كند».

و آن‌گاه كه افراد از پيامبر(صلي الله عليه و آله) مي‌پرسيدند: آيا مي‌شود نابينا بر مردم اقامه جماعت كند؟ مي‌فرمود: «إِمَامَةُ ابنِ أُمّ مَكتُوم فَضلٌ لَكُم»[5]؛ «امامت ابن امّ‌مكتوم فضيلتي است بر شما».

علاّمه حلّي در تذكرة الفقها اين­گونه نگاشته است:

أنّ النّبي(صلي الله عليه و آله) استخلف ابن أمّ مكتوم يؤمّ الناس و كان أعمي. قال الشعبي: غزا النّبي(صلي الله عليه و آله) ثلاث عشرة غزوة، كلّ ذلك يقدّم ابن أمّ مكتوم يصلّي بالناس.[6]

پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) ابن امّ‌مكتوم را جانشين خويش ساخت تا بر مردم اقامه جماعت كند، در حالي كه نابينا بود. شعبي از قول پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سيزده غزوه ابن ام‌مكتوم را پيش انداخت تا براي مردم نماز جماعت بخواند.

قال ابن حجر: رواه جماعة من أهل العلم بالنسب والسيرة: أنّ النبي استخلف ابن أمّ مكتوم ثلاث عشر مدّة في الأبواء وبواط، و ذي العشيرة و غزوته في طلب كرز بن جابر، و غزوة السويق و غطفان و غزوة أحد و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و في خروجه في حجة الوداع و في خروجه إلي بدر... و كان النبي(صلي الله عليه و آله) يستخلفه علي المدينة، يصلّي بالناس عامّة غزواته، استخلفه علي المدينة في غزوة بني‌النضير و غزوة الخندق و في غزوة بني‌قريظة و غزوة بني‌لحيان.[7]

ابن حجر و جماعتي از اهل علم كه دانش سيره و نسب را مي‌دانستند، نقل كرده‌اند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سيزده غزوه ابن امّ‌مكتوم را جانشين خويش كرد؛ مانند ابواء و بواط و ذي العشيره و غزو‌ه‌اي كه پيامبر در جستجوي كرز بن جابر بود و غزوه غطفان و اُحُد، و حمراء الأسد و نجران و ذات الرقاع و نيز هنگام رفتن به حج وداع و در جنگ بدر او را براي امامت جماعت در مدينه جانشين خود كردند... و نيز پيامبر او را جانشين خويش مي‌ساخت تا در مدينه بماند و در تمام غزوه‌‌ها بر مردم امامت جماعت كند. همچنين او را در غزوه بني‌نضير، خندق، بني‌قريظه و غزوه بني‌لحيان جانشين خويش ساخت كه در مدينه بر مردم امامت جماعت كند.

درسي از زندگي ابن امّ مكتوم

در منابع تاريخي نقل شده كه روزي ابن امّ مكتوم به خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) رفت. زماني كه او وارد خانه شد، دو تن از همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) در نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودند. آنها پوشش و حجاب نگرفتند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آنان دستور داد كه حجاب خود برگيرند.

آن دو گفتند: اي فرستاده خدا، او نابينا است! پيامبر(صلي الله عليه و آله) پرسيد: آيا شما هم نابينا هستيد؟

روته أمّ سلمة قالت: كنت أنا و ميمونة عند النبي(صلي الله عليه و آله) فأقبل ابن أمّ مكتوم فقال: «احتجبا عنه» فقلنا: إنّه أعمي، فقال: أ فعمياوان أنتما؟![8]

امّ سلمه روايت كرده كه من و ميمونه نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) بوديم و ابن امّ‌مكتوم وارد شد، پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) فرمودند: حجاب خود برگيريد. گفتيم: او كه نابينا است، چه نيازي به حجاب است؟ فرمود: آيا شما هم نابينا هستيد؟

در روايت ديگر آمده است:

قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) لهَما أُدْخُلاَ الْبَيْتَ. فَقَالَتَا إِنَّهُ أَعْمَي. فَقَالَ: إِنْ لَمْ يَرَكُمَا فَإِنَّكُمَا تَرَيَانِه.[9]

پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ايشان (دو تن از همسرانش) فرمودند: وارد خانه شويد. آنان گفتند: ابن امّ‌مكتوم ما را نمي‌بيند. حضرت فرمودند: او شما را نمي‌بيند، شما كه او را مي‌بينيد.

از اين ماجرا، به خوبي مي‌توان فهميد كه زنان در مسأله حجاب بايد نهايت دقت را بكنند و در هر حالي، خود را از نامحرم بپوشانند.

نزول آيات سوره عبس درباره ابن امّ مكتوم

(عَبَسَ وَ تَوَلَّي * أَنْ جاءَهُ الأَعْمى * وَما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّي * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْري) (عبس: 1ـ4)

چهره درهم كشيد و روي برتافت، از اينكه نابينايي به سراغ او آمده بود! تو چه مي‌داني شايد او پاكي و تقوا پيشه كند، يا متذكّر گردد و اين تذكّر به حال او مفيد باشد!

مرحوم طبرسي نقل كرده است:

قيل نزلت الآيات في عبدالله بن أمّ مكتوم و هو عبدالله بن شريح ابن مالك بن ربيعة الفهري من بني‌عامر بن لؤي و ذلك أنّه أتي رسول الله(صلي الله عليه و آله) و هو يناجي عتبة بن ربيعة و أبا جهل بن هشام و العباس بن عبدالمطّلب و أمية بن خلف، يدعوهم إلي الله و يرجو إسلامهم فقال: يا رسول الله أقرئني و علّمني ممّا علمك الله، فجعل يناديه و يكرّر النّداء و لا يدري أنّه مشتغل مقبل علي غيره حتّي ظهرت الكراهة في وجه رسول الله(صلي الله عليه و آله) لقطعه كلامه... فنزلت الآيات، و كان رسول الله بعد ذلك يكرمه و إذا رآه، قال: مرحباً بمن عاتبني‌ فيه ربّي و يقول له: هل لك من حاجة؟ و استخلفه علي المدينة مرّتين في غزوتين.[10]

گفته شده، آيات اول سوره عبس، درباره عبدالله بن امّ‌مكتوم نازل شده است؛ در زماني كه پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) با عتبه و ابوجهل بن هشام و عباس بن عبدالمطّلب و امية بن خلف، گفت‌وگو مي‌كرد تا آنها را ارشاد و هدايت كند و به اسلام فرا بخواند، كه در اين هنگام، عبدالله بن امّ‌مكتوم وارد شد و گفت: اي پيامبر! بخوان بر من آنچه را كه بر تو نازل شده و آموزشم ده. اين سخن را مكرر با صداي بلند مي‌گفت و نمي‌دانست كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) مشغول گفت‌وگو و ارشاد ديگران بود، كه نوعي كراهت در چهره حضرت ظاهر شد، به خاطر آنكه كلام رسول را قطع نمود. پس در اين هنگام اين آيات (آيات نخست سوره عبس) نازل شد. پيامبر(صلي الله عليه و آله) بعد از اين ماجرا او را احترام مي‌كردند و هرگاه ايشان را مي‌ديدند، مي‌فرمودند: درود بركسي كه خدا درباره او به من عتاب كرد و خطاب به او (ابن امّ‌مكتوم) فرمود: اي ابن امّ‌مكتوم، آيا حاجتي داري از من بخواهي؟ و پيامبر ابن امّ‌مكتوم را بار‌ها به جاي خود بر مدينه جانشين ساختند.

برخي از مفسران نقل كرده‌اند كه كراهت در چهره حضرت رسول نبود بلكه در چهره امية بن خلف بود كه نابينايي وارد شد و...

البته منظور ما اين نيست كه كراهت در چهره چه كسي ظاهر شده، مراد آن است كه آن فرد يا پيامبر(صلي الله عليه و آله) مورد عتاب قرار گرفته؛ زيرا ابن امّ مكتوم زمينه پذيرش و هدايت داشته؛ چنان‌كه بعداً هم اين نكته نمودار شد و لذا پيامبر او را مورد تكريم و احترام
قرار داد.

نابينايي، معلّم قرآن

ابن امّ‌مكتوم، حافظه‌اي قوي و سرشار داشت. با اينكه چشمانش نمي‌ديد، قرآن را حفظ بود و به افراد ديگر مي‌آموخت و پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) هم به ابن امّ‌مكتوم دستور دادند كه او قرآن را به ديگران بياموزد.

بخاري به اسناد خود از ابن اسحاق از براء بن معرور آورده است كه مي‌گفت: از اصحاب نبي گرامي(صلي الله عليه و آله) نخستين كساني كه در مدينه بر ما وارد شدند، مصعب بن عمير و عبدالله بن امّ‌مكتوم بودند كه قرآن كريم را به ما مي‌آموختند و ما هم به سخنان آنها گوش فرا مي‌داديم و قرآن را از آن دو فرا گرفتيم.[11]

بدرود زندگي

ابن امّ‌مكتوم، بعد از رحلت نبي گرامي(صلي الله عليه و آله) تا سال 23 ق. در قيد حيات بود. تاريخ، از زندگي او پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل چنداني ندارد، جز اينكه در نقل‌ها وارد شده كه او در جنگ قادسيه هم حضور داشت و اذان مي‌گفت و قرآن تلاوت مي‌كرد.

و قد غزا ابن أمّ مكتوم، و كان يمسك الرآية في بعض حروب القادسية.[12]

ابن ام‌مكتوم در جنگ‌ها وغزوات حضور داشت و پرچم را در بعضي از جنگ‌‌هاي قادسيه به دست مي‌گرفت.

در هر حال، ابن امّ‌مكتوم، تا سال  ٢٣ ه‍ .ق در قيد حيات بود و خدمات فراواني را به اسلام كرد.

او در زمان خلافت عمر، زندگي را بدرود گفت و در جوار حق آرميد؛ «صَلَّي عَلَيهِ عُمَرُ بنُ الخَطّابُ وَ دُفِنَ بِالبَقِيعِ»[13]؛ «عمر بن خطاب بر جنازه‌اش نماز گزارد و در بقيع مدفون گرديد».

نكته قابل يادآوري اين است كه فردي نابينا اين همه محبوبيت مي‌يابد. معلّم قرآن و نيز جانشين پيامبر(صلي الله عليه و آله) در مدينه در غياب او مي‌شود و در نماز، امام مردم مي‌شود و هرگز راه انحراف نمي‌رود و پيامبر(صلي الله عليه و آله) به او فوق‌العاده احترام مي‌گذارد.

 
[1]. بحار الأنوار، ج٨٠، ص ١١١.

[2]. كشف اللثام، بهاء الدين محمد بن حسن بن محمد اصفهاني، معروف به فاضل هندي، منشورات مكتبة المرعشي، ١۴٠۵ ه‍ .ق، ج ١، ص ٢٠٧.

[3]. الحدائق الناضرة، ج٧، ص ٣٣٨.

[4]. الحدائق الناضرة، ج۴، ص ٢١٩.

[5]. همان، ج۴، ص ٢٢٠.

[6]. الطبقات الكبري، ج4، ص205.

[7]. الاصابة، ج4، ص495.

[8]. الطبقات الكبري، ج8، ص176.

[9]. تاريخ بغداد، ج8، ص334.

[10]. بحارالانوار، ج١٧، ص ٧٨.

[11]. كشف الفهارس، سيد محمدباقر حجتي، انتشارات سروش، ١٣٧٠ه‍ .‌ش، ص ١٣٢.

[12]. تفسير الثعالبي، عبدالرحمان بن محمد بن مخلوف الثعالبي، ج۵، بيروت، داراحياء التراث العربي، ١٩٩٧ م، ص ٢۵۴.

[13]. الطبقات الكبري، ج٣، ص ٢١۴.

 

 




نظرات کاربران