قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری قیس بن عاصم مِنقَری

قیس بن عاصم مِنقَری

قیس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبید بن مقاعس التمیمی المنقری، کنیه‌اش ابوعلی و یا ابوطلحه و یا ابوقبیصه بوده که بیشتر مورخانِ نام‌آور گفته‌اند: او همان ابوعلی، قیس بن عاصم منقری است. قدم فی وفد بنی‌تمیم على رسول الله(صلی الل

قيس بن عاصم بن سنان بن خالد بن منقر بن عبيد بن مقاعس التميمي المنقري، كنيه‌اش ابوعلي و يا ابوطلحه و يا ابوقبيصه بوده كه بيشتر مورخانِ نام‌آور گفته‌اند: او همان ابوعلي، قيس بن عاصم منقري است.

قدم في وفد بني‌تميم على رسول الله(صلي الله عليه و آله) و ذلك في سنة تسع، فلمّا رآه رسول الله(صلي الله عليه و آله) قال: هذا سيد أهل الوبر. و كان2 عاقلاً حليماً مشهوراً بالحلم.[1]

او (قيس بن عاصم) در سال نهم هجرت، با جمعي از بني‌تميم بر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) وارد شد، چون فردي عاقل و حليم و مشهور به حلم بود، پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا او را ديدند، فرمودند: اين مرد، آقاي انسان‌ها است.

تحريم شراب در عهد جاهليت

به اين دليل كه فردي عاقل و خردمند بود و ضرر‌هاي شراب را مي‌دانست، پيش از ظهور اسلام، خوردن شراب را بر خود حرام كرد و ديگر لب و دهان خويش را بر آن آلوده نمي­ساخت و مي‌گفت: شراب زايل‌كننده خِرد و انديشه است. تحريم شراب از اين رو بود كه او در دوره جاهليت تجارت شراب داشت، روزي به انداز‌ه‌اي شراب آشاميد كه از خود بي­خود شد؛ لذا در حال مستي گريبان ناموس خويش گرفت و بر وي سخنان بيهوده گفت و به ماه مي‌نگريست و ياوه مي‌گفت، چون به هوش آمد، ماجراي سخنان بيهوده‌اش را به وي گفتند. از كار خويش به شدّت نفرت يافت، همانجا شراب‌ها را بريخت و افراد گماشته بر شراب را آزاد كرد، پول‌‌هاي كسب شده از راه تجارت شراب را به مستمندان داد و آن را بر خود تحريم كرد و سوگند خورد كه هرگز لب به شراب آلوده نسازد. او آن‌گاه اين اشعار را سرود:

رَأَيْتُ الْخَمْرَ صَالِحَةً وَفِيهَا
 
خِصَالٌ تُفسِدُ الرَّجُلَ الْحَلِيمَا
 
فَلاَ وَ الله أشربها صحيحاً
 
وَلاَ أشفى بها أبَداً سَقِيماً
 
وَ لاَ أعطى بها ثَمَناً حَيَاتي
 
وَ لاَ أدعو لَها أَبَداً نَدِيماً
 
فَإنَّ الخَمرَ تفضح شَارِبِيهَا
 
وتجنيهم بها الأمر العظيما[2]
 
 

شراب چيز خوبي است؛ ولي در آن خصوصيتي است كه مرد حليم را تباه مي‌كند. به خدا سوگند، در حال صحّتم هرگز آن را نخواهم آشاميد و هرگز از آن به عنوان معالجه استفاده نخواهم كرد. تا زنده‌ام پولي برايش هزينه نمي‌كنم و همنشين خود را به آن نخواهم خواند؛ زيرا شراب، آشامنده‌اش را رسوا مي‌كند و منشأ خطر‌هاي بزرگي است.

پند و اندرز پيامبر(صلي الله عليه و آله) به قيس بن عاصم

انسان‌هاي خردمند و با هوش همواره در پي كسب دانش و معرفت‌اند و در هر مرتبه‌اي از دانش كه باشند باز هم مي‌كوشند تا از افراد لايق و انديشمند بهره ببرند. قيس كه خود مردي حكيم است، همين كه به پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) دست مي‌يابد، همواره در كنار آن حضرت قرار مي‌گيرد و ملتمسانه مي‌خواهد كه از شريعه علم نبي بهره گيرد. قيس در جلسه نخست پس از مسلماني‌اش، از محضر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، تقاضاي پند و موعظه كرد.

خليفة بن حصين گويد: از قيس بن عاصم منقري شنيدم كه مي‌گفت: بر پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) وارد شدم كه در ميان جماعتي از بني‌تميم بود. از آن حضرت موعظه خواستم، فرمود: با آب سدر غسل كن. امرش را اطاعت كردم و به محضرش رفتم. بار ديگر عرض كردم: مرا موعظه فرما تا به آن سود برم. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود:

يَا قَيْسُ، إِنَّ مَعَ الْعِزِّ ذُلاًّ، وَ إِنَّ مَعَ الْحَيَاةِ مَوْتاً، وَ إِنَّ مَعَ الدُّنْيَا آخِرَةً، وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً، وَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ رَقِيباً، وَ إِنَّ لِكُلِّ حَسَنَةٍ ثَوَاباً، وَ لِكُلِّ سَيِّئَةٍ عِقَاباً، وَ إِنَّ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً، وَ إِنَّهُ يَا قَيْسُ لاَ بُدَّ لَكَ مِنْ قَرِينٍ يُدْفَنُ مَعَكَ، وَ هُوَ حَيٌّ، وَ تُدْفَنُ مَعَهُ وَ أَنْتَ مَيِّتٌ، فَإِنْ كَانَ كَرِيماً أَكْرَمَكَ، وَ إِنْ كَانَ لَئِيماً أَسْلَمَكَ، لاَ يُحْشَـرُ إِلاَّ مَعَكَ، وَ لاَ تُحْشَرُ إِلاَّ مَعَهُ، وَ لاَ تُسْأَلُ إِلاَّ عَنْهُ، وَ لاَ تُبْعَثُ إِلاَّ مَعَهُ، فَلاَ تَجْعَلْهُ إِلاَّ صَالِحاً، فَإِنَّهُ إِنْ كَانَ صَالِحاً لَمْ تَأْنَسْ إِلاَّ بِهِ، وَ إِنْ كَانَ فَاحِشاً لاَ تَسْتَوْحِشْ إِلاَّ مِنْهُ وَ هُوَ عَمَلُكَ.[3]

بدان اي قيس! كه با عزّت، ذلّت و خواري همراه است و با زندگي مرگ، و با دنيا آخرت، و با هر چيزي حسابگري است و با هر چيزي مراقب و نگهباني است. هر حسنه‌اي را ثوابي است و هر گناهي را عقوبتي و هر مدتي را پاياني. اي قيس! براي تو ناچار رفيقي بايد در قبرت، در حالي كه تو مرد‌ه‌اي و او زنده است. اگر رفيق خوبي باشد، تو را گرامي مي‌دارد و اگر بد باشد، تو را تسليم نكبت و عذاب سازد. او جز با تو محشور نخواهد شد و جز با تو برانگيخته نمي‌شود و جز درباره تو از او نخواهند پرسيد و در قيامت جز با او مبعوث نشوي. پس همنشين قبر خود را قرار مده مگر امري صالح و نكو و شايسته، كه اگر خوب باشد نجاتت دهد و اگر بد باشد براي تو منشأ ترس شود. و آن، عمل و كردار تو است.

در متن روايت آمده است كه قيس به پيامبر(صلي الله عليه و آله) گفت:

اي رسول گرامي! اگر اين سخنان شما به شعر درآيد، مطلوب است. فردي از صحابه به نام صلصال كه در گفتن شعر مهارت داشت، آن را اين‌گونه به شعر در آورد:

تَخَيَّرْ قَرِيناً مِنْ فِعَالِكَ إِنَّمَا
 
 
قَرِينُ الْفَتَي فِي الْقَبْرِ مَا كَانَ يَفْعَلُ
 
فَلاَ بُدَّ لِلإِنْسَانِ مِنْ أَنْ يُعِدَّهُ
 
 
لِيَوْمٍ يُنَادَي الْمَرْءُ فِيهِ فَيُقْبِلُ
 
فَإِنْ كُنْتَ مَشْغُولاً بِشَـيْءٍ فَلاَ تَكُنْ
 
 
بِغَيْرِ الَّذِي يَرْضَي بِهِ اللهُ تَشْغَلُ
 
فَمَا يَصْحَبُ الإِنْسَانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ
 
 
وَ مِنْ قَبْلِهِ إِلاَّ الَّذِي كَانَ يَعْمَلُ
 
أَلاَ إِنَّمَا الإِنْسَانُ ضَيْفٌ لأَهْلِهِ
 
 
يقيمُ قَلِيلاً عِنْدَهُمْ ثُمَّ يَرْحَل[4]
 
 

از كردار خويش، دوستي براي خود برگزين كه رفيق آدمي در گور (برزخ) همانا اعمال او است. پس ناگزير، انسان بايد عملي را براي روز رستاخيز و روزي كه فراخوانده مي‌شود برگزيند. پس اگر به كاري سرگرم مي‌شوي، مراقب باش كاري باشد كه رضاي خدا در آن است. پس پيش و پس از مرگ، جز عمل انسان، همنشينش نخواهد بود. همانا آدمي در جمع خانواده‌اش ميهماني بيش نيست كه اندكي در ميان ايشان درنگ و سپس به سراي آخرت كوچ خواهد كرد.

قيس، حليم و بردبار

در تاريخ عرب، حلم و بردباري را به احنف بن قيس مثال مي‌زنند ليكن با اين حال وقتي از احنف بن قيس پرسيدند حلم را از كه آموختي؟ گفت: از قيس بن عاصم منقري. يك بار او را ديدم كه روبروي خانه‌اش تكيه به شمشير كرده و مردم را پند و اندرز مي‌داد. در اين ميان، كشته‌اي را با مردي كه دست‌هايش را بسته بودند، آوردند. به قيس گفتند: اين پسرِ برادر تو است كه پسرت را كشته است! اما به خدا سوگند، قيس نه تكيه‌اش را از شمشير گرفت و نه سخنش را قطع كرد، بلكه به سخنانش ادامه داد و بي‌آنكه حواسش به هم بريزد و يا لكنتي به او دست دهد، سخنش را به پايان رساند. چون از سخنراني فارغ شد، متوجه پسر برادرش گرديد و گفت: پسر برادرم! بد كاري مرتكب شدي، خدايت را نافرماني كردي، رحِم و خويشاوندي خود را بريدي! تير خود را درباره خودت به كار انداختي و افرادت را كم كردي!

سپس پسر ديگرش را طرف سخن قرار داد و گفت: «بازو‌هاي پسر عمويت را باز كن و برادرت را به خاك بسپار و صد شتر ديه برادرت را از مال من به مادرت تقديم كن؛ زيرا او از عشيره و فاميلي ديگر است».[5]

حضور قيس در فتح مكه، حنين و طائف

پيشتر اشاره شد كه قيس بن عاصم در سال نهم هجرت، به پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) ايمان آورد، اما در عين حال، بسياري از مورخان نوشته‌اند كه سال هشتم و قبل از فتح مكه رخ داده و لذا در فتح مكه هم شركت داشت و در حنين و طائف نيز با پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بود و در كنارش با دشمنان او جنگيد.

وَكَانَ شَيخاً عَالماً حَلِيماً مُعَمّداً وَ شَاهد الفتح و الحنين و الطائف.[6]

قيس، پيرمردي عالم، داراي حلم و سن زياد بود كه در فتح مكه و حنين و طائف نيز حضور داشت.

همراه كاروان به دربار هِرقل

در سال نهم هجرت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) چند نفر را به دربار هِرقل فرستاد كه نامه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را به او برسانند و به اسلام دعوتش كنند، در ميان آن چند نفري كه به دربار هرقل رفتند قيس بن عاصم منقري، فرد داناي حليم و بردبار بود.

هنگامي‌كه فرستادگان پيامبر(صلي الله عليه و آله)، مقابل هرقل قرار گرفتند، هرقل بدون فرد مترجم گفت: چه كسي داناترين شما است كه از او پرسش‌هايم را بپرسم؟ همه آنان، به قيس ابن عاصم نگريستند. هرقل خطاب به قيس گفت: به حق ديني كه داري، از معجزات پيامبرتان چه ديده‌اي؟

قيس در پاسخ وي گفت: در سفري با پيامبر بودم كه مردي عرب خدمت ايشان رسيد، پيامبر از او پرسيد: آيا گواهي مي‌دهي كه خدايي جز خداي عالم نيست و من فرستاده خدايم؟ مرد عرب گفت: چه كسي هست به آنچه كه مي‌گويي گواهي دهد؟ پيامبر به درختي كه در آن حوالي بود اشاره كرده، فرمودند: اين درخت گواهي مي‌دهد. پيامبر درخت را فراخواند و درخت نزديك آمد و سه بار پيامبر از او شهادت و گواهي خواست و درخت سه مرتبه به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر گواهي داد. سپس پيامبر به درخت امر كرد كه به جاي خود باز گردد و درخت بازگشت.

هرقل گفت: ما در كتاب خود خوانده‌ايم كه فردي از امّت پيامبر شما اگر گناهي كند، بر او يكي نوشته شود و اگر عملي خير انجام دهد، ده ثواب برايش مي‌نويسند. قيس گفت: آري، او پيامبر ما است كه اين آيه بر او نازل شد: (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها).

هرقل گفت: پيامبري كه موسي به وجود او بشارت داده، در روز قيامت گواه بر مردم و شاهد بر آنها است. قيس گفت: آري، چنين است، قرآن هم فرمود: (يا أَيُّها النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشّـِراً وَ نَذِيراً)؛ «ما اي پيامبر، تو را شاهد، بشارت‌دهنده و بيم‌دهنده فرستاديم».

نصايح قيس هنگام مرگ

قيس به هنگام مرگش، اين جملات را ـ كه براي هميشه و همه انسان‌ها راهگشا است ـ خطاب به فرزندانش بيان كرد:

يَا بني‌خُذُوا عنّي، فإنّه ليس أَحد أَنصح لكم منّي، إِذا أَنا متّ فسوّدوا كباركم لاَ تسوّدوا صغاركم فيسفه الناسُ كِبَارَكم وتَهُونُوا عليهم وعليكم بإصلاح المال، فإنّه منبهة الكريم، ويُسْتَغني به عن اللئيم، وإِيّاكم و المسأَلة، فإنّها آخر كسب الرجل، فإذا متّ فلا تنوحوا عليّ... .

فرزندانم! از من فراگيريد كه فردي مشفق‌تر و ناصح‌تر از خودم برايتان سراغ ندارم. هرگاه من مُردم، بزرگانتان را محترم شماريد و بر خود سيادت وآقايي دهيد، ولي افراد كم مايه و كوچك را سيادت ندهيد كه مردم، بزرگان شما را سفيه و نادان مي‌پندارند و برحذر مي‌دارم شما را از اينكه چيزي از مردم بخواهيد كه آخرين كسب و تلاش شما خواهد شد. هرگاه مُردم، بر من نوحه و زاري نكنيد.

هنگامي كه قيس از دنيا رفت، عبدة بن طبيب درباره‌اش چنين سرود:

عليك سَلامُ اللهِ، قَيْسَ بن عاصمٍ
 
ورَحْمَتُهُ ما شَاءَ أَن يَتَرَحَّما
 
فما كان قيس هلكه هلك واحد
 
ولكنه بنيان قوم تهدّما
 
 

سلام ورحمت خدا بر تو اي قيس‌بن عاصم! تا آن زمان كه رحمتش شامل حال مخلوقات است. مرگ قيس مرگ يك فرد نبود، بلكه مرگ او بنيان قومي را درهم ريخت.

قيس، مدفون در بقيع

قيس بن عاصم، تا سال  ٢٠  هجرت در قيد حيات بود و در دورة خلافت عمر، خليفه دوم، بدرود زندگي گفت؛ «فَصَلَّي عَلَيهِ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ المُسلِمِينَ وَ دَفَنُوهُ فِي البَقِيعِ»[7]؛ «عمر با گروهي از مسلمانان بر او نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند».

 
[1]. الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج١، ص ۴٠٠.

[2]. اسدالغابة، ج٣، ص ٢٢۴.

[3]. اعلام الدين في صفات المؤمنين، حسن بن ابي الحسن ديلمي، مؤسسة آل البيت، بي‌تا، ص ٣٣٢.

[4]. همان، ص ٣٣٣.

[5]. اسد الغابة، ص ٢٢٩.

[6]. معني معجزات الأنبيا، مركز الرساله، بي‌تا، ص ٢٣٩.

[7]. اسد الغابة، ج۴، ص ٣٢٢.

 

 




نظرات کاربران