حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام حکیم بن حِزام

حکیم بن حِزام

نامش حکیم بن حزام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزّی، قریشی اسدی است. او سیزده سال پیش از عام الفیل به دنیا آمد و یکصد و بیست سال عمر کرد.[1] او در درون خانه کعبه متولّد شد و مادرش فاخته او را در آب زمزم غسل داد. حاکم نیشابوری می‌نویسد: و أُمُّه ف

نامش حكيم بن حزام بن خويلد بن اسد بن عبدالعزّي، قريشي اسدي است. او سيزده سال پيش از عام الفيل به دنيا آمد و يكصد و بيست سال عمر كرد.[1]

او در درون خانه كعبه متولّد شد و مادرش فاخته او را در آب زمزم غسل داد.

حاكم نيشابوري مي‌نويسد:

و أُمُّه فاختة، بنت زهير بن أسد بن عبد العُزّي وكانت ولدت حكيماً في الكعبة و هي حامل فضربها المخاض و هي في جوف الكعبة فولدت فيها فغسله في حوض الزمزم و لم يولد قبله في الكعبة أحدٌ.

حكيم بن حزام برادر حضرت خديجه كبري، همسر گرامي پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) است. او در عهد جاهليت از بزرگان اشراف و قريش بود. طبق نقل‌‌هاي مكرّر تاريخي، دارالندوه، مركز مشورتي قريش، در اختيار وي بوده كه در دوران معاويه، آنجا را صد هزار درهم به وي فروخت و تمام قيمت آن را صدقه داد و ميان مستمندان و بينوايان مكه توزيع كرد.

ابن اثير در «اُسد الغابه» چنين نگاشته است: «حكيم بن حِزام، پس از آنكه دارالندوه را به معاويه فروخت، عبدالله بن زبير بر او طعنه زد و ايراد گرفت كه «بِعتَ مَكْرُمَةَ قُرَيشٍ؟» يعني عزّت و شرافت قريش را فروختي؟! وي در پاسخ گفت: «ذَهَبَتْ الْمَكَارِمُ إلاَّ التَّقْوَى»؛ «جز پرهيزكاري، همه عزت‌ها از بين رفته‌اند».[2]

فتح مكه و مسلماني حكيم بن حزام

حكيم بن حزام در ماجراي فتح مكه مسلماني برگزيد و در شمار صحابه بزرگ پيامبر گرامي اسلام(صلي الله عليه و آله) در آمد و پس از مسلماني، به مدينه مهاجرت شخصي كرد و در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) همواره ملازم آن حضرت بود؛ به‌گونه‌اي‌كه پرسش‌هاي فراواني را از آن حضرت مي‌كرد كه پرسش‌هاي جالبي است و در مطاوي تاريخي و حديثي معروف است.

حكيم، در بدر جزو لشكر قريش بود، ليكن به‌گونه عجيبي گريخت و از كشته شدن نجات يافت كه پس از آن، سخت‌ترين و شديدترين سوگندش آن بود كه: «وَالَّذِي نَجَّانِي يَومَ بَدرٍ»؛ «قسم به كسي كه در روز جنگ بدر مرا نجات داد».[3]

پر واضح است كه اگر در جنگ بدر، به دست مسلمانان كشته مي‌شد، در حال شرك بود و ديگر توفيق مسلماني و تشرّف به اسلام را نداشت و از آن همه فيض و بركات باز مي‌ماند.

سخاوت و جود حكيم بن حِزام

حكيم بن حزام مردي با سخاوت و داراي طبعي بلند و روحي بخشنده و كريم بود. او به جهت شكرانه نعمت مسلماني‌اش، بعد از مسلماني و هجرت به مدينه، به حج رفت و صد شتر قرباني كرد و صد غلام را لباس احرام پوشاند تا در وقوف به عرفه آنها را آزاد كند. غلام‌‌ها را به مكه برد و در عرفه به گردن هر يك طوق طلايي افكند كه بر آنها اين جمله نقش شده بود؛ «عُتَقَاءُ الله عَن حَكِيمِ بنِ حِزامٍ»[4]؛ «اين‌ها از سوي حكيم، آزادشده‌‌هاي راه خدايند».

از طبع بلند او همين بس كه در زمان ابوبكر و عمر، حتي از حق خود از بيت‌المال هم گذشت و نپذيرفت تا آنكه عمر در ميان مردم اعلام كرد: «مردم! شما گواه باشيد هرچه به حكيم اصرار مي‌كنم، حق خود را از بيت‌المال بستاند، نمي‌پذيرد. او تا لحظه مرگ هم از كسي چيزي قبول نكرد».[5]

حكيم بن حِزام و صله رحم

از ويژگي‌هاي بارز و برجسته وي، صله رحم بود. حتي آن‌گاه كه بني‌هاشم در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودند و در شعب ابوطالب در محاصره اقتصادي به سر مي‌بردند و كسي جرأت نداشت با مسلمانان مراوده و داد و ستد داشته باشد و مشكلي را از آنها برطرف نمايد، حكيم بن حزام در چنين موقعيتي خطير و حساس، براي زندانيان و محصورشدگان شعب، غذا مي‌فرستاد و آنها را به طور رايگان و به جهت صله رحم، به مسلمانان و پيامبر(صلي الله عليه و آله) تقديم مي‌كرد.

علامه مجلسي در بحارالانوار آورده است:

روزي حكيم بن حزام براي مسلماناني كه در شعب محاصره شده بودند آذوقه مي‌برد، ابوجهل با وي برخورد كرد و پرسيد: كجا مي‌روي و اين آذوقه‌‌ها چيست؟ حكيم گفت: آنها را براي محمد و يارانش مي‌برم. ابوجهل اعتراض كرد و گفت: اين مخالفت با قراردادي است كه امضا كرده‌اي، تو را رسوا خواهم كرد! جلوي او و آذوقه‌‌ها را گرفت وگفت: نمي‌گذارم آنها را به شعب ابوطالب ببري. از حكيم بن حزام اصرار و از ابوجهل منع و اعتراض... تا اينكه كار به زد و خورد انجاميد. ابوالبختري كه از قريش بود، به پشتيباني از حكيم برخاست و گفت: ابوجهل! حيا نمي‌كني؟! اين مرد گندمي را كه از عمه‌اش پيش او بوده برايش مي‌برد و تو مانع اداي حق مي‌شوي؟ درگيري به آنجا رسيد كه ابوالبختري با استخوانِ ساق پاي شتر بر سر ابوجهل كوبيد و سر وي مجروح شد و خون جاري گشت. تمام اين ماجرا را حمزة بن عبدالمطّلب از نزديك مي‌ديد، ليكن از خوف آنكه مخالفت‌ها شديدتر شود، دخالت نكرد.[6]

در زندگي حكيم بن حزام، صله رحم جايگاه خاصي داشت؛ چنان‌كه در مدينه همواره براي عمه‌‌هاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) هدايايي مي‌برد و به نوعي آنها را از نظر مالي تأمين و حمايت مي‌كرد؛ زيرا دوران مدينه دوران عسرت مسلمانان بود و عمّه‌‌هاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مكّه به مدينه مهاجرت كرده بودند. حكيم به آنها و به عموم بني‌هاشم كمك مي‌رساند.

او در دوره جاهليت نيز بسيار صله رحم مي‌كرد. بعد ازآنكه مسلمان شد، از پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) پرسيد: اي فرستاده خدا، آيا اموري مانند صله ‌رحم، كه در عهد جاهليت انجام داده‌ام، برايم خيري دارد؟ پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: «أَسْلَمْتَ عَلَي مَا أَسْلَفْتَ مِنْ خَيْرٍ»[7]؛
«آنچه در گذشته عمل خير انجام داده‌اي، نيكو و سالم است».

و بدين‌سان پيامبر(صلي الله عليه و آله) به وي اطمينان داد كه آنچه در گذشته و دوره جاهليت صله رحم انجام داده، در نظر خدا نيكو و منشأ بركت است.

حكيم بن حزام، راوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)

از افتخارات بزرگ حكيم بن حزام آن است كه از پيامبر(صلي الله عليه و آله) روايات فراواني را نقل كرد. براي نمونه به سه روايت كه ايشان از پيامبر(صلي الله عليه و آله) نقل كرده، اشاره مي‌كنيم:

 ١ . رَوَي حَكِيمُ بْنُ حِزَام أَنَّ النَّبِيَّ(صلي الله عليه و آله) نَهَي أَنْ تُقَامَ الحُدُودُ فِي المَسَاجِدِ.[8]

حكيم بن حزام نقل كرده كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) از جاري شدن حدود الهي در مساجد نهي كردند.

 ٢ . و قد نهي رسول الله(صلي الله عليه و آله) حكيم بن حزام عن بيع ما ليس عنده، فقال: لا تبع ما ليس عندك يعني ما لا تملك.[9]

همانا پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) حكيم بن حزام را نهي كردند از فروش چيزي كه در اختيارش نيست. پس فرمودند: آنچه را كه نزد تو نيست، نفروش؛ يعني چيزي را كه مالك آن نيستي.

٣ . عَنْ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ قَالَ سَأَلْتُ رَسُولَ اللهِ(صلي الله عليه و آله) فَأَعْطَانِي ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِي، ثُمَّ سَأَلْتُهُ فَأَعْطَانِي، ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله): يَا حَكِيمُ إِنَّ هَذَا الْمَالَ خَضِرَةٌ حُلْوَةٌ، مَنْ أَخَذَهُ بِسَخَاوَةِ نَفْسٍ، بُورِكَ لَهُ فِيهِ، وَمَنْ أَخَذَهُ بِإِشْرَافِ النَّفْسِ لَمْ يُبَارَكْ لَهُ فِيهِ، وَكَانَ كَالَّذِي يَأْكُلُ وَلاَ يَشْبَعُ وَالْيَدُ الْعُلْيَا خَيْرٌ مِنْ الْيَدِ السُّفْلَي.[10]

حكيم بن حزام گفت: از پيامبر(صلي الله عليه و آله) درخواست كمك مالي كردم، عطايم كرد. بار ديگر درخواست كردم، باز عطايم كرد، بار سوم درخواست كمك كردم، باز هم عطا كرد. آن‌گاه فرمود: اي حكيم، اين مال، سبز‌ه‌اي شيرين است، هركس آن را با سخاوت دريافت كند، بر او مبارك خواهد بود، و هر كس او را با نفسانيت و برتري‌جويي بخواهد، خداوند در آن بركتي قرار نخواهد داد و او همچون فردي خواهد بود كه بخورد و سير نشود و بدان كه دست فراتر و بخشنده، بهتر است از دستي كه امساك كرده و بخل مي‌ورزد.

اگر به منابع فقهي و حديثي شيعه و اهل سنت رجوع كنيد، خواهيد ديد كه حكيم ابن حزام در رأس راويان پيامبر(صلي الله عليه و آله) است.

شنونده صدايي عجيب از آسمان

حكيم بن حزام، در جنگ بدر در سپاه كفر حضور داشته، او خود نقل مي‌كند كه در روز جنگ بدر، براي شكست سپاه اسلام اجتماع نموديم. اما واقعه‌اي عجيب ديدم و از آن روز در دلم اين نكته ايجاد شد كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) از جانب خدا مورد تأييد قرار گرفته و به نوعي مترصد فرصت بودم كه موقعيت برايم مهيا شود تا به او ايمان بياورم:

عَن حَكِيم بن حِزام قَالَ: الْتَقَيْنَا فَاقْتَتَلْنَا، فَسَمِعْتُ صَوْتًا وَقَعَ مِنْ السّمَاءِ إلَي الأَرْضِ مِثْلَ وَقْعِ الحَصَاةِ فِي الطَّسْتِ وَ قَبَضَ النّبِيّ(صلي الله عليه و آله) الْقَبْضَةَ فَرَمَي بها فَانْهَزَمْنَا... .[11]

از حكيم بن حزام نقل است كه گفت: در روز بدر گرد آمديم تا با پيامبر بجنگيم، ناگهان صدايي از آسمان شنيدم كه به زمين مي‌آمد؛ مانند افتادنِ سنگ‌ريزه‌‌ها در طشت. پيامبر از آن سنگ‌ريزه‌‌ها گرفتند و به سوي ما انداختند و ما از ترس آن سنگريزه‌‌ها گريختيم.

پاسخ حكيم بن حزام به دعوت الهي

حكيم بن حزام، عمري طولاني داشت. بعد از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) همواره در مدينه بود و تا سال  ۵۴  هجري، دوران حكومت معاويه، به دعوت الهي پاسخ گفت و از دنيا رخت بر بست. اهالي مدينه جمع شده، بر جنازه‌اش نماز گزاردند و در بقيع دفنش كردند.

حكيم بن حزام بن خويلد بن أسد بن عبد العزّي بن قصـيّ القرشيّ الأسدي... و كان من المؤلّفة قلوبهم... وتوفّي سنة أربع وخمسين أيّام معاوية... .[12]

حكيم بن حزام، فرزند خويلد، فرزند اسد بن عبد العزي، فرزند قصي قرشي اسدي است... و او از مؤلفة القلوب بود... در سال  ۵۴  ق. در دوران حكومت معاويه از دنيا رفت.

حاكم نيشابوري در «المستدرك» آورده است:

و حكيم بن حزام، مات بالمدينة سنة أربع و خمسين و هو ابن مأة و عشـرين سنة و دفن بالبقيع.[13]

حكيم بن حزام در سال ۵۴  هجرت در مدينه وفات يافت و جنازه‌اش در بقيع مدفون گرديد.

 

 
[1]. مستدرك، ج٣، ص ۴٨٣.

[2]. اسد الغابة، ج۵، ص ٢۵٢.

[3]. پيغمبر و ياران، ج٢، ص ٢٨٢.

[4]. اسد الغابة، ج٢، ص ۴٠.

[5]. پيغمبر و ياران، ج2، ص ٢٨٣.

[6]. بحارالانوار، ج١٩، ص ١٩.

[7]. المحلّي، أبومحمد علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الأندلسي القرطبي الظاهري، ج١٠، دارالفكر، بي‌تا، ص ٢٠١.

[8]. الخلاف، ابوجعفر محمد بن حسن طوسي، مؤسسة النشر الاسلامي، ١۴١٧ ه‍ .ق، ص ٢١٢.

[9]. تذكرة الفقها، جمال الدين حسن بن يوسف، علي بن مطهر الحلّي، مكتبة المرتضوية، بي‌تا، ص ١٢٨.

[10]. شرح المهذب، ابي زكريا محي الدين النووي، دارالفكر، بي‌تا، ص ٢۴۶.

[11]. مغازي واقدي، ج١، ص٩۶.

[12]. اسد الغابة، ج١، ص ٢٧٨.

[13]. المستدرك، ج3، ص ۴٨٣.

 

 


| شناسه مطلب: 14566




حكيم بن حِزام



نظرات کاربران