ابراهیم، فرزند محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله)
پیامبرخدا(صلی الله علیه و آله) هفت فرزند داشت که همگی ـ جز ابراهیم ـ از خدیجه کبری بودند؛ قاسم، طاهر، زینب، امّ کلثوم، رقیه، زهرا و ابراهیم که از ماریه قبطیه زاده شد. اکنون به اختصار از چگونگی تولد ابراهیم از ماریه قبطیه خواهیم نوشت: «در سال هفتم هج
پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) هفت فرزند داشت كه همگي ـ جز ابراهيم ـ از خديجه كبري بودند؛ قاسم، طاهر، زينب، امّ كلثوم، رقيه، زهرا و ابراهيم كه از ماريه قبطيه زاده شد. اكنون به اختصار از چگونگي تولد ابراهيم از ماريه قبطيه خواهيم نوشت: «در سال هفتم هجرت، پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) براي ابلاغ رسالت خويش، نمايندگاني را به نقاط مختلف گسيل داشت. حاطب بن ابيبلتعه را نيز نزد مقوقس حاكم مصر فرستاد، مقوقس كه بزرگ قبطيان بود، به نامه پيامبر(صلي الله عليه و آله) احترام گذاشت و در پاسخ، نام پيامبر(صلي الله عليه و آله) را بر نام خويش مقدم داشت. مقوقس، هداياي گرانبهايي براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرستاد كه در ميان آنها كنيزي بود به نام ماريه».[1]
در بسياري از منابع تاريخي آمده است: مقوقس حاكم مصر، همراه نامهاي كه براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرستاد، دو كنيز به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بخشيد و هديه كرد؛ يكي ماريه قبطيه و ديگري خواهر وي سيرين و غلامي نيز به نام جريح را مأمور كرد كه خدمتگزار آنان باشد. حاكم مصر گرچه با همه احترام اين هدايا را فرستاد، ليكن اسلام نپذيرفت.
ماريه از اهل كتاب بود؛ لذا پيامبر(صلي الله عليه و آله) او و خواهرش سيرين را به عنوان هديه پذيرفت. آن حضرت ماريه را به عقد خويش و سيرين را به عقد حسّان بن ثابت در آورد.
«مقوقس، پادشاه اسكندريه، ماريه را با سيرين ـ كه هر دو بيمانند بودند ـ همراه تحفهها و هداياي بيشماري براي پيغمبر(صلي الله عليه و آله) فرستاد؛ از جمله هداياي مقوقس، قاطر مخصوصي به نام دلدل بود كه در عربستان، جز آن قاطري وجود نداشت، به اضافه، هزار مثقال طلا و بيست قواره پارچه مصري و كاسهاي بلورين كه ظرف مخصوص آبخوري حضرت شد و غلامي به نام جريح. پيغمبر(صلي الله عليه و آله) سيرين را به عقد حسان بن ثابت، شاعر مخصوص خويش درآورد و ماريه را خود به همسري برگزيد».[2]
مسلماني ماريه
ماريه، دختر فردي به نام شمعون بوده كه بعد از آمدن به مدينه، در حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله) مسلمان شد و به عقد آن حضرت درآمد.
در وصف ماريه نوشتهاند: «كَانَتْ بَيْضَاءَ، جعدة جميلة»[3]؛ «او سفيدروي بود و داراي موهاي مجعّد (پيچيده) و زيبا».
اسكان ماريه در مشربه
مارية قبطيه، به دليل زيبايي و جمالي كه داشته و نيز از پيامبر(صلي الله عليه و آله) حامله شده بود، مورد حسد همسران آن حضرت قرار گرفت، لذا حضرت وي را در مشربه؛ يعني باغ و بستاني كه مخيريق يهودي، به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بخشيد، جاي دادند.
سمهودي مينگارد: «مشربه، محل مرتفعي بوده، در داخل باغ خرماي متعلّق به پيامبر(صلي الله عليه و آله)».[4]
اين باغ، پيش از آنكه در اختيار پيامبر(صلي الله عليه و آله) قرار گيرد، ملك شخصي يهودي بود به نام مُخَيرِيق، كه مسلماني برگزيد و در اُحُد به شهادت رسيد. آن فرد (مخيريق) باغ را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) بخشيد.
وي از يهوديان بنينضير مدينه و از عالمان ثروتمند آنها بوده است. او به هنگام جنگ اُحد اقوام و عشيرهاش را جمع كرد و به آنان گفت: اي جماعت يهود! شما ميدانيد كه محمّد همان پيامبري(صلي الله عليه و آله) است كه ما و پدرانمان منتظرش بوديم و اكنون ياري رساندن به او، بر همه واجب است. پس به پا خيزيد و از وي در مقابل دشمنانش دفاع كنيد. يهوديان گفتند: امروز شنبه است! (به عقيده يهود در اين روز جنگ جايز نبود). مخيريق در پاسخ آنها گفت: واي بر شما! ديگر شنبهاي نيست و دين يهود با آمدن پيامبر(صلي الله عليه و آله) اسلام منسوخ گرديد. مخيريق وقتي ديد موعظهاش در همكيشانش مؤثر واقع نشد، خود آماده جنگ با مشركان شد و هنگام رفتن به اُحد، اينگونه وصيت كرد:
إن أصبت فما لي لمحمّد، يصنع فيه ما شاء.
اگر من در اين جنگ كشته شدم، همه ثروت من از آن محمّد است و هرگونه صلاح بداند تصرف خواهد كرد.
او سرانجام در جنگ اُحد به شهادت رسيد و پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) پس از شهادتش فرمود: «مُخَيْرِيقُ خَيرُ يَهُودٍ»؛ «مخيريق، بهترين يهودي بود». بدينگونه، املاك و باغهاي مخيريق كه هفت قطعه و از جمله آنها مشربة امّ ابراهيم بود، در اختيار پيامبر(صلي الله عليه و آله) قرار گرفت.[5]
بنابراين، مشربه، باغي است كه مخيريق، يهوديِ مسلمان شده و شهيد راه اسلام به رسول الله(صلي الله عليه و آله) بخشيد و ملك شخصي آن حضرت بوده است.
مشربه، مسكن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و ماريه
بر اثر حسد آن دسته از همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله)، كه از آن حضرت صاحب فرزند نشدند و يا به سبب زيبايي ماريه، به وي حسادت ورزيدند، پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را در مشربه ساكن كرد و خود طبق نوبت خاصي كه براي زنان قرار داده بودند، به نزد ماريه ميرفتند و در آنجا ميماندند و عبادات خويش را در آنجا برگزار ميكردند.
مشربه امّ ابراهيم از مكانهايي است كه در روايت امام صادق(عليه السلام) به عقبة بن خالد، توصيه شده كه به آنجا برود و آن مكان را زيارت كند و آن حضرت فرمودهاند: «وَ هِيَ مَسْكَنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ مُصَلاَّه»[6]؛ «آنجا مسكن پيامبر خدا و محل نماز ايشان بوده است».
پس از اسكان ماريه در اين محل، به «مشربه امّ ابراهيم» معروف شد.
ولادت ابراهيم در مشربه
ابراهيم، فرزند پيامبرگرامي اسلام(صلي الله عليه و آله)، در سال هفتم هجرت، در ماه ذيحجه به دنيا آمد. هنگام ولادتش جبرئيل نزد پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمد و ضمن تبريك گفت: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِبْرَاهِيم».[7]
در هر حال، ابراهيم در ميان قبيله بنيمازن و در محلّ مشربه به دنيا آمد و سلمي همسر ابورافع، مامايي او را به عهده گرفت و از اين رو، نخستين كسي كه مژده ولادت ابراهيم را به پيامبر(صلي الله عليه و آله) داد ابورافع بود و آن حضرت، غلامي را به عنوان مژدگاني به وي هديه داد. رسول الله(صلي الله عليه و آله) در روز هفتم ولادت ابراهيم گوسفندي عقيقه كرد و شخصي به نام ابوهند، موي سر وي را تراشيد و به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به وزن موها، نقره به فقيران داده شد و موي سر وي در دل خاك دفن گرديد. در همين روز، پيامبر خدا اين فرزند را ابراهيم ناميد و فرمود: «جبرئيل بر من نازل شد و گفت: «السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا إِبْرَاهِيم» و من هم نام جدم ابراهيم را براي او برگزيدم.[8]
مجلسي دراينباره مينويسد:
در سال هشتم هجرت، ماريه از پيامبر فرزندي به دنيا آورد كه پيامبر نام او را ابراهيم نهاد. وقتي سلمي، قابله ماريه بشارت تولد ابراهيم را داد، پيامبر هديه گرانبهايي به او عطا كرد. آن حضرت روز هفتم تولد ابراهيم گوسفندي را عقيقه كرد و موي سر او را كوتاه نمود و به اندازه وزن آن، در راه خدا، نقره انفاق كرد.[9]
پس از تولد ابراهيم، تعدادي از همسران ياران پيامبر در خواست كردند كه آن حضرت وظيفه پرستاري و شيردادن به ابراهيم را به ايشان واگذار كند، تا اينكه سرانجام اين افتخار نصيب بانويي به نام اُم بُرده، همسر ابويوسف شد. او ابراهيم را به خانه خويش برده و بعد از دادن شير به ماريه ميداد. گاهي هم پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي ديدن ابراهيم به خانه امّ بُرده ميرفته است.[10]
با تولد ابراهيم، سرور و شادماني سراسر مدينه را فرا گرفت و همه در شادي پيامبر(صلي الله عليه و آله) شركت كردند و تولد ابراهيم را به يكديگر تبريك ميگفتند.
علاقه شديد پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ابراهيم
پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) علاقه شديدي به اين فرزند داشت و عاطفه و علاقهمندي خود را به او كتمان نميكرد. در اين علاقهمندي، همين بس كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) در هر فرصتي كه پيش ميآمد، به ديدن ابراهيم ميرفتند و وي را روي زانوي مبارك خويش مينهادند و غرق بوسه ميكردند.
وفات ابراهيم و دفن وي در بقيع
از علي(عليه السلام) روايت شده كه در سال هشتم هجرت، آنگاه كه ابراهيم از دنيا رفت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به من فرمان داد او را غسل داده، دفنش كنم.
دَعَائِمُ الإِسْلاَمِ عَنْ عَلِيٍّ ـ صَلَوَاتُ اللهِ عَلَيْه ـ قَالَ: لَمَّا مَاتَ إِبْرَاهِيمُ بْنُ رَسُولِ اللهِ أَمَرَنِي فَغَسَّلْتُهُ وَ كَفَّنَهُ رَسُولُ اللهِ وَ حَنَّطَهُ، وَ قَالَ لِي: احْمِلْهُ يَا عَلِيُّ، فَحَمَلْتُهُ حَتَّي جِئْتُ بِهِ إِلَي الْبَقِيعِ، فَصَلَّي عَلَيْهِ ثُمَّ أَتَي الْقَبْرَ، فَقَالَ لِي انْزِلْ يَا عَلِيُّ، فَنَزَلْتُ وَ دَلاَّهُ عَلَيَّ رَسُولُ اللهِ فَلَمَّا رَآهُ مُنْصَبّاً بَكَي، فَبَكَي المُسْلِمُونَ لِبُكَائِهِ، حَتَّى ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ الرِّجَالِ عَلَي أَصْوَاتِ النِّسَاءِ، فَنَهَاهُمْ رَسُولُ الله أَشَدَّ النَّهْيِ وَ قَالَ تَدْمَعُ الْعَيْنُ وَ يَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لاَ نَقُولُ مَا يُسْخِطُ الرَّبَّ، وَ إِنَّا بِكَ لَمُصَابُونَ وَ إِنَّا عَلَيْكَ لَمَحْزُونُون.[11]
در دعائم الاسلام از علي(عليه السلام) نقل شده كه چون ابراهيم فرزند پيامبر وفات يافت، آن حضرت به من امر كردند. پس غسلش دادم و خود پيامبر او را حنوط و كفن كردند و به من دستور دادند: حملش كن اي علي! من حملش كردم تا به بقيع رسيديم. پس پيامبر بر او نماز گزارده، وارد قبر شدند و خطاب به من فرمودند: وارد شو. من نيز وارد قبر شدم. پيامبر تلقينش ميكرد. چون او را در خاك نهاد، گريست و مسلمانان هم گريستند. صداي مردان بر زنان غلبه يافت. پيامبر آنان را به شدت نهي كردند و فرمودند: اشك از ديده ميآيد، قلب محزون ميشود، اما نميگويم چيزي را كه خدا را به خشم آورد و ما در مصيبت جانكاهي هستيم و بر مرگ تو اي ابراهيم غمگين و محزونيم.
عن البراء ـ رضيالله عنه ـ قال: مات إِبراهيم؛ يعني ابن رسولالله(صلي الله عليه و آله) وهو ابن
ستة عشـر شهرًا، فقال رسول الله(صلي الله عليه و آله) ادفنوه في البقيع، فإنّ له مرضعًا في الجنّة
تُتِمُّ رضاعه.
ستة عشـر شهرًا، فقال رسول الله(صلي الله عليه و آله) ادفنوه في البقيع، فإنّ له مرضعًا في الجنّة
تُتِمُّ رضاعه.
از براء نقل شده كه گفت: ابراهيم فرزند پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) در سن 16 ماهگي از دنيا رفت. پس آن حضرت فرمود: او را در بقيع دفن كنيد؛ زيرا كه مرضعهاي در بهشت، مدت شيرخوارگيش را تمام خواهد كرد.
انس بن مالك نقل ميكند كه:
إِنَّ رَسُولَ اللهِ(صلي الله عليه و آله) دَخَلَ عَلَي إبنِهِ إِبْرَاهِيمَ2 وَ يَجُودُ بِنَفْسِهِ، فَجَعَلَتْ عَيْنَا رَسُولِ اللهِ(صلي الله عليه و آله) تَذْرِفَانِ، فَقَالَ لَهُ عبدالرحمنِ بْنُ عَوْفٍ: وَأَنْتَ يَا رَسُولَ اللهِ؟ فَقَالَ: إِنَّ الْعَيْنَ تَدْمَعُ وَالْقَلْبَ يَحْزَنُ وَ لاَ نَقُولُ إِلاَّ مَا يَرْضَي رَبُّنَا وَإِنَّا بِفِرَاقِكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ.[12]
پيامبر گرامي(صلي الله عليه و آله) به ديدن فرزندش ابراهيم رفت او به خود ميپيچيد (در حال وفات بود) با ديدن اين صحنه، اشك در چشمان پيامبر(صلي الله عليه و آله) حلقه زد! عبدالرحمان بن عوف گفت: اي فرستاده خدا، شما هم گريه ميكنيد؟! فرمود: چشم اشك ميريزد، قلب اندوهگين ميشود و چيزي جز آنچه كه خدا را خوشنود نمايد نميگوييم و من اي ابراهيم در فراقت غمگينم.
پيامبر(صلي الله عليه و آله) دست عبدالرحمان بن عوف را گرفته به نخلستان آمدند، وقتي ديد فرزندش در دامن مادر در حال جان دادن است، او را گرفته در دامن نهاد و فرمود:
وَإِنَّا بِكَ يَا إِبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُون تَبْكِي الْعَيْنُ وَيَحزَنُ الْقَلْبُ وَلانَقُولُ مَا يُسْخِطُ الرَّبَّ.[13]
و ما به وضع تو اي ابراهيم غمگينيم، چشم اشكبار است و قلب اندوهبار و چيزي بر زبان نميآوريم كه خشم الهي را در پي آورد.
وفات ابراهيم و كسوف خورشيد
روزيكه حضرت ابراهيم، فرزند گرامي آن رسول نور و رحمت و آگاهي از دنيا رفت، خورشيد گرفت. گروهي كه درگير خرافات جاهلي بودند، گفتند: چون ابراهيم، فرزند پيامبر(صلي الله عليه و آله) مرد، خورشيد غمگين شد و گرفت!
پيغمبرخدا(صلي الله عليه و آله) كه با عقايد خرافي و جاهلي ميجنگيد و ميخواست تفكر و عقلانيت بر باورهاي مردم حاكم باشد و خرافه از زندگي اجتماعي مسلمانان رخت بربندد، به منبر رفته، خطبه خواندند و در خطبه چنين فرمودند:
إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللهِ لاَ يَنْكَسِفَانِ وَلاَ يَنْخَسِفَان لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَيَاتِهِ، فَإِذَا رَأَيتُم ذَلِكَ، فَادْعُوا اللهَ وَكَبِّرُوا وَصَلُّوا و تَصَدَّقُوا.[14]
ماه و خورشيد، دو نشانه و علامت، از نشانههاي خدايند كه به مناسبت مرگ يا تولّد كسي دچار كسوف و خسوف نميشوند. اگر چنين پديدهاي را ديديد، دعا كنيد، تكبير بگوييد، نماز بگزاريد و صدقه دهيد.
در اين زمينه روايات فراواني در منابع فريقين (شيعي و سني) وجود دارد كه كسوف و خسوف، دو پديده طبيعي هستند و ربطي به حيات و مرگ انسانها ندارند و خداوند متعال آنها را در جريان طبيعي عالم قرار داده است.
في حديث ابن مسعود2 (قال:) انكسفت الشمس لموته فقال عليه الصلاة والسلام: «إِنَّ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللهِ تَعَالَي لاَ يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ وَلاَ لِحَيَاتِهِ، فَإِذَا رَأَيتُم مِن هَذِهِ الأَهوَالِ فَافْزَعُوا إِلَي الصَّلاَةِ... .[15]
در حديث ابن مسعود آمده است كه وي گفت: در روز مرگ ابراهيم خورشيد گرفت. پيامبر(صلي الله عليه و آله) فرمود: همانا خورشيد و ماه دو نشانه الهياند كه براي مرگ يا زندگي كسي نميگيرند. پس هرگاه چيزي از اين وحشتها و هولها مشاهده كرديد، به نماز پناه ببريد... .
[1]. بحار الأنوار، ج21، ص183.
[2]. اسد الغابة، ج1، ص156.
[3]. الاصابة، ج4، ص391.
[4]. وفاء الوفا، ج3، ص826.
[5]. ميقات حج، شماره 45، زمستان 1384، ص101.
[6]. وفاء الوفا، ج3، ص824.
[7]. البداية و النهاية، ج5، ص309.
[8]. بحارالانوار، ج21، ص183.
[9]. بحارالانوار، ج21، ص183.
[10]. البداية و النهاية، ج5، ص311.
[11]. مستدرك الوسائل، ميرزا حسين نوري طبرسي، موسسة آل البيت لاحياء التراث العربي، 1408ه .ق، ص460.
[12]. الطبقات الكبري، ج1، قسم1، ص88.
[13]. بحارالأنوار، ج6، ص707.
[14]. صحيح بخاري، كتاب الكسوف، ص112.
[15]. المبسوط، شمس الدين السرخسي، دارالمعرفة، بيروت، بيتا، ص74.