عبدالله بن جعفر بن ابیطالب(علیه السلام)
عبدالله ‌‌بن ‌جعفر ‌بن ‌ابی‌طالب، شخصیتی نام‌آور، چهر‌ه‌ای درخشان، روایتگری راستین، محبوب پیامبر(صلی الله علیه و آله) و وفادار به خاندان رسالت و امامت بود. فرزندانی از وی در واقعه خونین نینوا به شهادت رسیدند. ه
عبدالله بن جعفر بن ابيطالب، شخصيتي نامآور، چهرهاي درخشان، روايتگري راستين، محبوب پيامبر(صلي الله عليه و آله) و وفادار به خاندان رسالت و امامت بود. فرزنداني از وي در واقعه خونين نينوا به شهادت رسيدند. همراه هميشگي دُردانههاي پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) بود. پدرش جعفر طيّار(عليه السلام)، شهيدي از تبار نور بود كه در جنگ موته به شهادت رسيد. پسرعموي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، برادرزاده و داماد اميرمؤمنان علي(عليه السلام) و ناماوري است پرآوازه در تاريخ پرافتخار اسلام.
عبدالله، در اصالت خانوادگي، جايگاهي ارجمند و در خور ستايش دارد؛ زيرا پدرش جعفر بن ابيطالب(عليه السلام) است؛ همانكه خداوند به بركت دعاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) دو بال در بهشت به او عنايت خواهد كرد و مادرش، اسماء بنت عميس است؛ همانكه سالياني دراز در سرزمين حبشه براي رضاي خدا و به دور از موطن خويش، رنجهاي فراوان و غمهايي جانكاه به جان خريد و پس از بازگشت و ورود به مدينه، در كنار پيامبر(صلي الله عليه و آله) رنج و غم شهادت همسرش جعفر بن ابيطالب را در موته متحمّل شد و نشان ديگري از صبر و شهامت و استقامت را براي خود ثبت كرد. عبدالله بن جعفر(عليه السلام)، در دامان چنين پدر و مادري ولادت يافت و تربيت شد.
زادگاه عبدالله بن جعفر بن ابيطالب(عليه السلام)
به گفته مورخان نامور، عبدالله نخستين نوزاد مسلمان مهاجر است كه در سرزمين حبشه، در دوران مهاجرت نخستين مسلمانان، ديده به جهان گشود. از سال تولدش، خبري دقيق در منابع تاريخي نيامده، ليكن چنانكه روايت شده، عبدالله در روز رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) بين ده تا يازده سال داشته و با اين محاسبه ميتوان گمان برد كه وي در سالهاي نخستين هجرت پيامبر ديده به جهان گشوده است.
در دائرة المعارف اعلمي آمده است: «عبدالله سه سال بعد از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در حبشه متولد شد».[1]
اين گزارش، صحيح به نظر نميرسد؛ زيرا دعوت پيامبر(صلي الله عليه و آله) در سه سال نخست بعثت غير علني بود و مقابلهاي از ناحيه كفار قريش با آن حضرت رخ نداد تا پيامبر به مسلمانان فرمان هجرت به حبشه دهد. شايد نظر اعلمي، سه سال نخست هجرت باشد، نه بعثت و اگر چنين باشد، هم با واقعيت دعوت پيامبر تطبيق ميكند و هم با حدود تقريبي سن عبدالله ابن جعفر، در هنگام رحلت پيامبر. علاوه بر اين، منابع معتبر تاريخي آوردهاند كه:
جعفر بن ابيطالب(عليه السلام)، در ماه رجب سال پنجم بعثت به دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله) به حبشه هجرت كرد.[2]
در هرحال، قطعي است كه او در سرزمين حبشه ولادت يافت؛ «جَعْفَرُ بْنُ ابيطالب... وَلَدَتْ لَهُ بِأَرْضِ الْحَبَشَةِ عَبْدَ اللهِ بْنَ جَعْفَرٍ»[3]؛ «جعفربن ابيطالب... پس در زمين حبشه فرزندش عبدالله متولد شد».
خصلتها و ويژگيها
عبدالله بن جعفر، از آنجا كه در خانوادهاي كريم و با حسب و نسب تولد يافت و رشد كرد، داراي خصلتها و ويژگيهاي ممتازي است كه به آنها اشاره ميكنيم:
الف) بيعت با پيامبر(عليه السلام) در كودكي
در صدر اسلام، چند نفر انگشت شمار، در كودكي به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان آورده وبيعت كردهاند. نخستين نفر از ميان آنان، علي(عليه السلام) است كه در دوران طفوليت ايمان آورد و با پيامبر بيعت كرد. سپس امام حسن مجتبي و بعد امام حسين(عليهما السلام) و آخرين آنها، عبدالله، فرزند جعفر طيار(عليه السلام) است.
امام صادق(عليه السلام) به نقل از پدر بزرگوارش امام باقر(عليه السلام) فرمودند: «امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر در كودكي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت كردند و كسي جز آنها، در كودكي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) بيعت نكرد».[4]
ب) همراه و صحابي پيامبر(صلي الله عليه و آله) و پنج امام
از امتيازات و ويژگيهاي برجسته عبدالله بن جعفر آن است كه ايشان، هم از صحابي پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود و هم جزو صحابي علي، امام مجتبي، امام حسين، امام سجاد و امام باقر: به شمار ميآمد. ابن اثير جزري، نامش را در شمار صحابه آورده و دربارهاش مينويسد: «له صحبته... و روي عن النبي(صلي الله عليه و آله) أحاديث»[5]؛ «او از اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله) بود... و رواياتي را از پيامبر نقل كرده است».
شيخ طوسي، افزون بر اينكه وي را جزو ياران پيامبر شمرده، در رديف صحابه اميرمؤمنان، علي(عليه السلام) و نيز امام حسن مجتبي(عليه السلام) هم آورده است».[6] ولي عجيب است كه نام آن گرامي را چرا در رديف اصحاب حسين بن علي(عليه السلام) كه همه هستي خويش و خاندانش را در راه آرمانهاي او فدا كرد، نياورده است.
مامقاني در اينباره مينويسد:
هنوز پينبردهام كه چرا شيخ طوسي از آوردن نام عبدالله، در رديف ياران امام حسين(عليه السلام) خودداري كرده است! درحاليكه او از ياران امام حسين(عليه السلام) بود و با فرستادن فرزندانش عون و محمد، كه در كربلا به شهادت رسيدند، با امام حسين(عليه السلام) مواسات كرد و به خاطر عذري كه داشت، خودش نتوانست در كربلا حضور يابد.[7]
ج) فرزند، همسر و پدر شهيدان
عبدالله بن جعفر از چند جهت، با شهداي بزرگي نسبت دارد. پدرش جعفر بن ابيطالب(عليه السلام)، ملقّب به «ذوالجناحين» و مشهور به «طيّار» پس از مراجعت از حبشه، در كنار پيامبر بود تا اينكه در غزوه موته، پرچم سپاه اسلام را به دست گرفت. حتي وقتي دو دست او در اين جنگ از تن جدا شد، همچنان ميكوشيد پرچم را حفظ كند كه در همين حال به شهادت رسيد. پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) دربارهاش فرمودند: «او در بهشت با فرشتگان به هر جا كه بخواهد پرواز ميكند».[8]
فرزندانش، عون، عبدالله و محمد، در كربلا به شهادت رسيدند. همسرش، زينب كبري، عقيله بنيهاشم، عالمه، معلّمه، و محدّثه بزرگ، يار برادر كه در حادثه كربلا،
نيمه مكمّل آن حادثه بود، در واقع بر اثر آن محنتهاي جانگداز به شهادت رسيد.
نيمه مكمّل آن حادثه بود، در واقع بر اثر آن محنتهاي جانگداز به شهادت رسيد.
آري آن گرامي، فرزند، همسر و پدر شهيدان است كه همواره روح حماسي و بزرگش از چنين رهآورد گران و سنگين مملو بود. او پس از حادثه عاشورا، به دليل عشق وافري كه به خاندان عصمت و طهارت داشت، مرثيهها سرود و جلسات ندبه براي شهداي كربلا ترتيب داد.
هنگاميكه خبر شهادت امام و يارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد، ابوالسلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسي جز حسين نبود! عبدالله بن جعفر برآشفت و بر او كفش پرتاب كرد و پس از توهيني به او، چنين گفت:
أَ لِلْحُسَيْنِ تَقُولُ هَذَا وَ اللهِ لَوْ شَهِدْتُهُ لأَحْبَبْتُ أَنْ لاَ أُفَارِقَهُ حَتَّى أُقْتَلَ مَعَهُ ... أَنَّهُمَا أُصِيبَا مَعَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي مُوَاسِيَيْنِ لَهُ صَابِرَيْنِ مَعَه.[9]
آيا درباره حسين چنين سخن ميگويي؟ به خدا سوگند اگر همراه او رفته و در ركابش بودم، هرگز از او جدا نميشدم تا اينكه كشته شوم... به خدا قسم آنچه مصيبت فرزندانم را بر من آسان ميكند اين است كه آنها (فرزندانم)، به جاي من ملازمت ركاب جستند و با برادرم و پسر عمويم حسين مواسات كردند و جان خود را در راه او دادند.
د) روايتگري روشنانديش
عبدالله بن جعفر، در سلسله راويان پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اماماني است كه در كنارشان بوده؛ اكنون به نمونههايي از آنها اشاره ميكنيم:
عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: سَمِعتُ رَسُولَ اللهِ يَقُولُ: الصَّدَقَةُ تُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبّ. رَوَاهُ الطَّبَرَانِي فِي الأَوسَط فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ... .[10]
از عبدالله بن جعفر نقل شده كه گفت: از پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: صدقه، غضب پروردگار را فرو مينشاند. طبراني در مجموعه خود ـ اوسط ـ اين روايت را در حديثي طولاني آورده است.
عَنْ عَبْدِ الله بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: لَمَّا تُوُفِّيَ ابوطَالِبٍ خَرَجَ النَّبِيُّ(صلي الله عليه و آله) إِلَي الطَّائِفِ مَاشِياً عَلَي قَدَمَيهِ يَدْعُوهُمْ إِلَي الإِسْلاَمِ فَلَمْ يُجِيبُوه فَـانْصَرَف فَأتي ظِلَّ شَجَرةٍ فَصَلَّي رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّي أَشْكُو إِلَيْكَ مِنْ ضَعْفِ قُوَّتِي وَ هَوَانِي عَلَي النَّاسِ أَرْحَمَ الرَّاحِمِين َ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين... .[11]
از عبدالله بن جعفر نقل شده كه چون ابوطالب وفات يافت، پيامبر(صلي الله عليه و آله) با پاي پياده به طائف رفت و آنان را به اسلام دعوت كرد، اما آنان اجابت نكردند. حضرت از دعوتشان منصرف شده، به سايه درختي رفت و دو ركعت نماز گزارد و آنگاه اينگونه دعا كرد: خدايا! به تو شكايت ميبرم از ضعف و سستي مردم و توان ضعيفم در اين راه. خدايا! تو مهربانترين مهرباناني. خدايا! مرا به چه كسي وا مينهي...؟
عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ: قَالَ رَسُولُاللهِ: هَنِيئاً لَكَ يَا عَبْدَاللهِ بْنَ جَعفَرٍ، أَبُوكَ يَطِيرُ مَعَ الْمَلاَئِكَة فِي السَّمَاءِ.[12]
از عبدالله بن جعفر نقل شده كه گفت: پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) فرمود: گوارا باد بر تو اي عبدالله بن جعفر درباره پدرت، كه درآسمان با فرشتگان پرواز ميكند.
عبدالله بن جعفر، روايات فراواني را از قول پيامبر، علي و حسنين: نقل كرده، كه اين روايات، در زمينههاي مختلف است. بهطور اجمال ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
تفسير آيات قرآن، احكام الهي، حلال و حرام، شخصيت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، شخصيت
ائمه اطهار: و موضوعات مختلف ديگر كه بيان آنها و غور و بررسي درباره آنها، خود فصلي طولاني است كه در اين سلسله نوشتارها گنجايش ندارد، لذا از بيان آنها خودداري ميكنيم.
ائمه اطهار: و موضوعات مختلف ديگر كه بيان آنها و غور و بررسي درباره آنها، خود فصلي طولاني است كه در اين سلسله نوشتارها گنجايش ندارد، لذا از بيان آنها خودداري ميكنيم.
ه ) كرامت و بخشندگي عبدالله
صفت جود و كرامت، از جمله خصلتها و صفات والايي است كه اين خاندان، همگي از آن بهرهمند بودهاند و ايشان نيز، اين خصلت را به تمام و كمال از نياي بزرگ به ميراث برده است. او مردي كريم و داراي جود و بخشندگي بوده كه او را بحرالجود؛ يعني درياي بخشش ميناميدند و به شدت در سر زبانها افتاده بود كه عبدالله، كرامت و جود را در خود جمع كرده است. پدرش جعفر بن ابيطالب(عليه السلام) را ابوالمساكين ناميدهاند، آن هم به دليل كرامت وجود بزرگوارش و اين فرزند به چنان پدري بزرگ اقتدا نموده است.
درباره اين خصلت و ويژگي عبدالله بن جعفر، داستانهاي فراواني در تاريخ نقل كردهاند:
مردي وارد مسجد پيامبر شد و از عثمان كه جلوي در نشسته بود، درخواست كمك كرد. عثمان ـ كه شايد زمان خلافتش بوده ـ دستور داد پنج سكه به وي دادند. (گويا اين مقدار، دردي از او دوا نميكرده) از عثمان خواست تا او را به افراد ديگري راهنمايي كند، بلكه به كمك آنها مشكلش را حل نمايد. عثمان او را به چند نفر كه در گوشهاي از مسجد نشسته بودند، راهنمايي كرد، كه حضرت امام حسن(عليه السلام) و
امام حسين(عليه السلام) و عبدالله بن جعفر در ميان ايشان بودند، مرد فقير نزد آنان رفته، سلام كرد و از ايشان ياري و كمك خواست.
امام حسين(عليه السلام) و عبدالله بن جعفر در ميان ايشان بودند، مرد فقير نزد آنان رفته، سلام كرد و از ايشان ياري و كمك خواست.
امام حسن(عليه السلام) فرمود: درخواست كمك روا نيست مگر در سه مورد؛ الف) ديه خوني كه ريخته شده؛ ب) بدهي و وام سنگين؛ ج) فقر شديد. اكنون تو به خاطر كداميك از اين سه كمك مي خواهي؟ مرد فقير گفت: براي يكي از اين سه مورد.
در اين هنگام، امام حسن(عليه السلام) پنجاه اشرفي، امام حسين(عليه السلام) چهل و نه اشرفي و عبدالله جعفر چهل و هشت اشرفي به وي دادند. مرد خوشحال و شادمان برگشت. عثمان از وي پرسيد: چه كردي؟ گفت: تو پنج درهم دادي و هيچ نپرسيدي، ولي ايشان ابتدا پرسشهايي كرده، سپس اين مقدار اشرفي عطا كردند.
عثمان گفت: كجا مثل ايشان را مييابي كه اينان علم را با شير آموخته و سرچشمه خير و بخشش و دانشاند![13]
بخشندگي عبدالله بن جعفر به حدي بود كه وقتي مردم مدينه از يكديگر قرض ميگرفتند، موعد پرداخت را زمان بخشش او تعيين ميكردند.[14]
محمد بن سيرين درباره وي مينويسد:
بازرگاني شكر به مدينه آورد و نتوانست آن را بفروشد. وقتي اين خبر به عبدالله ابن جعفر رسيد. به عامل و پيشكار خود فرمان داد كه آن شكر را بخرد و ميان مردم مدينه توزيع كند.[15]
ابن قتيبه در عيون الأخبار نقل ميكند:
هنگامي كه معاويه از مكه باز ميگشت، به مدينه آمد و هدايا و مال بسياري براي حسن و حسين(عليهما السلام)، عبدالله جعفر و ديگر محترمين قريش فرستاد. به فرستادگان خود سفارش كرد كه پس از رسانيدن مال، قدري درنگ كنند و ببينند هر كدام با هداياي خود چه ميكنند. وقتي كه فرستادگان راه افتادند تا هدايا را برسانند، معاويه رو به اطرافيان كرد و گفت: اكنون به شما ميگويم كه هر كس با هديهاش چه خواهد كرد؛ حسن بن علي مقداري از عطريات را به كسان خود ميدهد و بقيه را به هر كس كه نزد او باشد ميبخشد. حسين بن علي توزيع هدايا را از كساني كه پدرانشان در صفين كشته شده و يتيم گرديدهاند آغاز ميكند، اگر چيزي ماند، از آن، شترهايي قرباني كرده و به مردم ميبخشد و شير تهيه كرده، به آنها ميدهد. اما عبدالله بن جعفر به غلامش ميگويد: وعدههايي كه به مردم دادهام را بده و در اين راه اسراف ميكند و از مال خود نيز روي آن ميگذارد.
نوشتهاند كه وقتي غلامان معاويه هدايا را برده، تقسيم ميكنند، مينگرند كه عاقبت چه خواهد شد؟ پس ميبينند همان شد كه معاويه گفته بود. البته با اندكي اختلاف! يعني عبدالله جعفر اسراف كرد و از مال خود نيز ضميمه بخششها نمود.[16]
و) عبدالله بن جعفر محبوب پيامبر(صلي الله عليه و آله)
از زماني كه جعفر بن ابيطالب(عليه السلام) در جنگ موته به شهادت رسيد، عبدالله پيوسته مورد تفقّد و دلجويي و محبتهاي بيدريغ پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) قرار ميگرفت.
عبدالله ميگويد:
به خاطر دارم كه پيامبر خبر شهادت پدرم را برايم آوردند، در حالي كه من به ايشان مينگريستم، ايشان بر سر من و برادرم دست ميكشيد و از چشمانش اشك ميريخت و از محاسن مباركش ميچكيد. در آن حال، خطاب به پروردگار عرضه داشت: خداوندا! جعفر براي رسيدن به بهترين ثوابها پيشگام شد. پروردگارا! خودت بهترين جانشين براي فرزندان او باش، به بهترين وضعي كه براي بندهات روا ميداري. سپس رو به مادرم كرد و فرمود: اي اسماء، به تو مژدهاي بدهم؟ گفت: آري، پدر و مادرم به فدايت! فرمود: خداوند به جاي آن دو دستي كه از جعفر قطع شد، دو بال به او عطا كرد كه با آنها در بهشت پرواز ميكند. مادرم گفت: پدر و مادرم به فداي شما! اين را به مردم بگوييد. پيامبر برخاست و دست مرا گرفت، درحاليكه دست به سرم ميكشيد و نوازشم ميكرد، به منبر رفت و مرا بر پله پايين جلوي خود نشاند و با چهرهاي اندوهگين فرمود: جعفر كشته شد و خداوند براي او دو بال قرار داد كه در بهشت پرواز ميكند. آنگاه از منبر فرود آمد و مرا همراه خود برد و دستور داد غذايي براي خانواده ما تهيه كنند. برادرم را نيز نزد ما آورد و ما همراه آن حضرت غذا خورديم؛ غذايي بسيار گوارا! تا سه روز با آن حضرت بوديم و به هر يك از حجرههاي خود كه ميرفت ما هم همراهش بوديم، سپس به خانه خود برگشتيم.[17]
همچنين عبدالله بن جعفر گويد:
پيامبر پس از گذشت سه روز از شهادت پدرم، به خانه ما آمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من بياوريد. ما را كه كودكاني بوديم نزد او آوردند، در همان لحظه فرمان داد سلماني موهاي سر ما را بتراشد. آنگاه فرمود: محمد، شبيه عموي ما ابوطالب است و عبدالله خُلق و خوي مرا دارد. سپس دست مرا گرفت و بلند كرد و گفت: خدايا! جانشين جعفر در اهل و عيالش باش و خريد و فروش (كسب و كار) عبدالله را مبارك گردان! در اين هنگام مادرمان آمد و از يتيمي ما شكوه كرد. پيامبر فرمود: از چه ميترسي؟ آيا از سرپرستي آنها وحشت داري، درحاليكه من در دنيا و آخرت، ولي و سرپرست آنها هستم.[18]
ز) همسر عقيله بنيهاشم
از آنجا كه زينب كبري(عليها السلام)، كرامتها، عظمتها، پاكيها و فضيلتها را از مادري چون زهراي اطهر(عليها السلام) به ارث برده بود، هركسي شايستگي همسري او را نداشت و تنها عبدالله بن جعفركه خصالي برجسته داشت و درايت، عقل، معرفت، شعور، ايمان و عشق به خاندان نبوت و همچنين جود و سخاوت و كرمش زبانزد خاص و عام بود، ميتوانست هم كفو و همشأن بانوي كرامت و فضيلت باشد.
عبدالله از جمله خواستگاراني بود كه به خانه علي(عليه السلام) آمد و شد داشت و آرزويش بود كه با زينب كبري دختر عموي خويش ازدواج نمايد، اما شرم و حيا مانع بود كه خواستهاش را با عمويش در ميان بگذارد، تا اينكه روزي قاصد خويش را نزد عموي گرامياش فرستاد؛ «قاصد عبدالله به خانه علي(عليه السلام) رفت و خواسته وي را به مولا اينگونه گفت: علي جان! شما خوب ميدانيد كه پيامبر چه اندازه به عبدالله علاقهمند بود و حتي روزي فرمود: «بَنَاتُنَا لِبَنِينَا وَ بَنُونَا لِبَنَاتِنَا»؛ «دختران ما، متعلق به پسران و پسران ما متعلق به دختران ما هستند». لذا پيشنهاد ميكنم و شايسته خواهد بود كه دختر گرامي خود، زينب را به ازدواج عبدالله فرزند برادرت درآوري و مهريه را هم مانند مهريه مادرش فاطمه(عليها السلام) قرار دهي. حضرت خواستگاري را پذيرفته و دختر والاگهرش را درحالي كه سن مباركش، ده سال كمتر از عبدالله بود، به عقد و ازدواج وي در آورد».[19]
ح) شجاعت عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر، شخصيتي بلند همت، داراي روحيهاي قوي و اوصاف اخلاقي نيكو بود و در حمايت از حريم ديانت و ولايت علوي همتي والا و شجاعانه داشت.
ابن ابيالحديد نقل ميكند:
روزي معاويه و عمرو عاص با هم نشسته بودند كه دربان گفت: عبدالله پسر جعفر طيّار اجازه ورود ميخواهد. عمرو عاص گفت: در حضور او به علي ناسزا ميگويم و او را ميرنجانم!
معاويه گفت: چنين نكن ميترسم نتواني از عهدهاش برآيي و سبب شرمساريات شود و فضايلي را بگويد كه دوست نداريم بشنويم.
عبدالله وارد شد، معاويه به ظاهر، اظهار خوشوقتي كرد و او را نزد خود فرا خواند و در حقش مهرباني و ملاطفت كرد. اما عمرو عاص نتوانست خودداري كند و به عبدالله چيزي نگفت اما با ديگران مشغول صحبت شد و در ضمن از اميرمؤمنان علي(عليه السلام) بدگويي نمود و به صداي بلند ناسزا گفت! وي بيشرمي را به حد اعلا رساند.
رنگ از چهره عبدالله پريد و از خشم، لرزه بر اندامش افتاد. ناگهان مانند شير غرّان، از تختي كه بر آن نشسته بود فرود آمد. عمروعاص كه او را خشمگين ديد، گفت: هان، عبدالله! چه خبر؟ عبدالله گفت: مرگ بر تو باد و خاموش باش! سپس اين شعر را خواند:
أَظنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَليَّ قَوْمي
|
وقَدْ يُسْتَجْهَلُ الرَّجُلُ الْحَلِيمُ
|
حلم و بردباريام زبان مردم را به رويم گشوده است و خيال ميكند نميفهمم (سخنش را نشنيدهام).
آستينها را بالا زد و خطاب به معاويه چنين گفت:
يا معاوية حتّي مَ (حتى متى) نتجرع غيظك و إلي كم الصبر علي مكروه قولك و سيئ أدبك و ذميم أخلاقك هبلتك الهبول أ ما يزجرك ذمام المجالسة عن القذع لجليسك إذا لم تكن لك حرمة من دينك تنهاك عما لا يجوز لك أما و الله لو عطفتك أواصر الأرحام أو حاميت علي سهمك من الإسلام ما أرعيت بنيالإماء المتك و العبيد الصك أعراض قومك. و ما يجهل موضع الصفوة إلا أهل الجفوة... .[20]
اي معاويه! تا كي خشم تو را در دل نگهداريم و بر بديها و زشتيهايت صبر كنيم، گفتار زشتت را بشنويم و بيادبيات را ببينيم و اخلاق ناستودهات را شاهد باشيم، گريهكنندگان بر مرگت بگريند! آيا از فحش و ناسزا به همنشينانت ناراحت نميشوي؟ معلوم ميشود كه دين در نظر تو موقعيتي ندارد تا از كردار زشتت باز دارد. آري، به خدا سوگند اگر عاطفه خويشاوندي در تو بود، يا به سهم خود از اسلام حمايت ميكردي، نبايد فرزندان كنيزان بياصل و بردگان پست مايه را در رديف افراد فاميل خود جاي دهي. مردمان جاهل و نابخرد، به موقعيت افراد برگزيده و بلند مرتبه جاهلاند. معاويه! اينكه كارهاي خطاي تو را تصويب ميكنند و بر ريختن خون مسلمانان و جنگيدن با اميرمؤمنان امضا ميزنند، تو را مغرور نكند تا به هر چه فساد و تباهياش بر تو روشن است، اقدام كني. چشم سر و چشم دلت از تشخيص راه حق كور شده، اگر از خطاي خود برنميگردي، پس به ما اجازه ده، هر چه ميخواهيم از زشتيهايت بگوييم.
معاويه وقتي ديد عبدالله دست برنميدارد و مجلس در بُهت فرو رفته و همگي غرق در استماع سخنان او شدهاند، صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباهمان برميگرديم، تو را به خدا بنشين. خدا لعنت كند كسي را كه آتش دروني تو را برافروخت:
لعن الله من أخرج ضبّ صدرك من وجاره محمول لك ما قلت و لك عندنا ما أمّلت فلو لم يكن مجدك و منصبك لكان خَلقك و خُلقك شافعين لك إلينا و أنت ابن ذي الجناحين و سيد بنيهاشم.
خداوند لعنت كند آن را كه آتش درونت برافروخت و تو را بر اين سخنان خشمگينانه واداشت. اكنون هر چه بخواهي انجام ميدهم و هر حاجتي داري بر ميآورم. اگر مقام و مجد و عظمت تو نبود همان روش و اخلاقت كافي بود كه حوائج و خواستههايت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحين و سيد و بزرگ بنيهاشمي.
فقال عبدالله، كلاّ بل سيّد بنيهاشم حسن و حسين لا ينازعهما في ذلك أحد.
عبدالله گفت: بس است اي معاويه، بلكه دو سيد بنيهاشم حسن و حسيناند. كسي را نسزد كه در مقام و رتبه با ايشان برابري كند.
عبدالله گفت: در اين مجلس هم حاجتي ندارم، عبدالله بيرون رفت و به معاويه اعتنايي نكرد و عمرو عاص را حقير و بيمقدار شمرد، معاويه پشت سر وي ميرفت و چنين ميگفت: «و الله لكأنّه رسول الله مشيُه و خَلقه و خُلقه و إنّه لمن مشكاته»[21]؛ «به خدا سوگند تمام حركات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پيغمبر ميماند».
عبدالله بن جعفر و قيام عاشورا
همراه نبودن عبدالله بن جعفر با امام حسين(عليه السلام) در كربلا، از پرسشهاي مهمي است كه درباره وي مطرح گرديده و از آنجا كه او از خواص شيعه و از خواص اصحاب ائمه و از نزديكترين افراد به خاندان رسالت و اهل بيت است، اين سؤال جدّيتر مطرح ميشود، كه چرا او در كربلا حضور نداشت؟
پژوهشگران و مورخان درباره علل حضور نداشتن وي در كربلا و عدم همراهياش با امام حسين(عليه السلام) دلايل گوناگون و متفاوتي را ارائه كردهاند كه در مجموع ميتوان اين ديدگاهها را در دو مورد خلاصه نمود:
الف) مشكلات حادّي فراروي وي وجود داشت، در حالي كه واقعاً ميخواست در كربلا حضور داشته باشد.
ب) وي نسبت به حادثه كربلا ديدگاه متفاوتي با امام حسين(عليه السلام) داشت، لذا همراهي با آن حضرت را جدي نگرفت!
در مورد ديدگاه نخست، دلايل زير را ميتوان اشاره كرد:
خلاصه اين ديدگاه آن است كه عبدالله جعفر در پيوستن به امام معذور بوده و دلايلي در اين زمينه اقامه گرديده كه مجموع اين دلايل، عذر وي را تأييد ميكند:
1. عبدالله بن جعفر در اين مقطع تاريخي و به دليل كهولت سن نابينا شده و معذور بوده است؛ «وكان تأخّره عن حضور الطف ذهاب بصـره».[22] پس دليل عدم حضورش در قيام عاشورا، نابينايي وي بوده است.
2. وي از جانب امام حسين(عليه السلام) مأموريت داشت در مدينه بماند و از جان بنيهاشم حمايت كند؛ زيرا با خروج امام از مدينه، احتمال هرگونه دسيسه و توطئهاي نسبت به فرزندان هاشم و ياران امام حسين(عليه السلام) وجود داشت. بنابراين، وي براي حمايت و دفاع از بنيهاشم در مدينه ماند و بر اين كار مأموريت داشت.
3. عبدالله داراي كهولت سن بود و توانايي جسمي حضور در كربلا را نداشت.
ميتوان گفت كه اين دليل (معذور بودن)، و دلايلي كه پيشتر از آنها ياد شد، حدس و گمانهايي بيش نبود؛ زيرا در مطاوي تاريخي، بر آنها تأكيد نشده و اثبات نگرديده است. گرچه داشتن مأموريت، نشان از جايگاه و شخصيت والاي او است و با شخصيت او تناسب دارد.
نظريه دوّم اين است كه عبدالله ديدگاهي متفاوت داشته و به همين جهت در كربلا حاضر نشد. در اينباره نيز دلايلي ذكر شده كه ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
1. امانخواهي از بنياميّه
جدا از نامهاي كه عبدالله بن جعفر براي امام نوشته و با اصرار از آن حضرت ميخواهد كه از اين اقدام منصرف شود، در سوي ديگر، كوشيده است براي امام حسين(عليه السلام) از بنياميّه اماننامه بگيرد.
طبري مينويسد:
عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد بن عاص رفت و ضمن گفتوگو با او، اظهار داشت: براي حسين بن علي نامهاي بنويس و برايش در آن نامه، اماني قرار ده و به او وعده نيكو و اطمينان بده و بخواه از او كه باز گردد. شايد با اين كار مطمئن شود و منصرف شود.
عمرو بن سعيد گفت: آنچه ميخواهي بنويس و نزد من بياور تا آن را مهر كنم. به دنبال آن، عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و به عمرو بن سعيد ارائه كرد و گفت: نامه را مهر كن و همراه برادرت يحيي بن سعيد بفرست؛ زيرا او ميتواند به حسين اطمينان دهد و حسين هم خواهد دانست كه پيام تو جدّي است و يحيي نامه را نزد حسين بن علي(عليه السلام) برد و آن را خواند. امام(عليه السلام) فرمود: من پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) را در خواب ديدم و در همان خواب، فرمان كاري را يافتم كه در پي انجام آن هستم؛ خواه به سودم باشد يا به زيانم... من خواهم رفت تا با پروردگارم ديدار كنم.[23]
2. روحيه صلحجويانه عبدالله بن جعفر
دليل ديگري كه ارائه شده، اين است كه عبدالله بن جعفر، در آن زمان روحيه صلحجويانهاي را در پيش گرفت و براي خود دلايلي را آورد. با همين دلايل بود كه با بنياميه تعاملاتي هم داشت، اما در عين حال، در اين تعاملات، هرگز اجازه نميداد بر شأن و جايگاه والاي امامان خدشه وارد شود و در جلسات فراواني به دفاع جانانه پرداخت و بنياميه را خوار و بيمقدار كرد. اما روشش اين بود كه با آنان رفتوآمدهايي داشته باشد. عبدالله بن جعفر ولايتعهدي يزيد را در حضور معاويه مورد نكوهش قرار داد و با وجود امام حسين(عليه السلام)، آن را خيانتي بزرگ برشمرد.
پس اين نظريه و ديدگاه هم، سند محكم تاريخي ندارد و نميتوان آنها را مستند قطعي تلقّي كرد.
شواهد و قرائن همگامي عبدالله بن جعفر با قيام عاشورا
از مجموع اقدامات عبدالله بن جعفر و پيشينه پرشكوه و افتخارآميزش، چنين برميآيد كه وي با قيام عاشورا همگام بوده است. در اين زمينه، سه دليل مهم را ميتوان برشمرد:
1. به همسرش زينب كبري(عليها السلام) اجازه داد با امام حسين(عليه السلام) همراه شود و در اين مورد هيچگونه ممانعتي ايجاد نكرد.
2. دو فرزندش؛ عون و محمد را با كاروان افتخارآميز كربلا همراه كرد كه در نهايت منتهي به شهادت فرزندانش شد و آنان هر دو در كربلا در ركاب دايي بزرگوارشان امام شهيدان به شهادت رسيدند.
3. واكنش عبدالله بن جعفر پس از شنيدن خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش و نيز خبر شهادت فرزندانش، گوياي ايمان و اعتقاد راسخ او به قيام حسيني است. مورخان نوشتهاند: پس از بازگشت بازماندگان حادثه كربلا، يكي از غلامان عبدالله
ابن جعفر به نام ابوالسلاسل نزد او رفت و شهادت پسرانش را تسليت گفت. عبدالله كلمه استرجاع بر زبان آورد. غلام گفت: اين مصيبتي است كه از حسين بن علي
به ما رسيد! عبدالله بن جعفر با نعلين او را از حضور خود راند و گفت: اي كثيفزاده! در مورد حسين اينگونه سخن ميگويي؟! به خدا سوگند اگر نزد او بودم، جانم را فدايش ميكردم.[24]
ابن جعفر به نام ابوالسلاسل نزد او رفت و شهادت پسرانش را تسليت گفت. عبدالله كلمه استرجاع بر زبان آورد. غلام گفت: اين مصيبتي است كه از حسين بن علي
به ما رسيد! عبدالله بن جعفر با نعلين او را از حضور خود راند و گفت: اي كثيفزاده! در مورد حسين اينگونه سخن ميگويي؟! به خدا سوگند اگر نزد او بودم، جانم را فدايش ميكردم.[24]
مجموع اين برخوردها، حاكي از ايمان شديد او به راه امام حسين(عليه السلام) و اهداف والاي آن حضرت است. پس از ماجراي عاشورا، عبدالله بن جعفر در خانه خود جلسه مرثيهاي را ترتيب داد و بر كشتگان و شهيدان آن گريست و آن حادثه غمبار را رسالت حسيني در مبارزه با ظلم بنياميه معرفي كرد.
مرگ عبدالله بن جعفر و دفن در بقيع
عبدالله بن جعفر نسبت به علي(عليه السلام) و خاندان رسالت عشق ميورزيد و مدت زماني كارگزار علي(عليه السلام) بود. كتابت به وي وانهاده شد. در جنگ جمل به دفاع از علي(عليه السلام) برخاست و فرماندهيِ بخشي از سپاه علي(عليه السلام) را در جنگ صفين بر عهده داشت. در جريان حكميت موضع گرفت و همچنين در دفاع از امام مجتبي(عليه السلام) تلاشي همه جانبه داشت و فرزندانش در كربلا به شهادت رسيدند و بنيان خانواده و همه هستياش را فداي آرمانهاي بلند پيامبر(صلي الله عليه و آله) كرد و سرانجام در سن نود سالگي، در سال
هشتاد هجرت، در مدينه زندگي را بدرود گفت و به ديار معبود شتافت.
هشتاد هجرت، در مدينه زندگي را بدرود گفت و به ديار معبود شتافت.
ابن نجار (در اخبار مدينه، ص154) و سمهودي (در وفاء الوفا) نوشتهاند كه عبدالله ابن جعفر را در بقيع دفن كردند و محل دفن او دار عقيل، در كنار تربت عقيل است.
سمهودي مينويسد:
وقد ذكر ابواليقظان إنّه كان أجود العرب و إنّه توفي بالمدينة... و دفن بالبقيع.[25]
ابويقظان نقل كرده كه عبدالله بن جعفر بخشندهترين فرد عرب بود. او در مدينه وفات يافت و در بقيع دفن گرديد.
[1]. دائرة المعارف، اعلمي، ج12.
[2]. مجمع الزوائد، ج9، صص26 و 282.
[3]. الروض الانُف، ج2، ص90.
[4]. تاريخ دمشق، ج14، ص179.
[5]. اسدالغابة، چ3، ص135.
[6]. معجم رجال الحديث، آيةالله العظمي خويي، ج10، ص142.
[7]. تنقيح المقال، مامقاني، ج2، ص173.
[8]. المغازي، ج2، ص762.
[9]. بحار الانوار، ج45، ص122؛ مناقب آل ابيطالب، ج4، ص106.
[10]. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج3، ص11.
[11]. همان، ج6، ص25.
[12]. مجمع الزوائد، ج9، ص273.
[13]. پيغمبر و ياران، ج4، ص131.
[14]. قاموس الرجال، ج5، ص409.
[15]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص461.
[16]. عيون الاخبار، ج3، ص40.
[17]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص458.
[18]. سفينة البحار، ج2، ص126.
[19]. الكوكب الدرّي، ج2، ص213.
[20]. شرح نهج البلاغة، ابن ابيالحديد، ج2، ص169.
[21]. شرح نهج البلاغة، ج2، ص170.
[22]. عمدة الطالب، ص47.
[23]. تاريخ الأمم و الملوك، طبري، ج4، صص291 و 292.
[24]. الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص124.
[25]. وفاءالوفا، ج3، ص911.