محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه محمّد حنفیّه

محمّد حنفیّه

محمد حنفیه، از فرزندان برومند، دلاور و وارسته امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) است و میراث دلیری و شجاعت را از پدر دارد. او در جنگ‌‌های جمل و صفین، پرچمداری علی(علیه السلام) را بر عهده داشت و مورد علاقه آن حضرت و خاندان نبوت بود. مادرش «خوله&r

محمد حنفيه، از فرزندان برومند، دلاور و وارسته اميرمؤمنان، علي(عليه السلام) است و ميراث دليري و شجاعت را از پدر دارد. او در جنگ‌‌هاي جمل و صفين، پرچمداري علي(عليه السلام) را بر عهده داشت و مورد علاقه آن حضرت و خاندان نبوت بود. مادرش «خوله» دختر اياس بن جعفر است و نسبش به بكر بن وائل مي‌رسد. او در فضل و كمال شهرتي داشته و زني بليغه و صاحب نطق گويا بوده است.

ابن ابي‌الحديد نوشته است:

گروهي را عقيده بر اين است كه در زمان ابوبكر، در مأموريتي كه خالد بن وليد با جمعي براي سركوب اهل ردّه رفتند، او را اسير كرده و به مدينه آوردند و ابوبكر وي را به علي(عليه السلام) داد؛ يعني در تقسيم سهم، به آن حضرت رسيد.[1]

گروه ديگري مانند ابوالحسن علي بن محمد بن سيف مدائني گفته‌اند:

وي از جمله زنان اسيري است كه زمان پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) به اسارت در آمد و اسارتش زماني اتفاق افتاد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) علي(عليه السلام) را براي سركوب بني‌زبيه، كه مرتد شده بودند، فرستاد. علي(عليه السلام) خوله را ـ كه از بنو‌حنفيه بوده و بني‌زبيه در غارتي كه از بني‌حنفيه داشتند، او را به اسارت نزد خود برده بودند ـ يافت و به مدينه آورد و هنگام تقسيم غنايم، آن زن در سهم علي(عليه السلام) قرار گرفت و پيامبر به علي(عليه السلام) فرمود: اگر اين زن براي تو پسري آورد، نام و كنيه مرا بر او بگذار و آن زن پس از رحلت فاطمه زهرا(عليها السلام) پسري به دنيا آورد و علي(عليه السلام) نام او را محمد نهاد و كنيه‌اش را ابوالقاسم.[2]

قطب‌الدين راوندي از جابر بن عبدالله انصاري نقل ديگري دارند كه تقريباً اين نقل بايد وثاقت بيشتري داشته باشد. روايت را حرّ عاملي در اثبات الهدي اين‌گونه آورده است:

وقتي آن زن را به مدينه آوردند، طلحه و خالد قصد داشتند او را در سهم خود قرار دهند، ليكن خوله نپذيرفت و گفت: كسي مي‌تواند مالك من شود كه از حال ولادت، گفتار مادرم و خاطراتم آگاهي داشته باشد و خبر دهد. پس از گفت‌وگويي كه در اين‌ باره انجام شد، اميرمؤمنان، علي(عليه السلام) در مجلس ابوبكر حضور يافت و از آنچه آن زن خواسته بود، خبر داد. بدين ترتيب، خوله را در سهم آن حضرت قرار دادند و اميرمؤمنان آن زن را به اسماء بنت عميس سپرد و سفارش او را كرد كه از وي به خوبي نگهداري كند و خوله، همچنان نزد اسماء بنت عميس بود، تا وقتي كه برادرش به مدينه آمد و علي(عليه السلام) او را به عقد خويش در آورد و مهريه‌اي براي او معين كرد و به عنوان زني آزاده، او را به همسري خويش برگزيد.[3]

جايگاه معنوي و عظمت محمّد حنفيّه

همانگونه كه اشاره شد، محمد حنفيه از مردان بزرگ روزگار خويش و سرآمد در علم، زهد، شجاعت و عبادت و پارسايي بود. او نزد پدر و دو برادر خود، امام مجتبي
و حسين بن علي: محبوبيتي ويژه داشت و در محبت نسبت به امام حسن و
امام حسين(عليهما السلام) هيچ امري را فروگذار نكرد.

آن دو امام هُمام نيز نسبت به وي نهايت علاقه و محبت را ابراز مي‌كردند و در تصميمات و اقدامات، به نظرات او بها داده، و احترام مي‌نهادند.

در بزرگي و جايگاه معنوي محمد حنفيه همين بس كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) ولادت او را از خوله به علي(عليه السلام) بشارت داد و سفارش كرد كه نامش را محمد و كنيه‌اش را ابوالقاسم بگذارد.

مامقاني و علاّمه شوشتري، اين روايت را از قول حضرت رضا(عليه السلام) نقل كرده‌اند كه آن حضرت فرمود: «إِنَّ الْمَحَامِدَةَ تَأْبَي أَنْ يُعْصَي اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ »[4]؛ «محمد‌ها خودداري كردند از اينكه خداي متعال معصيت و نافرماني شود».

راوي مي‌گويد: از آن حضرت پرسيدم: محمد‌ها چه كساني هستند؟ فرمود: «محمد ابن جعفر، محمد بن ابي‌بكر، محمد بن ابوحذيفه و محمد حنفيّه».

محمد بن جعفر، محمدبن ابي‌طالب است كه به او محمّد بن طيّار هم مي‌‌گفته‌اند. محمد بن ابو‌حذيفه، محمد بن عتبة بن ربيعه، دايي‌زاده معاويه است كه پدرش از سران شرك بود و در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شد. محمد بن ابي‌بكر و محمد بن حنفيه هم كه معلوم‌اند.

از امام مجتبي(عليه السلام) نقل شده كه هنگام شهادتشان به قنبر فرمودند: برادرم محمد بن حنفيه را نزد من حاضر كن و چون حاضر شد، به او سخناني فرمود كه از آن جمله است: «إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ... وَ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً...»[5]؛ «بر تو از حسد بيمناكم ... خداوند شيطان را بر تو مسلط نفرمود...».

و در ادامه فرمود:

يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَ لاَ أُخْبِرُكَ بِمَا سَمِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ؟ قَالَ: بَلَي، قَالَ: سَمِعْتُ أَبَاكَ يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِي فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ، فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِي.[6]

اي محمدبن علي! آيا خبر دهم به تو از آنچه پدرت درباره‌ات گفته است؟ گفت: آري. فرمود: شنيدم كه در روز بصره فرمودند: هر كس دوست دارد در دنيا و آخرت به من نيكي كند، به محمد، فرزندم نيكي نمايد.

ادامه گفت‌وگوي محمد حنفيه با امام مجتبي(عليه السلام) بسيار جالب و نشانگر عظمت روحي و معنوي محمد حنفيه است. او به امام مجتبي(عليه السلام) چنين مي‌گويد:

... أَنْتَ إِمَامِي وَ سَيِّدِي وَ أَنْتَ وَسِيلَتِي ... الْحُسَيْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللهِ رَحِماً كَانَ إِمَاماً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللهُ أَنَّ أَحَداً خَيْرٌ مِنَّا مَا اصْطَفَي مُحَمَّداً فَلَمَّا اخْتَارَ مُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً إِمَاماً وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ بَعْدَهُ وَ اخْتَرْتَ الْحُسَيْنَ بَعْدَكَ سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا... .[7]

... تو براي من، امام و وسيله راه حقيقتي، اما بعد از تو، حسين داناترين ما و سنگين‌ترين وزنه حلمي است. و نزديك‌ترين فرد از حيث خويشاوندي به پيامبر است. او قبل از آفرينش فقيه بوده، وحي را پيش از نطق و تكلم قرائت كرده و اگر خدا در ميان خلق فرد بهتري را ‌داشت، محمد را بر نمي‌گزيد و اگر محمد فردي بهتر از علي را مي‌شناخت او را انتخاب نمي‌كرد و اگر علي فردي بهتر از تو را مي‌شناخت، او را برمي‌گزيد و حال كه شما حسين را بعد از خود برگزيده‌ايد، ما تسليم امر شماييم و راضي به اين امر گران هستيم.

البته اين كلمات را محمد حنفيه بعد از توصيه امام مجتبي(عليه السلام) به امامت امام حسين(عليه السلام) براي دوران بعد از خود، بيان و ايراد كرده است كه اين امر نشان‌دهنده تسليم وي به امامت حسين بن علي(عليه السلام) بوده است.

روايتي ديگر وجود دارد كه علي(عليه السلام) پس از وصيت‌‌هاي خويش به امام مجتبي و
امام حسين(عليهما السلام) به محمد حنفيه چنين فرمودند:

هَلْ حَفِظْتَ مَا أَوْصَيْتُ بِهِ أَخَوَيْكَ؟ قَالَ: نَعَمْ. قَالَ: فَإِنِّي أُوصِيكَ بِمِثْلِهِ وَ أُوصِيكَ بِتَوْقِيرِ أَخَوَيْكَ لِعَظِيمِ حَقِّهِمَا عَلَيْكَ، فَلاَ تُوثِقْ أَمْراً دُونَهُمَا، ثُمَّ قَالَ: أُوصِيكُمَا بِهِ فَإِنَّهُ شَقِيقُكُمَا وَ ابْنُ أَبِيكُمَا وَ قَدْ عَلِمْتُمَا أَنَّ أَبَاكُمَا كَانَ يُحِبُّه... .[8]

(اي محمد)، آيا به حافظه خود سپردي آنچه را كه دو برادرت را بدان‌‌ها توصيه كردم؟ گفت: آري. امام فرمود: پس بدان كه من تو را نيز به همان‌ها وصيت مي‌كنم و نيز سفارشم اين است كه احترام برادرانت را نگه‌داري؛ زيرا حق آن دو، بر تو بزرگ است. پس كاري را بدون نظر آنها انجام نده. آن‌گاه به حسن و حسين(عليهما السلام) نيز فرمود: شما را به برادرتان محمد حنفيه سفارش مي‌كنم؛ زيرا كه وي برادر شما و پسر شما است و به خوبي دانسته‌ايد كه پدرتان او را پيوسته دوست مي‌داشت.

مجموعه اين موارد و موارد فراوان ديگر كه مشابه اين كلمات است، بيانگر آن است كه وي در نظر معصومين، داراي موقعيت و جايگاه ممتازي بوده است.

چرا محمد حنفيه در كربلا حضور نداشت؟

از ابهامات مهم درباره زندگي محمد حنفيه، حضور نيافتن او در كربلا و ياري نرساندن به امام حسين(عليه السلام) است. در اين زمينه، با توجه به شخصيت والاي محمد حنفيه، هرگز نمي‌توان اعتقاد داشت كه او در انديشه مخالفت با امام حسين(عليه السلام) بوده و يا قصد همراهي با آن حضرت را نداشته است. اسناد و نقل‌‌هاي تاريخي گواه ‌آن است كه وي به شدت دلبسته امام خود، حسين(عليه السلام) بوده و مسلّم است كه در صورت وجود امر و آگاهي كامل از عاقبت حركت امام حسين(عليه السلام) با آن حضرت، همراه و همگام مي‌شد كه در اين قسمت به احتمالات چندي كه بزرگاني نظير علامه حلّي و علامه مامقاني و ديگران داده‌اند، اشاره مي‌كنيم:

ـ مرحوم علامه حلّي مي‌نويسد: «جناب محمد حنفيه در آن ايام به سختي مريض بوده است».[9]

ـ علامه همچنين نوشته است: «محمد حنفيه به سختي مريض بوده».[10]

ـ عقيده ديگر اين است كه: «حضور محمد حنفيه در كربلا نياز و ضروري نبوده؛ زيرا به حد كافي از جوانان هاشمي و طالبي حسين بن علي(عليه السلام) را همراهي كردند و ماندن ايشان در مدينه و حجاز لازم بوده؛ چنان­كه امام حسين(عليه السلام) در مدينه به وي وصيت كرد كه در مدينه بماند و رفت و آمد امويان را زير نظر بگيرد و به او گزارش كند».[11]

ـ اين اشكال، در واقعه طف، تنها متوجه محمد حنفيه نيست، بلكه دامن بسياري از بزرگان؛ مانند ابن عباس، عمر الاطرف، عبدالله بن جعفر، جابر بن عبدالله انصاري و... را نيز مي‌گيرد.

ـ مرحوم علاّمه مامقاني در حالات محمد حنفيّه پاسخي كلي را به اين مسأله داده است. وي در تنقيح المقال، اين‌گونه نوشته است:

و الـحـسـين حين حركته من الحجاز و إن كان يدري هو أنّه يستشهد بالعراق إلاّ أنّه في ظاهر الـحـال لـم يـكـن ليمضـي إلي الحرب حتّي يجب علي كلّ مكلّف متابعته و انّما كان يمضي للإمامة بمقتضى طلب أهل الكوفة فالمتخلّف عنه غير مؤاخذ بشـيء و إنّما يؤاخذ لترك نصـرته من حضـر الطف أو كـان بـالـقـرب مـنه علي وجه يمكنه الوصول إليه و نصـرته و مع ذلك لم يفعل و قصـر في نصـرته فالمتخلّفون بالحجاز لم يكونوا مكلّفين بالحركة معه حتي يوجب تخلّفهم الفسق و لذا أن جملة من الأخـيار الأبدال الذين لم يكتب الله تعالي لهم نيل هذا الشـرف الدائم بقوا في الحجاز و لم يتأمل أحد في عدالتهم.[12]

امام حسين(عليه السلام) هنگام حركت از حجاز، گرچه مي‌داند و علم دارد كه در عراق به شهادت خواهد رسيد، ليكن به حسب ظاهر، براي جنگ نمي‌رود تا متابعت و همراهي پيروانش برآنها واجب شود، بلكه حضرت براي اجابت دعوت مردمِ كوفه حركت مي‌كند بنابراين، هر كس كه نرفت، مؤاخذه نمي‌‌شود. آري، آنان كه در كربلا يا سرزمين‌‌هاي اطراف بودند و مي‌توانستند حضرت را ياري كنند ولي كوتاهي كردند، مؤاخذه مي‌شوند. اما آنان كه در حجاز بودند، واجب نبود كه همراه امام راهي شوند تا تخلّف آنها موجب فسق باشد و لذا بسياري از خوبان و نيكان آن عصر، كه فيض شهادت نصيبشان نشد، در حجاز ماندند و كسي در عدالت آنان تأمل و ترديد نكرد.

البته در نقل و عقيده مامقاني مناقشاتي صورت گرفته كه مورد توجه و اعتناي چنداني نيستند.

در مناقب ابن شهرآشوب آمده است: از محمد حنفيه پرسيدند: چرا در واقعه طف حضور پيدا نكردي؟ پاسخ داد: «إن أصحابه عندنا لمكتوبون بأسمائهم و أسماء آبائهم»[13]؛ «اسامي شهداي كربلا و نام پدرانشان، از قبل در نزد ما نوشته شده بود».

نقش محمد حنفيه در قيام مختار

محمد حنفيه، در قيام مختار بن ابي‌عبيدة ثقفي نقش مؤيد و پشتيبان داشت. پس از حادثه عاشورا و فاجعه بزرگي كه در تاريخ اسلام توسط امويان رخ داد، مختار به انگيزه خونخواهي از قاتلان آن حضرت و پس از قيامي كه سليمان بن صرد خزاعي انجام داد و منجر به شهادت وي و يارانش گرديد، آهنگ قيام نمود. وي پس از آزادي از زندان، از مدينه به كوفه رفت و در منزل ابراهيم بن مالك اشتر اقامت گزيد و در مقام دفاع از اهل بيت: از محمد بن حنفيه الهام مي‌گرفت و هدف و آرمان خود را با او در ميان مي‌گذاشت.

در اين زمان، ابراهيم سران كوفه را به خانه‌اش دعوت كرد و خطاب به آنان گفت: اي مردم! اين مرد، مختار بن ابي‌عبيده ثقفي است كه هم اكنون از مدينه آمده و انگشتري از گِل در نزد او است و مي‌گويد كه از آنِ محمد حنفيه است و او دستور بيعت داده، نظر شما چيست و چه مي‌گوييد؟

مردم وقتي سخن ابراهيم را شنيدند، گفتند: اي ابااسحاق، آيا ما با يك انگشتري بيعت كنيم؟! اين امر كار درست و عاقلانه‌اي است؟! اكنون پنجاه نفر از مشايخ و بزرگان خود را به مدينه اعزام مي‌كنيم تا خود با محمد حنفيه ملاقات كنند، اگر نمايندگي مختار از جانب او صحيح بود، پس با رضايت و رغبت كامل با او بيعت مي‌كنيم و به خدمتگزاري او تا آخر عمر بر مي‌خيزيم و اگر صحت نداشت، تنها با يك انگشتر كه نمي‌شود بيعت كرد! مختار گفت: پس اين كار را انجام دهيد.

آنان پنجاه تن از بزرگان كوفه را به مدينه فرستادند و فرستادگان وقتي به مدينه رسيدند، از محمد حنفيه اجازه حضور خواستند و او اجازه داد. آنان گفتند: اي پسر اميرمؤمنان! مختار نزد ما آمده و ادعا دارد از سوي شما آمده است. همراه او انگشتري است از خاك و گِل و اظهار مي‌دارد كه انگشتري شما است. وي مي‌خواهد ما به خونخواهي حسين بن علي(عليه السلام) و ياران او قيام كنيم. محمد حنفيه پاسخ داد: من انگشتري ارسال نكرده‌ام. او را دوست داريم ولايت ما بر همگان لازم است، خواه ذمّي ‌باشد يا زنجي (زنگبار). مختار خون‌خواهي حسين(عليه السلام) و دفاع از حريم اهل بيت را عنوان كرده، پس بر شما واجب و لازم است از او حمايت كنيد و همراه او مجاهده نماييد و هم اكنون انگشتر خود را به او و شما هديه مي‌كنم و او را سرپرست شما قرار مي‌دهم. او را حمايت و ياري كنيد.

در اين هنگام، همگي با رضا و رغبت، با گرفتن انگشتر، كلام او را پذيرفتند و همان ساعت به كوفه بازگشتند. وقتي به حضور مختار رسيدند، انگشتر محمد حنفيه را تسليم او كردند و منادي آنان ميان مردم كوفه ندا داد: همگي به بيعت مختار گردن نهيد و بدين‌سان، همگي مطيع و پيرو او شدند.[14]

بدين‌سان نهضت مختار بن ابي عبيده ثقفي در كوفه شكل گرفت و همچون سيلي توفنده عليه قاتلان امام حسين(عليه السلام) آغاز گرديد و به انتقام گرفتن از قاتلان تبهكار و جنايتكار آن حضرت منجر گرديد.

محمد حنفيه و امامت امام حسين و امام سجاد(عليهما السلام)

برخي درباره اعتقاد محمد حنفيه به امامت سيدالشهدا و امام سجاد(عليهما السلام)، شبهه‌اي را مطرح كرده‌اند كه اجمال آن چنين است: «وي، به امامت آن دو امام بزرگ، اعتقادي نداشته است».

اين شبهه كاملاً مغرضانه و يا جاهلانه است؛ يعني به نظر مي‌رسد ناشي از جهل به مقام و موقعيت ممتاز محمد حنفيه باشد. مدارك، شواهد و دلايل بسياري وجود دارد كه آن شخصيت گرانمايه، اعتقاد كامل به امامت سيد الشهدا و امام سجاد(عليه السلام) داشته و هرگز در اين‌‌باره كوتاهي نكرده و آن را جزو اعتقادات بنيادي خويش مي‌شمرده و خروج از مدار ولايت را خروج از ايمان مي‌دانسته است كه پيش­تر به نكته‌اي در اين‌باره اشاره كرديم.

وقتي از علامه حلّي پرسيدند: نظر سرور ما درباره محمد حنفيه چيست؟ آيا او به امامت برادرش و امام زين العابدين(عليهما السلام) باور داشت؟ وي پاسخ داد:

در اصول امامت ما ثابت شده است كه اركان ايمان، توحيد، عدل، نبوت، معاد و امامت است و محمد حنفيه و عبدالله جعفر و مانند آنها بلند مرتبه‌تر از آن‌اند كه اعتقاد به خلاف حق داشته باشند و از ايماني كه ثواب هميشگي و ر‌هايي از عذاب بدان وسيله كسب مي‌شود، بيرون رفته باشند.[15]

ديدگاه شخصيت بزرگواري چون علامه حلّي، توفيق جامعي از اين مقوله است كه محمد حنفيه، شأني والاتر از آن داشته كه در اين مسئله بديهي و مهم دچار خطاي فكري و اعتقادي شده باشد؛ به خصوص آنكه وي در خانه علي(عليه السلام) بوده و بار‌ها از آن حضرت امامت امام حسين و امام سجاد(عليهما السلام) را شنيده و علاوه اينكه بر همه اسرار آل‌محمد(صلي الله عليه و آله) آگاهي و اطلاع وافي داشته است.

ناگفته نماند كه ديدگاه‌‌هاي انحرافيِ چندي درباره اين شخصيت بزرگوار وجود دارد، كه همگي مولد دسيسه‌‌هاي تاريخي است و شخصيت وي از آنها مبرّا است.

وفات محمّد حنفيه و دفن در بقيع

محمد حنفيه تا سال 81 ه‍ .ق در قيد حيات بوده و ماجرا‌هاي غمبار فراواني را ديد و سرانجام در همين سال وفات يافت و در بقيع مدفون گرديد. اما مكان دقيق آن در بقيع مشخص نيست.

حدّثنا زيد بن السائب، قال: سألت أبا هاشم عبدالله بن محمد بن الحنفية: أين دفن أبوك؟ فقال: بالبقيع. قلت: أيّ سنة؟ قال: سنة إحدي وثمانين في أوّلها.[16]

زيد بن سائب گويد: از ابوهاشم عبدالله، فرزند محمد حنفيه پرسيدم: پدرت در كجا مدفون گرديد؟ گفت: در بقيع، گفتم: در چه سالي؟‌ گفت: اوائل سال 81 ه‍ .ق.

وي در زمان وفات، 65 سال سن داشت و در زمان خلافت عبدالملك مروان وفات يافت. مسلمانان بر جنازه‌اش نماز گزارده و بدن پاكش را در بقيع دفن كردند.

 
[1]. شرح نهج البلاغة ابن ابي‌الحديد، ج7، ص320.

[2]. اخبار المختار، ص240.

[3]. اثبات الهداة، ترجمه محمد نصراللهي، ص265.

[4]. الاعلام من الصحابة و التابعين، الحاج حسين الشاكري، ج1، 1418ه‍ .ق، ناشر: مؤلف، ص97.

[5]. الروائع المختارة، السيد مصطفي الموسوي، 1395ه‍ .ق، مطبوعات النجاح بالقاهرة، ص31.

[6]. همان.

[7]. همان، ص33.

[8]. الروائع المختارة، ص34.

[9]. سفينة البحار، ج1، ص322.

[10]. همان.

[11]. سخنان امام حسين(عليه السلام) از مدينه تا كربلا، محمدصادق نجمي، انتشارات جامعه مدرسين، 1368ه‍ .ش، ص25.

[12]. تنقيح المقال، ج3، ص112.

[13]. مناقب، ابن شهرآشوب، ج4، ص53.

[14]. اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، ترجمه عقيقي بخشايشي، دفتر نشر مؤيد اسلام قم، 1378، ص274.

[15]. المسائل المهنائيّة، سيد مهنا بن سنان المدني، مجمع ذخائر اسلامي، ص38، مسأله شماره 33.

[16]. الطبقات الكبري، ج5، ص116.


| شناسه مطلب: 14578




محمّد حنفيّه



نظرات کاربران