اُمّ سلمه
لازم است پیش از پرداختن به بحث، به این نکته اشاره شود که از میان همسران پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله)، جز خدیجه کبری(علیها السلام)، همگی از جمله امّ سلمه، در خاک بقیع آرمیده‌اند. نام امّ ‌سلمه، هند بوده است. او دختر امیّة ‌بن ‌مغی
لازم است پيش از پرداختن به بحث، به اين نكته اشاره شود كه از ميان همسران پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، جز خديجه كبري(عليها السلام)، همگي از جمله امّ سلمه، در خاك بقيع آرميدهاند.
نام امّ سلمه، هند بوده است. او دختر اميّة بن مغيره مخزومي است كه كنيهاش بر اسمش غالب گرديد و به «اُمّ سلمه» شهرت يافت؛ «أُمّ سَلَمَةَ، اسْمُها هِنْد بِنْت أَبِي أُميّة المُغَيْرَة المَخْزُومِيّ، غَلَبَتْ عَلَيها كُنيَتهَا».[1]
امية بن مغيره از بخشندگان عرب بوده كه به «زاد الركب» موسوم گشت. مادرش عاتكه، دختر عامر بن ربيعه كناني است. وي، پيش از همسريِ پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)، همسر ابوسلمة بن عبدالأسد مخزومي بود؛ «وَكَانَ زَوجُها عَبْدَاللهِ بن عَبْدِ الأَسَدِ المَخْزُومِيّ الذِي هَاجَرَت مَعَهُ»[2]؛ «شوهرش عبدالله بن عبدالأسد مخزومي بود كه با او هجرت كرد».
اسلام اُمّ سلمه و فضايل و برجستگيهاي او
اُمّ سلمه و شوهرش ابوسلمه، عبدالله بنعبد الأسد مخزومي، پيشگام در اسلام و از سابقين مسلمانان صدر اسلام بودهاند. آنان در مكه، در خانه ارقم بن ابيارقم، مسلماني برگزيدند. اُمّ سلمه، ايمان راسخي داشت و در راه ايمان ثابت قدم بود.
اُمّ سلمه زني شايسته و باكرامت بود كه در ميان همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله)، بعد از خديجه(عليها السلام)، بر همه تقدم داشت. وي به اوج كمالات علمي، فكري و معنوي رسيد و تا زماني كه زنده بود حرمت پيامبر و خاندانش را نگه ميداشت و پيوسته در دفاع از حريم ولايت و امامت بود و به حق، لقب «امّالمؤمنين» برازنده اوست. پس بدين روي، ميتوان ويژگيها و كمالاتي را برايش برشمرد:
ـ در خردمندي، دانايي و درايت، از زنان نامدار زمان خود بود.
ـ از جمال و زيبايي، بهرهاي وافر داشت؛ به گونهاي كه مورد حسد برخي از زنان پيامبر واقع شد.
ـ در مصيبتهايي كه بر او وارد ميآمد، نمونه كامل صابران بود.
ـ در شمار حافظان اسرار اهلبيت: بود؛ بهگونهاي كه كتب علم اميرالمؤمنين(عليه السلام) و صحيفه فاطمه(عليها السلام) را در اختيار داشت. وي كتب علم اميرمؤمنان را به امام سجاد(عليه السلام) و كتب و نوشتههاي اسرار آل محمد(صلي الله عليه و آله) را در هنگام عزيمت امام حسين(عليه السلام) از مدينه، به ايشان سپرد.[3]
ـ همراه شوهرش عبدالله بن عبدالأسد به حبشه هجرت كرد و از مهاجران نخستين بود.
ـ راويِ روايات فراوان از مهاجرت به حبشه و روايات پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاطمه زهرا(عليها السلام)، امام علي، امام مجتبي، امام حسين و امام سجاد: است كه اين روايات در كتب روايي فراواناند؛ به عنوان نمونه، ميتوان از شأن نزول آيه تطهير ياد كرد كه ماجراي خمسه طيّبه و قرارگرفتن ايشان تحت كساي نبوي است، كه خود نقلي مفصّل را ميطلبد.
ـ امانتداري، از خصلتها و ويژگيهاي برجسته او بود؛ چنانكه علي(عليه السلام) وقتي تصميم گرفت در عراق اقامت كند، نامهها و وصيتنامههاي خود را به امّ سلمه سپرد تا آنگاه كه حسن بن علي(عليه السلام) به مدينه برگشت، آنها را به ايشان برگرداند.[4]
آنگاه كه حسين بن علي(عليه السلام) عازم عراق شد، نامه و وصيت خود را به امّ سلمه سپرد و فرمود: هرگاه بزرگترين فرزندم آمد و مطالبه كرد، به وي بسپار. پس از شهادت حسينبنعلي(عليه السلام) حضرت علي بن الحسين(عليه السلام) به مدينه بازگشت امّ سلمه سپردهها را به ايشان بازگرداند.[5]
ـ كفالت و سرپرستي حسنين(عليه السلام) نيز از مسؤوليتهاي مهم او بود؛ چنانكه در تربيت حسين بن علي(عليه السلام) پس از شهادت حضرت زهرا(عليها السلام)، علاقه و اصراري عجيب داشت.
البته فضائل وي فراوان است كه در ضمن نوشتن، بيشتر معلوم و واضح خواهد شد.
هجرت به مدينه
اُمّ سلمه پس از بازگشت از حبشه به مكه ـ كه در جريان هجرت نخستين بدانجا رفته بودـ به مدينه هجرت كرد. او خود ماجراي هجرتش به مدينه را اينگونه توضيح داده است:
هنگاميكه تصميم گرفتيم به مدينه هجرت كنيم، ابوسلمه مرا بر شتر نشانيد و فرزندمان سلمه را در دامنم نهاد و مهار شتر را گرفته، راه افتاديم. اقوام و قبيله من بر سر راه ما آمده، به ابوسلمه گفتند: تو اختيار خود را داري ولي نميگذاريم اين زن را با خود كوچ دهي و هر روز از شهري به شهري ببري. آنان عنان شتر را از دست شوهرم گرفتند و مرا با فرزندم برگرداندند.
در اين هنگام، بستگان ابوسلمه گفتند: حال كه همسر او را از وي گرفتيد، ما هم رضايت نميدهيم كه فرزند وي نزد شما باشد. بدين ترتيب آنان فرزندم را از من گرفتند و ابوسلمه ناگزير مسير را به تنهايي، به هدف هجرت طي كرد. پس از اين ماجرا، هر روز به ابطح ميآمدم و از فراق شوهر و فرزندم گريه و زاري ميكردم. قريب يك سال بدين وضع روزگار گذراندم تا اينكه فردي از بستگانم وقتي وضعم را اينگونه ديد، ناراحت شده به اقوامم گفت: چرا از اين بيچاره دست نميكشيد و ميان او فرزند و شوهرش جدايي افكندهايد؟! عشيرهام به من گفتند: اگر ميخواهي نزد شوهرت بروي، آزادي. بستگان ابوسلمه هم فرزندم را به من بازگرداندند و شتري مهيا كردند، سوار شدم و بچهام را در آغوش گرفته، راهي مدينه شدم. درحاليكه موجود زندهاي جز شترمان همراه ما نبود، رفتم تا به منزل تنعيم رسيدم. عثمان بن طلحه كه از بزرگان مكه و كليددار كعبه بود، وقتي مرا ديد پرسيد: دختر ابواميه! به كجا ميروي؟ گفتم: ميخواهم به مدينه نزد شوهرم بروم. پرسيد: كسي همراه تو هست؟ گفتم: جز خدا و اين طفل، كسي را ندارم. گفت: چگونه پياده خواهي شد و به تنهايي طي مسير خواهي كرد؟! از همانجا مهار شتر را گرفت و با من به سوي مدينه روان شد. به خدا سوگند تا جايي كه من ميشناسم، مردي از عرب بزرگوارتر از وي نديدم! هرگاه به منزلي ميرسيديم، شتر را ميخوابانيد و خود در پشت درختي پنهان ميشد تا من پياده شوم. آنگاه به شتر من رسيدگي ميكرد و دور دست از ما، در سايه درختي ميخوابيد تا هنگام حركت. باز شتر را آماده ساخته، نزديك من ميخوابانيد و خود در محلي پنهان ميشد تا من سوار شوم و لباسهايم را مرتب كنم. سپس ميآمد و مهار شتر را ميگرفت و به راه ميافتاد و پيوسته اين كار را انجام ميداد، تا نزديك مدينه. به قريه بنيعمرو بن عوف، نزديكي قبا كه رسيديم، گفت: شوهر تو در اين محل است. بر ابوسلمه وارد شدم و عثمان بن طلحه به مكه بازگشت.
اُمّ سلمه همواره ميگفت:
خانوادهاي را سراغ ندارم كه به اندازه خاندان ابوسلمه در اسلام رنج كشيده باشند و همسفري به بزرگواري و شرافت عثمان بن طلحه نديدهام! گويند اين نخستين هودجي بود كه از مكه به مدينه هجرت كرد.[6]
اُمّ سلمه در مدينه
اُمّ سلمه، از سال اول تا سال 61 يا 62 هجرت در مدينه بود كه اين مدت نسبتاً طولاني، دربردارنده وقايع بيشماري است، كه خود تفصيل فراواني را طلب ميكند. اما بهطور اجمال، بودن وي در مدينه را به سه دوره ميتوان تقسيم كرد:
الف) تا سال چهارم هجرت كه همراه شوهرش، عبدالله بن عبدالأسد بود.
ب) از هنگام ازدواج با پيامبر(صلي الله عليه و آله) تا رحلت آن حضرت.
ج) پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تا سال 61 يا 62 هجرت.
اين سه دوره، براي اُمّ سلمه آكنده از جريانهاي فراوان است. او حوادث غمانگيزي را شاهد بود و اسرار بيشماري را با خود داشت؛ غصههاي رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله)، فاصله امّت از آرمانهاي نبي رحمت، مظلوميت و غربت زهراي اطهر(عليها السلام)، مظلوميت علي و خاندان رسالت، شهادت دُردانه رسالت، زهراي مرضيه، غم غربت علي بن ابيطالب و شهادت وي و غم مظلوميت حسن و حسين(عليهما السلام) و... .
اُمّ سلمه و ازدواج با پيامبر(صلي الله عليه و آله)
وي تا سال سوم هجرت، در مدينه همراه شوهرش عبدالله بنعبدالأسد مخزومي بود كه در اين سال جنگ اُحد پيش آمد. شوهرش كه در جنگ شركت داشت جراحات فراواني برداشت و پس از هشت ماه در اثر همان جراحات به شهادت رسيد. اُمّ سلمه به هنگام احتضار عبدالله بيتابي ميكرد. عبدالله كه هنوز رمقي به تن داشت براي آرام كردن اُمّ سلمه روايتي را از پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نقل كرد. متن روايت چنين است:
قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلي الله عليه و آله) إِذَا أَصَابَتْ أَحَدَكُمْ مُصِيبَةٌ فَلْيَقُلْ (إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) اللَّهُمَّ عِنْدَكَ أَحْتَسِبُ مُصِيبَتِي فَأْجُرْنِي فِيها وَ أَبْدِلْنِي بها خَيْرًا مِنْهَا.[7]
هرگاه مصيبتي بر هر يك از شما رسيد، اين جمله را بگويد: (إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ)، سپس بگويد: بار خدايا! اين مصيبت را در راه تو به حساب آوردم. پس به من پاداشي نيكو ده و بهتر از آن را بر من عنايت كن!
امّ سلمه گويد: اين جمله را گفتم و دعا كردم، اما فكر ميكردم بهتر از ابوسلمه كجا نصيبم خواهد شد تا اينكه ابوبكر و عمر از من خواستگاري كردند، اما نپذيرفتم و پس از آنها پيامبرخدا، عمر را به خواستگاري براي خود فرستادند. در پاسخ ايشان گفتم: به پيامبر خدا بگوييد:
اولاً: داراي بچه هستم، اگر همسر اختيار كنم، بچههايم بيسرپرست خواهند شد.
ثانياً: از بستگانم كسي حاضر نيست مشكلاتم را برطرف كند.
ثالثاً: زني غيور و بياندازه حسودم، ميترسم كه نتوانم از عهده وظايفم برآيم.
پيامبر فرمود: اما فرزندانت را خود سرپرستي خواهي كرد و فاميل و بستگانت حاضر باشند يا غايب، با پيشنهاد من مخالفت نخواهند كرد. در موضوع حسادت تو، دعا ميكنم تا خداوند از دلت ريشهكن سازد. وقتي جواب رسول خدا به امسلمه رسيد، به پسر بزرگش عمر، كه هنوز به حد بلوغ نرسيده بود گفت: برخيز و مرا به ازدواج پيامبر درآور و چنين شد و ازدواج در سال چهارم هجرت، در ماه شوال واقع گرديد.[8]
روايتگر آيه تطهير
اُمّ سلمه، روايتگري با فضيلت بوده كه از او روايات فراواني در زمينههاي گوناگون نقل گرديده است. براي نمونه، اشاره ميكنيم كه وي اولين روايتگر آيه تطهير است.
در منابع تاريخي و روايي نقل شده است روزي كه آيه تطهير بر پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله) نازل شد، آن حضرت در خانه اُمّ سلمه بودند كه جبرئيل آمد و آيه تطهير را آورد. به دليل اهميتي كه دارد، مختصري دربارهاش توضيح دهيم:
از احاديث مشهور ميان عامه وخاصه، حديث كِسا است. اين حديث در كتب شيعه و اهلسنت به طرق و اسانيد مختلف نقل گرديده و آن چنين است كه:
روزي پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) علي، فاطمه، حسن و حسين: در خانه اُمّ سلمه بودند. آن حضرت عبايش را بر سر خود و آن چهار نور تابنده افكندند و چنين دعا كردند:
اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلُ بَيْتِي، فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.
خدايا! اينان اهل بيت من هستند. ناپاكيها را از آنان بزداي و ايشان را به كمال طهارت پاكيزهشان فرما!
پس از اين بود كه جبرئيل فرود آمد و آيه 33 سوره احزاب؛ يعني آية تطهير را بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواند:
(إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) (احزاب: 33)
همانا خداوند خواسته است تا پليدي را از شما اهل بيت بزدايد و از هر ناپاكي مصونتان دارد.
علي بن موسي الرضا(عليه السلام) اين حديث را از طريق اُمّ سلمه، از پدرانش اينگونه روايت ميكند:
اُمّ سلمه گفت: آيه تطهير در خانه من و در روزي كه پذيرايي پيامبر(صلي الله عليه و آله) با من بود نازل شد. آن حضرت، فاطمه و علي و نيز حسن و حسين: را فرا خواندند و جبرئيل هم آمد. پيامبر كساي (عباي) خيبري را برايشان پوشانيد و سپس عرضه داشت: «خدايا! اينان خانواده من هستند. خدايا! پليدي را از ايشان دور ساز و پاكشان فرما! جبرئيل عرض كرد: اي محمد! من هم از شمايم؟ فرمود: آري جبرئيل تو از مايي. من هم گفتم: يا رسول الله! من هم از شمايم؟ فرمود: تو به خير و سعادتي و از زنان رسول خدايي. جبرئيل آيه تطهير را خواند: (إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).[9]
رواياتي ديگر از اُمّ سلمه
عبدالرحمان بن عوف بر اُمّ سلمه وارد شد و پرسيد: مادرم! از زيادتي و فراواني اموالم بيمناكم؛ زيرا اموال و ثروت من از همه قريش افزونتر است. ميترسم در آخرت باعث هلاكتم شود. اُمّ سلمه گفت: فرزندم! انفاق كن. از پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: بعضي از اصحاب و ياران من، به جهت كارهايي كه انجام ميدهند، پس از مرگشان مرا نخواهند ديد. عبدالرحمان بن عوف، ماجرا را بر عمر بن خطاب نقل كرد. عمر بيدرنگ نزد اُمّ سلمه آمد و گفت: مادر! شما چنين مطلبي را از پيامبر(صلي الله عليه و آله) شنيدهايد؟ گفت: آري. پرسيد: آيا من از آنانم؟ فرمود: نميدانم، اما پس از تو هم كسي را اطمينان نميدهم كه از اين افراد نباشند.[10]
اُمّ سلمه، روايتگر حديث رد شمس، حديث غدير، صحيفه امامت، شهادت علي(عليه السلام)، شهادت فاطمه زهرا(عليها السلام)، حديث اخوت پيامبر با علي، حديث يوم الرّزيه، حديث طير، حديث ناكثين و قاسطين و مارقين و احاديث فراوان ديگري است كه در متون و منابع تاريخي و روايي موجودند.
اعتراض اُمّ سلمه به ابوبكر
وقتي حضرت زهرا(عليها السلام) پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله) خطبه جامع خود را در مسجد مدينه، در حضور خليفه ايراد كرد، اُمّ سلمه از جا برخاست و با اين بيان بر ابوبكر اعتراض كرد و اينگونه سخن گفت:
اي ابوبكر! آيا چنين گفتاري درباره شخصي مانند فاطمه(عليها السلام)، دختر پيامبر(صلي الله عليه و آله) سزاوار است؟! به خدا سوگند كه او حوريهاي است به صورت بشر. او در دامان پرهيزكاران تربيت شد و پيوسته در حمايت فرشتگان بود و در دامان مادراني پاك و طاهر نشو و نما كرد. او بهترين تربيت يافته در بهترين دامن و پاكترين آن است. آيا گمان ميكنيد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميراثش را بر او حرام شمرد و به وي اعلام نكرد؟! با آنكه خداوند به آن پيامبر رحمت دستور داد؛ (وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الأَقْرَبينَ)؛ «و بترسان خويشاوندان نزديكت را». يا آنكه تصور ميكني پيامبر به فاطمه اطلاع داد و او مخالفت امر پدر كرد و آنچه را كه حق ندارد مطالبه ميكند؟! با آنكه او به گفته پيامبر بهترين زنان و اسوه آنان و مادر سيد جوانان و همپايه مريم، دختر عمران است! به خدا سوگند، پيامبر از سرما و گرما بر زهرا نگران بود! پيوسته دست راستش را بالين وي و دست چپش را بالاپوش قرار داده بود. ابوبكر! دست نگهدار؛ زيرا پيامبر كارهاي شما را ميبيند و روزي را كه بر خدا وارد ميشوي به خاطر بياور. واي بر شما، به زودي نتيجه رفتارتان را خواهيد ديد. ابوبكر جهت اين اعتراض حقوق امّ سلمه را به مدت يكسال از بيت المال قطع كرد.[11]
اعتراض به عايشه
در كتب و مطاوي تاريخي آمده است: هنگام اراده عايشه بر خروج علي بن ابيطالب(عليه السلام) او را منع كرد و ماجراي پيشبيني پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر پارسكردن سگهاي حوأب در منطقه عراق عليه يكي از همسرانش را به او گوشزد نمود كه نقل اين حادثه را به موقع و جاي خود وا مينهيم و از ذكرش خودداري ميكنيم. البته پس از اين منع و عدم تأثير در عايشه (اُمالمؤمنين) مجدداً به وي نامه نگاشته و فضيلت علي(عليه السلام) و منع زنان از جنگ و عدم شركت در اين حادثه انحرافي را به او گوشزد نموده است.
نامه اُمّ سلمه به علي(عليه السلام)
پس از آنكه عايشه و طلحه و زبير با جمعيتي كثير به طرف بصره حركت كردند، اُمّ سلمه موضوع را به وسيله نامهاي به علي(عليه السلام) اطلاع داد و چنين نگاشت:
همانا طلحه و زبير و پيروان آنان كه پيروان گمراهياند تصميم دارند كه عايشه را با خود همدست نموده، بر ضدّ تو قيام كنند و به طرف بصره حركت كردهاند و عامر بنكريز هم با آنها است و بهانهشان اين است كه عثمان مظلوم كشته شده و خود را خونخواه وي ميدانند! خداوند با قدرت و نيروي خود، آنها را كفايت خواهد كرد. اگر خدا ما را (زنان را) از خروج و حضور در ميدان جنگ باز نداشته بود و امر به نشستن در خانه نفرموده بود، من هم به ياري و كمك شما قيام كرده و با شما هم دست ميشدم، اما فرزندم عمر بن ابوسلمه كه او را با جانم يگانه ميدانم به خدمت شما ميفرستم. نسبت به او نيكي كنيد. عمر فرزند امسلمه بر علي(عليه السلام) وارد شد. حضرت مقدمش را گرامي داشت و او در تمام جنگها در ركاب حضرتش حاضر بود و زماني هم او را حاكم بحرين نمود و به يكي از پسر عموهايش نوشت كه شنيدم عمر بن ابوسلمه شعر هم ميسرايد، از اشعار او برايم بفرست. اشعاري در مدح اميرالمؤمنين(عليه السلام) براي حضرت فرستاد كه آغازش چنين است:
جَزَتْكَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَرَابَةً
|
رَفَعْتَ بها ذِكْرِي جَزَاءً مُوَفَّراً
|
خداوند پاداشت دهد اي اميرمؤمنان، از نظر خويشاوندي پاداش بزرگي كه با آن نام مرا بلند ساختي.[12]
اُمّ سلمه، انيس و همدم فاطمه(عليها السلام)
بعد از وفات حضرت خديجه(عليها السلام)، سرپرستي فاطمه زهرا(عليها السلام) توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله) به اُمّ سلمه سپرده شد و او توانست ضمن سرپرستي از دختر پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) و كوثر رسالت، انس و الفتي با وي بيابد كه تا آخرين سالهاي حياتش موجب پرباري فكر و انديشه و موجب تقوا و رستگاري او شود. امسلمه به واسطه اين ارتباط، به گنجينهاي گرانسنگ از روايات، معارف و افكار والاي الهي دست يافت و بدينروي، امسلمه روايات فراواني را از فاطمه زهرا(عليها السلام) نقل نموده كه در كتب تاريخي و روايي مضبوط است.
اُمّ سلمه و خواب پيامبر خدا(صلي الله عليه و آله)
اُمّ سلمه، كه همواره به دفاع از خاندان رسالت ميپرداخت، علاقه فراواني به حسين بن علي(عليه السلام) داشت. او و برادرش حسن(عليه السلام) را دو سبط از اسباط و دو دُردانه پيامبر(صلي الله عليه و آله) ميشمرد. اسرار فراواني درباره آنان از جدشان و از پدرشان علي و مادرشان فاطمه نقل ميكرد. شيشه تربت را كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به وي سپرد، در دست او بود كه در ماجراي شهادت حسين بن علي(عليه السلام)، اسرار الهي بر وي مكشوف گرديد. او در شب شهادت امام شهيدان؛ حسين بن علي(عليه السلام)، پيامبر(صلي الله عليه و آله) را در خواب ميبيند و...
ابن عباس گويد:
در خانه خوابيده بودم كه ناگهان صداي شيوني از خانه اُمسلمه شنيده شد. من به خانه اُمسلمه رفتم. مردم مدينه؛ زن ومرد به سوي خانه امسلمه هجوم آوردند. پرسيدم: اُمالمؤمنين! اين ناله و فرياد و استغاثه چيست؟ او پاسخي نداد ولي به سمت زنهاي بنيهاشم رفت و به آنان فرمود: اي دختران عبدالمطّلب، كمكم كنيد و با من بگرييد. به خدا سوگند آقاي شما، سيد جوانان بهشت، سبط پيامبرخدا، حسين بن علي را كشتند! پرسيدم: اي مادر مؤمنان، اين خبر را از كجا دانستي؟
فرمود: الآن درخواب پيامبرخدا را آشفته، افسرده وغمگين ديدم، سبب پرسيدم، فرمود: در اين روز، حسين فرزندم و اهل بيت او را كشتند. مشغول دفن ايشان بودم، اين ساعت از دفنشان فارغ شدم كه صورتم چنين است. از خواب بيدار شدم. گويا هيچ نفهميدم و عقل و هوش از سرم رفته بود كه ناگهان به سراغ تربت حسين(عليه السلام)
ـكه جبرئيل براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورده و ايشان به من سپرده بودندـ رفتم، ديدم خون تازه از شيشه جوشيد و اكنون دانستم، طبق خبري كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) به من داده بودند، حسين در كربلا به شهادت رسيده است. امسلمه از آن خون گرفت و به صورت ماليد و آن روز را روز نوحه و ماتم قرارداد تا اينكه خبر رسيد همان روز حسين بن علي(عليه السلام) به شهادت رسيده است.[13]
ـكه جبرئيل براي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آورده و ايشان به من سپرده بودندـ رفتم، ديدم خون تازه از شيشه جوشيد و اكنون دانستم، طبق خبري كه پيامبرخدا(صلي الله عليه و آله) به من داده بودند، حسين در كربلا به شهادت رسيده است. امسلمه از آن خون گرفت و به صورت ماليد و آن روز را روز نوحه و ماتم قرارداد تا اينكه خبر رسيد همان روز حسين بن علي(عليه السلام) به شهادت رسيده است.[13]
اين حديـث، از احـاديث مشهور و مسانيـد روايـي شيعه است كه البته مثـل آن تربت را خود ابيعبدالله(عليه السلام) نيز به ام سلمه داده و به او فرموده است: «اين را هم با آنچه جدم به تو سپرده نگهداري نما، هر وقت هر دو به خون مبدل گشت، بدان كه شهيد شدهام».[14]
وفات اُمسلمه و دفن در بقيع
اواخر عمر امسلمه، همزمان است با آمدن بشير بن جذلم به مدينه و دادن خبر شهادت امام حسين(عليه السلام) و يارانش و بدينسان؛ چنانكه تاريخنگاران نگاشتهاند، اهالي مدينه وقتي از شهادت امام حسين(عليه السلام) آگاهي يافتند، پس از چند روز، با وفات مادر مؤمنان، امسلمه مواجه شدند. بنابراين، امسلمه فرصتي يافت تا بر شهادت شهيدان كربلا و جگرگوشه پيامبر رحمت، حسين بن علي(عليه السلام) نوحهسرايي كند. در نتيجه با قاطعيت ميتوان گفت كه رحلت و وفات وي در سال 61 ه .ق، پس از واقعه جانگداز كربلا روي داده است. او به هنگام وفات، 91 سال سن داشته است.
ابوهريره با حضور امير مدينه بر جنازه اُمسلمه نماز گزارد و دو فرزندش، عمر و سلمه، او را در بقيع كنار مقابر ديگر همسران پيامبر(صلي الله عليه و آله) به خاك سپردند.[15]
[1]. سيرة المصطفي، هاشم معروف الحسني، دارالتعارف، بيروت، 1416ه . ق، ص178.
[2]. سيرة المصطفي، ص178.
[3]. كافي، ج1، ص235.
[4]. بحارلانوار، ج26، ص50.
[5]. همان، ج46، ص18.
[6]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج6، ص342.
[7]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص218.
[8]. اسدالغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص40 و ج 6، ص342.
[9]. بحارالانوار، ج9، ص39.
[10]. همان.
[11]. بحارالانوار، ج9، ص84.
[12]. بحارالانوار، ج8، ص400.
[13]. بحارالانوار، ج10، ص252.
[14]. همان، ص175.
[15]. وفاء الوفا، ج3، صص911 و 912.