امام علی بن الحسین زین‌العابدین(علیه السلام)

از جمله لقب‌های آن امام، زکی، زین‌العابدین، ذوالثفنات و امین می‌باشد.[1] آن حضرت، چهارمین امام شیعیان و حجت خدا بر زمین است. در پنجم شعبان[2] سال 38 هجری[3] به دنیا آمد. مادرش، شاه زنان[4] دختر شیرویه فرزند خسرو پرویز[5]

از جمله لقب‌هاي آن امام، زكي، زين‌العابدين، ذوالثفنات و امين مي‌باشد.[1] آن حضرت، چهارمين امام شيعيان و حجت خدا بر زمين است. در پنجم شعبان[2] سال 38 هجري[3] به دنيا آمد. مادرش، شاه زنان[4] دختر شيرويه فرزند خسرو پرويز[5] است. گفته شده است: «شاه زنان، دختر يزدگرد، پسر خسرو پرويز است».[6] همچنين گفته شده است: «نام او شهربانوست و دختر يزدگرد سوم مي‌باشد».[7]

همچنين گفته شده است: «وي ام‌ولد و نام او غزاله است».[8] برخي نقل كرده‌اند: «نام مادر آن امام، بره دختر نوشجان است».[9] وفات ايشان در مدينه، در روز شنبه، دوازده شب مانده به پايان محرم[10] سال 95[11] يا 94 هجري بوده است.[12] ايشان در آن زمان 57 سال داشته است.[13] آن حضرت داراي هشت پسر بوده و دختري نداشته است.[14] در برخي از منابع براي ايشان سه دختر به نام‌هاي فاطمه، عليه و ام‌كلثوم آورده‌اند.[15] دوران امامت ايشان 34 سال بوده[16] و پيكر مطهرش در بقيع به خاك سپرده شده است.[17]

ذهبي، آن حضرت را چنين توصيف كرده است: «علي بن الحسين فرزند امام علي بن ابي‌طالب(عليه السلام)، آقا، پيشوا و زينت عبادت‌كنندگان است. او هاشمي، علوي و مدني است».[18]

از ابن‌تيميه با همه آن تعصب و دشمني‌اش، نقل شده است: «علي بن الحسين(عليه السلام) زينت عبادت‌كنندگان و روشني چشم اسلام است؛ زيرا او در عبادت، زهد، ورع و والايي اخلاق برجسته مي‌باشد».[19]


زهري گفته است: «بيشترين همنشيني من با علي بن الحسين(عليه السلام) بود و من كسي را فقيه‌تر از او نديدم».[20] همچنين گفته است: «هيچ فرد قريشي را برتر از علي بن الحسين(عليه السلام) نديدم».[21] در خبر آمده است: «مردي به ابن‌مسيب گفت: من متقي‌تر از فلاني نديده‌ام. ابن‌مسيب پرسيد: آيا علي بن الحسين(عليه السلام) را ديده‌اي؟ گفت: خير. ابن‌مسيب گفت: من از او متقي‌تر نديده‌ام».[22]

ابن‌سعد از «عبدالله بن ابي سليمان» روايت كرده است:

هنگامي كه علي بن الحسين(عليه السلام) نمازش را شروع مي‌كرد، لرزش بدن او را فرا مي‌گرفت. وقتي از علت آن پرسيدند، گفت: «شما چه مي‌دانيد كه من در پيشگاه چه كسي ايستاده‌ام و با چه كسي مناجات مي‌كنم».[23]

شيخ مفيد از زرارة بن اعين روايت كرده است كه سائلي در دل شب مي‌گفت: «كجايند زاهدان در دنيا و مشتاقان به آخرت»؟! پس ندا دهنده‌اي از سمت بقيع ندا سر داد به گونه‌اي كه صدايش شنيده مي‌شد، اما قيافه‌اش قابل رؤيت نبود و مي‌گفت: «علي بن الحسين(عليه السلام) چنين است».[24]

ذهبي از مالك نقل كرده است: «علي بن الحسين(عليه السلام) لباس احرام به تن كرد و پس از گفتن لبيك، بي‌هوش گرديد و از ناقه‌اش فرو افتاد و سر او شكست... و به سبب عبادت‌هاي بسيار، به او زين‌العابدين مي‌گفتند».[25]

«سفيان بن عيينه» نقل كرده است:

زماني كه علي بن الحسين(عليه السلام) براي حج احرام بست و سوار مركبش شد، رنگ رخساره‌اش زرد گرديد و لرزشي در او افتاد و نتوانست لبيك بگويد. به او گفتند: «چرا لبيك نمي‌گويي»؟ گفت: «مي‌ترسم بگويم لبيك و به من پاسخ دهند: لا لبيك...». پس وقتي كه لبيك گفت، بي‌هوش گرديد و از مركبش به زمين افتاد و همواره تا پايان مراسم حج، حالش چنين بود.[26]

امام علي بن الحسين(عليه السلام) به دسيسه وليد بن عبدالملك بن مروان مسموم و شهيد گرديد.[27] ايشان در سال 95 هجري و در سن 57 سالگي در بقيع و كنار عمويش امام حسن مجتبي(عليه السلام) به خاك سپرده شد.[28] سال‌ها پيش از وفات آن حضرت، در روايتي به محل خاكسپاري ايشان چنين اشاره شده بود: «او در سرزمين طيبه (مدينه) و در جايي كه به بقيع معروف است، به خاك سپرده خواهد شد».[29]

ابن‌سعد و سبط ابن الجوزي گفته‌اند: ايشان در سال 94 هجري رحلت كرد؛[30] سالي كه به سال فقها معروف شد؛ چون فقيهان زيادي در آن سال مردند.[31] علي بن الحسين(عليه السلام) سرور فقها بود و در ابتداي اين سال از دنيا رفت.[32] از حسين بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب: روايت شده است كه گفت: «پدرم در سال 94 از دنيا رفت و ما در بقيع بر او نماز خوانديم».[33] همچنين در خبري آمده است: «امامِ پس از حسين بن علي(عليه السلام)، فرزندش علي(عليه السلام)، سرور عبادت‌كنندگان و مشعل هدايت مؤمنان بود كه در بقيع به خاك سپرده شد».[34]

 
[1]. كشف الغمه، ج2، ص317.

[2]. الجامع العباسي، ص189.

[3]. المقنعه، ص472؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122.

[4]. المستجاد من الارشاد، ص162؛ كشف الغمه، ج2، ص317.

[5]. الجامع العباسي، ص189.

[6]. المقنعه، ص472؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122.

[7]. كشف الغمه، ج2، ص303.

[8]. المقنعه، ص472؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122.

[9]. كشف الغمه، ج2، ص303.

[10]. اعلام الوري، ج1، ص481.

[11]. كشف الغمه، ج2، ص303؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122.

[12]. تاريخ مدينة دمشق، ج41، صص 362 و 414.

[13]. تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122.

[14]. كشف الغمه، ج2، ص317.

[15]. بحارالانوار، ج46، ص155. به نقل از المناقب والعدد القوية.

[16]. همان، ص12.

[17]. المقنعه، ص472؛ منتخب الانوار، ص67؛ الارشاد، ج2، ص137؛ تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ دلائل الامامه، ص192؛ شرح الاخبار، ج3، ص275؛ تاريخ الائمه، ص31؛ مناقب آل ابي‌طالب، ج3، ص311؛ تاريخ مواليد الائمة و وفياتهم، ص24؛ المنتخب من ذيل المذيل، ص120؛ تاريخ مدينة دمشق، ج41، صص 362 و 416؛ الجوهرة في نسب الامام علي و آله، ص51؛ اعلام الوري، ج1، ص481؛ عيون المعجزات، ص65؛ تحرير الاحكام، ج2، ص122؛ منتهي المطلب، ج2، ص893؛ كشف الغمه، ج2، صص 294 و 303؛ العدد القويه، ص316، المعارف ابن قتيبه، ص215؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص400؛ الجامع العباسي، ص189؛ مناقب اهل البيت، ص255؛ بحار الانوار، ج46، صص 12، 13، 151 و 154؛ ينابيع الموده، ج3، ص109.

[18]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص386.

[19]. علّموا اولادكم محبّة آل بيت النبّي، الدكتور محمد عبده يماني، ص161.

[20]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص389.

[21]. الجوهرة في نسب امام علي و آله، ص51؛ مناقب اهل البيت، المولي حيدر الشيرواني، ص255.

[22]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص391.

[23]. الطبقات الكبري، ج5، ص216؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص392.

[24]. الارشاد، ج2، ص142؛ مناقب آل ابي‌طالب، ج3، ص289؛ كشف الغمه، ج2، ص298؛ العدد القوية، ص64؛ بحار الانوار، ج46، ص76.

[25]. سير اعلام النبلاء، ج4، ص392.

[26]. تاريخ مدينة دمشق، ج41، ص378؛ تهذيب اكمال، ج20، ص390؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص392؛ تهذيب التهذيب،
ج7، ص269.

[27]. مناقب اهل البيت، ص257؛ بحار الانوار، ج46، ص154.

[28]. الارشاد، ج2، ص138. به نقل از بحار الانوار، ج46، صص 12ـ23؛ ر.ك: تهذيب الاحكام، ج6، ص77؛ سير اعلام النبلاء، ج4، ص400؛ المناقب، ج3، ص310؛ كشف الغمه، ج2، ص275.

[29]. مقتضب الاثر، ص13؛ بحار الانوار، ج36، ص219.

[30]. المنتخب من ذيل المذيل، ص120.

[31]. كشف الغمه، ج2، ص295.

[32]. الطبقات الكبري، ج5، ص221؛ تذكرة الخواص، سبط بن الجوزي، ص332.

[33]. الطبقات الكبري، ج5، ص221؛ تاريخ مدينة دمشق، ج41، ص414؛ تهذيب الكمال، ج20، ص404؛ كشف الغمه،
ج2، ص295.

[34]. مقتضب الاثر، ص13.