ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث

ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود شعر در وصف مبعث

هادی سلطان شیرازی، از شاعران کشورمان در آستانه بعثت نبی مکرم اسلام(ص)، شعری را درباره جامعه قبل از مبعث و حالات پیامبر(ص) بعد از برگزیده شدن به پیامبری سرود.

به گزارش خبرنگار اعزامي پايگاه اطلاع رساني حج از كربلاي معلا، متن اين شعر بدين شرح است:
روايت مبعث
دَرِ آسمــان بر زمين بستـه بـود سيـاهي فراگير و پيوستــه بــود
از اين ماجــرا قرنهـا مي گذشت فـرو رفتـه در كام شب كوه و دشت
بتـــــاراج زاغ وزغـن باغهــاهمـه ماهيــان حبس مردابهــا
نـه ابــري كه بارد ز رحمت نَمـي نـه صبحي چو عيسي بـرآرد دَمـي
شب تار يلـــــدا زمستان سـرد دَدو ديو سـرما و بستـــان سـرد
در آن روزگار سيــه فــام سخت
كه بودي همه انس و جن تيـره بخت
همـه مــرد و زن پايبنــد هوس
ز جهل فــزون در جدال اند و بس
بسي دختـران زنـده در قعـر گور همـه پرپر اندر كف مـــار و مـور
جهــان دستِ ديـو زَر و زور بـود اميـــد رهـــايي بسـي دور بـود
پس آنگـه ز لطف خـداوندگـــاربـر آورد سـر مهــر پروردگـــار
به تيــغ فلق پـردۀ شب شكافتفروغش بر اقصــاي گيتـي بتـافت
زمستان بگرديـــد و نوروز شــد شب تـار عالــــم دگــر روز شد
در آسمـان بـر زمين بـاز شـــدامين خـــدا گـــرم آواز شــد
بهم برگــرفت آســمان وزميـن
كـه گويـي بدي هستيش در يمين
تــكان داد بازوي محمــــود را
خداونــد خلق خوش و جُــود را
بگفتـــا كه او يا محمّــد بخـوان
بنــام خــــدا خالق اين جــهان
خــداوند داد و خـــداوند جـود
كه بخشيـــده بر كل هستي وجود
خــــداوند آمــــوزگار بشــر
خداونـد روشنــگر خيـر و شــر
نگارنــدهِ صنــعِ لـوح و قـلم
فروزنــدة دانــش انــدر قـلم
هدايتـگر ابـر و خورشيـد و مـاه
نگهــدار يوسف در اعمــاق چـاه
ســرافيل و جبــريل و فوج ملكهمــه ســـوي گيتـي ز اوج فلك
ز عرش خــدا بر سـرش نـور بود ســراپا همه شـوق و هم شـور بود
بپــا گشت كرسـّيِ عــزت بـر اوچو بَرشـد به تخت آن مـه خوبـرو
بسـر تـــاجِ نورِ نبــوت گـرفتبِبَـر رايت فتــح ونصـرت گـرفت
همه مات و مبهوت اين كَرّ و فَـرّ بحـرمت بپــايش نهـادند ســر
ز غـــار حــرا راهِ منـزل گرفت بديدش چـو بانـوي نيـكو سرشت
بگفتـا حبيبــا كه اين نور چيست همين وصف نـورٌ علـي نـور نيست
خديجـه چو بشنيــد آن ماجــرامسلمان شــد و كــرد شكرخـدا
بگفتـــا بـُدم منتظر اي رســولمرا مــژده فرمـــا بنـور بتـــول
محمــد سپس جامـه بر تن گرفت ز سـردي بسـر ميـل خفتن گرفت
چو خوابيــد او را نـدايي رسيـد ز سـوي خــداي حميـد و مجيـد
كه اي جامه برخويش پيچيده قـُم فَاَنــذِر مَـر او را كـه رَه كرده گـُم
بپـا گشت و تهليـل و تكبيـر كرد ثنـا خوانـد واِنـذار و تَبشيـر كرد
بعـالم بلنـــد است تكبيـــر او شـود تا ابـــد نقل اين گفتـــگو
تو هادي در اين راهِ پر پيـچ و خم سبك بار رُو وانــه اين بيش و كـم
هادي سلطان شيرازي




نظرات کاربران