نقد مبانی فکری وهّابیّت در مسئله امامت، شرک و مصادیق آن با تأکید بر دیدگاههای علاّمه طباطبائی(ره) - بخش اول
نقد دیدگاه وهّابیّت در تبرّک
با رجوع به آراء و دیدگاههای علاّمه طباطبائی در تفسیر المیزان بهآسانی میتوان به باورهای نادرست وهّابیّون در باب مصادیق آگاهی پیدا کرد.
چكيده
وهّابيّت در موضوعات گوناگون ديدگاههاي ويژهاي جدا از ساير مذاهب و فرقههاي اسلامي دارد. يكي از باورهاي خاصّ اين فرقه، اختلاف در تبيين مسائل مرتبط با امامت و اولياي الهي است كه با تكيه بر مباني خاص در تعريف شرك و مصاديق آن شكل گرفته است. وهّابيّت با نفي نظام علّي و معلولي، واسطه فيض بودن ائمّه اطهار(ع) را انكار ميكنند و در نتيجه، مواردي مانند تبرّك و توسّل به ائمّه(ع) و شفاعتخواهي از ايشان را شرك و زيارت قبور آنان را بدعت ميدانند.
اين مقاله با هدف نشان دادن انحراف بنيادين اين فرقه در تحليل مسئله شرك، با تأكيد بر ديدگاههاي علاّمه طباطبائي(ره) به نقد آن پرداخته است و به اين نتيجه رسيده كه انديشههاي سُست غيرعقلاني وهّابيّت موجب شده است كه علماي مدافع اين فرقه، تعريف نادرستي از مصاديق شرك و توسعه در دامنه آن ارائه دهند. با رجوع به آراء و ديدگاههاي علاّمه طباطبائي در تفسير الميزان بهآساني ميتوان به باورهاي نادرست وهّابيّون در باب مصاديق آگاهي پيدا كرد و بسياري از اعمال صحيح، مانند تبرّك و توسّل به انبيا و اولياي الهي، درخواست شفاعت از آنان، زيارت قبور آنان و سوگند ياد كردن به غير خدا را از محدوده شرك خارج نمود.
كليدواژگان
وهّابيّت؛ امامت؛ علاّمه طباطبائي؛ شرك؛ تبرّك؛ توسّل؛ شفاعت؛ زيارت قبور
وهّابيّت يكي از فرقههايي است كه در قرن 12هجري بهوسيله محمّد بن عبدالوهّاب (1111ـ1207 ق.) شكل گرفت. تبليغ رسمي مباني فكري وهّابيّت مبتني بر انحرافات شديد در امور اعتقادي، اثبات شرك و كفر فِرَق اسلامي بهوسيله ابنتيميه به سال 698 هجري قمري در منطقه شام آغاز شد. وهّابيّت در زمان محمّدبن عبدالوهّاب با همكاري تنگاتنگ محمّدبن سعود و با استفاده از مستشاران نظامي انگليسي، در منطقه نجد و درعيّه گسترش يافت. محمّد بن عبدالوهّاب بهشدّت تحت تأثير كتابهاي ابنتيميه قرار گرفته بود. پس از وي افرادي مانند آلوسي، ابنبدران دمشقي و رشيدرضا به انتشار عقايد وهّابيّت پرداختهاند.
با توجّه به رواج سريع وهّابيگري در ميان مردم، بهويژه جوانان و خطرات و پيامدهاي مخرّب آن، نياز به بررسي دقيق عقايد وهّابيّت و نقد صحيح آن كاملاً آشكار ميشود. براي اثبات استحكام ارتباط معنوي شيعيان با ائمّه اطهار، بررسي مفهوم صحيح مؤلّفههاي تبرّك، توسّل، شفاعت و قسم، و نيز تعريف صحيح شرك و مصاديق آن مورد نياز است. همچنين براي پاسخگويي صحيح به شبهات وهّابيّت بايد عقايد فكري آنها به خوبي تبيين گردد.
خطرناكترين چيزي كه ابنتيميه، نظريّهپرداز و بنيانگذار فكري وهّابيّت در آغاز دعوت خويش مطرح ساخت و افكار عمومي را متشنّج و عقايد مردم را جريحهدار كرد، متهم ساختن مسلمانان به كفر و شرك بود. وهّابيّت شيعه را به دليل اعتقاد آنان به توسّل، تبرّك، درخواست شفاعت از معصومان(ع)، زيارت قبور ايشان و... مشرك خواند. هدف آنان از ابراز اين عقايد، گسستن ارتباط شيعيان با ائمّه اطهار(ع) است. براي نقد عقايد وهّابيّت، از همان زمان ظهور افكار وهّابيّت، علماي اسلامي به مبارزه با آن پرداختهاند و كتبي را تدوين نمودهاند؛ براي مثال برادر خود محمّدبن عبدالوهّاب كتابي در نقد وي، با عنوان فصلالخطاب في الردّ عَلَي محمّد بن عبدالوهّاب تدوين كرد.
در عصر حاضر نيز كتب زيادي در اين باره تدوين شده است، امّا اكثريّت اين آثار، تكرار كتب اوّليّه است و در آثار جديد به صورت مستقيم، به منابع خود وهّابيّون مراجعه نشده است. از جمله پيشينه قرن معاصر نيز ميتوان به آثار مؤلّفاني مانند سيّد محسن امين صاحب كتاب كشف الإرتياب و يا جعفر سبحاني مؤلّفِ آيين وهّابيّت، العباده حذها و مفهومها، الشّفاعه في الكتاب و السّنّه و نيز مجموعه كتب سلسلهمباحث وهّابيّتشناسي از علياصغر رضواني، توحيد و شرك در نگاه شيعه و وهّابيّت تأليف احمد عابدي، توسّل و ردّ شبهات تأليف يوسف احمد دجوي مصري، «سلفيّه: بدعت يا مذهب» تأليف محمّدسعيد رمضان البوطي، آراي وهّابيّت در ترازوي قرآن و سنّت تأليف احمدحسين فلاحي و ... .
از ميان مقالات نيز ميتوان به «بررسي و نقد آراي وهّابيّت در انتساب عنوان شرك به شيعه از منظر قرآن كريم» نوشته سيّد ابوالفضل سجّادي و مهدي آشناور، «عبادت در انديشه شيعه و وهّابيّت» از محمّدجواد ذاكري، «مؤلّفههاي توحيد عبادي در مقارنه ديدگاه اماميّه و سلفيّه» محمّدعلي اخويان و ... اشاره كرد. لازم به ذكر اين نكته است كه در هيچ كتاب و يا مقالهاي به صورت مستقل به بررسي عقايد وهّابيّت از نگاه علاّمه طباطبائي پرداخته نشده است و اين مقاله درصدد است اين امر را محقّق سازد.
با ذكر اين نكات، مقاله حاضر درصدد است به سؤالات زير پاسخ دهد:
1ـ مفهوم اصلي و صحيح شرك، تبرّك، توسّل، شفاعت و قسم به خدا چيست؟
2ـ دايره و قلمرو شرك تا كجاست و مصاديق صحيح آن چيست؟
3ـ وهّابيّت چه اعتقادات و اصول فكري در باب شرك و مصاديق آن دارد؟
4ـ علاّمه طباطبائي چگونه به اين افكار و عقايد پاسخ داده است؟
براي پاسخگويي بهتر به افكار نادرست وهّابيّون، نياز جدّي به مراجعه به اصليترين منابع آنان است كه در اين مقاله سعي شده كه اين عمل به درستي انجام گيرد. با بررسي مفهوم اين اعمال كه وهّابيّون معتقد به شرك آن هستند، نادرست بودن اعتقاد آنان مشخّص خواهد شد. اين مقاله با استناد به منابع دست اوّل وهّابيّت درصدد است پس از گردآوري و تنظيم انديشههاي وهّابيّت درباره شرك و مصاديق آن ـ كه زيربناي بنيادين در زير سؤال قرار دادن مسائل مربوط به امامت و اولياي الهي است ـ با روش ارزيابي تحليلي، آنها را در بوته ارزيابي قرار دهد و با تأكيد بر ديدگاههاي علاّمه طباطبائي(ره) در تفسير الميزان به نقد آنها بپردازد.
1ـ مفهومشناسي شرك، تبرّك، توسّل، شفاعت و قسم در لغت و اصطلاح
1ـ1) مفهوم شرك در لغت و اصطلاح
«شرك» به معني نصيب، شركت و مشاركت، خلط دو مالكيّت و مخالطه دو شريك، و «مشرك» نام براي كسي است كه نسبت به خدا كفر ورزيده است و براي او شريك قائل شده است (ر.ك؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج10: 448؛ راغب اصفهاني، 1412ق.، ج 1: 451؛ فيّومي، 1414ق.، ج 2: 311 و مصطفوي، 1368، ج 6: 47). «شريك» كسي است كه در كاري يا چيزي با ديگري سهيم است. در اين صورت، هر كس به خدا شرك ورزد، مشرك است؛ زيرا براي خدا شريك قرار داده است (ر.ك؛ ابناثير جزري، 1367، ج 3: 466؛ قرشي، 1412ق.، ج 5: 20). شرك انسان در دين دو گونه است: شرك عظيم كه اثبات شريك براي خداي تعالي است و شرك صغير كه مراعات غيرخدا با او در برخي امور است كه اين همان ريا و نفاق است (راغب اصفهاني، 1412 ق.، ج 1: 452) و شرك در اصطلاح، همتا قرار دادن براي خداست و ممكن است در صفات، افعال و يا حتّي ذات باشد (ر.ك؛ جوادي آملي، 1383: 571).
با تقارن دو يا چند فرد در عملي يا امري كه براي هر يك از آنها بهره يا تأثيري در عمل يا امر باشد، شرك در عمل تحقّق مييابد (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 6: 48). بنابراين، در تحقّق مفهوم شرك، اعتقاد به عرضيّت غيرخدا در كنار خدا نهفته است و از نگاه علاّمه طباطبائي، شريك گرفتن مراتب مختلفي از نظر ظهور و خفا دارد، همانگونه كه كفر و ايمان هم از اين نظر مراتبي دارند؛ مثلاً اعتقاد به اينكه خدا دو تا و يا بيشتر است و نيز بُتها را شفيعان درگاه خدا گرفتن، شركي است جلي و از اين شرك كمي پنهانتر شركي است كه اهل كتاب دارند و براي خدا فرزند قائل هستند، از اين هم كمي مخفيتر اعتقاد به استقلال اسباب است، اينكه انسان مثلاً دوا را شفادهنده بپندارد و همه اعتماد او به آن باشد، اين نيز يك مرتبه از شرك است و اينگونه ضعيفتر و ضعيفتر ميشود تا برسد به شركي كه به جز بندگان مخلص خدا احدي از آن بري نيست و آن عبارت است از غفلت از خداوند تعالي و توجّه به غير خدا، عزّ و جلّ.
پس همه اينها شرك است، امّا اين باعث نميشود كه كلمه «مشرك» بر همه دارندگان مراتب شرك اطلاق شود، همچنان كه اگر مسلماني نماز و يا واجبي ديگر را ترك كند، به آن واجب كفر ورزيده است، ولي كلمه «كافر» بر او اطلاق نميشود (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 2: 203). پس شرك مراتب و گستره خاصّ خود را دارد و هر عملي كه در آن به غيرخدا ارزش و بها داده شود، شرك نيست، بلكه اگر اين كار به صورت مستقل و به قصد عبادت انجام گيرد، شرك ناميده ميشود.
1ـ2) معناشناسي تبرّك در لغت و اصطلاح
«تبرّك» در لغت به معناي طلب بركت است و «بركت» به معناي فضل، فيض، خير و زيادت مخصوص، خواه مادّي باشد يا معنوي (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 1: 259)، فايده ثابت، نموّ، زيادت (ر.ك؛ قرشي، 1412ق.، ج 2: 189؛ فراهيدي، 1409ق.، ج 5: 368؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج10: 395 و فيّومي، 1414ق.، ج 2: 45) و ثبوت خير الهي در چيزي است (ر.ك؛ راغب اصفهاني، 1412ق.، ج 1: 119؛ ابناثير جزري، 1367، ج 1: 120؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج10: 390 و جوهري، بيتا، ج4: 1075). «تبرّك» از باب تفعّل است و دلالت بر مطاوعه دارد. تبرّك، بركت گرفتن از چيزي و تيمّن به آن است (ر.ك؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج10: 396) و اينكه در حديث آمده كه «فحنكه و برّك عليه»، يعني «دعا له بالبركه» (ر.ك؛ ابناثير جزري، 1367، ج 1: 120).
تبرّك به چيزي، يعني طلب بركت از طريق آن شيء، در اصطلاح به معناي طلب بركت از طريق چيزها يا حقيقتهايي است كه خداوند متعال براي آنها امتيازها و مقامهاي خاصّي قرار داده است، همانند لمسكردن يا بوسيدن دست پيامبر(ص) يا برخي از آثار آن حضرت بعد از وفات ايشان. علاّمه پيرامون معناي بركت در قرآن كريم بيان ميكند كه بركت به معناي خيري است كه در چيزي مستقرّ و لازمه آن شده باشد و از آنجا كه غرض از دين، تنها سعادت معنوي و يا حسّي منتهي به معنوي است.
لذا مقصود از بركت در لسان دين، آن چيزي است كه در آن خير معنوي و يا مادّي منتهي به معنوي باشد؛ مانند آن دعايي كه ملائكه در حقّ ابراهيم(ع) كردند و گفتند: ﴿رَحْمَه اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ﴾ (هود/ 73) كه مراد از آن، بركت معنوي مانند دين و قرب خدا و ساير خيرات گوناگون معنوي، و نيز بركت حسّي مانند مال، كثرت، بقاي نسل و دودمان و ساير خيرات مادّي است كه برگشت آن به معنويّات ميباشد (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 7: 281) و چون پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) به كمال و قرب الهي نزديكترند، در نتيجه، بركت و خير سرشار الهي در ايشان فراوان است. مؤمنان نيز براي رسيدن به قرب الهي و بهرهمندي از خير و بركت، به ايشان و آثار باقيشان تبرّك ميجويند.
1-3) معناي «توسّل» در لغت و اصطلاح
برخي از اهل لغت دو اصل معنايي متباين براي «وسل» ذكر كردهاند: يكي رغبت و طلب و ديگري سرقت (ر.ك؛ ابنفارس، بيتا، ذيل وسل؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج 11: 724ـ725؛ راغب اصفهاني، 1412ق.، ج 1: 871). امّا در التّحقيق فقط يك اصل معنايي براي وسل ذكر شده است و آن، رغبت به تقرّب است؛ خواه مادّي، خواه معنوي. وسيله يا ارادي است يا طبيعي. وسيله ارادي مانند انبياء، ائمّه و اولياي مقرّبين و وسيله طبيعي مانند درجات ايمان و مقامات معرفت و صفات روحاني و اعمال خالص الهي. توسّل از باب تفعّل است و دلالت بر مطاوعه دارد؛ يعني براي سير به سوي خداي تعالي و طلب قرب و رضاي او وسيلهاي براي او قرار دادم. پس او اطاعت كرد و آن وسيله را اختيار نمود و به آن تمسّك جست. انتخاب وسيله و اختيار آن با اختلاف مراتب افراد و نيز حالات و معارف و درجات طلب و ايمان آنها متفاوت است (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 13: 108ـ109).
وسيله به معني تقرّب و نزديكي، هم به صورت مصدر و هم اسم آمده است؛ يعني آنچه كه با آن تقرّب حاصل شود (ر.ك؛ قرشي، 1412ق.، ج 8: 218؛ ابناثير جزري، 1367، ج 6: 186؛ طريحي، 1375، ج 5: 491 و فيّومي، 1414ق.، ج 2: 660). وسيله منزلت نزد پادشاه، درجه، قربت، تقرّب به خدا با عمل است (ر.ك؛ ابنمنظور، 1414ق.، ج 11: 724).
توسّل به اولياي الهي نوعي تمسّك به وسيله است كه در قرآن به آن دعوت شده است و قرآن پيوسته به جامعه باايمان و باتقوا دستور ميدهد كه به دنبال وسيله بروند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَه وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون﴾ (المائده/ 35). توسّل اقسام مختلفي دارد؛ از جمله: انجام فرائض كه يكي از اسباب تقرّب به درگاه الهي است، توسّل به اسماء و صفات خدا، توسّل به قرآن، توسّل به دعاي برادر مؤمن، توسّل به دعاي پيامبر(ص) در زمان حيات و پس از رحلت، توسّل به منزلت انسانهاي پاك و والا. توسّل يكي از طرق دعاست و در واقع، بابي از ابواب توجّه به خداوند سبحان است. پس مقصد و مقصود اصلي و حقيقي، خداوند سبحان است و شخصي كه به او توسّل ميجويي، واسطه و وسيله تقرّب به خداست و اگر كسي غير از اين اعتقاد داشته باشد، مشرك است.
1ـ4) تبيين مفهوم شفاعت در لغت و اصطلاح
ريشه «شفع» در لغت به معناي الحاق چيزي يا نيرويي به مثل آن براي رسيدن به هدف مطلوب و تحصيل نتيجه مقصود است (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 6: 82؛ راغب اصفهاني، 1412ق.، ج 1: 457؛ قرشي، 1412ق.، ج 5: 48). شفاعت فقط از سوي خداوند متعال بيواسطه يا بهواسطه اولياي او و به اذن خدا تحقّق مييابد؛ زيرا اولياي الهي به منزله وجه خداوند هستند (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 6: 84). شافع كسي است كه از غير خودش طلب شفاعت ميكند (ر.ك؛ فراهيدي، 1409ق.، ج 1: 260) و شفيع صاحب شفاعت است (ر.ك؛ طريحي، 1375، ج 4: 353). طبق تعريف علاّمه طباطبائي، شفاعت از مادّه (ش ـ ف ـ ع) است كه در مقابل كلمه (وتر: تك) به كار ميرود.
در حقيقت، شخصي كه متوسّل به شفيع ميشود، نيروي خود او به تنهايي براي رسيدنش به هدف كافي نيست، لذا نيروي خود را با نيروي شفيع گره ميزند و در نتيجه، آن را دوچندان نموده، به آنچه ميخواهد نائل ميشود، به طوري كه اگر اين كار را نميكرد و تنها نيروي خود را به كار ميزد، به مقصود خود نميرسيد، چون نيروي خود او بهتنهايي ناقص، ضعيف و كوتاه بود. اگر انساني بخواهد به كمالي و خيري مادّي يا معنوي برسد كه از نظر معيارهاي اجتماعي، آمادگي و ابزار آن را ندارد و اجتماع وي را لايق آن كمال و آن خير نميداند و يا بخواهد از خود شرّي را دفع كند؛ شرّي كه به سبب مخالفت، متوجّه او ميشود و از سوي ديگر، قادر بر امتثال تكليف و اداي وظيفه نيست، در اينجا متوسّل به شفاعت ميشود و به عبارتي روشنتر، اگر شخصي بخواهد به ثوابي برسد كه اسباب آن را تهيّه نديده است و از عقاب مخالفت تكليفي خلاص گردد، بدون اينكه تكليف را انجام دهد.
در اينجا متوسّل به شفاعت ميگردد و مورد تأثير شفاعت هم همينجاست، امّا نه به طور مطلق؛ زيرا بعضي افراد هستند كه اصلاً لياقتي براي رسيدن به كمالي كه ميخواهند ندارند؛ مانند يك فرد عامّي كه ميخواهد با شفاعت اعلم علماء شود، با اينكه نه سواد دارد و نه استعداد (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 1: 157ـ159). مؤمني كه دچار گناهي شده، به اذن خداوند متعال از انبيا و اولياي الهي و هر آنچه كه نزد خداوند اجر و قرب دارد، درخواست شفاعت ميكند تا ايشان از خداوند بخواهند كه وي را بيامرزد و طيّ مسير كمال را برايش آسان گرداند و اين عمل چون به اذن خداوند و به اراده اوست و به صورت استقلالي نيست و در آن اخلاص در توحيد عبادي نهفته است، شرك نيست.
1ـ5) تبيين مفهوم قسم در لغت و اصطلاح
ابنفارس دو اصل معنايي براي قسم ذكر كرده است: يكي دلالت بر جمال و حُسن و ديگري تجزيه چيزي (ر.ك؛ ابنفارس، بيتا، واژه قسم). ريشه قسم در لغت به معني تقسيم و حلف آمده است. اهل لغت معتقدند قسم به معني حلف در اصل از «القَسامه» گرفته شده كه به معناي سوگند و قسمي است كه بر اولياي مقتول ادا ميشود. سپس واژه قسم اسم براي هر سوگندي شده است.(ر.ك؛ همان؛ راغب اصفهاني، 1412ق.، ج 1: 670؛ ابناثير جزري، 1367، ج 5: 62 و ابنمنظور، 1414ق.، ج 12: 481). پس قسم اسم از «أَقسَمَ بِاللهِ إِذَا حَلَفَ» است (فيّومي، 1414ق.، ج 2: 503 و طريحي، 1375، ج 6: 138). از قسم به معني حلف، مشتقّات زيادي استعمال شده است و اين مفهوم با معني تقسيم متناسب است.
حلف، التزام و تعهّد و تقطيع است و در آن قاطعيّت و فصل موضوع از غير خود است. قسم از ناحيه خلق به معني ذكر چيزي است كه معتقد به مقام، عظمت و جلال آن ميباشد و گوينده آن را واسطه در خبر يا انشاي خود قرار ميدهد تا شنونده را به سخنش مطمئن سازد. امّا قسم از ناحيه خالق بهمنزله ذكر عظمت و شأن چيزي در مقام حقّ و نزد خداي تعالي است. پس قسم به آن چيز، عظمت و شأن واقعي و علوّ مقام آن را نزد خدا و ضرورت توجّه به موقعيّت آن را در عالم خلق و معنا مشخّص ميكند (ر.ك؛ مصطفوي، 1368، ج 9: 264).
از نظر علاّمه، قسم عبارت است از ايجاد ربط خاصّي بين خبر و يا انشاء و بين چيز ديگري كه شرافت و منزلت دارد، بهگونهاي كه بر حسب اين قرارداد، بطلان و دروغ بودن انشاء يا خبر، مستلزم بطلان آن چيز باشد و چون آن چيز در نظر صاحب قرارداد مكانت و احترام لازمالرّعايه دارد و هيچ گاه راضي به اهانت به آن نيست، از اين روي، فهميده ميشود كه در خبري كه داده، راستگو است و در تصميمي كه گرفته، پايدار است. پس قسم در اين گونه امور، تأكيدي است بالغ (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 6: 208). در آيات قرآن كريم، در بسياري از موارد ديده ميشود كه خداوند متعال به غير خود سوگند ياد كرده است. اگر اين عمل منكر و سوء بود، خداوند نبايد آن را انجام ميداد. قرآن مجيد پيشواي اعلا، ثقل اكبر و الگوي زنده هر مسلماني است و اينكه سوگند خداوند به غير خود در قرآن آمده، نشان از اباحه آن دارد.
2ـ مصاديق شرك از نگاه وهّابيّت
عظمت هر عملي به عظمت اثر آن است. عظمت معصيت به عظمت كسي است كه نافرمانياَش ميشود، چون كه مؤاخذه عظيم نيز عظيم است. بنابراين، بزرگترين گناهان و نافرمانيها، نافرمانيِ خداست، چون عظمت كبريايي همه، از او است، او فوق هر عظمت و كبريايي است، چون او خدايي است بيشريك، و بزرگترين نافرمانيهاي او اين است كه برايش شريك قائل شويم: ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾ در اين جمله عظمت شرك را مقيّد به قيدي يا با مقايسه با ساير گناهان نكرده تا بفهماند كه عظمتِ ظلمِ شرك آن قدر است كه با هيچ گناه ديگري قابل قياس نيست. در اين مقاله، مهمترين موارد مصداق شرك، در آثار علماي فرقه وهّابيّت مورد بررسي، تحليل و نقد قرار خواهد گرفت. اين عناوين عبارتند از:
2ـ1) تبرّك به غير خدا
وهّابيّون بر شيعيان، بلكه بر تمام فرقههاي مسلمان در موضوع تبرّك اشكال وارد كردهاند. سخن آنان اين است كه چرا شيعيان قبور پيامبران، امامان، صالحان و اولياءالله را ميبوسند و به آنان تبرّك ميجويند، در صورتي كه اين عمل، مانند عمل اهل جاهليّت است كه آنها نسبت به اصنام و بُتهاي خود انجام ميدادند. وهّابيّون درباره مجاز نبودن تبرّك، برخلاف رئيس مذهب خود فتوا دادهاند؛ زيرا طبق گفتار ابنتيميّه، احمدبن حنبل و اصحاب مالك، در تبرّك به منبري كه محل نشستن پيامبر(ص) و جاي دست اوست، رخصت داده، ولي تبرّك به قبر حضرت را رخصت ندادهاند. برخي از روايات، تبرّك به قبر پيامبر(ص) را هم حكايت كردهاند؛ زيرا احمد برخي از مردگان را تشييع كرد، دستش را بر قبر او ميگذاشت و براي او دعا مينمود و فرق بين اين دو موضع را روشن دانسته است (ر.ك؛ ابنتيميه، بيتا، الف: 721).
طرفداران وهّابيّت، تبرّك به آثار اولياءالله را شرك و انجامدهندگان آن را مشرك ميدانند. لذا مسلماناني را كه به قبر، تبرّك ميجويند يا به زيارت آن ميروند، «قبوريّين» مينامند. آنان گشتن دور قبر، تبرّك جستن و مسح كردن به آن را سبب شرك دانسته، اين امر را همانند اعمال بُتپرستان ميدانند. از اين رو، ميگويند دست گذاشتن روي قبر، مس كردن و بوسيدن آن از بدعتهايي است كه شرعاً از آن منع شده است (ر.ك؛ همان: 314؛ ابنعبدالوهّاب، 1426ق.: 48؛ آلشيخ، 1421ق.: 133؛ بنباز، 1416ق.، ج 4: 330). وهّابيّت معتقد است سنگهايي كه براي تبرّك و نذر قرار داده شده، در صورت امكان، بايد معدوم و از روي زمين برچيده شوند (آلشيخ، 1421ق.: 237). وهّابيّون تبرّك به قبور انبيا و اولياي الهي و آثار آنان، همچنين تبرّك به اماكن مقدّس و اعياد را با بُتپرستي جاهليّت مقايسه ميكنند.
2ـ2) نقد ديدگاه وهّابيّت در تبرّك
يكي از امور رايج در نزد تمام مسلمانان، تبرّك به آثار انبيا و اولياي الهي، بهويژه رسول گرامي اسلام(ص) است. هرگز نبايد پنداشت كه نزول بركت الهي بر چيزي، منافات با عمل ساير عوامل دارد؛ زيرا معناي اينكه خداوند اراده كرده كه فلان چيز بركت و خير كثير داشته باشد، اين نيست كه اثر اسباب و علل مقتضي را ابطال كند، چون اراده خداوند سببي در طول ساير علل و اسباب است، نه در عرض آن (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 7: 281). هدف خداوند از نفي تأثير اشياء يا موجودات، نفي از تأثير استقلالي است. علاّمه بهخوبي اين موضوع را تبيين كرده است. از نظر ايشان، اگر شيعيان انبيا و اولياي الهي را تعظيم ميكنند و با تربت آنان تبرّك ميجويند، براي اين است كه اين اعمال را مصاديقي براي تعظيم شعائر ميدانند.
در اين راستا، وي به آيه شريفه ﴿ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ﴾ (الحج/32) و آيه مودّت به ذويالقربي و به آيات ديگر، روايات و سنّت تمسّك ميكند. پس چنين كسي كه اينگونه اعمالي را انجام ميدهد، ميخواهد وسيلهاي به درگاه خدا ببرد و بنا به آيه شريفه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَابْتَغُواْ إِلَيهِ الْوَسِيلَه﴾ (المائده/ 35) عمل كرده باشد. با اين وصف، ميتوان گفت كه خداي تعالي ابتغاء وسيله به انبيا و اوليا را تشريع كرده است و دوست داشتن آنان و تعظيم ايشان را واجب فرموده است. همين دوستي و تعظيم را وسائلي به درگاه خود قرار داده است.
در اين صورت، معنا ندارد كه خداي تعالي محبّت به چيزي و تعظيم آن را واجب كند و در عين حال، آثار آن را تحريم نمايد. بنابراين، هيچ منعي وجود ندارد كه كسي از راه دوستي انبيا، امامان الهي و تعظيم امر آنان، همچنين ساير آثار و لوازمي كه براي محبّت و تعظيم هست، به درگاه خدا تقرّب بجويد. ناگفته نماند كه دوستي، تعظيم و بوسيدن ضريح و ساير آثار محبّت، در صورتي مورد قبول است كه جنبه توسّل و استشفاع داشته باشد، نه اينكه اين امور و اين اشخاص را، مستقل در تأثير بداند و يا اين اعمال جنبه پرستش داشته باشد (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج10: 295ـ296).
بنابراين، ميتوان گفت كه همه چيزها و كارها، به اذن و مشيّت الهي است و ميتوان به آنها تبرّك جست؛ زيرا آنها نزد خداوند فضيلت و تقرّب دارند و آنان بدون اذن الهي نميتوانند خيري برسانند يا شرّي را دفع نمايند. در اين راستا، خداوند درباره حضرت عيسي(ع) ميفرمايد: ﴿وَجَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلَاهوَالزَّكَاه مَا دُمْتُ حَيًّا: و مرا -هر جا كه باشم- وجودى پربركت قرار داده؛ و تا زمانى كه زنده ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است!﴾ (مريم/31).
همچنين درباره حضرت موسي(ع) آمده است: ﴿... وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا: و او نزد خداوند، آبرومند (و گرانقدر) بود!﴾ (الأحزاب/ 69) و در باب حضرت ابراهيم و فرزندش اسحاق بيان شده است: ﴿فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ: هنگامى كه نزد آتش آمد، ندايى برخاست كه مبارك باد آن كس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است [= فرشتگان و موسى ] و منزّه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است!﴾ (النّمل/ 8).
يادآوري ميشود كه با توجّه به آيات قرآن كريم، بعضي از مكانها بركت دارند؛ مانند مسجدالحرام: ﴿إِنَّ أَوَّلَ بَيتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّه مُبارَكاً: اوّلين خانه عبادتي كه براي مردم بنا نهاده شد، آن خانهاي است كه در مكّه واقع است؛ خانهاي پربركت كه مايه هدايت همه عالميان است﴾ (آلعمران/ 96) و مانند مسجدالأقصي كه خداوند فرموده است: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِليَ الْمَسْجِدِ الْأَقْصَا الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنرُِيَهُ مِنْ ءَايَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير: پاك و منزّه است خدايي كه در مبارك شبي، بنده خود (محمّد(ص را از مسجدالحرام (مكّه معظّمه) به مسجد اقصايي كه پيرامونش را (به قدوم خاصّان خود) مبارك ساخت، سير داد تا آيات خود را به او بنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست﴾ (الإسراء/ 1).
همچنين برخي از زمانها نيز بركت دارند؛ مثلاً شب قدر: ﴿إِنَّا أَنزَلناهُ في لَيلَه مُبارَكَه...: كه ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم...﴾ (الدّخان/ 3) و دهه ذيحجّه: ﴿وَالفَجرِ * وَ لَيالٍ عَشرٍ: به سپيدهدم سوگند * و به شبهاى دهگانه﴾ (الفجر/2ـ1)، ماههاي حرام: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ...: از تو درباره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى كنند. بگو: جنگ در آن، (گناهى) بزرگ است...﴾ (البقره/ 217)، وقت سحر: ﴿وَبِالْأَسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ: و در سحرگاهان استغفار مى كردند﴾ (الذّاريّات/ 18) (ر.ك؛ فيض كاشاني، 1415ق.، ج 5: 324 و بحراني، 1416ق.، ج 5: 650).
ناگفته نماند كه تبرّك به آثار و اشياء نيز به موجب انتساب به اشخاص و به سبب شرافت اشخاص، شرافت يافته، بزرگ، محبوب و ارزشمند گرديده است. بايد از وهّابيّون پرسيد: درباره پيراهن يوسف چه ميگويند كه خداوند در قرآن ميفرمايد: ﴿إِذهَبُوا بِقَمِيصِي هذا عَلي وَجهِ أَبِي يَأتِ بَصِيراً﴾ (يوسف/ 93)، يعقوب نيز پيراهن يوسف را بر ديدگان خود ميافكند و در همان دم بينايي خود را باز مييابد، چنانكه ميفرمايد: ﴿فَلَمّا أَن جاءَ البَشِيرُ أَلقاهُ عَلي وَجهِهِ فَارتَدَّ بَصِيراً﴾ (يوسف/ 96). خداوند متعال قرآن را در چهار موضع به عنوان «مبارك» توصيف نموده است (ر.ك؛ الأنعام/ 50، 92 و 155و ص/ 29).
با اين توصيف، علاّمه طباطبائي قرآن را نيز مايه شفا دانسته است (ر.ك؛ طباطبائي، 1417ق.، ج 13: 184). بنابراين، تبرّك به انبيا و اولياي الهي، مكانهاي مقدّس، زمانهاي مبارك و آثار و اشياء متبرّكه، همگي به اذن خدا و تشريع اوست و هيچ يك به صورت مستقل قابل تبرّك نيست و نيز تبرّك به آنها به معني اسقاط اسباب و علل نيست. از سخنان علاّمه چنين برميآيد كه وي براي ردّ ديدگاه وهّابيّت درباره تبرّك، تأثير استقلالي افراد و اشياء را نفي ميكند و با استدلال به آيات قرآن، تبرّك به افراد، مكانها، زمانها و اشياء را به اذن خداوند براي تقرّب به او اثبات ميكند.
2ـ3) توسّل به انبياء و اولياي الهي
يكي ديگر از مسائلي كه محور شبههافكني و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان قرار گرفته، مسئله توسّل به اولياي الهي است. توسّل به پيامبران و اولياي الهي را براي نخستين بار ابنتيميّه در قرن هشتم هجريقمري انكار كرد و پس از چند قرن، اين جريان بهوسيله محمّدبنعبدالوهّاب شدّت گرفت و توسّل به ايشان، نامشروع و از مظاهر شرك و احياناً عبادت اوليا اعلام و معرّفي شد. ابنتيميّه معتقد بود كه احدي از علما نگفته است كه توسّل و استشفاع از پيامبر(ص) يا هر مرد صالحي پس از وفاتش جايز باشد و چنين چيزي را دوست نداشتند؛ زيرا دعا و توسّل عين پرستش و بندگي است (ر.ك؛ ابنتيميه، 1415ق.:90ـ93). بنا بر نظر محمّدبن عبدالوهّاب، اگر كسي تمام شب و روز عبادت كند و آنگاه در كنار قبر پيامبر(ص) و يا وليّ خدا حاضر شود و آنان را صدا كند، در حقيقت، دو پروردگار را پرستيده است و اين چنين فردي موحّد نيست (ر.ك؛ ابنعبدالوهّاب، بيتا، ب، ج 6: 146).
به گفته بنباز، توسّل به صالحان دو قسم است: قسم اوّل، توسّل به دعاي آنهاست و اين اشكالي ندارد؛ زيرا صحابه رسول خدا(ص) در زماني كه آن حضرت زنده بود، به دعاي آن حضرت متوسّل ميشدند و پيامبر(ص) درباره آنان دعا ميكرد و آنان به فيض ميرسيدند. قسم دوم، توسّل به خود آنهاست. اين گونه توسّل جايز نيست، بلكه از جهتي بدعت و از جهتي ديگر شرك است؛ زيرا هر كسي كه معتقد باشد شخصي در تحقّق امري تأثيرگذار است، نوعي از انواع شرك را اظهار كرده است (ر.ك؛ بنباز، 1413ق.، ج 1: 90 و همان، 1416ق.، ج 4: 311). در اين ديدگاه، فرق ميان توسّل به شخص يا توسّل به دعاي آن شخص مشخّص نيست و نيز جايگاه و ارزش نيّت در عمل نيز ناديده گرفته شده است و ظاهر عمل، ملاك شرك بودن يا نبودن آن است. پس يك نوع جمود فكري و ظاهرگرايي برقرار است.
مراجع
قرآن كريم.
ابناثير، عليّبن محمّد. (بيتا). اسد الغابه في معرفهالصحابه. بيروت: دارالفكر.
اﺑﻦاﺛﻴﺮ جزري، مباركبن محمّد. (1367). اﻟﻨّﻬﺎﯾﺔ ﻓﯽ ﻏﺮﯾﺐ اﻟﺤﺪﯾﺚ و الأﺛﺮ. تحقيق و تصحيح محمود محمّد طناحي. قم: مؤسّسه مطبوعاتي اسماعيليان.
ابنتيميّه، احمدبن عبدالحليم. (بيتا). الف. اقتضاء الصّراط المستقيم مخالفه أصحاب الجحيم. رياض: مكتبه الرّشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (بيتا). ب.مجموعه الفتاوي. جمع و ترتيب عبدالرّحمن بن محمّدبن قاسم. رباط ـ مغرب: مكتبه العارف.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1399ق.). التّوسّل و الوسيله. بيجا: دار الآفاق.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1403ق.). مجموعه الرّسائل والمسائل. تخريج و تعليق حواشي محمّد رشيدرضا. بيروت: دارالكتب العلميّه.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1406ق.). منهاج السنّه النّبويّه. تحقيق محمّد رشّاد سالم. رياض: جامعه الإمام محمّدبن سعود الإسلاميّه.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1410ق.). زياره القبور و الإستنجاد بالمقبور. رياض: اداره عمومي و نشر و ترجمه.
ـــــــــــــــــــــــــــــ . (1415ق.). شرح العقيده الإصفهانيّه. رياض: مكتبه الرّشد.
ابنحجر عسقلاني، احمدبن علي. (1326ق.). تهذيب التّهذيب. هند: مطبعه دائرهالمعارف النّظاميّه.
ــــــــــــــــــــــــــــــ . (بيتا). فتحالباري في شرح صحيح البخاري. بيروت: دارالمعرفه.
ابنحنبل، احمد. (1429ق.). المسند. تحقيق محمّد عبدالقادر عطا. بيروت: دارالكتب العلميّه.
ابنعبدالوهّاب، محمّد. (1426ق.). كتاب التّوحيد. رياض: الرّئاسه العامّه للبحوث و الفتاء.
ـــــــــــــــــــــ . (بيتا). كشف الشّبهات. تحقيق ناصر بن عبدالله دطريم و ديگران. رياض: جامعه الإمام محمّدبن سعود.
ـــــــــــــــــــــ .مجموعه مؤلّفات الشّيخ محمّدبن عبدالوهّاب. رياض: جامعه الإمام محمّدبن سعود: www.islamspirit.com.
ـــــــــــــــــــــ . (1403ق.). الهديّه السّنيّه. رياض: الرّئاسه العامه الإدارات المحوث العلميّه و الإفتاء الدعوه و الإرشاد.
ابنعبدالوهّاب، سليمانبن عبدالله. (بيتا). تيسير العزيز الحميد في شرح كتاب التّوحيد. بيجا: مكتبه الرّياض الحديثه.
ابنفارس، احمد. (بيتا). معجم المقاييس في اللّغه. تحقيق شهابالدّين ابوعمرو. بيروت: دارالفكر.
ابنقولويه، جعفربن محمّد. (1356). كاملالزّيارات. تحقيق عبدالحسين اميني. نجف: دار المرتضويّه.
ابنقيّم جوزيه، محمّدبن أبيبكر. (1407ق.). زادالمعاد في هدي خير العباد. بيروت: مؤسّسه الرّساله.
ابنمنظور، محمّدبن مكرم. (1414ق.). لسانالعرب. بيروت: دار صادر.
ابنهشام، عبدالملك. (1355ق.). سيره ابنهشام. مصر: مطبعه مصطفي الحلبي.
آلشيخ، عبدالرّحمن بن حسن. (1421ق.). فتح المجيد في شرح كتاب التّوحيد. چاپ پنجم. المملكه العربي السّعودي: وزاره الشؤون الإسلاميّه و الأوقاف و الدّعوه و الإرشاد.
اميني، عبدالحسين. (1416ق.). الغدير. قم: مركز الغدير.
بحراني، هاشم. (1416ق.). البرهان في تفسير القرآن. تحقيق قسم الدّراسات الإسلاميّه. قم: مؤسّسه بعثت.
بخاري، محمّدبن اسماعيل. (1410ق.). الصّحيح. تصحيح مصطفي ديبالبغا. دمشق: دار ابنكثير.
بلاذري، احمدبن يحيي. (1394ق.). انسابالأشراف. بيروت: مؤسّسه الأعلمي.
بنباز، عبدالعزيزبن عبدالله. (1413ق.). فتاوي مهمّه. رياض: دارالعاصمه.
ـــــــــــــــــــــــــ . (1416ق.). مجموع فتاوي و مقالات متنوّعه. رياض: دارالوطن.
بيهقي، احمدبن حسين. (1408ق.). السّنن الكبري. بيروت: دارالمعرفه.
ــــــــــــــــــــــ . (1410ق.). شعبالإيمان. تصحيح محمّد سعيد زغلول. بيروت: دارالكتب العلميّه.
جوادي آملي، عبدالله. (1383). توحيد در قرآن. قم: اسراء.
جوهري، اسماعيلبن حمّاد. (بيتا). الصّحاح؛ تاج اللّغه و صحاح العربيّه. تحقيق احمد عبدالغفور عطّار. بيروت: دارالعلم للملايين.
حاكم نيشابوري، محمّدبن عبدالله. (بيتا). المستدرك للصّحيحين. بيروت: دارالمعرفه.
حسيني قزويني، محمّد. (1387). وهّابيّت از منظر عقل و شرع. قم: تحسين.
خطيب بغدادي، احمدبن علي. (بيتا). تاريخ بغداد. بيروت: دار الكتب العلميّه.
دارقطني، عليّبن عمر. (1422ق.). سنن دارقطني. جدّه: دار المؤيّد.
درويش، احمدبن عبدالرزّاق. ( 1421ق.). مجموع فتاوي اللّجنهالدّائمه للبحوث العلميّه والإفتاء. جدّه: دارالمؤيّد.
راغب اصفهاني، حسينبن محمّد. (1412ق.). المفردات في غريب القرآن. تحقيق صفوان عدنان داودي. دمشق: دارالعلم ـ الدّار الشّاميّه.
رفاعي، محمّد نسيب. (1399ق.). التّوصّل إلي حقيقه التّوسّل المشروع والممنوع. بيروت: دار لبنان.
ذهبي، محمّدبن احمد. (1413ق.). سير أعلام النّبلاء. بيروت: مؤسّسه الرّساله.
سبكي، عليبن عبدالكافي. (بيتا). شفاء السّقام. مصر: دار جوامع الكلم.
شريف رضي، محمّدبن حسين. (1414ق.). نهجالبلاغه. تحقيق صبحي صالح. قم: هجرت.
شوكاني، محمّدبن علي. (1382). ارشاد الفحول إلي تحقيق الحقّ مِن علم الأصول. تحقيق و عنايه احمد عزو. بيروت: دارالكتب العربي.
صنعاني، محمّدبن اسماعيل. (بيتا). تطهير الإعتقاد عن ادران الإلحاد. رياض: الرئاسه العامّه للبحوث العلميّه و الإفتاء.
طباطبائي، محمّدحسين. (1417ق.). الميزان في تفسير القرآن. قم: دفتر انتشارات اسلامي جامعه مدرّسين حوزه علميّه قم.
طريحي، فخرالدّين بن محمّد. (1375). مجمع البحرين. تحقيق و تصحيح احمد حسيني اشكوري. تهران: مرتضوي.
فراهيدي، خليلبن احمد. (1409ق.). كتاب العين. قم: نشر هجرت.
فوزان، صالحبن فوزان. (بيتا). المنتقي مِن فتاوي فضيله الشّيخ صالح بن فوزان: www.ajurry.com.
فيض كاشاني، محمّدبن شاه مرتضي. (1415ق.). تفسير الصّافي. تحقيق و تصحيح حسين اعلمي. تهران: مكتبه الصّدر.
فيّومي، احمدبن محمّد. (1414ق.). المصباح المنير في غريب الشّرح الكبير. قم: دارالهجره.
قرشي بنايي، علياكبر. (1412ق.). قاموس قرآن. تهران: دارالكتب الإسلاميّه.
قسطلاني، احمدبن محمّد. (1425ق.). المواهب اللّدنيّه بالمنح المحمّديه. بيروت: المكتب الإسلامي.
مالكي، محمّدبن علوي. (1424ق.). الزّيارهالنّبويّه في الضّوء الكتاب و السّنّه. قاهره: دار جوامع الكلم.
مجلسي، محمّدباقر. (1362). بحارالأنوار، الجامعه لدُرَر أخبار الأئمّه الأطهار. تهران: دارالكتب الإسلاميّه.
مصطفوي، حسن. (1368). التّحقيق في كلمات القرآن الكريم. تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي.
مناوي، محمّد عبدالرّئوف. (1415ق.). فيضالقدير. بيروت: دارالكتب العلميّه.
هيثمي، عليّبن أبيبكر. (1402ق.). مجمع الزّوائد و منبع الفوائد. بيروت: دارالكتاب العربي.
نويسندگان:
كاوس روحي برندق: استاديار دانشگاه تربيت مدرّس، تهران
ليلا مرادي: دانشجوي دكتري علوم قرآن و حديث دانشگاه تربيت مدرّس، تهران
فصلنامه معارف قرآني شماره 21
ادامه دارد...