بخش 2 بخش 2 بخش 2 بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
بخش 2 بخش 2 بخش 2 بخش 2 بخش 2

بخش 2

بخش 1 : راز و نیاز با معبود بی نیاز به پناه آمده ایم شعله آه کار آتش میهمان تو پریشان روزگار غرق گنه یک عمر عصیان شرمسار شب فیض اندیشه ساحل لقای دوست در مناجات توبه کردم طواف کعبه توکل شرمساریم نجوای شب نتیجه بدی سفر عشق خداوندا ببخش ! پشیمان آمدم مهمان حرم شرمنده ام یا قاضی الحاجات هوس چشمه لطف قدر و بها اشتباه دوبیتی های دردمندی اندیشه


21


* ( 1 ) *

راز و نياز با معبود بي نياز


23


به پناه آمده ايم

بندگانيم و به درگاه خدا آمده ايم * * * چون فقيران به تمناي نوا آمده ايم

ما كه گِرد يكي خانه طوافي داريم * * * به گِدايي به سرِ خوان خدا آمده ايم

ما نه مشتاق به سنگيم و نه وابسته به گِل * * * به وصال تو به سر ني كه به پا آمده ايم

آرزومندي و درويشي و بي ساماني * * * جمع در ما و به اميد غنا آمده ايم

كوله بار گنه از كوه صفا سنگين تر * * * خالي از غير و در اين جا به پناه آمده ايم

از سر خاكِ غريب حَسَن ( عليه السلام ) و امّ البنين ( عليها السلام ) * * * خون جگر ، شِكوه كنان ، سوي خدا آمده ايم

تا بگوييم گلستان خزان است بقيع * * * از اُحد ، وز سر قبر شهدا آمده ايم

( محتشم )

* * *


24


شعله آه

يا رب از فرط گنه نامه سياهم چه كنم * * * گر نبخشي زره لطف گناهم چه كنم

بسته گرديده زهر سو به رُخم راه نجات * * * ندهي گر تو در اين معركه راهم چه كنم

جز تو ما را نبود پشت و پناهي به جهان * * * بي پناهم ندهي گر تو پناهم چه كنم

يوسف افتاد بچاه از اثر بي گنهي * * * من زفرط گنه افتاده به چاهم چه كنم

بخشش و لطف تو پاينده تر از كوه بود * * * من كه ناچيزتر از يك پَرِ كاهم چه كنم

به هدف گر نخورد تير دعايم هيهات * * * به اثر گر نرسد شعله آهم چه كنم

سايه لطف تو از لطف اگر روز معاد * * * نشود شامل احوال تباهم چه كنم

كس به روي من « ژوليده » نگاهي نكند * * * نكني گر تو هم از مهر نگاهم چه كنم

( ژوليده نيشابوري )

* * *

كار آتش

كار آتش به صفِ معركه بگداختن است * * * نَفس سركش هدفش كار خرد ساختن است


25


علّت غفلت انسان ز خدا ، آز و هواست * * * حاصل آز و هوا هستي خود باختن است

هيچ كاري به جهان بهر بشر نيست محال * * * هدف از خلقت ما اسب عمل تاختن است

هر كه با تيغِ زبان تيغِ ستم خيز كند * * * حاصلش نسل خود از ريشه برانداختن است

راز بدبختي و بيچارگي نوع بشر * * * خويش را از نظر مرتبه نشناختن است

سيلي از مالك دوزخ به جهنّم خوردن * * * مزدِ سر از خطِ فرمان خدا تافتن است

زاد راهي به كف اي رهگذر آور كه به دهر * * * كار عمر گذران تيغ اجل آختن است

پاي ميزانِ عمل رمز سرافرازي ما * * * پرچم بندگي خويش برافراختن است

شعر « ژوليده » بود سنبل شخصيّت او * * * راز آن در گرو خواندن و پرداختن است

( ژوليده نيشابوري )

* * *

ميهمان تو

الهي ! بنده اي گم كرده راهم * * * بده راهم كه سرتاپا گناهم

اگر عمري به غفلت زيست كردم * * * تمام هستيم را نيست كردم

به هر در ، حلقه كوبيدم خدايا * * * لباس يأس پوشيدم خدايا

اسير نفس هر جايي شدم من * * * مقيم شهر رسوايي شدم من


26


نچيدم گل زشاخ آرزويي * * * ندارم پيش مردم آبرويي

كنم با عجز و لابه بر تو اظهار * * * گنه كارم گنه كارم گنه كار

تو رحمان و رحيم و مهرباني * * * منم مهمان تو ، تو ميزباني

تو سوز سينه ام را ساز كردي * * * در رحمت به رويم باز كردي

تو گفتي توبه كن ، من مي پذيرم * * * ترحم كن اميرا من فقيرم

الهي ! هرچه هستم هر كه هستم * * * سر خوان عطاي تو نشستم

يقين دارم كه با اين شرمساري * * * نجاتم مي دهي از خوار و زاري

اگر كوه گنه گرديده بارم * * * يقين دارم علي را دوست دارم

ببخشا اي همه آگاهي من * * * گناهم را به خاطرخواهي من

الهي ! گرچه هستم غرق عصيان * * * پشيمانم پشيمانم پشيمان

( ژوليده نيشابوري )

* * *

پريشان روزگار

الهي ! عاشقي شب زنده دارم * * * چو مشتاقان زعشقت بيقرارم

زكوي خويش نوميدم مگردان * * * كه جز كوي تو اميدي ندارم

الهي ! در دلم نوري بيفروز * * * كه باشد مونس شب هاي تارم

زلطفت جز گل اميدواري * * * نرويد از دل اميدوارم

الهي ! بنده اي برگشته احوال * * * گدايي روسياه و شرمسارم

تهيدست و اسير و دردمندم * * * سيه روز و پريشان روزگارم

الهي ! گر بخواني ور براني * * * تويي مولا و صاحب اختيارم

از آن ترسم به رسوايي كشد كار * * * مبادا پرده برداري زكارم

الهي ! اشك عذر ازديده جاري است * * * ترحم كن به چشم اشكبارم


27


نظر بر حال زارم كن كه جز تو * * * ندارد كس خبر از حال زارم

الهي ! عزّت و خواري است از تو * * * مگردان پيش چشم خلق خوارم

الهي ! گر كند غم بر دلم روي * * * تويي در خلوتِ دل غمگسارم

يقين دارم كزين گرداب هايل * * * رهاند رحمت پروردگارم

الهي ! ناتوانم كو تواني ؟ * * * كه شكر لطف و احسانت گزارم

بياني كو كه الطافت ستايم * * * زباني كو كه انعامت شمارم

الهي ! تا نسيم رحمت تست * * * زغم بر چهره ننشيند غبارم

مگر عفو تو گرداند مرا پاك * * * كه سر از شرمساري برنيارم

« رسا » بر شاعرانم فخر اين بس * * * كه مدّاح شه والاتبارم

( دكتر قاسم رسا )

* * *

غرق گنه

غرق گنه نااميد مشو زدرگاه ما * * * كه عفو كردن بود در همه دم كار ما

توبه شكستي بيا هرآنچه هستي بيا * * * اميدواري بجوي زنام غفّار ما

بنده شرمنده تو ، خالق بخشنده من * * * بيا بهشتت دهم مرو تو در نار ما

در دل شب خيز و ريز قطره اشكي ز چشم * * * كه دوست دارم كند گريه گنهكار ما

خواهم اگر بگذرم ز جمله عاصيان * * * كيست كه چون و چرا ، كند زكردار ما

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *


28


يك عمر عصيان

تو بخشنده هر گناهي الهي * * * به جز تو نباشد پناهي الهي

به اين بنده ناتوانت كمك كن * * * كه ابليس دارد سپاهي الهي

زيك عمر عصيان ، نشاني نماند * * * زرحمت كني ، گر نگاهي الهي

به نيكي مبدل نمايي بدي را * * * چه خواهي ببخشي گناهي الهي

چو رحم تو سبقت زقهر تو گيرد * * * در آن دم چه كوهي چه كاهي الهي

ولي هر كه با مرتضي آشنا نيست * * * ندارد به عفو تو راهي الهي

به باغ ولايش به رسم گدايان * * * منم ره نشين چون گياهي الهي

به قلب « حسان » مهر جانبخش او را * * * فزون كن دمادم ، الهي ، الهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شرمسار

الهي ! اي دواي درد جانم * * * بشوي اين ظلمت و زنگ از روانم

ترحّم كن ندارم توشه راه * * * مگر لاتقنطوا من رحمة الله

يكي وامانده از راه و ذليلم * * * به چاه تن فتاده بي دليلم


29


اسيرم خائفم بي خانمانم * * * گدايم بي نوايم ميهمانم

سيه رويم تهيدستم فكارم * * * گنهكارم تباهم شرمسارم

بده راهي تو اين شرمنده ات را * * * نوازش كن به رحمت بنده ات را

مرا با عفو خود بنماي درمان * * * نجاتم ده نجات از نفس و شيطان

به حالم در همه حالي نظر كن * * * زجرم و هر گناه من گذر كن

به جز جود و به جز لطفت الهي * * * مرا نبود در اين عالم پناهي

( حبيب چايچيان « حسان » )

* * *

شب فيض

خيز ، اي بنده محروم و گنهكار بيا * * * يك شب اي خفته غفلت زده بيدار بيا

بس شب و روز كه در زير لَحَد خواهي خفت * * * دَم غنيمت بشمار امشب و بيدار بيا

شب فيض است و در توبه و رحمت باز است * * * خيز ، اي عبد پشيمان و خطاكار بيا

پرده شب كه بود آيت ستّاري من * * * دور از ديده مردم ، به شب تار بيا

اين تويي ، بنده آلوده و شرمنده من * * * اين منم ، خالق بخشنده ستّار بيا

مگشا دست نيازت به عطاي دگران * * * دل به من بسته و بگسسته زاغيار بيا

فرصت از دست مده ، مي گذرد اين لحظات * * * منشين غافل و بي حاصل و بيكار بيا


30


انديشه ساحل

گول زرق و برق زر را مي خوري اي دل چرا ؟ * * * زندگي را مي كني بر خويشتن مشكل چرا

غنچه گل شد ، گل خزان گرديد و بلبل شد خموش * * * مانده اي اي باغبان ، حيران و پا در گِل چرا

عمر طي شد ، نوجواني رفت و پيري سررسيد * * * حبّ دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

چهره پرچين گشت و قامت دال و موي سر سپيد * * * از مكافات عمل بنشسته اي غافل چرا

كاخ ها گرديد كوخ و كوخ ها گرديد كاخ * * * زاد راهي برنمي داري از اين منزل چرا

نوح رفت و كشتي اش بشكست و طوفان شد تمام * * * غافلي اي بي خبر زانديشه ساحل چرا

كاروان مرگ هر دم مي زند كوس رحيل * * * برنمي خيزي براي بستن محمل چرا

عمر چون رفت از كفت ديگر نمي آيد به كف * * * اين سخن حقّ است ، حق را مي كني باطل چرا

مزرع كشت است دنيا از براي آخرت * * * برنمي داري از آنچه كشته اي حاصل چرا

مرگ مأمور است و معذور از براي بردنت * * * راحت و آسوده خوابيدي در اين منزل چرا

از من « ژوليده » بشنو اي به دنيا بسته دل * * * حب دنيا را نمي سازي برون از دل چرا

( ژوليده نيشابوري )

* * *


31


لقاي دوست

مي نشينم چو گدا كنج سرايت اي دوست * * * تا كه بينم همه شب لطف و عطايت اي دوست

آتش هجر تو در سينه سوزان من است * * * گاه گاهي نظري كن به گدايت اي دوست

هاتف جان من غم زده با سوز و گداز * * * سر نهاده است به درگاه وَلايت اي دوست

شهريار دل و جانِ منِ آشفته تويي * * * طالبم طالب آن جود و سخايت اي دوست

چشمه ساري است دو چشمان گناه آلودم * * * اشك من در طلب عفو و رضايت اي دوست

سرزمين دل پاييزي من ، ويران است * * * روشني بخش دلم را به لقايت اي دوست

دردمندانه به كوي تو پناه آوردم * * * واثقم تا بنوازي به دعايت اي دوست

طور اميد وجودم ، شده كنعان بلا * * * يوسف عشق من افتاده به پايت اي دوست

گرچه تقصير من افزون شده در محضر تو * * * ليك بردار زمن تيغ بلايت اي دوست

عالمي واله و مفتون تواند و « پارسا » * * * نيز دارد همه دم ، شوق لقايت اي دوست

( رحيم كارگر « پارسا » )

* * *


32


در مناجات

راه گم كردم ، چه باشد گر به راه آري مرا * * * رحمتي بر من كني واندر پناه آري مرا

مي نهد هر ساعتي بر خاطرم باري چو كوه * * * خوف آن ساعت كه با روي چو كاه آري مرا

راه باريك است و شب تاريك ، پيش خود مگر * * * با فروغ نور آن روي چو ماه آري مرا

رحمتي داري كه بر ذرّات عالم تافته است * * * با چنان رحمت عجب گر در گناه آري مرا

شد جهان در چشم من چون چاه تاريك از فزع * * * چشم آن دارم كه بر بالاي چاه آري مرا

دفتر كردارم آن ساعت كه گويي : باز كن * * * از خجالت پيش خود در آه آه آري مرا

اسب خيرم لاغر است و خنجر كردار كُند * * * آن نمي ارزم كه در قلب سپاه آري مرا

لاف يكتايي زدم چندان كه زير بار عُجب * * * بيم آنستم كه با پشت دوتاه آري مرا

هر زمان از شرم تقصيري كه كردم در عمل * * * همچو كشتي زآب چشم اندر شناه آري مرا

خاطرم تيره است و تدبيرم كژ و كارم تباه * * * با چنين سرمايه كي در پيشگاه آري مرا

گر حديث من به قدر جرم من خواهي نوشت * * * همچو روي نامه با روي سياه آري مرا


33


بندگي گر زين نمط باشد كه كردم « اوحدي » * * * آه از آن ساعت كه پيش تخت شاه آري مرا

( اوحدي مراغه اي )

* * *

توبه كردم

خم شدم از بار عصيان ، بارالها توبه كردم * * * گشتم از كرده پشيمان ، بارالها توبه كردم

نفس ، سركش ؛ حرص ، غالب ؛ فكر ، اندك ؛ وهم ، افزون * * * رفته ام دنبال شيطان ، بارالها توبه كردم

رطب و يابس را نوشتي در كتاب خويش ، قرآن * * * گر نخواندم بنده قرآن ، بارالها توبه كردم

انبيا و اوليا گفتند هر خوب و بدي را * * * گر نمودم ترك آنان ، بارالها توبه كردم

در اصول و در فروع دين اگر اهمال كردم * * * برخلاف حكم و فرمان ، بارالها توبه كردم

گر به نفس خود ستم كردم و يا بر بندگانت * * * مي كنم من بعد جبران ، بارالها توبه كردم

گر كه كردم ترك بيعت ، اي خدا ، معذور دارم * * * يا شكستم عهد و پيمان ، بارالها توبه كردم

گر زدم بر خلق تهمت يا كه هستم اهل غيبت * * * يا كه بودم اهل بهتان ، بارالها توبه كردم

از غرور و كبر ، نافرمانيي گر سر زد از من * * * مست بودم ، قول رندان ، بارالها توبه كردم


34


بايدم برتر شوم من از مَلَك ، امّا نگشتم * * * بل شدم بدتر زحيوان ، بارالها توبه كردم

از در دربار شاهي گر شدستم من فراري * * * آمدم با آه و افغان ، بارالها توبه كردم

كاروان از پيش رفته ، بار من افتاده در گل * * * مانده تنها در بيابان ، بارالها توبه كردم

عذر بدتر از گناه است ، از كه گريم وز كه نالم * * * خود شدم از اهل عصيان بارالها توبه كردم

راه بنمودي نرفتم ، امر فرمودي نكردم * * * هستم از كرده پشيمان ، بارالها توبه كردم

گر گنهكار و پليدم يا خطاكار و كثيفم * * * گويم اينك از دل و جان ، بارالها توبه كردم

بارالها بنده « مفتون » را به اين جرم و گنه ها * * * عفو كن بر شاه مردان ، بارالها توبه كردم

( مفتون همداني )

* * *

طواف كعبه

خوشا به نيمه شبي با خدا صفا كردن * * * زبان حال گشودن زدل دعا كردن

تمام لذّت عالم نمي رسد قدرش * * * به يك دقيقه مناجات ، با خدا كردن

به صد هزار قبولي عمره مي ارزد * * * به دهر يك گره از كار خلق وا كردن


35


به ادّعا نتوان برد بهره اي فردا * * * كه بهره از عمل آيد نه ادّعا كردن

در اين سراي دو در ، از دري درآ اي دوست * * * كه حاجتي بتوان از كسي روا كردن

براي جلب رضاي خدا بكوش اي دل * * * كه مشكل است خدا را زخود رضا كردن

به زرق و برق زر اي دل مناز ، مي بازي * * * كه كار زر ، بود از حق تو را جدا كردن

بهشت برگ عبورش محبّت مولاست * * * خوشا به حبّ علي دوري از خطا كردن

( ژوليده نيشابوري )

* * *

توكل

هر كه بر لطف خداي خود توكّل مي كند * * * گر كشد بار غم عالم تحمّل مي كند

بيمي از آتش مكن وقت توكّل چون خليل * * * كز توكّل آتش نمرود هم گُل مي كند

جام گردون از غم عالم نمي گردد تهي * * * قدر وسعش هر كسي از آن تناول مي كند

بيشتر از خوان دوزخ نان غفلت مي خورد * * * هر كه عمر خويش را صرف تغافل مي كند

نيست در قاموس هستي هيچ كاري بي حساب * * * كار را هر كس به مبناي تعادل مي كند


36


خط و مشي زندگي را نيست جبر انتخاب * * * هر كسي با فكر خود سير تكامل مي كند

در سرابِ زندگي لب تشنه از حق غافليم * * * ورنه زير پاي ما صد چشمه قل قل مي كند

( ژوليده نيشابوري )

* * *

شرمساريم

خداوندي چنين بخشنده داريم * * * كه با چندين گنه اميدواريم

كه بگشايد دري كايزد ببندد * * * بيا با هم در اين درگه بناليم

خدايا ! گر بخواني ور براني * * * جز انعامت در ديگر نداريم

سرافرازيم اگر بر بنده بخشي * * * وگرنه از گنه سر برنياريم

زمشتي خاك ما را آفريدي * * * چگونه شكر اين نعمت گزاريم

تو بخشيدي روان و عقل و ايمان * * * وگرنه ما همان مشت غباريم

تو با ما روز و شب در خلوت و ما * * * شب و روزي به غفلت مي گذاريم

نگفتم خدمت آورديم و طاعت * * * كه از تقصير خدمت شرمساريم

مباد آن روز در درگاه لطفت * * * به دست نااميدي سر بخاريم

خداوندا ! به لطفت با صلاح آر * * * كه مسكين و پريشان روزگاريم

( سعدي شيرازي )

* * *

نجواي شب

چه شب است يا رب امشب كه شكسته قلب ياران * * * چه شبي كه فيض و رحمت ، رسد از خدا چو باران


37


چه شبي كه تا سحرگاه ، زفرشتگان « الله » * * * بركات آسماني ، برسد به جان نثاران

شب انس و آشنايي است ، شب عاشقان مهدي است * * * شب وصل هر جدايي است ، شب اشك رازداران

شب تشنگان ديدار ، شب ديدگان بيدار * * * شب سينه هاي سوزان ، شب سوز سوگواران

شب قلب هاي لرزان ، شب چشم هاي گريان * * * شب بندگان خالص ، شب راز رستگاران

شب توبه و انابت ، شب صدق و معنويت * * * شب گريه و مناجات ، شب شور و شوق ياران

شب نغمه هاي ياربّ ، شب ذكر « توبه » بر لب * * * شب گوش دل سپردن ، به سرود جويباران

چه بسا كه تا سحرگاه ، سفر شبانه رفتيم * * * كه مگر نسيم لطفي ، بوَزَد در اين بهاران

چه خوش است يا رب امشب ، كه خطاي ما ببخشي * * * ز كرم كني نگاهي به جميع شرمساران

تو خدايي و خطاپوش ، تو بزرگ و اهل احسان * * * گنه از غلام مسكين ، كرم از بزرگواران

تو انيس خلوت دل ، تو پناه قلب خسته * * * تو طبيب چاره سازي ، تو كريم روزگاران

دل دردمند ما را ، تو شفايي و تو درمان * * * به تو مبتلا و محتاج ، نه منم ، كه صد هزاران


38


به خدائيت خدايا ، به مقام اوليايت * * * به فرشتگان ، رسولان ، به خشوع خاكساران

شب دلشكستگان را به سحر رسان ، خدايا * * * ز فروغ خود بتابان ، به دل اميدواران

( جواد محدّثي )

* * *

نتيجه بدي

اي دل زچه رو طاعت دادار نكردي ؟ * * * خوفي زعذاب و شَرَرِ نار نكردي ؟

يك عمر تو را داد خدا مهلت و هيهات * * * دل را بَري از صحبت اغيار نكردي ؟

گفتم كه مكن پيروي از نفس بدانديش * * * كردي تو از او پيروي و عار نكردي ؟

گفتم كه مرو از ره بيراهه كه چاه است * * * رفتي و هراسي زشب تار نكردي ؟

گفتم به ره خير بكن سيم و زر ايثار * * * بس سيم گرفتي و زر ايثار نكردي ؟

گفتم كه مزن تيشه تو بر ريشه اسلام * * * رحمي تو بر اين نخل پر ازبار نكردي ؟

مزد زحمات علي و آل ندادي * * * شرمي ز رخ احمد مختار نكردي ؟

دستي به سر طفل يتيمي نكشيدي * * * وز پاي به ره مانده برون خار نكردي ؟


39


در مرگ كسي قطره اشكي نفشاندي * * * همدردي خود را به كس اظهار نكردي ؟

جز فتنه و شر از تو دگر كار نيايد * * * از خير چه ديدي كه تو اين كار نكردي ؟

صد بار بدي كردي و ديدي ثمرش را * * * نيكي چه بدي داشت كه يك بار نكردي ؟

« ژوليده » مزن دَم به عمل كوش كه كاري * * * از بهر خود از گفتن اشعار نكردي ؟

( ژوليده نيشابوري )

* * *

سفر عشق

واي از آن دل كه دري رو به خدا باز نكرد * * * تا فراسوي ملك ، همت پرواز نكرد

بال نگشود و خيال و سر پرواز نداشت * * * با شهيدان خدا زمزمه اي ساز نكرد

در حصار تن خود ماند و وجودش پوسيد * * * خطر عشق نكرد و سفر آغاز نكرد

ديد نجواي شب و حادثه و سوز دعا * * * پر به خلوتكده زمزمه ها باز نكرد

عرق شرم به پيشاني خود ، هيچ نديد * * * خويش را با نفس لاله هم آواز نكرد

بارها شاهد خاكستر نخلي سرسبز * * * بود اما سفري آن طرف راز نكرد


40


اي صدافسوس كه اين فرصت بشكوه گذشت * * * مي توانست ولي حيف كه اعجاز نكرد

( غلامرضا كاج )

* * *

خداوندا ببخش !

گر گناهي كردم و دارم ، خداوندا ببخش * * * چون گنه را عذر مي آرم ، خداوندا ببخش

پاي خجلت را روايي نيست بر درگاه تو * * * دست حاجت پيش مي دارم ، خداوندا ببخش

گر گناهم سخت بسيار است رحمت نيز هست * * * بر گناه سخت بسيارم ، خداوندا ببخش

چون پذيرفتار بدرفتار نادانان تويي * * * بر من نادان و رفتارم ، خداوندا ببخش

پيشت از روز « الست » آوردم اقرار « بلي » * * * هم بر آن پيشينه اقرارم ، خداوندا ببخش

بخششت عام است و مي بخشي سزاي هر كسي * * * گر به بخشايش سزاوارم ، خداوندا ببخش

نااميدي بردم از ياران ، كه مي اندوختم * * * روز نوميدي تويي يارم ، خداوندا ببخش

آبرويم نيست اندر جمع خاصان را ، ولي * * * آب چشمم هست و مي بارم ، خداوندا ببخش

عالِمي بر عيب و تقصيرم تو ، يارب ! دست گير * * * واقفي بر غيب و اسرارم ، خداوندا ببخش


41


گفته اي : بر زاري افتادگان بخشش كنم * * * اينك آن افتاده زارم ، خداوندا ببخش

گر به دلداري دل مجروح من ميلي نمود * * * بر دل مجروح و دلدارم ، خداوندا ببخش

ور چشيدم شربتي بيخود زروي آرزو * * * زآرزوي خود ، به آزارم ، خداوندا ببخش

« اوحدي » وار از گناه خود فغاني مي كنم * * * بر فغان اوحديوارم ، خداوندا ببخش

( اوحدي مراغه اي )

* * *

پشيمان آمدم

اين منم ، بيدار ، از هول گناه * * * مي كنم ، بر آسمان شب ، نگاه

اين منم ، از راه دور افتاده اي * * * رايگان ، عمر خود از كف داده اي

اين منم ، در دستِ غفلت ها اسير * * * اي خداي مهربان ، دستم بگير

گرچه من پا تا به سر ، آلوده ام * * * رُخ به درگاه تو آخر سوده ام

جانم از غم سوزد و ، دارم خروش * * * اي خداي رازدار پرده پوش

آمدم ، با چشم گريان آمدم * * * گر گنه كارم ، پشيمان آمدم


42


يا رئوف يا رحيم و يا رفيع * * * چارده معصوم را آرم شفيع

ناگهان ، آمد به گوش دل ندا * * * مژده اي از رحمت بي انتها :

« يا عِبادي ، اَلَّذِينَ اَسْرَفُواْ » * * * از نويد رحمتم ، « لا تَقْنَطُواْ »

با چنين رأفت كه مي خواني مرا * * * كي خداوندا ، بسوزاني مرا

كي شود نوميد ، از رحمت « حسان » * * * تا كه دارد چون تو ربّي مهربان

( چايچيان « حسان » )

* * *

مهمان حرم

شكر خدا زيارت پيغمبر آمديم * * * توفيق يار شد كه سوي اين در آمديم

ما لايق حضور تو هرگز نبوده ايم * * * لطف تو بود اين كه به اين محضر آمديم

آلوده ايم و از گنه خويش شرمسار * * * با دست هاي خالي و چشم تر آمديم

اي مهربانِ بنده نواز و بزرگوار * * * ما خائف از محاسبه محشر آمديم

ما دلشكسته ايم ، وليكن اميدوار * * * ما را زخود مران كه بر اين باور آمديم


43


با آرزوي ديدن مهدي « عج » در اين ديار * * * از مروه تا صفاي تو چون هاجر آمديم

بوي گلي است در عرفات از حضور تو * * * سوي گل وجود تو ما با سر آمديم

ما داغدار كوچِ هزاران ستاره ايم * * * گريان ولي زداغِ گل ديگر آمديم

داغ بزرگ ، مدفن پنهان فاطمه است * * * ما در پي زيارتِ اين مادر آمديم

( جواد محدثي )

* * *

شرمنده ام

در درگهت ، يكي زغلامانم * * * نام تو ، زينتِ لب و دندانم

تو برتر از هرآنچه به وصف آيد * * * من كمتر از هرآنچه كه مي دانم

غفّاري و كريم و خطاپوشي * * * من صاحب معاصيِ پنهانم

شايد مرا نگاهِ تو گيرد دست * * * ورنه فريب خورده شيطانم

تو آن خداي خالق و رحماني * * * من ، بنده حقير و پشيمانم

بگذشته از شماره و حدّ و حصر * * * اندازه خطا و گناهانم

با اين همه گناه كه من دارم * * * چون ادّعا كنم كه مسلمانم ؟

در چاهِ نفس خويش گرفتارم * * * از جهل خويش سر به گريبانم

شرمنده ام ، زيان زده ام ، خامم * * * من بنده فراري و ترسانم

خاكم ، گِلم ، كَفَم ، خس و خاشاكم * * * خارم ، خَسَم ، فقيرم و نادانم

تا كي به درگهِ كرمت دوزم * * * اين ديدگان خسته و گريانم

آن كس كه نيست لايقِ احسانت * * * آن كس كه هست شيفته ، من آنم


44


يك لحظه گر نظر فكني بر من * * * يك عمر ، سرفرازم و خندانم

سيلابِ خون به چهره زردِ من * * * جاري شده زديده گريانم

چون دل ، سراي توست ، نه بيگانه * * * در راه دل نشسته و دربانم

حاشا كه جز تو ، ره به دلم يابد * * * جانم فدايت ، اي همه جانانم

( جواد محدّثي )

* * *

يا قاضي الحاجات

يا رب به ما تو قدرت ترك خطا بده * * * توفيق بندگي بدون ريا بده

از بحر بي كرانه الطاف خويشتن * * * بر آنچه لايقيم به ما اي خدا بده

از ما بگير كينه و كبر و حسد ولي * * * بر ما صفاي باطن و صدق و صفا بده

ما مجرم و تو مجري ديوان كيفري * * * حكم برائت گنه ما به ما بده

ما بنده ايم ذات تو بخشنده و رحيم * * * از خوان نعمتت نعمتي بر گدا بده

خون شد زهجر كربُ و بلا قلب شيعيان * * * بر دست ما تو تذكره كربلا بده

گويد به طعنه خصم كه مهديتان كجاست * * * لطفي نما و مهدي ما را به ما بده


45


« ژوليده » عاشق است ولي عاشق حسين * * * يا رب مريض عشق و صفا را شفا بده

( ژوليده نيشابوري )

* * *

هوس

هوس هرجا نهد پا را تمنّا مي شود پيدا * * * چنانكه اسم هر كس از مسمّا مي شود پيدا

به دنيا دل مبند اي دل كه دنيا جاوداني نيست * * * كه معيار علي از ترك دنيا مي شود پيدا

در اين دنيا بكن كاري كه بتوان بهره برداري * * * كه قدر عمر ما در روز عقبا مي شود پيدا

زسيما پي توان بردن كه در طينت چه مي باشد * * * بلي هرجا كه صورت هست ، معنا مي شود پيدا

به زور و زر مناز اي دل كه حق فرموده در قرآن * * * مقام و ارزش انسان زتقوا مي شود پيدا

مشو از مرگ خود غافل كه بهر بردنت اي دل * * * اگر پيدا نشد امروز ، فردا مي شود پيدا

مكن سرپيچي از حظِّ علي و آل چون فردا * * * تو را خطّ امان از حبّ مولا مي شود پيدا

( ژوليده نيشابوري )

* * *

چشمه لطف

الهي بي پناهان را پناهي * * * به سوي خسته حالان كن نگاهي


46


مرا شرح پريشاني چه حاجت * * * كه بر حال پريشانم گواهي

خدايا تكيه بر لطف تو دارم * * * كه جز لطفت ندارم تكيه گاهي

دل سرگشته ام را رهنما باش * * * كه دل بي رهنما افتد به چاهي

نهاده سر به خاك آستانت * * * گدايي ، دردمندي ، عذرخواهي

گرفتم دامن بخشنده اي را * * * كه بخشد از كرم كوهي به كاهي

خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند * * * خوشا آن دل كه دارد با تو راهي

زنخل رحمت بي انتهايت * * * بيفكن سايه بر روي گياهي

به آب چشمه لطفت فرو شوي * * * اگر سر زد خطايي ، اشتباهي

مران يا ربّ زدرگاهت « رسا » را * * * پناه آورده سويت بي پناهي

( دكتر قاسم رسا )

* * *

قدر و بها

هر كه عاري از ريا گردد صفايش مي دهند * * * چون كه گردد باصفا بر ديده جايش مي دهند

اهل تقوا را به محشر امتياز ديگريست * * * گرچه اين جا بيشتر جام بلايش مي دهند

بي بها بودن به نزد خلق گنجي پربهاست * * * خاك چون آدم شود قدر و بهايش مي دهند

هر كسي از راه فهمش مي كند درك سخن * * * هرچه سوزِ ني فزون باشد نوايش مي دهند


47


آب حيوان خضر را رمز نجات مرگ نيست * * * فاني في الله را آب بقايش مي دهند

همچو يوسف در جواني ترك شهوت كن كه نفس * * * هرچه كام دل برآرد اشتهايش مي دهند

از مقام لا به اِلاّالله انسان مي رسد * * * هر كه اين معني نداند حكم لايش مي دهند

قفل جنّت را كليدي هست در دست علي * * * هر كه را خواهد علي اِذن سرايش مي دهند

( ژوليده نيشابوري )

* * *

اشتباه

گذشت عمر و بيا غفلت از اِله مكن * * * بس است خيره سري ديگر اشتباه مكن

هر آنچه نامه نوشتي تو از گناه بس است * * * بيا و توبه كن و نامه اي سياه مكن

به ميهماني خود خوانده ات خدا اينك * * * بيا و وقت گرانمايه را تباه مكن

به درك اين زمانه اگر نكوشيدي * * * بيا و غفلت از اين مابقيِ ماه مكن

اگر كه چشم شفاعت به مرتضي داري * * * به چشم بد به كسي در جهان نگاه مكن

براي آن كه به مقصد رسي بدون خطر * * * بيا و نفس دني را رفيق راه مكن


48


كليد گنج سعادت بُوَد به دست عمل * * * بكوش در عمل و ترك پايگاه مكن

شعار شاعر « ژوليده » روز و شب اين است * * * گذشت عمر و بيا غفلت از گناه مكن

( ژوليده نيشابوري )

* * *

دوبيتي هاي دردمندي

( 1 )

* * *

خدايا ! بر در تو بنده توست * * * همي خواهان آن گلْ خنده توست

تو روي نازنين از من مگردان * * * بزرگي و كرم زيبنده توست

( 2 )

* * *

خدايا ! اي رحيم بنده پرور * * * بكن ابر كرم را سايه گستر

نمي بينم به جز ذاتت غفوري * * * بميرانم كنون پاك و مطهّر

( 3 )

* * *

خداوندا ! طمع دارم فراوان * * * به لطف و بخششت با چشم گريان

سزاوار عذابي جانگزايم * * * ببخشا اي طبيب دردمندان

( 4 )

* * *

خدايا ! شرمسارم شرمسارم * * * به غير از كوي تو جايي ندارم

دل من برده نفس پلشت است * * * به لطف و رحمتت چشم انتظارم

( 5 )

* * *

خداوندا ! شبي دمساز خود كن * * * مرا پروانه جانباز خود كن

چشمان شهد وصالت را به جانم * * * اسير درگه پر راز خود كن


49


( 6 )

* * *

خداوندا ! منم عبد گنه كار * * * اسير نفس بند انديش و بدكار

مرا شرم آيد از گفتار و كردار * * * توييُّ و من ، من عاصيّ و تو غفّار

( 7 )

* * *

خدايا ! جرمم از حد گشته افزون * * * شده قلبم سياه و دل پر از خون

مرا رنجي است جانكاه و كشنده * * * به فريادم برس اكنون ! اكنون !

( 8 )

* * *

خدايا ! روشني بخش جهاني * * * حبيب و مونس صاحب دلاني

مرا مغضوب درگاهت نميران * * * تو غفّار الذنوب و مهرباني

( 9 )

* * *

خدايا ! گفته اي تو به پذيرم * * * گنه كاران بد را دستگيرم

من بد را ببخشا و بيامرز * * * بكن لطفي كه با عشقت بميرم

( 10 )

* * *

خداوندا ! منم با ناله همدم * * * شريك غصّه ها و محنت و غم

قبولم كن كه هستم شرمسارت * * * تمام كرده هايم ناقص و كم

( رحيم كارگر « پارسا » )

* * *

انديشه

لحظه اي خود را بيا از خويشتن بيگانه كن * * * ديدني ها را فداي ديدن جانانه كن

تا به كي مِي از سبوي غير مي نوشي بيا * * * از سبوي رحمت حق باده در پيمانه كن


50


گنج در ويرانه پنهان ست بايد رنج كرد * * * گنج بي رنج ار كه خواهي خويش را ويرانه كن

تا نگردد از پريشاني پريشان خاطرت * * * هر كجا ديدي پريشان گيسواني شانه كن

هر كجا ديدي كه عقل تو حريف نفس نيست * * * عقل را بگذار و خود را در جهان ديوانه كن

همچو شمعي فيض بخش ديگران باش و بسوز * * * در مقام جانفشاني خويش را پروانه كن

بهر تاريكي گورِ خويش شمعي برفروز * * * فكر فردا و حساب خالق جانانه كن

در مقام خاكساري همچنان خورشيد باش * * * خدمت خلق خدا با همّتي مردانه كن

پند عبرت مي دهد « ژوليده » با پندش تو را * * * تا نگرديدي اسير دام ترك دانه كن

( ژوليده نيشابوري )

* * *



| شناسه مطلب: 76948







نظرات کاربران (1)