یک روز با خانواده دکتر جوزی؛ از پزشکان شهید هلال احمر
مفقودی در «جنگ» شهادت در «منا»
«بعد از تصادف شدیدی که در بهمن ماه سال ۱۳۹۳ برایش رخ داد رفتارش تغییر کرده بود انگار زنده مانده بود تا پس از وقوف در صحرای عرفات و بیتوته در مشعر الحرام، در لباس خدمت، جان خود را در سرزمین مقدس منا قربان کند و به جمع دوستان شهیدش بپیوندد.»
به گزارش خبرنگار سلامت خبرگزاري تسنيم، .... تا حاجي شدن فرصت اندكي مانده بود. كاروانها مقدمات سفر را فراهم ميكردند و بايد عوامل اجرايي كاروانها (روحاني ، پزشك و ...) مشخص مي شدند و هر پزشك مسئوليت دو كاروان را بر عهده ميگرفت.
حسين ميگويد:«از كاروان نجف آباد پدر معرفي شد، چون در سفرهاي كربلا و مكه تجربه هاي موفقيت آميزي داشت از كاروان خميني شهر هم پزشك ديگري معرفي شد. بخاطر همين تصميم به قرعه كشي گرفتند. اسامي هركدام از اين پزشكان پنج بار روي كاغذ نوشتند و افراد مختلفي به تصادف پنج بار كاغذها را برداشتند و پنج مرتبه قرعه به نام پدر افتاد. خوشحال شد از اينكه قرعه به نام او افتاده است ، آن هم پنج بار!
چند روزي مانده به سفرش ، سال خمسي اش بود. خمس مالش را داد و وسايل رفتن را آماده كرد. به ديدار پدر و مادر و خويشان و دوستانش رفت و با حال عجيبي با آن ها وداع كرد. اين خداحافظي با دفعات قبلي فرق داشت. نگران همسرش بود كه اين روزها حالي پريشان و مشوش داشت. در مسير از نجف آباد تا فرودگاه اصفهان دكتر بود و همسرش و حسين اش و نگراني هايي كه پاياني نداشت. مدام مي گفت: « اگر مسئوليت نداشتم ، به خاطر وضعيت شما نميرفتم».
حسين ميگويد:«از يك سالن به بعد ديگر نميتوانستيم پدر را در فرودگاه همراهي كنيم خداحافظي كرديم و برگشتيم هنوز از فرودگاه بيرون نيامده بوديم كه پدر زنگ زد و با بغض گفت: «حسين جانم! مادرت را به تو مي سپارم مراقبش باش...»
از اسارت تا رهايي؛ وقتي سهم دكتر شهادت در جنگ نبود
خانه اي زيبا در يكي از محلههاي قديمي نشين نجف آباد اصفهان. نقاشيهاي روي ديوارها، آفتابي كه از پشت پنجرههاي بزرگ و شفاف آشپزخانه سرك كشيده داخل خانه، سماور بزرگ در حال جوش در كنار استكان هاي كمر باريك و بشقاب هاي گل سرخي، اتاق هاي بزرگ و سقفي كه ورودي نور دل انگيزي دارد همهاش نشاني از يك خانه آرام و دلنشين دارد.
اينجا خانه پدري دكتر جوزي است كه با همه زيباييهايش اين روزها حال خوبي ندارد هنوز يكسال از شهادت دكتر جوزي نگذشته است كه پدر بيمار كه دلتنگ ديدار پسر شهيدش بوده به ديدارش ميشتابد و حالا اهالي منزل در غم دو عزيز به سوگ نشسته اند.
مادر، همسر، فرزند، برادران و خواهران دكتر جوزي ميزبانمان ميشوند. يك سال از آن فاجعه توصيف ناپذير گذشته و حالا به همراه دكتر كوليوند - معاون حج مركز پزشكي، دكتر مومني - مديرعامل هلال احمر اصفهان و جمعي از مديران هلال احمري آمده ايم ديدار اين خانواده.
خانم مجيدزاده همسر دكتر جوزي و دبير رياضي است كه همه اتفاقات زندگي مشترك اش با دكتر و همه زندگي دكتر را از بر است از دكتر مي گويد و اينكه سن كم مانع اعزام دكتر به جنگ شده بود تاريخ تولدش را در شناسنامه تغيير داد و يك سال آن را بزرگتر كرد.
ميگويد: « در عمليات مقدماتي والفجر از ناحيه پيشاني مجروح شده و عليرغم شدت مجروحيت، پس از بهبود نسبي دوباره به جبهه اعزام شد و در سال 62 در عمليات خيبر به اسارت نيروهاي بعثي درآمد و 78 ماه در اسارت به سر ميبرد، در اسارت نيز به دليل فعاليتهاي مختلف بر اثر شكنجهها به شدت دچار مجروحيت از ناحيه فك، كمر و زانو شده و جانباز 70درصد بودند.»
دكتر جوزي بالاخره پس از هفت سال اسارت، سال 69 با تني مجروح و روحيه اي مقاوم به ايران باز ميگردد و رنج چندين عمل جراحي بر روي جمجمه اش را تحمل ميكند.
خانم دكتر جوزي ميگويد: « بخيههاي پيشانيش هميشه آزارش ميداد، به ويژه در هواي سرد، سرش به شدت درد ميگرفت. وضعيت فكش نيز رضايت بخش نبود و با وجود عمل جراحي، موقع خميازه كشيدن فكش از جا خارج مي شد و بايد با رنج فراوان آن را جا مي انداخت. از ناحيه كمر و ستون فقرات و معده و روده نيز هميشه ناراحت بود اما با همه اين سختي ها خدمت به مردم اساس زندگيش بود و در اين راه اين فرموده امام حسين (ع) را الگوي خود قرار داده بود كه : «مبادا با رنجاندن مردم نيازمند، كفران نعمت كنيد.»
«هيچ گاه دنبال نام و نشان نبود و انتظار شهرت و اسم و رسم را نداشت و هميشه براي رضاي خدا خدمت ميكرد، 10 سال مديريت كلينيك نبي اكرم اصفهان را برعهده اش بود و پيگير احداث دي كلينيك بود كه بالاخره اين موضوع هم اكنون در حال اجرايي شدن است، همچنين 4 سال به عنوان معاونت درمان بنياد شهيد خدمت كرد و در اين مدت واقعا نسبت به خانواده جانبازان و شهدا و مشكلاتشان تلاش مي كرد و به شدت پيگير بود.»
زنده ماند براي شهادت در حج تمتع 94
دكتر جوزي قبل از تشرف به حج تمع 94 تصادفي شديد داشت كه به طور معجزه آسايي زنده ماند. خانم جوزي ميگويد: « بعد از تصادف شديدي كه در بهمن ماه سال 1393 برايش رخ داد رفتارش تغيير كرده بود انگار زنده مانده بود تا پس از وقوف در صحراي عرفات و بيتوته در مشعر الحرام، در لباس خدمت، جان خود را در سرزمين مقدس منا قربان كند و به جمع دوستان شهيدش بپيوندد.»
خانم دكتر جوزي از هم كاروانيهاي دكتر شنيده است كه دكتر جوزي صبح عيد قربان، همراه كاروان راهي سرزمين منا مي شود در حالي كه وسايل پزشكي اش را همراه داشته است. به چادرها كه مي رسند به دليل خستگي كمي دراز كشيده و به دوستانش گفته هركدام برايم يك فاتحه بخوانيد! بعد از آن تجديد وضو ميكند و راهي رمي جمرات ميشود.
ماندنمان در منزل پدري دكتر يكساعتي طول ميكشد و برادران دكتر هر كدام خاطره اي از او نقل ميكند. دكتر كوليوند هم از دكتر ميگويد و از آشنايي چند ساله اش با او. دكتر كوليوند ميگويد: خدمت رساني در عمليات در حج و كربلا، داراي شرايط ويژه اي است كه فقط از جان گذشتكي و داشتن روحيه ايثارگري افراد است كه ميتواند آنها را در چنين صحنههايي موفق كند. دكتر جوزي از آن دسته افرادي بود كه در هر شرايطي لبخند بر لب داشت در چند دوره حج كه او را ديدم هميشه لوازم پزشكي اش همراه اش بود و اگر جايي كسي نياز به كمك داشت دريغ نميكرد.
با خانواده دكتر جوزي ميرويم گلزار شهداي نجف آباد. مادر دكتر جوزي بعد از گذشت يكسال هنوز بيقرار پسر ارشدش است و دلتنگي اش اين روزها كه ديگر همدمش هم رفته است پاياني ندارد. ميگويد: «حاج عباس را خدا بعد از دو دختر به من داد، 7 فرزند پسر دارم كه حاج عباس پسر ارشد است، از ميان تمام ويژگي هاي مثبت خلقي تبسم هميشگي و لبخند بر لبانش بارزتر بود.»
از آخرين گفتوگو ميگويد و آخرين ديدار؛ «آخرين باري كه باهم صحبت كرديم هنگامي بود كه براي سفر آماده ميشد، خداحافظي كرديم و رفت..»
و آن اتفاق شوم... خانواده نگران و جوياي احوال دكتر ميشوند كسي از دكتر خبري نداشت گوشي اش هم جواب نميداد بعد از ساعتي گوشي خاموش ميشود. عده اي ميگفتند كه مجروح شده است. ولي در هيچ بيمارستاني اثري از او يافت نشد. هرچه ميگشتند، كمتر نشاني مييافتند. خبر مفقودي دكتر به خانواده رسيد.
اما انگار اميدي زنده مانده بود كه شايد به دليل آشنايي با زبان عربي امكان دستگيري و زنده بودن دكتر باشد. حسين از حال و احوال پريشان مادر و دل نگرانيهاي خانواده ميگويد از اينكه به مادر گفته: «نگران نباش پدر بر ميگردد در دوران جنگ تحميلي نيز پس از 6 ماه مفقودي، خبر اسارتش رسيده بود.» اما همسر دكتر دلش گواهي داده كه آن خداحافظي و آن حال دكتر يعني ديگر قرار نيست دكتر را ببيند.
و سرانجام همه اين دل آشوبها و پريشانيها روز عيد غدير است كه خبر ميرسد «تمامي آنهايي كه مفقود شده اند جزو شهدا هستند.»
و حالا قصه مي رود سمت پيدا كردن پيكر دكتر، خانواده شديدا پيگير برگشت پيكر دكتر ميشوند و حسين 18 ساله بههمراه عموي خود راهي سرزمين عربستان براي انجام آزمايشات DNA. حسين ميگويد: «چند خانواده بوديم كه براي شناسايي و آزمايش رفتيم. رفتار عربها به ظاهر دوستانه بود اما در عمل كلي اذيت شديم تقريباً سه هفته طول كشيد كه تا جواب آزمايشها را بدهد در حاليكه گفته بودند دو سه روزه...»
اول دي ماه 94 جواب آزمايشها ميرسد و پيكر دكتر در ميان شهداي منا شناسايي ميشود و با شكوهي مثال زدني و بعد چهار ماه در گلزار شهداي نجف آباد تشييع ميشود.
و حالا همسر دكتر جوزي هر بار كه ميآيد سر مزار شهيد از «حسين» برايش ميگويد؛ حسيني كه پدر عاشقش بود و تحصيل او در حوزه علميه را از الطاف الهي ميدانست و به همين دليل همواره شاكر خداوند بود. ميگويد: «شهادت آرزوي دكتر بود و با شناختي كه از دكتر داشتم مطمئن بودم اگر منا نبود حتماً در سوريه يا يمن حضور پيدا مي كرد و به آرزويش مي رسيد. من نيز آرزوي شهادت براي خود و پسرم دارم و اگر نياز به حضور فرزندم براي دفاع از كشور و اسلام نياز باشد رضايت كامل دارم، مي دانم كه پدرش هم از اين موضوع راضي خواهد بود.»