آیا طرح اعتباریات علامه طباطبایی بی سابقه است؟
علامه طباطبایی با توجه به شناختی که از فلسفههای جدید غربی به دست آورده بود، اول بار آن را در فلسفه اسلامی طرح کرداز اینرو ایشان باید مؤسس فلسفه فرهنگ در سنت فلسفی اسلامی-ایرانی شناخته شود.
خبرگزاري مهر: محمدحسين بادامچي دانشجوي دكتري جامعهشناسي فرهنگي در پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي در يادداشتي با عنوان آيا طرح اعتباريات علامه طباطبايي بي سابقه است؟ نقدي بر كتاب «ادراكات اعتباري علامه طباطبايي و فلسفه فرهنگ» نوشته علي اصغر مصلح نوشته است كه در ادامه آمده است؛
دكتر علياصغر مصلح، كتاب كوچك و مهم خود با عنوان «ادراكات اعتباري علامه طباطبايي و فلسفه فرهنگ» را بر دو مدّعا و يك نتيجهگيري استوار كرده است. ادعاي اول آن است كه طرح اعتباريات (انسانشناسي، فرهنگ، جامعه يا تاريخ) به عنوان امري مستقل از هستيهاي طبيعي، متافيزيكي و الهياتي، پديدهاي كاملاً مدرن و متناسب با تحولات فكري و اجتماعي تمدن غربي در پانصد سال اخير است:
«براي آغاز شدن تأملات فلسفي درباره فرهنگ، بايد زمينههايي فراهم ميشد. در تاريخ تفكر فلسفي غرب نيز انديشيدن درباره فرهنگ، مترتب پسزمينههايي است. بدون تحولات بزرگ قرن هجدهم و به خصوص توجه فلسفي به تاريخ و تصور تقابل طبيعت و فرهنگ، تأمل فلسفي درباره فرهنگ كه بعدها "فلسفه فرهنگ" ناميده شد، پديد نميآمد. حتي در دوره مدرن با صرف زاد و توشهاي كه فيلسوفان راسيوناليست و آمپريست فراهم كرده بودند، بحث فلسفي درباره فرهنگ آغاز نميشد.
در ايران هم تفكر فلسفي درباره فرهنگ تنها با مؤونه فيلسوفان كلاسيك اسلامي و ترجمه آثار فيلسوفاني چون دكارت و هيوم پا نميگرفت؛ متفكر بايد در فضاي زندگي مدرن، از قرن هجدهم به بعد زندگي ميكرده است تا زمينه پرداختن به اينگونه پرسشها را بيابد».
مدعاي دوم اين است كه طرح اعتباريات در چارچوب فلسفه كلاسيك، ممتنع است. مؤلف سپس نتيجه گرفته است كه علامه طباطبايي با توجه به شناختي كه از فلسفههاي جديد غربي به دست آورده بود، اول بار آن را در فلسفه اسلامي طرح كرد. ازاينرو ايشان بايد مؤسس فلسفه فرهنگ در سنت فلسفي اسلامي-ايراني شناخته شود:
«مثلاً فلسفه افلاطون كه با انديشه ايدهها قوام ميگرفت، نميتوانست مباني لازم را براي پرسش از چيستي فرهنگ فراهم كند. اين زمينه حتي با فلسفه دكارت هم فراهم نشد. گويي مبناي سوبژكتيو در تفكر مدرن بايد چنان قوام مييافت كه انسان بتواند خود را موجودي در مقابل طبيعت تلقي كند كه عالم خود را خود ميآفريند».
در اينجا قصد ما ارزيابي بيروني صحت مقدمات اصلي دكتر مصلح است، به گونه اي كه بي آنكه متعرض محتواي دروني مدعاهاي ايشان شويم، اطلاق آن بر تاريخ فلسفه اسلامي را به پرسش مي گيريم. مصلح معتقد است كه شهيد مطهري نيز اين ديدگاه را كه «نظريه اعتباريات در آثار قدما سابقه ندارد»، مطرح كرده و بيسابقه بودن نظريه اعتباريات را عيب آن تلقي كرده است. دكتر مصلح به اين اظهار نظر از شهيد مطهري استناد ميكند: «موضوع ادراكات اعتباري بدون شك يك ابتكار بسيار باارزشي است؛ تنها نقصش اين است كه ايشان شخصاً به اين مطالب رسيدهاند و بعد هم فكر كردند و در آن پيش رفتند؛ ولي آن را با كلمات قدماي خودمان مربوط نكردند».
برداشت دكتر مصلح از اين اظهار نظر شهيد مطهري اين است كه اين نظريه نزد قدما مطرح نبوده (و اساساً طرحشدني نبوده) و اعتراض شهيد مطهري به «نوآوري» علامه طباطبايي است؛ چنانكه مينويسد: «از سخن مرحوم مطهري برميآيد كه گويي بر اين نظر است كه اصول همه مسائل فلسفي حتي در آينده بايد در آثار و كلمات فلاسفه اسلامي مثل شيخ و آخوند باشد». نگاهي دقيقتر به اصل عبارت شهيد مطهري، نشان ميدهد كه برخلاف ادعاي آقاي مصلح، نهتنها شهيد مطهري طرح مسئله اعتباريات را مسبوق به سابقه ميداند، بلكه به هيچ وجه اعتراض ايشان به نوآوري اين نظريه نيست؛ بلكه برعكس به نو نبودن آن است. عبارت كامل شهيد مطهري در مقاله «جاودانگي اصول اخلاقي» كه مصلح به آن ارجاع داده، چنين است:
«موضوع ادراكات اعتباري بدون شك يك ابتكار بسيار باارزشي است؛ تنها نقصش اين است كه ايشان شخصاً به اين مطالب رسيدهاند و بعد هم فكر كردند و در آن پيش رفتند، ولي آن را با كلمات قدماي خودمان مربوط نكردند كه معلوم شود ريشه اين حرف در كلمات امثال شيخ در مورد عقل عملي و عقل نظري چيست. اگر از حرفهاي آنها شروع ميكردند و بعد پيوند ميزدند با حرف خودشان، بهتر بود؛ و علت اينكه از كلمات فلاسفه قديم اين مبحث قطع شده است، اين است كه ايشان از علم اصول به اين مطلب رسيدند، نه از فلسفه؛ و اولين الهامبخش ايشان هم حرفهاي حاج شيخ محمدحسين اصفهاني بوده است در باب اعتباريات، كه ايشان دنبالش را گرفتند و رفتهاند تا اينجا؛ لذا آن را با حرفهاي فلاسفه ارتباط ندادهاند».
در واقع شهيد مطهري معتقد است كه بحث اعتباريات، اول بار در كلمات شيخالرئيس مطرح شده است، اما تذكر ميدهد كه علامه طباطبايي از مسير ديگري غير از مباحث فيلسوفان به اين بحث رسيده است. ايشان در يكي از آخرين مصاحبههاي خود بعد از انقلاب، به سابقه طرح اين بحث در حوزه «فلسفه عملي» در كلمات فيلسوفان متقدم اشاره ميكند:
«دكتر سروش: تفكيك ادراكات اعتباري از ادراكات حقيقي از چه زماني و توسط كدام فيلسوف در تاريخ فلسفه اسلامي صورت گرفته است؟
استاد مطهري: تا آنجا كه من اطلاع دارم ريشه اين تفكيك، البته بدون اينكه مسائل، خوب از هم شكافته شده باشند، در آثار بوعلي ديده ميشوند. متأسفانه الان به ياد ندارم كه آيا فارابي هم اين مسئله را مطرح كرده است يا نه! به هر حال با طرح مسئله عقل عملي و عقل نظري و بعد مسئله حسن و قبح عقلي و اينكه اين پسندها و ناپسندهاي عقلي در ميان ملل مختلف متفاوت است و درباره آنها يكجور قضاوت نميشود و اينها نبايد ملاك قضاوت در مسائل فلسفي بشوند؛ از اين زمان است كه تدريجاً توجه به مسئله ادراكات اعتباري و حقيقي پيدا ميشود. البته ممكن است كه اين مسئله ريشهاي در دوره ماقبل اسلام داشته باشد كه من چون اطلاعي از آن ندارم، آن را نفي نميكنم؛ ولي تا آنجا كه اطلاع دارم، توجه به اين مسئله، بيشتر معلول تضاد و برخورد آراي متكلمين و فلاسفه بوده است».
از بيان شهيد مطهري و اين عبارت كه «متأسفانه الان به ياد ندارم كه آيا فارابي هم اين مسئله را مطرح كرده است يا نه»، آشكار است كه ايشان نيز از منشأ اصلي بحث اعتباريات بياطلاع است؛ چراكه مسئله اراديات و عقل عملي نهتنها «يكي از مسائل» فلسفه فارابي، بلكه در واقع اسّ و اساس تمام نظام فلسفي وي را تشكيل ميدهد. جالبتر آنكه شهيد مطهري در جاي ديگري حتي به همين مقدار نيز به نام فارابي اشاره نميكند و مينويسد: «شايد درباره حكمت نظري و حكمت عملي هيچكس بيشتر از شيخ بحث نكرده باشد».
ارجاعات دكتر مصلح به نوشتههاي ديگر شارحان مقاله ششم «اصول فلسفه و روش رئاليسم»، از جمله آيتالله صادق لاريجاني، نشان ميدهد كه متأسفانه بياطلاعي از فلسفه عملي فارابي، امري شايع در ميان بزرگان فلسفه معاصر ايران است و بالتبع مباحث جاري در باب فلسفه عملي و فلسفه اجتماعي و اعتباريات، بدون توجه به فارابي كه به باور شرقشناسان، نخستين و واپسين صاحبنظر فلسفه سياسي اسلامي به شمار ميرود، دچار نقصي اساسي است.
نگارنده با بررسي تطبيقي فلسفه اجتماعي علامه طباطبايي و فلسفه مدني فارابي، مدعي است كه طرح اعتباريات توسط علامه طباطبايي، اعلام دوباره امتناع فلسفه سياسي اسلامي است كه ويژگي مكرر دوران انحطاط پسافارابي در تمدن اسلامي محسوب ميشود؛ امري كه شهيد مطهري به حق به آن انتقاد ميكند؛ اما دكتر مصلح، هوشمندانه آن را رد ميكند تا بر تضاد بنيادين ميان نظريه اجتماعي علامه طباطبايي و نظريه اجتماعي شهيد مطهري و قرابت ديدگاههاي علامه با مباني نظريه اجتماعي مدرن، صحه گذاشته شود.