حکایتی متفاوت از حج از زبان شهید مرتضی آوینی
هر کس که سفر معنوی حج را در طول عمر خود برای یک بار هم که شده، درک کرده، روایتی از این سفر سراسر معنوی دارد، اما برخی حکایت ها از جنسی دیگر است.گویی عده ای با جسم که نه بلکه با روح و جان لحظه لحظه حضور در پیشگاه الهی را در عمق وجود خود درک کرده اند چرا که نوشته های آنان از بودن در کنار کعبه و زیارت قبرستان سراسر غربت بقیع بیانگر این تفاوت است.
شهيد مرتضي آويني كه او را شهيد اهل قلم لقب داده اند، قلمي نغز در بيان لحظه هاي معنوي و عرفاني داشت و سفرنامه او در نوع خود چه براي آنانكه كه سفر معنوي حج را تجربه كرده اند و چه آنانكه در آرزوي اين سفر دلشان به پرواز درمي آيد، جالب و خواندني است.
در اين مطلب سفرنامه اين شهيد بزرگوار ارايه مي شود باشد تا آرزومندان زيارت خانه خدا اندكي از لحظه هاي عشق و راز و نياز را درك كنند و چه زيبا شاعر سروده است كه "بعد مسافت نبود در سفر روحاني."
اي بقيع اي گنجينه دار فرياد
حكايت بقيع، حكايت غربت است، غربت اسلام، و با كه بايد اين راز را باز گفت كه اسلام در مدينهالنبي از همه جا غريبتر است؟خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، كه اين حكايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد.
اي اشك مهلتي، تا بازگويم حكايتي را كه قرن هاست در سينهام مستور مانده است، و درد آشنايي نيافتهام، كه اين راز سر به مهر را با او زمزمه كنم.
اينجا گورستان بقيع است، و اين خاك گنجينهدار فريادي است كه قرن ها ارباب جور آن را در سينه ما محبوس كردهاند، و هرچند اشك ما تاب مستوري نداشته است، اما اين بار، اين بغضي نيست كه فقط با گريه باز شود، و اين جراحت نه جراحتي است كه با مرهم اشك شور التيام يابد.
حكايت بقيع، حكايت غربت است، غربت اسلام، و با كه بايد اين راز را باز گفت كه اسلام در مدينهالنبي از همهجا غريبتر است؟خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، كه اين حكايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد.
اي چشم، خون ببار، تا حجاب از تو بردارند، و ببيني كه اين خاك گنجينهدار نور است و مدفن عشق و اينجا، بقعهاي است از بقاع بهشت. و آن نفخهاي كه در بهشت روح ميدمد، از سينه اين خاك برميآيد، چرا كه اينجا مدفن كليدداران بهشت است. و اگر حجاب از گوش ها و چشم ها بردارند، طنين ناله كروبيان (فرشتگان مقرب الهي) را در ملكوت اعلي خواهد شنيد، و خواهي ديد كه چگونه فرشتگان بال در بال جلوههاي جاوداني رحمات خاص حضرت حق را بر اين خاك گسترانيدهاند.
اي بقيع، اي مطهر، اي رازدار صديق صديقه اطهر (س) و اي همنواي مولا مهدي (عج) آن گاه كه غريبانه، آنجا به زيارت ميآيد، اي بقيع مطهر، اي گنجينهدار نور، اي مدفن عشاق، و اي حكايتگر غربت، براستي اين راز را با كه بايد گفت؛ كه اسلام در مدينهالنبي از همهجا غريبتر است؟
اي بقيع مطهر، منتظر باش، اگر آنان توانستند، كه نور را در حبس كشند، تو هم غريب خواهي ماند، اي بقيع، با ما سخن بگو، با ما، از رازهاي سر به مهري كه در سينه داري بگو.
اي بقيع، اي همنواي مولا مهدي (عج) اي رازدار آن يار غريب، بگو آنجا چه ميگذرد، هنگامي كه او به زيارت قبور ميآيد؟بگو، با ما بگو لابد صداي گريه غريبانه آن يار مضطر را هنگامي كه بر غربت اسلام ميگريد، شنيدهاي؟ بگو، با ما بگو كه حبيب ما، در رازگوييهاي عليوار خويش، و در مناجات هاي سجادانهاش چه ميگويد؟ اي تربت مطهر، اي آنكه بر تربت تو، جايجاي نشانه پاي حبيب و اثر اشك هاي غريبانه او باقي است.
اي همنواي "امن يجيب" مولا مهدي (عج). اي مصداق، "طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم"، اي كاش كه ما به جاي خاك تو بوديم و هنگامي كه ن يار غايب از نظر به زيارت قبور ميآمد، بر پاي او بوسه ميزديم.
اي بقيع، اي تربت مطهر، اي كاش ما نيز چون تو، ميتوانستيم كه با آن محبوب، وقتي كه "امن يجيب" ميخواند، همنوا شويم، و براستي كه "امن يجيب" حكايت دل پرغصه اوست، گوش كن...."امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارض". چرا كه اوست مصداق اتم مضطر، و خلافت ارض ميراثي است كه به او بازميگردد. و اي بقيع مطهر، منتظر باش. اگر آنان توانستند، كه براي هميشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند، تو نيز غريب خواهي ماند.
- در ميقات
تمثيل حج، تمثيل آفرينش انسان است، و تو، اي انسان، اي آنكه مشتاقانه با لقا محبوب شتافتهاي. اينجا، تمثيل مرگ است، كه فرمود: "موتوا قبل ان تموتوا" و اين كفن است كه ميپوشي تا پيش از آنكه مرگ ترا دريابد، تو با پاي خويشتن به مقتل عشق بشتابي و به مذبح معشوق. و چه ميگويي؟...لبيك اللهم لبيك، اكنون به ميقات آمدهاي، و تمثيل ميقات، تمثيل وعدهگاه قيامت، است كه فرمود: "قل انالاولين و الاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم" و اكنون تو به ميقات آمدهاي و اينجا باب ورود به حرم كبريايي است، اي آنكه از خود به سوي خدا گريختهاي و به نداي آسماني "ففروا اليالله" لبيك گفتهاي، ورود به حرم كبريايي، بياحرام جايز نيست.
و تو نخست بايد باطن را از حب ماسوي الله تطهير كني، و اينگونه لباس عصيان را كه شيطان بر تو پوشانده است، از تن برآوري و لباس ورود به حرم عشق بپوشي، و تمثيل احرام همين است، سفيد است، چرا كه كفن است، و دوخت و آرايش ندارد، چرا كه لباس تقوي است.رنگ ها از رخساره ها پريده است، و... دلها در سينه ميلرزد، و.... صداها در گلوها پيچيده است... چرا كه لحظه تشرف نزديك است، و دعوتها به اجابت رسيده و حضرت حق (جل و علا) ترا به حرم خوانده است.
بشتاب، بشتاب، اي از خود گذشته، به سوي خدا بشتاب. لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انالحمد و النعمه لك و الملك لا شريك لك لبيك.
- به سوي كعبه
و اكنون لحظه تشرف نزديك است، و وعدهگاه معشوق در پيش. دل هاي مشتاق، آرام و قرار ندارد و تو گويي همچون طايري قدسي، ميخواهد از قفس تنگ سينه پر بكشد، و خود را به بحر معلق آسمان آبي، بسپارد و غرقه در جذبههاي روحاني محبت يار، خود را به حرم دوست برساند. و ارواح مشتاق، تو گويي تاب هماهنگي و همقدمي با تنهاي سنگين دنيايي را ندارند و پيشاپيش بدن ها، خود را به حريم وصل رساندهاند و به حضرت اقدس او تعليق يافتهاند، همچنان كه اشعه شمس، به شمس. چرا كه فرمودهاند، پيوند روح مومن به ذات اقدس پروردگار محكمتر است و شديدتر، از اتصال شعاع خورشيد به ذات خورشيد، و چه عجب اگر اين طاير قدسي روح، در اشتياق حرم وصل به ترنم درآيد و تلبيه كند، آنچنان كه تو گويي به نداي دعوت فطرت خويش پاسخ ميگويد، به همان پيمان نخستين، آن گاه كه پرسيد: "الست بربكم" و پاسخ داديم، "بلي، بلي" لبيك اللهم لبيك. و اين نواي دلنشين "لبيك، لبيك" ترنم روح مومني است، كه وعدههاي پروردگار خويش را محقق شده يافته است، و ميشتابد تا خود را به مبدا و معاد خويش پيوند دهد، و با فناي در معشوق، به جاودانگي برسد. لبيك اللهم لبيك، لبيك ذالمعارج لبيك لبيك.
- و اينجاست بيت الله الحرام
اللهم البيت بيتك و الحرم حرمك و العبد عبدك خدايا، اين خانه، خانه تو است و اين حرم، حرم تو است. و اين بنده، بنده ذليلي..كه از خود و نفس خويش به سوي تو گريخته است. تو گويي اينجا مركز آفرينش است، و اين طواف، تمثيل حركت سبحاني عالم وجود است. يعني كه كائنات بر محور وجود مطلق حق مي شود و حكايت اين انسان هاي شيدايي كه سر از پا ناشناخته گرداگرد بيتالله طواف ميكنند، تفسير عيني اين آيت است كه "يسبح لله ما فيالسموات والارض" و تو اي انسان، به ياد آر كه هماكنون بر كوكبه ارض، گرداگرد خورشيد و در عمق آسمان لايتناهي شناوري.
و از دل ذره تا بي نهايت اين آسمان، لايتناهي، همه جا، همه چيز در طواف است، و همه ميچرخند و از يك مدار وضعي به گرد خويش، به مدار بزرگتري بر گرد خورشيدها منتقل ميشوند و تو گويي كه اين همه، تمثيل اين معناست، كه تو اي انسان بايد از مدار معرفت نفس خويش به مدار معرفت، رب منتقل شوي كه فرمود: "من عرف نفسه فقد عرف ربه." مجموعه مناسك حج، تمثيلي جامع است از سير روحي انسانهاي متكامل در سير اليالله و اين چنين است كه مناسك حج، از طواف آغاز ميشود و به طواف خاتمه مييابد، و به كمال ميرسد. و سر اينكه حجت خدا علي (ع) در كعبه متولد ميشود همينجاست، يعني كه كعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان كامل است و تو نيز بايد با اتمام مراحل و موقف حج به كمال برسي و مدار رجعت تو به مبدا و معاد كامل شود.
اناللهوانااليه راجعون. - حالا هنگام سعي در رسيده است گويي هنوز آواي پرغصه هاجر، به گوش ميرسد، كه "هل بالوادي من انيس؟." گويي هنوز اين هاجر است كه هروله كنان در هرم آفتاب ظهر بيابان مكه، از اين سراب به آن سراب در جست و جوي آب است.
اي مضطر، خسته مشو، خسته مشو، در باطن اين سعي تو چشمه زمزم نهفته است. حكايت آن وادي خشك و سوزان، حكايت دنياي ماست، و آب، تمثيل حيات طيبه و اخروي است و انسان فطرتا تشنه و عطشان آب حيات است و اين آب، از چشمه ولايت و خلافت ميجوشد كه در قلب تو است. "امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارض." اي مضطر خسته مشو، آب زمزم اجر سعي تو است، مبادا كه اين سراب هاي فريبنده تو را به ياس بكشاند، كه ياس، چشمههاي روح را ميخشكاند، سعي بين صفا و مروه سعي بين خوف و رجاست و خوف و رجا، بال هاي طيران اليالله هستند.
و عاقبت سعي تو، چشمه زلالي است كه از زير پاي اسماعيل جوشيده است. يعني كه اي انسان، چشمههاي حيات طيبه از منابع غيب، اما از درون همان فطرت پاكي ميجوشد كه بر آن تولد يافتهاي. خسته مشو، از مضطر، خسته مشو، سعي تو مشكور افتاده است و دعايت به استجابت رسيده.
– وقوف به عرفات مناسك حج از يك سو تمثيل سيري است كه انسانهاي متكامل به سوي الله طي ميكنند و از سوي ديگر، تذكاري است بر تاريخ زندگي انسان بر كوكبه ارض در منظومه شمسي و اينچنين وقوف در عرفات هم براي كسب معرفت و عرفان است و هم... براي تامل و تفكر در تاريخ حيات انسان بر كره زمين. و "وقوف" هم به معناي درنگ و تامل آمده است و هم به معناي آگاهي و عرفان، و همين عرفان است كه در مشعرالحرام بايد به شهود متناهي شود.