استدلال قرآنیِ بازگشت عیسی(ع) در آخرالزمان
یک استاد ادیان معتقد است در آیات قرآن تعابیری داریم که حاکی از بازگشت عیسی(ع) در آخرالزمان و ظهور است. وی همچنین میگوید بهتان عظیم یهود به مریم(س) که در قرآن آمده، در شرح تورات یعنی تلمود موجود است.
به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، قرآن كريم به اعتقاد مسلمانان به عنوان مهمترين معجزه رسول گرامي اسلام(ص) و برترين كتاب مقدس شناخته ميشود؛ زيرا مسلمانان معتقدند به تصريح خداوند در آيه «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ؛ بر تو كتابي نازل كرديم كه بيان هر چيزي در آن است»، قرآن از چيزي فروگذار نكرده است و در هر مسألهاي كه ورود كرده، به عاليترين وجه ممكن به آن پرداخته است.
يكي از مسائلي كه خداوند در قرآن به آن اشاره كرده است، ماجراي مربوط به پيامبران و رسولان(ع) است. خداوند در اين دست آيات علاوه اينكه وجوه عاليتر و ناگفته ماجراي پيامبران را بيان ميكند، به تحريفاتي كه تا آن زمان درباره ايشان وجود داشت، پاسخ گفته است طوري كه اتمام حجتي باشد براي كساني كه به دنبال كلام حق هستند.
داستان عيسي(ع) يكي از اين نمونههايي است كه خداوند در قرآن به آن پرداخته است. كيفيت خلقت عيسي(ع)، دوران نبوت و رسالت، طرح معجزات، نوع برخورد با حواريون و بنياسرائيل و ... از مضامين داستان عيسي(ع) در قرآن است؛ اما از آنجايي كه اين گفتمان قرآني با آنچه كه مسيحيت در مورد عيسي(ع) اعتقاد داشت در تضاد قرار گرفت، نقطه آغازي براي اختلاف مسلمانان با مسيحيت را فراهم آورد كه اين اختلاف عقيده تاكنون ادامه دارد.
در ادامه با محمدكاظم شاكر، عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي و استاد تمام رشته علوم قرآن و حديث درباره برخي تضادها و چالشهاي اعتقادي قرآن و مسيحيت نسبت به حضرت عيسي(ع) به گفتوگو نشستيم.
شاكر هم زمان در كنار تحصيلات حوزوي در سال هاي 1367 و 1368 در دوره كارشناسي ارشد الهيات با گرايش علوم قرآن و حديث در دانشگاه تهران پذيرفته و در سال 1369 به عنوان فارغ التحصيل ممتاز دانشگاه تهران انتخاب شد و از رئيس جمهور وقت لوح سپاس دريافت كرد.
مديريت تحصيلات تكميلي، مديريت گروه علوم قرآن و حديث و مدير مسئولي، سردبيري مجله پژوهشهاي علوم انساني دانشگاه قم و معاون آموزشي و دانشجويي دانشكده غير انتفاعي اصول الدين با رياست علامه عسكري در كارنامه علمي محمدكاظم شاكر ديده ميشود.
وي در سال 1381 به عنوان فرصت مطالعاتي به دانشگاه ولز در كشور بريتانيا سفر كرد كه به مدت نزديك به يك سال در آنجا در باره «روش شناسي تفسير قرآن و كتاب مقدس» به پژوهش پرداخت. در تابستان 1384 نيز به دعوت دانشگاه تورنتو به ادامه تحقيق در همين موضوع پرداخت. از ايشان تا كنون دهها جلد كتاب و مقاله علمي منتشر شده است. تأليف كتابِ «كتاب مقدس چيست؟ »، نگارش مقاله «انجيل با دو قرائت»، ترجمه مقاله نيل رابينسون با عنوان «عيسي در قرآن، عيساي تاريخي و اسطوره تجسد» و نيز نگارش مدخل «انجيل» در دايرةالمعارف قرآن از جمله آثار اوست.
چه ديدگاهي درباره عروج و بازگشت مجدد عيسي(ع) وجود دارد؟
موضوع بازگشت عيسي(ع) در عهد جديد با عنوان «second comming» مشهور است با اين تفاوت كه آنها معتقدند او به صليب كشيده شده است، اما قرآن اين اعتقاد را رد ميكند و ميفرمايد او به صليب كشيده نشده و به قتل نرسيده است.
اما درباره عروج عيسي(ع) اختلافاتي وجود دارد كه آيا عروج ايشان جسماني بود يا روحاني. همچنان كه درباره معراج رفتن پيامبر (صلي الله عليه و آله) چنين اختلافي وجود دارد. درباره عيسي(ع) تعبير «توفي» به كار رفته است؛ «إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسي إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ؛ هنگامى كه خداوند فرمود: اى عيسى! من تو را برگرفته و به سوى خود بالا مىبرم» (آلعمران55) واژه توفي به معناي گرفتن چيزي به طور كامل است و در قرآن كريم معمولاً براي اخذ روح انسان به كار رفته است. چنان كه در آيه42 زمر ميخوانيم: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا؛ خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى باز مى ستاند و [نيز] روحى را كه در [موقع] خوابش نمرد». ملاحظه ميشود كه در اين آيه، از قبض روح هم در مورد مرده و هم شخصِ به خوابرفته استفاده شده است. در مورد حضرت عيسي(ع) نيز تعبير توفي به كار رفته است كه ميتواند صرفاً به معناي قبض روح باشد. بنابراين نميتوان از نصّ قرآن فهميد كه جسم عيسي(ع) هم به آسمانها رفته است.
ولي ما در قرآن تعبير «موت» را هم در مورد حضرت عيسي(ع) داريم در عبارتي كه ميفرمايد: «وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ؛ از اهل كتاب هيچ كس نيست مگر اينكه قبل از مرگش حتماً به او ايمان ميآورد.» آيا تفاوتي بين «توفي» و «موت» وجود دارد؟
همان طور كه اشاره كردم، «توفي» در قرآن بيشتر در مورد قبض روح به كار رفته است. حتي به قبض روح در حالت خواب كه فرد نمرده است، اين اصطلاح به كار رفته است. بنابراين ممكن است كسي نمرده باشد و تعبير توفي در مورد او به كار رفته باشد. اما در آيهاي كه اشاره كرديد، در مورد مرجع ضمير «موته؛ مرگ او» اختلاف نظر بين مفسران وجود دارد. ممكن است به عيسي(ع) برگردد كه در اين صورت معنايش اين است كه عيسي بدون آنكه مرده باشد، به آسمان رفته است كه ميتواند به معناي عروج آسماني باشد. اما اين احتمال هم احتمال قوي هست كه مراد از «قَبلَ مَوتِه» به هر يك از اهل كتاب بازگردد. يعني هر يك از اهل كتاب، قبل از اينكه از دنيا برود، به اين باور برسد كه عيسي(ع) پيامبر و بنده خدا بوده است و به او ايمان ميآورد. در هر صورت قرآن صراحت ندارد كه عيسي بدون آنكه مرده باشد، به صورت جسماني به آسمان عروج كرده است. اما در اين هم صراحت ندارد كه او مرده است و با روحش به آسمان عروج كرده است. تعبيرات قرآني با هر دو سازگار است گرچه بيشتر در اين ظهور دارد كه او نمرده است و مؤيد آن هم برخي روايات است.
درباره استدلال قرآني و روايي بازگشت عيسي(ع) مطلبي وجود دارد؟
روايات فراواني داريم كه ايشان در مقطعي وارد دنيا ميشوند و زمينه را براي ظهور امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) فراهم ميكند و پس از ظهور امام(ع) پشت سر حضرت نماز ميخواند. در احاديث وقتي قائم را معرفي ميكند تعبير «الَّذِي يُصَلِّي خَلْفَهُ عِيسَى» يعني كسي كه عيسي(ع) پشت سر او نماز ميخواند وجود دارد. همان طور كه قبلاً عرض كردم رواياتي وجود دارد كه ايشان اهل كتاب را براي ياري امام زمان(عج) فرا ميخواند. اگر بخواهيم از ظاهر قرآن برداشت كنيم، خداوند در دو آيه اشاره به تكلم عيسي(ع) در كهنسالي دارد. يكي در آيه46 آل عمران كه ميفرمايد «وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلا وَ مِنَ الصَّالِحينَ؛ و در گهواره [به اعجاز] و در كهنسالي [به وحى] با مردم سخن مىگويد و از صالحين است.» همچنان كه راغب در مفردات ذيل همين آيه درباره واژه «كَهل» ميگويد: [كَهْل موى سپيدى كه بر سر و رويش ظاهر شده است؛ در آيه گفت: وَ يُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا وَ مِنَ الصَّالِحِين»].
خداوند در دو آيه اشاره به تكلم عيسي(ع) در كهنسالي دارد. در اين آيات ميفرمايد: عيسي در گهواره و در كهنسالي با مردم تكلم ميكند. از آنجايي كه قسمت دوم يعني كهنسالي عيسي تحقق نيافت، بايد گفت در همان دوران آخرالزمان و ظهور رخ خواهد داد.
آيه ديگر با همين تعبير در آيه 110 سوره مائده است؛ خداوند ميفرمايد: «تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً». ميتوان گفت قسمت دوم تكلم عيسي(ع) هنوز محقق نشده است كه به اعتقاد ما در همان دوران آخرالزمان و ظهور است.
اما مسيحيان كه معتقد به منجي بودن عيسي(ع) هستند، منجي بودن عيسي(ع) را صرفاً محدود به بازگشت ايشان در آخرالزمان يعني «second comming» نميكنند بلكه همان طور كه گفتيم مسيحيان معتقدند تنها كسي كه ميتوانست كفاره خطاي آدم شود، پسر خداست به اين صورت كه بايد فدا شود. لذا مفهوم ديگري به نام انجيل به معناي «بشارت» درست كردند. به اين معنا كه شما اين بشارت و خبر خوش را داشته باشيد كه با كشته شدن عيسي(ع) نجات يافتيد و جاودانه شديد و هركس هم كه مسيحي باشد، جاودانه است.
يهوديان اعتقاد به بازگشت عيسي(ع) ندارند، آنها اصلاً عيسي را «مسيح موعود» نميدانند. ميگويند عيسي(ع) به دروغ ادعا كرده كه «مسيح موعود» است. در كتابهاي يهوديان سخن از آمدن مسيح دارد، اما يهوديان بر اين باورند كه هنوز مسيح موعود نيامده است. بايد توجه داشته باشيم كه اصطلاح «مسيح»، نام حضرت عيسي(ع) نيست بلكه يك صفت است مانند اصطلاح «رسول الله» كه ما براي حضرت محمد(ص) به كار ميبريم. مسيح يعني كسي كه خداوند او را مسح كرده است.
يهوديان اعتقاد به بازگشت عيسي(ع) ندارند، آنها اصلاً عيسي را «مسيح موعود» نميدانند. ميگويند عيسي(ع) به دروغ ادعا كرده كه «مسيح موعود» است. در كتابهاي يهوديان سخن از آمدن مسيح دارد، اما يهوديان بر اين باورند كه هنوز مسيح موعود نيامده است. از اين رو يهوديان اصطلاح مسيح دروغين يا «false messiah» را به كار ميگيرند.
از اين رو يهوديان در مقابل اعتقاد مسيحيان ميگويند مسيح دروغين يا «false messiah». بهتاني هم كه يهوديان به مريم(س) و عيسي(ع) زدند، به همين دليل بود.
موضوع بهتان يهوديان به مريم(س) به چه صورت بود؛ آيا قرآن اشارهاي به آن كرده است؟
خداوند در سوره نساء بهتان آنان را اينگونه مطرح ميكند: «خدا به خاطر كفرشان بر دلهايشان مُهر زده و در نتيجه جز شمارى اندك [از ايشان] ايمان نمىآورند. و [نيز] به سزاى كفرشان و آن تهمت بزرگى كه به مريم زدند؛ وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً». اين بهتان در تلمود به صورت مكتوب آمده است. توجه داشته باشيد كه تلمود شرح تورات است كه دويست سال پس از ميلاد عيسي(ع) تنظيم شده است. بنابراين يهوديان معتقدند مسيح واقعي نيامده است و عيسي(ع) به عنوان مسيح دروغين است و آن شخص نعوذاً بالله از نطفه ناپاكي بود. اما قرآن در قبال اين تهمت مدام مطرح ميكند: مسيح، عيسي پسر مريم است و در جايي تأكيد ميكند رسول خدا هم هست: «الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّه». اما در مقابل مسيحيان كه او را خدا دانستند در جاي ديگري ميفرمايد: «لَقَدْ كَفَرَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسيحُ ابْنُ مَرْيَم؛ كسانى كه گفتند: «خدا همان مسيح پسر مريم است» مسلّماً كافر شدهاند.» كه در اين آيه اعتقاد به الوهيت و خدا بودن عيسي(ع) را به چالش ميكشاند.
خداوند در سوره نساء بهتان يهوديان به مريم(س) را اينگونه مطرح ميكند: «خدا به خاطر كفرشان بر دلهايشان مُهر زده و در نتيجه جز شمارى اندك [از ايشان] ايمان نمىآورند. و [نيز] به سزاى كفرشان و آن بهتان بزرگى كه به مريم زدند». اين بهتان در تلمود به صورت مكتوب آمده است. تلمود شرح تورات است كه دويست سال پس از ميلاد عيسي(ع) تنظيم شده است.
تفاوت ديدگاه قرآن به مسيح و مسيحيت با اعتقاد مسيحيان
اما خداوند مسيحيان را تلويحاً مورد مؤاخذه قرار ميدهد. خداوند در آيه109 سوره مائده ميفرمايد: «يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ [ياد كن] روزى را كه خدا پيامبران را گرد مىآورد؛ پس مىفرمايد: «چه پاسخى به شما داده شد؟» مىگويند: «ما را هيچ دانشى نيست. تويى كه داناى رازهاى نهانى.»
بعد بين اين همه رسولان سراغ ماجراي عيسي(ع) ميرود و پس از يادآوري برخي معجزات، ميفرمايد: «اى عيسى پسر مريم، آيا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستيد؟» گفت: «منزّهى تو، مرا زيبنده نيست كه [در باره خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مىدانستى...».
در آيه بعد ميفرمايد: «جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چيزى] به آنان نگفتم؛ [گفتهام] كه: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت كنيد، و تا وقتى در ميانشان بودم بر آنان گواه بودم؛ ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَني بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيدا». در ادامه با اشاره به وفات خود ميفرمايد: «پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چيز گواهى؛فَلَمَّا تَوَفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ».
بنابراين ادبيات قرآن درباره عيسي(ع) ادبياتي «خدامحور» است در حالي كه ادبيات مسيحيت در عهد جديد «مسيحمحور» است.
در آيه18 عيسي(ع) تعبير ظريفي به كار ميبرد كه لحن آن حاكي از نوعي شفاعت است؛ به اين ترتيب كه ميفرمايد: «اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود، توانا و حكيمى؛ إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ». حال ببينيد الهيات قرآني نسبت به عيسي(ع) چقدر تفاوت با مسيحيت ساختگي دارد. الهيات مسيحي ميگويد هركس به تثليث اعتقاد نداشته باشد، نابود ميشود و اصلاً نميتوان او را انسان به شماره آورد و مانند حيوانات نابود ميشود. اما الهيات قرآن ميگويد مسيحيان و يهوديان و تمام مؤمنان به خدا ميتوانند اهل نجات باشند. قرآن كريم در سوره مائده كه جزو آخرين سورههاي نازلشده بر پيامبر(ص) است، ميفرمايد: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون؛در حقيقت، كسانى كه [به اسلام] ايمان آورده، و كسانى كه يهودى شدهاند، و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بيمى بر آنان است، و نه اندوهناك خواهند شد.»
الهيات مسيحي ميگويد هركس به تثليث اعتقاد نداشته باشد، نابود ميشود و اصلاً نميتوان او را انسان به شماره آورد و مانند حيوانات نابود ميشود. اما الهيات قرآن ميگويد مسيحيان و يهوديان و تمام مؤمنان به خدا و روز آخرت ميتوانند اهل نجات باشند. بنابراين آموزههاي قرآني منطقي و دور از تعصبات قومي و مذهبي و نژادي است.
اين نشان ميدهد كه در آموزههاي قرآني تعصب وجود ندارد بلكه يك نگاه منطقي است كه همگان اين نوع منطق را قبول دارند؛ آموزه قرآني ميگويد هر كسي ايمان به الله و روز آخرت دارد و در اين راستا عمل صالح انجام ميدهد، اجرش نزد پروردگار است و خوف و حزني بر او نيست. اينگونه نميگويد كه هر كسي پيرو دين اسلام و دين محمد بن عبدالله(ص) است اهل نجاتند بلكه اديان را دعوت به يك مسابقه ميكند.
با توجه به آنچه تاكنون گفته شد، خداوند در برخي آيات نسبت به مسيحيان از ادبيات تهديد و يك جا از لحن ملايم استفاده ميكند. اين موارد چگونه قابل جمع است و مخاطبان خداوند در آيات كيستند؟
اگر مخاطب خداوند در اين دست آيات را در نظر بگيريم، مخاطبان آن خواص هستند؛ همانهايي كه عمدتاً دانسته مردم را به گمراهي ميكشانند، وگرنه عموم مسيحيان آموزههاي خود را از كليسايي گرفتند كه بنايشان بر كتب تحريفشده است. بنابراين اگر هم قرار باشد بحث محاكمه الهي به ميان بيايد، افرادي هستند كه به تعبير قرآن «با آنكه دلهايشان بدان يقين داشت، از روى ظلم و تكبّر آن را انكار كردند؛ وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا».
اينكه درباره الهيات نجات قبلاً صحبت به ميان آورديم، از همين آيات ميتوان فهميد كه خداوند مسير نجات را بر خلاف الهيات مسيحيت هموارتر قرار داده است؛ هرچند معتقديم اعتقاد اصلي و بدون تحريف مسيحيت بر همين منوال است. در ادبيات قرآني خداوند از زبان عيسي(ع) مسير بازگشت و نجاتي قرار داده است آنجا كه ميفرمايد «اگر عذابشان كنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود، توانا و حكيمى». يعني ممكن است آنان مورد بخشايش الهي قرار گيرند ونجات يابند. اما مسيحيت قائل است تنها ما هستيم كه اهل نجاتيم و ما دوستداران خداييم و هيچ گونه قيد و بندي ندارد. خداوند اين نوع گويش را در آيه18 مائده اينگونه مطرح ميكند: «وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ؛ و يهودان و ترسايان گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم.» حتي بهشت را هم فقط براي خودشان ميدانند.
موضعي كه خداوند در آيات قرآن نسبت به مسيحيت به كار ميگيرد، براي اصلاح و ارتقاي تفكر با شيوهاي نرم است تا جايي كه قيد بخشش را در مواردي براي آنها به كار ميگيرد. خداوند با اين نوع گويش نرم مسيري را براي بازگشت مسيحيان به حقيقت باز گذاشته است.
منبع:تسنيم