به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی بعثه مقام معظم رهبری در گپ بعثه مقام معظم رهبری در سروش بعثه مقام معظم رهبری در بله
به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی
به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله العظمی شیخ عباس قمی؛

خاطره امام خمینی(س) از ایت الله العظمی شیخ عباس قمی

راننده به صندلى ما که در وسطهاى ماشین بود، آمد، به من چون سید بودم حرفى نزد. ولى رو کرد به حاج شیخ عباس قمى(ره ) و گفت : اگر مى‌دانستم تو را اصلاً سوار نمى‌کردم...

به گزارش پايگاه اطلاع رساني حج، امام خميني رحمة الله عليه خاطره‌اي از سفر خود با مرحوم حاج شيخ عباس قمي بيان مي‌كند:
خورشيد خود را بالاى سر ماشين كشيده بود و باران گرما بر سرمان مى‌ريخت. بيابان سوزان و بى‌انتها در چشمهايمان رنگ مى‌باخت و به كبودى مى‌گراييد، از دور هم چيزى ديده نمى‌شد،
ناگاه ماشين ما كه از مشهد عازم تهران بود از حركت ايستاد، راننده كه مردى بلند و سياه‌چرده بود با عجله پايين آمد و بعد از آنكه ماشين را براندازى كرد خيلى زود عصبانى و ناراحت به داخل ماشين برگشت و گفت:
بله پنچر شد. و آنگاه به صندلى ما كه در وسطهاى ماشين بود، آمد، به من چون سيد بودم حرفى نزد. ولى رو كرد به حاج شيخ عباس قمى(ره ) و گفت:
اگر مى‌دانستم تو را اصلاً سوار نمى‌كردم، از نحسى قدم تو بود كه ماشين، ما را در اين وسط بيابان خشك و برهوت معطل گذاشت، يااللّه برو پايين و ديگر هم حق ندارى سوار اين ماشين بشوى.
البته راننده تا حدى تقصير نداشت. اين طاغوت و حكومت ضد دين زمان بود كه تبليغات ضد اسلام و روحانيت را به جايى رسانده بود كه عده زيادى از مردم قدم آخوند و روحانى را نحس مى‌دانستند و اگر گرهى در كارشان مى‌افتاد و آخوندى آنجا حضور داشت، به حساب او مى‌گذاشتند.
مرحوم شيخ عباس بدون اينكه كوچكترين اعتراضى كند و حرفى بزند، بلند شد و وسايلش را برداشت و از ماشين پياده شد. من هم بلند شدم كه با او پياده شوم اما او مانع شد، ولى من با اصرار پياده شدم كه او را تنها نگذارم اما او قبول نمى‌كرد كه با او باشم، هرچه من پافشارى مى‌كردم، او نهى مى‌كرد، دست آخر گفت: فلانى، راضى نيستم تو اينجا بمانى. وقتى اين حرف را از او شنيدم ديدم كه اگر بمانم بيشتر او را ناراحت مى‌كنم تا خوشحال كرده باشم، برخلاف ميلم از او خداحافظى كرده سوار ماشين شدم ...
بعد از مدتى كه او را ديدم جريان آن روز را از او پرسيدم، گفت: وقتى شما رفتيد خيلى براى ماشين معطل شدم، براى هر ماشينى دست بلند مى‌كردم نگه نمى‌داشت، تا اينكه يك ماشين كاميونى كه بارش آجر بود برايم نگه داشت.
وقتى سوار شدم، راننده آدم خوب و خونگرمى بود، و به‌گرمى پذيرايم شد و تحويلم گرفت، خيلى زود با هم گرم شديم قدرى كه با هم صحبت كرديم متوجه شدم كه او ارمني است و مسيرش همدان است، از دست قضا من هم مى‌خواستم به همدان بروم، چون مدتها بود كه دنبال يك سرى مطالب مى‌گشتم و در جايى نيافته بودم فقط مى‌دانستم كه در كتابخانه مرحوم آخوند همدانى در همدان مى‌توانم آنها را به‌دست آورم، به اين خاطر مى‌خواستم به همدان بروم.
راننده با آنكه ارمنى بود آدم خوب و اهل حالى بود، من هم از فرصت استفاده كردم و احاديثى كه از حفظ داشتم درباره احكام نورانى اسلام، حقانيت دين مبين اسلام و مذهب تشيع و... برايش گفتم.
وقتى او را مشتاق و علاقه‌مند ديدم، بيشتر برايش خواندم، سعى مى‌كردم مطالب و احاديثى بگويم كه ضمير و وجدان زنده و بيدار او را بيشتر زنده و شاداب كنم.
تا اين كه به نزديكهاى همدان رسيديم، نگاهم كه به صورت راننده افتاد ديدم قطرات اشك از چشمانش سرازير است و گريه مى‌كند، حال او را كه ديدم ديگر حرفى نزدم، سكوتى عميق مدتى بر ما حكمفرما شد هنوز چند لحظه‌اى نگذشته بود كه او آن سكوت سنگين را شكست و با همان چشم اشك‌آلود گفت:
فلانى، اين‌طور كه تو مى‌گويى و من از حرفهايت برداشت كردم، پس اسلام دين حق و جاودانى است و من تا به حال در اشتباه بودم. شاهد باش، من همين الآن پيش تو مسلمان مى‌شوم و به خانه كه رفتم تمام خانواده و فاميل‌هايى را كه از من حرف‌شنوى دارند مسلمان مى‌كنم.
بعد هم گفت:
اشهد ان لا اله الا اللّه و اشهد انّ محمّداً رسول اللّه و اشهد انّ عليّاً ولى اللّه(1).
بله، خدا را بنگريد كه چه مى‌كند، ماشين پنچر مى‌شود، راننده پياده‌اش مى‌كند، كاميونى مى‌رسد كه مسيرش همان جايى است كه او مى‌خواهد برود و از همه مهمتر آن ثواب را خداوند نصيبش مى‌كند كه از آن زمان به بعد از نسل و ذرّيّه آن مرد هركس به دنيا بيايد مسلمان است و ثواب و حسنه‌اش براى مرحوم حاج شيخ عباس قمى(ره ) مى‌باشد.
اين روح بلند و مطيع اين بزرگان است كه آنها را اين‌چنين مطيع در برابر قضاي الهي نموده است كه تمام وجودشان را در راه خدا فدا كرده‌اند و اين‌گونه است كه خدا اين‌چنين به آنها عنايت مي‌كند، شايد هركدام از ما انسان‌هاي كوتاه‌بين بوديم، همان موقع عصباني شده و كلي با راننده ماشين دعوا مي‌كرديم كه تقصير ما چيست؟!
و حاضر به پياده شدن نبوديم، غافل از آنكه اين مشيت الهي است كه مي‌خواهد به اين وسيله انساني را به‌دست ما به دين حق دعوت كند، اين ثواب بزرگ را در برابر صبر و شكيبايي كه به‌خاطر خدا و دين او تحمل كرده‌ايم عنايت فرموده است و در آن شرايط بد جامعه كه افكار عمومي بر عليه روحانيت است، به‌خاطر خدا و حفظ دين، تمام مشكلات و سختي‌ها را به جان مي‌خرد.
روح همه بزرگاني كه درد دين داشتند و جان خود را به‌خاطر حفظ دين خدا فدا نمودند شاد و با پيامبران الهي ان‌شاءاللّه محشور باشد!
منابع:
1- از بيانات امام خمينى(ره ) به‌نقل از آيت اللّه شيخ على‌پناه اشتهاردى در درس ‍ اخلاقشان در مدرسه فيضيه.
برگرفته از كتاب: عاقبت‌به‌خيران عالم، جلد 2 مؤلف: على‌محمّد عبداللّهى
تهيه و فرآوري: مجيد ملكي، گروه حوزه علميه تبيان.




نظرات کاربران