جعفر بن ابیطالب
پسرعموی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، سرپرست مهاجران به حبشه، و از فرماندهان شهید در سریه مؤته ابوعبدالله[1] جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم، و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم٭، از دو طرف هاشمی‌تبار است.[2] وی در مکه متولد شد.[3] با توجه به
پسرعموي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، سرپرست مهاجران به حبشه، و از فرماندهان شهيد در سريه مؤته
ابوعبدالله[1] جعفر بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم، و مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم٭، از دو طرف هاشميتبار است.[2] وي در مكه متولد شد.[3] با توجه به اين كه قول مشهور سن جعفر را ده سال بزرگتر
از امام علي(عليه السلام) دانستهاند[4]، زمان تولد وي
بيست سال پس از عام الفيل (حدود
سال 590م.) بوده است. جعفر به دليل شرايط سخت اقتصادي و عيالواري پدرش، ابوطالب٭، بخشي از نوجواني خويش را تا زمان اسلام آوردن، به پيشنهاد رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، تحت كفالت عمويش عباس[5] و به نقلي حمزه به سر برد.[6]
از امام علي(عليه السلام) دانستهاند[4]، زمان تولد وي
بيست سال پس از عام الفيل (حدود
سال 590م.) بوده است. جعفر به دليل شرايط سخت اقتصادي و عيالواري پدرش، ابوطالب٭، بخشي از نوجواني خويش را تا زمان اسلام آوردن، به پيشنهاد رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، تحت كفالت عمويش عباس[5] و به نقلي حمزه به سر برد.[6]
جعفر هنگام بعثت پيامبر(صلي الله عليه و آله) حدود بيست سال داشت و از نخستين گروندگان به اسلام بود. برخي وي را سومين مرد مسلمان دانستهاند[7] كه پس از برادرش علي(عليه السلام) و زيد ابن حارثه٭ (فرزندخوانده پيامبر(صلي الله عليه و آله در همان سال نخست بعثت به پيامبر ايمان آورد.[8] به نقل ابوالفرج، اسلام آوردن جعفر در سال نخست بعثت، مورد اتفاق بوده[9]، و بر اساس خبري، او اندكي پس از برادرش علي(عليه السلام) مسلمان شد.[10] مطابق گزارشي، جعفر به همراه علي(عليه السلام) و با اقتداي به پيامبر(صلي الله عليه و آله)، نخستين نماز جماعت را در اسلام اقامه كرده و در اين اقدام، پدرش ابوطالب مشوق وي بود.[11] به موجب اخباري ديگر، جعفر در آغاز دعوت علني و در
يوم الانذار[12] مسلمان شد و بيست و ششمين[13] يا سيامين[14] يا سي و دومين[15] مسلمان بود.
يوم الانذار[12] مسلمان شد و بيست و ششمين[13] يا سيامين[14] يا سي و دومين[15] مسلمان بود.
جعفر در هجرت دوم[16] مسلمانان به حبشه (سال چهارم يا پنجم بعثت) سرپرستي مسلمانان مهاجر را، كه تعدادشان از 70 تا 100 نفر دانسته شده، بر عهده داشت.[17] بعدها پيامبر(صلي الله عليه و آله)، طي نامهاي كه با عمرو بن اميه ضَمري براي نجاشي فرستاد، از وي خواسته بود تا به اوضاع جعفر و ديگر مسلمانان مهاجر رسيدگي كند.[18]
جعفر را ميتوان نخستين مدافع و مبلغ اسلام، در خارج از جزيرة العرب، دانست. در اين هجرت، همسر او، اسماء بنت عميس خثعمي نيز حضور داشت.[19] برخي مفسران نزول آيه 10 زمر/39 را در شأن جعفر و مهاجران حبشه دانستهاند. مطابق اين آيه آنان كه در راه خدا خانه و ديار خود را ترك كرده و در زمان سختي صبر پيشه كردند، از پاداش الهي بهرهمند ميشوند.[20]
زماني كه نمايندگان قريش خواستند با دادن هدايايي به پادشاه حبشه (نجاشي٭) نظر وي را براي بازگرداندن مسلمانان به مكه جلب كنند، جعفر با تبيين منطقي عقايد اسلام و مسلمانان و بيان ديدگاه اسلام درباره حضرت مسيح، موجب متقاعد شدن نجاشي و اطرافيانش شد؛ بدين ترتيب، نمايندگان قريش در اقدام خود ناكام ماندند.[21] به نقل ابنعباس، نجاشي از مهاجران مسلمان خواست كه آياتي از قرآن را براي او تلاوت كنند. جعفر[22] آياتي از سوره مريم را، درباره عيسي(عليه السلام) و مادرش، تلاوت كرد كه اشك از چشمان نجاشي، كشيشان و راهباني كه در آنجا جمع بودند، سرازير شد. آيات 82-86 مائده/5 اين جريان را چنين به پيامبر(صلي الله عليه و آله) خبر ميدهد كه مسيحيان، تحت تأثير عالمان فروتن و خداترسشان در مقايسه با يهود و مشركان، نزديكترين كيش به مسلمانانند.[23] طبق نقلي، نجاشي مسلمانان را حزب ابراهيم خطاب كرد و با بياعتنايي به اعتراض فرستادگان قريش كه خود را حزب ابراهيم دانستند، آنان را با هدايايشان بازگرداند. قرآن كريم در آيه 68 آل عمران/3 اين جريان را براي رسول خدا حكايت كرد و بر ايمان و درستي عقيده جعفر و ديگر مهاجران گواهي داد.[24]
از اقدامات ديگر جعفر در حبشه اطلاع چنداني در دست نيست. مطابق اخباري، با فعاليت او، تعدادي از حبشيان به اسلام گرويده و بعدها، به همراه او، به مدينه آمدند.[25] برخي مفسران، آيه 82 مائده/5: (لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً...) را درباره مؤمناني دانستهاند كه با جعفر مسلمان شدند و همراه او به مدينه هجرت كردند.[26] به نقل برخي مفسران، آيه 121 بقره/2 درباره چهل نفر از اهل كتاب است كه در حبشه به جعفر پيوستند و همراه وي، در سال هفتم هجري، به مدينه آمدند.[27] برخي مفسران آيات 52-55 قصص/28 را در شرح حال اينان دانستهاند كه به دست جعفر بن ابيطالب ايمان آورده بودند.[28] آيه 41 نحل/16 نيز درباره جعفر، امام علي(عليه السلام) و برخي ديگر نازل شده كه به خاطر ستمديدگي در راه خدا و هجرت در دنيا و آخرت، داراي پاداشند.[29]
جعفر در سال هفتم هجرت، از حبشه به مدينه بازگشت.[30] منابع به دليل تأخير در بازگشت جعفر و همراهان وي، به رغم نياز به آنان در سالهاي اوليه هجرت، اشارهاي نكردهاند. با رسيدن جعفر، پيامبر(صلي الله عليه و آله) پيشاني او را بوسيد و چون آمدن جعفر با فتح خيبر همزمان شده بود، فرمود: «نميدانم به كدام يك از اين دو: آمدن جعفر يا پيروزي در خيبر مسرور شوم».[31] نيز آن حضرت نماز جعفر طيار را به وي تعليم داد.[32] پيامبر(صلي الله عليه و آله) ضمن
اختصاص بخشي از غنايم خيبر به جعفر[33]،
خانهاي نزديك مسجد نبوي در اختيارش قرار داد و او را همانند ديگر مهاجران به حبشه
«صاحب الهجرتين» ناميد.[34] وي در همين سال، در عمرة القضا، از سوي پيامبر مأموريت يافت تا ميمونه، دختر حارث٭ بن حزن را براي آن حضرت خواستگاري كند.[35]
اختصاص بخشي از غنايم خيبر به جعفر[33]،
خانهاي نزديك مسجد نبوي در اختيارش قرار داد و او را همانند ديگر مهاجران به حبشه
«صاحب الهجرتين» ناميد.[34] وي در همين سال، در عمرة القضا، از سوي پيامبر مأموريت يافت تا ميمونه، دختر حارث٭ بن حزن را براي آن حضرت خواستگاري كند.[35]
جعفر در سال هشتم هجرت، از سوي پيامبر(صلي الله عليه و آله)، به عنوان يكي از فرماندهان لشكر سه هزار نفري مسلمانان (يا نخستين فرمانده[36]) در سريهاي كه به مؤته٭ و بعدها به سپاه امرا شهرت يافت، انتخاب شد تا به انتقام خون حارث بن عمير ازدي، سفير رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، با سپاه روم بجنگد. وي پس از شهادت زيد بن حارثه[37]، پرچم را به دست گرفت و پس از رشادتهايي، در حالي كه دو دستش قطع شده و زخمهاي بسياري برداشته بود، به شهادت رسيد.[38] به فرموده پيامبر(صلي الله عليه و آله)، خداوند به جاي دو دست جعفر كه در اين نبرد قطع شد، به وي دو بال عطا كرد كه با آنها در بهشت، هرجا كه خواهد، پرواز كند.[39] لقب طيار و ذوالجناحين براي جعفر، برگرفته از اين سخن پيامبر(صلي الله عليه و آله) است.[40] درباره اين لقب، وجه تسميه ديگري هم ذكر شده است.[41] وي را
نخستين كسي دانستهاند كه پس از اسلام،
مركب خويش را پي كرد و سپس به نبرد با
دشمن پرداخت.[42]
نخستين كسي دانستهاند كه پس از اسلام،
مركب خويش را پي كرد و سپس به نبرد با
دشمن پرداخت.[42]
جعفر را نخستين شهيد از خاندان ابوطالب و سن او را هنگام شهادت حدود 41 سال دانستهاند[43] كه با زمان تولد وي، در بيست عام الفيل، همخواني دارد. البته در برخي منابع، سن وي را 33، 34[44] و 39[45] سال نيز ثبت كرده و برخي مورد اخير را تقويت كردهاند.[46]
با اطلاع رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از شهادت جعفر، آن حضرت گريست و ضمن اعلام خبر شهادت وي و ديگر شهدا، به دلجويي از همسر و فرزندان جعفر پرداخت و براي آنان دعا كرد.[47] همچنين رسول خدا مسلمانان را به گريه بر جعفر سفارش كرد[48] و از اطرافيان خود خواست تا غذاي خانواده داغديده جعفر را تهيه كنند، كه به مدت سه روز تهيه شد، و اين اقدام، ميان بنيهاشم، مرسوم گرديد.[49] مطابق نقلي، پيامبر سر فرزندان جعفر را تراشيد.[50] فاطمه(عليها السلام) بر شهادت جعفر شيون و زاري كرد.[51] حسان بن ثابت٭ و ديگران نيز در رثاي جعفر اشعاري سرودند.[52] بنا به روايتي، منظور از شهدا در آيه 69 نساء/4 جعفر و حمزهاند كه در كنار پيامبران، صديقان و صالحان، از نعمت الهي برخوردارند.[53]
فضايل و مناقب جعفر: او پس از مسلمان شدن، به دليل گشادهدستي و دستگيري از مستمندان، لقب ابوالمساكين (پدر بينوايان) يافت.[54] برخي لقب ياد شده را
از سوي پيامبر دانستهاند.[55] پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را
از لحاظ جسمي و اخلاقي شبيه خود ميدانست[56] و كنار حمزه و علي(عليه السلام)، او
را بهترين مردم معرفي ميكرد.[57] آن حضرت همچنين آفرينش مردمان را از درختان مختلف، ولي طينت خود و جعفر را يكي دانست.[58] به موجب نقلي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غياب جعفر، بين او و معاذ بن جبل عقد اخوت بست[59]، و سهمي از غنايم جنگ بدر را براي جعفر، كه در آن زمان در حبشه بود، كنار گذاشت.[60] نيز به رغم عدم حضور جعفر و ديگر مهاجران به حبشه، در غزوه خيبر، سهمي از غنايم آن را بدانان اختصاص داد.[61] در منابع اهل سنت، صفات و ويژگيهاي ديگري چون خطيب توانا، سرداري برجسته و شجاع،
با سخاوت و آگاه به مسائل ديني، از جعفر
ياد شده است.[62]
از سوي پيامبر دانستهاند.[55] پيامبر(صلي الله عليه و آله) او را
از لحاظ جسمي و اخلاقي شبيه خود ميدانست[56] و كنار حمزه و علي(عليه السلام)، او
را بهترين مردم معرفي ميكرد.[57] آن حضرت همچنين آفرينش مردمان را از درختان مختلف، ولي طينت خود و جعفر را يكي دانست.[58] به موجب نقلي، پيامبر(صلي الله عليه و آله) در غياب جعفر، بين او و معاذ بن جبل عقد اخوت بست[59]، و سهمي از غنايم جنگ بدر را براي جعفر، كه در آن زمان در حبشه بود، كنار گذاشت.[60] نيز به رغم عدم حضور جعفر و ديگر مهاجران به حبشه، در غزوه خيبر، سهمي از غنايم آن را بدانان اختصاص داد.[61] در منابع اهل سنت، صفات و ويژگيهاي ديگري چون خطيب توانا، سرداري برجسته و شجاع،
با سخاوت و آگاه به مسائل ديني، از جعفر
ياد شده است.[62]
اهل بيت و صحابه پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز جعفر و خانواده وي را بسيار احترام ميكردند. برخي اهل سنت، دايره شمول اهل بيت را، كه از نظر شيعه بر معصومان(عليهم السلام) اختصاص دارد، وسعت داده و آل جعفر را نيز داخل در آن دانستهاند كه صدقه بر آنان حرام است.[63]
در سخن برخي اهل بيت به جعفر افتخار شده، چنانكه امام حسين(عليه السلام) در عاشورا به وي افتخار كرد.[64] امام علي(عليه السلام) فرزندان جعفر را اكرام ميكرد؛ چنانكه به نقل عبدالله بن جعفر، هر گاه وي از عمويش علي(عليه السلام) چيزي طلب ميكرد، آن حضرت را به حق جعفر قسم ميداد و با درخواستش موافقت ميشد.[65] امير مؤمنان دختر خود، زينب را به ازدواج عبدالله بن جعفر درآورد.[66] برخي صحابه همانند عمر و فرزندش عبدالله، عبدالله بن جعفر را «ابن ذي الجناحين» خطاب ميكردند.[67] ابوهريره نيز رواياتي از بخشندگيهاي جعفر و فضل و شرافت او نقل كرده است.[68]
برخي مفسران، ذيل بعضي آيات قرآن كريم، جعفر بن ابيطالب را مشمول و مصداق بارز آنها دانستهاند. برخي از اين آيات،
بر اساس روايات ذيل آن، بيانگر مقام بالاي جعفر بين مؤمنان است. در بيشتر اين موارد نام جعفر همرديف مؤمناني چون حمزه و
امام علي(عليه السلام)، و به عنوان الگويي براي اهل ايمان، ذكر شده است. آيه 13 بقره/2[69]، 54 انعام/6[70]، 19 توبه/9 و آيه 47 حجر/15[71] از آن جمله است.
بر اساس روايات ذيل آن، بيانگر مقام بالاي جعفر بين مؤمنان است. در بيشتر اين موارد نام جعفر همرديف مؤمناني چون حمزه و
امام علي(عليه السلام)، و به عنوان الگويي براي اهل ايمان، ذكر شده است. آيه 13 بقره/2[69]، 54 انعام/6[70]، 19 توبه/9 و آيه 47 حجر/15[71] از آن جمله است.
جعفر همچنين از مصاديق مؤمنان راستين درآيه 15 حجرات/49[72]، از ياوران [دين] خدا در آيه 14 صف/61[73] و از مصاديق «متقون» در آيه 34 انفال/8 دانسته شده كه همچون
امام علي(عليه السلام) و حمزه[74]، برخلاف مشركان، شايستگي سرپرستي و اداره مسجدالحرام و كعبه را دارند.[75] نيز بر اساس روايتي از
امام باقر(عليه السلام)، ذيل آيه 33 احزاب/33، جعفر، علي(عليه السلام)، حمزه٭ و عبيدة بن حارث همپيمان شده بودند كه در راه خدا و رسولش وفادار بمانند و آنان به عهد خود وفا كردند.[76]
امام علي(عليه السلام) و حمزه[74]، برخلاف مشركان، شايستگي سرپرستي و اداره مسجدالحرام و كعبه را دارند.[75] نيز بر اساس روايتي از
امام باقر(عليه السلام)، ذيل آيه 33 احزاب/33، جعفر، علي(عليه السلام)، حمزه٭ و عبيدة بن حارث همپيمان شده بودند كه در راه خدا و رسولش وفادار بمانند و آنان به عهد خود وفا كردند.[76]
منظور از اهل ايمان و عمل نيك در آيه 21 جاثيه/45، پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اهل بيتش(عليهم السلام) و جعفر دانسته شده و در مقابل، بنياميه، اهل ارتكاب بديها شمرده شدهاند.[77] طبق روايتي از ابن عباس، جعفر از مصاديق «رجال» در آيه 46 اعراف/7 است كه در روز جزا بر جايگاههاي اهل بهشت اشراف دارند و اين نشان از بلندي مرتبه آنان دارد.[78]
در روايتي از ابوهريره، رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، علي(عليه السلام)، حمزه، جعفر و عقيل٭ را از مصاديق اولياء الله در آيه 62 يونس/10 معرفي كرد.[79] ذيل آيات ديگري نيز از جعفر ياد شده است.
به نقل از امام باقر(عليه السلام)، آيه 40 حج/22 درباره جعفر، علي و حمزه نازل شده[80] كه تنها به جرم استواري در ايمانِ به پروردگار، از خانه و كاشانه خويش، رانده شدهاند. او راوي حديث نبوي بود و از وي، فرزندش عبدالله، ابوموسي اشعري و عمرو عاص روايت
نقل كردهاند.[81]
نقل كردهاند.[81]
فرزندان و نوادگان جعفر: جعفر در حبشه، از اسماء بنت عميس، صاحب سه پسر به نامهاي عبدالله، محمد و عون شد.[82]
به موجب گزارشي، محمد و عون در واقعه كربلا يا در صفين به شهادت رسيدند.[83]
اما مطابق سخن برخي محققان، محمد با امير مؤمنان به كوفه رفت و در نبرد صفين شهيد شد و آن كه در كربلا حضور داشته، محمد بن عبدالله بن جعفر است.[84] گفته شده قاسم بن محمد بن جعفر نيز در كربلا شهيد
شده است.[85]
به موجب گزارشي، محمد و عون در واقعه كربلا يا در صفين به شهادت رسيدند.[83]
اما مطابق سخن برخي محققان، محمد با امير مؤمنان به كوفه رفت و در نبرد صفين شهيد شد و آن كه در كربلا حضور داشته، محمد بن عبدالله بن جعفر است.[84] گفته شده قاسم بن محمد بن جعفر نيز در كربلا شهيد
شده است.[85]
نسل جعفر، از عبدالله٭ تداوم يافت. وي نخستين فرزند مسلمانان در حبشه، و ميان مسلمانان، از جايگاه ويژهاي برخوردار بود. به نقلي عون و محمد، در جريان فتوحات در ايران، در شوشتر به شهادت رسيدند.[86] از نسل جعفر، كساني از اصحاب و راويان ائمه(عليهم السلام) بودند. داوود بن قاسم بن اسحاق، اسماعيل بن عبدالله بن جعفر از تابعين و اصحاب امام سجاد(عليه السلام)، جعفر بن ابراهيم بن محمد، صالح بن منصور بن عبدالله و ابراهيم بن علي بن عبدالله از آن جملهاند.[87]
برخي از نسل جعفر به امارت حرمين رسيدند؛ از آن جمله است: اسحاق بن محمد ابن يوسف جعفري در سال 271ق، موسي بن محمد بن يوسف پس از درگذشت اسحاق و سليمان بن محمد بن يوسف كه همگي در مدينه امارت داشتند.[88] محمد بن حسن بن معاوية بن عبدالله نيز، از سوي نفس زكيه٭، در سال 145ق. والي مكه شد.[89]
نسل جعفر به آل جعفر شهرت دارند. آنان موقوفاتي در حرمين داشته و در برخي سالها، بر سر اداره آنها، منازعه داشتند.[90] برخي از آنان در حضرموت ساكن شدند و با تيرههايي چون آل كده نزاعهايي داشتند.[91] فرزندان جعفر در اُثيل، ميان بدر و صفراء، چشمهاي داشتند.[92]
اماكن منسوب به جعفر: جعفر طيار در مكه خانهاي داشت كه ابن جبير، در
سده ششم، به وجود آن كه در نزديكي اقامتگاهش بوده، اشاره كرده، اما مكان دقيق آن را مشخص نكرده است.[93] همچنين فاسي، با اشاره به مكاني در مكه كه به محل تولد
امام جعفر صادق(عليه السلام) شناخته ميشده، گفته است كه اين مكان به محل تولد جعفر طيار نيز شناخته ميشود.[94]
سده ششم، به وجود آن كه در نزديكي اقامتگاهش بوده، اشاره كرده، اما مكان دقيق آن را مشخص نكرده است.[93] همچنين فاسي، با اشاره به مكاني در مكه كه به محل تولد
امام جعفر صادق(عليه السلام) شناخته ميشده، گفته است كه اين مكان به محل تولد جعفر طيار نيز شناخته ميشود.[94]
جعفر در مدينه نيز خانهاي داشت كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) طرح آن را ريخته بود.[95] گويا اين خانه در شرق خانه عباس بن عبدالمطلب و مشرف به ضلع جنوبي مسجدالنبي قرار داشت.[96] عمر بن خطّاب براي توسعه مسجد نبوي، نيمي از مساحت آن را به صد هزار [درهم] خريداري كرد و به مسجد افزود.[97] اين اقدام به عثمان بن عفّان نيز نسبت داده
شده است. لذا سمهودي احتمال داده است كه هر يك از اين دو خليفه، نيمي از آن خانه
را خريداري كرده و در توسعه خود به
مسجد افزودهاند.[98]
شده است. لذا سمهودي احتمال داده است كه هر يك از اين دو خليفه، نيمي از آن خانه
را خريداري كرده و در توسعه خود به
مسجد افزودهاند.[98]
در برخي منابع شيعه، خطبهاي از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل شده است كه در آن، امام(عليه السلام) الحاق خانه جعفر طيار در مدينه را به مسجد پيامبر(صلي الله عليه و آله) از موارد مخالفت خلفاي پيش از خود با سنّت پيامبر(صلي الله عليه و آله) دانسته، و بيرون آوردن خانه از فضاي مسجد، و باز گرداندن آن به دست وارثانش را آرزو كرده است.[99] بر اساس روايت ديگري از آن امام، تخريب خانه جعفر و افزودن آن به مسجد، به دست عمر بن خطاب و بدون پرداخت هيچ مبلغي به فرزندان جعفر صورت گرفته است.[100]
امروزه مزار جعفر طيار، همچون ساير شهداي مؤته، در شهرستاني به همين نام (مزار) در استان كَرك اردن قرار دارد و از مهمترين زيارتگاههاي اردن به شمار ميآيد. نزديك اين زيارتگاه، مزار زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه، از ديگر شهداي غزوه مؤته، واقع شده است.[101]
مورخان و جهانگردان مسلمان، از ديرباز، به قبر جعفر طيار اشاره كردهاند.[102] درباره تاريخ ساخت بناي اولية زيارتگاه، اطلاع دقيقي وجود ندارد. اما كتيبهاي به خط كوفي، از دوره فاطمي (حك: 358-567ق.)، روي قبر باقي مانده كه بيانگر اهتمام فاطميان به اين زيارتگاه است[103] كه در نيمة دوم سدة هفتم نيز به دست ملك ظاهر بيبرس مملوكي، توسعه يافته و اوقاف جديدي به اوقاف آن افزوده شده است.[104] بر اساس كتيبههاي ديگري نيز از دورة مملوكي و عثماني، بناي زيارتگاه
در 727ق. به دست بهادر بدري، نائب السلطنه (والي) مملوكي در شوبك و كرك، و
در 752ق. به دست شمسالدين هاروني، در دورة پادشاه مملوكي الناصر محمد، و در 1331ق. به دست قهرمان سيفي افندي، بازسازي و توسعه يافته است.[105]
مورخان و جهانگردان مسلمان، از ديرباز، به قبر جعفر طيار اشاره كردهاند.[102] درباره تاريخ ساخت بناي اولية زيارتگاه، اطلاع دقيقي وجود ندارد. اما كتيبهاي به خط كوفي، از دوره فاطمي (حك: 358-567ق.)، روي قبر باقي مانده كه بيانگر اهتمام فاطميان به اين زيارتگاه است[103] كه در نيمة دوم سدة هفتم نيز به دست ملك ظاهر بيبرس مملوكي، توسعه يافته و اوقاف جديدي به اوقاف آن افزوده شده است.[104] بر اساس كتيبههاي ديگري نيز از دورة مملوكي و عثماني، بناي زيارتگاه
در 727ق. به دست بهادر بدري، نائب السلطنه (والي) مملوكي در شوبك و كرك، و
در 752ق. به دست شمسالدين هاروني، در دورة پادشاه مملوكي الناصر محمد، و در 1331ق. به دست قهرمان سيفي افندي، بازسازي و توسعه يافته است.[105]
در فاصله 1930-1934م. به دستور ملك عبدالله اول، پادشاه اردن، ساختمان وسيعتري با سه گنبد و دو مناره در محل زيارتگاه
جعفر طيار احداث گرديد و دو گنبد كوچك نيز روي قبر زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه
ساخته شد.[106]
جعفر طيار احداث گرديد و دو گنبد كوچك نيز روي قبر زيد بن حارثه و عبدالله بن رواحه
ساخته شد.[106]
در دهههاي اخير، دولت اردن، طرح توسعة جديدي براي زيارتگاه جعفر طيار تصويب كرده و بر اساس اين طرح، ساختمان جديد و وسيعتري كنار ساختمان قبلي احداث شده است.[107] همچنين در سال 1420ق. روي قبر جعفر طيار، ضريح نقرهاي مشبّك مربّعي
از سوي محمد برهانالدين، داعي مطلق
فرقة اسماعيليان بُهره هند، نصب شده كه
بدنه آن با نقوش و تزئينات و كتيبههايي به
خط كوفي -كه يادآور معماري دوره فاطمي مصر ميباشد- آراسته شده است. (تصاوير شماره 3 و 4)
از سوي محمد برهانالدين، داعي مطلق
فرقة اسماعيليان بُهره هند، نصب شده كه
بدنه آن با نقوش و تزئينات و كتيبههايي به
خط كوفي -كه يادآور معماري دوره فاطمي مصر ميباشد- آراسته شده است. (تصاوير شماره 3 و 4)
علاوه بر قبر جعفر طيار در «مزار»، ويرانههاي زيارتگاهي در روستاي مؤته، محل وقوع غزوه مؤته، در 12 كيلومتري شهر كرك وجود دارد كه نزد اهالي به «مشهد» شناخته ميشود و در واقع محل شهادت جعفر طيار دانسته شده است. قدمت بنا از دوره ايوبي (حك:567-647ق.) يا مملوكي (حك:647-923ق.) است؛ اما در گذر زمان، ويران و به تلّي از سنگ و خاك تبديل شده بود و تنها يك طاق سنگي از ميان آن سر برآورده بود. در جريان كاوشهاي باستانشناسي، واحد آثار اسلامي وزارت اوقاف اردن در اين محل، بقاياي بنا به طور كامل از زير خاك بيرون آورده و مشخص شد كه طاق باقيمانده، يكي از چهارطاق اصلي بناست كه بر فراز آن گنبدي برپا بوده است. همچنين اين كاوشها نشان داد كه بناي مشهد، داراي محرابي در ضلع جنوبي و يك ورودي و اتاقهايي در ضلع شمالي بوده است. ميان اتاق يك قبر سنگي نمادين به نشانه محل شهادت جعفر طيار به چشم ميخورد.[108]
همچنين براي جعفر طيار مزارات متعدّدي نيز در كوهستانهاي لاذقيه، در مناطق ساحلي سوريه، از جمله در شهر صافيتا، در منطقه «خربة المعزه» (در جاده صافيتا ـ طرطوس)، در قله كوه جعفر طيار، در منطقه «قسطل معاف» (در شمال لاذقيه) وجود دارد. بناي بيشتر اين مزارات جديد است و قدمت آن از يك يا دو قرن فراتر نميرود. ساختمان آنها عمدتاً از اتاقي ساده و گنبددار تشكيل شده است و قبور موجود در آنها معمولاً به ارتفاع
يك متر يا بيشتر از كف مزار بالا آمده و
با پارچههايي به رنگ سبز يا ديگر رنگها پوشيده شده است. از مشهورترينِ اين مزارات، زيارتگاه معروف به «مقامات بنيهاشم»،
واقع در قله يكي از بلندترين كوههاي استان لاذقيه، به نام كوه جعفر طيار (در 20 كيلومتري شرق قَرداحه) است. بناي آن شامل چندين اتاق و گنبد در امتداد يكديگر است كه در داخل آن، علاوه بر جعفر طيار، قبور نمادين چند تن از بنيهاشم، از جمله حمزه سيدالشهداء، طالب و عقيل - فرزندان ابوطالب- وجود دارد.[109] اين زيارتگاه به دست شيخ خليل بن معروف نُمَيله (م.1231ق.)، از مشايخ فرقه علويان، به اعتبار خوابي كه ديده بود، ايجاد شده است. او در خواب، جعفر طيار را ديده بود كه به وي دستور ساخت اين مزار را داده بود.
يك متر يا بيشتر از كف مزار بالا آمده و
با پارچههايي به رنگ سبز يا ديگر رنگها پوشيده شده است. از مشهورترينِ اين مزارات، زيارتگاه معروف به «مقامات بنيهاشم»،
واقع در قله يكي از بلندترين كوههاي استان لاذقيه، به نام كوه جعفر طيار (در 20 كيلومتري شرق قَرداحه) است. بناي آن شامل چندين اتاق و گنبد در امتداد يكديگر است كه در داخل آن، علاوه بر جعفر طيار، قبور نمادين چند تن از بنيهاشم، از جمله حمزه سيدالشهداء، طالب و عقيل - فرزندان ابوطالب- وجود دارد.[109] اين زيارتگاه به دست شيخ خليل بن معروف نُمَيله (م.1231ق.)، از مشايخ فرقه علويان، به اعتبار خوابي كه ديده بود، ايجاد شده است. او در خواب، جعفر طيار را ديده بود كه به وي دستور ساخت اين مزار را داده بود.
اهالي مناطق ساحلي سوريه، كه غالباً از پيروان فرقه علويان هستند، براي جعفر طيار تعبير «المَلَك» (فرشته) را بهكار برده و از وي با نام «الملك جعفر الطيار» ياد ميكنند. وجود مزارات نمادين متعدّد براي وي در اين مناطق، نشاندهنده تقدس و محبوبيت بالاي جعفر طيار نزد علويان و جايگاه ويژه وي در باورها و اعتقادات پيروان اين فرقه است.[110]
شيخ سليمان الاحمد (1288-1363ق.)، عالم علوي، در شرح بيتي از مكزون سنجاري (583-638ق.)، كه در آن به طالب، عقيل و جعفر، فرزندان ابوطالب اشاره شده است، نوشته است: «به عقيل در خشكي، و به جعفر در دريا، استغاثه ميشود».[111]
منابع
اتحاف الوري: عمر بن محمد بن فهد (م.885ق.)، به كوشش عبدالكريم، مكه، جامعة ام القري، 1408ق؛ الاحتجاج علي اهل اللجاج: احمد بن علي الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر موسوي خرسان، نجف، دار النعمان، 1386ق؛ ادام القوت في ذكر بلدان حضر موت: عبدالرحمن بن عبيدالله السقاف، به كوشش محمد مصطفي باذيب و محمد ابوبكر الخطيب، بيروت، دار المنهاج، 1425ق؛ الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد: محمد بن محمد بن النعمان (شيخ مفيد) (336-413ق.)، تحقيق مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، بيروت، دار المفيد، 1414ق؛ اسباب النزول: علي بن احمد الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني زغلول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستغاثه في بدع الثلاثه: ابوالقاسم علي بن احمد الكوفي (م.352ق.) بيجا، بينا، بيتا؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب: يوسف بن عبدالله بن عبدالبر (368-463ق.)، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه في معرفة الصحابه: علي بن محمد بن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار الفكر، 1409ق؛ الاشارات الي معرفة الزيارات: علي بن ابيبكر الهروي (م.611ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1423ق؛ الاصابة في تمييز الصحابه: ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، به كوشش علي محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاماكن او ما اتفق لفظه و افترق مسماه من الامكنه: محمد بن موسي الحازمي (م.584ق.)، به كوشش حمد الجاسر، بينا، بيتا؛ امتاع الاسماع بما للنبي من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع: احمد بن علي المقريزي (م.845ق.) به كوشش محمد عبدالحميد النميسي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ انساب الاشراف: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تحقيق سهيل صادق زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ اوضح المسالك الي معرفه البلدان و الممالك: محمد بن علي البروسوي (م.997ق.)، به كوشش الرواضيه، بيروت، دار الغرب، 1427ق؛ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار: محمد باقر المجلسي (1037-1110ق.)، تصحيح محمدباقر بهبودي و سيد ابراهيم ميانجي و سيد محمدمهدي موسوي خرسان، بيروت، دار احياء التراث العربي و مؤسسة الوفاء، 1403ق؛ البداية و النهاية في التاريخ: اسماعيل بن عمر بن كثير (700-774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف، 1411ق؛ البرهان في تفسير القرآن: هاشم بن سليمان البحراني (م.1107ق.)، تهران، البعثه، 1415ق؛ بهجة النفوس و الاسرار: عبدالله المرجاني (م.699ق.)، به كوشش محمد عبدالوهاب، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 2002م؛ بيوت الصحابه حول المسجد النبوي الشريف: محمد الياس عبدالغني، مدينه، مركز طيبه، 1417ق؛ تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر): عبدالرحمن بن محمد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده و سهيل صادق زكار، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام: شمسالدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دار الكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوك): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن ابييعقوب اليعقوبي (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ امراء المدينة المنوره 1-۱۴۱۷ه : عارف احمد عبدالغني، تهران، اقليم، 1418ق؛ تاريخ مدينة دمشق: علي بن الحسن بن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ التبيان في تفسير القرآن: محمد بن حسن الطوسي (385-460ق.)، به كوشش احمد حبيب قصير عاملي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1963م؛ التحفة اللطيفة في تاريخ المدينة الشريفه: شمسالدين محمد بن عبدالرحمن السخاوي (م.902ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ تفسير العياشي: محمد بن مسعود العياشي (م.320ق.)، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبة العلمية الاسلاميه، 1380ق؛ تفسير القمي: علي بن ابراهيم قمي (م.307ق.)، به كوشش سيد طيب موسوي جزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير فرات الكوفي: فرات بن ابراهيم الكوفي (م.307ق.)، به كوشش محمد كاظم، تهران، وزارت ارشاد، 1374ش؛ تفسير القرطبي (الجامع لاحكام القرآن): محمد بن احمد القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير مبهمات القرآن الموسوم بصله الجمع وعائد التذييل لموصول كتابي الاعلام و التكميل: محمد بن علي البلنسي (م.782ق.)، به كوشش حنيف بن حسن القاسمي، بيروت، دار الغرب الاسلامي، 1411ق؛ تهذيب الكمال في اسماء الرجال: يوسف بن عبدالرحمن المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرساله، 1985م؛ الخصال المحموده و المذمومه: محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، به كوشش علياكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1410ق؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر غلام علي حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ الدرة الثمينة في اخبار المدينه: محمد بن محمود بن النجار (م.643ق.)، به كوشش صلاحالدين، مركز بحوث و دراسات المدينه، 1427ق؛ رجال النجاشي (فهرس اسماء مصنفي الشيعه): احمد بن علي النجاشي (م.450ق.)، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ چهارم، 1413ق؛ رحلة ابن جبير: محمد بن احمد بن جبير (م.614ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، 1986م؛ روح المعاني في تفسير القرآن العظيم و السبع المثاني: محمود بن عبدالله الآلوسي (م.1270ق.)، به كوشش علي عبدالباري عطيه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد: محمد بن يوسف الشمس الشامي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد عبدالموجود و علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ سير اعلام النبلاء: شمسالدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، به كوشش گروهي از محققان، بيروت، الرساله، 1413ق؛ السيرة النبويه: عبدالملك بن هشام (م.218ق.)، تحقيق مصطفي السقاء و ابراهيم الابياري و عبدالحفيظ شلبي، بيروت، دار المعرفه؛ شفاء الغرام باخبار البلد الحرام: محمد بن احمد التقي الفاسي (م.832ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1421ق؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل في الايات النازله في اهل البيت: الحاكم الحسكاني (م.506ق.)، به كوشش محمد باقر محمودي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1411ق؛ الطبقات الكبري: محمد بن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ فتوح البلدان: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، بيروت، دار و مكتبة الهلال، 1988م؛ الكافي: محمد بن يعقوب كليني (م.329ق.)، به كوشش علياكبر غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كتاب سليم بن قيس الهلالي: به كوشش محمد باقر انصاري، قم، الهادي، 1420ق؛ مجمع البيان في تفسير القرآن: الفضل ابن الحسن الطبرسي (468-548ق.)، مقدمه محمد جواد بلاغي (1864-1933م.)، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبايي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ المحبر: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده، بيتا؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معالم التنزيل في التفسير و التاويل (تفسير البغوي): الحسين بن مسعود البغوي (516-432ق.)، به كوشش خالد عبدالرحمن العك و مروان سوار، بيروت، دار المعرفه، 1407ق؛ معجم البلدان: ياقوت بن عبدالله الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواه، سيد ابوالقاسم موسوي خويي (1317-1413ق.)، بيروت، دار الزهراء، 1403ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش سيد احمد صقر، بيروت، دار المعرفه؛ من لايحضره الفقيه: محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، تحقيق و تصحيح علياكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1404ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبه الحيدريه، 1376ق؛ المنهاج (فصلنامه): مركز الغدير للدراسات الاسلاميه؛ الموسم (فصلنامه): محمد سعيد الطريحي، بيروت؛ الوافي بالوفيات: خليل بن ابيك الصفدي (م.764ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي: علي بن عبدالله السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد محييالدين عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ وقف ميراث جاويد: (فصلنامه) تهران، سازمان اوقاف و امور خيريه؛ هفت آسمان (فصلنامه): قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب.
سيد محمود ساماني؛ احمد خامهيار
[1] الطبقات، ج4، ص25؛ انساب الاشراف، ج1، ص225.
[2]. المحبر، ص457.
[3] الاستيعاب، ج1، ص242.
[4]. الطبقات، ج1، ص97؛ الاستيعاب، ج1، ص242.
[5]. السيرة النبويه، ج1، ص246؛ تاريخ الطبري، ج2، ص313.
[6] الاستغاثه، ج2، ص30؛ المناقب، ج2، ص27؛ بحار الانوار، ج38، ص254، 295.
[7]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص216؛ تهذيب الكمال، ج5، ص52.
[8]. مقاتل الطالبيين، ص32؛ المناقب، ج2، ص27؛ اسد الغابه، ج1، ص341.
[9]. مقاتل الطالبيين، ص32.
[10]. اسد الغابه، ج1، ص341.
[11]. تاريخ مدينة دمشق، ج54، ص165؛ المناقب، ج1، ص301؛
اسد الغابه، ج1، ص341.
اسد الغابه، ج1، ص341.
[12]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص28.
[13]. الاصابه، ج1، ص592.
[14]. تاريخ الاسلام، ج1، ص139.
[15]. اسد الغابه، ج1، ص341؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص216؛ الاصابه، ج1، ص592.
[16]. الطبقات، ج4، ص25؛ انساب الاشراف، ج1، ص225.
[17]. الطبقات، ج4، ص25؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص206.
[18]. تاريخ الطبري، ج2، ص652.
[19]. الطبقات، ج4، ص25.
[20]. تفسير بغوي، ج4، ص74؛ تفسير القرطبي، ج15، ص240؛ مبهمات القرآن، ج2، ص438.
[21]. السيرة النبويه، ج1، ص335-336.
[22]. الطبقات، ج4، ص93؛ تفسير قمي، ج1، ص176-177.
[23]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص29؛ اسباب النزول، ص205-206؛ تفسير القرطبي، ج6، ص255.
[24]. اسباب النزول، ص111.
[25]. انساب الاشراف، ج1، ص225؛ الاستيعاب، ج1، ص242.
[26]. التبيان، ج3، ص613.
[27]. مجمع البيان، ج1، ص374؛ اسباب النزول، ص43.
[28]. التبيان، ج8، ص162-163؛ مجمع البيان، ج9، ص367؛
تفسير القرطبي، ج13، ص296.
تفسير القرطبي، ج13، ص296.
[29]. شواهد التنزيل، ج1، ص431.
[30]. الطبقات، ج4، ص25؛ تاريخ الطبري، ج11، ص459.
[31]. السيرة النبويه، ج2، ص359؛ الطبقات، ج4، ص25-26؛
انساب الاشراف، ج1، ص225.
انساب الاشراف، ج1، ص225.
[32]. الكافي، ج3، ص465؛ من لايحضره الفقيه، ج1، ص552.
[33]. الطبقات، ج4، ص26.
[34]. انساب الاشراف، ج2، ص299.
[35]. اتحاف الوري، ج1، ص475.
[36]. تاريخ اليعقوبي، ج2، ص65؛ مقاتل الطالبيين، ص29.
[37]. السيرة النبويه، ج2، ص373؛ انساب الاشراف، ج1،
ص487-488.
ص487-488.
[38]. الطبقات، ج4، ص28؛ انساب الاشراف، ج1، ص487؛ الاستيعاب، ج1، ص244-245.
[39]. الطبقات، ج4، ص28-29؛ انساب الاشراف، ج1، ص487؛ مقاتل الطالبيين، ص34.
[40]. انساب الاشراف، ج2، ص298؛ تاريخ مدينة دمشق، ج19، ص368.
[41]. تاريخ مدينة دمشق، ج54، ص165.
[42]. السيرة النبويه، ج2، ص378؛ الطبقات، ج4، ص28؛ تاريخ الطبري، ج3، ص39؛ ج11، ص494.
[43]. الاستيعاب، ج1، ص245؛ اسد الغابه، ج1، ص344؛ مقاتل الطالبيين، ص25.
[44]. السيرة النبويه، ج2، ص378؛ مقاتل الطالبيين، ص32.
[45]. البداية و النهايه، ج4، ص256.
[46]. البداية و النهايه، ج4، ص256.
[47]. تاريخ مدينة دمشق، ج27، ص254-258؛ سبل الهدي، ج11، ص108.
[48]. السيرة النبويه، ج2، ص380-381؛ الطبقات، ج4، ص29-30؛ انساب الاشراف، ج1، ص488.
[49]. انساب الاشراف، ج1، ص488؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص66.
[50]. الاستيعاب، ج3، ص1367.
[51]. انساب الاشراف، ج1، ص488؛ الاستيعاب، ج1، ص243؛
اسد الغابه، ج1، ص343.
اسد الغابه، ج1، ص343.
[52]. السيرة النبويه، ج2، ص386-387؛ مقاتل الطالبيين،
ص32-33؛ تاريخ مدينة دمشق، ج72، ص129-130.
ص32-33؛ تاريخ مدينة دمشق، ج72، ص129-130.
[53]. تفسير فرات الكوفي، ص113؛ التبيان، ج5، ص318؛
شواهد التنزيل، ج1، ص196.
شواهد التنزيل، ج1، ص196.
[54]. مقاتل الطالبيين، ص26؛ اسد الغابه، ج1، ص342؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص217.
[55]. اسد الغابه، ج1، ص342.
[56]. الطبقات، ج4، ص26-27؛ انساب الاشراف، ج2، ص204؛
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص117.
تاريخ اليعقوبي، ج2، ص117.
[57]. مقاتل الطالبيين، ص34.
[58]. مقاتل الطالبيين، ص34-35؛ تاريخ مدينة دمشق، ج19، ص362؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص214.
[59]. السيرة النبويه، ج1، ص505؛ البداية و النهايه، ج3، ص226.
[60]. سير اعلام النبلاء، ج1، ص216.
[61]. الطبقات، ج4، ص26، 30؛ فتوح البلدان، ص38.
[62]. نك: دانشنامه جهان اسلام، ج10، ص407.
[63]. بهجة النفوس، ج2، ص944؛ امتاع الاسماع، ج5، ص377؛ بحار الانوار، ج23، ص115.
[64]. الارشاد، ج2، ص96-97.
[65]. الاستيعاب، ج1، ص244؛ اسد الغابه، ج1، ص344؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص20.
[66]. انساب الاشراف، ج2، ص29.
[67]. اسد الغابه، ج1، ص344؛ سير اعلام النبلاء، ج1، ص215؛ الاصابه، ج1، ص594.
[68]. الطبقات، ج4، ص31؛ الاستيعاب، ج1، ص244؛ اسد الغابه، ج1، ص342.
[69]. شواهد التنزيل، ج1، ص93.
[70]. تفسير فرات الكوفي، ص134؛ شواهد التنزيل، ج1، ص261؛ مجمع البيان، ج4، ص476.
[71]. شواهد التنزيل، ج1، ص414؛ البرهان، ج3، ص374.
[72]. شواهد التنزيل، ج2، ص259.
[73]. تفسير القرطبي، ج19، ص89؛ الدر المنثور، ج6، ص214؛ البرهان، ج5، ص369.
[74]. شواهد التنزيل، ج1، ص283.
[75]. الكافي، ج8، ص204؛ تفسير قمي، ج1، ص284؛
تفسير العياشي، ج2، ص83.
تفسير العياشي، ج2، ص83.
[76]. الخصال، ص376؛ مجمع البيان، ج5، ص122؛ التبيان، ج8، ص329؛ ج5، ص318.
[77]. شواهد التنزيل، ج2، ص239؛ البرهان، ج5، ص29.
[78]. مجمع البيان، ج4، ص652؛ تفسير القرطبي، ج7، ص212؛
روح المعاني، ج4، ص363.
روح المعاني، ج4، ص363.
[79]. شواهد التنزيل، ج1، ص354.
[80]. تفسير قمي، ج2، ص84؛ الكافي، ج8، ص338؛ شواهد التنزيل، ج1، ص521.
[81]. اسد الغابه، ج1، ص342-343؛ التحفة اللطيفه، ج1، ص240.
[82]. الطبقات، ج8، ص219؛ انساب الاشراف، ج2، ص298؛
تاريخ مدينة دمشق، ج27، ص250.
تاريخ مدينة دمشق، ج27، ص250.
[83]. انساب الاشراف، ج2، ص299.
[84]. معجم رجال الحديث، ج16، ص166.
[85]. معجم رجال الحديث، ج15، ص50.
[86]. الاستيعاب، ج3، ص1247.
[87]. رجال النجاشي، ص110، 156، 175، 216، 225، 271، 352.
[88]. نك: تاريخ امراء المدينه، ص197-198، 215-216.
[89]. اتحاف الوري، ج2، ص186-187.
[90]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص148.
[91]. ادام القوت، ص559، 602-605.
[92]. الاماكن، ص8؛ وفاء الوفاء، ج4، ص8.
[93]. رحلة ابن جبير، ص83.
[94]. شفاء الغرام، ج1، ص360.
[95]. الدرة الثمينه، ص110؛ وفاء الوفاء، ج2، ص76.
[96]. بيوت الصحابه، ص77.
[97]. الدرة الثمينه، ص110؛ وفاء الوفاء، ج2، ص76.
[98]. وفاء الوفاء، ج2، ص76.
[99]. كتاب سليم بن قيس، ص263؛ الاحتجاج، ج1، ص392.
[100]. كتاب سليم بن قيس، ص229.
[101]. اوضح المسالك، ص547، 576؛ المعالم الاثيره، ص237.
[102]. نك: الاشارات، ص26؛ معجم البلدان، ج5، ص220.
[103]. الموسم، ش4، ص1074، «الآثار الاسلامية في بلدتي مؤتة
و المزار».
و المزار».
[104]. الوافي بالوفيات، ج10، ص213.
[105]. الموسم، ش4، ص1074، «الآثار الاسلامية في بلدتي مؤتة
و المزار».
و المزار».
[106]. الموسم، ش4، ص1074، «الآثار الاسلامية في بلدتي مؤتة و المزار».
[107]. نك: المنهاج، ش4، ص233-240، «مؤتة عراقة الماضي و روح ذي الجناحين».
[108]. الموسم، ش4، ص1072-1073، «الآثار الاسلامية في بلدتي مؤتة و المزار».
[109]. وقف ميراث جاويد، ش76، ص118-119، «زيارتگاههاي
اهل بيت و اصحاب: در سوريه».
اهل بيت و اصحاب: در سوريه».
[110]. وقف ميراث جاويد، ش76، ص118، «زيارتگاههاي اهل بيت و اصحاب: در سوريه».
[111]. نك: هفت آسمان، ش50، ص68-69، «بررسي اجمالي مزارات فرق شيعه در شام».