جُهینه
یکی از قبایل صحرانشین حجاز ساکن در مسیر حج جُهَینه، به نسل جُهینة بن زید بن لیث از قبیله قُضاعه از عرب جنوبی (یمنی)، گفته می‌شود.[1] نسل جُهینه از دو فرزندش قیس و مودوعه استمرار یافت[2] و در گذر زمان تیره‌های زیادی از میان آنان تا پیش از بع
يكي از قبايل صحرانشين حجاز ساكن در مسير حج
جُهَينه، به نسل جُهينة بن زيد بن ليث از قبيله قُضاعه از عرب جنوبي (يمني)،
گفته ميشود.[1] نسل جُهينه از دو فرزندش قيس و مودوعه استمرار يافت[2] و در گذر
زمان تيرههاي زيادي از ميان آنان تا پيش از بعثت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پديد آمد[3] كه از مشهورترين آنان ميتوان به بنيرَشدان، بنيغَطفان بن قيس، بنيرُفاعة بن نصر، بنيشَنخ، بنيزَرعه، بنيجُرمز، بنيحُميس و بنيمودوعه (الحُرقه[4]) اشاره كرد كه اعضاي آنان را جُهَني گويند.[5]
گفته ميشود.[1] نسل جُهينه از دو فرزندش قيس و مودوعه استمرار يافت[2] و در گذر
زمان تيرههاي زيادي از ميان آنان تا پيش از بعثت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) پديد آمد[3] كه از مشهورترين آنان ميتوان به بنيرَشدان، بنيغَطفان بن قيس، بنيرُفاعة بن نصر، بنيشَنخ، بنيزَرعه، بنيجُرمز، بنيحُميس و بنيمودوعه (الحُرقه[4]) اشاره كرد كه اعضاي آنان را جُهَني گويند.[5]
اين قبيله نخست در مناطق ميان يثرب و تهامه، چون عَرْجْ و رَوْحاء سكونت داشتند و به تدريج به سوي تهامه، در ساحل درياي سرخ، رفته[6] و در جاهايي مانند أَديم و تيدَد، در نزديكي ينبع، ساكن شدند.[7] اما خبري كه به مبدأ تاريخ قرار گرفتن خروج جهينه از تهامه، از سوي باقيماندگان از فرزندان اسماعيل(عليه السلام)، در آنجا اشاره دارد، سكونت ابتدايي جهينه در تهامه را تأييد ميكند.[8] در عين حال، برخي منابع، از سكونت اوليه آنان در نجد خبر دادهاند.[9] بنا بر اين نقل، برخي آنان را نخستين كساني دانستهاند كه از صحرا (نجد) گذشته و به حجاز مهاجرت كردند و
از اين رو آنان را جهينة بن صحار يا ابناء صحار نيز ناميدهاند.[10]
از اين رو آنان را جهينة بن صحار يا ابناء صحار نيز ناميدهاند.[10]
بيشتر افراد قبيله جهينه، هنگام ظهور اسلام، در بخش شمال غربي و غرب يثرب، ميان سواحل درياي سرخ و وادي القري[11] و به عبارتي حد فاصل ينبع و يثرب، مستقر شده[12] و به صورت پراكنده در كوههايي چون اَشْعَر[13]، اَجْرَد[14]، (كوههايي كه بنا به روايتي پيامبر(صلي الله عليه و آله) آنها را هنگام فتنه، مأمني
امن دانست).[15] رَضْوي[16] (ميان ينْبُع و
حوراء)، بُواط[17] (چهارمنزلي مدينه)[18]، بطن اِضَم[19]، ينْبُع، حوراء[20] (از بندرهاي مشهور پيش از اسلام و از شهرهاي قديمي جهينه)،
خَبَط[21] و ذيالمروه[22] كه نام آن در مسير سفر پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سوي وادي القري و تبوك آمده
است، ميزيستند.[23]
امن دانست).[15] رَضْوي[16] (ميان ينْبُع و
حوراء)، بُواط[17] (چهارمنزلي مدينه)[18]، بطن اِضَم[19]، ينْبُع، حوراء[20] (از بندرهاي مشهور پيش از اسلام و از شهرهاي قديمي جهينه)،
خَبَط[21] و ذيالمروه[22] كه نام آن در مسير سفر پيامبر(صلي الله عليه و آله) به سوي وادي القري و تبوك آمده
است، ميزيستند.[23]
از آبهاي منسوب به جهينه «بئر بنيسباع» در ذات الحري و «بئر حواتكه» در زقب شُطان است كه در ناحيه اجرد واقعاند.[24] چاه بدر نيز آبي متعلق به فردي از جهينه دانسته شده است.[25]
اهميت سكونتگاه جهينه چنان بود كه در برخي منابع، يكي از دوازده منطقه مسكوني حجاز شمرده شده است.[26] برخي جهنيها، در پي فتوحات، در شهرهايي مانند كوفه، شام و مصر ساكن شدند (← همين مقاله، جهينه پس از عصر نبوي) برخي جهنيها در حجاز[27] و مناطق پيراموني آن، مانند حَرْحار (سرزميني در حجاز)[28] و همچنين بسياري از آنان در مدينه، جده و ينبع ساكن هستند.[29]
جهينه در عصر جاهلي: از همپيمانان جهينه، قبيله خزرج٭ (تيره بنيغنم بن مالك بن نجار[30]) در يثرب دانسته شده كه در نبرد اوس و خزرج، جهنيها را به ياري فرا خواندند.[31] از نبردهاي جهينه در عصر جاهلي ميتوان به حرب القُريض با قضاعه[32] و يوم ذيدَوران
بين قُديد (مكاني نزديك مكه) و جُحْفه (ميقات اهل شام)، در درگيري با نزار بن معيص، اشاره كرد.[33]
بين قُديد (مكاني نزديك مكه) و جُحْفه (ميقات اهل شام)، در درگيري با نزار بن معيص، اشاره كرد.[33]
بنا بر گزارشهاي تفسيري ذيل آيات 149-152 صافات/37، جهنيها بتپرست بوده و فرشتگان را دختران خدا ميدانستند.[34] نيز ذيل آيه 100 انعام/6 آنان از كساني دانسته شدند كه جنيان را شريكان باريتعالي ميدانستند.[35] شهرت برخي كاهنان جهينه كه مدعي ارتباط با جنيان بودند، برخي مسلمانان را نيز براي رفع خصومت و داوري نزد آنان ميكشاند كه اين امر، با توبيخ قرآن كريم، مواجه شد.[36] گويا اين كاهن، همان عبدالدار ابن حُديب جهني است كه ابن عباس[37] و ابن حبيب بغدادي[38] وي
را جزو پنج كاهن سرشناس عصر جاهلي معرفي كردهاند.
را جزو پنج كاهن سرشناس عصر جاهلي معرفي كردهاند.
به نقلي، عبدالدار بن حُديب، از كاهنان مشهور جهينه، قصد داشت براي مقابله با كعبه، خانهاي در منطقه الحوراء (از مناطق مسكوني جهينه[39]) بنا كند تا مردم را به آن متمايل سازد؛ اما با عدم استقبال قبيلهاش مواجه شد[40] و در نقشه خود ناكام ماند. برخي مفسران منظور از شياطين در آيه 14 بقره/2 را چند تن از بزرگان و كاهنان قبايل مختلف، از جمله عبدالدار از جهينه، دانستهاند.[41]
جهينه در عصر نبوي: نزديكي سكونتگاههاي جهينه به مدينه و همپيمان بودن[42] و ارتباط بعضي از آنان با انصار[43]، عاملي براي تعامل آنان با حكومت اسلامي مدينه بود. در عين حال، به سبب گستردگي مناطق سكونت و تيرههاي متعدد جهينه، زمان دقيق مسلمان شدن افراد اين قبيله را نميتوان بهدست آورد. بنا به گزارشي، عمرو بن مره جهني، كه خود يا پدرش خادم بتي در قبيله خود بود، بر اثر خوابي كه ديده بود، نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مكه آمد كه منجر به مسلمان شدن وي و مأموريتش براي دعوت بنيرفاعه از جهينه و اسلام آوردن آنان بود.[44] اين در حالي است كه پيش از هجرت پيامبر(صلي الله عليه و آله) به مدينه، گزارشي از اسلام دستهجمعي قبايل ارائه نشده است. شايد اينگونه گزارشها، بعدها از سوي جهنيان، ساخته و پرداخته شده باشد. البته گزارشهايي از مسلمان شدن برخي جهنيها، در سالهاي نخست هجرت، حكايت دارد؛ چنانكه درباره اسلام آوردن تيره بنيغيان جهينه كه در سال نخست هجرت در قالب هيئتي، به رياست عبدالعزي بن بدر و ابوروعه (از بزرگان جهينه)، نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمدند، گزارشي در دست است كه آن حضرت پس از پرسش از تيره آنان (بنيغيان) و محل استقرارشان (غوي) كه به معناي فرزندان گمراهي و گمراه كننده است، آنها را به ترتيب به بنيرشدان و رَشَد[45] و نام عبدالعزي را به عبدالله تغيير داد و در حق ابوروعه دعا كرد و دو كوه آنان (اشعر و اجرد) را كوههاي بهشتي برشمرد.[46]
برخي از مورخان و محدثان جهنيها را نخستين قبيلهاي دانستهاند كه با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) الفت گرفتند: «أول حي ألفوا مع رسول الله».[47] پيامبر(صلي الله عليه و آله) نيز ايشان را موالي رسول الله ناميد و بهتر از قبايلي چون بنيتميم، بنيعامر، غطفان و بنياسد بن خزيمه معرفي كرد.[48] به نقل بشر بن عرفطه جهني، حدود هزار نفر از جهنيها نزد رسول خدا(صلي الله عليه و آله) آمده و مسلمان شدند.[49]
بنا به گزارشهايي، شماري از جهينه به مدينه مهاجرت كرده و به همراه بلي بن عمرو (شاخهاي ديگر از قبيله قضاعه) حد فاصل قبيله اَسلم تا خانه حرام بن عثمان سُلَمي در بنيسلمه و تا كوهي كه بعدها جُهينه ناميده ميشد، ساكن شدند[50]؛ چنانكه برخي منابع جغرافيايي قرن سوم هجري، جهنيها را بخشي از ساكنان مدينه دانستهاند.[51] رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مسجد و محله آنان را در آن شهر مشخص كرد و در آن نماز خواند.[52] نام يكي از دروازههاي مدينه جهينه نام داشت.[53]
گزارش تفسيري آيه 11 سوره مكي احقاف/46 كه كافران فرودست، پيشي گرفتن اعراب فرودستي چون جهينه[54] را مانع مسلمان شدن خود دانستهاند: (وَ قالَ الَّذينَ كفَرُوا لِلَّذينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيراً ما سَبَقُونا إِلَيهِ...) شاهد ديگري بر سابقه اسلام، لااقل گروهي از جهينه، دارد. آيات ستايشآميز ديگري نيز بر جهينه،
در كنار برخي قبايل همسوي ديگر با پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تطبيق شده است؛ از جمله آيه 99 توبه/9 است كه مقصود از «باديهنشينان مؤمن» در آن، جهينه و برخي قبايل ديگر دانسته شدهاند.[55] مقصود از: (...قَوْماً غَيرَكمْ ثُمَّ لا يكونُوا أَمْثالَكمْ) در آيه 38 محمد/47 نيز جهينه دانسته شده و به قبايلي مانند بنياسد بن خزيمه و غطفان هشدار داده شده كه اگر از اسلام رويگردان شوند، خداوند مأموريت حمايت از دين الهي را به قبايلي چون جهينه خواهد سپرد.[56]
در كنار برخي قبايل همسوي ديگر با پيامبر(صلي الله عليه و آله)، تطبيق شده است؛ از جمله آيه 99 توبه/9 است كه مقصود از «باديهنشينان مؤمن» در آن، جهينه و برخي قبايل ديگر دانسته شدهاند.[55] مقصود از: (...قَوْماً غَيرَكمْ ثُمَّ لا يكونُوا أَمْثالَكمْ) در آيه 38 محمد/47 نيز جهينه دانسته شده و به قبايلي مانند بنياسد بن خزيمه و غطفان هشدار داده شده كه اگر از اسلام رويگردان شوند، خداوند مأموريت حمايت از دين الهي را به قبايلي چون جهينه خواهد سپرد.[56]
سخن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) كه اسلم، غفار و بخشي از جهينه و مُزينه را در روز قيامت، در پيشگاه خداوند، بهتر از قبايلي چون تميم و بنياسد بن خزيمه دانست[57]، نشانگر همسويي تيرههايي از جهينه با اسلام است. همچنين مراودات جهنيان با رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و احكام صادر شده درباره آنان از آن حضرت، مؤيد مسلمان شدن برخي از تيرههاي آنان در سالهاي آغازين هجرت است.[58]
كعب بن حِمان (صحار)، عَنْمة بن عدي، ربيعة بن عمرو و وديعة بن عمرو را از شركت كنندگان در غزوه بدر (سال دوم هجري)
و عدي بن ابيزَغباء و بسبس بن عمرو را از جاسوسان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در اين نبرد معرفي كردهاند.[59] در غزوه اُحد (سال سوم) نيز
ضمره جُهني همپيمان بنيساعده (از تيرههاي خزرج) به شهادت رسيد.[60] برخي از جهنيها به فراخواني پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي شركت در
غزوه بدرالموعد (سال چهارم) پاسخ مثبت دادند؛ چنانكه نعيم بن مسعود اشجعي،
در خطاب به ابوسفيان، او را از قصد همراهي قبايلي چون جهينه كه همپيمان انصار
بودند، مطلع ساخت.[61]
و عدي بن ابيزَغباء و بسبس بن عمرو را از جاسوسان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) در اين نبرد معرفي كردهاند.[59] در غزوه اُحد (سال سوم) نيز
ضمره جُهني همپيمان بنيساعده (از تيرههاي خزرج) به شهادت رسيد.[60] برخي از جهنيها به فراخواني پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي شركت در
غزوه بدرالموعد (سال چهارم) پاسخ مثبت دادند؛ چنانكه نعيم بن مسعود اشجعي،
در خطاب به ابوسفيان، او را از قصد همراهي قبايلي چون جهينه كه همپيمان انصار
بودند، مطلع ساخت.[61]
با اين حال نميتوان اين حمايتها را به معناي مسلمان شدن تمام جهنيها دانست. گواه اين مدعا خبري است كه بازگو كننده پيشنهاد انعقاد پيمان مسالمتآميز توسط گروهي از جهنيها، پس از هجرت رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به مدينه است و برخي مفسران، نزول آيه 128 توبه/9 را به مناسبت همين پيشنهاد گزارش كردهاند.[62] ارائه نشدن خبري از نقش جهنيها در غزوههاي بنينضير (سال چهارم)، احزاب و بنيقريظه (سال پنجم) نيز بيانگر آن است كه جهنيان (جز افراد ساكن در يثرب) در اين نبردها، به سود هيچ يك از طرفين جنگ، اقدامي نكردهاند.
در مقابل اين گروه كه احتمالاً همسويي آنان با اسلام به تناسب نزديك و دوربودنشان از مدينه شدت و ضعف مييافت، گروههاي ديگري نيز بودند كه مزاحمتهايي ضد مسلمانان ايجاد ميكردند كه رسول خدا(صلي الله عليه و آله) براي رفع آن، سريههايي را عليه آنان اعزام ميكرد؛ از جمله اين سريهها، سريه اسامة بن زيد بود كه پس از نبرد خندق (سال پنجم)، و به قصد نبرد با تيره بنوحميس بن عمرو جهينه انجام شد.[63] سريه ابوعبيده جراح (سريه خبط) از ديگر سراياست كه به موجب آن، پيامبر(صلي الله عليه و آله) ابوعبيده را به همراه 300 تن از مهاجران و انصار به سوي تيرهاي از جهينه، سمت ساحل درياي سرخ فرستاد و اين مأموريت، به سريه خَبط (از مناطق جهينه)، معروف است.[64] در زمان اين سريه اختلاف است؛ برخي آن را قبل از صلح حديبيه (سال ششم) و برخي پيش از فتح مكه (سال هشتم) دانستهاند.[65]
برخي گزارشهاي تفسيري نيز از همراهي نكردن برخي جهنيان، در سال ششم در صلح حديبيه، با پيامبر(صلي الله عليه و آله) حكايت دارند. آيات 6، 11 و 15 فتح/48 كه بهانهجويي باديهنشينان عرب را در همراهي با پيامبر(صلي الله عليه و آله) متذكر شدهاند، بر باديهنشيناني چون جهينه تطبيق داده شدهاند.[66] آنان ميپنداشتند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ياراي رويارويي با قريش نيست و بازگشتي براي آن حضرت نخواهد بود. مطابق گزارشهايي، رسول خدا(صلي الله عليه و آله) طبق دستور خداوند، قبايل متخلف از حديبيه، از جمله جهنيان را كه خواهان شركت در غزوه خيبر (سال هفتم) و بهرهمند شدن از غنايم آن بودند، از همراهي با خود منع كرد:[67] (سَيقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلي مَغانِمَ لِتَأْخُذُوها...). (فتح/48، 15)
جهنيها در فتح مكه (سال هشتم)، با فراخواني رسول خدا(صلي الله عليه و آله)، با 800 نفر و تعداد 50 اسب، حضور يافتند.[68] ابوذرعه رافع بن مكيث[69]، عبدالله بن بدر[70]، زيد بن خالد[71] و سويد بن صَخر[72]، پرچمداران جهينه در اين نبرد بودند. در اين غزوه، فردي از جهينه، به نام سلمة بن ميلاء به شهادت رسيد.[73] در غزوه حنين (سال هشتم) نيز جهنيها با چهار پرچم شركت داشتند كه حاملان پرچمها همان پرچمداران فتح مكه بودند.[74]
در پي فراخواني پيامبر(صلي الله عليه و آله) از قبايل براي شركت در غزوه تبوك (سال نهم)، رافع بن مكيث جهني و برادرش جندب، از سوي رسول خدا(صلي الله عليه و آله) مأمور فراخواني جهنيها
براي حضور در اين نبرد شدند.[75] گفته شده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز صبح را در ذي المروه اقامه كرد و براي مصون ماندن آن سرزمين
از آفت وبا و نزول بركت، دعا كرد.[76] در ادامه مسير و در جايي به نام رحبه، شاخهاي
از جهينه به نام بنيرفاعه به آن حضرت پيوستند.[77] برخي از روايتهاي تفسيري، آيات توبيخآميزي چون آيه 120 و 101 توبه/9[78] را، كه در شأن تخلفكنندگان در اين نبرد
آمده، بر جهينه و برخي ديگر از قبايل صحرانشين تطبيق كردهاند[79] كه ميتوان
اين كار را در راستاي تبرئه كردن چهرهها و قبايل معروفتر در دورههاي بعدي دانست؛ چنانكه، به نقل سدي، آيه 14 حجرات/49
در شأن برخي صحرانشينان چون جهينه،
نازل شد[80] كه هنوز باور عميق قلبي به اسلام پيدا نكرده بودند. از اين رو آنان، در مقاطعي، سرپيچي از فرمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بروز ميدادند: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكمْ...). به نقل از ابن عباس، مقصود از اعراب منافق در آيه 101 توبه/9، جهينه و برخي قبايل ديگر چون مُزَينه، اَسْلم و غِفار هستند كه به مجازات الهي تهديد شدند.[81] نيز در نقلي، تعدادي از جهنيها، به دليل سرپيچي از دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، براي شركت در جهاد، مورد عتاب خداوند قرار گرفتند:[82] (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ...). (توبه/9، 120)
براي حضور در اين نبرد شدند.[75] گفته شده رسول خدا(صلي الله عليه و آله) نماز صبح را در ذي المروه اقامه كرد و براي مصون ماندن آن سرزمين
از آفت وبا و نزول بركت، دعا كرد.[76] در ادامه مسير و در جايي به نام رحبه، شاخهاي
از جهينه به نام بنيرفاعه به آن حضرت پيوستند.[77] برخي از روايتهاي تفسيري، آيات توبيخآميزي چون آيه 120 و 101 توبه/9[78] را، كه در شأن تخلفكنندگان در اين نبرد
آمده، بر جهينه و برخي ديگر از قبايل صحرانشين تطبيق كردهاند[79] كه ميتوان
اين كار را در راستاي تبرئه كردن چهرهها و قبايل معروفتر در دورههاي بعدي دانست؛ چنانكه، به نقل سدي، آيه 14 حجرات/49
در شأن برخي صحرانشينان چون جهينه،
نازل شد[80] كه هنوز باور عميق قلبي به اسلام پيدا نكرده بودند. از اين رو آنان، در مقاطعي، سرپيچي از فرمان رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را بروز ميدادند: (قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يدْخُلِ الْإيمانُ في قُلُوبِكمْ...). به نقل از ابن عباس، مقصود از اعراب منافق در آيه 101 توبه/9، جهينه و برخي قبايل ديگر چون مُزَينه، اَسْلم و غِفار هستند كه به مجازات الهي تهديد شدند.[81] نيز در نقلي، تعدادي از جهنيها، به دليل سرپيچي از دستور پيامبر(صلي الله عليه و آله)، براي شركت در جهاد، مورد عتاب خداوند قرار گرفتند:[82] (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ...). (توبه/9، 120)
جهنيها در حجة الوداع (سال دهم) و غديرخم حاضر بودند.[83] برخي منابع از نامههاي پيامبر(صلي الله عليه و آله) به برخي از تيرهها و بزرگان جهينه خبر دادهاند؛ از آن جمله است: نامهاي براي بنيزُرْعه، بنيرَبْعه، جرمز بن ربيعه، عمرو بن معبد جُهني، بنيحرقه و بنيجرمز.[84] محتواي اين نامهها، اقامه نماز، پرداخت زكات، خمس و غنائم و اطاعت خدا و رسول است[85]؛ رسول خدا(صلي الله عليه و آله) طي نامهاي به جهينه، ايشان را از استفاده از پوست و دنبههاي مردار نهي كرد.[86] همچنين رسول خدا(صلي الله عليه و آله) طي نامهاي به بني شَنْخ از جُهينه، بخشي از سكونتگاههاي صَفِينَه (مكاني در مدينه بين قبا و قبيله بنيسالم[87]) را در اختيار آنان قرار داد.[88] در نامهاي ديگر، قطعه زميني در ذي المروه را به عوسجة بن حرمله جهني بخشيد[89]؛ زمان ارسال نامهها و محتواي برخي از آنها دانسته نيست. در منابع شيعي، از شب بيست و سوم ماه مبارك رمضان (از شبهاي قدر) به عنوان شب جُهَني ياد شده است. از اين رو كه فردي از جهينه (عبدالله بن انيس) به سبب اشتغال به رمهداري و چوپاني، امكان شركت در مراسم عبادي ماه رمضان را در مدينه نمييافت. وي از پيامبر(صلي الله عليه و آله) خواست شبي را معين كند تا آن را احياء بدارد. آن حضرت شب بيست و سوم ماه رمضان را تعيين فرمود.[90] در برخي منابع فريقين نيز از آن به «ليلة الجهني» (ليلة الاعرابي)[91] تعبير شده است.[92]
جهينه پس از عصر نبوي: جهنيها در شمار قبايلي بودند كه به جريان ارتداد نپيوستند. آنان در پي فراخواني قبايل از سوي ابوبكر، براي نبرد با مرتدان، به استعداد 400 نفر شركت كردند[93]؛ به گزارشي، عمرو بن مره جهني، 100 شتر نزد ابوبكر آورد و او آنها را ميان مردم قسمت كرد؛ نيز گزارش شده كه در بيتالمال ابوبكر اموال فراواني از معادن جهينه وجود داشت.[94]
با گسترش روند فتوحات، برخي جهنيها به كوفه[95] و برخي به بصره مهاجرت كردند[96]؛ چنانكه محلهاي در كوفه به آنان منسوب است.[97] در فتح مصر نيز برخي از ايشان، چون عقبة بن عامر جهني[98] شركت داشتند. وي از سوي عمروعاص مأموريت يافت تا منطقهاي در مصر را فتح كند[99]؛ نيز پس از مرگ
عتبة بن ابيسفيان، در سال 44ق. از سوي معاويه حاكم مصر شد.[100] طوايفي از جهينه نيز در حلب و حماه[101] (از شهرهاي شام)، سودان و مصر، به ويژه منطقه صعيد[102]، ساكن شدند و احتمالاً گرايشهاي اسماعيلي داشتهاند.
در سده 14ق. تعداد آنان در مصر را
حدود 100،000 نفر برشمردهاند.[103]
عتبة بن ابيسفيان، در سال 44ق. از سوي معاويه حاكم مصر شد.[100] طوايفي از جهينه نيز در حلب و حماه[101] (از شهرهاي شام)، سودان و مصر، به ويژه منطقه صعيد[102]، ساكن شدند و احتمالاً گرايشهاي اسماعيلي داشتهاند.
در سده 14ق. تعداد آنان در مصر را
حدود 100،000 نفر برشمردهاند.[103]
در جريان شورش عليه عثمان، اگرچه برخي از جهنيها، چون ابوغاديه[104] (قاتل عمار ياسر[105]) به دفاع از عثمان برخاستند، اما بيشتر آنان از مخالفان عثمان بودند؛ چنانكه نائله، همسر عثمان، طي نامهاي به معاويه، از جهينه و برخي قبايل ديگر، به عنوان «اشد الناس عليه»؛ «سختگيرترين مردم بر عثمان» ياد كرد.[106]
با كشته شدن عثمان و بيعت مهاجران و انصار با امام علي(عليه السلام)، كيسون (كيسوم) بن سلمه جهني، به نمايندگي از قومش و با خواندن شعري، با آن حضرت بيعت كردند.[107] شايد اقامتهاي مكرر [امام در دوره انزواي سياسي آن حضرت] در املاكشان در ينبع
و خويشاوند شدن با يكديگر، آنان را حامي اهل بيت(عليهم السلام) قرار داد. برخي از ينبع، به عنوان وادي علي بن ابيطالب، ياد كردهاند.[108]
از گزارش شافعي بر ميآيد كه آن حضرت در ينبع فراوان اقامت ميكرده[109]، و با جهنيها ارتباط داشته است؛ چنانكه ابوفضاله،
در عيادت از امام علي(عليه السلام) در ينبع، به او يادآوري كرد كه اگر ناگهان رحلت كند كسي جز اعراب جهينه در كنارش نخواهد
بود و امام سخن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به او يادآوري كرد كه حاكي از شهادت آن حضرت در جاي ديگر و آغشته شدن محاسنش با خون سرش بود.[110] در دورههاي بعدي، برخي منابع، ينبع را متعلق به فرزندان امام حسن مجتبي(عليه السلام) دانسته و يادآوري كردهاند كه انصار، جهينه و ليث در آنجا زندگي ميكنند.[111]
و خويشاوند شدن با يكديگر، آنان را حامي اهل بيت(عليهم السلام) قرار داد. برخي از ينبع، به عنوان وادي علي بن ابيطالب، ياد كردهاند.[108]
از گزارش شافعي بر ميآيد كه آن حضرت در ينبع فراوان اقامت ميكرده[109]، و با جهنيها ارتباط داشته است؛ چنانكه ابوفضاله،
در عيادت از امام علي(عليه السلام) در ينبع، به او يادآوري كرد كه اگر ناگهان رحلت كند كسي جز اعراب جهينه در كنارش نخواهد
بود و امام سخن رسول خدا(صلي الله عليه و آله) را به او يادآوري كرد كه حاكي از شهادت آن حضرت در جاي ديگر و آغشته شدن محاسنش با خون سرش بود.[110] در دورههاي بعدي، برخي منابع، ينبع را متعلق به فرزندان امام حسن مجتبي(عليه السلام) دانسته و يادآوري كردهاند كه انصار، جهينه و ليث در آنجا زندگي ميكنند.[111]
برخي جهنيها در نبردهاي امام علي(عليه السلام) همراه آن حضرت بودند. ظُفَر جهني، كه از زباني گويا برخوردار بود، نامه ام فضل، همسر عباس بن عبدالمطلب، مبني بر حركت طلحه و زبير از مكه به سمت بصره را به امير مؤمنان(عليه السلام) در مدينه رساند.[112] در نبرد صفين، برخي از جهنيها با امير مؤمنان(عليه السلام) همراه بودند.[113]
در جبهه معاويه نيز برخي از جهنيها شركت داشتند.[114] كيسوم نيز در نبرد با خوارج به شهادت رسيد.[115] در خلافت كوتاهمدت
امام حسن(عليه السلام)، هنگامي كه آن حضرت در ساباط مداين مجروح گرديد، زيد (يزيد)
ابن وهب جهني كه از ياران نزديك امير مؤمنان(عليه السلام) بود[116]، به عيادت آن حضرت آمد و گفتوگوهايي ميان او و امام صورت
گرفت و امام گلهمندي خود از نيروهايش را يادآور شد.[117] به نقلي زيد گردآورنده خطبههاي امام علي(عليه السلام) در جمعهها و اعياد بوده است.[118] وي افزون بر آن حضرت، از ابن مسعود و برخي ديگر از صحابه حديث نقل كرده است.[119]
در جبهه معاويه نيز برخي از جهنيها شركت داشتند.[114] كيسوم نيز در نبرد با خوارج به شهادت رسيد.[115] در خلافت كوتاهمدت
امام حسن(عليه السلام)، هنگامي كه آن حضرت در ساباط مداين مجروح گرديد، زيد (يزيد)
ابن وهب جهني كه از ياران نزديك امير مؤمنان(عليه السلام) بود[116]، به عيادت آن حضرت آمد و گفتوگوهايي ميان او و امام صورت
گرفت و امام گلهمندي خود از نيروهايش را يادآور شد.[117] به نقلي زيد گردآورنده خطبههاي امام علي(عليه السلام) در جمعهها و اعياد بوده است.[118] وي افزون بر آن حضرت، از ابن مسعود و برخي ديگر از صحابه حديث نقل كرده است.[119]
در واقعه كربلا، برخي از افراد جهينه، همانند مجمع بن زياد، عباد بن مهاجر بن ابيالمهاجر و عقبة بن صلت، از ياران امام حسين(عليه السلام) بودند[120]، در مقابل برخي جهنيها در شمار قاتلان شهداي كربلا بودند. زيد بن ورقاء جهني قاتل عباس بن علي(عليه السلام) از آن جمله است.[121] برخي از آنان بعدها در قيام مختار (66ق.) دستگير و كشته شدند.[122] برخي نيز كارگزار امويان بودند؛ چنانكه طلحة بن سعيد بن عمرو، از سوي وليد ابن عبدالملك، امارت بصره يافت.[123]
به موجب گزارشي، جهنيها در قيام محمد نفس زكيه (144ق.)، در مدينه، ضد منصور عباسي با او همراه شدند.[124] محمد نفس زكيه، در كوه جهينه، مخفي شده بود و منصور عباسي، از طريق جاسوسان، از آن آگاهي يافت.[125] پس از قيام برخي از جهينه كه به بنيشجاع شهرت داشتند با نفس زكيه مقاومت كرده، كشته شدند.[126] آنان به كمك برخي قبايل ديگر، طائف را از دست عباسيان خارج ساختند.[127] به دستور منصور عباسي، شمار قابل توجهي از جهنيها دستگير و شكنجه شدند.[128] در قيام محمد ديباج در مكه، در سال 200ق.، پس از آن كه او از مكه توسط نيروهاي عباسي اخراج شد، محمد به مناطق جهينه رفت و سپاهي گردآوري كرد و به مدينه حمله كرد. اما چون موفقيت بهدست نياورد براي درخواست امان، راهي مكه شد.[129]
جهنيها، در كنار شرفاي مكه، در تحولات حجاز نقش داشتند؛ چنانكه شريف قتاده،
امير مكه (حك:597-617ق.)، در گسترش قلمروي خود از ياري جهينه كه از ستونهاي لشكر وي بودند، بهرهمند بود و نظارت بر بخشي از راههاي خشكي حجاج و تأمين امنيت آنها در مصر در عهد مماليك بر عهده جهينه بود[130] كه گاهي به خاطر قحطي و سختي معيشت در سرزمين جهينه آنها را نيازمند حجاج ميكرد. گاهي اختلاف ميان والي مكه و برخي سلاطين مصر نيز موجب ميشد تا والي مكه جهنيها را تشويق به تاراج اموال حجاج كند و گاه مصريان چارهاي جز اعزام سپاه براي سركوب آنان نميديدند.[131]
امير مكه (حك:597-617ق.)، در گسترش قلمروي خود از ياري جهينه كه از ستونهاي لشكر وي بودند، بهرهمند بود و نظارت بر بخشي از راههاي خشكي حجاج و تأمين امنيت آنها در مصر در عهد مماليك بر عهده جهينه بود[130] كه گاهي به خاطر قحطي و سختي معيشت در سرزمين جهينه آنها را نيازمند حجاج ميكرد. گاهي اختلاف ميان والي مكه و برخي سلاطين مصر نيز موجب ميشد تا والي مكه جهنيها را تشويق به تاراج اموال حجاج كند و گاه مصريان چارهاي جز اعزام سپاه براي سركوب آنان نميديدند.[131]
در سال 1079ق.، در پي شورش اشراف و جهينه كه گويا از زنداني شدن برخي از اشراف در مصر ناراضي بودند، والي مصر، به دستور دولت عثماني، سپاهي پانصد نفره به ينبع اعزام كرد كه شكست خورد و چهارصد نفر از آنان كشته شدند. فرمانده اين نيرو نيز اسير شد تا در مقابل اشراف كه در مصر گروگان بودند، نگهداري شود. اين واقعه در رجب سال 1079ق. رخ داد.[132] در امارت شريف سرور بر مكه، قبيله جُهينه، بر امير الحاج شام شوريد (1194ق.) و نزاعي ميان آنان درگرفت كه به نبردي خونين انجاميد.[133]
سبك زندگي باديهنشيني تيرههايي از جهينه و عبور مسير كاروان حجاج از سرزمين آنان، باعث شده بود كه آنان در روزهاي سختي و تنگدستي به غارت كاروان حجاج بپردازند؛ آنچنان كه آنان را، از گذشته، سُرّاق الحجيج، يعني غارتگران حجاج ميناميدند.[134] برخي حكومتها، مانند مماليك، تأمين امنيت راههاي حج را به آنان واگذار ميكردند اما گاهي
به دليل قحطي و سختي معيشت يا نپرداختن حقوق، آنان به غارت حاجيان ميپرداختند. برخي سفرنامهنويسان، به ترس حجاج از دزدان جهينه اشاره كردهاند.[135] تعداد آنان را، به اختلاف در سدههاي اخير، 40،000 تا 100،000 برشمردهاند. اميرشان در ينبع النخل اقامت داشت و از سوي حكومت عثماني تعيين ميشد.[136]
به دليل قحطي و سختي معيشت يا نپرداختن حقوق، آنان به غارت حاجيان ميپرداختند. برخي سفرنامهنويسان، به ترس حجاج از دزدان جهينه اشاره كردهاند.[135] تعداد آنان را، به اختلاف در سدههاي اخير، 40،000 تا 100،000 برشمردهاند. اميرشان در ينبع النخل اقامت داشت و از سوي حكومت عثماني تعيين ميشد.[136]
از چهرههاي شاخص جهني ميتوان به معبد بن عبدالله بن عُلَيم، از تابعين، اشاره كرد. وي نخستين كسي بود كه درباره قدر سخن گفت.[137] از راويان حديث جهني نيز ميتوان به عقبة بن عامر، زيد بن خالد، موسي الجهني، محمد بن مسلم، زيد بن وهب و معبدالجهني اشاره كرد.[138] موسي، ناقل روايتي از حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) در فضيلت نماز در مسجدالنبي است.[139] ام صفيه (ام صبيه) و قتيله نيز راوي حديث پيامبر(صلي الله عليه و آله) بودند.[140] حماد بن عيسي،
از اصحاب بزرگ امام صادق، امام كاظم و
امام رضا8 و از فقهاي برجسته شيعه بود كه به دعاي امام كاظم توفيق پنجاه سفر حج يافت. وي از قبيله جهينه و ساكن كوفه بود. او در پنجاهمين سفر حج خود، در سال 208
يا 209ق.، در سيل جُحفه غرق شد.[141]
از اصحاب بزرگ امام صادق، امام كاظم و
امام رضا8 و از فقهاي برجسته شيعه بود كه به دعاي امام كاظم توفيق پنجاه سفر حج يافت. وي از قبيله جهينه و ساكن كوفه بود. او در پنجاهمين سفر حج خود، در سال 208
يا 209ق.، در سيل جُحفه غرق شد.[141]
در خبر خروج سفياني قبل از قيام مهدي موعود[ از دو نفر جهني، به نامهاي نذير و بشير، ياد شده است كه جز آن دو، از لشكر سفياني، كسي نجات نمييابند.[142]
منابع
ابصار العين في انصار الحسين: محمد السماوي، تحقيق محمد جعفر طبسي، قم، مركز الدراسات الاسلاميه، 1419ق؛ الاحتجاج علي اهل اللجاج: احمد بن علي الطبرسي (م.520ق.)، به كوشش سيد محمد باقر موسوي خرسان، نجف، دار النعمان، 1386ق؛ احكام القرآن: محمد بن عبدالله ابن العربي (م.543ق.)، به كوشش محمد عطا، لبنان، دار الفكر؛ اخبار مكة في قديم الدهر و حديثه: محمد بن اسحاق الفاكهي (م.275ق.)، به كوشش عبدالملك بن عبدالله بن دهيش، بيروت، دار خضر، 1414ق؛ اسباب النزول: علي ابن احمد الواحدي (م.468ق.)، به كوشش كمال بسيوني زغلول، بيروت، دار الكتب العلميه، 1411ق؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب: يوسف بن عبدالله بن عبدالبر (368-463ق.)، تحقيق علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ اسد الغابه في معرفة الصحابه: علي بن محمد بن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار الكتب العربي؛ الاشتقاق: محمد بن الحسن بن دريد (م.321ق.)، تحقيق عبدالسلام محمد، بيروت، دار الجيل، 1411ق؛ الاصابة في تمييز الصحابه: ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، به كوشش علي محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام: تنكيس الاصنام (تاريخ پرستش تازيان پيش از پديده اسلام). هشام بن محمد الكلبي (م.204ق.)، تحقيق احمد زكي پاشا، ترجمه محمدرضا جلالي نائيني، تهران، تابان، 1348ش؛ الاعلاق النفيسه: احمد بن عمر بن رسته (م.قرن3ق.)، بيروت، دار صادر، 1892م؛ الاغاني: ابوالفرج اصفهاني (م.356ق.)، تصحيح عبدالله علي مهنّا و سمير جابر، بيروت، دار الفكر، بيتا؛ الام: محمد بن ادريس الشافعي (م.204ق.)، بيروت، دار الفكر، 1403ق؛ الامكنة و المياه و الجبال و الآثار: نصر بن عبدالرحمن الاسكندري، رياض، مركز الملك فيصل للبحوث و الدراسات الاسلاميه، 1425ق؛ انساب الاشراف: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تحقيق سهيل صادق زكار و رياض زركلي، بيروت، دار الفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالله عمر البارودي، بيروت، دار الجنان، 1408ق؛ بحار الانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار: محمد باقر المجلسي (1037-1110ق.)، تصحيح محمدباقر بهبودي و سيد ابراهيم ميانجي و سيد محمدمهدي موسوي خرسان، بيروت، دار احياء التراث العربي و مؤسسة الوفاء، 1403ق؛ البداية و النهاية في التاريخ: اسماعيل بن عمر ابن كثير (700-774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف، 1411ق؛ البرهان في تفسير القرآن: هاشم بن سليمان البحراني (م.1107ق.)، تهران، البعثه، 1415ق؛ البلدان: احمد بن ابييعقوب اليعقوبي (م.284ق.)، به كوشش محمد امين الصناوي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1422ق؛ تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر): عبدالرحمن بن محمد ابن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده و سهيل صادق زكار، بيروت، دار الفكر، 1408ق؛ تاريخ الطبري (تاريخ الامم و الملوك): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1403ق؛ التاريخ الكبير: محمد بن اسماعيل البخاري (م.256ق.)، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ تاريخ المدينة المنوره (اخبار المدينة النبويه): عمر بن شبّه نميري (م.262ق.)، به كوشش فهيم محمد شلتوت، قم، دار الفكر، 1368ش؛ تاريخ مدينة دمشق: علي بن الحسن بن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ تاريخ مكه، دراسات في السياسه و العلم و الاجتماع و العمران: احمد السباعي (م.1404ق.)، مكه، مطبوعات نادي مكة الثقافي، 1404ق؛ تذكرة الطريق: محمد عبدالحسين كربلائي (م.13ق.) به كوشش اسرا دوغان و رسول جعفريان، قم، مورخ، 1386ش؛ تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم): اسماعيل بن عمر بن كثير (700-774ق.)، به كوشش يوسف عبدالرحمن مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، 1409ق؛ تفسير الثعلبي (الكشف و البيان): احمد بن محمد الثعلبي (م.427ق.)، به كوشش محمد بن عاشور و نظير الساعدي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1422ق؛ تفسير سمرقندي (بحرالعلوم): محمد بن احمد السمرقندي (م.375ق.)، به كوشش محمود مطرجي، بيروت، دار الفكر؛ تفسير القرطبي (الجامع لاحكام القرآن): محمد بن احمد القرطبي (م.671ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ تفسير الماوردي (النكت و العيون): علي بن محمد الماوردي (م.450ق.)، تصحيح سيد عبدالمقصود بن عبدالرحيم، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: (م.150ق.)، به كوشش احمد فريد، دار الكتب العلميه، 1424ق؛ تقريب التهذيب: ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، به كوشش مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تنوير المقباس من تفسير ابن عباس: محمد بن يعقوب فيروزآبادي (م.817ق.)، بيروت، دار الفكر؛ تهذيب الكمال في اسماء الرجال: يوسف ابن عبدالرحمن المزي (م.742ق.)، به كوشش بشار عواد معروف، بيروت، مؤسسة الرساله، 1985م؛ الثقات: محمد بن حبان (م.354ق.)، بيروت، الكتب الثقافيه، 1393ق؛ جامع البيان عن تاويل آي القرآن (تفسير الطبري): محمد ابن جرير الطبري (224-310ق.)، به كوشش صدقي جميل العطار، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ الجرح و التعديل: ابن ابي حاتم رازي (240-327ق.)، بيروت، دار الفكر، 1372ق؛ جمهرة انساب العرب: علي بن احمد بن حزم (384-456ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، 1418ق؛ جواهر الفقه: عبدالعزيز بن نحرير البراج (م.481ق.)، به كوشش بهادري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، 1411ق؛ حجاز در صدر اسلام: صالح احمد العلي، ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران، مشعر، 1375ش؛ دانشنامه جهان اسلام: زير نظر غلام علي حداد عادل و ديگران، تهران، بنياد دائرة المعارف اسلامي، 1378ش؛ الدر المنثور في التفسير بالمأثور و هو مختصر تفسير ترجمان القرآن: عبدالرحمن بن ابيبكر السيوطي (849-911ق.)، بيروت، دار المعرفه، 1365ق؛ دلايل النبوه: اسماعيل الاصفهاني (م.535ق.)، به كوشش مساعد بن سليمان الراشد الحميد، رياض، دار العاصمه، 1412ق؛ رجال ابن داود: ابن داود حلي (647-707ق.)، به كوشش سيد محمد صادق، نجف، مكتبة الحيدريه، 1392ق؛ رجال الكشي (اختيار معرفة الرجال): محمد بن حسن الطوسي (385-460ق.)، تحقيق سيد مهدي رجايي، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1404ق؛ رجال النجاشي (فهرس اسماء مصنفي الشيعه): احمد بن علي النجاشي (م.450ق.)، تحقيق سيد موسي شبيري زنجاني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ چهارم، 1413ق؛ الرحلة الحجازيه: شكيب ارسلان، به كوشش رشيد رضا، بيروت، دار النوادر، 1428ق؛ روض الجِنان و روح الجَنان في تفسير القرآن: ابوالفتوح الرازي (م حوالي 554). تحقيق محمدجعفر ياحقي و محمدمهدي ناصح، مشهد، مجمع البحوث الاسلاميه، 1365 ـ 1376ش؛ الروض المعطار في خبر الاقطار: محمد بن عبدالله المنعم الحميري (م.900ق.)، تحقيق احسان عباس، بيروت، مكتبة لبنان، 1984م؛ زاد المسير في علم التفسير: عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن عبدالله، بيروت، دار الفكر، 1407ق؛ سبل الهدي و الرشاد في سيرة خير العباد: محمد بن يوسف الشمس الشامي (م.942ق.)، به كوشش عادل احمد عبدالموجود و علي محمد معوض، بيروت، دار الكتب العلميه، 1414ق؛ السنن الكبري: احمد بن الحسين البيهقي (384-458ق.)، بيروت، دار الفكر، 1416ق؛ السيرة النبويه: عبدالملك بن هشام (م.218ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، قاهره، مكتبه محمد علي صبيح و اولاده، 1383ق؛ شرح اصول كافي: محمد صالح مازندراني (م.1081ق.)، به كوشش سيد علي عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1421ق؛ الشرح الكبير: عبدالرحمن بن قدامه (م.682ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ صحيح البخاري: محمد بن اسماعيل البخاري (م.256ق.)، به كوشش عبدالعزيز بن عبدالله بن باز، بيروت، دار الفكر، 1401ق؛ صحيح مسلم: مسلم بن حجاج نيشابوري (206-261ق.)، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار الفكر، 1419ق؛ الطبقات الكبري: محمد بن سعد (م.230ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دار الكتب العلميه، 1410ق؛ الطبقات: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به روايت موسي بن ذكريا تستري و محمد بن احمد ازدي، تحقيق سهيل صادق زكار، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ عبدالله بن سبأ: مرتضي العسكري (م.1386ش.)، توحيد، 1413ق؛ العقد الفريد: احمد بن محمد بن عبد ربه (246-328ق.)، به كوشش مفيد محمد قميحه، بيروت، دار الكتب العلميه، 1404ق؛ عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل و السير (السيرة النبويه): فتحالدين محمد بن سيد الناس (م.734ق.)، به كوشش ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دار القلم، 1414ق؛ الغارات: ابراهيم بن محمد الثقفي (م.283ق.)، به كوشش سيد جلالالدين محدث ارموي، انجمن آثار ملي، 1356ش؛ فتوح البلدان: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تصحيح صلاحالدين منجد، قاهره، مكتبة النهضة المصريه، 1957م؛ الفتوح: احمد بن محمد بن اعثم كوفي (م.314ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الاضواء، 1411ق؛ فرهنگ اعلام جغرافيايي ـ تاريخي در حديث و سيره نبوي: محمد محمد حسن شراب، ترجمه شيخي، تهران، مشعر، 1386ش؛ كشف الاسرار و عدة الابرار: رشيدالدين احمد بن محمد ميبدي (م.520ق.)، به كوشش علي اصغر حكمت، تهران، امير كبير، 1361ش؛ مجمع البيان في تفسير القرآن: الفضل بن الحسن الطبرسي (468-548ق.)، مقدمه محمد جواد بلاغي (1864-1933م.)، تصحيح سيد هاشم رسولي محلاتي و فضل الله يزدي طباطبايي، بيروت، دار المعرفه، 1406ق؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد: علي بن ابيبكر الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ المحبر: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دار الآفاق الجديده، بيتا؛ المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز: عبدالحق بن غالب بن عطيه (م.546ق.)، به كوشش عبدالسلام عبدالشافي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، 1413ق؛ مراصد الاطلاع علي اسماء الامكنه و البقاع: و هو مختصر معجم البلدان لياقوت: صفيالدين عبدالمومن بن عبدالحق (م.739ق.)، به كوشش علي محمد البجاوي، بيروت، دار الجيل، 1412ق؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل: حسين نوري الطبرسي (1254-1320ق.)، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1408ق؛ مسند الامام احمد بن حنبل: احمد بن حنبل (م.241ق.)، بيروت، دار الصادر، بيتا؛ المصنّف في الاحاديث و الآثار: عبدالله بن محمد بن ابيشيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، دار الفكر، 1409ق؛ المعارف: ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ المعالم الاثيره: محمد محمد حسن شراب، بيروت، دار القلم، 1411ق؛ معالم التنزيل في التفسير و التاويل (تفسير البغوي): الحسين بن مسعود البغوي (516-432ق.)، به كوشش عبدالرزاق المهدي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1420ق؛ معجم البلدان: ياقوت بن عبدالله الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: سليمان بن احمد الطبراني (260-360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد السلفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم قبائل العرب القديمه و الحديثه: عمر رضا كحاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع: عبدالله بن عبدالعزيز البكري (م.487ق.)، به كوشش السقاء، بيروت، عالم الكتب، 1403ق؛ المغازي: محمد بن عمر الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409ق؛ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام: جواد علي عبيدي (1324-1408ق.)، بيروت، دار الساقي، 1422ق؛ مقتل الحسين(عليه السلام): ابومخنف (م.157ق.)، به كوشش علياكبر غفاري، قم، مطبعه العلميه، بيتا؛ من لايحضره الفقيه: محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، تحقيق و تصحيح علياكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1404ق؛ مناقب آل ابيطالب: ابن شهر آشوب (م.588ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد نجف، نجف، المكتبه الحيدريه، 1376ق؛ منائح الكرم في اخبار مكة و البيت و ولاة الحرم: علي بن تاجالدين السنجاري (م.1125ق.)، تحقيق جميل عبدالله محمد المصري، مكه، جامعة ام القري، 1419ق؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الامم: عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا و نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ منتهي المطلب في تحقيق المذهب: حسن بن يوسف حلي (648-726ق.)، چاپ سنگي؛ المنمق في اخبار قريش: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ النسب: ابن سلّام (م.224ق.)، به كوشش مريم محمد خير الدرع، تقديم سهيل صادق زكار، بيروت، دار الفكر، 1410ق؛ وسائل الشيعه (تفصيل وسائل الشيعة الي تحصيل مسائل الشريعه): محمد بن الحسن الحر العاملي (1033-1104ق.)، به كوشش عبدالرحيم رباني شيرازي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1403ق؛ وفاء الوفاء باخبار دارالمصطفي: علي بن عبدالله السمهودي (م.911ق.)، به كوشش محمد محييالدين عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2006م؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.
سيد محمود ساماني
[1]. النسب، ص374-375؛ جمهرة انساب العرب، ص444؛ الانساب، ج2، ص134.
[2]. النسب، ص374؛ جمهرة انساب العرب، ص444.
[3]. الانساب، ج2، ص134؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص216.
[4]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص208؛ جمهرة انساب العرب، ص444، 479؛ معجم ما استعجم، ج1، ص40.
[5]. الانساب، ج2، ص134.
[6]. حجاز در صدر اسلام، ص159-160، 202-203.
[7]. معجم البلدان، ج1، ص127؛ ج2، ص65.
[8]. تاريخ الطبري، ج2، ص390-391.
[9]. المفصل، ج7، ص261.
[10]. الاشتقاق، ج1، ص546.
[11]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص247؛ المفصل، ج4، ص261.
[12]. تاريخ ابن خلدون، ج2، ص247؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص216.
[13]. معجم البلدان، ج1، ص198.
[14]. معجم ما استعجم، ج1، ص112؛ معجم البلدان، ج1، ص102، 198.
[15]. فرهنگ اعلام جغرافيايي، ص46.
[16]. فرهنگ اعلام جغرافيايي، ص175؛ حجاز در صدر اسلام، ص97.
[17]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص6؛ معجم البلدان، ج1، ص503.
[18]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص6؛ المنتظم، ج3، ص89؛
معجم البلدان، ج1، ص503.
معجم البلدان، ج1، ص503.
[19]. معجم ما استعجم، ج1، ص37.
[20]. معجم ما استعجم، ج1، ص37-38.
[21]. معجم البلدان، ج2، ص344.
[22]. البلدان، ص180.
[23]. البلدان، ص180.
[24]. معجم ما استعجم، ج1، ص112.
[25]. الروض المعطار، ص84.
[26]. معجم البلدان، ج2، ص219.
[27]. اسد الغابه، ج2، ص159.
[28]. الامكنة و المياه، ج1، ص360؛ معجم البلدان، ج2، ص240.
[29]. معجم البلدان، ج1، ص294؛ معجم قبائل العرب، ج1، ص216.
[30]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص377.
[31]. الاغاني، ج17، ص125.
[32]. المفصل، ج7، ص246.
[33]. المنمق، ص420؛ معجم البلدان، ج2، ص480.
[34]. تفسير القرطبي، ج15، ص133.
[35]. تفسير مقاتل، ج1، ص363.
[36]. جامع البيان، ج5، ص211؛ تفسير القرطبي، ج5، ص263.
[37]. تفسير بغوي، ج1، ص89.
[38]. المحبر، ص390.
[39]. احسن التقاسيم، ص83؛ الروض المعطار، ص205.
[40]. الاصنام، ص45؛ المفصل، ج11، ص417.
[41]. تفسير سمرقندي، ج1، ص55؛ تفسير بغوي، ج1، ص89؛
تنوير المقباس، ص4.
تنوير المقباس، ص4.
[42]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص100.
[43]. تاريخ المدينه، ج1، ص366؛ سبل الهدي، ج6، ص105.
[44]. دلائل النبوه، ج3، ص1068؛ البداية و النهايه، ج2، ص319؛ بحار الانوار، ج18، ص103.
[45]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص251؛ جمهرة انساب العرب، ص444؛ سبل الهدي، ج6، ص316.
[46]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص251.
[47]. المعجم الكبير، ج9، ص196؛ تاريخ مدينة دمشق، ج43، ص379؛ مجمع الزوائد، ج5، ص271.
[48]. صحيح البخاري، ج4، ص158؛ المنمق، ص237؛ الاشتقاق، ص285.
[49]. الاصابه، ج1، ص432.
[50]. تاريخ المدينه، ج1، ص266-267.
[51]. البلدان، ص151.
[52]. تاريخ المدينه، ج1، ص63-64.
[53]. وفاء الوفاء، ج2، ص269-270.
[54]. تفسير بغوي، ج4، ص194؛ مجمع البيان، ج9، ص130؛ تفسير ماوردي، ج5، ص274.
[55]. كشف الاسرار، ج4، ص196؛ تفسير بغوي، ج2، ص380؛
روض الجنان، ج10، ص11.
روض الجنان، ج10، ص11.
[56]. تنوير المقباس، ص430.
[57]. مسند الامام احمد بن حنبل، ج2، ص369؛ كشف الاسرار، ج4، ص196؛ روض الجنان، ج10، ص11.
[58]. من لايحضره الفقيه، ج4، ص97؛ بحار الانوار، ج10، ص45؛ مستدرك الوسائل، ج18، ص76.
[59]. تاريخ الطبري، ج2، ص139-140.
[60]. الجرح و التعديل، ج4، ص466؛ اسد الغابه، ج3، ص44؛
سبل الهدي، ج4، ص105.
سبل الهدي، ج4، ص105.
[61]. المغازي، ج1، ص385.
[62]. مجمع الزوائد، ج6، ص66؛ الدر المنثور، ج3، ص297.
[63]. صحيح مسلم، ج1، ص67-68؛ تاريخ مدينة دمشق، ج14، ص366؛ عيون الاثر، ج2، ص156.
[64]. الطبقات، ابن سعد، ج2، ص100؛ البداية و النهايه، ج4، ص276.
[65]. عيون الاثر، ج2، ص173؛ سبل الهدي، ج6، ص176-179.
[66]. المغازي، ج2، ص574، 619؛ جامع البيان، ج26، ص101؛ مجمع البيان، ج9، ص173.
[67]. المغازي، ج2، ص619-620؛ احكام القرآن، ج4، ص135.
[68]. المغازي، ج2، ص799-800؛ تاريخ مدينة دمشق، ج23، ص453.
[69]. الثقات، ج3، ص122-123؛ تقريب التهذيب، ج1، ص291.
[70]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص251؛ الثقات، ج3، ص239.
[71]. الاستيعاب، ج2، ص549.
[72]. المغازي، ج2، ص800؛ الطبقات، ابن سعد، ج4، ص260؛
سبل الهدي، ج5، ص220.
سبل الهدي، ج5، ص220.
[73]. السيرة النبويه، ج4، ص866؛ الاصابه، ج3، ص129.
[74]. المغازي، ج3، ص896.
[75]. الطبقات، ابن سعد، ج4، ص258.
[76]. وفاء الوفاء، ج4، ص145.
[77]. وفاء الوفاء، ج3، ص180.
[78]. تفسير ماوردي، ج1، ص396؛ مجمع البيان، ج5، ص99، 123؛ اسباب النزول، ص263.
[79]. المغازي، ج3، ص1075؛ روض الجنان، ج10، ص77؛ تفسير القرطبي، ج8، ص290.
[80]. تفسير القرطبي، ج8، ص290؛ ج16، ص348.
[81]. تفسير الثعلبي، ج5، ص87؛ زاد المسير، ج2، ص292.
[82]. المحرر الوجيز، ج3، ص95؛ تفسير القرطبي، ج8، ص290.
[83]. تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص547.
[84]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص207-208.
[85]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص208.
[86]. السنن البيهقي، ج1، ص15؛ الشرح الكبير، ج1، ص64.
[87]. معجم البلدان، ج3، ص415.
[88]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص208؛ تاريخ مدينة دمشق، ج4، ص348.
[89]. الطبقات، ابن سعد، ج1، ص208؛ تاريخ مدينة دمشق، ج4، ص347.
[90]. مجمع البيان، ج10، ص788؛ منتهي المطلب، ج2، ص626؛ بحار الانوار، ج78، ص16-17.
[91]. المعارف، ص280؛ انساب الاشراف، ج1، ص290.
[92]. مجمع البيان، ج10، ص788؛ البرهان، ج5، ص710.
[93]. عبدالله بن سبأ، ج2، ص42.
[94]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص159.
[95]. الطبقات، خليفه، ص234.
[96]. الطبقات، خليفه، ص319؛ الانساب، ج2، ص134-135.
[97]. الانساب، ج2، ص134.
[98]. المحبر، ص294؛ الانساب، ج2، ص134.
[99]. فتوح البلدان، ج1، ص254.
[100]. تاريخ ابن خلدون، ج4، ص381.
[101]. دانشنامه جهان اسلام، ج11، ص543.
[102]. الرحلة الحجازيه، ص372.
[103]. دانشنامه جهان اسلام، ج11، ص543.
[104]. انساب الاشراف، ج3، ص91.
[105]. الطبقات، ابن سعد، ج3، ص197؛ تاريخ مدينة دمشق، ج16، ص370؛ تهذيب الكمال، ج21، ص225.
[106]. العقد الفريد، ج5، ص51؛ الاغاني، ج16، ص352.
[107]. الفتوح، ج2، ص439.
[108]. معجم ما استعجم، ج4، ص1310.
[109]. الام، ج4، ص55.
[110]. تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص547؛ وفاء الوفاء، ج4، ص166.
[111]. حجاز در صدر اسلام، ص97.
[112]. الفتوح، ج2، ص456؛ تاريخ الطبري، ج3، ص470.
[113]. وقعة صفين، ص343.
[114]. الطبقات، ابن سعد، ج7، ص345.
[115]. الفتوح، ج4، ص272؛ المناقب، ج2، ص99، 371؛ بحار الانوار، ج41، ص307.
[116]. الغارات، ج1، ص34؛ رجال ابن داود، ص100.
[117]. الاحتجاج، ج2، ص10؛ بحار الانوار، ج44، ص20.
[118]. جواهر الفقه، ص11؛ شرح اصول كافي، ج2، ص192؛ وسائل الشيعه، ج1، ص10.
[119]. الطبقات، ابن سعد، ج6، ص103.
[120]. ابصار العين، ص201.
[121]. مقتل الحسين، ص179، 240؛ المناقب، ج3، ص256.
[122]. تاريخ الطبري، ج4، ص530.
[123]. تاريخ مدينة دمشق، ج25، ص29.
[124]. انساب الاشراف، ج3، ص320.
[125]. انساب الاشراف، ج3، ص314.
[126]. الطبقات، ابن سعد، ج5، ص439-440؛ تاريخ الطبري، ج6، ص215.
[127]. الاغاني، ج11، ص302.
[128]. الطبقات، ابن سعد، ج5، ص388؛ تاريخ الطبري، ج6، ص182؛ تاريخ مدينة دمشق، ج53، ص390.
[129]. تاريخ مكه، ص144.
[130]. دانشنامه جهان اسلام، ج11، ص543.
[131]. دانشنامه جهان اسلام، ج11، ص543.
[132]. منائح الكرم، ج4، ص272-274؛ تاريخ مكه، ص449.
[133]. تاريخ مكه، ص530.
[134]. صحيح مسلم، ج7، ص179؛ المصنف، ج7، ص558؛ الانساب، ج1، ص32-33.
[135]. تذكرة الطريق، ص190.
[136]. الرحلة الحجازيه، ص371-372.
[137]. التاريخ الكبير، ج7، ص399؛ الجرح و التعديل، ج8، ص280؛ جمهرة انساب العرب، ص445.
[138]. اخبار مكه، ج1، ص348، 407، 453؛ ج4، ص322؛ الاعلاق النفيسه، ص216؛ تاريخ مدينة دمشق، ج59، ص316.
[139]. اخبار مكه، ج2، ص99.
[140]. الطبقات، خليفه، ص624، 639.
[141]. رجال النجاشي، ص142-143؛ رجال الكشي، ج2، ص604-605.
[142]. جامع البيان، ج22، ص129؛ بحار الانوار، ج52، ص186.