حاجی
حج‌گزار و نیز تسامحاً عمره‌گزار حاج، به تشدید جیم، صفت فاعلی از حجَّ به معنای حج٭ کرده، حج گزارده و حج کننده[1] و مؤنث آن «حاجة»[2] و جمع آن حجیج و حجاج[3] است که معمولاً واژه مفرد نیز، در موارد جمع به کار می‌رود.[4] «ح
حجگزار و نيز تسامحاً عمرهگزار
حاج، به تشديد جيم، صفت فاعلي از حجَّ به معناي حج٭ كرده، حج گزارده و حج كننده[1] و مؤنث آن «حاجة»[2] و جمع آن حجيج و حجاج[3] است كه معمولاً واژه مفرد نيز، در موارد جمع به كار ميرود.[4] «حِج»، با كسر حاء، نيز مرادف حاج و نامي براي حجگزار است.[5] واژگان ديگري چون محجة: راه گذر مستقيم نيز از اين كلمه اخذ شدهاند.[6] اين عنوان در آغاز به زائران افراد بزرگ و اماكن مقدس گفته شده[7] و به تدريج به زائران خانه خدا در مكه اختصاص يافته است.[8]
هر چند در اصطلاح به حجگزار، حاجي گفته ميشود، ولي در عرف به عمره٭ گزار نيز حاجي گفته ميشود. شايد ريشه اين مسئله به احاديثي برگردد كه عمره را نيز نوعي حج معرفي كرده و آن را حج اصغر٭ ناميدهاند.[9] اصطلاح «Pilgrim» در انگليسي نيز برابر مفهوم حاج به كار رفته و به هر كسي اطلاق ميشود كه به سفري مقدس و ديني رفته باشد.[10]
اين واژه با برخي پيشوندها مانند: «امير الحاج» به معناي سرپرست امور حاجيان
(← امير الحاج) و «سابق الحاج»[11] پيشيگيرنده در مسابقه و سرعت سير به مكه، براي حج[12]، يا «سائق الحاج»، يعني كسي كه حجاج عقبافتاده را با كمال تعجيل از راه و بيراهه به حج ميرساند[13] و «ساقة الحاج»[14]، به معناي دليل و راهبر حاجيان و «مواقيت الحاج»[15] يا «ميقات الحج»[16]، به معناي مواضع احرام نيز به كار ميرود. همراهان حجگزار، مانند: خدمتكار و شتربان نيز، داج، بر وزن حاج، به معناي رونده در راه، ناميده ميشوند.[17]
(← امير الحاج) و «سابق الحاج»[11] پيشيگيرنده در مسابقه و سرعت سير به مكه، براي حج[12]، يا «سائق الحاج»، يعني كسي كه حجاج عقبافتاده را با كمال تعجيل از راه و بيراهه به حج ميرساند[13] و «ساقة الحاج»[14]، به معناي دليل و راهبر حاجيان و «مواقيت الحاج»[15] يا «ميقات الحج»[16]، به معناي مواضع احرام نيز به كار ميرود. همراهان حجگزار، مانند: خدمتكار و شتربان نيز، داج، بر وزن حاج، به معناي رونده در راه، ناميده ميشوند.[17]
در آيات قرآن، كلمه «الحاج» يك بار به صورت اسم جمع[18]، به همراه سقايت و به معناي آبدهي به حاجيان به كار رفته است: (سِقاِيةَ الْحاجِّ) (توبه/9، 19). همچنين واژه حنيف در آيات ديگر قرآن (بقره/2، 135) را برخي به معناي حجگزاري دانستهاند كه حج خانه خدا را، به شيوه ابراهيمي در جاهليت، به جا ميآورد[19]؛ چنانكه «آمين»، به معناي «حاجين» و تعبير «آمين البيت الحرام» (مائده/5، 2)، به معناي حاجيان خانه خدا، تفسير شده است.[20] در روايات نيز معمولاً از حجگزار، با همين واژه، ياد شده كه در بخشي از آنها، به بيان ويژگيها و فضائل حاجي،
از جمله: اخلاص و ولايت نسبت به
اهل بيت(عليهم السلام)[21]، ژوليدگي به نشاني فروتني و دوري از مظاهر دنياگرايي[22] پرداخته شده است. بنا به روايتي، از ابن مسعود، واژه حاج، از زمان بستن احرام بر افراد، اطلاق ميشود و پيش از آن نميتوان به او حاجي گفت و بايد او را وافد يا قاصد ناميد.[23] در منابع اخلاقي نيز به ذكر وظايف و آداب اخلاقي حجگزار، با عنوان حاجي، پرداخته شده است.[24]
از جمله: اخلاص و ولايت نسبت به
اهل بيت(عليهم السلام)[21]، ژوليدگي به نشاني فروتني و دوري از مظاهر دنياگرايي[22] پرداخته شده است. بنا به روايتي، از ابن مسعود، واژه حاج، از زمان بستن احرام بر افراد، اطلاق ميشود و پيش از آن نميتوان به او حاجي گفت و بايد او را وافد يا قاصد ناميد.[23] در منابع اخلاقي نيز به ذكر وظايف و آداب اخلاقي حجگزار، با عنوان حاجي، پرداخته شده است.[24]
در فارسي ياء نسبت به كلمه حاج پيوسته، ولي وجه دستوري روشني براي ساختار نسبت بيان نشده و گويا نوعي خطاي مشهور به شمار ميرود؛ هر چند آن را منسوب به «حاجة» در نقش صفت براي موصوف محذوف به صورت «جماعت حاجة» دانسته كه در اين صورت حاجي به معناي كسي است كه به جماعت حاجيان منسوب است و شبيه نسبت در عامي و معتزلي خواهد بود و برخي ديگر نيز در توجيهي نااستوار و غير مستند، ياء در اين كلمه را در اصل همان جيم دوم حاجّ دانسته كه به ياء تبديل شده است.[25]
كاربرد اين واژه، در فرهنگ فارسي، تاريخ ديريني دارد و در متون كهن ادبي[26] و ديوانهاي شعر[27] و سفرنامههاي فارسي[28] و نيز امثال رايج در فرهنگ عامه[29] به چشم ميخورد. واژه حاجي در دوره معاصر بين يهوديان ايران نيز، درباره زائران بيت المقدس، مرسوم شده است.[30]
منابع
بصائر الدرجات في علوم آل محمد: محمد بن الحسن الصفار (م.290ق.)، به كوشش محسن كوچه باغي تبريزي، تهران، اعلمي، 1404ق؛ تاج العروس من جواهر القاموس: مرتضي الزبيدي (م.1205ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، 1414ق؛ تاريخ بيهقي: ابوالفضل محمد بن حسين بيهقي (م.470ق.)، به كوشش خليل خطيب رهبر، تهران، مهتاب، 1374ش؛ تبصرة المتعلمين في احكامالدين به انضمام فقه فارسي به قلم ابوالحسن شعراني: حسن بن يوسف حلي (648-726)، تهران، انتشارات كتابفروشي اسلاميه، 1363ش؛ تجارب الامم: ابوعلي احمد بن محمد مسكويه (م.421ق.)، به كوشش ابوالقاسم امامي، تهران، سروش، 1379ش؛ تذكرة المتقين: محمد بهاري همداني، تهران، نور فاطمه؛ جامع البيان عن تاويل آي القرآن (تفسير الطبري): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، به كوشش صدقي جميل العطار، بيروت، دار الفكر، 1415ق؛ ديوان حافظ: شمسالدين محمد (م.792ق.)، به كوشش راستگو، قم، خرم، 1375ش؛ رسائل الشهيد الثاني: زينالدين بن علي، شهيد ثاني (911-966ق.)، تحقيق گروهي از محققان، قم، انتشارات بوستان كتاب، 1422ق؛ سفرنامه حاج عليخان اعتماد السلطنه: حاج علي خان اعتماد السلطنه، به كوشش سيد علي قاضي عسكر، تهران، مشعر، 1379ش؛ سفرنامه مكه دليل الانام في سبيل زيارة بيت الله الحرام و القدس الشريف و مدينه السلام: سلطان مراد حسام السلطنه (م.1300ق.)، به كوشش رسول جعفريان، تهران، مشعر، 1374ش؛ سفرنامه ناصر خسرو: ناصر خسرو (م.481ق.)، تصحيح محمد دبير سياقي، تهران، زوار، 1381ش؛ الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربيه): اسماعيل بن حماد الجوهري (م.393ق.)، به كوشش احمد عبدالغفور العطار، بيروت، دار العلم للملايين، 1407ق؛ العين: الخليل بن احمد (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجرة، 1409ق؛ غريب الحديث: القاسم بن سلام الهروي (م.224ق.)، به كوشش محمد عبدالمعيدخان، بيروت، دار الكتاب العربي، 1396ق؛ القاموس المحيط: محمد بن يعقوب فيروزآبادي (م.817ق.)، بيروت، دار العلم، بيتا؛ الكافي: محمد بن يعقوب كليني (م.329ق.)، به كوشش علياكبر غفاري، تهران، دار الكتب الاسلاميه، 1375ش؛ كليات سعدي: مصلحالدين سعدي شيرازي (م.1090ق.)، اصفهان، مدرسه صدر مهدوي؛ لسان العرب: محمد بن مكرم ابن منظور (630-711ق.)، قم، انتشارات ادب الحوزه، 1405ق؛ لغت نامه: دهخدا (م.1334ش.) زير نظر محمد معين و سيد جعفر شهيدي، تهران، مؤسسه لغت نامه و دانشگاه تهران، 1373ش؛ مجمع البحرين: فخرالدين بن محمد الطريحي (م.1085ق.)، به كوشش الحسيني، تهران، فرهنگ اسلامي، 1408ق؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد: علي بن ابيبكر الهيثمي (م.807ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي، 1402ق؛ مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل: حسين نوري الطبرسي (1254-1320ق.)، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1408ق؛ مسند الشافعي: محمد بن ادريس الشافعي (م.204ق.)، بيروت، دار الكتب العلميه؛ المصنّف في الاحاديث و الآثار: عبدالله بن محمد بن ابي شيبه (م.235ق.)، به كوشش سعيد محمد اللحام، دار الفكر، 1409ق؛ معجم مقاييس اللغه: احمد بن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1404ق؛ مفردات في غريب القرآن: الحسين بن محمد الراغب الاصفهاني (م.425ق.)، بيجا، نشر الكتاب، 1404ق؛ من لايحضره الفقيه: محمد بن علي بن بابويه (شيخ صدوق) (311-381ق.)، تحقيق و تصحيح علياكبر غفاري، قم، دفتر انتشارات اسلامي، چاپ دوم، 1404ق؛ النهاية في غريب الحديث و الاثر: ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، قم، اسماعيليان، 1364ش؛ هداية الامة الي احكام الائمه: محمد بن الحسن الحر العاملي (1033-1104ق.)، مشهد، انتشارات بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1412ق.
گروه اديان
[1]. العين، ج3، ص9، «حج».
[2]. النهايه، ج1، ص341، «حجج».
[3]. الصحاح، ج1، ص304، «حجج»؛ مجمع البحرين، ج2، ص286، «حجج».
[4]. النهايه، ج1، ص341.
[5]. لسان العرب، ج2، ص226-227، «حجج».
[6]. النهايه، ج4، ص301، «حج».
[7]. معجم مقاييس اللغه، ج2، ص29، «حج».
[8]. معجم مقاييس اللغه، ج2، ص29؛ مفردات، ص218-219، «حج».
[9]. الكافي، ج9، ص265؛ من لايحضره الفقيه، ج2، ص488.
[10]. Oxford Advanced Lerner's Dictionary: Pilgrim.
[11]. غريب الحديث، ج3، ص269؛ هداية الامه، ج8، ص437.
[12]. نك: تبصرة المتعلمين، ج2، ص330؛ رسائل الشهيد، ج2، ص988.
[13]. من لايحضره الفقيه، ج4، ص59؛ بصائر الدرجات، ص122؛ تجارب الامم، ج5، ص184.
[14]. لسان العرب، ج10، ص167، «سوق».
[15]. تاج العروس، ج3، ص153، «وقت».
[16]. القاموس المحيط، ج1، ص160، «وقت».
[17]. النهايه، ج2، ص101، «دجج».
[18]. نك: لسان العرب، ج6، ص139، «عسس».
[19]. جامع البيان، ج1، ص785-786؛ غريب الحديث، ج1، ص292.
[20]. جامع البيان، ج6، ص80.
[21]. مستدرك الوسائل، ج10، ص40.
[22]. مسند الشافعي، ص109؛ المصنّف، ج4، ص288.
[23]. المصنّف، ج4، ص351؛ مجمع الزوائد ج3، ص234.
[24]. نك: تذكرة المتقين، ص47-63.
[25]. لغتنامه، ج6، ص8442، «حاجي».
[26]. نك: تاريخ بيهقي، ج1، ص274، 383.
[27]. كليات سعدي، ص157؛ ديوان حافظ، غزل ش 304.
[28]. سفرنامه ناصرخسرو، ص149، 263؛ سفرنامه حاج عليخان، ص93؛ سفرنامه حسام السلطنه، ص32.
[29]. لغتنامه، ج6، ص8442، «حاجي».
[30]. لغتنامه، ج6، ص8433، «حاج».