حجابت
پرده‌داری و کلیدداری کعبه حجابت از ماده «ح ـ ج ـ ب» به معنای منع[1] یا ستر[2] و حاجب به معنای شخص پرده‌دار است[3]؛ از این جهت که وی، با پوشاندن شخص یا شیئ خاص، دیدگان را از آن منع می‌نماید و این وظیفه را غالباً از طریق دربانی
پردهداري و كليدداري كعبه
حجابت از ماده «ح ـ ج ـ ب» به معناي منع[1] يا ستر[2] و حاجب به معناي شخص پردهدار است[3]؛ از اين جهت كه وي، با پوشاندن شخص يا شيئ خاص، ديدگان را از آن منع مينمايد و اين وظيفه را غالباً از طريق درباني انجام ميدهد.[4] «حَجَبيّ» به شخص حاجب اطلاق ميگردد.[5] البته پردهداري، در استعمال ديگر خود، صرفاً به منصب ساخت و تعويض پرده كعبه اختصاص دارد كه در برههاي، در اختيار مصر، و امروزه با اشراف پادشاه عربستان انجام ميشود.[6]
سِدانت٭ به معناي سرپرستي، كليدداري و خدمتگزاري كعبه[7]، از ريشه «س ـ د ـ ن» به معناي پوشاندن[8] نيز به معناي حجابت به كار رفته است.[9] گاه نيز با ترديد در همانندي آن دو[10]، تفاوتهايي بين اين دو واژه نهاده شده است[11]؛ چنانچه سدانت را به معناي پردهداري، بدون نياز به كسب اجازه از ديگران، دانسته و حجابت را نيازمند به كسب اجازه شمردهاند.[12] اصطلاح «ولاية البيت» نيز در اشعار جاهليت، به معناي حجابت، به كار رفته است[13] و در ادبيات قرآني (انفال/8، 34) به معناي حق اجازه يا ممانعت از ورود زائران به مسجدالحرام است كه از مشركان سلب، و تنها در اختيار متقين نهاده شده است.[14]
حجابت، از مناصب با اهميت دربار پادشاهان و اشراف[15] و نيز از سمتهاي مهم خادمان كعبه به شمار ميرود.[16] نمونههايي از استفاده حاجب، به معناي كارگزار دربار اشراف و بزرگان، در دوره نخست ظهور اسلام در مدينه و سپس پايتختهاي ديگر خلافت اسلامي[17] و در زمان خلفاي بعد از پيامبر(صلي الله عليه و آله)[18]، توسط بردگان[19]، به چشم ميخورد. حاجب، در عصر ابوبكر و عمر، به عنوان خدمتگزار[20]، دربان و هوادار[21] و گاه خبررسان[22] ايفاي نقش ميكرد و گاه از نفوذ اجتماعي خود، به نفع مصالح شخصي، سوء استفاده مينمود[23] و در عصر عثمان، با ارتقاي رتبه، گاه به عنوان فرستاده ويژه خليفه خدمت ميكرد و براي پيگيري شكايات مردمي از واليان به آن محل اعزام ميشد[24] و از طريق مكاتبه، وي را در جريان اوضاع حكمرانان قرار ميداد[25] و گاه خمس را براي وي ارسال مينمود[26] و مهر مخصوص خليفه را نيز در اختيار داشت.[27] حجابت در عصر علي(عليه السلام)، در نقش دربان، [28] خدمتگزار[29] و صاحب نفوذ در بيتالمال[30] بر عهده قنبر بود[31] و در دوره كوتاه خلافت حسن بن علي(عليه السلام) نيز حجابت را بر عهده سالم يا قنبر دانستهاند.[32] و برخي نيز وجود چنين منصبي را در آن زمان انكار نمودهاند.[33] برخي از اشراف يا بزرگان قوم نيز از براي خود، حاجباني داشتند كه براي نمونه، ابن سعد (م.230ق.) ذكوان را به عنوان حاجب عايشه معرفي نموده است.[34] با آغاز حكومت امويان و تبديل دارالخلافه به دارالسلطنه و نفوذ تشريفات درباري و تحول در سازمانهاي اداري و شيوه كشورداري، منصب حجابت گسترش فراوان يافت و از آداب و وظايف بسيار و تشكيلات عظيمي برخوردار شد.[35] اطلاق عنوان حجابت براي پردهداري پادشاهان نيز، براي نخستين بار، در زمان حكمراني عبدالملك بن مروان (م.86ق.) صورت گرفت.[36]
در دوره عباسيان، روحيه اشرافيت و كنارهگيري از رعيت، به تدريج موجب پيدايش اخلاق ويژه پادشاهي گرديد و حاجب، از يك دربان، به واسطهاي ميان دولت و ملت ارتقا يافت[37]؛ چنانكه و پيدايش لقب حاجب الحجاب در عصر موفق عباسي (م.278ق.)[38] حكايت از تشكيلات عظيم حجابت در اين زمان دارد تا جايي كه براي مقتدر عباسي (م.320ق.) هفتصد حاجب ذكر نمودهاند.[39]
بيشترين كاربرد حجابت، در ادبيات اسلامي، به حجابت كعبه اختصاص دارد كه فارغ از اطلاعات موجود در كتابهاي مفصل تاريخي، تكنگارههايي نيز در اين زمينه به چشم ميخورد كه رسالة الحجابة جاحظ، در باب آداب حجابت، نمونهاي از اين دست است.
كاربست حجابت در پردهداري عبادتخانهها از سابقهاي طولاني برخوردار است و نمونه
آن در اديان و فرهنگهاي ديگر نيز به كار رفته است.[40] به گزارشي، بعد از مرگ اسماعيل(عليه السلام)، فرزندان وي به خدمتگزاري آن گمارده شدند.[41]
آن در اديان و فرهنگهاي ديگر نيز به كار رفته است.[40] به گزارشي، بعد از مرگ اسماعيل(عليه السلام)، فرزندان وي به خدمتگزاري آن گمارده شدند.[41]
اين منصب در دوره اسلامي ارزشي مضاعف يافت.[42] قرآن كريم به تصريح نامي از منصب حجابت يا سدانت به ميان نياورده است؛ ولي آيات چندي درباره خدمت به كعبه و تطهير آن، از آلودگيهاي ظاهري و باطني، نازل شده كه خود حاكي از جايگاه اين منصب در پيشگاه اسلام است؛ براي نمونه: (وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ) (بقره/2، 125(. آيات 17-19 توبه/9 كه درباره سلب صلاحيت مشركان براي آباد نمودن مسجدالحرام و انحصار اين حق در مؤمنان و توبيخ كساني كه با مطرح نمودن مناصب جاهلي خود به تفاخر نسبت به مؤمنان ميپرداختند نيز شاهدي ديگر از اين دست آيات است. اين آيات، درباره تفاخر برخي از تازهمسلمانان بر سر منصب حجابت، نازل شده و ارزش ايمان و جهاد را بالاتر از اين مناصب خوانده است: آنها عباس بن عبدالمطلب٭ (صاحب سقايت)، شيبة بن عثمان (صاحب حجابت) و به روايتي، همچنين حمزه٭ (صاحب عمارت مسجد) يا عثمان بن طلحه از يك سو و علي(عليه السلام) به عنوان مؤمن و مجاهد، از سوي ديگر بودند.[43] برخي آيه (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها) (نساء/4، 58) را نيز ناظر به لزوم بازگرداندن كليدهاي كعبه به دست حاجبان پيشين آن ميدانند.[44]
در روايات نبوي نيز به اهميت حجابت اشاره شده است. ايشان در خطبهاي كه هنگام فتح مكه كنار كعبه ايراد گرديد، بر بطلان تمامي امتيازهاي جاهليت، جز سقايت و حجابت، تأكيد ورزيدند.[45] از اين رو حاجبان، در سدههاي نخستين، جايگاه ويژهاي داشته و از طبقه اشراف جامعه به شمار ميآمدند.[46] پست حجابت گاه داراي كاركرد سياسي نيز بود و حاجبان، در منازعات سياسي، دخالت داده ميشدند[47] و گاه خانه آنان، به عنوان مأمني براي مردم در جنگها به شمار ميرفت.[48] تفاخرها، نزاعها و گاه جنگهايي كه بر سر تصاحب حجابت صورت ميگرفت، از خود، ميراث ادبي هنگفتي بر جا گذاشته است. تاريخنويسان، با تفصيل زياد، جزئيات اين حوادث را نوشتهاند و حماسهسازان نيز به حماسه سرايي دلاوريهايشان پرداختند.[49]
حجابت تا پيش از قُصَي بن كِلاب: آيه 125 بقره/2 در تشريح وظيفه ابراهيم و اسماعيل8، مبني بر تطهير خانه خداوند، نخستين حاجبان كعبه را بانيان آن بر ميشمارد. بر اين اساس، آن دو ميبايست خانه كعبه را از هرگونه شرك و بتپرستي يا پليدي ظاهري مصون دارند.[50]
در زمان حيات اسماعيل(عليه السلام) منصب حجابت همچنان در اختيار وي بود[51] و پس از وفات او، فرزندش نابت (نبت) و سپس مُضاض بن عمرو، رهبر قبيله جُرهُم٭ و به روايتي نخست قيدر (قيذار- قيدار)[52]
ابن اسماعيل(عليه السلام) و سپس نبت بن قيدر و سپس تيمن بن نبت و سپس نابت بن هَميسَع بن تيمن و آنگاه جرهميان، واليان كعبه بودند.[53] يعقوبي (م. بعد از 292ق.) در جمع ميان اين دو روايت جرهميان را واليان مكه، پس از نابت، و بنياسماعيل(عليه السلام) را پيوسته حاجبان كعبه دانسته است. بر اين اساس، پس از نابت، امين و آنگاه يشجُب بن امين و هميسع و أدد و عدنان و معد، هر يك به ترتيب حاجبان كعبه بودهاند[54] و حاكمان مكه، حارث بن مُضاض، عمرو بن حارث، مُعتسم بن ظليم، حواس بن جَحش بن مُضاض، عداد بن صَداد، فَتحَص بن عداد و در نهايت حارث بن مضاض بن عمرو، بودهاند.[55]
ابن اسماعيل(عليه السلام) و سپس نبت بن قيدر و سپس تيمن بن نبت و سپس نابت بن هَميسَع بن تيمن و آنگاه جرهميان، واليان كعبه بودند.[53] يعقوبي (م. بعد از 292ق.) در جمع ميان اين دو روايت جرهميان را واليان مكه، پس از نابت، و بنياسماعيل(عليه السلام) را پيوسته حاجبان كعبه دانسته است. بر اين اساس، پس از نابت، امين و آنگاه يشجُب بن امين و هميسع و أدد و عدنان و معد، هر يك به ترتيب حاجبان كعبه بودهاند[54] و حاكمان مكه، حارث بن مُضاض، عمرو بن حارث، مُعتسم بن ظليم، حواس بن جَحش بن مُضاض، عداد بن صَداد، فَتحَص بن عداد و در نهايت حارث بن مضاض بن عمرو، بودهاند.[55]
در جريان انتقال حجابت به جرهميان، مقاومتي از فرزندان اسماعيل به ثبت نرسيده است؛ شايد از اين جهت باشد كه آنها، از طرف مادر خويش، همسر اسماعيل، منسوب به اين قبيله بودند و از سويي جنگ در مكه را حرام ميشمردند.[56] برخي جمعيت كم بنياسماعيل و عدم قدرت آنها را بر مقابله علت سكوت ايشان خواندهاند.[57] اين نظريه با واكنش منفي اسماعيل بن عمر بن كثير (م.774ق.) مواجه گرديد. وي بر اين اعتقاد است كه فرزندان اسماعيل، در آن روز، بسيار انبوه و نسبت به تصدي اين منصب نيز لايقتر از جرهميان بودند[58]، ليك منافاتي بين انبوهي بنياسماعيل و ملاحظهكاري آنها نسبت به خويشان خود، با كمي جمعيت مقيم آنها در مكه، وجود ندارد؛ چه آن كه بسياري از اسماعيليان تا آن زمان از مكه مهاجرت كرده، و در بيابانهاي اطراف ساكن شده بودند.[59]
در طول اين مدت، منصب حجابت ميان نخستزادگان هر حاجب به ارث ميرسيد.[60] پس از تسلط جرهميان بر منصب حجابت كعبه، قبيله قطوراء كه به همراه جرهم از يمن به مكه مهاجرت نموده و در ناحيه جنوبي اين شهر مستقر شده بودند، به طمع اين منصب، به رهبري سَمَيدَع، با جرهميان و بنياسماعيل به جنگ پرداختند. سرانجام اين جنگ به نفع جرهم رقم خورد[61] و استقرار آنها بر منصب حجابت را براي مدتي طولاني تضمين نمود.[62] پس از چندي حجابت و امارت از جرهم نيز رخت بر بست. درباره سرنوشت حجابت كعبه بعد از جرهميان، سه روايت به چشم ميخورد:
1. عمرو بن لُحَي٭، به كمك بنياسماعيل يا بنيكنانه (تيرهاي از بنياسماعيل) و به روايتي بدون دخالت بنياسماعيل، به جنگ جرهميان رفت و آنها را براي هميشه شكست داد و از مكه اخراج نمود.[63] اين نزاع در زمان «أدد» جد عدنان روي داد.[64] اين گروه تيره خزاعه را كه عمرو بن لحي جد يا رئيس آن است نيز تيرهاي از بنياسماعيل به شمار ميآورند.[65] ليك بسياري از مورخان، خزاعه را قبيلهاي به جاي مانده از قوم سبأ، در جريان تخريب سد مأرب، ميدانند كه به مكه مهاجرت نموده بودند.[66] به هر رو، پردهداري كعبه، پس از جرهميان به دست خزاعيان افتاد.
2. با هلاكت جرهميان، به سبب بيماري يا غرق گشتن آنها در سيل[67]، اين سمت نخست در اختيار وَكيع بن سلَمه، منسوب به قبيله أياد از قبايل بنياسماعيل[68]، قرار گرفت.[69] وي شخصي راستپيشه و حكيم[70] و از قاضيان معروف جاهلي به شمار ميآمد.[71] پس از مرگ وي، ميان دو تيره مضر و إياد از قبايل بنياسماعيل، اختلاف افتاد و با پافشاري دو تن از مضر، به نامهاي عدوان و فهم، قبيله إياد مجبور به كوچ شدند. آنها پيش از كوچ نمودن، ركن را مخفي نمودند. خزاعيان از اين فرصت بهره جستند و به مضريان پيشنهاد دادند: در عوض تحويل ركن، منصب حجابت را در اختيار آنها گذارند و بدين ترتيب منصب حجابت، از ميان بنياسماعيل خارج، و در اختيار خزاعه قرار گرفت.[72]
3. با الهام از اشعار به جاي مانده، پردهداري كعبه، پس از جرهميان، نخست به عمرو بن حارث ـ منسوب به قبيله غسان، از قبايل ساكن شامـ[73] و سپس خزاعيان رسيد.[74] ولي ابن هشام (م.218ق.) عمرو بن حارث را فردي غبشاني از تيرههاي خزاعه دانسته و آخرين حلقه حاجبان خزاعي را حليل بن حبشيه ميخواند.[75]
سبب زوال قدرت و هلاكت جرهميان، ظلم نسبت به هدايا و نذورات كعبه و نيز تازهواردان به حرم امن الهي دانسته شده است.[76] جرهميان، پردهدري را بدانجا رسانده بودند كه در كعبه مرتكب فحشا ميشدند. داستان إساف و نائله، مرد و زني كه در اثر ارتكاب زنا به دو سنگ مسخ شدند،
مربوط به اين زمان است.[77] آنها در اثر ظلم و ستمي كه روا داشتند، پيوسته رو به كاستي نهادند و فرزندان اسماعيل كه اكثر آنها اينك در بيرون مكه زندگي ميكردند،
رو به افزوني گذاردند و اين، خود سبب غلبه يافتن اسماعيليان بر آنها گرديد و بدين سان، برخي از جرهميان، به قبايل يمني پيوسته و برخي ميان مكه و يثرب سكني گزيدند
و رفتهرفته، به سبب بيماري، هلاك شدند.[78] و به روايتي، پس از ملحق شدن به قبايل حبشي، در اثر سيل، هلاك گشتند.[79] بر اساس روايت نخست، فسادپيشگي جرهم بود كه
باعث عكسالعمل خزاعه و اعلام طرفداري يا بيطرفي بنياسماعيل گشت. بنا به روايتي، عامر، آخرين حاجب و رهبر جرهميان،
پس از آنكه خود را شكستخورده ديد،
توبه كنان به حجرالاسود متوسل شد، اما كارگر نيفتاد.[80]
مربوط به اين زمان است.[77] آنها در اثر ظلم و ستمي كه روا داشتند، پيوسته رو به كاستي نهادند و فرزندان اسماعيل كه اكثر آنها اينك در بيرون مكه زندگي ميكردند،
رو به افزوني گذاردند و اين، خود سبب غلبه يافتن اسماعيليان بر آنها گرديد و بدين سان، برخي از جرهميان، به قبايل يمني پيوسته و برخي ميان مكه و يثرب سكني گزيدند
و رفتهرفته، به سبب بيماري، هلاك شدند.[78] و به روايتي، پس از ملحق شدن به قبايل حبشي، در اثر سيل، هلاك گشتند.[79] بر اساس روايت نخست، فسادپيشگي جرهم بود كه
باعث عكسالعمل خزاعه و اعلام طرفداري يا بيطرفي بنياسماعيل گشت. بنا به روايتي، عامر، آخرين حاجب و رهبر جرهميان،
پس از آنكه خود را شكستخورده ديد،
توبه كنان به حجرالاسود متوسل شد، اما كارگر نيفتاد.[80]
با تسلط خزاعه بر منصب پردهداري، بتپرستي در مكه رواج يافت. در جريان سفر عمرو بن لُحَي به شام و مشاهده بتپرستي و استشفاي از بتان، به رسم عرب كه از سفرهاي خود سوغاتي همراه ميآوردند، برخي از آن بتان را برگرفت و آنها را در اطراف كعبه قرار داد. مكيان نيز بنا بر عادت پيشين خويش در تقديس سنگها، اين بار به تقديس بتان روي آوردند.[81] در زمان نضر بن كنانه، هفتمين نواده عدنان، خزاعيان به دست بنياسماعيل از مكه اخراج شدند.[82] ليك گويا ديري نپاييد كه بازگشته و چون اكثر بنياسماعيل در خارج از مكه مقيم بودند، نضر تاب مقابله در برابر آنها را نياورد و در نهايت، از ميان دو منصب حجابت و سقايت، تنها به سقايت بسنده كرد.[83] قبيله خزاعه، به مدت سيصد سال، حاجبان كعبه بودند.[84]
حجابت از قُصَي بن كلاب تا ظهور اسلام: دومين تلاش بنياسماعيل، براي تصدي حجابت، به رهبري قصي به انجام رسيد. وي پانزدهمين نواده عدنان و نام اصلياش زيد بود.[85] از آن رو وي را قصي گويند كه از زادگاه خويش دور مانده يا به دورترين نقطه عرب مسكن نموده بود[86] و ناآگاه از اصل و نسب خود[87]، به همراه مادر و ناپدرياش ربيعة بن حرام قُضاعي[88]، در شام، ساكن شده بود. وي پس از چندي در ايام حج راهي مكه شد[89] و نخست حبي، دختر حليل بن حبشيه، رئيس وقت خُزاعه و كليددار كعبه را خواستگاري كرد.[90] حليل چون از نسب وي با خبر شد، از اين وصلت استقبال
كرد.[91] قصي پس از وفات حليل، دعوي حجابت كرد كه در چگونگي آن سه روايت وجود دارد:
كرد.[91] قصي پس از وفات حليل، دعوي حجابت كرد كه در چگونگي آن سه روايت وجود دارد:
1. وي- احتمالاً بر اساس وصيت حليل نسبت به جانشيني وي[92]- نخست با برادرش، زهرة بن كلاب، و مردان بنيكنانه و قريش و سپس با برادر ناتنياش، رزاح بن ربيعه، از سران قبيله قضاعه، گفتوگو كرد و زهره و قضاعه كه پيشتر حمايت خود را اعلام داشته بودند[93]، به همراه بنياسماعيل، به ياري وي برخاستند.[94] سپس به جنگ با صوفه رفته و آنها را شكست دادند[95] و بدين ترتيب، يكي از متحدان خزاعه[96] را از ميان برداشتند. پس از آنها اين حق به بنيسعد بن زياد، از آل صفوان، و به نقلي ابوسياره واگذار شد.[97] با شكست ايشان اينك نوبت به خزاعه و بنيبكر رسيد. در اين زمان خزاعه نيز به همان سرنوشت جرهميان دچار آمده و بسياري از ايشان، در اثر قحطي و مشكلات زندگي مجبور به مهاجرت به ظهران گرديدند.[98] قصي در جنگ سختي با ايشان، پيروزي نسبي را به چنگ ميآورد و در جريان حكميت يعمر بن عوف، ولايت بر مكه و حجابت كعبه به وي واگذار ميگردد و قصي و همپيمانانش، بر خلاف خزاعيان، از پرداخت ديه كشتگان معاف ميشوند.[99]
2. ابن سعد (م.230ق.) به جريان معامله منصب حجابت اشاره نموده است. در اين جريان، قصي، منصب حجابت را در عوض سبوح مي، از محترش (مخترش)[100] بن حليل جانشين پدر كه اينك از سرپيچي خزاعه از دستوراتش ناخرسند بود، ميخرد[101] و بدين ترتيب جنگي رخ نميدهد.[102] طبق اين روايت، حليل در زمان حيات خود، كليد را در اختيار دخترش گذارده بود و مخترش و گاه قصي، كعبه را باز و بسته ميكردند. پس از مرگ حليل، مخترش كليد كعبه را در اختيار ميگيرد. ولي به درخواست قصي يا با بذل مال و مقداري شراب از سوي وي، آن را در اختيار قصي قرار ميدهد.[103] در روايتي نزديك به اين مضمون، حليل، هنگام مرگ خويش، كليد كعبه را به دخترش و همسر قصي سپرد تا به همراهي ابوغبشان و عبدالدار، كليد را به مخترش برساند. در آن زمان خزاعيان، در اثر مرگ و مير بسيار و بيماري، به ظهران كوچ نموده و تنها حليل، به همراه مخترش و تني چند از خزاعه، در مكه باقي مانده بودند. قصي، با حسن استفاده از فرصت به دست آمده، همسرش را قانع ميسازد تا كليد را به فرزندش عبدالدار سپارد و سپس ابوغبشان را با مبلغي ناچيز قانع ميسازد تا خبر جانشين واقعي حليل را از ديگران مخفي بدارد.[104] ليك به عقيده برخي، ابوغبشان كنيه مخترش است[105] يا آنكه حبي جانشين حليل، و ابوغبشان دستيار وي بوده است.[106]
3. بلاذري (م.279ق.)، با جمع بين دو روايت گذشته، بر اين باور است كه خزاعه، پس از آگاهي از جريان واگذاري حجابت به قصي، اقدام به جنگ ميكنند.[107]
در زمان قصي، چندين دستيار حاجب، براي پاسداري از كعبه، تعيين گشت.[108] پس از قصي نوبت به فرزند وي، عبدالدار و سپس پسرش، عثمان و پس از او نوادگانش، عبدالعُزي بن عثمان، ابي طلحه عبدالله بن عبدالعُزي و طلحة بن ابي طلحه ميرسد.[109] عبدالدار، برادر بزرگتر عبد مناف، جد اعلاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) به شمار ميرود و با وجود ضعف عقلاني[110]، و برتري عبد مناف[111]، اين منصب، به جهت همساني با ساير برادران، تفويض گشت.[112] وانگهي وي مورد علاقه زياد قصي و نخستزاده او بود[113] و شايد اين انتخاب، بدان خاطر بود كه حليل، عبدالدار را وصي در رساندن كليد به مخترش[114] يا جانشين خود، در تولي حجابت[115]، پذيرفته بود.
به هر رو اين انتخاب، موجب پديد آمدن تنش ميان فرزندان دو برادر ميگردد. گرچه برخي دليل بروز اين نزاع را دو منصب رفادت و سقايتي دانستهاند كه عبدالدار، پس از مرگ قصي، آن را از برادرش عبد بن قصي گرفته بود.[116] اين اختلاف در زماني به وقوع پيوست كه عبدالمطلب، تنها نخستزادهاش، حارث را داشت.[117] در يك سر بنيعبد مناف (هاشم، مطلب و نوفل) و متحدان آنان از بنياسد، بنيزهره، بنيتيم و بنيحارث، و در طرف ديگر بنيعبدالدار و متحدانشان، بنيمخزوم، بنيسَهم، بنيجُمَح و بنيعَدِي قرار گرفتند.[118] پيش از جنگ، هر دو جناح، با آدابي خاص پيماني سخت بر حمايت از يكديگر بستند.[119] كاربست اصطلاحات أحلاف، و لعَقَة الدم، درباره بنيعبدالدار، مربوط به اين مراسم است. خوشبختانه كار به جنگ نينجاميد و با مصالحه ميان مناصب و تقسيم آنها فيصله يافت و حجابت، همچنان ميان خاندان عبدالدار باقي ماند.[120]
حجابت در دوره اسلامي: بعد از فتح مكه، پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) پس از دريافت كليد از عثمان بن طلحه[121] و پاكيزه نمودن كعبه، به وي و به نقلي به شيبة بن عثمان يا هر دوي آنها يا نخست به عثمان بن طلحه و سپس شيبه بازگرداند.[122] به عقيده برخي، عثمان بن طلحه از اين منصب به نفع شيبه صرف نظر نمود[123]؛ زيرا بيشك شيبه، در زمان خلافت عمر، حاجب كعبه به شمار ميآمد.[124]
پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، با تفويض اين منصب به وي، بر هميشگي بودن اين حق براي بنيأبي طلحه[125] و به نقلي بنيطلحه[126] تأكيد ورزيده، فرمود: «جز ظالم آن را باز نستاند»[127] و به حاجب توصيه فرمود از نذورات كعبه سوء استفاده ننمايد[128] و مسئوليت خطير امانت الهي بودن كعبه را به وي گوشزد نمود.[129]
شيبه تا آن روز اسلام نياورده بود[130] و همين امر باعث ترديد برخي در صحت تفويض حجابت به وي شده است.[131] اسلام عثمان نيز مربوط به صلح حديبيه[132] و به باور برخي، پس از دريافت كليد از پيامبر اسلام(صلي الله عليه و آله) بود. ديدگاه اخير با مخالفت ابن حجر (م.852ق.) مواجه شده است.[133]
در جريان استرداد كليد كعبه به بنيعبدالدار، برخي به تمايل بنيهاشم، براي به دست آوردن اين منصب و مخالفت پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله)، اشاره نمودهاند كه فرمود: «امروز روز نيكي و وفاست»[134] و در نقل ديگر، در پاسخ عباس، عموي خويش، به ترجيح منصب سقايت بر حجابت اشاره كرد.[135] برخي نيز به اعطاي اين منصب به عباس و باز ستانده شدن آن از وي اشاره نمودهاند.[136]
با تصريح پيامبر(صلي الله عليه و آله) بر جاوداني ماندن حجابت، ميان بنيطلحه، اين منصب همچنان بين خاندان بنيشيبه كه منسوب به شيبة بن عثمان بودند[137]، به جاي ماند.[138] تاريخ نام برخي از اين كليدداران را كه معروف به «حجبي» بودند را بازگو نموده است. افرادي چون مسلم بن شيبه كه پس از وفات پدر، در سال 59ق.،[139] عهدهدار اين منصب گشت و از صحابه به شمار آمد، [140] ابوالمحاسن محمد بن علي الشيبي (م.837ق.) فقيه شافعي و قاضي مكه و صاحب كتاب تمثال الأمثال، [141] و نيز محمد بن زينالعابدين بن محمد (م.1253ق.) صاحب كتاب مناسك الحج و سادن امروزين كعبه نيز، عبدالعزيز الشيبي، از خاندان بنيشيبه ميباشد.[142]
حاجب كعبه، بر باز و بسته نمودن در كعبه و اجازه دخول به كعبه، ولايت دارد. وي گاه از ورود خواص حكومت نيز جلوگيري مينمود. در داستان اعتراض عايشه به پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) مبني بر ممانعت شيبه، از ورود وي، به داخل كعبه، پس از توضيح قانع كننده شيبه، پيامبر(صلي الله عليه و آله) به همسرش پيشنهاد ميدهد كه به داخل حجر درآيد كه حجر نيز از كعبه است.[143]
برخي از امور كعبه نيز بر عهده وي است؛ براي مثال شيبة بن عثمان، پردههاي كعبه را كه ميراث جاهليت به حساب ميآمد، برگرفت[144] و پول آن را صدقه داد.[145] البته برگرفتن پرده از كعبه، در زمان مهدي عباسي، منوط به اجازه خليفه بود.[146] سادن، امروزه نيز مسئوليت تعويض و شستوشوي پرده كعبه و تعطير آن را عهدهدار است.[147]
حاجبان، گاه به سليقه خود، در معماري كعبه دست ميبردند و به آراستگي ظاهري كعبه ميپرداختند؛ براي نمونه، در سال 430ق.، حاجبان كعبه با الهام از بازسازي عبدالله بن زبير، بر اساس روايت عايشه، حجرالاسود را داخل ديوار كعبه جاي دادند و پوششي از نقره بر گرد آن ساختند.[148]
منابع
آثار اسلامي مكه و مدينه: رسول جعفريان، تهران، مشعر، 1386ش؛ احكام القرآن: احمد بن علي الجصاص (م.370ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ اخبار مكة و ما جاء فيها من الآثار: محمد بن عبدالله الازرقي (م.248ق.)، به كوشش رشدي الصالح ملحس، مكه، دارالثقافه، 1415ق؛ الاستيعاب في معرفة الاصحاب: يوسف بن عبدالله بن عبدالبر (368-463ق.)، به كوشش علي محمد البجاوي، بيروت، دارالجيل، 1429ق؛ الاصابة في تمييز الصحابه: ابن حجر العسقلاني (773-852ق.)، به كوشش علي محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ الاصنام: تنكيس الاصنام (تاريخ پرستش تازيان پيش از پديده اسلام): هشام بن محمد الكلبي (م.204ق.)، تحقيق احمد زكي پاشا، ترجمه محمدرضا جلالي نائيني، تهران، تابان، 1348ش؛ الاعلام: خيرالدين بن محمود الزركلي (م.1396ق.)، بيروت، دارالعلم للملايين، 1989م؛ امتاع الاسماع بما للنبي من الاحوال و الاموال و الحفدة و المتاع: احمد بن علي المقريزي (م.845ق.) به كوشش محمد عبدالحميد النميسي، بيروت، دار الكتب العلميه، 1420ق؛ الانباء في تاريخ الخلفاء: محمد بن علي بن العمراني (م.580ش.)، به كوشش قاسم السامرائي، القاهره، الآفاق العربيه، 1419ق؛ انساب الاشراف: احمد بن يحيي البلاذري (م.279ق.)، تحقيق سهيل صادق زكار و رياض زركلي، بيروت، دارالفكر، 1417ق؛ الانساب: عبدالكريم السمعاني (م.562ق.)، به كوشش عبدالرحمن، حيدرآباد، دائرة المعارف العثمانيه، 1382ق؛ البدء و التاريخ: المطهر المقدسي (م.355ق.)، تحقيق سمير شمس، بيروت، دار صادر، 1903م؛ البداية و النهاية في التاريخ: اسماعيل بن عمر بن كثير (700-774ق.)، بيروت، مكتبة المعارف، 1411ق؛ البلدان: ابن الفقيه احمد بن محمد بن اسحاق (م.365ق.)، به كوشش يوسف الهادي، بيروت، عالم الكتب، 1416ق؛ تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتداء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوي السلطان الاكبر): عبدالرحمن بن محمد عبدالرحمن بن محمد بن خلدون (م.808ق.)، به كوشش خليل شحاده و سهيل صادق زكار، بيروت، دارالفكر، 1408ق؛ تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام: شمسالدين محمد بن احمد الذهبي (م.748ق.)، به كوشش عمر عبدالسلام، بيروت، دارالكتاب العربي، 1410ق؛ تاريخ الطبري (تاريخ الامم والملوك): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ تاريخ اليعقوبي: احمد بن ابييعقوب اليعقوبي (م.292ق.)، بيروت، دار صادر، 1415ق؛ تاريخ بلعمي (تاريخنامه طبري): محمد بن جرير الطبري، ترجمه محمد بن محمد بلعمي (م.325ق.)، به كوشش محمد روشن، سروش، 1378ش. و البرز، 1373ش؛ تاريخ خليفة بن خياط: خليفة بن خياط (م.240ق.)، به تحقيق مصطفي نجيب فواز و حكمت كشلي فواز، بيروت، دار الكتب العلميه، 1415ق؛ تاريخ مدينة دمشق: علي بن الحسن بن عساكر (م.571ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دارالفكر، 1415ق؛ التحرير و التنوير: محمد بن الطاهر بن عاشور (م.1393ق.)، بيروت، مؤسسه التاريخ، 1421ق؛ تحصيل المرام في اخبار البيت الحرام و المشاعر العظام و مكه و الحرم و ولاتها الفخام: محمد بن احمد الصباغ (م.1321ق.)، به كوشش عبدالملك بن عبدالله بن دهيش، مكه، مكتبة الاسدي، 1424ق؛ تفسير ابن ابيحاتم (تفسير القرآن العظيم): عبدالرحمن بن محمد بن ابيحاتم (م.327ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصريه، 1419ق؛ تفسير العياشي: محمد بن مسعود العياشي (م.320ق.)، تحقيق سيد هاشم رسولي محلاتي، تهران، مكتبة العلمية الاسلاميه، 1380ق؛ تفسير القمي: علي بن ابراهيم قمي (م.307ق.)، به كوشش سيد طيب موسوي جزائري، قم، دار الكتاب، 1404ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان: (م.150ق.)، به كوشش عبدالله محمود شحاته، بيروت، التاريخ العربي، 1423ق؛ التنبية و الاشراف: علي بن الحسين المسعودي (م.346ق.)، بيروت، دارالصعب، بيتا؛ تهذيب اللغه: محمد بن احمد الازهري (م.370ق.)، به كوشش محمد عوض، بيروت، دار احياء التراث العربي، 2000م؛ جامع البيان عن تاويل آي القرآن (تفسير الطبري): محمد بن جرير الطبري (224-310ق.)، بيروت، دارالمعرفه، 1412ق؛ الجامع اللطيف في فضل مكة و اهلها و بناء البيت الشريف: محمد ابن ظهيره (م.986ق.)، به كوشش علي عمر، قاهره، مكتبة الثقافة الدينيه، 1423ق؛ سنن ابن ماجه: محمد بن زيد الربعي ابن ماجه (م.275ق.)، به كوشش محمد فؤاد عبدالباقي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1395ق؛ السيرة النبوية و آثار المحمديه: زيني دحلان (م.1304ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ شذرات الذهب في اخبار من ذهب: عبدالحي بن عماد (م.1089ق.)، به كوشش عبدالقادر الارنووط، بيروت، دار ابن كثير، 1406ق؛ صبح الاعشي في صناعة الانشاء: احمد بن علي قلقشندي (م.821ق.)، به كوشش سهيل صادق زكار، دمشق، وزاره الثقافه، 1981م؛ الصحاح (تاج اللغة و صحاح العربيه): اسماعيل بن حماد الجوهري (م.393ق.)، به كوشش احمد عبدالغفور العطار، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق؛ صحيح مسلم بشرح النووي (المنهاج في شرح صحيح مسلم بن الحجاج): يحيي بن شرف النووي (631-676ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي؛ الطبقات الكبري: محمد بن سعد (م.230ق.)، بيروت، دارالصادر، 1409ق؛ العين: خليل بن احمد الفراهيدي (م.175ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دارالهجره، 1409ق؛ عيون الاثر في فنون المغازي و الشمائل و السير (السيرة النبويه): فتحالدين محمد بن سيد الناس (م.734ق.)، به كوشش ابراهيم محمد رمضان، بيروت، دارالقلم، 1414ق؛ الغارات: ابراهيم بن محمد الثقفي (م.283ق.)، به كوشش سيد جلالالدين محدث ارموي، انجمن آثار ملي، 1356ش؛ الكامل في التاريخ: علي بن محمد بن الاثير (555-630ق.)، بيروت، دار صادر، 1385ق؛ كتاب الافعال، علي ابن القطاع (م.515ق.)، عالم الكتب، 1403ق؛ لسان العرب: محمد بن مكرم ابن منظور (630-711ق.)، قم، انتشارات ادب الحوزه، 1405ق؛ مجموعة الحديث علي ابواب الفقه: محمد بن عبدالوهاب (م.1206ق.)، به كوشش خليل ابراهيم، الرياض، جامعة الامام محمد بن مسعود، 1404ق؛ المحبر: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده؛ المحكم و المحيط الاعظم: علي بن اسماعيل ابن سيده (م.458ق.)، به كوشش عبدالحميد، بيروت، دار الكتب العلميه، 2000م؛ مروج الذهب و معادن الجوهر: علي بن الحسين المسعودي (م.346ق.)، به كوشش يوسف اسعد داغر، قم، هجرت، 1409ق؛ مسند الامام احمد بن حنبل: احمد بن حنبل (م241ق.)، قاهره، مؤسسة القرطبه؛ المصباح المنير في غريب الشرح الكبير للرافعي: احمد بن محمد بن علي، الفيومي (م.770ق.)، قم، دارالهجره، 1405ق؛ المصنّف: عبدالرزاق الصنعاني (م.211ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛ المعارف: ابن قتيبه دينوري (213-276ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، 1373ش؛ المعجم الاوسط: سليمان بن احمد الطبراني (260-360ق.)، تحقيق طارق بن عوض الله و عبدالحسن بن ابراهيم الحسيني، قاهره، دارالحرمين، 1415ق؛ معجم البلدان: ياقوت بن عبدالله الحموي (م.626ق.)، بيروت، دار صادر، 1995م؛ المعجم الكبير: سليمان بن احمد الطبراني (260-360ق.)، به كوشش حمدي عبدالمجيد السلفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1405ق؛ معجم قبائل العرب القديمه و الحديثه: عمر رضا كحاله، بيروت، الرساله، 1405ق؛ معجم مقاييس اللغه: احمد بن فارس (م.395ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1404ق؛ المعرفة و التاريخ: يعقوب بن سفيان الفسوي (م.277ق.)، به كوشش العمري، بيروت، الرساله، 1401ق؛ المغازي: محمد بن عمر الواقدي (م.207ق.)، به كوشش مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1409ق؛ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام: جواد علي عبيدي (1324-1408ق.)، بيروت، دارالساقي، 1422ق؛ مقاتل الطالبيين: ابوالفرج الاصفهاني (م.356ق.)، به كوشش مظفر، قم، دارالكتاب، 1385ق؛ المنتظم في تاريخ الملوك و الامم: عبدالرحمن بن علي ابن الجوزي (م.597ق.)، به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفي عبدالقادر عطا و نعيم زرزور، بيروت، دار الكتب العلميه، 1412ق؛ المنمق في اخبار قريش: محمد بن حبيب (م.245ق.)، به كوشش خورشيد احمد فاروق، بيروت، عالم الكتب، 1405ق؛ الميزان في تفسير القرآن: سيد محمد حسين طباطبايي (1282-1360ش.)، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1393ق؛ النهاية في غريب الحديث و الاثر: ابن اثير (م.606ق.)، به كوشش طاهر احمد الزاوي و محمود محمد الطناحي، قم، اسماعيليان، 1364ش؛ وقعة صفين: ابن مزاحم المنقري (م.212ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، مكتبة النجفي، 1404ق.
گروه مطالعات اجتماعي
[1]. معجم مقاييس اللغه، ج2، ص143؛ المصباح، ج2، ص121، «حجب».
[2]. الصحاح، ج1، ص107؛ المحكم و المحيط، ج3، ص92، «حجب».
[3]. العين، ج3، ص86، «حجب».
[4]. المحكم و المحيط، ج8، ص453، «سدن».
[5]. صحيح مسلم، ج2، ص966.
[6]. آثار اسلامي مكه و مدينه، ص96-103.
[7]. تهذيب اللغه، ج12، ص253؛ كتاب الافعال، ج2، ص144؛ النهايه، ج1، ص340، «سدن».
[8]. العين، ج7، ص228؛ تهذيب اللغه، ج12، ص253؛ معجم مقاييس اللغه، ج3، ص150، «سدن».
[9]. المصنّف، ج9، ص281-282؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج2، ص36؛ ج3، ص410؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص878.
[10]. نك: معجم مقاييس اللغه، ج3، ص150، «سدن».
[11]. انساب الاشراف، ج1، ص55؛ المنتظم، ج2، ص216؛ البداية و النهايه، ج2، ص210.
[12]. لسان العرب، ج13، ص207، «سدن»؛ المفصل، ج13، ص207.
[13]. الاصابه، ج4، ص444.
[14]. الميزان، ج9، ص72.
[15]. تاريخ خليفه، ص141؛ المحبر، ص259؛ صبح الاعشي، ج5، ص296.
[16]. نك: انساب الاشراف، ج1، ص59؛ تاريخ الطبري، ج2، ص258-260.
[17]. صبح الاعشي، ج5، ص423.
[18]. الطبقات، ج3، ص237؛ تاريخ الطبري، ج4، ص187، 189؛ الاصابه، ج6، ص546.
[19]. المحبر، ص258ـ259؛ صبح الاعشي، ج5، ص422-423.
[20]. الطبقات، ج3، ص237؛ تاريخ الطبري، ج4، ص187، 189؛ الاصابه، ج6، ص546.
[21]. الطبقات، ج3، ص218؛ المعرفة و التاريخ، ج2، ص474؛ انساب الاشراف، ج10، ص340.
[22]. صبح الاعشي، ج5، ص422.
[23]. انساب الاشراف، ج6، ص139.
[24]. انساب الاشراف، ج6، ص171.
[25]. انساب الاشراف، ج13، ص15.
[26]. البداية و النهايه، ج6، ص350.
[27]. انساب الاشراف، ج6، ص181.
[28]. نك: مقاتل الطالبيين، ص20؛ البداية و النهايه، ج9، ص132.
[29]. الغارات، ج1، ص106؛ تاريخ اليعقوبي، ج2، ص211؛ تاريخ الاسلام، ج3، ص643.
[30]. الغارات، ج1، ص55ـ57.
[31]. تاريخ مدينة دمشق، ج49، ص291؛ صبح الاعشي، ج5، ص423.
[32]. التنبيه و الاشراف، ص261.
[33]. صبح الأعشي، ج3، ص296.
[34]. الطبقات، ج8، ص60؛ البداية و النهايه، ج8، ص93.
[35]. انساب الاشراف، ج9، ص116؛ تاريخ ابن خلدون، ج1، ص358-360 و براي آگاهي بيشتر نك:
EI (The Encyclopaedia of Islam)، hadjib.
[36]. صبح الاعشي، ج4، ص20.
[37]. تاريخ ابن خلدون، ج1، ص358-360.
[38]. نك: شذراتالذهب، ج4، ص190؛ الاعلام، ج3، ص341.
[39]. البداية و النهايه، ج10، ص100؛ صبح الاعشي، ج4، ص20.
[40]. البداية و النهايه، ج2، ص58؛ البلدان، ص617؛ البدء و التاريخ، ج6، ص104.
[41]. اخبار مكه، ج1، ص80-82؛ امتاع الاسماع، ج3، ص392-293.
[42]. المحبر، ص241.
[43]. تفسير مقاتل، ج2، ص163؛ قس: تفسير قمي، ج1، ص284؛ جامع البيان، ج10، ص68؛ تفسير العياشي، ج2، ص83.
[44]. المنمق، ص287؛ انساب الاشراف، ج1، ص59؛ ج4، ص23؛ ج9، ص403؛ احكام القرآن، ج2، ص259.
[45]. المصنّف، ج9، ص281؛ مسند الامام احمد بن حنبل، ج2، ص11، 36، 410؛ سنن ابن ماجه، ج2، ص878.
[46]. معجم قبائل العرب، ج1، ص30.
[47]. تاريخ الطبري، ج8، ص377؛ المنتظم، ج10، ص27.
[48]. انساب الاشراف، ج7، ص126.
[49]. السيرة النبويه، ج1، ص128؛ المنمق، ص284، 290؛ انساب الاشراف، ج1، ص56.
[50]. تفسير مقاتل، ج1، ص138؛ جامع البيان، ج1، ص423-424؛ تفسير ابن ابيحاتم، ج1، ص227-228؛ تفسير قمي، ج1، ص59.
[51]. البدء و التاريخ، ج4، ص124.
[52]. تاريخ الطبري، ج1، ص314؛ المنتظم، ج1، ص304.
[53]. السيرة النبويه، ج1، ص111؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222؛ قس: انساب الاشراف، ج1، ص12.
[54]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص223-222.
[55]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222؛ البداية و النهايه، ج2، ص185.
[56]. السيرة النبويه، ج1، ص113.
[57]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222؛ المنتظم، ج2، ص321.
[58]. البداية و النهايه، ج2، ص184.
[59]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222.
[60]. المنتظم، ج2، ص321.
[61]. السيرة النبويه، ج1، ص112؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222؛ البدء و التاريخ، ج4، ص124.
[62]. البداية و النهايه، ج2، ص185.
[63]. الاصنام، ص8؛ المنمق، ص287-288؛ قس: السيرة النبويه، ج1، ص113؛ البداية و النهايه، ج2، ص187.
[64]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222.
[65]. البداية و النهايه، ج2، ص185.
[66]. انساب الاشراف، ج1، ص12؛ تاريخ بلعمي، ج3، ص7؛
البداية و النهايه، ج2، ص156.
البداية و النهايه، ج2، ص156.
[67]. المنمق، ص282-283؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص222.
[68]. المنمق، ص283-284.
[69]. المنمق، ص283؛ الاعلام، ج8، ص117.
[70]. المحبر، ص136.
[71]. الاعلام، ج8، ص117.
[72]. المنمق، ص284-285؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص238.
[73]. الانساب، ج10، ص42.
[74]. المنتظم، ج2، ص322؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص43.
[75]. السيرة النبويه، ج1، ص117؛ انساب الاشراف، ج1، ص55.
[76]. السيرة النبويه، ج1، ص113-114؛ اخبار مكه، ج1، ص80.
[77]. المنمق، ص282؛ المنتظم، ج2، ص321؛ البداية و النهايه، ج2، ص185.
[78]. انساب الاشراف، ج1، ص12.
[79]. المنمق، ص283؛ المنتظم، ج2، ص322.
[80]. المنتظم، ج2، ص322.
[81]. الاصنام، ص8؛ المنمق، ص288؛ قس: الاعلام، ج5، ص84.
[82]. تاريخ الطبري، ج2، ص271-272؛ المسالك و الممالك، ج1، ص384-388؛ معجم البلدان، ج5، ص186.
[83]. تاريخ بلعمي، ج3، ص7.
[84]. مروج الذهب، ج2، ص32.
[85]. السيرة النبويه، ج1، ص117؛ المعارف، ص70.
[86]. الطبقات، ج1، ص55؛ المنمق، ص82؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص238.
[87]. الطبقات، ج1، ص55؛ المنمق، ص82؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص237.
[88]. السيرة النبويه، ج1، ص118؛ الطبقات، ج1، ص55، 57؛ المنمق، ص82.
[89]. الطبقات، ج1، ص55-56؛ المنمق، ص82؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص237.
[90]. السيرة النبويه، ج1، ص117.
[91]. الطبقات، ج1، ص56؛ تاريخ الطبري، ج2، ص255.
[92]. السيرة النبويه، ج1، ص118؛ الطبقات، ج1، ص56؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص239.
[93]. الطبقات، ج1، ص56؛ المنمق، ص82-83.
[94]. السيرة النبويه، ج1، ص117-118؛ الطبقات، ج1، ص56؛
تاريخ اليعقوبي، ج1، ص238.
تاريخ اليعقوبي، ج1، ص238.
[95]. السيرة النبويه، ج1، ص123؛ الطبقات، ج1، ص56.
[96]. المنمق، ص81، 83.
[97]. السيرة النبويه، ج1، ص119-120؛ تاريخ الطبري، ج2، ص259؛ مروج الذهب، ج2، ص30.
[98]. المنمق، ص285-286.
[99]. السيرة النبويه، ج1، ص123-124؛ الطبقات، ج1، ص57؛
تاريخ الطبري، ج2، ص257-258.
تاريخ الطبري، ج2، ص257-258.
[100]. المنمق، ص285-286.
[101]. الطبقات، ج1، ص56.
[102]. انساب الاشراف، ج1، ص56.
[103]. انساب الاشراف، ج1، ص55؛ مروج الذهب، ج2، ص32.
[104]. المنمق، ص285-287؛ قس: تاريخ اليعقوبي، ج1، ص239.
[105]. انساب الاشراف، ج1، ص55ـ56.
[106]. تاريخ الطبري، ج2، ص256.
[107]. انساب الاشراف، ج1، ص55-56؛ تاريخ اليعقوبي، ج1، ص239؛ تاريخ الطبري، ج2، ص256.
[108]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص239.
[109]. انساب الاشراف، ج1، ص59.
[110]. المنمق، ص390؛ المحبر، ص379.
[111]. البداية و النهايه، ج2، ص209.
[112]. المنمق، ص188.
[113]. تاريخ الطبري، ج2، ص259؛ انساب الاشراف، ج1، ص59.
[114]. المنمق، ص286.
[115]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص239.
[116]. انساب الاشراف، ج1، ص61-62.
[117]. تاريخ اليعقوبي، ج1، ص247-248.
[118]. السيرة النبويه، ج1، ص130-131؛ الطبقات، ج1، ص64، 209؛ قس: تاريخ اليعقوبي، ج1، ص248.
[119]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المحبر، ص166.
[120]. السيرة النبويه، ج1، ص132؛ الطبقات، ج1، ص63؛ المحبر، ص166.
[121]. المغازي، ج2، ص833؛ السيرة النبويه، ج2، ص411؛ الطبقات، ج2، ص104.
[122]. المغازي، ج2، ص837-838؛ الاستيعاب، ج2، ص712؛ البدء و التاريخ، ج4، ص110.
[123]. التحرير و التنوير، ج4، ص161.
[124]. تاريخ الاسلام، ج4، ص82.
[125]. المغازي، ج2، ص838؛ الطبقات، ج2، ص104؛ الاستيعاب، ج2، ص713.
[126]. المعجم الاوسط، ج1، ص155-156؛ المعجم الكبير، ج11، ص98.
[127]. المغازي، ج2، ص837-838؛ السيرة النبويه، ج2، ص412؛ المعجم الاوسط، ج1، ص155-156.
[128]. المغازي، ج2، ص837-838؛ السيرة النبويه، ج2، ص104، 412.
[129]. تاريخ الاسلام، ج4، ص82.
[130]. المغازي، ج3، ص909؛ السيرة النبويه، ج2، ص444؛ انساب الاشراف، ج1، ص464-465.
[131]. تاريخ الاسلام، ج2، ص551.
[132]. الاستيعاب، ج3، ص1034؛ البداية و النهايه، ج3، ص17.
[133]. الاصابه، ج4، ص373.
[134]. السيرة النبويه، ج2، ص412؛ عيون الاثر، ج2، ص227؛ البداية و النهايه، ج4، ص301.
[135]. الطبقات، ج4، ص18.
[136]. انساب الاشراف، ج9، ص403.
[137]. تاريخ الاسلام، ج4، ص238.
[138]. الاعلام، ج3، ص181.
[139]. شذرات الذهب، ج1، ص268.
[140]. الاصابه، ج6، ص85.
[141]. الاعلام، ج6، ص287.
[142]. الاعلام، ج6، ص133.
[143]. مسند الامام احمد بن حنبل، ج6، ص67.
[144]. المفصل، ج12، ص20.
[145]. مجموعة الحديث، ج4، ص66.
[146]. تاريخ الطبري، ج8، ص133؛ تاريخ الاسلام، ج9، ص371.
[147]. نك: الجامع اللطيف، ص107؛ تحصيل المرام، ج1، ص255.
[148]. تاريخ الاسلام، ج25، ص47.